جایگاه محمدعلی فروغی در تاریخ معاصر

جایگاه محمدعلی فروغی در تاریخ معاصر

محمدعلی فروغی در سال ۱۲۵۴ش. به‌دنیا آمد و پس از مرگ پدر به «ذکاءالملک» ملقّب شد. به‌گفته مهدی بامداد، جدّ اعلای این خانواده از یهودیان بغداد بود، که برای تجارت به ایران آمد و در اصفهان سکنی گرفت و مسلمان شد. (۱) پدر فروغی، محمدحسین ذکاءالملک متخلص به فروغی، از معاریف فرهنگی زمان خود به‌شمار می رفت. او تحت تأثیر میرزا ملکم خان از پیشکسوتان ترویج فرهنگ غربی و فراماسونی در ایران شد. میرزا محمدعلی در چنین مکتبی تربیت شد و به‌نوبه خود به یکی از برجسته‌ترین متفکرین غرب‌گرا و بزرگ فراماسون ایران بدل گردید.

محمدعلی فروغی برای نخستین بار، به‌همراه وثوق‌الدوله (میرزا حسن خان) و دبیرالملک (میرزا محمدحسین خان بدر)، قانون اساسی و سایر اسناد بنیادی فراماسونری را به فرمان «لژ بیداری ایران» از فرانسه به فارسی ترجمه کرد و واژه فراماسونری و معادل‌های فارسی آن، چون «جمعيت رفيقان» و «فتیان» را در واژگان فارسی جا انداخت. (۲) فروغی در سن ۳۲ سالگی از بنیانگذاران لژ «بیداری ایران» در سال ۱۲۸۶ش. /۱۹۰۷م. بود و در این لژ به مقام استاد اعظم با عنوان خاص «چراغدار» نائل آمد. (۳)

فروغی از مدرسین و مدیر مدرسه علوم سیاسی بود، که توسط فراماسون‌های سرشناس میرزا نصرالله خان مشیرالدوله و پسرش میرزا حسن خان بنیاد نهاده شد. این مدرسه، که بعدها دانشکده حقوق شد، مکتبی بود که فرزندان طبقه حاکمه ایران را به خود جذب کرد و دولتمردان و «رجال» سیاسی ایران آینده را پرورش داد و بذر فرهنگ و روان‌شناسی فراماسونی را در نسل‌های متمادی تحصیل‌کردگان و دانشگاه‌دیدگان غرب‌گرای ایران افشاند. خان‌ملک ساسانی می‌نویسد:

خوب به‌خاطر دارم يك روز درس تاریخ داشتیم و گفت‌وگو از مستعمره‌های انگلیس بود، که آیا خود اهالی قادر به اداره کردن ممالک خود هستند یا نه؟ میرزا محمدعلی ذکاءالملک گفت: آقایان شما هیچ‌وقت سرداری برای دوختن به خیاط داده‌اید؟ همه گفتند: آری. گفت: خياط برای سرداری شما آستين گذارده؟ همه گفتند: البته. گفت: وقتی سرداری را از مغازه خیاطی به منزل آوردید آستین‌هایش تکان می‌خورد؟ همه گفتند: نه! گفت: پس چه چیز لازم بود که آستین‌ها را به حرکت درآورد؟ شاگردها گفتند: لازم بود دستی توی آستین باشد تا تکان بخورد. جناب فروغی فرمودند: مقصود من هم همین بود که بدانید ایرانِ شما مثل آستین بی‌حرکت است که تا دست دولت انگلیس در آن نباشد ممکن نیست تکان بخورد. (۴)

فروغی فردی دانشمند و با استعداد و بسیار پرکار و از نظر ظاهری باوقار بود و به‌دلیل همین ویژگی‌ها به مغز متفکر فراماسونری ایران بدل گردید و نام و اندیشه او بر فرهنگ رسمی دوران پهلوی – از دبستان تا دانشگاه – سایه افکند. بیهوده نیست که مجتبی مینوی در رثای سی سالگی درگذشت فروغی می‌گوید:

«تمام دوره‌ی درس خواندن و نشو و نمای ما با تألیفات فروغی‌ها و اسم خاندان فروغی به هم پیچیده بود.» (۵)

فروغی و سلطنت پهلوی

فروغی در به‌قدرت رسیدن رضاخان و تأسیس سلسله پهلوی نقش اساسی داشت. مورخ معاصر، حسین مکّی می‌نویسد:

فروغی از بدو پیدایش رضاخان یا از جهت هوش فطری و یا از لحاظ آگاهی از سیاست انگلستان در مورد «تمرکز حکومت قدرت» و ایجاد دیکتاتوری همواره او را تقویت می کرد، و در بسیاری بازی‌های سیاسی مبتکر و در حقیقت یکی از تعزیه‌گردان‌های اصلی بوده است. (۶)

فروغی در سه مقطع حساس حیات سلسله پهلوی نقش اصلی داشت: او نخستین رئیس‌الوزرای رضاخان بود، که «شنل آبی» (۷) سلطنت را در مراسم تاج‌گذاری بر دوش او استوار ساخت. سپس، در سال های ۱۳۱۲ – ۱۳۱۴، که رضاخان مأموریت یافت تا مهلك‌ترین ضربات را بر فرهنگ ملّی ایران وارد سازد، و برنامه زیر کن کردن حاکمیت فرهنگی مذهب و اسلام‌زدایی را با خشونت و سبعیّت به اجرا درآورد، باز فروغی نخست‌وزیر بود. و فروغی آخرین رئيس‌الوزرای رضاخان بود، که در لحظات ترس و دلهره‌ی «دیکتاتور» به فریاد او رسید و به‌خاطر «خدمات بزرگش» بقای سلطنت را در خاندان او تضمین کرد، و بالاخره به‌عنوان نخستین نخست‌وزیر پهلوی دوم، تاج شاهی را بر فرق محمدرضا نهاد!

دکتر علی‌محمد نقوی، جامعه‌شناس و محقق معاصر، می‌نویسد:

فروغی مغز متفکر رژیم یکی از غرب‌زدگان فراماسونر بود. فروغی که خود مورد احترام شدید تمام غرب‌زدگان است، در عالم سیاست تا نخست‌وزیری هم پیش رفته و عامل سیاست رژیم در جهت اسلام‌زدایی و ورود فرهنگ غرب بوده است. فروغی بود که با خیانت‌های خود عامل اصلی تداوم رژیم پهلوی، پس از عزل رضاخان گردید. نخست با زمینه‌سازی استعفای احمدشاه راه را برای سلطنت رضاخان هموار کرد و سپس بعد از حمله متفقین، مجلس سیزدهم را تحکیم کرده، باعث جانشینی محمدرضا خان گردید. (۸)

معروف است، و مورخین عصر پهلوی بیشتر برای تزئین چهره‌ی فروغی، می‌نویسند که، در سال ۱۳۱۴ به‌خاطر یادداشتی که از او نزد محمدولی‌خان اسدی (نایب‌التولیه مغضوب آستان قدس رضوی) یافت شد، از نخست‌وزیری کناره‌گیری کرد و خانه‌نشین شد. با توجه به نقش و مقام مهم و یگانه‌ی فروغی، چنین واقعه‌ای، در صورت صحّت، نمی‌تواند چیزی بیش از يك توجیه باشد برای کناره‌گیری سنجیده و عامدانه‌ی فروغی از صحنه‌ی علنی سیاست.

شاید او می‌خواست و تمایل داشت که در پسِ پرده باشد و به کارهای «بزرگتر»، که به فراغت نیاز داشت، بپردازد و در عین حال، وجهه‌ی «روشنفکرانه» و «فاضلانه» خود را برای «آینده» محفوظ دارد. اگر فروغی در اوج دیکتاتوریِ نفرت‌زای رضاخانی، که جان و مال و ناموسِ نه‌تنها «عامّه» بلکه حتی بخش وسیعی از «خواص» نیز ملعبه‌ی دست مختاری‌ها بود، بر مسند رئيس‌الوزرایی قرار داشت، به‌راستی آیا می‌توانست در روزهای سرنوشت‌ساز شهریور ۱۳۲۰ چنان نقش تاریخی ایفاء کند و به‌عنوان نخست‌وزیرِ «مدیر» و «مدبّر» در روزهای سیاه اشغال کشور توسط بیگانه چهره‌نمایی کند؟! آری، فروغی، برای کسب چنین «محبوبیّتی» و ایفای چنین نقشی به چنان «مغضوبیّتی» نیاز داشت! (۹)

فروغی و شهریور ۱۳۲۰

در شهریور ۱۳۲۰، واضح بود که ابقای رضاخان بر سریر سلطنت، مهم‌تر از همه به‌خاطر نارضایتی عمیق و محسوس توده‌ی مردم و لرزان‌شدن پایه‌های تاج و تختش، دیگر غیرممکن است. برای سیاست‌پردازان بریتانیا سه امکان برای وضع آینده‌ی حکومت ایران مطرح بود:

۱- اعاده‌ی سلطنت قاجاریه و به تخت نشاندن محمدحسن میرزا و پسرش حمید.

آنتونی ایدن (وزیر خارجه بریتانیا) در ۱۰ سپتامبر ۱۹۴۱ / ۱۹ شهریور ۱۳۲۰ برای ارزیابی مسئله به ملاقات آنها می‌رود و در تلگراف «بسیار محرمانه» به بولارد می‌نویسد:

پرنس حسن قاجار وارث سلسله قاجار در لندن است و من او و پسرش را به‌طور خصوصی ملاقات کردم… پرنس حسن آماده است تا اگر چنان‌چه جنبشی در ایران برای بازگرداندن سلسله قاجاریه به سلطنت به‌وجود آید به ایران برود. او پسرش را نیز همراه خود به ایران خواهد برد. پرنس حسن گفت که فروغی قبلاً معلم او بوده است و لذا او [فروغی] شاید نسبت به بازگشت سلطنت قاجار سمپاتی داشته باشد. (۱۰)

ولی، برخلاف تصور محمدحسن میرزا، فروغی نظر مساعدی نسبت به اعاده سلطنت قاجار نداشت. (۱۱) به‌علاوه، در دیداری که در ۱۳ سپتامبر (۲۲ شهریور) سِر هوراس سیمور (معاون وزارت خارجه انگلستان در امور خاورمیانه) و هارولد نیکلسون (رئیس بی.بی.سی) با شاهزادگان قاجار داشتند، نتیجه‌ی ارزیابی منفی بود. سیمور به‌خصوص از این‌که حمید پسر محمدحسن میرزا، که افسر نیروی دریایی انگلستان بود، يك كلمه فارسی نمی‌دانست، ناراحت شده بود. (۱۲) بنابراین، این امکان به‌طور قطعی منتفی شد. (۱۳)

۲- استقرار يك رژیم جمهوری در ایران، با ریاست شخصیت‌هایی چون فروغی (کاندید انگلیسی‌ها) یا ساعد (کاندید روس‌ها). (۱۴)

این امکان با موانع زیر مواجه بود:

الف: ریاست‌جمهوری فروغی مورد مخالفت روس‌ها بود (۱۵) و بنابراین توافق دو قدرتِ تعیین‌کننده‌ی انگلیس و شوروی بر سر يك چهره دشوار بود و به زمان کافی نیاز داشت. با توجه به ضرورت تصمیم‌گیری سریع، این امر ناممکن بود.

ب: فروغی شخصاً با استقرار نهاد جمهوری در ایران موافق نبود و لذا پیشنهاد ریاست‌جمهوری خود را نپذیرفت. (۱۶)

ج: اصولاً مقامات بریتانیایی به‌طور سنّتی نسبت به استقرار جمهوری در ایران نظر مساعد نداشتند و سلطنت را مناسب‌ترین شکل حکومتی منطبق با فرهنگ و روان‌شناسی مردم ایران تشخیص می‌دادند. مسلّماً این نظریه از اندیشه‌های مونارشیستی و باستان‌گرایانه اردشیر ریپورتر و فروغی متأثر بود.

در نتیجه، تنها راه معقول و ممکن برای مقامات انگلیسی، امکان سوم یا تداوم سلطنت از طریق سلسله پهلوی و به‌وسیله شخص ولیعهد بود. درباره‌ی کاندیدهای دیگر درون خاندان پهلوی (علیرضا و عبدالرضا) ارتشبد فردوست توضیح داده است.

برخی محقّقین، براساس اسناد جنگ جهانی دوم وزارت امورخارجه بریتانیا (که از سال ۱۹۷۲ استفاده از آن آزاد شد) دخالت انگلستان را در تعيين محمدرضا پهلوی به‌عنوان شاه ایران رد می‌کنند و آن‌را نتیجه‌ی عمل مستقل و سريع فروغی می‌دانند. (۱۸) و یا تصمیم انگلستان را در این زمینه به اعمال فشار فروغی مربوط می‌کنند. (۱۹)

این ادعا در واقع تأثیرپذیری از تلاش خود مقامات انگلیسی است، که کوشیده و می‌کوشند تا مداخله‌ی خود را در امور داخلی یک کشور مستقل (ایران) پرده‌پوشی کنند؛ تا از نظر موازین و عرف بین‌المللی در موضع تخطئه و اتهام قرار نگیرند. خاطرات ارتشبد فردوست و شرح مباحثات او با آلن چارلز ترات، دلیل مُتقنی است بر مداخله‌ی صریح و مستقیم و حتی خشن انگلستان در تعیین سرنوشت و حق حاکمیّت مردم ایران.

در این رابطه توجه به توضیح زیر ضرور است:
همان‌گونه که در سفارتخانه‌های بریتانیا و ایالات متحده آمریکا و اتحاد شوروی معمول است، و اسناد فراوانی در این زمینه افشاء گردیده، مقامات اطلاعاتی سفارتخانه‌ها مستقل از سفیر و وزارت خارجه عمل می‌کنند و مستقیماً تابع مقام مافوق در کشور خود هستند و نه سفیر. بنابراین، تباین اسناد رسمی وزارت خارجه با اسناد و مکاتبات اطلاعاتی، که گاه می‌تواند ناشی از تفاوت موضع‌گیری‌های این دو نهاد باشد، امری طبیعی و معمول است. برای رسیدن به یک تحلیل واقعی از حوادث شهریور ۱۳۲۰ در ایران، اسناد وزارت خارجه انگلستان به تنهایی کافی نیست و باید اسناد و مکاتبات آلن ترات با ستاد MI6 در لندن و اسناد و مکاتبات ارگان ما فوق آن یعنی JIC را نیز مورد بررسی قرار داد.

بنابراین، عمل سریع فروغی در ابقای سلطنت پهلوی، قبل از آن‌که وزارت خارجه انگلستان رسماً نظر دهد، بدان معنا نیست که او مستقل از انگلیسی‌ها عمل کرده و مقامات لندن در این ماجرا دخالتی نداشته‌اند. مسلماً، فروغی قبلاً از طریق ترات مسئله را با لندن فيصله داده بود و پس از هماهنگی کامل و اخذ تصمیم نهایی (مذاکرات محمدحسن میرزا با سر هوراس سیمور معاون وزارت خارجه و هارولد نیکلسون رئیس بنگاه بی.بی.سی، که قاعدتاً باید نماینده اینتلیجنس سرویس باشد، در روز ۲۲ شهریور و تحلیل و ارزیابی نهایی آن) به این عمل «جسورانه» مبادرت ورزید.

به‌عبارت دیگر، آن نهادهایی که مسئولیت عملی این عملیات را به‌عهده داشتند به نتیجه‌ی قطعی رسیده بودند و تنها اعلام «رسمی» آن از سوی وزارت امور خارجه به سِر ریدر بولارد، چند روز پس از سوگند خوردن محمدرضا پهلوی در مجلس صورت گرفت؛ که این نیز بی «حکمت» نبود! (۲۰)

در این میانه، آنچه جالب است نقش فروغی در این ماجرا است. فروغی نه به‌عنوان يك «مهره» و «عامل»، بلکه به‌عنوان یک سیاست‌پرداز بسیار مؤثر عمل کرد و اهميّت و پرستیژ او بدان حد بود که سرویس اطلاعاتی از آن برای اقناع مقامات مهمی چون سِر آنتونی ایدن (وزیر خارجه) استفاده می‌کرد. به‌عبارت دیگر، نظریه‌ی فروغی نقش اصلی و تعیین‌کننده در تعیین سیاست خاورمیانه‌ای انگلستان در ایران داشت!

فروغی و فرهنگ معاصر ایران

فروغی حلقه‌ی واسط نسل کهن فراماسون‌های عهد قاجار (ملکم‌ها و مشیرالدوله‌ها) با فراماسون‌های نسل‌های بعد بود. او در رأس حلقه‌ای از متفکران و برجستگان فراماسونری ایران (حسن پیرنیا، تقی‌زاده، محمود جم، علی منصور، ابراهیم حکیمالملک و…) روح فراماسونری را، از طریق اهرم حکومت و سیاست، در کالبد فرهنگ جدید ایران، که در دوران پهلوی شکل گرفت، دمید.

فروغی در سال‌هایی که به‌ظاهر خانه‌نشین بود، به جذب استعدادهای برجسته‌ی علمی و فرهنگی پرداخت و با كمك‌های بی‌دریغ مادی و سیاسی خود آنها را مورد حمایت قرار داد و بدین‌سان بر مشاهیر فرهنگی زمان خود نفوذ معنوی چشمگیر یافت.

فروغی اندیشه‌پرداز سلطنت پهلوی بود. نطق فروغی در مراسم تاج‌گذاری رضاخان، تمامی عناصر ایدئولوژی «شووینیسم شاهنشاهی» و «باستان‌گرایی» را، که بعدها توسط پیروان و شاگردان فروغی پرداخت شد، در برداشت. او در نطق خود رضاخان میرپنج را «پادشاهی پاك‌زاد و ایران‌نژاد» و «وارث تاج و تخت کیان» و ناجی ایران و احیاگر شاهنشاهی باستان و غیره و غیره خواند. اشتباه است اگر نطق فروغی را يك خطابه تملّق‌آمیز تصور کنیم! فروغی به تملّق‌گویی از رضاخان نیازی نداشت. او می‌خواست به دیگران بیاموزد که از این پس باید چگونه با رضاخان سلوك کرد و به رضاخان بیاموزد که از این پس باید چگونه به خود بنگرد!

رضاخان قزاق، دیگر «خان» و «میرپنج» و حتی «سردارسپه» نیست؛ او اینك «شاه شاهان» و «وارث تاج و تخت کیان» و جانشین کوروش و داریوش و نوشیروان است! انتخاب نام «پهلوی» نیز ابتکار فروغی بود و پهلوی‌هایی مجبور به تغییر نام خود شدند، تا رضاخان حتی در عرصه‌ی نام نیز «یگانه» و «بی‌همتا» بماند!

آری، فروغی ایدئولوژی‌ای را پی گذارد که طی دوران سلطنت پهلوی اول و دوم، با صرف هزینه‌های گزاف و با به‌کارگیری انبوهی از محقّقان و مصنّفان و دانشگاهیان درجه اول، پرداخت شد. این ایدئولوژی، تجلّیات فرهنگی و سیاسی فراوان داشت. از جمله، سال‌شمار هجری حذف شد و به‌جای آن «تاریخ شاهنشاهی» ابداع گردید! «جشن‌های ۲۵۰۰ ساله»، با زرق و برق خیره‌کننده خود اوج نمود مادّی و سیاسی ابن ایدئولوژی بود. این ایدئولوژی، سرانجام منجر به این ادّعای گزاف شد که: «کز پهلوی شد ایران صد ره بهتر ز عهد باستان»! (۲۱)

برای تدوین و پرداخت این ایدئولوژی بود، که فراماسون باسواد و پرکاری چون حسن پیرنیا (پسر میرزا نصرالله خان مشیرالدوله، متوفی ۱۳۱۴ش.) به تأليف كتاب سه جلدی «ایران باستان» دست زد. این باستان‌گرایی، نه از سر علاقه علمی و تحقیقی و نه به‌خاطر دل‌سوختگی نسبت به احیای میراث فرهنگی ایران، بلکه با اهداف سیاسی مشخص بود. در مقابل، دوران اسلامی تاریخ ایران، که در واقع اوج تمدن ملّی ما است، آماج حملات محقّقین فراماسون قرار گرفت و با تلاش زیرکانه، و با پوشش به‌ظاهر موجّه «عرب‌زدایی» تهی‌ساختن فرهنگ ملّی ایران از درون‌مایه‌ی اسلامی آن به اوج خود رسید. (۲۲)

علاقه‌ی عجیب فروغی به «شاهنامه فردوسی» در این راستا بود. فروغی بخش مهمی از وقت خود را صرف شاهنامه کرد و به تنظیم خلاصه دوجلدی و منتخب یك‌جلدی آن پرداخت. تلاش فروغی، بعدها توسط شاگردان و پیروان «مکتب» او پی گرفته شد و حتی به افراط کشیده شد. در نتیجه، شاهنامه حکیم ابوالقاسم فردوسی طوسی به «کتاب مقدّس» ایدئولوژی شاهنشاهی بدل گردید. چیزی که روح حکیم فرزانه‌ی طوس، که شاهنامه خود را «ستم‌نامه‌ی عزل شاهان» و «دردنامه بی‌گناهان» می‌خواند، از آن بیزار بود. (۲۳) استفاده‌ی جهت‌دار از اشعار فردوسی، خارج کردن ابیات از متن و کاربرد متملّقانه‌ی آن، و حتی تحریف فردوسی و جعل ابیات، (۲۴) به چنان ابتذالی کشید، که مرحوم ملک‌الشعرای بهار را به فریاد آورد. او گفت:

اشعار بی پدر و مادر را پهلوی هم قرار داده‌اند و اسم آن را شاهنامه گذاشته‌اند. بنده وقتی می‌گویم این شعر مال فردوسی نیست، می‌گویند تو وطن‌پرست نیستی… آقا این وضع زندگی نیست… افرادی می‌خواهند احساسات وطن‌پرستی مردم را بدین‌وسیله تحريك كنند و بالا بیاورند، هرچه دلشان خواست در آن می‌گنجانند و هرچه در آن گنجانیده شده قبول می‌کنند و می‌گویند این شاهنامه‌ی ملّت ایران است. (۲۵)

به‌راستی نیز باید با این قضاوت شاهرخ مسکوب موافق بود که: «در تاریخ سفله‌پرور ما بیدادی که بر فردوسی رفته است مانند ندارد.» (۲۶)

همه‌ی این اقدامات يك هدف داشت: ترویج اندیشه و روان‌شناسی مبنی بر ضرورت يك حکومت مقتدر و متمرکز، که در آن شاه نه انسانی مانند سایر انسان‌ها، بلکه «ابرمرد» و حتی «نیمه خدا» است. زیرا، تنها چنین شاهی است که می‌تواند به‌عنوان يك دیکتاتور مطلق‌العنان بر توده‌ی «عوام» فرمان راند و سلطه‌ی سیاسی – فرهنگی نو استعمار را تأمین کند. فروغی شخصاً بر چنین باوری بود و شکل حکومتی پادشاهی را تنها فُرم مناسب با فرهنگ و روان ایرانی جماعت می‌دانست!

در زمان حکومت رضاخان، شایع شد که ابوالحسن فروغی (برادر محمدعلی فروغی) مأموریت یافته تا يك فلسفه جدید «عرفانی»، به سبك هگل، تدوین کند و همان‌گونه که هگل سلطنت پروس را عالی‌ترین تجلّی «ایده‌ی مطلق» می‌دانست، او نیز چنین کند و شاید مثلاً با تحریف میراث والای عرفان اسلامی (به‌ویژه حکمت اشراق) «شاهنشاهی ایران» را تحقّق «نورالانوار» بنمایاند! این «فلسفه سلطنتی» تدوین نشد، و شاید تنها علّت آن این بود که در میان محقّقان «مکتب فروغی» کسی هم‌سنگ هگل یافت نشد! ولی تلاش‌هایی در این راستا صورت گرفت. از جمله، اندیشه‌های حکیم مسلمان شیخ شهید سهروردی، نه به‌عنوان شاخه پرباری از حکمت و عرفان اسلامی، که به‌مثابه «میراث دانایان ایران باستان» و «اندیشه‌های حکماء پهلوی»! قلمداد شد و محقّق توانا و برجسته‌ای ترجمه‌ی خود را از «حكمة الاشراق» سهروردی به محمدرضا پهلوی تقدیم داشت، زیرا به زعم او «میراث شاهان بلندپایه به شاهان باز آید»!!

بهر روی، «عرفانی» که توسط «مکتب فروغی» اشاعه شد، نه عرفان اسلامی با مضامین غنی و تعالی‌بخش فردی و اجتماعی آن، بلکه نوعی «صوفی»منشی و «خرابات»نشینی بود، که با تعالیم فراماسونی و حتی بابی و بهایی هم‌خوانی داشت و تنها به‌درد «خانقاه»های فراماسون‌ها و دولتمردان و نظامیان بازنشسته می‌خورد، که در پیروی خود از آن به‌راستی نیز «خرابه»نشین بودند. (۲۷)

خلاصه این‌که در «مکتب فروغی»، در برخورد به متون عرفانی این گنجینه والای فرهنگ اسلامی از مضمون تهی شد و تنها به قالب‌های زیبایی متعلق به گذشته‌های دور بدل گردید، که گویا تنها در خور تنقید و تحشیه ادبی است و لاغیر. چنان «فلسفه» و «عرفان» مُغلق و کهنه و «فاضلانه»ای که طبعاً باید در برابر «حکمت اروپا» رنگ می‌باخت. نتیجه این تلاش‌ها اشاعه‌ی نوعی «جهان وطنی» (۲۸) فرهنگی به سود سيطره‌ی فرهنگ مغرب‌زمین بود.

فروغی به‌عنوان يك محقق و اندیشه‌پرداز دارای تصنیفات متعددی است. او به‌عنوان يك دولتمرد، نماینده دوره‌های اول و دوم و سوم مجلس شورای ملی بود و در مجلس دوم چندی به مقام ریاست نیز رسید. پنج بار وزیر خارجه، چهار بار وزیر دارایی، سه بار وزیر دادگستری، چهار بار وزیر جنگ، یك بار وزیر اقتصاد و چهار بار نخست‌وزیر شد. فروغی در ۵ آذر ۱۳۲۱، هنگامی‌كه وزیر دربار محمدرضا پهلوی بود، در اثر عارضه قلبی درگذشت.

منبع: عبدالله شهبازی ، کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۲، ص۳۵-۴۵

پی‌نوشت‌ها:
(۱) بامداد، مهدی؛ شرح حال رجال ایران، ج۳، ص۴۵۰
درباره شهرت یهودی‌الاصل بودن فروغی‌ها به این شعر مرحوم ملك‌الشعراء بهار توجه شود؛ که در آغاز سلطنت محمدرضا پهلوی سروده شده:
شاها کنم از خبث فروغی خبرت … خون می‌کند این جهود ناکس جگرت
خطبه شهی و عزل تو را خواهد خواند … زان‌گونه که خواند از برای پدرت
دیوان ملك‌الشعراء بهار، تهران، ۱۳۶۸، ج۲، ص۱۲۹۸
(۲) رائین، اسماعیل؛ فراموشخانه و فراماسونری در ایران، ج۱، ص۴۰و۲۵۳
(۳) رائین، همان مأخذ، ج۲، ص۱۰۹و۱۱۲
(۴) رائین، همان مأخذ، ج۱، ص۴۵۳
(۵) مینوی، مجتبی؛ نقد حال، ص۵۳۶
(۶) مکّی، حسین؛ تاریخ بیست ساله ایران، ج۴، ص۲۱-۲۲
(۷) جالب و معنی‌دار این‌که، در لژهای فراماسونری سقف تالار به رنگ آبی (نشانه آسمان) رنگ‌آمیزی می‌شود!
(۸) نقوی، علی‌محمد؛ جامعه‌شناسی غربگرایی، ج۱، ص۸۷
(۹) درباره روابط فروغی با اردشیر ریپورتر مراجعه شود به: کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۲، ص۱۴۰-۱۴۱
(۱۰) ذوقی، ایرج؛ ایران و قدرت‌های بزرگ در جنگ جهانی دوم، ص۱۰۷
(۱۱) همان مأخذ، ص۱۰۸
(۱۲) همان مأخذ، ص۱۰۷
(۱۳) تأخیر ترات برای پاسخ‌گوییِ قطعی به محمدرضا پهلوی قاعدتاً ناشی از همین امر بوده است. (مراجعه شود به کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج۱، ص۱۰۰-۱۰۴
(۱۴) مکّی، ج۸، ص۱۰۸
(۱۵) مکّی، ج۸، ص۱۰۸
(۱۶) خاطرات اشرف پهلوی، به‌نقل از همان مأخذ.
(۱۷) به گفت‌وگوهای آلن ترات با ارتشبد حسین فردوست در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی مراجعه شود.
(۱۸) ذوقی، همان مأخذ، ص۱۰۸
(۱۹) همان مأخذ، ص۱۰۵
(۲۰) تأخير وزارت خارجه انگلیس در اعلام نظريه‌ی «رسمی» دال بر موافقت با سلطنت محمدرضا پهلوی، دستمایه‌ای برای ادعاهای گزاف خودِ او نیز شد. محمدرضا پهلوی پس از فرار از ایران در «پاسخ به تاریخ» نوشت: «من در میان احساسات شورانگیز هزاران تن از مردم تهران به مجلس رفتم و سوگند یاد کردم… عجب آن‌که سفرای روس و انگلیس در مراسم تحلیف حضور نداشتند؛ ظاهراً بعضی از انگلیس‌ها طرفدار سلطنت یکی از شاهزادگان قاجار بودند که افسر بحریّه بریتانیا بود. به هر حال، سه روز بعد از انجام مراسم تحليف، سفرای دولتین، شناسایی رسمی سلطنت مرا اعلام کردند. شك نیست که پشتیبانی ملّتم از من عامل اصلی این رویّه بود.» (ص۵۲)!!
(۲۱) از «سرود شاهنشاهی»
(۲۲) مهم‌ترین تلاش جسورانه که علیه «شووینیسم شاهنشاهی»، به‌عنوان يك ایدئولوژی نواستعماری – فراماسونی، انجام گرفت، از سوی استاد شهید آیت‌الله مرتضی مطهری با کتاب «خدمات متقابل اسلام و ایران» بود. این اثر در عین برخورداری از محتوی غني تحقیقی، به دفاع جانبدارانه از میراث اسلامی فرهنگ ایران پرداخت.
(۲۳) حكیم طوس می‌فرماید:
نگه كن كه این نامه تا جاودان … درفشی بود بر سر بخردان
بماند بسی روزگاران چنین … كه خوانند هركس برو آفرین
……..
ستم نامه‌ی عزل شاهان بوَد … چو درد دل بی‌گناهان بوَد
بماناد تا جاودان این گهر … هنرمند و با دانش و دادگر
نباشد جهان بر کسی پایدار … همه نام نیکو بود یادگار
کجا شد فریدون وضحاك و جم … مهان عرب خسروان عجم
کجا آن بزرگان ساسانیان … ز بهرامیان تا به سامانیان
……..
سخن ماند اندر جهان یادگار … سخن بهتر از گوهر شاهوار
ستایش نبرد آن‌که بیداد بود … به گنج و به تخت مهی شاد بود
گسسته شود در جهان کام اوي … نخواند به گیتی کسی نام اوی
(شاهنامه فردوسی – متن انتقادی، مسکو ۱۹۶۸، ج۷، ص۱۱۴)
(۲۴) به این ابیات عجیب و غریب! که در یادنامه فردوسی (انجمن آثار ملی، تهران، ۱۳۴۹) به چاپ رسیده توجه کنید:
چو کودک لب از شیر مادر بشست … محمدرضا شاه گوید نخست!!
اگر همدم شه بود فرّهی … فرح زاید از فرّ شاهنشهی!!
شهنشاه بانوی فرخ نژاد که … شاهنشهش تاج بر سر نهاد
به سرتاسر گیتی از غرب و شرق … درخشید فرّش به کردار برق!!
به‌راستی این ابیات چه سنخیّتی با اندیشه و کلام حكيم طوس دارد؟!
(۲۵) فردوسی و ادبیات حماسی، (مجموعه سخنرانی‌های نخستین جشن طوس)، ص۱۶۶-۱۶۷
(۲۶) مسکوب، شاهرخ؛ مقدمه‌ای بر رستم و اسفندیار، ص۱
(۲۷) به‌گفته یکی از اساتید معاصر دانشگاه گویا واژه فرنگی «کاباره» مأخوذ از همان خرابات خودمان است!
(۲۸) Cosmopolitism

جایگاه محمدعلی فروغی ، جایگاه محمدعلی فروغی

اندیشکده مطالعات یهود در پیام‌رسان‌ها:

پیام رسان ایتاپیام رسان بلهپیام رسان سروشپیام رسان روبیکا

همچنین ببینید

مئیر عزری سفیری که سفیر نبود

مئیر عزری؛ سفیری که سفیر نبود!

شاه در سال ۱۹۵۷ با توجه به اهمیت همکاری اسرائیل در زمینه‌های امنیتی و اقتصادی، …

قالب صحیفه. لایسنس فعال نشده است، برای فعال کردن لایسنس به صفحه تنظیمات پوسته بروید.