(۹) / عرفان یهود
آنچه در مورد هلاخا و اَگادا گفته شد در مورد آداب نیایش و دنیای عبادت نیز صادق است؛ یعنی سومین و آخرین قلمرویی از دین که در آن روحیهی دینی یهودیت ما بعد کتاب مقدس، به شکلی اصیل نمودار شده است. در اینجا نیز نتیجهی گریزناپذیر آن است که فلاسفه چیزی که ارزش چندانی داشته باشد برای عرضه نداشتند. از کل نیایشهایی که فلاسفه نوشتهاند، تنها تعداد اندکی محفوظ مانده است، و این نوشتهها غالباً تا حدی بیروح و فاقد شور و شوقاند، به ویژه در آن نیایشها و سرودهایشان که همچون سلیمان بن گبیرول و یهودا هَلِوی در نهایت از گرایشهای عرفانی تأثیر نپذیرفتند. در بسیاری از آنها حسّ دینی حقیقی به صورت غیر طبیعی وجود ندارد. اما هنگامی که به نگرش کابالایی به عبادت نگاه میکنیم مسئله کاملاً متفاوت میشود؛ شاید نشانهای روشنتر از این نباشد که جنبش کابالا اساساً پدیدهای دینی، و نه نظری و عقلانی است. بدیع بودن نگرش آن به نیایش را میتوان از دو جنبه دید: یکی، کثرت نیایشهایی که خود عارفان، نویسندهی آن بودهاند، و دیگری، تفسیر عرفانی نیایشهای دستهجمعی سنتی که یکی از ارکان عبادات یهود است.
در مورد نخست، اصلاً عجیب نیست که مکاشفهی دینی جدید، که خاصّ ژرفاندیشان کابالا بود، و هیچ معادل عبادی در نیایشهای باستان برای آن نمیتوان یافت، به دنبال نوعی بیان جدید بود که پیش از این به عرفای اولیه در نوشتن نیایشهای خودشان الهام بخشیده بود. نخستین نیایشها با رویکردی عارفانه بود که ردّ آن را میتوان تا عارفان قبالای پرووانس و کاتولونیا دنبال کرد، (۱) از سنتی دیرین و متنوع در نیایشها نیرو میگیرند که در سال ۱۸۲۰ ناتان اهل نمیروف (۲) شاگرد حاخام نحمیا اهل براتسلاو (۳) به آنها در حوزهی صدوقیان حسیدی (۴) بیانی معتبر بخشید. (۵) این نیایش عرفانی، که شباهت ظاهری اندکی با نیایش قدیمی و به خصوص با اشکال سنتی نیایش گروهی دارد، از تجربهی دینی جدیدی سرچشمه میگیرد که عارفان قبالا میتوانستند مدعی ابداع آن باشند. این نیایشها اغلب از صبغهی صراحت و سادگی برخوردارند، و دغدغهی مشترک همهی اشکال عرفان را به روشنی بیان میکنند. اما زبان آنها بیشتر زبان نمادی است و سبک نگارش آنها افسونهای پنهان و سحر و جادو را آشکارا میسازند. این ویژگی در تفسیر عرفانی آیهی ۱ باب ۱۳۰ مزامیر: «ای خداوند از عمقها نزد تو فریاد برآوردم» به گونهای عمیق بیان شده است؛ که براساس نص زوهر به این معنا نیست که: «من نزد تو از عمقها [که من در آنام] فریاد برآوردم» بلکه به این معناست که «از اعماق [که تو در آن هستی] تو را فریاد برآوردم». (۶)
اما در کنار این آفرینشهای بدیع روح کابالایی، از دورههای نخستین تا این زمان، گرایشی دیگر مییابیم، گرایش تفسیر دوبارهی عرفانی از نیایش سنّتی گروهی که آن را به سمبل طریق عرفانی و نماد راه خود جهان تغییر میدهد. این تغییر که در زندگی حقیقی عارف کابالا بسیار حائز اهمیت بوده است، در مفهوم کوّانا / کوّانه (۷) یعنی قصد یا تمرکز عرفانی که ابزار آن است تبلور یافته است. (۸) عارفان قبالا در کلمات نیایش، و نیز در اَگادای قدیمی، به عوالم پنهان و علل نخستین کل هستی راه مییافتند. آنها روشی در مراقبه پدید آوردند که میتوانستند، به اصطلاح، نیایش عرفانی را از نیایش ظاهری و غیرعرفانی جمعی که متن آن دارای الگویی ثابت بودع استخراج کنند. این واقعیت که این شکل نیایش نه به مثابهی سیلان آزاد روح بلکه به عنوان فعلی عرفانی به معنای دقیق کلمه و به عبارتی دیگر، به عنوان فعلی که مستقیماً با سیر کیهانی درونی پیوند دارد، انگاشته میشد، به این مفهوم کوّانا «تمرکز و مراقبهی عرفانی» ابهت و شکوهی میبخشد که نه تنها به مرز پدیدهی جادویی نزدیک میشود، بلکه از آن نیز فراتر میرود. نکتهی مهم آن است که از میان تمام اشکال گوناگون اندیشه و عمل کابالایی، تنها این مراقبه عرفانی در نیایش باقی مانده و جای تمام اشکال دیگر نیایش را گرفته است. اما در پایان یک فرآیند طولانی رشد و توسعه که در طی آن جنبش قبالا جریان تاریخ یهود را تحت تأثیر قرار داده است، دوباره همان چیزی شده که در آغاز بود: یعنی معرفت باطنی افراد گروههای کوچکی که هیچ ارتباط با زندگی نداشته و هیچ تأثیری بر آن نگذاشتهاند، هرچند این سخن دارای تناقض به نظر برسد.
(۱۰)
همانگونه که پیش از این گفتم، عرفان تا اندازهای نمایانگر احیای روایات اسطورهای است. این نکته ما را به موضوع بسیار جدّی دیگری رهنمون میشود که مایلم حداقل اشارهای به آن بکنم. هرچند رفتار و زندگی عارف یهودی در طغیان دائمی علیه دنیایی است که در آن زندگی میکند اما، با تمام شور و اشتیاق تلاش میکند در آن به صلح و آرامش برسد. از سویی این واقعیت باعث ابهام شدید نگرش او میشود، و تناقض آشکاری را نیز روشن میکند که در درون تعداد زیادی از نمادها و تصویرهای کابالایی وجود دارد. یقیناً بزرگترین نمادهای کابالا از ژرفای احساس خلاق و حقیقتاً دینی یهود سرچشمه میگیرد، اما، در عین حال، این نمادها همواره آمیخته به جهان اساطیر هستند. در سخنرانیهای مربوط به زوهر و کابالای لوریانی (۹) تعدادی از نمونههای شاخص از این واقعیت را معرفی خواهم کرد. اگر این عنصر اسطورهای نبود، عرفای یهودی باستان نمیتوانستند جوهرهی تجربهی درونی خود را در قالب زبان خلاصه کنند. آیین گنوسی، یکی از آخرین نمودهای بزرگ اساطیر در اندیشه دینی بود، که استعاره و مجاز را به عارف یهودی وام داد و قطعاً در مبارزه با یهودیت به مثابهی فاتح اسطوره انگاشته میشود.
در اهمیت این تناقض نمیتوان مبالغه کرد؛ باید توجه داشت که تمام معنا، هدف و غایت آن اسطورههای گنوسی و استعارههای باستانی، که برخی از آنها در کتاب باهیر / سِفر بهیرا (۱۰) توسط ویرایشگران بر جای مانده است و از این طریق، کل کابالا به ارث بردند، (۱۱) صرفاً نابودی شریعت و قانونی بود که زمانی نظام دنیای اسطوره را درهم شکسته و از بین برده بود. از این رو انتقام نظام اسطوره از فاتح خود، در خلال حوزههای گسترده و پراکندهی قبالا، برای همه آشکارا روشن است، به گونهای که، ما شاهد جلوههای فراوان از نمادهای متناقض هستیم. اشکال نظاممند الاهیات کابالایی دارای این ویژگی است که در پی آن است جهانی را بسازد و توصیف کند که در آن عناصر اسطوره، بر حسب حوزهی تفکری که عناصر اسطورهای را رد میکند، تبیین و احیا کند. مع هذا، همین تلاش که متناقض به نظر میرسد، بیش از هر چیز دیگری، علت موفقیت فوقالعاده جنبش عرفانی کابالا را در تاریخ یهود تبیین میکند.
به بیانی، عرفا و فلاسفه، اَشراف عالَم اندیشهاند. در عین حال، جنبش کابالا موفق شد که میان دنیای خویش و برخی از غرایز و محرکهای بنیادی که در درون و ذهن هر انسانی مؤثر است، پیوند برقرار سازد. کابالا به ساحتهای اولیهی زندگی، یعنی مهمترین ساحتهایی که انسانها نگران زندگی و بیمناک از مرگ هستند، پشت نکرد و از فلسفهی عقلگرا، و حکمت حداقل بهره را برد. فلسفه این نگرانیها را که انسان از واقعیت مادی اسطورهها را پدید آورد، نادیده گرفت، و با پشت کردن به ساحتهای ابتدایی وجود آدمی و به طور کلی با از دست دادن تماس و رابطهی خود با انسان بهایی گزاف پرداخت. زیرا اگر به کسانی که از ترس و اندوه واقعی رنج میبرند، گفته شود که نگرانیهای آنها فقط نتیجهی خیالات خودشان است، این سخن مایهی تسلّی خاطر و آرامش آنها نخواهد بود.
منشأ وجود شرّ در عالَم ملاک شاخص و اصلی این اختلاف میان بینش فلسفی و کابالایی است. به طور کلی، فلاسفه یهود وجود شرّ را چیزی فی نفسه بیمعنا تلقی میکنند. برخی از آنها صرفاً با نفی شرّ که آن را به عنوان یکی از مبانی یهودیت عقلگرا مینامند بسیار بر خود بالیدهاند. حتی، هرمان کوهن با صراحت و اطمینان زایدالوصفی گفته است: «شرّ فاقد وجود خارجی است. شرّ چیزی نیست جز مفهومی که از مفهوم آزادی گرفته شده است. قدرت شرّ فقط در اسطوره وجود دارد». (۱۲) هر چند این احتمال وجود دارد که انسان در حقّانیت فلسفی این گزاره شک کند، ولی با فرض صحّت آن، روشن است که در نزاع اسطوره با «فلسفه» میتوان به نفع «اسطوره» مطلبی گفت. از نظر اکثر عارفان کابالا، که طرفداران واقعی جهان اسطورهاند، وجود شرّ، به هر صورتی، یکی از دشوارترین مسائل است که همواره ذهن آنان را به تلاش برای حلّ آن مشغول کرده است. عرفای کابالا نسبت به واقعیت شرّ و ترس پنهان احساسی قوی دارند. شرّی که ملازم هر چیز زندهای است. آنها، همچون فلاسفه، به دنبال طفره رفتن از وجود شرّ به کمک راه حلی بی دردسر نیستند؛ بلکه تلاش میکنند تا به ژرفای شرّ پی ببرند. و با این راه حل، بیاطلاع و ناخواسته، میان تلاشهای خود و مصلحتهای حیاتی عقاید عامیانه، که میتوان آن را خرافهپرستی نامید، و تمام پدیدههای عینی زندگی یهود که این ترس و هراسها در آنها نمودار است، رابطهای برقرار میکنند. این واقعیت که تنها عرفای کابالا توانستهاند با ارائهی تفسیری از آداب و اعمال دینی مختلف هر چند معنای اصلی و حقیقی آنها را بیان نکرده باشند، مدلول و معنای آنها را برای مؤمن معمولی روشن کنند، متناقض به نظر میرسد. فرهنگ عامهی یهود دلیلی زنده بر این مدعا است، همانطور که تحقیقات جدید دربارهی برخی از نمونههای بسیار معروف این را نشان داده است. (۱۳)
انکار این نکته بیهوده است که اندیشهی کابالایی بیشترین اعتبار و جذّابیت خود را زمانی از دست داد که مجبور شد از قلّههای تفکر نظری به سطح سادهی اندیشه و عمل معمولی نزول کند. خطراتی که اسطوره و جادو، برای شعور دینی و نیز معرفت عارف ایجاد میکند، به وضوح در جریان رشد آیین کابالا نشان داده شده است. اگر انسان به آثار و نوشتههای عارفان بزرگ کابالا رجوع کند، به ندرت میتواند از احساس دوگانهی تحسین و انزجار دوری کند. لازم است این نکته را که حتی در روزگار ما نیز متداول است، روشن کنیم که شیوهی محکوم کردن غیر انتقادی و سطحی در باب مواریث ارزشمند عرفان کابالا، جای خویش را به تمجید و تجلیلی به همان اندازه غیر انتقادی و سطحینگر داده است. پیش از این گفتهام که فلسفه یهود به خاطر فرار از مسائل مبرم زندگی واقعی باید بهایی گزاف میپرداخت. اما جنبش کابالا نیز باید این بها را به خاطر موفقیت خود میپرداخت. فلسفه به صورتی خطرناک به از دست دادن خدای حیّ نزدیک شد؛ و جنبش کابالا که درصدد حفظ خدای حیّ و گشودن راهی جدید و باشکوه به سوی او بود، در راه خود با اسطوره مواجه شد و وسوسه شد تا خود را در کلاف سردرگم و هزارتوی آن گم کند.
(۱۱)
آخرین نظر دربارهی ویژگی کلی جنبش قبالا و تمایز آن با دیگر اشکال غیر یهودی، عرفان میباشد. چه از نظر تاریخی و چه از نظر مابعدالطبیعی کابالا عرفانی مردانه است که برای مردان و توسط مردان به وجود آمده است. تاریخ طولانی عرفان یهود هیچ نشانی از تأثیر همراهی زنان در آن نیست. هیچ عارف زن قبالایی وجود نداشته است؛ رابعه از عرفای اولیهی اسلامی، مچیلد اهل ماگدبورگ (۱۴)، جولیان اهل نورویچ (۱۵)، ترزا فرزند عیسی (۱۶) و بسیاری دیگر از نمایندگان زن در عرفان مسیحی، همتایی در تاریخ کابالا ندارند. (۱۷) بنابراین، جنش قبالا تهی از عنصر عواطف زنانه است، که به رغم نقش مهمی که در رشد و توسعهی عرفان غیر یهودی داشته، اما نسبتاً از خطراتی که لازمهی تمایلات دیوانهوار جنسی که در پی آن احساسات میآید، محفوظ ماند.
این ویژگیِ صرفاً مردانهی جنبش قبالا به هیچوجه نتیجهی موقعیت اجتماعی زنان یهودی یا محرومیت آنان از آموزش تلمودی نبود. فلسفهی مدرسی بیش از مطالعهی تلمود در انحصار قلمرو مردان بود. در عین حال، موقعیت اجتماعی زنان در اسلام و مسیحیت قرون وسطا آنها را از ایفای نقشی بسیار مهم در میان نمایندگان عرفان اسلامی و مسیحی – هر چند نه در مقام نظریهپرداز – بازنمیداشت. تصور عرفان کاتولیک بدون زنان به سختی امکانپذیر است. انحصار سیمای مردانهی جنبش قبالا که برای آن بهایی بس گزاف پرداخته، نشان از نگرش درونی قبالا است که تأکید بر طبیعت اهریمنی زن و عنصر زنانهی عالم داشته باشد.
این ویژگی ذات نمادگرایی کابالا است که زن، آنگونه که ممکن است انتظار داشته باشیم نه مظهر عطوفت و مهربانی بلکه سمبل داوری سخت و خشن است. این نمادپردازی برای عرفای قدیمی دورهی مرکاوا (۱۸) و حتی برای حسیدیسم در آلمان ناشناخته بود، اما از همان آغاز بر ادبیات کابالایی مستولی بوده و بیتردید نشانگر یکی از عناصر سازندهی الاهیات کابالایی است. از نظر عرفای قبالا، خصلت اهریمنی ثمرهی قلمرو زنانه است. این دیدگاه مستلزم نفی یا انکار بُعد مؤنث نست، چرا که مفهوم قبالایی شخینا (۱۹) در تفکر رسمی یهودی، منشأ اندیشهی بسیار متناقص وجود بُعد مؤنث در ذات خداوند، را فراهم میسازد، که این اندیشه برای روانشناس و مورّخ دین به یک اندازه مشکلآفرین است. پیش از این اشاره کردیم که عرفای قبالا هیچ علاقهای برای ترویج هر نوع تجربهی عرفانی به صورت نوشته ادبی ندارد و نیز هیچ تمایلی به استناد شهودهای عرفانی به خود نمیبینند. این ویژگی نیز ظاهراً با خصیصهی مردانه این جنبش مرتبط است، چرا که تاریخ ادبیات عرفانی نشان میدهد که زنان از جملهی عرفای شاخصی بودند که راغب به نگارش زندگینامهی شخصی عرفانی و تحلیل روانشناسانه در بیان تجربهی دینی خود بودهاند.
سرانجام، اگر از من بپرسید که اعتبار و ارزش عرفان یهود به چیست؟ خواهم گفت: پیدایش الاهیات اصیل یهود، چه در قرون وسطا و چه در دورهی جدید، توسط افرادی چون سعدیا، ابن میمون و هرمان کوهن که وظیفه داشتند آنتی تزی (۲۰) در مقابل «الاهیات اسطورهای» (۲۱) و «وحدت وجود» (۲۲) کابالا معرفی کنند، مرهون همین عرفان یهود است. یعنی خواستند نادرستی اندیشههای کابالا را در تلاشی خستگیناپذیر نشان دهند. اما، آنچه واقعاً مورد نیاز است، فهم این پدیدارهاست، که با این همه فراز و نشیب از مسیر یکتاپرستی منحرف نمیشوند؛ و زمانی که اهمیت آنها فهمیده شد، آن پدیدار گریزان و مبهمی که ممکن است ارزشمند باشد، باید به روشنی تعریف شود طرح این مسئله، دستاورد تاریخی جنبش قبالاست. پاسخهای مختلفی که قبالا به این پرسش داده ممکن است آن اندازه که شما میخواهید مناسب و رضایتبخش نباشد؛ یقیناً من آخرین کسی خواهم بود که منکر میشوم نمایندگان آن اغلب راه بیراهه رفتهاند و یا در لبهی پرتگاه قدم گذاشتهاند. اما این واقعیت باقی میماند که آنها درگیر مسئلهای شدند که دیگران اغلب تمایل به این داشتهاند که ان را نادیده بگیرند، مسئلهای که برای الاهیات یهود بیشترین اهمیت را دارد.
صور خاص تفکر سمبلیک که نگرش اصلی قبالا در آن نمودار میشود، ممکن است از نظر ما دارای اهمیت کمی بوده یا اصلاً مهم نباشد (اگرچه گاهی، حتی امروزه نیز نمیتوانیم، از جاذبهی نیرومند آن بگریزیم). اما تلاش جهت کشف حیات پنهان در زیر صورتهای ظاهری واقعیت، و معرفت به آن ژرفایی که حقیقت سمبلیک تمام موجودات خود را در آن آشکار میسازند، همان قدر امروزه برای ما حائز اهمیت است که برای عرفای باستانی اهمیت داشت. زیرا مادانی که طبیعت و انسان به عنوان مخلوقات خدا نگریسته میشوند، و این نگرش شرط ضروری و اجتنابناپذیر زندگی دینی بسیار پیشرفته است، جستوجو برای حیات پنهان عناصر متعالی در چنین آفرینشی، همواره یکی از مهمترین اشتغالات ذهنی انسان را تشکیل خواهد داد.
قسمت قبل ⇒ لینک مرتبط
پینوشتها:
۱. ادعیه و نیایشهایی که تحت عنوان «تِفیلَت هَیاحید»: نماز فرادا گردآوری شدهاند و به ربی نحونیا بن هقانا و ربان گملیئل نسبت داده میشوند، اما سبک آنها صبغه نیایشهای پرشور نوافلاطونیان قبالایی را دارد به این مقوله تعلق دارند. همچنین مقایسه کنید با نیایش بزرگ یعقوب بن ه کوهن اهل سگوویای (Segovia) (کاستیل، حدود ۱۲۶۵) که من آن را در کتاب مداعه ه یهدوت (مطالعات یهودی) (vol.II (1927), p.220-226) آوردهام.
۲. Nathan of Nemirov
3. Nahman of Braslav
4. Hasidic Zaddikism
۵. «لیقوتِه تِفیلُوت لِنُورا تِهیلُوت»: مجموعهی نیایشها برای مهیب مدحها که نخست در ۱۸۲۲ در براتسلاو (Brazlav) چاپ شد.
6. Zohar, II, 63b and III, 69b; Cf. also Joseph Gikatila «شَعَرِه اُورا»: دروازههای نور، اوقنباخ (offenbach, 1715) p.40b ff.
۷. Kawwanah
8. Cf. H. G. Enelow, “Kawwana, The Struggle for Inwardness in Judaism”, in Studies in Jewish Literature Issuedin in Honour of Propessar, K. Kohler (1913). p.82-107; and my own exposition Der Begriff der Kawwana in der alten Kabbala, in MGWJ. vol.78 (1934), p.492-518.
9. Lurianic
10. Bahir
۱۱. بنگرید به: مقالهی من با عنوان “Buch Bahir” در (EJ, vol.III, col.969-979).
۱۲. Hermann Cohen, Ethik des reinen Willens, second edition (1907), p.452.
۱۳. مقایسه کنید با مطالعات:
Jacob Lauterbach, “The Ritual for the Kapparot-Ceremony”, in Jewish Stusies in Memory of George, A. Kohut (1907), p.413-422; “Tashlik, a Study in Jewish Ceremonies”, in Hebrew Union College Annual, vol.XI (1907), p.207-340.
۱۴. Mechthild of Magdebura
15. Joliana of Norwich
16. Theresa de Jesus
۱۷. تنها مورد زن عارف، هاناراشل (Hannah Rachel)، «دوشیزهی لودومیر (Ludomir)» که رهبر روحانی یا صدیق جامعهی حسیدی شد (در اواسط قرن نوزدهم)، درستی و نادرستی این نظر بر شواهد معتبر نیست. دربارهی وی بنگرید به:
S.A. Horodezky, Leaderi of Hasidism (1928), p.113 ff.
۱۸. Merkabah
19. Shekhinah
20. Antithesis
21. mythical
22. pantheism
منبع: گرشوم شولم (گرشام شوئلم)، گرایشها و مکاتب اصلی عرفان یهودی، ترجمه: علیرضا فهیم، قم: انتشارات دانشگاه ادیان و مذاهب، چاپ اول ۱۳۹۲.
««« پایان »»»
رنگهای بهکار رفته در متن:
رنگ آبی ⇐ کلمات کلیدی.
رنگ بنفش ⇐ تیترهای اصلی.
رنگ قرمز ⇐ لینک به خارج.
رنگ قهوهای ⇐ نقلقول.
عرفان یهود ، عرفان یهود ، عرفان یهود ، عرفان یهود
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
اندیشکده مطالعات یهود | Jewish Studies Center



