(از سری مقالات یهودیان، انگلیسیها و آغاز عصر نو) مایر آمشل روچیلد
سه دهه پایانی سده هیجدهم میلادی دورانی توفانی در تاریخ اروپاست. از سال ۱۷۷۵ مستعمرات انگلیس در آمریکای شمالی جنگ استقلال را علیه دولت انگلستان آغاز کردند. فرماندهی این جنگها را فردی به نام جرج واشنگتن (۷۷) (۱۷۳۲-۱۷۹۹)، از پلانتداران بزرگ ویرجینیا، به دست داشت. وی با یک زن بیوه ازدواج کرد که ۶۰۰۰ هکتار زمین و ۱۵۰ برده از همسر اولش به ارث برده بود، و خود نیز ۸۰۰۰ هکتار زمین در تملک داشت. (۷۸) انگلستان پس از جنگهای متعدد سرانجام طی معاهده سال ۱۷۸۳ پاریس استقلال آمریکا را به رسمیت شناخت. در سالهای ۱۷۸۹- ۱۷۹۷ جرج واشنگتن به عنوان نخستین رئیسجمهور زمام این کشور را به دست گرفت.
کمی پس از استقلال آمریکا، در سال ۱۷۸۹ انقلاب فرانسه آغاز شد. انگلستان، به دلیل حمایت دربار فرانسه از آمریکاییها، در آغاز از شورش علیه خاندان بوربن خشنود بود ولی کمی بعد سیاستی خصمانه علیه فرانسه در پیش گرفت.
اوجگیری انقلاب فرانسه حکمرانان اروپا را سخت به وحشت انداخت. دسیسه برای اعاده اقتدار لویی شانزدهم آغاز شد و چنان اوج گرفت که وزیر خارجه فرانسه با خشم گفت: “اگر دولتهای خارجی بکوشند جنگ پادشاهان را علیه فرانسه برافروزند، ما نیز جنگ مردم را علیه پادشاهان آغاز خواهیم کرد.” (۷۹)
سرانجام، این جنگ شعلهور شد. در ۲۰ آوریل ۱۷۹۲ مجلس ملی فرانسه (مجمع ملی) (۸۰) به اتریش اعلام جنگ داد و بدینسان دورانی از جنگهای خونین در قاره اروپا آغاز شد. در یکسوی این جنگ فرانسه و در سوی دیگر اتحاد قدرتهای اروپایی، ابتدا به رهبری اتریش و سپس به رهبری انگلستان، قرار داشت. چهرهی اصلی جناح هوادار جنگ در انگلستان ویلیام پیت کوچک نخستوزیر انگلستان (۱۷۸۳-۱۸۰۱، ۱۸۰۴-۱۸۰۶)، بود.
همزمان با اشتعال این جنگ، تحولاتی خونین و ژرف در درون فرانسه رخ داد:
در سپتامبر ۱۷۹۲ سلطنت ملغی شد؛ حکومت فرانسه جمهوری اعلام گردید و مجلس ملی، که اینک کنوانسیون ملی (مجمع میثاق ملی) (۸۱) نامیده میشد، به عنوان عالیترین نهاد سیاسی این کشور اعلام گردید. در ۲۱ ژانویه ۱۷۹۳ لویی شانزدهم پادشاه فرانسه، با گیوتین به قتل رسید. دوران حکومت گروههای افراطی آغاز شد؛ دورانی که در تاریخنگاری اروپا ترور سرخ نام گرفته است. در اواخر سال ۱۷۹۳ و اوایل ۱۷۹۴ گروههای افراطی حاکم بر فرانسه ۱۲۵۱ نفر از افراد مشکوک، از جمله فیلیپ اورلئان (۸۲) که پیشتر از سوی انقلابیون همشهری مساوات (۸۳) لقب گرفته بود، و ماری آنتوانت ملکه فرانسه و دختر ماری ترز ملکه مقتدر اتریش، را به قتل رسانیدند.
رهبران کلوپ ژاکوبن (۸۴) که در این زمان حدود نیم میلیون نفر عضو داشت، (۸۵) منادی خشنترین و افراطیترین روشهای مبارزهی سیاسی بودند. همانان بودند که ستیز با سلطنت و اشرافیت را با مبارزهی عنودانه علیه دین آمیختند و این سنت را به فرهنگ جدید اروپا وارد نمودند. در سال ۱۷۹۴، ژاکوبنها مسیحیت را به عنوان دین رسمی دولت فرانسه ملغی نمودند و دین خرد را به عنوان مذهب رسمی فرانسه اعلام داشتند. به دستور رهبران ژاکوبن کلیه “ساختمانهایی که کلیسا نامیده میشود” تعطیل شد و کلیسای نوتردام به عنوان معبد خرد نامگذاری گردید. (۸۶) در ژوئیه ۱۷۹۴ ژاکوبنها سقوط کردند و تعدادی از رهبران این کلوپ به تیغ گیوتین سپرده شدند.
در سپتامبر ۱۷۹۵ یک گروه پنج نفره موسوم به دیرکتوار در رأس دولت فرانسه قرار گرفت ولی نتوانست اقتدار سیاسی لازم را اِعمال کند. دیرکتوار به سرعت عدم شایستگی خود را به ثبوت رسانید و خود به کانون دسیسه و جنگ قدرت میان اعضای آن بدل شد. اینک، جامعه فرانسه به نقطهای رسیده بود که صعود یک فرمانروای مقتدر، استقرار نظم نیرومند داخلی و صلح افتخارآمیز خارجی را آرزو میکرد. (۸۷) تداوم هرجومرج و آشوب داخلی و جنگ خارجی با قدرتهای اروپایی در ۹ نوامبر ۱۷۹۹ به کودتای ناپلئون انجامید. این حادثه، طبق تقویم انقلابی فرانسه، به کودتای هیجدهم برومر شهرت یافت.
ناپلئون بناپارت (۸۸) (۱۷۶۹-۱۸۲۱) افسر جوانی بود از اهالی جزیره کرس ایتالیا که به دلیل توانمندیهایش در ۲۴ سالگی در ارتش انقلابی فرانسه به درجه سرتیپی رسید. صعود ناپلئون در هرم قدرت نظامی و به تبع آن سیاسی فرانسه دقیقاً ناشی از پیامدهای فروپاشی ساختار سیاسی و اجتماعی فرانسه بود وگرنه این جوان غیرفرانسوی در شرایط عادی هیچگاه شانسی برای دستیابی به درجه ژنرالی ارتش فرانسه، حتی در کهولت نیز، نداشت. او در سالهای ۱۷۹۶-۱۷۹۹ فرماندهی ارتش فرانسه را در منطقه مدیترانه به دست داشت؛ سراسر شبه جزیره ایتالیا را فتح کرد و پاپ را مقهور خود نمود، بر ارتش نیرومند اتریش ضرباتی مهیب وارد ساخت، توطئه کودتای سلطنتطلبان علیه جمهوری فرانسه را به شکست کشانید، به رغم انگلیسیها و در تعارض با آنان سوریه و مصر را اشغال نمود، (۸۹) بهسان قهرمانی بزرگ به فرانسه بازگشت و یکی از بزرگترین امپراتوریهای تاریخ را بنیاد نهاد.
بناپارت پس از تصرف قدرت سیاسی در آغاز خود را کنسول اول نامید و سرانجام در سال ۱۸۰۴ به عنوان امپراتور فرانسه تاجگذاری کرد. او پس از اشغال سرزمینهای اروپایی خویشاوندان خود را در سمت شاهان و حکمرانان اروپا گمارد و در پیرامون دربار خویش یک اشرافیت جدید ایجاد نمود. در سال ۱۸۱۴ در فرانسه ناپلئونی ۳۱ دوک، ۴۵۱ کنت و ۱۵۰۰ بارون حضور داشتند. (۹۰)
در سال ۱۸۰۲ ناپلئون مقتدرترین فرمانروای اروپای قاره به شمار میرفت و دولتهای اتریش و هلند و حکمرانان محلی آلمان در برابرش خاضع و لرزان بودند. در این زمان خصومت ناپلئون با انگلستان کاملاً آشکار بود و فرانسه دشمن مخوف انگلیسیها در سراسر جهان به شمار میرفت.
ناپلئون در نخستین بار عام بزرگش، در هیجدهم فوریه سال ۱۸۰۳، با تهدید و خشم تصنعی صحنه پر سروصدایی بوجود آورد. او از قدرت خود دم زد و اعلام داشت اگر انگلستان به خود جرئت دهد و جنگ را آغاز کند، این جنگ به یک “کشتار عمومی” تبدیل خواهد شد. و افزود که انگلستان بیهوده به “متحدان” خود میاندیشد، زیرا دیگر اتریش به عنوان یک دولت بزرگ “وجود ندارد.” ناپلئون با چنان لحنی صحبت کرد و آنچنان فریاد کشید که ویثورث (۹۱) [سفیر انگلستان در فرانسه] به لرد هاکسبوری (۹۲) وزیر امور خارجه، نوشت: “بیشتر شبیه یک فرمانده سواره نظام سخن میگوید تا رئیس یکی از مقتدرترین دولتهای اروپایی.” (۹۳)
در اکتبر ۱۸۰۳، ناپلئون سرزمین هانوور، مِلک شخصی پادشاه انگلیس، را اشغال کرد و کمی بعد، در سال ۱۸۰۴، ویلیام پیت مردی که ۹ سال تمام علیه انقلاب فرانسه جنگیده بود، (۹۴) بار دیگر نخستوزیر انگلستان شد و تحرکی جدید را برای جنگ با فرانسه آغاز کرد. در سال ۱۸۰۵، به ابتکار ویلیام پیت پیمانی میان انگلستان و آلکساندر اول تزار روسیه (۱۸۰۱-۱۸۲۵)، منعقد شد. اتریش، سوئد و ناپل به این اتحاد پیوستند. بدینسان، دور جدیدی از جنگهای اروپا آغاز شد.
اوگن کورتی مینویسد:
پژواکهای انقلاب فرانسه در سراسر اروپا احساس میشد. هیچ کس نبود، چه شاهزاده چه دهقان، که مستقیم یا غیرمستقیم تأثیر انقلاب فرانسه را بر خود احساس نکند… این به ویژه برای حکمرانان محلی آلمان، که سرزمینهای آنان در مجاورت مرزهای فرانسه قرار داشت، تهدیدی ویژه به شمار میرفت. اشراف تبعیدی فرانسه به آلمان میگریختند و بسیاری از آنان به دربار کاسل پناه بردند. (۹۵)
در سال ۱۷۹۲ واحد کوچکی از ارتش فرانسه رود راین را درنوردید و شهر فرانکفورت را اشغال کرد. ویلیام به سختی موفق شد نیروهای فرانسوی را از فرانکفورت بیرون کند. این جنگ هزینه سنگینی را بر او تحمیل کرد، ولی وی به سرعت قراردادی با دولت انگلستان منعقد نمود و از طریق فروش ۸۰۰۰ نفر از اتباع خود برای جنگ با فرانسه نه تنها خسارت فوق را جبران کرد بلکه سود هنگفتی نیز به دست آورد. (۹۶) در سال ۱۷۹۵ ارتش فرانسه هلند را اشغال کرد و بازار بورس آمستردام، که تا این زمان قلب مالی اروپای قاره محسوب میشد، متلاشی شد. پیامد این حادثه تبدیل بازار بورس فرانکفورت به کانون اصلی مالی منطقه بود. (۹۷)
این حوادث تنها صرافان فرانکفورت را به ثروت نرسانید، ویلیام هسه کاسل نیز از این تحولات سود فراوان برد و به سرعت به بانکدار سراسر اروپا بدل شد. او سرمایه انبوه خود را نه تنها به پادشاهان و شاهزادگان و اشراف بلکه به صرافان و یهودیان نیز قرض میداد. (۹۸) برای نمونه، او در سال ۱۷۹۵ به فرانتس دوم، امپراتور روم مقدس (اتریش)، یک میلیون گولدن (معادل یکصد هزار پوند استرلینگ) و در سال ۱۷۹۸ نیم میلیون گولدن دیگر وام داد. (۹۹) نمونه دیگر، وام ۲۰۰ هزار پوندی ویلیام به ولیعهد انگلیس (جرج چهارم بعدی) است. (۱۰۰)
مایر آمشل روچیلد هم در ماجرای فروش اتباع هسه کاسل به انگلستان و هم در جریان شکوفایی بازار بورس فرانکفورت سودهای کلان برد. کورتی مینویسد طبق اسناد رسمی سال ۱۷۹۴، درآمد مایر آمشل روچیلد ۲۰۰۰ گولدن در سال بود و وی بر این اساس سالیانه ۱۳ گولدن مالیات میپرداخت. در سال ۱۷۹۵ این رقم بناگاه دو برابر شد و روچیلد در رده کسانی جای گرفت که ثروتشان ۱۵۰۰۰ گولدن و بیشتر است. این ثروتمندترین گروه مالیاتدهندگان در فرانکفورت بود. (۱۰۱) در سالهای پایانی سده هیجدهم ثروت مایر آمشل به حدود یک میلیون گولدن رسید و در سال ۱۸۰۰ او از نظر ثروت دهمین یهودی شهر فرانکفورت شناخته میشد. (۱۰۲)
بدینسان، در زمان صعود ناپلئون بناپارت مایر آمشل روچیلد نه یک یهودی معمولی بلکه یکی از صرافان سرشناس اروپا بود که علاوه بر ویلیام هسه کاسل با بسیاری از حکمرانان و اشراف منطقه دادوستد مالی داشت.
یکی از مهمترین شرکا و دوستان مایر آمشل، پرنس کارل آنسلم (۱۰۳) رئیس کل پست امپراتوری اتریش، بود. کارل آنسلم به خاندان حکمرانان تورن و تاکسیس (۱۰۴) تعلق داشت که در سده شانزدهم مهمترین شبکه پستی اروپای مرکزی را بنیان نهادند. دفتر مرکزی این شبکه در فرانکفورت مستقر بود. (۱۰۵)
پیوند با شبکههای جهانی و منطقهای ارتباطات نقش مهمی در اقتدار و سیطره زرسالاری یهودی در دوران معاصر داشته است. پیوند مایر آمشل روچیلد با شبکه ارتباطات پستی خاندان تورن و تاکسیس سودی دوجانبه داشت: دستیابی سریع روچیلد به آخرین اخبار تحولات جنگی به تحرک او در بازار بورس یاری میرسانید و وی نیز بنوبه خود این شبکه را با اخبار محرمانهای که به وسیله عواملش گرد میآورد تغذیه میکرد. به این دلیل بود که در ژانویه ۱۸۰۰ فرانتس دوم، امپراتور روم مقدس (اتریش)، به پاس خدمات روچیلد در جنگ با فرانسه و کمک به شبکه ارتباطی پرنس کارل آنسلم عنوان کارگزار سلطنتی (۱۰۶) را به وی و پسرانش اعطا کرد. (۱۰۷)
با صعود ناپلئون در فرانسه، ویلیام هسه کاسل به سان برخی دیگر از ثروتمندان آن زمان اروپای قاره، آغاز قریبالوقوع جنگ را دریافت و انگلستان را باثباتترین نقطه اروپا و امنترین مکان برای انتقال نقدینگی خود شناخت؛ به ویژه که خویشاوندیاش با خاندان سلطنتی انگلیس امکاناتی بیش از دیگران در اختیار او قرار میداد. ویلیام انتقال سرمایههای خود را به انگلیس آغاز کرد و چنین بود که ناتان مایر روچیلد سومین پسر مایر آمشل، در انگلستان مستقر شد و شاخه انگلیسی خاندان روچیلد را بنیان نهاد.
این روچیلد ۲۱ یا ۲۲ ساله، که چشمانی آبی، موهای قرمز و گردنی ستبر داشت، (۱۰۸) در سال ۱۷۹۸ یا ۱۷۹۹ به انگلستان رفت. (۱۰۹) ابتدا در منچستر مستقر شد، پس از شش سال تکاپو در این بندر تجاری، در سال ۱۸۰۴ به لندن مهاجرت کرد و در تابستان ۱۸۰۶ تبعه دولت انگلیس شد. (۱۱۰)
ناتان دست خالی به انگلستان نرفت. او ۲۰ هزار پوند استرلینگ پول نقد با خود داشت که در آن زمان سرمایه قابل توجهی محسوب میشد. کورتی به درستی مینویسد ناتان به عنوان یک تاجر ساده و خردهپا به انگلستان مهاجرت نکرد، بلکه او کار خود را به عنوان نماینده مهم یک بنیاد تجاری معتبر در اروپای قاره و با سرمایه اولیه کافی آغاز نمود. (۱۱۱) در منچستر، ناتان به خرید و فروش همه چیز اشتغال داشت؛ نیل، شراب، شکر، قهوه، پنبه و هر چیزی که ارزان بود و بازار داشت. مبادله مخفیانه کالا با بنادر جنوب اروپا، عملی که طبق قانون ناپلئون “قاچاق” محسوب میشد، اشتغال دیگر ناتان بود. (۱۱۲) به نوشته کورتی، “به زودی سرمایه او دو سه برابر شد و پدر و برادرانش بزرگترین سودها را از حضور ناتان در انگلستان بردند.” (۱۱۳)
به علاوه، ناتان روچیلد دلال و کارگزار ویلیام هسه کاسل بود؛ (۱۱۴) کسی که به عنوان ثروتمندترین مرد اروپا شناخته میشد، بیش از ده میلیون پوند استرلینگ پول نقد داشت و سرمایه هنگفتی را در انگلستان به جریان انداخته بود. درباره میزان سرمایهگذاری ویلیام در انگلستان در این زمان اطلاع دقیقی در دست نیست. میدانیم که او پیش از صعود ناپلئون، علاوه بر طلب ۲۰۰ هزار پوندی خود از ولیعهد انگلیس، حداقل ۶۴۰ هزار پوند استرلینگ در لندن سرمایهگذاری کرده بود و بابت آن ماهیانه دو هزار پوند سود دریافت میداشت. (۱۱۵)
پینوشتها:
77. George Washington / 78. Americana, vol. 28, pp. 386-387. / 79. Cowles, ibid, p. 21. / 80. National Assembly / 81. National Convention / 82. Philip of Orleans / 83. Citizen Egalite / 84. Jacobin
85. ویل و آریل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه اسماعیل دولتشاهی و علی اصغر بهرامبیگی، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۵، ج ۱۱، ص ۳۹.
86. The Penguin Atlas of World History, London: Penguin, 1978, vol. 2, p. 21.
87. آکادمیسین تارله، ناپلئون، ترجمه صمد خیرخواه و ایرج همایونپور، تهران: انتشارات کیهان، ۱۳۴۹، صص ۶۹-۷۰.
88. Napoleon Bonaparte
89. حکومت فرانسه بر مصر تا سال ۱۸۰۲ تداوم یافت.
90. The Penguin Atlas…, ibid, p. 27. / 91. Withworth / 92. Hawkesbury
93. همان مأخذ، ص ۱۲۵. / ۹۴. همان مأخذ.
95. Corti, ibid, p. 19. / 96. ibid, p. 21. / 97. ibid, p. 22. / 98. ibid, p. 24. / 99. ibid, p. 31. / 100. ibid, p. 36. / 101. ibid, pp. 22-23. / 102. ibid, pp. 25, 28. / 103. Karl Anselm / 104. House of Thurn and Taxis / 105. ibid, pp. 30-31. / 106. Imperial Crown Agent / 107. ibid, pp. 30-31. / 108. Anthony Allfrey, Edward VII and his Jewish Court, London: Weidenfeld & Nicolson, 1991. p. 28. / 109. Davis, ibid, pp. 14, 247. / 110. Corti, ibid, p. 111. / 111. ibid, p. 110. / 112. Allfrey, ibid, p. 28. / 113. Cort, ibid, p. 110. / 114. ibid, p. 99. / 115. ibid, p. 36; Cowles, ibid, p. 35.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج ۲، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز ۱۳۹۰)
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: