نقدی بر فیلم سینمایی «رسیدن» (ورود) ؛ ARRIVAL 2016
فیلم «رسیدن» از آن دسته فیلمهایی است که اگر یک بار به تماشای آن بنشینید، در پایان فیلم تقریباً چیز زیادی دستگیر شما نمیشود و اگر حسّ کنجکاوی شما قوی باشد، تصمیم میگیرید یک بار دیگر آن را با دقت تماشا کنید. کارگردان فیلم نیز به ساخت فیلم های نسبتاً پیچیده شهرت دارد.
«دنی ویلنوو» (Denis Villeneuve) کارگردانی این فیلم را در سال ۲۰۱۵ شروع کرد. در سال ۲۰۱۶ فیلم بر روی پردهی سینماها خوش درخشید و با واکنش مثبت منتقدان و نامزدی اسکار بهترین کارگردانی برای دنی ویلنوو همراه شد. فروش این اثر هم (۲۰۴ میلیون دلار)، نسبت به هزینهی ساخت آن (۴۷ میلون دلار) رقمی قابل قبول بود.
ARRIVAL بهمعنای ظهور و ورود هم ترجمه شده، اما ترجمهی دقیقتر آن، «رسیدن» است که البته تقریباً معانی ورود و ظهور را نیز در خود جای میدهد. فیلم، ورود موجودات فضایی بر روی کرهی زمین را روایت میکند که این ورودِ بدون دعوت و غیرمنتظره، انسانها و قدرتهای نظامی دنیا را، به چالش میکشد.
اگر با همین چند جمله، ذهن شما به سمت فیلمهایی مثل «روز استقلال» یا «جنگ دنیاها» و یا حتی «مرد پولادین» رفت، باید بدانید که ذهنتان به خطا رفته است. چرا که در این فیلم فضاییها برای نابودی و تسخیر زمین نیامدهاند. اما اینکه هدف از حضور فضاییها با آن سفینههای عجیب و غریب بر روی زمین چیست، سؤالی است که فیلم برای بهدست آوردن جوابش ما را به دنبال خود میکشاند.
ابتدای فیلم با دیالوگهای مبهم شروع میشود و در عرض ۲ دقیقه، روایتی کوتاه از زندگی «لوییز بنکس» (با بازیِ ایمی آدامز) که یک زبانشناس برجسته و استاد دانشگاه است، از زمان تولد دخترش «هانا» تا مرگ او در نوجوانی بهواسطهی یک بیماری نادر، به مخاطب ارائه میدهد.
تصاویر مبهم از زندگی پیچیدهی لوییز بنکس، که بهصورت تکه تکه در لابهلای فیلم پخش میشود، بههمراه فلاشبکهایی که به ۲ دقیقهی ابتدایی فیلم زده میشود، و بعضاً با هم در تضاد میباشند، باعث سردرگمی بیش از پیش مخاطب شده و داستان فیلم بهگونهای جلو میرود که گویا مخاطب در زمان گم میشود و نمیداند کدام دیالوگ در کدام زمان بیان میشود!
فیلم از جایی سر و شکل تقریباً واضحی پیدا میکند که شبکههای خبری مختلف، خبر مشاهدهی ۱۲ شیء عجیب در ۱۲ نقطهی جهان را، پوشش میدهند. در پی این اخبار و انعکاس تصاویر این ۱۲ شیء در رسانهها، موجی از آشوب، بینظمی، ترس و وحشت در سراسر دنیا بهراه میافتد و تقریباً همهچیز و همهجا به تعطیلی کشیده میشود.
تأکید بر عدد ۱۲ در این فیلم از حالت طبیعی خارج شده و به یک امر افراطی تبدیل میشود تا جایی که شاید مخاطب از خودش بپرسد چرا فیلم اینقدر روی عدد ۱۲ تاکید میکند؟! هرچند جواب این سوال روشن است، ولی برای پاسخ دقیقتر باید به سراغ چند فیلم هالیوودی دیگر برویم. فیلمهایی نظیر: جنگ جهانی زد، شوالیه تاریکی (قسمت دوم از سهگانهی بتمن)، دوزخ (قسمت سوم از سهگانهی داوینچی کد) و ۲۰۱۲.
با بررسی این فیلمها به یک نکتهی مشترک بین تمام آنها خواهیم رسید. اینکه: عدد ۱۲ مساوی است با نابودی جهان، شرارت، ترس و وحشت همگانی. همانطور که در فیلم «رسیدن» هم با ورود ۱۲ سفینهی فضایی همهجا را وحشت فرا میگیرد.
طبق پیشبینیهای انجیلی، صهیونیستها معتقدند: آنتیکرایست (ضدمسیح) یا همان شخص شروری که در آخرالزمان مقابل حضرت مسیح قد علم میکند، منجی مسلمانان و امام دوازدهم شیعیان است که با ظهورش دنیا را تا مرز نابودی پیش میبرد. آنها نه فقط در فیلمها، بلکه در کتابها و سخنرانیهای مختلف خود نیز این عقیده را تبلیغ میکنند.
پس تا اینجا میتوان فیلمهای مذکور، از جمله فیلم «رسیدن» را مصداقِ تخریب و توهین به ساحت مقدس حضرت مهدی (عجلاللهتعالیفرجه) و ایجاد ترس و وحشت در دل مردم جهان، با تأکید بر شومی عدد ۱۲ دانست.
از موضوع “مهدیهراسی” فیلم که بگذریم، واکنش ابرقدرتهای جهانی همچون چین و روسیه و آمریکا، در مقابل این ۱۲ جسم پرنده، تصمیم به ارتباط برقرار کردن با فضاییهاست، تا بفهمند هدف از حضورشان بر زمین چیست؟
البته دوربین فقط وقایع موجود در اردوگاه آمریکا را به تصویر میکشد و از پیشرفت کشورهای دیگر در برقراری رابطه با سفینههای فضایی، چیز زیادی روایت نمیکند. گویا فیلم در پی القای این نکته است که آمریکا زبدهترین افراد و بهترین روش را برای مواجهه با فضاییها در اختیار دارد و هرچه داستان فیلم جلوتر میرود، بیمنطقیِ کشورهایی همچون چین و روسیه در برخورد با این موجودات را بیشتر درک خواهیم کرد. تا جایی که چین تصمیم به جنگ با این موجودات میگیرد و کشورهایی مثل روسیه و سودان هم، با تقلید از چین همین سیاست را اتخاذ میکنند.
در کنار این رفتارهای عجولانه، گره کار در پایان، طبق معمول به دست آمریکا باز میشود. این سیر داستانیِ فیلم دربارهی شیوهی مدیرت بحران در کشورهای مختلف، حرفها و نکات زیادی را در خود پنهان کرده است که در این مجال فرصت پرداختن به آنها نیست.
برای برقراری ارتباط با فضاییها و شناخت زبان مجهول آنان، مقامات ارتش آمریکا دکتر لوییز بنکس که یک زبانشناس زن است را استخدام و وارد جریان اصلی فیلم میکنند. در این راه «ایان دونالی» (با بازیِ جرمی رنر) هم که یک فیزیکدان است، به تحقیقات کمک میکند.
فیلم «رسیدن» همانند هواپیمایی است که بهوسیلهی دو موتور قدرتمند در بالای ابرهای ذهن بیننده، پرسه میزند و از دید مخاطبان خود مخفی است. تا زمانی که این هواپیما از پسِ ابرها پایین نیاید، مخاطب نمیتواند ویژگیهای آنرا درست تشخیص دهد و بفهمد که فیلم چه میخواهد بگوید! آن دو موتور قدرتمند هم چیزی نیست جز «زبان» و «پیشگویی». تقریباً میتوان گفت همهچیز در این فیلم حول محور این دو موضوع میگردد.
لوییز، زمانیکه برای اولینبار به سفینهی مرموز موجودات فضایی راه پیدا میکند، متوجه «زبان تصویری» و البته بسیار مبهم آنان میشود. زبانی که هیچ جهتی ندارد، نه از چپ به راست نوشته میشود نه از راست به چپ. نه ابتدا دارد نه انتها و همهی لغاتش دایرهای شکل هستند!
دکتر بنکس برای اینکه بفهمد آنها چه میگویند، تصمیم میگیرد لغات انگلیسی را روی صفحهی وایت بُرد در معرض دید آنها قرار دهد و ببیند که شکل دایرهای که موجودات فضایی برای هر لغت بهطور خاص استفاده میکنند، چگونه است.
بهعبارت دیگر لوییز از شیوهی معادلسازی برای یاد گرفتن زبان تصویری فضایی استفاده میکند (درست مثل شخصی که فارسزبان است و هنگامیکه میخواهد لغات انگلیسی را بیاموزد به او معادل کلمات فارسی را به زبان انگلیسی یاد میدهند مثلاً معادل فارسی “در” به انگلیسی میشود: door)
از همینجای فیلم است که دیدن تصاویر مبهمی از گذشته و آینده، در ذهن لوییز شروع میشود که خودش هم منشأ و معنی آنها را نمیداند. هرچه لوییز بیشتر با لغات موجودات فضایی آشنا میشود تصاویر مبهم ذهنش هم بیشتر میشود.
همانطور که گفتیم مسألهی زبان، یکی از دو محور اصلی فیلم است و در طیّ فیلم جملات مهم و جنجالبرانگیزی در مورد زبان ارائه میشود. مثل اینکه: زبان پایهی تمدن است. زبان چسبی است که مردم را کنار هم نگهمیدارد و… حول همین مسأله، نام فرضیهای در مورد زبان بارها به گوش مخاطب میرسد. فرضیهای موسوم به: ساپیر-وورف (Sapir–Whorf hypothesis) یا نسبیّت زبانی.
این فرضیه، اشاره به نظر دو زبانشناس معروف یعنی «ادوارد ساپیر» و «بنجامین لی وورف» دارد که معتقد بودند با یادگیری هر زبانی، شما مانند صاحبان آن زبان فکر خواهید کرد!
آری! لوییز جواب تصاویر مبهم ذهن خود را با همین فرضیه مییابد. او متوجه میشود که هرچه بیشتر به زبان فضاییها مسلّط میشود، فکر و ذهنش بیشتر شبیه آنها عمل میکند و با کنار هم قرار دادن قطعات پازل، به این مسأله پی میبرد که برای این موجودات، زمان به مفهوم آنچه که ما میشناسیم، بیمعناست.
به این دیالوگ که توسط لوییز در وصف بیگانگانِ فضایی بیان میشود دقت کنید: «اگر زبانشون رو کامل یاد بگیریم، میتونیم به درک زمان برسیم، جوری که اونا رسیدن. اینطوری میفهمیم در آینده چه اتفاقی خواهد افتاد. ولی درک اونا از زمان مثل درک ما نیست، یعنی یه کمیّت خطّی نیست.»
این موضوع که درک موجودات فضایی از زمان یک کمیّت خطّی نیست، یعنی زمان برای آنها مثل یک خط نیست که گذشته، حال و آینده داشته باشد. بهعبارت بهتر، آنها هم در گذشته هستند، هم در حال و هم در آینده. لوییز هم با یادگیری زبان آنها، به آنها شبیه شده است و از قید و بند زمان رها شده و وقایع آینده را میبیند!
شاید بسیار عجیب و سرسامآور باشد، اما باید گفت واقعیت فیلم همین است. زمانی بیشتر سرتان سوت میکشد که در لحظهای از فیلم به یکباره درمییابید اصلاً لوییز ازدواج نکرده، چه برسد به آنکه دختری داشته باشد و آن دختر در نوجوانی بمیرد!
اینجاست که با تعجب از خود سوال میکنید: پس دختری که لوییز «هانا» صدایش میکند، کیست؟! آن ۲ دقیقهی ابتدای فیلم که داستان مرگ هانا را روایت میکرد چه بود؟! جواب، ساده اما پیچیده است. هانا دختر لوییز است، اما نه در حال بلکه در آینده و حاصل ازدواج او و همکار فیزیکدانش، یعنی اِیان! و در واقع آن ۲ دقیقهی ابتدای فیلم هم، متعلق به انتهای فیلم است!
باورش سخت است، اما لوییز در عین اینکه در زمان حال حضور دارد، در آینده هم حاضر است و بارها در فیلم شاهد آن هستیم که لوییزِ زمان حال از لوییزِ زمان آینده کمک میگیرد یا بالعکس!
به صحبتهای ژنرال شانگ (رهبر نظامی چین) با لوییز که در مهمانی رئیسجمهور آمریکا شرکت کرده، دقت کنید. این مهمانی ۱۸ ماه بعد از حضور موجودات فضایی و حلّ این مسأله به دستان لوییز برگزار شده است. اما در آنجا لوییز سخنان ژنرال شانگ را به زمان حال منتقل میکند و با بازگو کردن همان جملات به زبان چینی از طریق تماس ماهوارهای به ژنرال شانگ، از حملهی موشکی چانگ به سفینههای فضایی (در۱۸ ماه قبل) جلوگیری کرده و همه چیز را ختم به خیر میکند!
اما علت حضور موجودات فضایی در زمین (به اعتراف خود فضاییها) این بود که زبان خود را بهعنوان یک اسلحه به زمینیها هدیه دهند تا هم آنان را قادر به دیدنِ آینده سازند و هم بهواسطهی ارتباطِ زبانی که با انسانها ایجاد کردهاند، از آنها برای مشکلی که قرار است ۳۰۰۰ سال دیگر در سیارهشان رخ دهد، کمک بگیرند!
فیلم «رسیدن» یک اثر حرفهای است که از قالبهای کلیشهایِ فیلمهای علمی – تخیّلی عبور کرده و با نگاهی متفاوت به این ژانر، خود را به اثری کمنظیر تبدیل کرده است. در این اثر، لوییز بهطور شگفتآوری از یادگیری یک زبان مبهم و گنگ به قدرت آیندهبینی دست پیدا میکند. در فیلم دیگری بهنام «آگاهی» نیز همین سیر داستانی دیده میشود، که از یک سِری اعداد مبهم که توسط فضاییها به کودکی القا شده، زمان نابودی دنیا استخراج میشود، و فرازمینیها برای نجات نوع بشر به زمین میآیند و برای حفظ نسل بشر، افرادی را به سیارهی خود میبرند.
اما نکتهای که شاید کمتر به آن توجه میشود، دیالوگی ۱۴ ثانیهای در اوایل فیلم است که بسیاری از افراد به سادگی از کنارش عبور میکنند، در حالیکه نقطهی عطف فیلم، شاید همین دیالوگ باشد. قسمتی از این دیالوگ که مربوط به یکی از فرقههای مسیحیت است، اینگونه است: «وبسایت وابسته به فرقهی پنطیکاستیسم اعلام کرده که آنان ورود موجودات فضایی به زمین را پیشگویی کرده بودند»!
بیایید از خود بپرسیم «پنطیکاستیسم» چیست؟ نام این فرقه وسط فیلم چه میکند و چه ارتباطی با جریان فیلم دارد؟ پاسخ این سؤالات شاید سرنوشت تحلیل فیلم «رسیدن» را بهکلی دگرگون کند!
پنطیکاستیسم (Pentecostalism) یک جریان مسیحی است که از قرن بیستم بین مسیحیان رواج یافت. اکثر پنطیکاستیها اوانجلیست بوده و به گرایشهای افراطی در موضوع آخرالزمان و پیشگوییهای انجیلی و تلاش برای بازگشت یهودیان به سرزمین مقدس با هدف ایجاد زمینه برای ظهور عیسی مسیح، معروفند.
استفاده پنطیکاستیسم از موسیقی در مراسم عبادی!
آنان معتقدند علاوه بر ایمان به خدا، همواره باید با خدا در ارتباط و در پی کسب هدایا و عطایایِ خداوندی بود. یکی از این هدایای خداوند به مسیحیان مؤمن، «هدیهی تکلّم به زبانها» است، که طیّ آن فرد مسیحی با ادا کردن حروف و واژگانی بیمعنا، ادعا میکند که به یک زبان فراموششده یا زبانی نامفهوم صحبت میکند و معتقد است این زبان، زبان فرشتگان است!
از دیگر هدایای خداوندی، اعتقاد به آیندهگویی بر پایهی مکاشفات برای مؤمنان است که گویی همچون وحی برای مؤمنان است و با نام عطیهی «نبوّت» شناخته میشود. (که فیلم نیز بر پیشگویی پنطیکاستیها از ورود فرازمینیها تأکید دارد.)
با نگاه به همین دو هدیهی خداوندی که کسب آن برای مؤمنین پنطیکاستی بسیار مهم است، بهسادگی درمییابیم که این دو عطیّه در وجود لوییز شکل گرفت و از یادگیری و تکلّم به زبانِ مرموز موجودات فضایی به درکی بیپایان از آینده رسید و زمان برایش بیمعنا گشت.
حال سؤالی که باید از از خود بپرسیم این است که آیا فیلم «رسیدن» فیلمی صرفاً علمی – تخیّلی است یا فیلمی سفارشی، برای نشان دادن عقاید پنطیکاستیسم و مُهر تأییدی بر حقانیت این جریان؟!!
نویسنده: میلاد خورسندی
منبع: اندیشکده مطالعات یهود
رسیدن ، رسیدن ، رسیدن ، رسیدن
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: