ده فرمان جنبش صهیونیسم
فرمان چهارم: توسعهطلبی
همانطور که گفتیم صهیونیسم در طول نیم قرن (۱۸۹۷-۱۹۴۲)، آرزوی خود برای داشتن جای پایی کوچک در این کرهی خاکی را به تشکیل یک دولت کاملاً مستقل یهودی در فلسطین تبدیل کرد. خوب، دولت باید مرز داشته باشد، اما مرزهای این رژیم به کجا ختم شده است؟
در قسمتهای قبل دریافتیم صهیونیسم، جنبشی توسعهطلب است که هیچ فرقی میان اسکان ملتش و توسعهطلبی قائل نیست و ما در این قسمت به آن خواهیم پرداخت.
حقیقت آن است که مسأله مرزهای فلسطین همچنان مهمترین موضوع برای صهیونیستها بهشمار میرود. زیرا فلسفهی توسعهطلبی صهیونیستها در فلسطین بر پایهی اصول ثابت و غیر قابل انعطافی قرار دارد که هرگز حاضر به تغییر آن نیستند.
از نظر سران صهیونیست، فلسطین اولین سنگ بنای دولت یهود است که میتواند بزرگ شود ولی هرگز نمیتواند کوچک شود! بههمین خاطر اسرائیل دارای مرز ثابت جغرافیایی نیست. بلکه مرزهای آن با توجه به شرایط و موقعیت هر عصر و دوره ترسیم میگردد. یعنی هر اندازه که امکان داشته باشد وسیع و وسیعتر میشود.
در اینجا ذکر یک نکته ضروریاست و آن اینکه هرکس فکر کند مرزهای اسرائیل بر اساس آیات تورات تنها از نیل تا فرات است، بسیار اشتباه میکند.
البته صهیونیستها در قرن بیستم بهویژه در ۲۵ سال اول آن، با تمسّک به اصول مذهبی و غیرمذهبی این ادعا را بارها مطرح کردند و در آن جوهرهای یافتند که به آنان امکان میداد در جهت مطامع سیاسی خود آن را بهکار گیرند. به این دلیل که از نظر قوم یهود، شعار نیل تا فرات وعدهای است که خداوند (یهوه خدای یهود) به آنان داده، یعنی ملّتی ممتاز و برگزیده که حق تملّک اراضی فلسطین و مهاجرت به آن از سراسر نقاط جهان را دارند!!
البته صهیونیستها بارها و در مناسبتهای مختلف اعلام کردهاند که مرزهای دولت [جعلی] اسرائیل، از نیل تا فرات میباشد. ولی باور این شعار، بسیار احمقانه است. زیرا همانگونه که گفتیم اسرائیل هرگز مرز ثابتی ندارد و همواره درصدد گسترش و توسعهی مرزهایش است.
شعار مذکور برای اولینبار پس از جنگ جهانی اول، صدور اعلامیه بالفور، فروپاشی امپراطوری عثمانی و آغاز قیمومیت انگلستان بر فلسطین مطرح شد. یعنی در زمانیکه کشورهای فاتح جنگ به فکر مسأله یهودیان و ایجاد یک وطن ملی یهود در فلسطین افتادند. در آن دوران، صهیونیستها با مشکلی دوگانه مواجه شدند، زیرا باید همزمان با تلاشی برای راضی کردن اروپائیان نسبت به ایجاد دولت یهودی، مرزهای جغرافیایی این کشور را نیز مشخص میساختند.
در اولین زمینه، هرتزل دائماً و بهطور علنی از تأسیس رژیم یهودی سخن میگفت که نطفهی آن در کنگره بال در سال ۱۸۹۷ میلادی بسته شد. اما در مورد دوم رهبران صهیونیست هرگز مرز مشخصی را ترسیم نکرده و آن را منوط به نظر سایرین دانستند. این درحالی بود که آرزوی اکثریت ملت یهود بر پایهی شعار نیل تا فرات قرار داشت، ولی برخی کشورهای اروپایی مانند انگلیس و فرانسه نسبت به یهودیشدن چنین منطقهی بزرگی با احتیاط عمل کرده و آن را بر اساس منافع و مطامع خویش میخواستند. یعنی هدفشان این بود که شعار مذکور را در جهت دستیابی به مقاصد و منافع خود کانالیزه کنند.
صهیونیستها در چنین شرایطی در کنفرانس ورسای که به سال ۱۹۱۹ در پاریس برگزار شد به همان مرزهای نیل تا فرات بسنده کردند. همچنین حاخام ایزاکس رئیس سازمان تحقیقات مذهبی با مبنا قرار دادن تورات بهعنوان منبع ترسیم مرزهای جغرافیایی، مرزهای اسرائیل را از جنوب، صحرای سینا در مصر و از شمال، صیدا و رودخانه لیطانی در لبنان اعلام کرد. ولی فرانسه که بهطور سنّتی منافعی در لبنان داشت و در ضمن در پیمان سایکس – پیکو (۱۹۱۶)، با انگلیس بر سر تصاحب جنوب لبنان به توافق رسیده بود، سیطره یهودیان بر بخش شمالی را نپذیرفت و خواستار کاهش میزان آن شد، که صهیونیستها نیز تحت فشارهای بینالمللی مجبور به پذیرش خواست فرانسه گشتند.
در سال ۱۹۲۲ کشورهای جهان از یکسو و انگلستان از سوی دیگر مقرّر کردند فلسطین به دو منطقهی عربی و صهیونیستی تقسیم شود که این امر در طول ۲۵ سال قیمومیت انگلیس بر فلسطین به قوت خود باقی ماند. و طرحهای تقسیمی چون توافقنامه بیل در سالهای ۱۹۳۷-۱۹۳۶ و قطعنامهی ۱۹۴۷/۱۱/۲۹ سازمان ملل متحد بر این امر صحّه گذارد.
البته اعطای بخشی از خاک فلسطین به یهودیان مغایرتی با منویات صهیونیستها نداشت، زیرا فرمان چهارم صهیونیسم خواستار کسب جای پایی در فلسطین بوده و گسترش آن را به شرایط زمانی و مکانی و امکانات نظامی، اقتصادی و جهانی یهودیان در هر دوره منوط میدانست.
بههمین دلیل رهبران صهیونیست موقتاً به این طرحها رضایت دادند و به انتظار فرصتی مناسب برای گسترش مرزهای کشورشان نشستند. بهطور مثال، صهیونیستها قطعنامه سازمان ملل در نوامبر ۱۹۴۷ را پذیرفتند ولی تنها در عرض ۲۰ ماه، مساحت اراضی خود را از حدود ۷% از خاک فلسطین به بیش از ۱۲% رساندند و بخشهای وسیعی از اراضی فلسطینیان را ضمیمهی مناطق تحت نفوذشان ساختند. سپس در سال ۱۹۵۶، همپیمانان بزرگ خود یعنی انگلیس و فرانسه را وادار به تأیید اشغال نوار غزه و نزدیک شدن به کانال سوئز کردند. مدتی بعد در سال ۱۹۶۷ تمام خاک فلسطین، سینا، بخشی از اراضی اردن در جنوب شرقی فلسطین، و بخشی از مناطق سوریه در شمالشرقی از جمله ارتفاعات جولان و قنیطره را تحت سیطره خود درآورند. و سرانجام در فاصله سالهای ۱۹۷۸ تا ۱۹۸۲ میلادی، جنوب لبنان و بقاع غربی را نیز اشغال کردند.
آری، اسرائیل مرز ثابتی ندارد، هر قدر که تیغش بِبُرّد پیش میرود و مرزهایش را گسترش میدهد و عقبنشینی نمیکند. بههمین دلیل اسرائیل از معدود کشورهای جهان است که هرگز مایل به ترسیم و مشخص شدن حدود مرزهایش نبوده و نمیباشد. لذا یک روز از مرزهای سیاسی سخن میراند، روزی از مرزهای امنیتی (کمربند امنیتی)، روز دیگر از مرزهای توراتی و یک روز هم از مرزهای بینالمللی داد سخن میدهد.
اسرائیل بزرگ، اصطلاحی رایج در میان یهودیان است که در اصل از اسرائیل فعلی و سرزمینهای اشغال شدهی فلسطین نشأت میگیرد. اسرائیل بزرگ تنها طرح عدهای صهیونیست تندرو، افراطی و توسعهطلب نیست، بلکه سلسلهجنبان یک قاعده، فکر و اندیشه و در اصل آرزوی تمام صهیونیستها اعم از راستگرا و چپگرا، تندرو و کندرو، مذهبی و غیرمذهبی، سفاردی (۱) و اشکنازی (۲)، سیاه و سفید و زرد و سرخ است.
اسرائیل فعلی تنها بخش کوچکی از اسرائیل بزرگ است، چرا که در قاموس صهیونیسم، تفاوتی میان اسرائیل در بخشی از فلسطین، اسرائیل در تمام خاک فلسطین، اسرائیل در ماورای فلسطین و یا اسرائیل در ماورای ماورای فلسطین وجود ندارد. فقط باید دانست اسرائیل کوچک بخشی جداناپذیر از اسرائیل بزرگ بهشمار میآید. و آنچه که در سال ۱۹۴۸ فقط در نیمی از فلسطین بود اگر امکان داشته باشد، میتواند تمام جهان عرب یا حداقل بخشی از آن را در برگیرد.
جالب اینجاست در دههی ۹۰ قرن بیستم، که دههای پر از تغییر و تحولات مهم بینالمللی، منطقهای و فرامنطقهای بود، اسرائیل بزرگ تبدیل به اسرائیل عظیم شد و سران صهیونیست اذعان کردند که گسترش کشورشان ضرورتاً نظامی و از طریق اشغال فیزیکی زمین نیست.
آنان بهجای سیطرهی نظامی، راه سیطرهی سیاسی، اقتصادی، فرهنگی و روانی را در پیش گرفتهاند. زیرا دریافتهاند که این راه ارزانتر، مطمئنتر و بسیار پُرسودتر از روشهای قبلی است. همچنین یهودیان میتوانند با بهایی بسیار نازل اهداف توسعهطلبانه خود را محقّق ساخته و از خوان گستردهی غنائم بهرهمند شوند. از همینجا باید بفهمیم که صلح، توهّمی بیش نیست و در واقع نوعی پیروزیِ بدون خونریزی برای اسرائیل و شکستی فضاحتبار برای فلسطین و جهان عرب محسوب میشود.
اسرائیل بزرگ و اسرائیل عظیم، دو روی یک سکهی عبری هستند که بر هر طرف نام اسرائیل حک شده است. بله، صهیونیستها تز اسرائیل بزرگ را مطرح کردند و اعراب در طی سالهای پایانی قرن بیستم، اسرائیل عظیم را با دست خود بنا نهادند!
در اینجا بد نیست به شرق رود اردن که در درجهی سوم اولویت صهیونیستها برای یهودیسازی جهان عرب یعنی بعد از فلسطین و قبل از لبنان، سوریه، مصر و تمام سرزمینهای عربی قرار دارد، اشارهای داشته باشیم، چرا که این منطقه به دلایل متعدد از جمله؛ عوامل دینی، احساسی، تاریخی، جغرافیایی و عملی، در لیست سیاه طمعورزیهای صهیونیسم قرار گرفته که مختصراً به آن اشاره میکنیم.
منطقهی شرق رود اردن در طول تاریخ و در هر شرایطی بهصورت کنفدراسیونی با سوریه یا یکی از کشورهای عربی و حتی در زمان سیطرهی بیگانگان بر آن همواره بخشی از فلسطین بوده و مناطق دو طرف رود اردن از دیرباز از نظر اقتصادی، سیاسی و اداری، مکمل یکدیگر بودهاند.
این ارتباط بهقدری تنگاتنگ و نزدیک مینمود که کمتر کسی میتوانست آن دو را مناطقی جدا از یکدیگر به حساب آورد.
راههای مواصلاتی و کاروانهای بازرگانی، حج و… از این منطقه میگذشتند و رود اردن مانند دو شعبه یک رود بوده است. حتی روستای کوچکی نظیر طبریه در شمال شرقی فلسطین بیشتر به پایتخت یا مرکز ایالت اردن شباهت داشت.
همچنین اگر روایات تورات پیرامون خروج قوم بنیاسرائیل از مصر و وارد شدن آنان به فلسطین را درست بدانیم، مشخص میشود که این مهاجرت از شرق رود اردن صورت گرفته و قوم بنیاسرائیل از آن پس در شرق و غرب رود سکنی گزیدند. برای یهودیان، دو طرف رود اردن همان سرزمین موعود است. یعنی سرزمینی که هرتزل برای احیای جنبش صهیونیسم و تشکیل دولت یهود آن را بهانه قرار داد. اما با تمام این احوال، بهدلیل شرایط خاص جهانی و طمعورزیهای استعمارگران، صهیونیستها هرگز موفق به اسکان یهودیان در شرق رود اردن یا ضمیمه کردن آن به اسرائیل از زمان اعلامیه بالفور، دوران قیمومیت و قطعنامهی تقسیم سال ۱۹۴۷ تا به امروز نشدند و بههمین خاطر مسألهی اردن را تا زمان مناسب کنار گذاشتند.
سران صهیونیست همواره برای برنامهریزیها و طرحهای توسعهطلبانه خود شرایط بینالمللی و سیاسی را مدنظر قرار داده و سعی کردهاند تا میان طرحهای آنان با اوضاع سیاسی و منویات ابرقدرتهای هر دوره تداخلی پیش نیاید.
بهطور مثال انگلستان که در دههی ۲۰ از حامیان پروپاقرص صهیونیستها بهشمار میرفت، در نشستهای بینالمللی سالهای ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۳، بیش از همه برای جداسازی شرق اردن از فلسطین و ایجاد ایالتی مستقل در آن تلاش کرد (البته مستقل از فلسطین و برنامههایش برای اجرای اعلامیه بالفور و ایجاد یک رژیم صهیونیستی در فلسطین، نه مستقل از قیمومیت). این بدان معنا بود که مقامات انگلیسی، قبل از آنکه فروشندگان (برخی شیوخ و رؤسای قبایل اردنی) و خریدار (آژانس یهود) مجبور به فسخ تمام قراردادهای فیمابین شوند، خود مانع از خرید زمینهای شرق رود اردن توسط یهودیان و اسکان اقوام یهود در آن شدند به همین دلیل مقامات بریتانیا بخش عربنشین فلسطین در طرح تقسیم سال ۱۹۴۷ را به شرق رود اردن ضمیمه کرده و کشوری با نام اردن هاشمی تشکیل دادند.
از آن پس دیگر صهیونیستها جرأت حمله به شرق رود اردن را نیافتند و هدف انگلیس در جلوگیری از حملهی اسرائیل به این منطقه جامهی عمل پوشید. اما صهیونیستها به تلافی این شکست، مناطق عربنشین غرب رود اردن یا بهاصطلاح کرانه باختری را طی سالهای ۱۹۴۸، ۱۹۴۹ و ۱۹۶۷ به تصرف خود در آوردند.
آرزوی تصرف شرق رود اردن بر دل سران صهیونیست ماند. ولی آنان هرگز از این آرزو دست بر نداشتند.
نطفهی این آرزو در دههی ۲۰ قرن بیستم بسته شد. هنگامیکه ژابوتینسکی از سازمان جهانی صهیونیسم کناره گرفت و سازمانی جدید تحت عنوان تجدیدنظرطلبان را تأسیس کرد که به مدت ۲۰ سال فعال بود. ولی در اواسط دههی ۴۰، که مسأله ایجاد یک دولت یهودی در فلسطین مطرح شد، بار دیگر به سازمان جهانی صهیونیسم یعنی سازمان مادر پیوست.
زیو ژابوتینسکی
ژابوتینسکی معتقد بود شرق رود اردن بخشی از اسرائیل است و بههمین خاطر همواره نقشهی فلسطین و این منطقه که با شمشیری از وسط نصف شده بود را توأمان ترسیم میکرد.
در پایان این قسمت بد نیست یادآور شویم از سازمان تروریستی که ژابوتینسکی (۳) بنا نهاد، احزاب حیروت (۴) و لیکود (۵) پدید آمدند که جزء ۵ حزب اصلی اسرائیل بهشمار میروند.
به این ترتیب او میراثی را از خود باقی گذارد که پس از وی به مناخیم بگین (۶)، سپس به اسحاق شامیر (۷) و در نهایت، به بنیامین نتانیاهو (۸) رسید.
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
پینوشتها: توسعهطلبی
۱- سفاردیوم یا سفاردیم یهودیانی هستند که به زبان لادینو تکلم میکنند و نژاد آنان به شبه جزیرهی ایبریا باز میگردد که به منطقه دولت عثمانی، یونان و شمال آفریقا مهاجرت کردند. یهودیان مارانو نیز به آنان پیوسته و جزء سفاردیم شدند، سفاردیمها دارای مهارتهای مدیریتی و سرمایهای بودند و پس از مدتی یک شبکهی تجارت بینالمللی ایجاد کردند و در سرمایهداری غرب نقش مهمی ایفا نمودند. آنان از لحاظ شعائر دینی، نماز و عبادات دارای آداب خاصی هستند و زبان عبریشان نیز با عبری اشکنازیها متفاوت است. سفاردیم در محیط زندگی خود بیشتر ادغام شده و تمدن عربی را بیش از تمدن غرب فرا گرفتند. اسپینوزا فیلسوف معروف و دیزرائیلی نخستوزیر انگلستان از میان این گروه برخاستهاند. میان سفاردیم و اشکنازیها همواره دشمنی وجود داشته و حتی با هم ازدواج نمیکردند اما با تشکیل رژیم صهیونیستی اختلاف میان این دو که حامل تمدن غرب بودند، کمتر مجال خودنمایی یافت. [سیاست و حکومت رژیم صهیونیستی ص ۳۸۹-۳۹۰].
2- اشکنازیها بهطور کلی یهودیان شرق اروپا یعنی روسیه و لهستان هستند که به زبان ییدیش (آلمانی دورهی وسطی) تکلّم میکنند و اصلیّت آنان آلمانی است. البته برخی از اشکنازیها به زبانهای دیگر اروپایی نیز تکلّم میکنند. هنگامیکه مهاجران اشکناز، لهستان را به قصد کشورهایی چون هلند، انگلستان و آمریکا ترک کردند، گروههای کوچکی بودند که بیشتر به تجارت و رباخواری میپرداختند و معمولاً به غل و غش و کلاهبرداری و فساد شهرت یافته بودند. طرز لباس پوشیدن و مدل موی آنان از دیگران متمایز و دین آنان از سفاردیم کاملاً جدا بود. کلیه جریانهای فکری جدید یهود، مانند جنبش اصلاحگران، محافظهکاران، دیاسپورا و جنش صهیونیستی از اشکنازیها برخاسته است و هدف آنان ایجاد دولت اشکنازی بود. اما بعدها یهودیان شرق و جهان اسلام و سفاردیمها در این هدف پیش افتادند. [سیاست و حکومت رژیم صهیونیستی ص ۳۹۰-۳۹۱].
3- زئیف (ولادیمیر) ژابوتنسکی: در سال ۱۸۸۰ میلادی در اُدسای روسیه به دنیا آمد. در سوئیس و ایتالیا به تحصیل در رشتهی حقوق پرداخت و سپس به روسیه برگشت. مدتی بعد در روزنامههای محلی به کار پرداخت و در سال ۱۹۰۳ با تشکیل گروه جوانان یهودی دفاع از خود به جنبش صهیونیسم پیوست. و در سال ۱۹۰۶ در کنگرهی صهیونیستهای روسیه شرکت جست.
در جنگ جهانی اول به عنوان خبرنگار یکی از روزنامههای مسکو به اروپای غربی رفت. مدتی بعد در اسکندریه مصر با یوسف ترومبلدور آشنا شد و حزب اولویت یهود را همراه با وی بنا نهاد و پس از مدتی با درجهی افسری همراه با نیروهای انگلیسی در اشغال فلسطین شرکت کرد.
پس از پایان جنگ در بیتالمقدس مسکن گزید اما در سال ۱۹۲۰ به دلیل تشکیل یک گروه یهودی برای جنگ با اعراب توسط نیروهای قیمومیت انگلستان دستگیر و به ۱۵ سال زندان محکوم شد. ولی در سپتامبر سال ۱۹۲۱ از زندان عکا آزاد گشت و به لندن رفت. در همان سال به عضویت کمیتهی اجرایی جنبش صهیونیسم درآمد اما دو سال بعد در اعتراض به سیاست هربرت سموئیل کمیسر عالی یهود، استعفا داد.
پس از مدتی در سال ۱۹۲۵ سازمان تجدیدنظرطلبان صهیونیسم را به عنوان جانشینی برای سازمان جهانی صهیونیسم که ریاست آن را حییم وایزمن بر عهده داشت، تأسیس کرد و تلاش نمود تا بر کل جنبش مسلط شود ولی در برابر جنبش کارگری بن گوریون شکست خورد. در سال ۱۹۳۵ وی حزب دیگری به نام سازمان جدید صهیونیسم را بنا نهاد و برای زندگی به فلسطین برگشت. ژابوتنسکی پدر معنوی راستگرایان یهود بهویژه لیکود محسوب میشود و گروه تروریستی ایرگون شاخه نظامی جنبش اوست.
سرانجام در سال ۱۹۴۰ در نیویورک مرد و باقیماندهی جسدش در سال ۱۹۶۴ به فلسطین منتقل و در آنجا دفن گردید. او نویسنده، شاعر، نمایشنامه نویس و مترجمی توانا بود ولی با این حال همچنان سمبل افراط گرایی جنبش صهیونیسم بهشمار میرود. [شخصیات اسرائیلی، ۹۷-۹۸].
4- حیروت، حزب راستگرای افراطی و قومی است که با رهبری مناخیم بگین، سازمان ایتسل (سازمان ملی – نظامی) را در سال ۱۹۴۸ میلادی تشکیل داد و سازمانهای نظامی و گروههای راست تندرو به آن پیوستند. حیروت در سال ۱۹۶۶ دچار تجزیه شد و تعدادی از اعضایش به رهبری شیموئل تمیر با روش بگین در ادارهی حزب مخالفت کردند و در سال ۱۹۶۷ حزب مرکز آزادی را بنا نهادند. حیروت با همکاری حزب آزادگان تشکل گاهال را در سال ۱۹۶۵ ایجاد کرد و برنامههای خود را اینگونه ارائه داد:
وحدت اسرائیل در مرزهای تاریخی خود که شامل شرق رود اردن میگردد، سیاست نظامی علیه کشورهای عربی برای آرام کردن مرزها و جلوگیری از نفوذ و فعالیت فدائیان فلسطینی، اقتصاد متکی بر تلاش فردی و رقابت آزاد، تبدیل اقتصاد دولتی، هستدروت و خصوصی به اقتصاد ملی، جدایی هستدروت از اتحادیههای کارگری و انتقال مالکیت طرحهای آن به جمعیتهای تعاونی، از اهداف این حزب است. حیروت همچنین به ارزشهای دینی یهود تکیه بسیاری دارد. [سیاست و حکومت رژیم صهیونیستی ص ۱۲۰-۱۱۹].
5- لیکود در سال ۱۹۷۳ از دو حزب آزادگان و حیروت که در چارچوب گروه گاهال قرار داشتند و نیز دو حزب کوچک و چند مجموعهی کارگری که به جنبش سرزمین یکپارچه اسرائیل منسوب بودند، پدید آمد.
هدف از تشکیل لیکود ایجاد تشکّل راستگرای پارلمانی برای مقلبله با حزب کارگر و دستیابی به حکومت بود. البته لیکود در سال ۱۹۷۳ موفق به این کار نشد ولی در سال ۱۹۷۷ توانست بر اریکه قدرت رِژیم صهیونیستی تکیه زده و حزب کارگر را کنار بزند.
این حزب در زمینهی اقتصاد قائل به واگذاری شرکتهای دولتی به بخش خصوصی است و در زمینه سیاست خارجی و امنیت برنامههایش عبارتند از: حقوق ملت یهود در سرزمین اسرائیل، ازلی و خدشهناپذیر است. تحقق امنیت و صلح برای یهودیان کشور، حق مطالبه تمام زمینهای کرانه باختری و نوار غزه برای اسرائیل، حفظ پیمان کمپ دیوید، عدم تشکیل دولت مستقل فلسطینی، تشکیلات خودگران حق تعیین سرنوشت خود را ندارد و قدس پایتخت اسرائیل بوده و غیرقابل تجزیه است.
ساختار لیکود از اقشار مختلف ثروتمند، متوسط و فقیر تشکیل شده و اکثر آنان از یهودیان شرقی و متمدن و دارای موقعیت اجتماعی بالایی هستند. همچنین این حزب در یهودیان افراطی و نژادپرست نیز طرفداران بسیاری دارد. [سیلست و حکومت رژیم صهیونیستی ص ۱۱۷-۱۱۸ و ۱۱۹].
6- مناخیم بگین به سال ۱۹۱۳ در برسک لهستان به دنیا آمد و از دانشکدهی حقوق دانشگاه ورشو فارغ التحصیل شد. در سال ۱۹۲۹ به جنبش محافظه کار بی تار پیوست و در سال ۱۹۴۸ رهبر آن شد. در سال ۱۹۴۰ توسط سازمان جاسوسی شوروی ( کا، گ، ب) دستگیر اما در سال ۱۹۴۱ آزاد شد و در سال ۱۹۴۲ به عنوان یک سرباز به فلسطین رفت و به سازمان نظامی ایرگون پیوست. وی در سال ۱۹۴۸ جنبش حیروت را تأسیس کرد و در سال ۱۹۴۹ به عضویت کنست درآمد که تا سال ۱۹۸۴ این عضویت ادامه یافت.
بگین در سال ۱۹۷۷ به سمت نخستوزیری اسرائیل رسید و تا سال ۱۹۸۳ در این منصب باقی ماند. مهمترین موفقیت او امضای پیمان کمپ دیوید با مصر در سال ۱۹۷۸ بود که به همین خاطر موفق به اخذ جایزهی صلح نوبل در سال ۱۹۷۹ گردید. اما در زمینه اقتصاد وی اسرائیل را به ورطه فلاکت کشاند و در دورهی حکومتش تورم به ۴۰۰% افزایش یافت. حمله او به جنوب لبنان در سال ۱۹۸۲ این روند (افزایش قیمتها) را تشدید کرد. بگین در سال ۱۹۸۳ بهطور ناگهانی استعفا داد و منزوی شد تا اینکه در سال ۱۹۹۳ میلادی مرد.
7- اسحاق شامیر یا اسحاق یزیرنتیزکی، در سال ۱۹۱۵ در لهستان متولد شد. در جوانی ابتدا به جنبش بی تار پیوست و پس از مهاجرت به فلسطین، وارد حزب ایتسل شد. پس از ترور یائیر در سال ۱۹۴۲ جزء رهبران سه گانه سازمان لهی بود اما در سال ۱۹۴۶ توسط مقامات انگلیسی دستگیر و به اریتره منتقل گشت. اما چهار ماه بعد فرار کرد و مدتی را در پاریس گذراند تا اینکه در ماه می ۱۹۴۸ به فلسطین بازگشت.
پس ازمدتی باز هم به جرم ترور کنت برنادوت نمایندهی سازمان ملل محکوم شد. وی از آغاز تشکیل موساد به آن پیوست و سپس وارد حزب حیروت گردید. در سال ۱۹۷۳ به عنوان رئیس کمیتهی اجرایی حزب حیروت و در سال ۱۹۷۴ به عنوان نمایندهی کنست هشتم برگزیده شد. مدتی بعد در سال ۱۹۷۷ به سمت رئیس کنست، در سال ۱۹۸۰ به عنوان وزیر خارجه انتخاب و در سال ۱۹۸۳ پس از رفتن بگین نخستوزیر اسرائیل و رهبر حزب لیکود گردید. تا اینکه در سال ۱۹۸۶ به معاونت پرز که در آن زمان نخستوزیر بود، رسید. و تا سال ۱۹۹۲ در مشاغل سیاسی از جمله نخستوزیری فعال بود.
8- بنیامین نتانیاهو در سال ۱۹۴۹ در فلسطین به دنیا آمد. و در اوان جوانی به واحد کماندویی ارتش پیوست. وی متخصص در مهندسی غیرنظامی و رشته مدیریت است. وی همچین دارای مدرک دکترا از مرکز تکنولوژی دانشگاه ماساچوست آمریکا میباشد. نتانیاهو مدتی بعد به سمت اولین مدیر مرکز مبارزه با تروریسم یوناتان منصوب شد و در سال ۱۹۸۲ به سمت کاردار سفارت اسرائیل در واشنگتن و در سال ۱۹۸۴ به عنوان نمایندهی اسرائیل در سازمان ملل متحد انتخاب شد. وی در سالهای ۱۹۸۸ تا ۱۹۹۲ عضو کنست و معاون وزیرخارجه بود و سپس نخستوزیر اسرائیل شد و پس از کنارهگیری از این سمت از عرصه سیاست خارج گردید. [شخصیات اسرائیلی ص ۸۸-۸۹-۹۰].
منبع: انیس صایغ؛ دهفرمان جنبش صهیونیسم، ترجمه: سعید طبیعتشناس، تهران: انتشارات المعی، چاپ سوم
««« پایان »»»
آشنایی با رنگهای بهکار رفته در مقالهی فوق:
رنگ آبی برای تأکید بر کلمات کلیدی است.
رنگ بنفش در تیترهای اصلی استفاده شده.
رنگ نارنجی در تیترهای اصلی استفاده شده.
رنگ قرمز برای لینکدادن استفاده شده.
توسعهطلبی ، توسعهطلبی ، توسعهطلبی
توسعهطلبی ، توسعهطلبی ، توسعهطلبی
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
توسعهطلبی ، توسعهطلبی ، توسعهطلبی ، توسعهطلبی ، توسعهطلبی ، توسعهطلبی