(از سری مقالات یهودیان، انگلیسیها و آغاز عصر نو) فرانتس جوزف
دوران تکاپوی بارون آنسلم سالومون فن روچیلد و پسرانش در اتریش با دوران ۶۸ ساله سلطنت فرانتس جوزف مقارن است.
فرانتس جوزف (۱۸۳۰-۱۹۱۶)، نامدارترین چهره خاندان هابسبورگ، در ۱۸ سالگی به سلطنت رسید و تا زمان مرگ، به مدت ۶۸ سال، امپراتور قدرتمند اتریش و پادشاه مجارستان بود. سلطنت فرانتس جوزف با انقلاب ۱۸۴۸ آغاز شد و با جنگ اول جهانی به پایان رسید. او در اواخر عمر در دیداری با تئودور روزولت، رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا، خود را “واپسین پادشاه مکتب کهن” خوانده است. (۱۲۵)
در زمان انقلابهای ۱۸۴۸، قاره اروپا، به ویژه اروپای مرکزی و شرقی که بخش مهمی از آن در قلمرو امپراتوری اتریش قرار داشت، هنوز سرزمینی بطور عمده روستایی بود.
شاخص اروپای نیمه اول سده نوزدهم رشد سریع جمعیت است. در این دوران، جمعیت امپراتوری اتریش و فرانسه ۳۰ درصد افزایش یافت و رشد جمعیت در مجارستان بیشتر بود. این در حالی است که روشهای بهرهبرداری در کشاورزی همچنان ابتدایی و عقبمانده بود و فئودالها از اقتدار کهن خویش در سراسر امپراتوری هابسبورگ برخوردار بودند.
در سال ۱۸۴۸، لندن، پاریس، بروکسل، رم، برلین، وین، پراگ و بوداپست تنها شهرهای بزرگ اروپا به شمار میرفتند. فرانسه و بلژیک در دوران سلطنت لویی فیلیپ و لئوپولد اول، به تأسی از انگلستان، فرایند صنعتیشدن را آغاز کرده بودند و لذا از این میان تنها لندن، پاریس و بروکسل شهرهای صنعتی تلقی میشدند.
در اروپای شرقی، که کانون مهم شورشهای مردمی بود، تنها یک شهر دارای بیش از یکصد هزار نفر جمعیت وجود داشت و در سرزمینهای شمالی جبال آلپ تنها سه شهر اینچنینی بود: وین، بوداپست و پراگ.
در این زمان وین ۴۰۰ هزار نفر جمعیت داشت که شمار آن نسبت به دوران ناپلئون دو برابر بود. این افزایش به دلیل رشد جمعیت در روستاها و مهاجرت روستاییان به شهرها بود و هنوز توان صنعتی اتریش در حدی نبود که این نیروی انسانی سرگردان را به خود جذب کند. به نوشته دکتر تامسون، پیش از انقلابهای ۱۸۴۸ میزان افزایش نیروی کار بیش از رشد صنعت بود و این امر منجر به کاهش ایستارهای زندگی و رواج کارهای شاق و بیکاری در شهرها میشد. (۱۲۶)
پایههای صعود و اقتدار فرانتس جوزف را نه مترنیخ، بلکه آن بخش از اشرافیت سنتگرای اتریش استوار ساخت که از انحطاط امپراتوری هابسبورگ رنج میبرد و خواستار اعاده اقتدار و شوکت آن بود. پرنس فلیکس شوارزنبرگ (۱۲۷) (۱۸۰۰-۱۸۵۲) نماینده و سخنگوی این گرایش بود.
شوارزنبرگ به یک خاندان بلندپایه اشرافی اتریش تعلق داشت که از سنن عمیق نظامیگری برخوردار بود. عموی او، فیلدمارشال پرنس کارل شوارزنبرگ (۱۷۷۱-۱۸۲۰) فرمانده ارتش اتریش در دوران ناپلئون است؛ هموست که در سال ۱۸۱۲ در رأس ارتش اتریش در لشکرکشی ناپلئون به روسیه شرکت کرد و هموست که در سال بعد ارتش ناپلئون را در لایپزیگ شکستی سخت داد و راه پیروزی متحدین را هموار ساخت.
فلیکس شوارزنبرگ در دوران مترنیخ به وزارت خارجه پیوست و در بهار سال ۱۸۴۸ مشاور سیاسی ژنرال رادتزکی (۱۲۸) فرمانده نیروهای اتریش در ایتالیا، بود. با آغاز شورش، رادتزکی ۸۲ ساله که در میان نظامیان از محبوبیت فراوان برخوردار بود و نمادی از اقتدار اتریش انگاشته میشد، خود به سرکوب مردم ایتالیا پرداخت و شوارزنبرگ را راهی وین کرد. این پس از استعفا و فرار مترنیخ است. شوارزنبرگ در وین نقشی فعال در سرکوب مردم به دست گرفت. در ۲۱ نوامبر ۱۸۴۸، امپراتور فردیناند، در زیر فشار نظامیان، شوارزنبرگ را در سمت صدراعظم اتریش منصوب کرد. شوارزنبرگ به سرکوب شورش و اعاده نظم پرداخت و کمی بعد فردیناند نالایق را مجبور به استعفا کرد و فرانتس جوزف را بر تخت سلطنت نشاند. او در ۴ مارس ۱۸۴۹ رایشتاگ (۱۲۹)، مجلس اشراف اتریش، را منحل کرد و تمامی قدرت را در دست امپراتور، و درواقع خود، متمرکز ساخت. سپس، با حمایت نظامی نیکلای اول، تزار روسیه، به مجارستان لشکر کشید و سرکوب جنبش استقلالطلبانه این کشور را آغاز کرد. سلوک شوارزنبرگ با شورشیان مجارستان خشن و اقتدارآمیز بود و هیچگونه سازش را با سران جنبش برنتافت. بدینسان، به وسیله شوارزنبرگ دولتی مقتدر، بغایت متمرکز و نظامیگرا در وین استقرار یافت.
در این زمان، الیگارشی زرسالار لندن به مداخله نظامی نیکلای اول، تزار روسیه، در اعماق قاره اروپا و پیوند آن با شوارزنبرگ به دیده خصومت مینگریست و به عکس با رهبران استقلال مجارستان همدلی داشت؛ قطعاً به این دلیل که تداوم اقتدار امپراتوری هابسبورگ در بخش مهمی از اروپای مرکزی و شرقی و اتحاد آن با نیکلای اول را نمیپسندید. علاوه بر عدم تمایل امپراتوری بریتانیا به حضور یک قدرت بزرگ رقیب در منطقه، کانونهای زرسالار اروپا نیز برای انباشت و افزایش هر چه بیشتر ثروت خود به بهمریزی ساختارهای موجود اجتماعی و سیاسی نیاز داشتند و لذا از اقدامات شوارزنبرگ خشنود نبودند.
این سیاستی است که الیگارشی لندن در قبال وحدت ایتالیا و وحدت آلمان نیز پی میگرفت زیرا مایل بود از طریق ایجاد این دو قدرت منطقهای، اقتدار امپراتوری هابسبورگ محدود و مهار شود.
الیگارشی زرسالار فرانکفورت، شهری که از زمان ناپلئون مرکز “کنفدراسیون آلمان” بود، نیز در مسئله وحدت آلمان نقشی موثر و تحریکآمیز داشت. در سال ۱۸۴۹ دربارهای پروس و ساکسونی و هانوور پیمان اتحادی را منعقد کردند که به پیمان “سه پادشاه” شهرت دارد. کمی بعد پارلمان فرانکفورت عنوان “پادشاه آلمان” را به شاه پروس اعطا کرد. در این زمان فردریک ویلهلم چهارم، پادشاه پروس (۱۸۴۰-۱۸۶۱)، با دربار انگلیس رابطه نزدیک داشت.
خاندان هوهنزولرن، خاندان سلطنتی پروس، از طریق وصلت با خاندان هانوور، خاندان سلطنتی انگلیس، خویشاوند است.
فردریک اول، نخستین پادشاه پروس، پس از مرگ همسر نخست از خاندان هانوور زن گرفت و این سنت ادامه یافت. پسر این دو، فردریک ویلهلم اول، پادشاه پروس (۱۷۱۳-۱۷۴۰)، در سال ۱۷۰۶ با دختر جرج اول هانوور، پادشاه انگلیس، ازدواج کرد. فردریک دوم، معروف به “فردریک کبیر“، حاصل این وصلت است. فردریک ویلهلم چهارم برادر ویلهلم اول، نخستین امپراتور آلمان، و عموی فردریک سوم داماد ملکه ویکتوریاست. (او برادر زن نیکلای اول، تزار روسیه، نیز بود.)
در این زمان، ارنست اگوستوس، برادر جرج چهارم و عموی ملکه ویکتوریا، شاه هانوور (۱۸۳۷-۱۸۵۱) است؛ و ارنست، شاه ساکسونی (۱۸۴۴-۱۸۹۳)، نیز پسردایی و برادر شوهر ملکه ویکتوریای انگلیس. (این ارنست پسر ارنست اول و برادرزاده لئوپولد اول پادشاه بلژیک است.) بدینسان، شعار “وحدت آلمان” را در این زمان باید به معنای سلطه خاندان سلطنتی انگلیس و الیگارشی لندن بر بخش مهم از اروپای مرکزی انگاشت.
معهذا، شوارزنبرگ با حمایت نیکلای اول موفق به درهم شکستن این اتحاد شد و بار دیگر سلطه اتریش را بر دولتهای کوچک آلمانی برقرار کرد. در سال ۱۸۵۰ پیمان اولموتز (۱۳۰) میان اتریش و پروس منعقد شد و طی آن “کنفدراسیون آلمان“، به رهبری اتریش و با مرکزیت فرانکفورت، احیا گردید. این ماجرا، که به “تحقیر اولموتز” شهرت دارد، شکستی مدهش و توهینآمیز برای فردریک ویلهلم چهارم بود.
موضع الیگارشی زرسالار بریتانیا در قبال امپراتوری هابسبورگ را در ماجرای سفر ژنرال هاینو به لندن به روشنی میتوان شناخت:
ژنرال جولیوس یاکوب هاینو (۱۳۱) (۱۷۸۶-۱۸۵۳)، پسر نامشروع ویلیام نهم هسه کاسل (حامی مایر آمشل روچیلد)، است. او به خدمت دربار هابسبورگ درآمد و در زمان انقلاب مجارستان از سوی پرنس شوارزنبرگ برای سرکوب شورش به این سرزمین اعزام شد. قساوت ژنرال هاینو در مجارستان شهرت فراوان یافت. او در سال ۱۸۵۰ به انگلستان سفر کرد. در جریان این سفر، گروهی از اوباش شهر به وی حمله بردند و او به وسیله گاریکشان کارخانههای آبجوسازی بارکلی و پرکینز به شدت مضروب شد. بارکلی و پرکینز از اعضای برجسته “الیگارشی کواکر”ند و در آن زمان مالک بزرگترین تأسیسات آبجوسازی انگلستان بودند. به یقین، این آشوبی سازمانیافته بود و کارگران مجری فرامین روسای خود بودند. پالمرستون، وزیر امور خارجه انگلیس و عضو سرشناس کلوپ آتنائوم نیز به سود “کارگران” موضع گرفت و چنان تند رفت که نارضایتی ملکه ویکتوریا را برانگیخت. این در حالی است که کمی بعد پالمرستون به لویی کوشوت (۱۳۲) (۱۸۰۲-۱۸۹۴)، رهبر فراری شورش مجارستان، در جریان سفرش به انگلیس برخوردی بسیار دوستانه کرد. (۱۳۳)
دولت انگلستان خواستار تضعیف اتریش و تجزیه امپراتوری هابسبورگ بود، ولی هوادار نابودی کامل آن نبود زیرا بر اساس “دکترین پالمرستون” وجود این قدرت مهم اروپایی، و نیز عثمانی، را سد دفاعی استواری در برابر توسعهطلبی روسیه به سوی غرب اروپا میانگاشت؛ روسیهای که در دوران نیکلای اول تهدیدی برای اروپای قاره تلقی میشد. در سال ۱۸۴۹ پالمرستون طی نطقی در مجلس عوام، احتمالا برای نخستین بار، مفهوم “توازن قوا” را به کار برد. او گفت:
اتریش مهمترین عنصر در توازن نیروهای اروپایی است. اتریش در مرکز اروپا قرار دارد و سدّی است در برابر تجاوز از یکسو و تهاجم از سوی دیگر. بنظر من، استقلال و آزادیهای سیاسی اروپا به حفظ تمامیت و انسجام اتریش به عنوان یک قدرت بزرگ اروپایی وابسته است. (۱۳۴)
بدینسان، در این دوران کانونهای سیاسی لندن خواستار اتریشی بودند تا بدان حد قدرتمند که مانع توسعهطلبی روسیه به سوی غرب شود و چنان مهارشده و ضعیف که نتواند خود به قدرت اصلی قاره اروپا بدل گردد. سیاستهای شوارزنبرگ مغایر با این سیاست بود. شوارزنبرگ ۵۲ ساله، کمی پس از بازگشت مترنیخ از لندن، در آوریل ۱۸۵۲ در دفتر کارش به مرگی ناگهانی درگذشت.
با مرگ شوارزنبرگ، فرانتس جوزف 22 ساله قدرت را بطور کامل در دست خود گرفت و حکومتی خودکامه و متمرکز را مستقر ساخت. او در رأس ایالات شاهزادگان و اشراف آلمانی را، که مستقیماً تابع وین بودند، قرار داد. قدرت اصلی در دست آلکساندر باخ (۱۳۵)، وزیر کشور، متمرکز بود. او یک نظام پلیسی گسترده و مقتدر ایجاد کرد که به رژیم باخ (۱۳۶) معروف است. فرانتس جوزف که خود را یک کاتولیک مومن میدانست، برخلاف فرانتس دوم با کلیسای واتیکان رابطه حسنه داشت. او در عین حال به پروتستانها و یهودیان نیز آزادی فراوان داد. در دوران حکومت او شبکههای گسترده راهآهن در سراسر امپراتوری هابسبورگ احداث و شالودههای صنعت جدید در این سرزمین پی ریخته شد.
فرانتس جوزف در جریان جنگ کریمه سیاست بیطرفی متمایل به انگلستان و فرانسه در پیش گرفت و با این اقدام خشم نیکلای اول را، که به او در سرکوب انقلاب مجارستان یاری داده بود، برانگیخت. در جنگ سال ۱۸۵۹، حکومت ساردینی با حمایت مستقیم ناپلئون سوم و حمایت غیرمستقیم انگلستان، اتریش را از منطقه لومباردی بیرون راند و به سلطه خاندان هابسبورگ بر این بخش از ایتالیا پایان داد. در دهه بعد، به سلطه اتریش بر دولتهای محلی آلمان نیز پایان داده شد: جنگ پروس و اتریش، معروف به جنگ هفت هفتهای (ژوئن و ژوئیه ۱۸۶۶)، با پیروزی کامل پروس به پایان رسید. در این جنگ، ایتالیا متحد پروس بود. بدینسان، سال ۱۸۶۶ را باید پایان امپراتوری هابسبورگ به عنوان یک قدرت بزرگ منطقهای شمرد.
این ناکامیها، و نیز تداوم شورشهای استقلالطلبانه در مجارستان، سبب شد که در سال ۱۸۶۷ فرانتس جوزف به اصلاحات سیاسی دست زند. او به مجارستان “استقلال” داد و علاوه بر “امپراتور اتریش” عنوان “پادشاه مجارستان” را نیز بر نام خود افزود. هر یک از این دو کشور دارای هیئت دولت و مجلس خود بودند. فرانتس جوزف ریاست هر دو دولت را به دست داشت. از این پس، در اتریش نظام سیاسی پارلمانی مستقر شد و احزاب به فعالیت پرداختند. او به اقلیتهای ملی نیز خودمختاری داد. معهذا، در این دوران نیز فرانتس جوزف به ارتش علاقه ویژه داشت و نیروهای نظامی پایگاه اصلی قدرت او به شمار میرفت.
فرانتس جوزف در سال ۱۸۷۲ وارد پیمان سه امپراتور (اتریش، آلمان و روسیه) شد. او در زمان جنگ ۱۸۷۷-۱۸۷۸ روسیه و عثمانی، که به شکست عثمانی انجامید، به حمایت غیررسمی از روسیه پرداخت و در نتیجه در کنگره برلین (ژوئن- ژوئیه ۱۸۷۸) منطقه بوسنی-هرزگوین به اتریش داده شد. نتایج کنگره برلین روسیه را از قدرتهای غربی آزرده ساخت. در سال ۱۸۷۹، بیسمارک، صدراعظم آلمان، یک پیمان دفاعی سرّی برای مقابله با تهاجم احتمالی روسیه به آلمان با اتریش منعقد کرد. از آن پس، این پیمان به شالوده سیاست خارجی فرانتس جوزف بدل شد و او تا زمان مرگ بطور جدی به آن وفادار ماند. بعدها ایتالیا (۱۸۸۲) و رومانی (۱۸۸۳) نیز به این پیمان پیوستند. معهذا، فرانتس جوزف میکوشید تا روابط حسنه خود را با روسیه محفوظ دارد. او در سال ۱۸۹۷ به سنپطرزبورگ سفر کرد و با دولت روسیه به توافقهایی در مسئله بالکان رسید. ولی سرانجام بر سر مسئله صربستان میان روسیه و اتریش اختلاف پدید شد. در سالهای ۱۸۸۱-۱۸۸۹ صربستان متحد اتریش به شمار میرفت، ولی بتدریج، به ویژه از سال ۱۹۰۳، به سوی روسیه گرایش یافت. در این دوران فرانتس جوزف مدافع سیاستی صلحجویانه بود، ولی سرانجام وزرایش او را قانع کردند که تنها راه برای پایان دادن به تحریکات صربها توسل به حربه نظامی است. در ۲۸ ژوئن ۱۹۱۴ فرانتس فردیناند (۱۳۷)، برادرزاده و ولیعهد فرانتس جوزف، به وسیله یک دانشجوی صرب در سارایوو به قتل رسید و فرانتس جوزف برای تنبیه صربها به این سرزمین لشکر کشید. این حادثه منجر به جنگ اول جهانی شد. فرانتس جوزف در نیمه جنگ، در ۲۱ نوامبر ۱۹۱۶، در کاخ خود درگذشت.
دایرةالمعارف آمریکانا فرانتس جوزف را پادشاهی متکی بر اقتدار فردی خود و مورد احترام فراوان مردمش توصیف کرده است. فرانتس جوزف به رغم دوران طولانی سلطنت و برخورداری از قدرت فراوان، در زندگی فردی سعادتمند نبود. او در سال ۱۸۵۴ با یکی از خویشانش، پرنسس الیزابت باواریا، ازدواج کرد و به او عشق میورزید ولی زندگی خانوادگی آنان به دلیل دسیسههای مادر ملکه به تیرگی گرایید. در سال ۱۸۶۷ برادرش، ماکزیمیلیان، به دست شورشیان مکزیک به قتل رسید. در سال ۱۸۸۹ پسرش، رودلف، خودکشی کرد. همسر فرانتس جوزف نیز در سال ۱۸۹۸ به دست یک آنارشیست ایتالیایی به قتل رسید. و سرانجام برادرزاده و دومین ولیعهد فرانتس جوزف به دست صربها کشته شد. او در اواخر عمر عاشق هنرپیشهای به نام کاترین شرات شد و اوقات اندوهبار خود را غالبا به تنهایی و با شکار در کوههای آلپ میگذرانید. (۱۳۸)
در دوران سلطنت فرانتس جوزف، بجز دوران اقتدار شوارزنبرگ (در منابع موجود اشارهای دال بر رابطه نزدیک شوارزنبرگ با الیگارشی یهودی اروپا مندرج نیست)، رابطه روچیلدها با خاندان هابسبورگ تداوم داشت.
هرچند گنتس و ماری لوئیز، دو حامی نامدار روچیلدها، در این زمان زنده نبودند، ولی مترنیخ بازنشسته در سالهای ۱۸۵۱-۱۸۵۹ زنده و بانفوذ بود و چون گذشته با روچیلدها و سایر اعضای الیگارشی یهودی پیوند داشت. پس از او پسرش، ریچارد، و دخترش، پائولین، این رابطه را تداوم بخشیدند. پرنسس پائولین مترنیخ پایگاه استوار زرسالاران یهودی در دربار هابسبورگ به شمار میرفت تا بدانجا که به “بانوی حامی یهودیان” (۱۳۹) شهرت یافت. الفری مینویسد به یُمن حمایت پائولین “تمامی درها به روی روچیلدها گشوده بود.” (۱۴۰)
به تبع چنین پیوندهایی، در دوران فرانتس جوزف نیز روچیلدها همچنان متنفذترین بانکدار امپراتوری اتریش بودند. به نوشته مورتون، فرانتس جوزف در تمامی مراسم روچیلدها، عزا و عروسی، به وسیله ارسال تسلیت یا تبریک، شرکت میکرد. در سال ۱۸۸۷ به روچیلدهای وین عنوان “درباری” اعطا شد و از آن پس آنان در مراسم خصوصی دربار هابسبورگ نیز حضور داشتند. (۱۴۱)
نوع رابطه روچیلدها با خاندان هابسبورگ در اواخر سده نوزدهم را در دو نمونه زیر میتوان دریافت:
رودلف، تنها پسر و ولیعهد فرانتس جوزف، از اواخر دهه ۱۸۷۰ پیوندی نزدیک و صمیمانه با روچیلدها داشت. آنتونی الفری سرآغاز این رابطه را سفر سال ۱۸۶۹ ادوارد، ولیعهد انگلستان، به وین میداند و در این سفر بود که او برای نخستین بار با رودلف یازده ساله آشنا شد.
رودلف زمانیکه در سال ۱۸۷۸ برای نخستین بار به لندن سفر کرد، جوانی ۲۰ ساله بود. در این سفر یهودیان دربار ولیعهد انگلستان معاشران و میهمانداران او بودند و در همین سفر بود که فردیناند، پسر دوم بارون آنسلم روچیلد، به افتخار رودلف ضیافت رقصی ترتیب داد. به تعبیر الفری، دایی اروپا (کنایه از ادوارد) بر این جوان هرزه در یک زمینه تأثیری عمیق بر جای نهاد و آن علاقه به اربابان ثروت بود. بدینسان، ولیعهد اتریش نیز، چون ولیعهد انگلستان، به جرگه دوستان روچیلدها پیوست.
در حلقه خصوصی دوستان بارون ناتانیل روچیلد وین یک زن زیبارو و جاهطلب به نام بارونس ماری وتزرا (۱۴۲) حضور داشت. او با رودلف آشنا شد و از سال ۱۸۸۸ به معشوقه او بدل گردید. رودلف سخت شیفته این زن شد و تصمیم به ازدواج با او گرفت. نامهای به پاپ نوشت و خواستار طلاق همسرش (دختر لئوپولد دوم پادشاه بلژیک) شد. پاپ این نامه را برای فرانتس جوزف فرستاد. امپراتور عبوس و خشک، که تمامی اوقات خود را وقف کارش کرده بود، پس از دعوایی سخت به رودلف دستور داد از معشوقهاش جدا شود. رودلف برای فرار از پدر مدتی بهمراه ادوارد، ولیعهد انگلستان، به شکار خرس و گوزن در رومانی و استیریا (منطقهای در جنوب یوگسلاوی) رفت. او سه ماه بعد ابتدا با تفنگ معشوقهاش را کشت و سپس به زندگی خود پایان داد. خبر این حادثه به وسیله کارکنان کمپانی راهآهن روچیلدها به وین رسید و سالومون آلبرت روچیلد آن را به اطلاع دربار رسانید.
رودلف در زمان خودکشی به شدت بدهکار بود. آخرین بدهی او مبلغ یکصد هزار گولدنی است که در اول ژانویه ۱۸۸۹ (سی روز پیش از مرگش) از بارون موریس دو هرش، زرسالار نامدار یهودی، قرض کرد. او ۶۰ هزار گولدن از این پول را برای معشوقه قدیمیاش، میزی کاسپر (۱۴۳) فرستاد تا با آن خانهای بخرد؛ بهمراه نامهای سوزناک که در آن از وی وداع کرده بود. (۱۴۴)
گرایشهای سیاسی رودلف را نیز قاعدتاً باید متأثر از رابطه نزدیک او با دربار ولیعهد انگلیس و یهودیان آن دانست.
رودلف جوانی احساساتی و دارای ذوق ادبی بود و به مطالعه و ادبیات علاقمند. وی بتدریج به ابراز نظریاتی تند علیه کلیسای کاتولیک پرداخت و نخستین تعارضهای فکری او و پدرش در این زمینه آغاز شد. در عرصه مسایل سیاسی رودلف به حمایت از جداییطلبان مجارستان برخاست و این امر نیز امپراتور را به خشم آورد تا بدانجا که هرگونه مشارکت او در امور دولتی را ممنوع کرد. (۱۴۵)
زندگی آشفته و فرجام شوم رودلف، به پیوند یهودیان با خاندان هابسبورگ خللی وارد نساخت. درست نُه ماه بعد، در یک حادثه مدهش دیگر، بار دیگر تاریخ خاندان هابسبورگ با نام روچیلدها آمیخته شد.
جولی روچیلد دختر بزرگ بارون آنسلم روچیلد وین است که در سال ۱۸۵۰ با بارون آدولف روچیلد (۱۸۲۳-۱۹۰۰)، دومین پسر کارل مایر روچیلد ناپل، ازدواج کرد. او دوست صمیمی امپراتریس الیزابت، همسر فرانتس جوزف بود. جولی و آدولف بخشی از اوقات خود را در پاریس و بخش دیگر را در کاخ خویش در کناره یکی از دریاچههای ژنو میگذرانیدند. این مکانی است که الیزابت ناآرام و افسرده، برای گریز از زندگی تیره خود، به ویژه پس از سرنوشت تراژیک تنها پسرش، گاه به آن پناه میبرد.
ملکه اتریش در سپتامبر ۱۸۹۸ طبق روال گذشته بطور ناشناس به ژنو رفت و به عنوان یک فرد عادی در هتلی اقامت گزید. او در ۹ سپتامبر در ویلای بارونس روچیلد میهمان بود و در حوالی ساعت ده شب به محل اقامتش بازگشت. فردای آن روز، الیزابت تیرهبخت در حال خروج از هتل مورد حمله یک آنارشیست ایتالیایی به نام لوچنی (۱۴۶) قرار گرفت و با ضربات کارد وی به قتل رسید. (۱۴۷)
پینوشتها:
125. Alan Palmer, The Penguin Dictionary of Twentieth- Century History, 1900- 1991, 1992, p. 159.
126. Thomson, ibid, pp. 229- 230.
درباره رشد جمعیت و فرایند شهرنشینی در قاره اروپا بنگرید به: این مقاله
127. Prince Felix Schwarzenberg / 128. Josef Radetzky / 129. Reichstag / 130. Olmutz / 131. Julius Jacob Haynau / 132. Lajos (Louis) Kossuth / 133. Thomson, ibid, pp. 224-225; Emerson, ibid, vol. 1, p. 863. / 134. Thomson, ibid, p. 244. / 135. Alexander Bach / 136. Bach regime / 137. Archduke Franz Ferdinand / 138. Americana, vol. 5, pp. 850-852. / 139. Notre Dame de Zion / 140. Allfrey, p. 62. / 141. Morton, ibid, pp. 176-177. / 142. Marie Vetsera / 143. Mizzi Kasper / 144. Allfrey, ibid, pp. 67-68. / 145. Americana, vol. 23, p. 840. / 146. Lucheni / 147. Cowles, ibid, p. 189; Allfrey, ibid, p. 68.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج ۲، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز ۱۳۹۰)
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: