ریشههای فراماسونری (قسمت سوم) جادو
سدههای شانزدهم و هفدهم میلادی، دوران شکوفایی جادوگری، کیمیاگری، غیبگویی، طالعبینی و انواع علوم خفیه و نفوذ فوقالعاده آن در دربارها و محافل اشرافی و فرهنگی اروپاست. این موجی است که دقیقاً با رنسانس ایتالیا آغاز شد و اومانیستهایی (۱) چون پیکو دلا میراندولا مروجین بزرگ آن بودند. (۲)
عدهی کسانی که خود را جادوگر میدانستند، یا به گمان مردم پیشهی جادوگری داشتند، سریعاً رو به افزایش نهاد. مخصوصاً در ایتالیای مجاور آلپ، ساحری از حیث ماهیت و مقیاس بهصورت یک بیماری ساری درآمد. بهموجب گزارش مشهوری، بیست و پنج هزار تن در جلگهای نزدیک برشا در یک “شنبهبازار جادوگران” حضور یافته بودند… جنون آگاهی از آینده انواع مختلف پیشگویان -کفبینان، معبّران، طالعبینان- را یاری میداد. گروه اخیر در ایتالیا متعددتر و نیرومندتر بودند تا در بقیه اروپا. تقریباً هر دولت ایتالیایی یک عالم رسمی طالعبینی داشت که اوقات مهم برای شروع کارهای مهم را تعیین میکرد… اعتقاد به اینکه ستارگان بر خوی و امور انسان حکومت میکنند به قدری عمومیت داشت که بسیاری از استادان دانشگاه در ایتالیا سالانه مجموعهای به نام پیشگوییهای مبتنی بر طالعبینی منتشر میکردند… هنگامیکه لورنتسو مدیچی دانشگاه پیزا را از نو تأسیس کرد، برای طالعبینی شعبهای در نظر نگرفت. اما دانشجویان تشکیل آن را مصراً خواستار شدند و او ناچار با خواستشان موافقت کرد. (۳)
تعلّق به جادو و علوم خفیّه با گسترش طریقت یهودی کابالا و آرمانهای مسیحیایی در اروپا پیوند مستقیم داشت. پیکو، “پدر کابالیسم مسیحی” میگفت: هیچ علمی چون جادو و کابالا حقانیت مسیح را بر ما ثابت نمیکند. پیدایش صنعت چاپ در اروپا نیز در گسترش این موج به شدت مؤثر بود. دکتر کورت سلیگمان رواج گستردهی کابالا و جادو در فضای فرهنگی اروپای سدههای شانزدهم و هفدهم و نقش صنعت چاپ را در این فرایند چنین توصیف کرده است:
جادوی باستانی در طول رنسانس قدرت دوبارهای یافت… ماشین چاپ با سرعت تمام به کار افتاد… در میان این کتابها گذشته از انجیل و آثار قابل قبول یونانی، آثاری یافت میشد که به شدت رنگ و بوی جادویی داشت. در این میان فنون پیشگویی از ارج والایی برخوردار بود: کفبینی، اخترگویی و طالعبینی، قیافهشناسی و دیگر فنون مکتومه بسیار رایج شد. حتی اوراد جادویی و احضار ارواح خیر و شر مورد قبول نویسندگانی قرار گرفت که عقاید خود را دربارهی موضوعاتی که قبلاً جزم کلیسا آنها را تکفیر کرده بود، ابراز میداشتند. مردم بیش از هر زمان دیگر مفتون شرق شدند… جادو به صورت رشتهی متمایزی در میان علوم درآمد و “مغ” [جادوگر] هم، گرچه محروم از عظمت و طمطراق گذشتهی خود، اما بهرحال وارد جامعهی مسیحی شد… جادو مردان دین و کلیسا را هم به گرداب علوم سرّی و ماوراء طبیعی وارد ساخته بود. (۴)
سلیگمان نیز از پیکو به عنوان مروّج بزرگ جادو و علوم خفیّه یاد میکند:
پیکو در آثارش پیشگویی آینده را از طریق رؤیا، زنان غیبگو، ارواح و تفأل و همچنین پیشگویی با پرندگان و امعاء و احشاء حیوانات مورد تأیید قرار داده است. دو روش اخیر، که بی چون و چرا “پاگانی” (۵) به حساب میآمد، مسلماً نمیتوانست مورد قبول اولیاء کلیسای رم قرار گیرد. تأکید او بر مکاشفات و الهامات کلدانیها، سرودهای ارفئوسی و غیره از همین ردیف بودند… پیکو تلاش میکرد که با یاری گرفتن از کابالا، که آن را از استادان یهودی خود آموخته بود، به مقصود خویش نایل شود… (۶)
علاوه بر پیکو و روشلین، یوهانس تریتمیوس (۷)، اومانیست نامدار، نیز به جادو علاقهی وافر داشت و این تعلّق، به تأثیر از “استادی مرموز” بود. سلیگمان مینویسد:
هنگامیکه تریتمیوس دانشجوی هایدلبرگ بود، با استادی مرموز برخورد کرد و علوم سرّی را از او آموخت. در سال ۱۴۸۲، زمانی که تریتمیوس تصمیم گرفت به شهر زادگاهش… بازگردد، استادش به او گفت که در طول سفر کلید سرنوشتساز زندگیاش را خواهد یافت. (۸)
بدینسان، تریتمیوس راهب شد، بهعنوان کابالیست و عالم به علوم خفیّه شهرت فراوان کسب کرد و به این دلیل در دربار شاهان و حکمرانان اروپا مقامی رفیع یافت تا بدان حد که ماکزیمیلیان، امپراتور روم مقدس، “در امور سیاسی” با او مشورت میکرد. (۹) این ماکزیمیلیان همان کسی است که هرشل زیسدردورفی کارگزار مالیاش بود و پل ریچیوس پزشک دربارش. تریتمیوس کتابخانهی بزرگی مشتمل بر نسخ خطی به پنج زبان، بیشتر عبری و یونانی، فراهم آورد که مورد استفادهی برخی از چهرههای برجسته فکری آن زمان، به ویژه روشلین، قرار گرفت. نام تریتمیوس به عنوان مؤلف نخستین کتابشناسی چاپی (۱۰) به ثبت رسیده است. تریتمیوس مدعی احضار روح بود و مروّج بزرگ کیمیاگری. او مؤلف کتاب تاریخ جادوگری (۱۱) است و بر کیمیاگران و کابالیستهای نامداری چون روشلین و آگریپا و پاراسلسوس تأثیر فراوان برجای نهاد. دورانت مینویسد:
[تریتمیوس] در زندگی کوتاهش جامعالعلوم گشت: در زبانهای لاتینی، یونانی و عبری و ادبیات آنها مهارت داشت و با اراسموس، ماکزیمیلیان و برگزینندگان امپراتوری و دیگر مشاهیر و بزرگان زمان نامهنگاری میکرد. مردم عامی آن عهد توفیقات او را تنها براساس این نظریه توجیه میکردند که دارای قدرتهای فوق طبیعی مرموزی است. (۱۲)
یوهانس تریتمیوس
منابع یهودی به تریتمیوس نگاهی دوستانه دارند و از او به عنوان مدافع یهودیان یاد میکنند. (۱۳)
هاینریش کورنلیوس آگریپا (۱۴) چهرهی برجستهی دیگر رنسانس، نیز به عنوان یکی از مروّجین بزرگ علوم خفیّه و کابالا در اروپای سده شانزدهم شناخته میشود. آشنایی آگریپا با جادو و کابالا، به سان تریتمیوس در پیوند با استاد یا استادانی ناشناخته و مرموز صورت گرفت. دورانت مینویسد:
وی که در شهر کلن در خانوادهای نیکنام به دنیا آمده بود، راه خود را به سوی پاریس پیدا کرد و در آنجا فریفتهی جمعی از رازوران یا شیادانی شد که ادعا میکردند در دانش سرّی یا علوم غریبه دست دارند. تازهوارد تشنهی کسب دانش و شهرت، آموختن کیمیاگری و تحصیل قباله یهودیان را پیشهی خود ساخت… (۱۵)
سلیگمان روایتی دیگر به دست میدهد و سفر آگریپا به پاریس را یک مأموریت سیاسی مخفی توصیف میکند با پیامدهای مهم. به نوشته او، امپراتور ماکزیمیلیان آگریپای جوان را به مأموریت پرمسئولیتی به پاریس فرستاد. او در پاریس با عدهای از ادیبان جوان اشرافزاده آشنا شد و با آنها انجمنی سرّی را پی ریخت. اعضای انجمن برای اصلاح جهان طرحی ریختند و به یکدیگر قول یاری و همکاری دادند. (۱۶) ماکی نیز تأیید میکند که آگریپا در پاریس یک سازمان مخفی رازآمیز بنیان نهاد. (۱۷)
یادآوری میشود که تکاپوی آگریپا مقارن با دوران رقابت و ستیز امپراتوری روم مقدس با فرانسه است. به سادگی میتوان دریافت که این “مأموریت پرمسئولیت” چیزی جز یک مأموریت اطلاعاتی دسیسهگرانه نبود و تأسیس “انجمن سرّی” در پاریس نیز در همین چارچوب صورت گرفت. توجه کنیم که آگریپا در سال ۱۵۱۵ در زمره قشون ماکزیمیلیان در ایتالیا جنگید و به این دلیل به دریافت نشان “شهسواری” مفتخر شد. (۱۸) او مدتی در پاریس پزشک لوییز ساویی (۱۹) مادر مقتدر و نایبالسلطنه فرانسوی اول پادشاه فرانسه، بود و سپس در سمت مشاور کارل پنجم، نوه ماکزیمیلیان اول و پادشاه اسپانیا و امپراتور روم مقدس، جای گرفت.
بدینسان، نام آگریپا را باید در زمره کسانی ثبت نمود که در سده شانزدهم با اهداف سیاسی/ اطلاعاتی به تأسیس فرقههای سرّی دست زدند، مناسک و نمادهای رازآمیز و جادویی را برای استتار عملکرد خود به کار گرفتند و بدینسان شالودههای مکتبی را بنیان نهادند که در نیمه اول سده هیجدهم در قالب “فراماسونری” ظهور کرد. به دلیل چنین جایگاهی است که در سال ۱۷۹۸ نشریه کوارترلی ریویو (۲۰) (چاپ لندن) آگریپا را به عنوان بنیانگذار واقعی فراماسونری معرفی کرد و مدعی شد که گویا وی در سال ۱۵۱۰ به لندن سفر کرده و در این شهر یک سازمان مخفی کیمیاگری تأسیس نموده است. ماکی، پس از بیان مطلب فوق، اینگونه دعاوی را بیپایه میخواند. (۲۱)
هاینریش کورنلیوس آگریپا
آگریپا مؤلف کتاب معروف سه رساله در باب فلسفه خفیه (۲۲) است که در سال ۱۵۳۳، ده سال پس از ظهور دیوید روبنی، در کلن منتشر کرد. او سالها پیش از انتشار، نسخهی خطی کتاب خود را همراه با نامهای برای تریتمیوس فرستاد و در آن چنین نوشت:
حیرت بسیار کردم، و در واقع خشمگین شدم، که چرا تا این زمان کسی برنخاسته است تا از بحثی آنقدر جلیل و مقدس دفاع کند و آن را از آلودگی به افترای بیدینی مبرّا سازد. بدینترتیب بود که روح من قیام کرد… جادوگری باستانی همواره مورد مطالعهی عموم دانشمندان قرار داشته، از خطاها و لغزشهای بیدینی منزّه بوده، و بر اصول عقلانی خاص خود تکیه داشته است.
تریتمیوس در پاسخ چنین پند داد:
برای عامهی مردم از چیزهای عامیانه سخن بگو، لیکن مطالب بلندپایه و پنهانی را تنها برای بلندپایهترین و رازدارترین دوستانت نگهدار. یونجه خشک برای گاو نر، و قند برای طوطی. این پند را درست آویزهی گوش ساز. مبادا که تو نیز چون بسیاری از دیگران لگدکوب نرّهگاوان شوی. (۲۳)
بهنوشته بریتانیکا، این کتاب به مطالعات رنسانس در زمینهی جادوگری تحرکی جدید بخشید و نام آگریپا را به اولین روایتهای داستان معروف “فائوست” وارد ساخت. او در کتابش به تبیین جهان از طریق کابالا و واژگان عبری پرداخته و جادو را بهعنوان بهترین وسیله برای شناخت خداوند و طبیعت عنوان کرده است. (۲۴) آگریپا در این کتاب مینویسد:
همانطور که روح بشر بر جسد وی نفوذ و فرمانروایی دارد، “روح جهانی” نیز در سراسر عالم مادی نفوذ دارد و بر آن حکومت میکند. این منبع عظیم نیروی روحی را میتوان با مغزی که تهذیب اخلاقی یافته و با بردباری طرق جادوگری آموخته است به اختیار درآورد. مغزی که از این طریق کسب نیرو کرد، میتواند خواص پنهانی اشیاء، اعداد، حروف و کلمات را کشف کند، بر اسرار ستارگان پی برد و بر قوای زمین و شیاطین آسمان دست یابد.
کتاب انتشار فراوان پیدا کرد و چاپهای مکرر پس از مرگ مؤلفش سبب رواج افسانههایی در باب خود آگریپا شد؛ از جمله اینکه وی با شیطان همکاری داشته، شیطان در جلد سگی همیشه به دنبال او بوده و او را توانا میساخته است که بر فراز کره زمین پرواز کند و در کره ماه بخوابد. (۲۵)
از فیلیپوس فن هوهنهایم آلمانی، که با نام لاتین پاراسلسوس (۲۶) شهرت فراوان دارد، نیز به عنوان یکی از مروّجین بزرگ کابالا و جادوگری در نیمه اول سده شانزدهم یاد میکنند. پدر پاراسلسوس فرزند نامشروع یکی از اشراف تندمزاج سوابیا بود. پسر در محیطی آلوده پرورش یافت و از تعادل روانی بهرهی چندان نداشت. شاگردانش او را چنین توصیف کردهاند:
اوپورینوس مینویسد: “مدت دو سالی که در مؤانست او به سر میبردم، روز و شب او را در حال بادهگساری و پرخوری میدیدم… بسیار ولخرج بود بهطوری که گاهی پشیزی برایش باقی نمیماند…” هاینریش بولینگر نیز به همین نحو، پاراسلسوس را بادهگساری افراطی و “آدمی بهغایت نامرتب و کثیف” خوانده است. اما اوپورینوس به درمانهای تحسینانگیز استادش گواهی داده است: “در درمان انواع قرحهها تقریباً معجزه میکرد، در حالی که طبیبان دیگر آن موارد را علاجناشدنی تشخیص داده بودند.” (۲۷)
پاراسلسوس
پراسلسوس در نوجوانی به کیمیا و جادو و پزشکی علاقهمند شد و به تدریج به طبیبی نامدار و جادوگری بزرگ بدل گردید. شهرتش تا بدانجا بود که تا اواسط سده نوزدهم، “مردمی که در اتریش دچار یکی از بیماریهای بومی میشدند به زیارت آرامگاه پراسلسوس در سالزبورگ میرفتند و شفای خود را از جادوی روح یا استخوانهای او میطلبیدند.” (۲۸) پاراسلسوس تسلط بر کابالا را مقدمه ضرور برای کیمیاگری میدانست. (۲۹)
سلیگمان و دورانت تصویری بس ارجمند از پاراسلسوس به دست دادهاند (۳۰) و این در حالی است که ماکی او را بزرگترین شیادی میداند که تاکنون در کره ارض پدید آمده است. (۳۱) گولد مینویسد:
شخصیت واقعی پاراسلسوس موضوع مناقشات بزرگ بوده است. شیفتگان و پیروانش او را به عنوان استاد کامل تمامی اسرار فلسفی و پزشکی سخت ستودهاند و فراتر از این ادعا کردهاند که او با راز عظیم تبدیل فلزات پست به طلا آشنایی داشت… در مقابل، دیگران تمامی اقدامات پزشکی او را به جهل، شیادی و بیخردی منتسب کردهاند. ج. کراتو (۳۲) در رسالهای اعلام کرد که طبابتهای پاراسلسوس در بوهم، حتی در زمانی که به ظاهر موفق بود، تمامی بیماران او را در وضعی قرار میداد که به زودی در اثر فلج یا بیهوشی میمردند… اراستوس (۳۳) که زمانی به مدت دو سال شاگرد پاراسلسوس بود، رسالهای نوشت و شیادیهای او را فاش کرد. او میگوید پاراسلسوس با زبان یونانی بیگانه بود و لاتین را چنان اندک میدانست که جرئت نمیکرد در برابر افراد عالم به این زبان سخن بگوید… و حتی آشنایی وی با زبان مادریاش چنان ناچیز بود که مجبور بود نوشتههای آلمانی خود را برای اصلاح به دیگران بدهد. (۳۴)
پیروان او، که به “پاراسلسیست” (۳۵) معروف بودند، تا حوالی نیمه سده هفدهم، یعنی حدود یکصد سال پس از مرگ استادشان، در آلمان حضور داشتند. بسیاری از مطالبی را که پاراسلسوس در زمینه کابالا و جادو عنوان کرده، بنیانگذاران درجات عالی ماسونی در آئینهای خود به کار گرفتهاند. (۳۶)
در چنین فضایی از گسترش کابالا و سحر و جادوست که نوستراداموس (۳۷) ظهور کرد؛ نامدارترین پیشگوی سدههای اخیر که شهرت او تا به امروز تداوم یافته است.
میشل نوتردامی، که با نام “نوستراداموس” شناخته میشود، به یک خانواده یهودی ساکن پرونس (۳۸) تعلق داشت که پس از الحاق این منطقه به فرانسه (۱۴۸۱) مسیحی کاتولیک شدند. خانوادههای پدری و مادری نوستراداموس پیمانکاران حکومت محلی بودند و به گردآوری مالیات روستاییان اشتغال داشتند. نوستراداموس، چون بسیاری از یهودیان پرونس، کار خود را به عنوان طبیب آغاز کرد و در آغاز شهرتی نداشت. در سالهای ۱۵۳۸-۱۵۴۷ به ایتالیا رفت و به کابالیستهای یهودی ساکن این سرزمین ملحق شد. پس از بازگشت به فرانسه، مروّج کابالا و جادوگری و غیبگویی شد و از سال ۱۵۵۰ نگارش پیشگوییهای خود را آغاز کرد. در این دوران به شهرت رسید. در سال ۱۵۵۵ کتاب پیشگوییهای نوستراداموس (۳۹) در لیون چاپ شد و برایش شهرت فراوان به ارمغان آورد.
اشتهار نوستراداموس، که بیشک با حمایت شبکه مخفی یهودیان تحقق یافت، توجه کاترین مدیچی (۴۰)، ملکه فرانسه از خاندان زرسالار مدیچی را به سوی او جلب کرد و ملکه و پسرش، شارل نهم (۴۱) وی را در سمت پزشک و مشاور و منجم خود گماردند. (۴۲) کاترین مدیچی به شدت مجذوب علوم خفیّه و جادو بود و منجمان و غیبگویان فراوان در دربارش حضور داشتند. (۴۳) پسران او نیز چنین بودند: هنری سوم (۴۴) که از او به عنوان “ناشایستترین پادشاه فرانسه” یاد میکنند. “عاشق جادوگری و رمالی و هر نوع علوم غریبه بود. گاه مدتها در برج پاریس در ونسان به خلوت میرفت و مردم افسانههای وحشتناکی دربارهی جادوگریهای او میگفتند. پس از مرگش پوست دباغی شده یک کودک و آلات و ابزار کفرآمیز نقرهای از برج او به دست آمد که دشمانش فوراً آنها را در کتابچهای چاپ و منتشر کردند“. (۴۵)
در اوایل سده هفدهم، کتاب نوستراداموس، که به سدهها (۴۶) شهرت دارد، به زبانهای مختلف اروپایی ترجمه شد و وی را به مقام نامدارترین پیشگوی سدههای اخیر ارتقا داد. این کتاب مشتمل بر صدها فقره پیشگویی به زبان فرانسه گنگ و مبهم است و قابل تفسیر و تأویلهای متضاد. او در این کتاب به پیشگویی حوادث از نیمه سده شانزدهم تا “پایان جهان” پرداخته که به زعم او در سال ۳۷۹۷ میلادی رخ خواهد داد. مطالب کتاب “چنان ماهرانه در لفاف ابهام پیچیده شده بود که هر سطر آن میتوانست تقریباً بر هر واقعهای از تاریخ آینده انطباق یابد“. (۴۷) مروّجین نوستراداموس مدعیاند که او اعدام چارلز اول، پادشاه انگلیس و لویی شانزدهم، پادشاه فرانسه، آتشسوزی سال ۱۶۶۶ لندن، ظهور و سقوط ناپلئون اول، ظهور هیتلر و بسیاری از حوادث دیگر را پیشبینی کرده است. این در حالی است که نوستراداموس از پیشگویی نزدیکترین حوادث زمانش عاجز بود. بهنوشته دورانت، “نوستراداموس برای شارل نهم عمری نود ساله پیشگویی کرد که ده سال بعد در ۲۴ سالگی زندگی را بدرود گفت.” (۴۸) رونالد سایر (۴۹) استاد دانشگاه ویسکانسین، مینویسد:
ترجمههای نادرست و تأویلهای خیالپردازانهی هواداران مشتاق سبب شده که مردم سادهلوح باور کنند که پیشگوییها برخی از حوادث چهار سده پسین را از قبل بیان کرده است. ولی در واقع، این پیشگوییها به فضای تاریخی سده شانزدهم و آرزوهای کشورگشایانهی پادشاه فرانسه و امپراتور آلمان تعلق دارد. هرچند این پیشگوییها غالباً نادرست از آب درآمده، لیکن شهرت نوستراداموس بهعنوان بزرگترین پیشگوی رنسانس بیتزلزل مانده است. (۵۰)
این شهرت عجیب نمیتواند تصادفی باشد. در طول این چهار سده، کسانی وظیفهی تعبیر و تفسیر “پیشگوییهای” نوستراداموس را به دست داشتهاند، در هر مقطع مهم تاریخی نام و یاد او را زنده کردهاند و سخنان مبهم وی را پیشگوییهایی تحققیافته جلوهگر ساختهاند. این وضع را امروزه به عیان میبینیم: در نخستین سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی ایران، برخی کانونهای یهودی غرب فیلمی دربارهی پیشگوییهای نوستراداموس ساختند که در آن نه تنها انقلاب ایران “پیشبینی” شده بود، بلکه چنین جلوهگر میشد که گویا، طبق پیشگوییهای فوق، ایران و دنیای اسلام با کشورهای کمونیستی متحد خواهند شد و در سال ۱۹۹۹ میلادی ایالات متحده آمریکا را آماج حمله اتمی قرار خواهند داد. هدف روشن بود: القاء خطر “تهدید اتمی” به افکار عمومی آمریکا و فراهم ساختن زمینهی روانی برای گسترش صنایع تسلیحاتی از یکسو، و ترویج نفرت علیه انقلاب اسلامی ایران از سوی دیگر. نمونهی دیگر را در جدیدترین ویرایش کتاب نوستراداموس مییابیم که در سالهای اخیر به فارسی نیز ترجمه و منتشر شده است. در این کتاب نه تنها از ظهور امام خمینی و انقلاب اسلامی و فرار محمدرضا پهلوی به مصر سخن رانده شده، بلکه تباهی جمهوری اسلامی ایران در اثر “اختلاس” نیز پیشبینی شده است! (۵۱)
گیوم پستل (۵۲) دانشمند سرشناس فرانسوی و از رهبران کابالیسم مسیحی سده شانزدهم، نیز یکی از مروّجین بزرگ جادوگری است.
شروع کار پستل از زمانی است که فرانسوای اول، پادشاه فرانسه، وارد پیمان اتحاد با عثمانی علیه امپراتوری روم مقدس شد. پستل، برای عقد پیمان اتحاد با عثمانی (۱۵۳۶)، بهعنوان مترجم زبانهای شرقی به همراه سفیر فرانسه به قسطنطنیه رفت و سپس به سیر و سیاحت در یونان، آسیای صغیر و سوریه پرداخت. پس از بازگشت به پاریس، ریاست “مدرسه سهزبانه” را به دست گرفت. در ونیز با الیا لویتا (۵۳) و دانیل بامبرگ، پیشگامان چاپ متون عبری، آشنا شد. در آنجا ترجمهی کتاب ظهر به زبان لاتین را آغاز کرد و رسالههایی دربارهی علوم خفیّه به زبانهای عبری و لاتین چاپ نمود. در دهه ۱۵۴۰ تکاپوی مسیحاگرایی پستل به اوج خود رسید. در سالهای ۱۵۴۹-۱۵۵۰، ظاهراً در جستجوی نسخ کمیاب دربارهی علوم خفیه، به فلسطین رفت و سپس به درخواست کارل پنجم، امپراتور روم مقدس، به تدریس در وین مشغول شد و به تبلیغ سال ۱۵۵۶ به عنوان سال ظهور مسیح پرداخت.
او تا بدانجا پیش تاخت که خود را “یهودی” میخواند. در سال ۱۵۶۲ به پاریس بازگشت و بر نسلی از متفکرین فرانسوی پس از خود تأثیر فراوان برجای نهاد. از پستل به عنوان یکی از مؤثرترین و نامدارترین چهرههای فکری رنسانس یاد میکنند. (۵۴) میگویند هدف از نظریهپردازیهای پستل ایجاد یک امپراتوری جهانی به رهبری فرانسه بود. معهذا، بهنوشته سلیگمان “بسیار عجیب به نظر میرسد که امپراتور آلمانی [کارل پنجم] از پستل حمایت میکرد و او را با مأموریت نظارت بر چاپ کتب عربی به وین فرستاد”. (۵۵)
مهمترین فرقهای که مقارن با حیات آگریپا، نوستراداموس و گیوم پستل و در همان فضای پاریس پردسیسهی عهد فرانسوای اول شکل گرفت و در حوادث توطئه آمیز و مرموز سیاسی اروپا و تکاپوهای مستعمراتی سدههای پسین نقش برجستهای ایفا نمود، انجمن یسوعی (۵۶) است. این فرقه ساختاری بهشدت متمرکز و پنهان داشت و سازمان آن بر تبعیّت اکید از مافوق استوار بود. در مقالات پیشین به فرقهی یسوعی اشاراتی داشتیم و از جمله چنین گفتیم:
جنگ صلیبی [کارل پنجم] در شمال آفریقا بدون زمینهسازیهای تبلیغی و روانی به منظور برانگیختن تودههای عوام اروپا نبود. این تکاپو از سال ۱۵۲۳ با “ظهور” دیوید روبنی، سفیر دولت مجعول بنیاسرائیل در خیبر، آغاز شد، از سال ۱۵۳۲ با تکاپوی سولومون مولخو اوج گرفت و در سال ۱۵۳۴ به تأسیس “فرقه یسوعی” انجامید.
بنیانگذار فرقه یسوعی یکی از نظامیان کارل پنجم به نام ایگناتیوس لویولائی (۵۷) است. این فرقه با حمایت خاندان آراگونی بورجیا و دربارهای هابسبورگ و اسپانیا و پرتغال تأسیس شد و شاخههای آن در سراسر اروپا گسترش یافت. فرمان تأسیس آن را پاپ پل سوم صادر کرد که برکشیده و دستنشاندهی خاندان بورجیا بود و مورّخین ارتقاء او را در سلسله مراتب کلیسا ناشی از رابطهی جنسی خواهرش با پاپ آلکساندر ششم (رودریگو بورجیا) میدانند. یکی از سران اولیهی فرقه و بنیانگذار و رئیس سازمان آن در اسپانیا فرانسیس بورجیا (۵۸) دوک گاندیا و نایب السلطنه کاتالونیا، بود.
ایگناتیوس، اهل قلعه لویولا، به یکی از خاندانهای ثروتمند و اشرافی اسپانیا تعلق داشت. او از ۱۵ سالگی به خدمت یکی از خویشانش درآمد که خزانهدار دربار کاستیل بود. در سال ۱۵۱۷ به خدمت یکی دیگر از خویشانش، نایبالسلطنه ناوار، درآمد و از سوی او به مأموریتهای نظامی و دیپلماتیک اعزام شد. در مه ۱۵۲۱ در جنگ با فرانسه از ناحیه پا مجروح شد و سپس طی ماجرایی آمیخته با افسانههای فراوان جامهی زهد پوشید و ظاهراً زندگی خود را وقف مسیح کرد. در سالهای ۱۵۲۳-۱۵۲۴ بهعنوان زائر در فلسطین بود، سپس به کسوت کشیشان درآمد و در سالهای ۱۵۲۸-۱۵۳۵ در حوزه علمیه (دانشگاه) پاریس، که مهمترین مدرسه علوم دینی اروپا بود، به تحصیل پرداخت. در این فاصله به فلاندرز (۱۵۲۸-۱۵۲۹) و انگلستان (۱۵۳۰) نیز سفر کرد. وی در سال ۱۵۳۴ به همراه شش تن از دوستانش در پاریس گروهی ایجاد کرد که به عنوان هسته اولیه فرقه یسوعی شناخته میشود. این مقارن با خصومتهای شدید کارل پنجم و فرانسوای اول فرانسه است و اندکی پیش از انعقاد پیمان اتحاد (۱۵۳۶) فرانسوا با سلطان سلیمان خان عثمانی؛ و بنابراین نمیتوان نسبت به اهداف واقعی اقامت ایگناتیوس و دوستانش در پاریس مشکوک نبود. در سال ۱۵۳۹ اولین طرح سازمان فرقه تنظیم شد و در ۲۷ سپتامبر ۱۵۴۰ به تأیید پاپ پل سوم رسید.
از همان آغاز، فعالیتهای تبشیری یکی از کارکردهای اصلی فرقه به شمار میرفت که با مأموریت فرانسیس خاویر به هند آغاز شد. خاویر، پسر رئیس شورای مشاوران شاه ناوار، یکی از دوستان ایگناتیوس در حوزه علمیه پاریس و یکی از هفت بنیانگذار اولیه فرقه بود. او در سال ۱۵۳۷ در ونیز به کسوت کشیشان درآمد و سپس از سوی ژان سوم، پادشاه پرتغال مأمور شد تا برای مسیحی کردن سکنه مستملکات پرتغال در شرق عازم هند شود. در ۱۵ مارس ۱۵۴۰، پیش از آنکه “انجمن یسوعی” از سوی پاپ به رسمیت شناخته شود، راهی هند شد و در ۶ مه ۱۵۴۲ در گوا، مرکز پرتغالیها در شرق، استقرار یافت. اولین تکاپوی میسیونری پرتغالیها پیشتر از سال ۱۵۳۰ در بندر کوچن آغاز شده بود و در زمانی که خاویر فعالیت خود را در سواحل جنوب شرقی هند آغاز نمود حدود ۲۰ هزار تن از مردم بومی منطقه، به زور یا برای جلب دوستی پرتغالیها، مسیحی شده بودند. او در پائیز ۱۵۴۵ به مستملکات پرتغال در مجمع الجزایر مالای و ملوک رفت و در ۱۵۴۸ به گوا بازگشت و در اوت ۱۵۴۹ راهی ژاپن شد.
او در اولین نامهی خود از ژاپن، که تا پایان سده شانزدهم بیش از سی بار در اروپا منتشر شد، نوشت: ژاپنیها “بهترین مردمیاند که تاکنون کشف شدهاند” او در اواخر ۱۵۵۱ به هند بازگشت و در دسامبر ۱۵۵۲ در سواحل چین درگذشت. افسانهپردازان اروپایی مدعی بودند که خاویر در دوران اقامتش در شرق یک میلیون نفر را مسیحی کرد. امروزه، محققین این رقم را نمیپذیرند و تعداد کسانی را که در این سالها از طریق خاویر و سازمان او به مسیحیت جلب شدند حدود ۳۰ هزار نفر میدانند. باید توجه نمود که بخشی نه چندان اندک از این افراد بردگان یا اسیرانی بودند که طبق رویهی معمول پرتغالیها، به زور به مسیحیت معترف میشدند و بخشی مردم قبایل بتپرستی که دوستی با پرتغالیها را به هر دلیل، به منفعت خویش میدیدند.
در زمان مرگ ایگناتیوس (۱۵۵۶) حدود یکهزار یسوعی در سراسر اروپا و در آسیا و آفریقا و “دنیای جدید” (قاره آمریکا) به تکاپوهای تبشیری و مستعمراتی اشتغال داشتند. در سال ۱۶۲۶ شمار ایشان به ۱۵۵۴۴ نفر و در سال ۱۷۴۹ به ۲۲۵۸۹ نفر رسید و امروزه تعداد اعضای فرقهی فوق حدود ۳۰ هزار نفر گزارش میشود. یسوعیها در عرصهی تجارت ماوراء بحار نیز فعال بودند و یک نمونه همان هیئت یسوعی است که در دربار پطر کبیر روسیه حضور یافت. از اواسط سده هیجدهم، به دلیل مشارکت در دسیسههای مرموز سیاسی، به ویژه علیه سلطنت بوربن فرانسه، مخالفت علیه فرقه فوق اوج گرفت و در سال ۱۷۷۳ پاپ کلمنت چهاردهم مجبور به صدور فرمان انحلال آن شد. معهذا این فرقه همچنان به کار خود ادامه داد و در سال ۱۸۱۴ بار دیگر پاپ پیوس هفتم فعالیت آن را رسمیت بخشید. در این مرحله نیز فرقه یسوعی به بزرگترین گروه تبشیری کاتولیک در شرق بدل شد. (۵۹)
رابطهی “انجمن یسوعی“، که بهعنوان یک فرقهی مذهبی افراطی و مخوف شناخته میشد، با فراماسونری سده هیجدهم از طریق نقش مشترک یهودیان مخفی در ادارهی هر دو سازمان و کارکردهای مشترک توطئهآمیزشان قابل توضیح است. (۶۰) در اروپای سده هیجدهم بسیاری به وجود چنین رابطهای باور داشتند و بهنوشته دائرةالمعارف ماسونی ماکی، “یسوعیها را متهم میکردند که با فراماسونها رابطهی تنگاتنگ دارند“. (۶۱) هنری کویل، به روش خود چنین مغلطه میکند: “بعضی یسوعیها را دشمنان ماسونها میخوانند، دیگران ماسونها را دشمنان یسوعیها میدانند. و برخی حتی میگویند که یسوعیها فراماسونری را برای کمک به اهداف خود ایجاد کردند“. (۶۲)
ادامه دارد…
پینوشتها:
1- واژهی “اومانیست” از حوالی نیمه سده نوزدهم به ویژه با انتشار کتاب احیاء ادبیات باستان گئورگ فوگت (George Voigt)، مورخ آلمانی (۱۸۵۹)، در آلمان باب شد. منظور از “اومانیسم” (Humanismus) موج فکری بود که برای احیاء آثار ادبی “کلاسیک” یونان و روم باستان در دوران “رنسانس” ایتالیا رواج داشت. اینگونه متفکرین به “اومانیستها” معروف شدند. بدین ترتیب، منظور از “اومانیسم” موج گرایش به متون ادبی قدما یا “انسانیات” (humanities) بود در مقابل متون دینی مسیحی (الهیات). “اومانیسم” به عنوان یک مکتب فکری که امروزه میشناسیم و معادل فارسی “انسان گرایی” را برای آن برگزیده ایم، در نیمه دوم سده نوزدهم با پیدایش مفاهیمی چون “مذهب انسانیت” (Religion of Humanity) رواج یافت. به نوشته فرهنگ آکسفورد، اصطلاح اخیر نخستین بار در سال ۱۸۶۰ در زبان انگلیسی به کار رفت.
2- دربارهی رواج جادو و کیمیاگری در دربارهای اروپایی سدههای فوق بنگرید به: ایرج گلسرخی، تاریخ جادوگری، تهران: نشر علم، ۱۳۷۷. کتاب فوق در واقع ترجمهای است از کتاب دکتر سلیگمان (Kurt Seligmann, The Mirror of Magic, New York: Pantheon, 1948) کورت سلیگمان (۱۹۶۲-۱۹۰۰) به عنوان نقاش سوررئالیست و مروج جادوگری شهرت دارد. او در شهر بال سویس به دنیا آمد، از سال ۱۹۳۹ در ایالات متحده آمریکا مستقر شد و به یکی از چهرههای سرشناس این کشور در زمینه جادو و “هنرهای سیاه” (black arts) بدل گردید. دکتر سلیگمان در کتاب فوق توصیف پرآب و تاب و جذابی از طریقت کابالا به دست داده (صص ۵۲۷-۵۵۰) و به شکلی ظریف اسطوره “مظلومیت” یهودیان را القاء کرده است. (برای نمونه بنگیرد به ص ۴۲۶).
3- ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد پنجم: رنسانس، ترجمه صفدر تقی زاده و ابوطالب صارمی، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷، ص ۵۶۰.
4- گلسرخی، همان مأخذ، صص ۴۶۸-۴۶۹.
5- شرک آلود. منسوب به “پاگانیسم” روم باستان.
6- همان مأخذ، ص ۴۷۳.
۷. Johannes Trithemius [Johann Heidenberg of Tritheim] (1462-1516)
۸- گلسرخی، همان مأخذ، ص ۴۷۵.
9- همان مأخذ، ص ۴۷۶.
۱۰. Liber der scriptoribus ecclesiasticis [Book about Ecclesiastical Writers]
کتاب تریتمیوس در سال ۱۴۹۴ منتشر شد و در آن مشخصات یکهزار عنوان کتاب دینی به صورت زمانی، به همراه فهرست الفبایی مندرج بود.
۱۱. Chronologica mystica (1508).
۱۲- ویل دورانت، تاریخ تمدن، جلد ششم: اصلاح دینی، ترجمه فریدون بدره ای، سهیل آذری و پرویز مرزبان، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۸، ص۳۸۷.
۱۳. Judaica, vol. 15, p. 1400.
14. Heinrich Cornelius Agrippa von Nettesheim (1486-1535)
۱۵- دورانت، همان مأخذ، صص ۱۰۱۵-۱۰۱۶.
16- گلسرخی، همان مأخذ، ص ۴۸۲.
۱۷. Albert G. Mackey, Encyclopedia of Freemasonry, New York: Macoy Publishing and Masonic Supply Company, 1966, vol. 1, p.40.
۱۸- گلسرخی، همان مأخذ، ص ۴۸۳.
۱۹. Louise of Savoy (1476-1531)
20. Quarlerly Review
21. Mackey, ibid.
22. Libri Tres de Occulta Philosophia, Cologne, 1533 [Three Books of Occult Philosophy, London: 1651]
۲۳- دورانت، همان مأخذ، ج ۶، ص ۱۰۱۶.
۲۴. Britannica, 1977, vol. I, p. 147.
۲۵- همان مأخذ، صص ۱۰۱۶-۱۰۱۷.
۲۶. Theophrastus Bombastus von Hohenheim [Philippus Aureolus Paracelsus] (1493-1541)
۲۷- همان مأخذ، ص ۱۰۴۸.
28- همان مأخذ، ص ۱۰۵۱.
۲۹. Judaica, vol. 2, p. 544.
۳۰- گلسرخی، همان مأخذ، صص ۴۸۸-۴۹۵؛ دورانت، همان مأخذ، ج ۶، صص ۱۰۴۴-۱۰۵۱.
۳۱. Mackey, ibid, vol. 2, p. 750.
32. J. Crato
33. Erastus
34. Gould, ibid, vol. III, p. 78.
35. Paracelsist
36. Mackey, ibid.
37. Nostradamus [Michel de Nostredame] (1503-1566)
38. Provence
پرونس در جنوب شرقی فرانسه کنونی، در حاشیه دریای مدیترانه، واقع و بنادر مهم آن مارسی و تولون است. استقرار یهودیان در بنادر و شهرهای این سرزمین از سده دوازدهم میلادی آغاز شد و در سده چهاردهم به سرعت افزایش یافت تا بدان حد که در سال ۱۳۴۸ شمار یهودیان به حدود ۱۵۰۰۰ نفر رسید. شغل اصلی یهودیان پرونس رباخواری بود. آنان به طبابت، دلالی، تجارت شراب، گندم، ادویه و منسوجات نیز اشتغال داشتند. یهودیان ساکن بندر مارسی از سده دوازدهم به تجارت با فلسطین، مصر، شمال آفریقا، اسپانیا و ایتالیا مشغول بودند و برده، چوب، ادویه، منسوجات، فلزات، گیاهان دارویی و پوست مهمترین اقلام تجاری ایشان بود. از سال ۱۳۳۱ برخی شورشهای ضد یهودی در پرونس رخ داد که مهمترین آن در سال ۱۳۴۸ بود. در سده پانزدهم وضع یهودیان پرونس تثبیت شده و آنان از امتیازات و ثروت فراوان برخوردار بودند. حکومت پرونس در سالهای ۱۴۳۴-۱۴۸۰ با شاهی به نام رنه (King Rene) بود که با خانوادههای یهودی فوربین (Forbin)، ساکن پرونس، و دوریا (Doria)، ساکن جنوا، پیوند مالی داشت. در دوران سلطنت رنه یهودیان از امتیازات و آزادی عمل فراوان برخوردار بودند. پس از مرگ رنه، پرونس به فرانسه منضم شد و کمی بعد شورشهای ضد یهودی آغاز شد. شورشیان به طور عمده روستاییان تهیدست و کارگران فصلی بودند. در مقابل، مقامات دولتی و دربار فرانسه از یهودیان حمایت میکردند. با تداوم و اوج گیری شورشها، در اواخر سده پانزدهم لویی دوازدهم فرمان اخراج یهودیان را از پرونس صادر کرد. در این زمان، بخش مهمی از یهودیان پرونس به ظاهر مسیحی شدند. مردم منطقه به این “نوکیشان” به شدت بدبین بودند و همچنان آنان را یهودی و مسبب مصایب خویش میدانستند. در سال ۱۶۱۱ رسالهای منتشر شد که وضع وخیم پارلمان پرونس را به این “نوکیشان” نسبت میداد. در اوایل سده هیجدهم رسالهای علیه اشرافیت پرونس منتشر شد که در آن بخش مهمی از خاندانهای اشرافی منطقه از تبار یهودیان فوق معرفی شده بودند. این ادعا متکی بر نامههایی به زبان اسپانیولی بود که گویا سران یهودی پرونس در اواخر سده پانزدهم به یهودیان قسطنطنیه نگاشته و برای جلوگیری از اخراج خویش از ایشان کسب تکلیف کرده بودند. یهودیان عثمانی در پاسخ گروش ظاهری به مسیحیت را توصیه کرده بودند.
(Judaica, vol. 11, pp. 1055-57; vol. 13, pp. 1259-1264; vol. 15, p. 1285)
۳۹. Les Propheties de Maistre Michel Nostradamus
40. Catherine de Medicis (1519-1589)
دختر لورنتسو مدیچی، دوک اوربینو، و نواده “لورنتسوی باشکوه” ملکه فرانسه در سالهای ۱۵۴۷-۱۵۵۹ و مادر واپسین پادشاهان سلسله والوا. کاترین به مدت سی سال مقتدرترین چهره سیاسی فرانسه بود. کمی پس از تولد پدر و مادرش به بیماری سیفلیس درگذشتند. در ۱۴ سالگی (۱۵۳۳) عمویش، پاپ کلمنت هفتم، او را به همسری دوک اورلئان، دومین پسر فرانسوای اول، در آورد که بعدها با عنوان “هنری دوم” پادشاه فرانسه (۱۵۴۷-۱۵۵۹) شد. در دوران سلطنت شوهر و پسر بزرگش، فرانسوای دوم، اقتدار اندک داشت. با مرگ فرانسوای دوم (۱۵۶۰)، به عنوان نایب السلطنه پسر دومش، شارل نهم، حکومت را به طور کامل به دست گرفت و پس از بلوغ شارل (۱۵۶۳) همچنان حکمران واقعی فرانسه بود. دوران اقتدار کاترین مقارن با جنگهای مذهبی پروتستانهای فرانسوی پیرو کالون (هوگنوها) و کاتولیکهای فرانسه است که از سال ۱۵۶۲ آغاز شد. کاترین، که کاتولیک بود معمولاً از کاتولیکها حمایت میکرد هرچند میکوشید پروتستانها را نیز راضی نگه دارد. در سال ۱۵۶۰، دخترش الیزابت والوا، را به همسری فیلیپ دوم، پادشاه مقتدر اسپانیا در آورد؛ (الیزابت سومین زن فیلیپ بود) و در سال ۱۵۷۲ ترتیب وصلت دختر دیگرش، مارگارت والوا، با هنری شاه ناوار داد که بعدها با نام “هنری چهارم” پادشاه فرانسه شد. داماد اول کاتولیک و داماد دوم پروتستان بودند. در سال ۱۵۷۲ به دلیل سلطه هوگنوها (Huguenots) بر پسرش شارل به دسیسه علیه ایشان پرداخت و قتل گاسپار کولینی (Gaspard de Coligny)، دریاسالار فرانسوی و رهبر هوگنوها، و کشتار ۵۰ هزار تن از پروتستانها را ترتیب داد (۲۴ اوت ۱۵۷۲). این ماجرا به کشتار روز سن بارتلمی (Saint Bartholomew’s Day Massacre) معروف است. کاترین ده فرزند زایید که سه تن شان در زمان زایمان یا کودکی مردند.
۴۱. Charles IX (1550-74)
دومین پسر هنری دوم و کاترین مدیچی. پادشاه فرانسه در سالهای ۱۵۶۰-۱۵۷۴. با مرگ برادر بزرگش، فرانسوای دوم، به سلطنت رسید. سالهای حکومت او، دوران ستیزها و دسیسههای کاتولیکها و پروتستانهای فرانسه (هوگنوها) است.
۴۲. Judaica, vol. 12, pp. 1230-1231; Geoffrey Wigoder, Dictionary of Jewish Biography, London: Simon & Schuster, 1991, pp. 376-377.
۴۳- گلسرخی، همان مأخذ، ص ۴۹۸.
۴۴. Henry III (1551-1589)
سومین پسر هنری دوم و کاترین مدیچی. پادشاه فرانسه در سالهای ۱۵۷۴-۱۵۸۹ و آخرین پادشاه از خاندان والوا. در دوران او جنگهای مذهبی داخلی فرانسه به ورشکستگی و افلاس این کشور انجامید. در سال ۱۵۷۳ پادشاه لهستان شد ولی یک سال بعد، با مرگ برادرش به فرانسه بازگشت و تاج و تخت این کشور را به دست گرفت. دوران سلطنت هنری سوم نیز دوران جنگهای خونین داخلی میان کاتولیکها و پروتستانهاست. هنری سوم بلاعقب بود. با مرگ او، شوهر خواهرش، شاه ناوار از خاندان بوربن، با نام هنری چهارم پادشاه فرانسه شد و بدینسان سلطنت فرانسه به خاندان فوق انتقال یافت. هنری چهارم پروتستان بود و از حامیان هوگنوها. سلطنت او با مخالفت شدید پاپ و کاتولیکها مواجه شد. لذا در سال ۱۵۹۳ به مذهب کاتولیک گروید و در سال ۱۵۹۸ آئین فوق را به عنوان مذهب رسمی کشور اعلام کرد. معهذا، او به پروتستانها نیز آزادی کامل دینی و سیاسی اعطا نمود.
45- همان مأخذ، ص ۵۰۱.
۴۶. Centuries.
۴۷- دورانت، همان مأخذ، ج ۶، ص۱۰۱۴.
48- همان مأخذ، ص ۱۰۱۳.
۴۹. Ronald C. Sawyer
50. Americana, 1985, vol. 20, p. 484
۵۱- سرژ هوتن، پیشگوییهای نستراداموس، ترجمه شهلا المعی، تهران: بدیهه، ۱۳۷۶، صص ۱۱۷-۱۱۸.
۵۲. Guillaume Postel (1510-1581).
53. Elijahn Levita.
54. Judaica, vol. 13, pp. 932-933.
۵۵- گلسرخی، همان مأخذ، ص ۵۰۵
۵۶. Society of Jesus (S.J.)
57. St. Ignatius of Loyola (1491-1556)
58. Francis Borgia, duke of Gandia and viceroy of Catalonia
59. Britannica, 1997, vol. V, pp. 549-550; ibid, vol. 11, pp. 165-167; ibid, vol. 19, p. 1055.
۶۰- در رابطه با شیوه زیست و سلوک یهودیان مخفی پرسش اساسی مطرح است: در فضای کاملاً دینی فرقههایی چون یسوعی، سلوک ایشان چگونه بود که میتوانست نظر مثبت دیگران را جلب کند تا بدان حد که افراد فوق را مسیحی تر و متعصب تر از خود بپندارند، به ایشان کاملاً اعتماد کنند و حتی، مثلاً در ماجرای تأسیس انکیزیسیون اسپانیا، تسلیم امواج سیاسی- دینی برخاسته از ایشان شوند؟ در این رابطه باید به تداوم فرهنگ و روانشناسی یهودی در قالبهای دینی دیگر توجه کرد: یهودی مخفی جداً برای خود یک رسالت و مأموریت الهی قائل است و این با “نفوذ” به معنای ساده و متعارف کلمه تفاوت ماهوی دارد. او به رسم مسیحیان یا مسلمانان و در قالب فرایض ایشان عبادت میکند و چون عمیقاً مذهبی است چنان عبادت میکند که شاید کمتر مسیحی یا مسلمان واقعی بتواند چون او عبادت کند. یهودی مخفی، طبق فرهنگ و روانشناسی خاص یهودیان، میتواند به شدت سادهزیست باشد و چنان سلوک مرتاضانهای از خود بروز دهد که شاید یک مسیحی و مسلمان واقعی قادر به انجام چنین رویهای در زندگی خود نباشد. و طبعاً همین شیوه سلوک بود که احترام دیگران را نسبت به ایشان برمیانگیخت حتی در زمانی که میدانستند فرد فوق “مارانو” یا “جدیدالاسلام” است. در مواردی که چنین شناختی وجود نداشت، طبعاً تأثیر این شیوه زیست مضاعف بود. این رویه را ناتان غزهای به گویاترین شکل بیان داشته است.
۶۱. Albert G. Mackey, Encyclopedia of Freemasonry, New York: Macoy Publishing and Masonic Supply Company, 1966, vol. 1, p.506.
62. Henry Wilson Coil, Coil’s Masonic Encyclopedia, New York: Macoy Publishing and Masonic Supply Company, 1961, p. 332.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج۴، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی. جادو ، جادو ، جادو
جادو ، جادو ، جادو ، جادو ، جادو ، جادو
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
جادو ، جادو ، جادو ، جادو ، جادو ، جادو