مریمیه: از فریتیوف شوان تا سید حسین نصر (۶)
فریتیوف شوان: سالهای آغازین
فریتیوف شوان [۱] یا آنگونه که به آلمانی تلفظ میکنند «شوئون»، متولد ۱۹۰۷ است یعنی در زمان فوت رنه گنون 44 ساله بود. او در شهر بال [۲] سوئیس در خانوادهای مهاجر به دنیا آمد. پدرش آلمانی و نوازنده ویولون و مادرش فرانسوی از منطقه آلزاس بود. شوان در زمان تولد تابعیت آلمانی داشت. نام «فریتیوف» به معنی «دزد صلح»، بیشتر در نروژ مرسوم است، و پدر شوان از دوستان نروژیاش اخذ کرده است. [۳]
از فریتیوف شوان سند مهمی بر جای مانده که برخی جزئیات زندگی او را روشن میکند. این سند زندگینامه خودنوشت (اتوبیوگرافی) شوان است که در سال ۱۹۷۴ در سوئیس بهطور خصوصی چاپ شد و خاطرات و تألمات [۴] نام دارد.
مارک کاسلو مینویسد:
«خاطرات شوان» منتشر نشده ولی به وسعت در داخل و خارج فرقه مریمیه توزیع شده است. این خاطرات به آلمانی است و مقاله «برهنگی قدسی» شوان، به انگلیسی، ترجمه بخشی از کتاب فوق است که بعداً جمعآوری شد و تنها در اختیار اعضای گزینششده فرقه قرار میگرفت. [۵]
بهنوشته سجویک، شوان در کتاب فوق مطالبی را با صراحت بیان میکند که بعضاً شگفتانگیز است. مثلاً، مدعی است زمانی که به دنیا آمد نوری در بیمارستان درخشید و همه ساعتها از کار ایستادند. [۶] سجویک میافزاید: نشانهها و الهامها نقش مهمی در زندگی شوان و برخی از پیروان او ایفا میکند.
فریتیوف شوان در ۱۳ سالگی پدر را از دست داد و بههمراه مادر به شهری کوچک در فرانسه مهاجرت کرد. مادر کار میکرد و با تنگدستی گذران میکردند. در سال ۱۹۲۹ شوان ۲۲ ساله به پاریس رفت و بهعنوان طرّاح پارچه به کار پرداخت.
فریتیوف شوان در پاریس ؛ سال ۱۹۲۹
آنگونه که شوان نوشته، شانزده ساله بود که کتاب «شرق و غرب» گنون را خواند و مجذوب آئینهای هندو شد. در ۱۹۳۱، زمانی که در خدمت نظام بود، برای گنون نامه نوشت و گنون او را به تصوف دعوت کرد. حیران شد که چگونه تعلّق به مسیحیت و هندوئیسم را رها کند و «از راه مکه» به خدا برسد؟ روزی، در سال ۱۹۳۲، در پاریس دعا کرد و از خدا خواست در پیش از ظهر یک روز معین علامتی نشانش دهد. در روز موعود علامت را دید: در ساعت ۱۱:۵۴ صبح آپارتمانش را ترک کرد و قدمزنان به سمت خیابان اصلی رفت. در ساعت ۱۱:۵۵ ناگهان گروهی کامل از سربازان آفریقای شمالی را دید که سوار بر اسب و با پوشش کامل اسلامی در خیابان ظاهر شده و رژه رفتند. شوان تصمیم گرفت به عهدی که با خدا بسته عمل کند و اسلام آورد. [۷] این دوّمین «دست غیبی» است که در زندگی شوان میبینیم.
شوان در سال ۱۹۳۲، یعنی همان زمان که اسلام آورد، به دلیل «رکود بزرگ» کارش را در پاریس از دست داد و به سوئیس رفت؛ و در سوئیس «یک ملای جوان ایرانی» به او سوره فاتحه را آموخت. [۸] سیدحسین نصر از این «ملای جوان ایرانی» نام برده است:
«خودش [شوان] میگوید که سوره فاتحه را در سوئیس و از سیدحسن امامی، که بعدها امام جمعه تهران شد، فراگرفت.» [۹]
بهتدریج هویت این «دستهای غیبی» آشکار میشود: سید حسن امامی پسر میرزا ابوالقاسم، امام جمعه تهران، است. میرزا ابوالقاسم و برادرش میرزا محمد (امامزاده) پسران میرزا زینالعابدین ظهیرالاسلام هستند که مقبرهاش، واقع در خیابان مولوی تهران، به «سر قبر آقا» شهرت دارد. اعضای این خانواده طی چند نسل از سوی پادشاهان قاجار به امامت جمعه تهران منصوب میشدند. میرزا ابوالقاسم پس از فوت پدر (۱۳۲۱ ق.) تا سقوط محمدعلی شاه (۲۶ جمادیالثانی ۱۳۲۷ ق./ ۱۵ ژوئیه ۱۹۰۹ م.) امام جمعه تهران بود. پس از سقوط تهران، ابوالقاسم کناره گرفت و محمد، برادر کوچکش، امام جمعه تهران شد. سیدمحمد عضو محکمهای بود که شیخ فضلالله نوری، مجتهد نامدار تهران، را به مرگ محکوم کرد و در روز شنبه ۱۳ رجب ۱۳۲۷ ق. در میدان توپخانه به دار کشید. [۱۰] اعضای این محکمه عموماً ماسونهای عضو لژ بیداری ایران بودند و برخی از آنان، مانند میرزا محمد نجات خراسانی و میرپنج اسدالله خان ابوالفتحزاده، اندکی بعد بهعنوان بهائیانی بدنام شهره شدند.
سیدابوالقاسم پس از سقوط تهران به سیروسیاحت در غرب پرداخت و در سال ۱۳۰۶ ش. در تهران درگذشت. پسرش، سیدحسن امامی، در سال ۱۳۰۷ ش./ ۱۹۲۸ م. به لوزان سوئیس رفت و تا سال ۱۳۱۲ ش./ ۱۹۳۳ م. به تحصیل در رشته حقوق پرداخت. زمانی که شوان به فیض دیدار این «ملای ایرانی جوان» و البته بسیار متموّل، نائل آمد، سه چهار سال از اقامت سید حسن امامی در لوزان میگذشت. با توجه به اقامت شوان در لوزان (از ۱۹۳۲) و کوچکی شهر ارتباط میان این دو باید بیش از این باشد. با فوت سیدمحمد امامزاده (۱۳۲۴ ش.) سیدحسن بهجای عمویش امام جمعه تهران شد. با وقوع انقلاب اسلامی، سیدحسن امامی به اروپا رفت و در سال ۱۳۵۸ در خانه شخصیاش در لوزان درگذشت و در همان شهر دفن شد.
سیدحسن امامی در کنار اربابش محمدرضا پهلوی
سید حسن امامی در فراماسونری به درجات عالی رسید و تا پایان حکومت پهلوی از گردانندگان اصلی لژهای ماسونی ایران بود. با توجه به این جایگاه، بهنظر میرسد پیوند سیدحسن امامی با فراماسونری باید از دوران جوانی و تحصیل در سوئیس آغاز شده باشد.
شوان، عشق کیهانی و «دین خالده»
فریتیوف شوان مدتی در شهر بال اقامت داشت و حلقهای را اداره میکرد که کار اعضای آن خواندن کتابهای گنون بود. سپس، در لوزان، واقع در بخش فرانسویزبان سوئیس، اتاقی ارزان کرایه کرد. در این زمان یک دوست قدیمی دوران مدرسه به او کمک مالی میکرد. این دوست خواهری هفده ساله داشت بهنام مادلین که برای شوان غذا میآورد. شوان از همان آغاز مجذوب زیبایی مادلین شد و رابطه عاشقانه را با او آغاز کرد. [۱۱] شوان درباره این عشق زمینی نوشت:
«زیبایی، در واقع آنچه ما به آن عشق میورزیم، به بهشت تعلق دارد. هر چه خوب است از خداست و به خدا بازمیگردد. زیبایی زمینی خوب است اگر کلیدی برای عشق به خدا باشد؛ اگر چارچوبی برای عبادت یا ذکر ما باشد.»
این تأویل شوان از رابطه «زمینی»اش با مادلین را باید سرآغاز نظریهپردازیهای او در زمینه مسائل جنسی دانست که سرانجام به پیدایش فرقهای بهنام «مریمیه» انجامید. بهنوشته سجویک، شوان آشکارا احساس میکرد مادلین به او کلیدی برای عشق به خدا داده است و آرزو داشت پیروانش را در این عشق شریک کند. این نکته مهمی است زیرا زیبایی و عشق، و عشق به زنان زیبا، بعدها در تاریخ فرقه شوان تکرار میشود. شوان مکرر میگفت: «هر کس مادلین را دوست ندارد به طریقت تعلق ندارد.» [۱۲]
سجویک جمله اخیر را از فن مینبرگ نقل میکند. هارالد فن مینبرگ [۱۳] و دوستش تیتوس بورکهارت [۱۴] اولین کسانی بودند که به فرقه شوان پیوستند. آیمارد در ایمیل خود به سجویک این نقلقول را رد میکند. آیمارد ستایشگر شوان است و نویسنده زندگینامه شوان که با مقدمه نصر منتشر شده. [۱۵] یعنی، کتاب آیمارد مورد تأیید رسمی فرقه مریمیه است. سجویک مینویسد: شواهدی وجود دارد که صحت ادعای مینبرگ را تأیید میکند. [۱۶]
در سال ۱۹۴۰، با ورود ارتش آلمان به خاک فرانسه، شوان بهطور کامل در لوزان اقامت گزید؛ شهری که بورکهارت و محبوبش مادلین در آنجا میزیستند. اینک مادلین ازدواج کرده و متأهل بود. شوان کودک مادلین را دید و احساس خود را اینگونه بیان کرد: «احساس کردم وارد جسم کیهانی معشوق شدم و همانند او عشق مادرانه را تجربه کردم.»
کمی قبل شوان برای تهیه وسائل آپارتمان جدیدش به خرید رفته بود. مجسمهای از مریم مقدس در ویترین مغازهای یافت و شیفته جمال آن شد. بهرغم قیمت گران و فقر نسبی شوان، مجسمه را خرید و به آپارتمانش برد و در مکانی شایسته جای داد. سجویک مینویسد: مجسمه در شریعت اسلام منع شده و مجسمه «مریم باکره» مختص کلیسای کاتولیک است. شوان در «خاطرات و تألمات»، کردار خود را اینگونه توجیه کرده است:
«من هماره در مسائل مربوط به قوانین مقدس دقت میکردم، ولی از سوی دیگر دین خالده را فراتر از همه اینها میدیدم و به خود اجازه نمیدادم خویشتن را در قالبهایی محصور کنم که برایم اعتبار نداشت؛ هر چند به دیگران اجازه نمیدادم این قانونها را نقض کنند.» [۱۷]
تجربه عشق مادرانه در «جسم کیهانی» مادلین و خریدن مجسمه مریم مقدس و مهمتر از همه توجیه نقض شریعت اسلام با تمسک به «دین خالده»، در عین غیرمجاز شمردن این نقض از سوی پیروان، بهروشنی سازوکاری را نشان میدهد که شوان در فرقه خویش دنبال میکرد. در فرقه شوان، همچون فرقههای مشابه، نقض قواعد مقدس از سوی رهبران مجاز است زیرا کردار آنان را باید با ایستارهایی فراتر از عرف مردم عادی سنجید.
شوان و شیخ العلاوی
در سال ۱۹۳۲، اندکی پس از مسلمان شدن در پاریس و دیدار با سید حسن امامی و استقرار در لوزان و آغاز رابطه عاشقانه با مادلین، فریتیوف شوان راهی شمال آفریقا شد. روایت رسمی این است که شوان به بندر مارسی رفت و از طریق ملوانان الجزایری، و شاید یمنی، با شیخ احمد العلاوی آشنا شد. [۱۸]
احمد بن مصطفی المستغانمی، معروف به ابنعَلیوه و شیخ العَلاوی [۱۹] از شیوخ صوفی الجزایر در اوائل سده بیستم میلادی است. او در بندر مستغانم الجزایر به دنیا آمد. در ۲۵ سالگی (۱۸۹۴) به مغرب رفت و پانزده سال نزد بوزیدی، از شیوخ درقاوی، شاگردی کرد. درقاویه طریقتی است در شاذلیه که محمد العربی الدرقاوی [۲۰] صوفی مغربی، بنیان نهاد و بسیار گسترده شد. با مرگ درقاوی (۱۸۲۳) شیوخ متعدد رهبری شاخههای طریقت درقاوی را بهدست گرفتند. محمد بوزیدی یکی از اینان بود. [۲۱]
در سال ۱۹۰۹ بوزیدی درگذشت و، طبق روایت پیروان العلاوی، بیشتر مریدانش، در پی رؤیاهایی که دیده بودند، بر جانشینی علاوی اتفاق کردند. [۲۲] چه این ادعا صحت داشته باشد چه نه، العلاوی در مغرب نماند، به مستغانم بازگشت و به تونس و استانبول سفرهایی کرد. سفر استانبول مقارن است با شورش ربیعالثانی ۱۳۲۷ ق./ آوریل ۱۹۰۹ م. عثمانی و خلع سلطان عبدالحمید دوم، که به «مشروطه عثمانی» معروف است. در سال ۱۹۱۴، دو سال پس از مرگ بوزیدی، العلاوی مدعی شد علی بن ابیطالب (ع) در رؤیا بر او ظاهر شده و به وی اجازه داده طریقتی مستقل بهنامش ایجاد کند. از اینرو، طریقت جدید «علاویه درقاویه شاذلیه» نام گرفت منسوب به علی (ع). [۲۳]
شیخ احمد العلاوی
برخلاف امیر عبدالقادر و شیخ محمد علیش و پسرش شیخ عبدالرحمن، که با استعمار فرانسه و بریتانیا مبارزه کردند و در این راه مصائب فراوان متحمل شدند، العلاوی سیاست دوستی با حکومت فرانسه را در پیش گرفت و در سلوک با اروپائیان بر نقاط مشترک اسلام و مسیحیت تأکید فراوان میکرد. بهدلیل این سلوک، دولت فرانسه با علاوی رابطه محترمانه داشت و از اینرو، برای جلب مسلمانان، از او دعوت کرد اولین نماز جماعت را در مسجد جدید پاریس اقامه کند. مراسم افتتاح مسجد پاریس در ۱۵ ژوئیه ۱۹۲۶ با حضور گاستان دومرژ [۲۴] رئیسجمهور فرانسه، و شیخ احمد العلاوی برگزار شد. [۲۵]
شیخ العلاوی با زبان فرانسوی آشنا بود و از کتاب و نشریه برای تبلیغ خود بهره میبرد. در سال ۱۹۲۳ م./ ۱۳۴۳ ق. انتشار هفتهنامه لسانالدین را آغاز کرد و از ۱۹۲۶ به انتشار هفتهنامه البلاغ الجزائری پرداخت. او در این نشریه در ردّ عقاید سلفیه، که سخت مخالف صوفیه بودند، مقالاتی منتشر کرد. [۲۶] طریقت علاویه در الجزایر و شمال آفریقا و سوریه و یمن گسترش یافت. تعداد اندکی اروپایی نیز به العلاوی گرویدند که برخی متأثر از آثار گنون بودند. [۲۷]
چنانکه میبینیم، العلاوی مشهورتر از آن است که شوان نام او را نشنیده باشد و نخستین بار از طریق ملوانان عرب الجزایری یا یمنی با او آشنا شده باشد. بههرروی، شوان در اواخر سال ۱۹۳۲ به کمک ملوانان الجزایری از بندر مارسی راهی بندر مستغانم شد و به «زاویه» طریقت علاویه رفت.
بهنوشته سجویک، در سال ۱۹۳۲ شیخ العلاوی پیر و بیمار بود و شوان او را خیلی کم دید هر چند در مراسم کوتاهی که در اوائل سال ۱۹۳۳ برگزار شد، علاوی شوان را به طریقت پذیرفت. معاشران شوان در زاویه علاویه شاگردان العلاوی بودند بهویژه عَده بن تونس [۲۸] که مهمترین شاگرد شیخ احمد و از «مقدم»های او بود. «مُقَدّم» به کسی گفته میشود که از سوی شیخ مجاز است زاویه اداره کند و مریدان را به طریقت بپذیرد. شیخی متنفّذ چون العلاوی مقدمهای متعدد داشت. شوان سه ماه در مستغانم ماند و پس از ورود به طریقت علاویه به بال بازگشت.
شیخ احمد العلاوی
فریتیوف شوان در دوران اقامت در مستغانم مقالهای نوشت درباره وحدت بنیادین مسیحیت، اسلام و یهودیت با عنوان «تجلی سه وجهی سنت توحیدی» [۲۹] که در مجله «حجاب آیزیس» [۳۰] مهمترین نشریه ترادیشنالیستها، منتشر شد. [۳۱] در ترجمه فارسی مقاله نصر در سوگ شوان رساله فوق به شکل تحریفشده زیر به خواننده ایرانی معرفی شده است:
«نخستین رساله شوان پیشتر و در سال ۱۹۳۳ در نشریه لوویل دو ایسیس منتشر شد. این رساله در خصوص اسلام بود و “جنبه تاریک سنت یکتاپرستانه” نام داشت». [۳۲]
مریدی که زود مراد شد
شوان مدعی است که در زمان مرگ العلاوی (۱۴ ژوئیه ۱۹۳۴)، در آپارتمانش در سوئیس در حال خواندن بهاگاواد گیتا [۳۳] سرودهای مقدس هندوها، بود که ناگاه لرزشی بر او دست داد: «برترین نامها در درونم به صدا درآمد و بهطرزی نیرومند مرا به لرزه واداشت. چارهای نداشتم جز اینکه تسلیم این لرزش شوم.» شوان کتاب را رها کرد و به قدم زدن پرداخت و تکرار نام فوق. مثلاً، ذکر «یاهو» یا چیزی شبیه به آن میگفت. چند روز بعد دریافت که این حالت مقارن با فوت شیخ العلاوی رخ داده است. شوان آن را الهام تلقی کرد و معنای آن را اجازهای دانست که العلاوی به او داده برای هدایت پیروان طریقت. [۳۴]
بدینسان، شوان برای خود شأن خلافت و ادامه دادن راه شیخ العلاوی قائل میشود. این مقامی است که مریدان پس از سالها ممارست در طریقت به آن میرسند. دیدیم که خود العلاوی ۱۵ سال در مغرب در نزد بوزیدی، شیخ درقاویه، ریاضت کشید تا جسارت یافت خود را «شیخ» بخواند. شوانِ تازهمسلمان، که تنها سه ماه در زاویه مستغانم بود، آن هم در زمان بیماری علاوی که به مرگ او انجامید، و بهندرت شیخ را دید، چگونه این جسارت را مییابد که خود را جانشین شیخی بانفوذ چون علاوی بخواند؟!
شوان اندکی بعد به مستغانم رفت و با عَده بن تونس، «مقدم» العلاوی که اینک شیخ علاویه بود، دیدار کرد. یک هفته بعد شیخ، شوان را به «خلوت» فرستاد. شوان در عالم رؤیا و مکاشفه با پیامبران دیدار کرد. در این جمع بودا نیز، در هیئت مجسمه معروف طلایی او، معروف به «آمیدا باتسو» [۳۵] حضور داشت. سجویک مینویسد: این همان مجسمهای است که در موزه قومشناسی شهر بال وجود دارد و شوان از کودکی به آن علاقمند بوده. پس از اتمام این «خلوت»، گویا شیخ، شوان را بهعنوان «مقدم» خود منصوب کرد.
شیخ عده بن تونس
در سالهای بعد این انتصاب مناقشهبرانگیز شد. برخی علاویان ادعای شوان را تأیید و برخی تکذیب کردند. پیروان شوان ترجمه فرانسوی «اجازه» شوان را ارائه میدهند، با عنوان «دیپلم مقدم»، [۳۶] که فاقد تاریخ است. طبق این سند، شیخ عَده به شوان اجازه داده: «ندای اسلام را نشر دهد [و] کلام وحدت لا اله الا الله محمد رسولالله را بپذیرد…»
سجویک بهدرستی تأکید میکند که در این «اجازه» اشارهای به پذیرش به طریقت علاویه دیده نمیشود و آنچه پیروان شوان بر آن تأکید میکنند اشتباه است: نشر و تبلیغ اسلام وظیفه هر مسلمان است و نیاز به «اجازه» از مقام روحانی خاص ندارد؛ از نظر اسلام هر کس با گفتن شهادتین مسلمان میشود. سجویک مینویسد: بهنظر میرسد شوان از شیخ عَده «اجازه»ای خواسته برای نشر اسلام در غرب و شیخ عَده برای راضی کردن شوان به او «اجازه» فوق را داد که نه به معنی صالح بودن شوان برای پذیرش افراد به طریقت بلکه برای خشنود کردن شوان بود. [۳۷]
سیریل گلسه درباره دیدارهای شوان با العلاوی و عده بن تونس مینویسد:
«فردی مغربی را دیدم که در زمان سفر اول شوان به مستغانم مترجم شوان بود. او گفت که شیخ احمد علاوی بیمارتر از آن بود که بتواند شوان را بپذیرد و شوان تنها در سفر دوم به مستغانم توانست با عده بن تونس دیدار کند. در این سفر دوم، شوان از عده خواست مقدم علاویه در اروپا شود و بن تونس نپذیرفت». [۳۸]
فریتیوف شوان در لباس مردم شمال آفریقا
دیدار با خضر نبی
نصر ارتباط فریتیوف شوان با شیخ العلاوی را بهگونهای ترسیم میکند که خواننده گمان میبرد میان این دو آشنایی دیرین و الفتی عمیق بوده است. نصر مینویسد: شوان از «مراد معنوی خویش»، شیخ العلاوی، با عنوان «ابر انسان» یاد میکرد. [۳۹]
در روایت نصر، داستان «خلوتنشینی» شوان و مکاشفه پیامبران بهگونه دیگر تکرار میشود. در این روایت، نامی از «بودای طلایی» نیست بلکه از «نبی سبز» (خضر) میگوید و «نقش الیاسی» شوان! نصر مینویسد:
«شوان همچنین به من گفت که پیشترها در زندگیاش، پس از ورود به طریقت العلاویه، مواجههای با خضر داشته؛ نبی سبز که با الیاس مطابقت دارد و مظهر گونهای نقش ایمانآورانه همیشه زنده در جهان اسلام است. این مواجهه تنها با نقش الیاسی خود شوان قابل قیاس است.» [۴۰]
نصر ابهامهایی را که درباره نحوه گروش شوان به طریقت علاویه وجود دارد توجیه میکند، با اغراق فراوان از شوان دفاع میکند و حتی «خلوتنشینی» او را، که در سفر دوم به مستغانم و پس از مرگ العلاوی بود، به سفر اول و شخص شیخ العلاوی نسبت میدهد:
«شوان بعدها شرح داد که چقدر برای پیدا کردن یک مرشد روحانی تشنه بوده و چگونه تصمیم گرفته که اگر چنین شخصی را پیدا نکند، در بیابان اعتزال گزیده و مابقی زندگی خویش را در تنهایی و انزوا سر کند. اما دست سرنوشت او را به محضر صوفی الجزایری، شیخ العلاوی، رهنمون ساخت. در سالهای اخیر برخی خردهگیران تلاش کردهاند که در مورد پیوستن شوان به طریقت شاذلیه العلاویه و امکان دارا بودن سلسله کامل، که به تنهایی ضامن پیوستگی سنتی در تصوف است، تردیدافکنی کنند. بگذارید پیش از همه بگوئیم که اصلاً هیچ دلیلی در دست نداریم که شوان به دست شیخ العلاوی به تصوف روی نیاورده باشد، بلکه برعکس، در خلال سالهای متمادی فقرای پرشمار الجزایر و مراکش، بیانگر آناند که وی به دست این شیخ بزرگ الجزایری به صوفیه گراییده.
در دهه ۱۹۶۰ من با بعضی از اعضای شاخه سوری طریقت العلاویه ملاقات کردم که در مورد وضع و حال شیخ عیسی [شوان] از من سئوال میکردند و داستانهایی را که در مورد ورود شوان به مستغانم در سال ۱۹۳۲ و اتصالش به طریقت توسط شیخ العلاوی، که نخستینبار وی را به عزلتگزینی روحانی یا خلوت واداشت، از فقرای کهنسالتر شنیده بودند، برایم بازگفتند. تنها سه سال قبل و در مراکش، دوباره همان داستانها را از اعضای کهنسالتر طریقه شاذلیه شنیدم که آنها هم در مورد او سؤالاتی میکردند.
و اما انتخاب او به عنوان مقدم – حتی اگر خردهگیران و منتقدان شوان در این مورد تردید کنند – این انکار و تکذیب، نفس پیوستگی و تسلسل ایمانآوریاش را نقض نمیکند. بسیاری از فقرا در طریقتهای گوناگون صوفیه که بهعنوان مقدم یا خلیفه تعیین نشدند، بعداً بهواسطه مشیت الهی به مقام شیخیت رسیدند. تاریخ تصوف کلاسیک پر از چنین نمونههایی است، بهویژه در قرون اوّلیه هنگامی که عملکردهای گوناگون رایج در تصوف بعدی هنوز به این صورت وجود نداشت. در هر مورد، سرشت واقعی هر شیخ یا مرشد تنها بهواسطه کیفیت مریدان وی قابل ارزیابی است. یک درخت بهواسطه میوههایش مورد قضاوت قرار میگیرد.» [۴۱]
علاویه پس از علاوی
چنانکه گفتیم، با مرگ شیخ احمد العلاوی، یکی از «مقدم»های او بهنام عَده بن تونس شیخ طریقت علاویه شد و شوان با «اجازه»ای که از شیخ عَده گرفت به سوئیس بازگشت و راه خود را در پیش گرفت.
طریقت علاویه در دوران عَده بن تونس، که فاقد رهبری کاریزماتیک چون احمد العلاوی بود، جاذبه خود را از دست داد و با مرگ عده بنتونس بقایای ظواهر تصوف سنتی را نیز از دست داد و ریاست خاندان بنتونس موروثی شد.
عده بن تونس در سال ۱۹۵۲ درگذشت و پسر ۲۴ سالهاش، محمد المهدی بنتونس، رهبری طریقت را بهدست گرفت که سلوکی غیردرویشانه و پرتجمل داشت. او در ۱۹۷۵ درگذشت و برادرش، خالد بنتونس (متولد ۱۹۴۷)، شیخ طریقت شد.
محمد المهدی بنتونس
راست: محمد المهدی بن تونس در اواخر عمر با کت و شلوار و کراوات!
چپ: محمد المهدی بن تونس در ۴۷ سالگی (سال آخر حیات / ۱۹۷۵)
خالد بن تونس در ۲۴-۳۱ ژوئیه ۲۰۰۹ جشن یکصدمین سال تأسیس طریقت علاویه را در مستغانم برگزار کرد. و به این مناسبت خبرگزاریها متن تبلیغاتی زیر را گزارش کردند:
«یک سده از عمر طریقت شیخ خالد بن تونس می گذرد. از ۲۴ تا ۳۱ ژوئیه، قریب به ۶ هزار تن از مؤمنین برای جشن صدمین سالگرد تولد این طریقت در شهر مستغانم الجزایر گرد آمدند.
در تمام طول سال، اعضای این فرقه صوفیه مراحل مختلف حرکت کاروانهای انتظار و شعله امید را پیگیری کردند؛ دو نمادی که، ماه ژانویه سال جاری، بهمنظور معرفی کردن جوامع علاویه به دنیا، به تأیید رسیده بودند. اوائل ماه ژوئیه، این دو نماد در شهر مستغانم به هم رسیدند.
در فرانسه، پیشآهنگان مسلمان (SMF) این کشور که به تأیید شیخ خالد بنتونس نیز رسیده بودند، شکلی دیگر از مسلمانی را به نمایش گذاشتند. SMF شکلی زیبا از حضور حقیقی اسلام در زندگی عمومی مسلمانان در کشور فرانسه محسوب میشود. اینان کسانی هستند که کاروان شعله امید را بهراه انداختند.
فرقه العلاویه که به سال ۱۹۰۹ پایهگذاری گردید، عنوان خود را از اسم پایهگذار فرقه یعنی شیخ احمد العلوی (۱۹۳۴- ۱۸۶۹) گرفته؛ مردی معتقد و دارای سعه صدر که الهامبخش بسیاری از غربیها در مسیر گرایش به اسلام بوده است. شیخ العلوی خطبههای جمعه مسجد بزرگ پاریس را از زمان تأسیس آن یعنی ژوئیه ۱۹۲۶ بر عهده داشته است.» [۴۲]
شیخ خالد بن تونس؛ رهبر فعلی طریقت علاویه
خالد بنتونس، بهویژه در فضای جدید منطقه خاورمیانه و شمال آفریقا و در کوران بهار عربی، کوشید چهرهای «تجددخواه» از خود عرضه کند. اقدام جنجالی او، که اعتراض علمای الجزایر را برانگیخت، انتشار کتابی است با عنوان «صوفیه: میراث مشترک» نوشته خالد بنتونس که در آن تصاویر پیامبر اسلام (ص) و خلفای راشدین درج شده است! [۴۳] در عکسهای فوق تحول لباس و ظاهر شیوخ طریقت علاویه در یک سده اخیر بهخوبی نمایان است!
ادامه دارد…
نویسنده: عبدالله شهبازی
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
پینوشتها:
۱. Frithjof Schuon (1907-1998)
2. Basel
نام این شهر به فرانسوی بال و به آلمانی بازل خوانده میشود.
۳. Sedgwick, ibid, p. 84.
بنگرید به وبسایت Nordic Names در آدرس زیر:
http://www.nordicnames.de/wiki/Frithjof
۴. Erinnerungen und Betrachtungen [Memories and Reflections], [Switzerland:] privately printed, 1974.
5. Koslow, “Telling Truth to Power”.
۶. سیریل گلسه به طنز مینویسد: زمانی که شوان به دنیا آمد ساعتهای بیمارستان از کار افتادند زیرا با نور تصادف کردند و پزشکی که او را به دنیا آورد عقابی دید و به شوان گفت: ناپلئون!
The Glasse Dossier, p. 551.
۷. Sedgwick, ibid, p. 84.
8. ibid, p. 85.
۹. سید حسین نصر، «فریتیوف شوان و سنت اسلامی»، ترجمه مرضیه سلیمانی، اطلاعات حکمت و معرفت، سال سوم، شماره ۲، اردیبهشت ۱۳۸۷، ص ۲۱.
10. پس از انتشار چاپ دیجیتال کتاب، جمله فوق در مورد نقش سیدمحمد امامزاده در «محکمه انقلابی» و قتل شیخ فضلالله نوری از سوی دوستی محترم مورد پرسش قرار گرفت. ایشان به یکی از آثار مرحوم علی ابوالحسنی (منذر) استناد کردند که، بهنقل از پدر مرحوم محیط طباطبایی و مرحوم آخوند ملا محمدجواد صافی، سیدمحمد امام جمعه را مخالف اعدام شیخ فضلالله عنوان کردهاند. (على ابوالحسنی، خانه بر دامنه آتشفشان، شهادتنامه شیخ فضلالله نوری به ضمیمه وصیتنامه منتشر نشده او، تهران: مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، چاپ دوم، ۱۳۸۵، صص ۲۱۲-۲۱۵)
محمد قزوینی اسامی اعضای «محکمه انقلابی» را اینگونه ذکر کرده: ۱. شیخ ابراهیم زنجانی نماینده زنجان؛ ۲. میرزا محمد مدیر روزنامه نجات؛ ۳. جعفرقلی خان بختیاری؛ ۴. سیدمحمد ملقب به امامزاده امام جمعه کنونی فرزند مرحوم امام جمعه؛ ۵. اعتلاءالملک [خلعتبری] وابسته کنونی وزیر مختار ایران در استانبول؛ ۶. جعفرقلی خان یکی از ساکنین استانبول؛ ۷. حاجی میرزا عبدالحسین خان کاشانی ملقب به وحیدالملک [وحیدالملک شیبانی]؛ ۸. يمين نظام؛ ۹. میرزا علیمحمد خان مجاهد؛ ۱۰. احمدعلی خان مجاهد. قزوینی میافزاید: «خود اعتلاءالملک نام اعضای محکمه را وقتی در پاریس بود به من اطلاع داد و همانوقت من یادداشت کردم» (ادوارد براون، انقلاب ایران، ترجمه و حواشی احمد پژوه، تهران: کانون معرفت، چاپ دوم، ۱۳۳۸، صص ۴۴۳-۴۴۴)
مهدی بامداد اسامی اعضای محکمه را به شرح زیر ثبت کرده است: شیخ ابراهیم زنجانی، میرزا محمد نجات، جعفرقلی خان بختیاری، سیدمحمد امام جمعه تهران، نصرالله خلعتبری [اعتلاءالملک]، جعفرقلی خان از ساکنان استانبول، عبدالحسین کاشانی وحیدالملک، عبدالحمید غفاری یمین نظام، میرزا علیمحمد خان مجاهد و احمدعلی خان مجاهد (بامداد، شرح حال رجال ایران، ج ۲، ص ۲۶۱)
و اقبال یغمایی اینگونه: شیخ ابراهیم زنجانی، میرزا محمد مدير نجات، سیدمحمد امام جمعه معروف به امامزاده، نصرالله خان اعتلاءالملک، عبدالحمید خان سردار مقتدر کاشی معروف به یمیننظام، عبدالحسین خان وحیدالملک کاشانی، جعفرقلی خان بختیاری، میرزا علیمحمد خان مجاهد، احمدعلی خان مجاهد معروف به عميدالسلطان (اقبال یغمایی، شهید راه آزادی سید جمال واعظ اصفهانی، ص ۲۹۲).
از جریان محاکمه شیخ فضلالله نوری اسناد مکتوب بر جای نمانده است. مهدی ملکزاده مینویسد: «در این چند ساله که نگارنده این تاریخ برای جمعآوری مدارک صرف وقت بلکه مجاهدت کردم، نتوانستم صورت قطعی و گزارش کتبی یا صورتمجلس آن محکمه تاریخی را، که بطور ظن میتوان گفت در تاریخ چند هزار ساله ایران نظیر نداشته، بهدست بیاورم. ظن قوی این است که صورتجلسهای تهیه و تنظیم نشده است و یا اگر شده در همان روزها از بین رفته است» (ملک زاده، تاریخ مشروطه، ج ۶، ص ۱۲۶۸).
بعدها، بهدلیل پیامدهای سنگین به دار کشیدن شیخ فضلالله نوری، برخی اعضای «محکمه» منکر نقش خود در این ماجرا شدند؛ حتی شیخ ابراهیم زنجانی که در مقام «دادستان» در محکمه حضور داشت. زنجانی در سنین کهولت، در حوالی سالهای ۱۳۰۰-۱۳۰۱ ش.، نوشت: «پس از غلبه آزادی هیئت مدیره تشکیل شد. من عضو بوده و در محکمه موقتی هم عضویت داشتم. چند نفر را دار زدند. هر چند به من نسبت دادند که من حکم به دار زدن شیخ فضلالله کردهام لكن دروغ بود. بلی! من یک لایحه الزامیه نوشته، اعمالی که او کرده بود درج کرده برای او خواندم. این اشخاص که به دار رفتند مجاهدین میکردند، و قصد داشتند بسیاری از مفسدین که سبب این خونریختنها شده بودند و بعد باز فسادها کردند از میان بردارند، لکن از سفارت روس و انگلیس ممانعت شد» (خاطرات منتشرنشده شیخ ابراهیم زنجانی، مجموعه شماره هفت، ص ۷۶).
بهنظر میرسد انکار نقش سید محمد امام زاده در «محکمه انقلابی» از جنس انکار شیخ ابراهیم زنجانی است. در زمان جنگ داخلی با محمدعلی شاه و حمله به تهران، سیدمحمد از طلاب تندرو حوزه آخوند خراسانی بود و عضو انجمن مخفی که سید اسدالله خرقانی هدایت می کرد؛ همانگونه که شیخ ابراهیم زنجانی عضو انجمن مخفی و سازمان ماسونی آن زمان بود. در آن زمانه و در آن فضا، چنین حرکتهای افراطی از سوی این دو عجیب نیست و کتمان بعدی، در سنین پختگی و کهولت، نیز عجیب نیست. معهذا، برایم روشن نیست که چرا این تکذیب از سوی خود سیدمحمد امامزاده یا برادرزاده او، سید حسن امامی – امام جمعه تهران در دوران محمدرضا شاه – انجام نگرفته است. اگر خوانندگان محترم مأخذی میشناسند، دال بر تکذیب نقش سیدمحمد امامزاده در قتل شیخ فضلالله از سوی خود او، مرا بدان هدایت کنند.
۱۱. Sedgwick, ibid, pp. 85-86.
12. ibid, p. 91.
13. Harald von Meyenburg [Ali de Meyenburg]
۱۴. Titus Burckhardt (1908-1984)
15. Jean-Baptiste Aymard, Patrick Laude, Frithjof Schuon: Life and Teachings, State University of New York Press, 2004, 196 pages.
16. Sedgwick, ibid, p. 295.
17. ibid, p. 93.
18. ibid, p. 86.
19. Ahmad al- Alawi (1869-1934)
20. Abu Abdullah Muhammad al-Arabi al-Darqawi (1760-1823)
۲۱. برای آشنایی با شاخههای تصوف در مراکش بنگرید به وبگاه دار السرّ:
http://www.dar-sirr.com/Moulay_alArabi_Darqawi.html
http://www.dar-sirr.com/hagiography_by_tariqa.html
۲۲. حسین لاشیء، “ابنعَلیوه”، دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، ج ۴، ص ۳۲۹.
۲۳. Sedgwick, ibid, p. 86;
http://en.wikipedia.org/wiki/Ahmad_al-Alawi [April 28, 2013].
24. Pierre-Paul-Henri-Gaston Doumergue (1863–۱۹۳۷)
25. http://en.wikipedia.org/wiki/Paris_Mosque [April 28, 2013]
۲۶. لاشیء، همان مأخذ.
۲۷. Sedgwick, ibid, p. 86.
28. Adda Bentounes (1898-1952)
29. “L’aspect ternaire de la tradition monothe´iste” [The Threefold Appearance of The Monotheist Tradition]
۳۰. Le voile d’Isis
31. Sedgwick, ibid, p. 87.
۳۲. نصر، «فریتیوف شوان و سنت اسلامی»، اطلاعات حکمت و معرفت، اردیبهشت ۱۳۸۷، ص ۲۳.
۳۳. Bhagavad Gita
«ه» تلفظ نمیشود و «باگاواد گیتا» خوانده میشود. باگاواد به معنی سرود است. اشعاری است از منظومه مهابهاراتا. مکالماتی است میان شاهزاده ارجونه و خدای کریشنا.
۳۴. Sedgwick, ibid, p. 87.
35. Amitābha, Amida Butsu
36. Moqaddem Diploma
37. ibid, pp. 87-88.
۳۸. سیریل گلسه، ایمیل ۲۵ ژوئن ۲۰۱۴.
39. نصر، «فریتیوف شوان و سنت اسلامی»، اطلاعات حکمت و معرفت، اردیبهشت ۱۳۸۷، ص ۲۲.
40. همان مأخذ، ص ۲۵.
41. همان مأخذ.
42. گزارش وبگاه مغربیه، ۵ اوت ۲۰۰۹.
http://magharebia.com/en_GB/articles/awi/features/2009/08/05/feature-03
۴۳. بنگرید به:
“Algerian wants reformist Sufi role in Arab Spring”, Sep 9, 2011.
http://www.reuters.com/article/2011/09/09/algeria-sufi-idAFL5E7K923620110909
فریتیوف شوان ، فریتیوف شوان
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
فریتیوف شوان ، فریتیوف شوان ، فریتیوف شوان