سیر شوان از اسلام تا دین خالده

سیر شوان از اسلام تا «دین خالده»

مریمیه: از فریتیوف شوان تا سید حسین نصر (۱۰) دین خالده

از اواخر دهه ۱۹۷۰، مقارن با انقلاب اسلامی در ایران، شوان و بخشی از پیروان او بیش‌تر از اسلام فاصله گرفتند و به‌نوعی یونیورسالیسم (دین جامع و فراتر از ادیان مرسوم، از جمله اسلام) گرایش یافتند که در آن تأکید اصلی بر شخص شوان بود. به این دلیل، پس از مرگ شوان (۱۹۹۸م) گروهی از پیروانش در قالب یک طریقت صوفی اسلام را رها کردند و مختصاتی به خود گرفتند که دین‌پژوهان «جنبش دینی جدید» می‌خوانند. [۱]

«خاطرات و تألمات» شوان در سال ۱۹۷۳ به پایان می‌رسد. شوان از رؤیایی در سال ۱۹۷۳ خبر می‌دهد ولی گزارش او مبهم است. او فقط می‌نویسد که «این راز» (علی‌القاعده مریم باکره) به سوی او بازگشت و «این آگاهی بر من غالب شد که مانند سایر انسان‌ها نیستم.» سجویک می‌نویسد: شاید شوان خود را در این مرحله ایلیاء نبی می‌دید که در آخرالزمان ظهور کرده یا تجلّی الهه کالی هندوها. [۲]

ایلیاء نبی

یک نقاشی تخیلی از ایلیاء نبی

این تفسیر سجویک از مکاشفه‌ی سال ۱۹۷۳ شوان پذیرفتنی است با توجه به نوشته‌ی نصر در رثای شوان که از «نقش الیاسی شوان» سخن گفته است:

«شوان هم‌چنین به من گفت که پیش‌ترها در زندگی‌اش، پس از ورود به طریقت العلاویه، مواجهه‌ای‌ با خضر داشته؛ نبی سبز که با الیاس مطابقت دارد و مظهر گونه‌ای نقش ایمان‌آورانه همیشه زنده در جهان‌ اسلام است. این مواجهه تنها با نقش الیاسی خود شوان‌ قابل قیاس است.» [۳]

الیاس را نام قرآنی ایلیاء نبی می‌دانند و برخی مفسّرین الیاس نبی را با خضر منطبق دانسته‌اند که داستان هم‌سفری موسی (ع) با او در قرآن کریم معروف است. خضر (به معنی سبز) طولانی‌ترین عمر را در میان انسان‌ها دارد و هنوز زنده است. معمولاً ایلیاء نبی را از بنی‌اسرائیل می‌دانند ولی برخی معتقدند که ایلیاء از طایفه‌ی رکابی یا قینی و غیراسرائیلی بوده است. [۴]

کالی، در آئین هندو، هم الهه زمان است هم الهه مرگ. منطبق کردن خضر یا الیاس، نماد جاودانگی و زندگی و راهنمای خردمند، با موجودی ترسناک و نفرت‌انگیز چون الهه کالی هم از کج‌سلیقگی شوان و شوانی‌ها است و هم بیان‌گر شیوه‌ی نگرش آن‌ها که می‌کوشند میان اسلام با بت‌پرستی هندو یا بومیان آمریکا انطباق ایجاد کنند و حتی فراتر از آن هندوئیسم یا آئین‌های سرخپوستان را جلوه‌ای اصیل از «دین خالده» بنمایانند!

الهه کالی در هندوئیسم

شمایلی از الهه کالی هندوها

لئو شایا [۵] نویسنده یهودی سوئیسی- فرانسوی، مبدع «نقش الیاسی» یا «خضرگونه» شوان در آخرالزمان است. او در کنفرانسی که در سال ۱۹۷۳ در هیوستن تگزاس برگزار شد، مقاله‌ای ارائه داد با عنوان «کارکرد ایلیایی» که در آن فعالیت‌های مریمیه با نقش جاودان ایلیاء نبی پیوند داده شد. [۶] شوان در خاطرات سال فوق نوشته است: در هیوستن همایشی علمی برگزار شد که «شرکت‌کنندگان اصلی برخی از پیروان، دوستان و نمایندگان من بودند.» منظور شوان، حضور سیدحسین نصر و جوزف اپس براون و لئو شایا و دیگران در همایش فوق است. شوان ادامه می‌دهد: لئو شایا «سخنرانی کرد و اشاره کرد که میان کار ما [شوان] و رجعت الیاس در آخرالزمان پیوندی است». و شوان را با «پیامبر» یا «آواتار» مقایسه کرد. [۷]

نصر این مقاله‌ی لئو شایا را در شماره بهار ۱۹۷۷ «سوفیا پرنیس» [۸] نسخه انگلیسی مجله «جاویدان خرد» انجمن شاهنشاهی فلسفه ایران، درج کرد و در سال ۱۹۸۰ در مجله «مطالعات تطبیقی ادیان» مریمیه نیز منتشر شد. [۹] در مقاله‌ی فوق اشاره‌ای به نام شوان دیده نمی‌شود. نمی‌دانیم آن‌چه منتشر شده متن کامل نیست یا لئو شایا پس از مقاله یا در جمع خصوصی شوان را «الیاس» خوانده است؟ سیریل گلسه، در نامه‌ی ۲۴ اوت ۱۹۸۶ به نصر، اشاره می‌کند به زمانی که «عبدالقدوس» [لئو شایا] شوان را «الیاس» خواند. [۱۰]

در همین زمان، شوان با یک آلمانی «مقدس» ساکن سریلانکا ملاقات کرد که مدعی شد از سال‌های ۱۹۴۰ از طریق مکاشفه با الهه کالی در ارتباط بوده است. در سال‌های پس از مکاشفه‌ی سال ۱۹۷۳، رؤیاهای شوان بیش‌تر شد. شوان در نامه‌ی ۱۹ دسامبر ۱۹۸۰ به لئو شایا نوشت: «ابزار انسانی برای تجلّی دین خالده [رلیجیو پرنیس] در آخرالزمان یک غربی خواهد بود.» روشن است که منظور شوان خود اوست. [۱۱]

لئو شایا

لئو شایا نویسنده یهودی

فریتیوف شوان از سال ۱۹۷۸، مقارن با آغاز انقلاب اسلامی در ایران، فاصله گرفتن خود از اسلام را علنی کرد. به‌نوشته سجویک، این رویه شاید به‌دلیل تحولات ایران بود. به‌عبارت دیگر، شاید شوان می‌خواست در غرب «اسلام» او را با اسلام ایران انقلابی یکسان ندانند. مقاله‌ی «جنبه‌های ناسازنمای تصوف» شوان، که در سال ۱۹۷۸ منتشر شد، لحنی تقریباً ضداسلامی داشت. [۱۲] او در سال ۱۹۸۱ به یکی از پیروانش نوشت: «نقطه‌ی عزیمت ما جست‌وجوی باطنی‌گری است نه جست‌وجو برای یک دین خاص.» و در ۱۹۸۹ به مرید دیگر نوشت:

«نقطه‌ی عزیمت ما ادویتا ودانتا [۱۳] است نه یک انسان‌شناسی اخلاق‌گرا، فردگرا و اراده‌گرا که طریقت‌های معمولی صوفی با آن شناخته می‌شوند؛ هر چند ممکن است این امر آن کسان را که دوست دارند راست‌کیشی ما عشق، یا تظاهر عشق، به ذهنیات عربی- سامی باشد ناخشنود کند.»

برخی شوانی‌های معاصر معتقدند که شوان از همان آغاز به این گفته‌ها اعتقاد داشته است.

شوان، همپای فاصله گرفتن از اسلام، از گنون نیز فاصله گرفت. او در سال ۱۹۸۴ مقاله‌ای در پاریس منتشر کرد [۱۴] و مدعی شد گنون درباره‌ی شرق سنّتی اغراق کرده و غرب سنّتی را دست کم گرفته. [۱۵] لحن کلی شوان در این مقاله نسبت به گنون بی‌ادبانه است. مثلاً می‌نویسد:

«یکی از حیرت‌انگیزترین چیزها حیرت گنون در مواردی است که هر کودکی می‌تواند بفهمد.»

رنه گنون در مصر

رنه گنون در مصر

این مقاله اعتراض شدید ترادیشنالیست‌های غیرشوانی را برانگیخت و خواستار اخراج شوانی‌ها از مجله‌ی «مطالعات ترادیشنالیستی» شدند. شوانی‌ها بلافاصله واکنش نشان دادند و انتشار نشریه‌ای را آغاز کردند به‌نام «معرفت ادیان». [۱۶] مجله‌ی شوانی‌ها بسیار عالی طراحی و ویرایش شده و با شمارگانی بیش از مجله‌ی قدیمی مطالعات ترادیشنالیستی منتشر شد. در نتیجه، در سال ۱۹۹۲ انتشار مجله‌ی مطالعات ترادیشنالیستی، که کمی بیش از یک سده تداوم داشت، به پایان رسید. [۱۷]

این دشمنی با گنون را در نوشته‌ی نصر، در رثای شوان، نیز می‌توان فهمید؛ آن‌جا که شوان را علاقمند به تشیع جلوه می‌دهد و گنون را ناعلاقمند:

«شوان از تمایزات درون-اسلامی فیمابین‌ سنّی‌گرایی و شیعه‌گرایی کاملاً آگاه بود و برخلاف گنون، که هیچ علاقه‌ای به تشیع نشان‌ نداد، به مطالعه‌ی شیعه‌گرایی و به‌ویژه آموزه‌های‌ باطنی آن گرایش داشت. شخصیت‌های علی (ع) و فاطمه (س) نیز برای او بسیار جالب بودند. درواقع‌ او در دهه ۶۰ [۱۹۶۰] قصد داشت کتابی یا مقاله‌ی مفصلی‌ در مورد آن‌ها بنویسد و از من خواست تمام منابع‌ و مراجع قابل دسترسی را برایش ارسال کنم، اما به‌علت عدم سهولت استفاده از منابع، نهایتاً این‌ طرح و نقشه را رها کرد… در طی‌ سال‌های گفت‌وگوی خصوصی که با وی داشتم، او اغلب برخی عقاید شیعی را مطرح کرده و یا انجام می‌داد و در خصوص اهمیت آن‌ها با من به‌ گفت‌وگو می‌نشست.» [۱۸]

جامعه شوانی در آمریکا

گفتیم که جامعه‌ی مریمی بلومینگتن را ویکتور دانر [۱۹] استاد مطالعات عربی و دینی دانشگاه ایندیانا، پایه گذارد. به‌نقل از سجویک نوشتیم: دانر پس از مطالعه‌ی آثار شوان مکاتبه با او را آغاز کرد و شوان او را به جوزف براون، مؤلف «چپق مقدس»، وصل کرد که او نیز در دانشگاه ایندیانا تدریس می‌کرد. دانر به مریمیه پیوست و به دانشجویانش کتاب‌های ترادیشنالیست‌ها، به‌ویژه کتاب‌های شوان و نصر، را معرفی می‌کرد و برخی دانشجویان از طریق دانر مسلمان و عضو مریمیه شدند. [۲۰]

ویکتور دانر استاد دانشگاه ایندیانا

ویکتور دانر، استاد دانشگاه ایندیانا

دانر مکزیکی‌تبار و زاده‌ی مکزیک بود. در دوران جنگ جهانی دوم در ارتش آمریکا خدمت کرد. پس از به پایان بردن دوره‌ی لیسانس در دانشگاه جرج تاون (۱۹۵۷) به مراکش رفت و ضمن کار در سفارت آمریکا با زبان عربی و متون اسلامی آشنا شد. در سال ۱۹۶۴ به آمریکا بازگشت و در سال ۱۹۷۰ دکترای خود را از دانشگاه هاروارد گرفت. دانر از سال ۱۹۶۷ تا زمان مرگ (۱۹۹۰) به تدریس زبان عربی و مطالعات دینی (اسلامی) در دانشگاه ایندیانا مشغول بود. ویکتور دانر دارای تألیفاتی در زمینه‌ی تصوف است. [۲۱] نمی‌دانم دانر در مراکش مسلمان شد یا پس از بازگشت به آمریکا و به تأثیر از جوزف اپس براون.

ویکتور دانر مدتی پس از اشتغال در دانشگاه ایندیانا (۱۹۶۷) به‌تدریج به جذب دانشجویان به مریمیه پرداخت و در سال ۱۹۷۱ زاویه بلومینگتن را تأسیس کرد. سجویک زمان تأسیس کلنی مریمیه در بلومینگتن را ۱۹۶۷ ذکر کرده [۲۲] که مقارن است با شروع کار دانر در دانشگاه ایندیانا. سیریل گلسه، در مقدمه اسناد مریمیه، شروع کار کلنی را ۱۹۷۱ ذکر کرده [۲۳] که معقول و پذیرفتنی است.

مایکل فیتزجرالد [۲۴] و سایر اعضای حلقه‌ی اوّلیه و اصلی مریمیه در بلومینگتن، مانند جفری ولزی [۲۵] و استانلی جونز [۲۶]، دانشجویان دانشگاه ایندیانا و شاگردان ویکتور دانر و جوزف اپس براون بودند.

مایکل فیتزجرالد

مایکل فیتزجرالد

مایکل فیتزجرالد و استانلی جونز در سال ۱۹۷۴ یک کمپانی به‌نام «سن رایز گریتینگز» تأسیس کردند که کار آن تولید کارت پستال، با الهام از هنر بومی سرخپوستان و طبیعت، بود. فروش این کمپانی در سال ۱۹۹۸ به بیش از ۷۰ میلیون دلار رسید. [۲۷] این یکی از شاخه های فعالیت اقتصادی – مالی ایشان بود.

همپای توسعه‌ی ثروت و قدرت مایکل فیتزجرالد و استانلی جونز، نقش ویکتور دانر در اداره‌ی مریمیه بلومینگتن افول کرد. مکاتبات سال ۱۹۷۷ ویکتور دانر (عبدالجبار) و همسرش، ژاکلین (مریم)، نشان می‌دهد که در این زمان این دو نقشی در اداره‌ی کلنی مریمیه نداشتند و همه‌کاره مایکل فیتزجرالد (کمال‌الدین) و استانلی جونز (قدّور) بودند. درباره‌ی علت افول دانر و سرنوشت او سخن خواهیم گفت.

سرانجام، شوان تصمیم گرفت زندگی خود را از سوئیس به آمریکا منتقل کند و پس از مقدماتی، از جمله سفر سال ۱۹۸۰ کاترین شوان به آمریکا، در سال ۱۹۸۱ فریتیوف شوان به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کرد و در اینورنس فارم [۲۸] واقع در سه مایلی شهر بلومینگتن ایالت ایندیانا، ساکن شد. بدین‌سان، کلنی مریمی‌ها، که یادآور کلنی تئوسوفیست‌ها در آدیار مدرس است، شکل نهایی خود را یافت.

مایکل فیتزجرالد توماس یلوتیل سوزی یلوتیل

مایکل فیتزجرالد در ۲۲ سالگی به‌همراه توماس یلوتیل و سوزی یلوتیل، دوستان سرخپوست شوان

کاسلو می‌نویسد:

«بیش‌تر کسانی که عضو فرقه بودند و در بلومینگتن زندگی می‌کردند، شاگردان جوزف اپس براون و ویکتور دانر بودند. فیتزجرالد هم شاگرد آن‌ها بود. براون از شوان خوشش نمی‌آمد و خیلی زود، فکر کنم در حوالی ۱۹۷۲، از مریمیه جدا شد. ولی دانر به‌عنوان «مقدم» شوان ماند. بعد، فیتزجرالد ثروتمند شد و شوان را برای زندگی در پروژه‌ای که در زمین ملکی خودش شروع کرده بود به بلومینگتن دعوت کرد و از طریق فرقه پول زیادی به‌دست آورد.» [۲۹]

از منظر کاسلو، «اینورنس فارم» پروژه‌ای است در پوشش «طریقت دینی» که مایکل فیتزجرالد از طریق آن «سودهای عظیم» برد؛ و شوان مجذوب ثروت فیتزجرالد و دوستانش شد و برای حضور مستقیم در کلنی به آمریکا رفت. «این نوعی همزیستی مبتنی بر اشتراک منافع میان فرقه و تجارت بود». [۳۰] عکسی از فیتزجرالد موجود است که او را در کنار شوان در حال ورود به آمریکا نشان می‌دهد.

مواردی در دست است که نظر کاسلو را تأیید می‌کند. پل یاکنس انگلیسی، که از طریق مارتین لینگز جذب مریمیه و با نام «صفوان» عضو مریمیه شد و برای زندگی در اینورنس فارم به بلومینگتن آمریکا رفت، در خاطراتش می‌نویسد: در ۳۱ اکتبر یا اول نوامبر ۱۹۸۴ «سیدی کمال‌الدین» (مایکل فیتزجرالد) به من تلفن کرد. گفت می‌خواهد خیلی زود خانه‌ای را که من از او اجاره کرده‌ام بفروشد و گفت چون در این خانه هستی اولویت با تو است. [۳۱] نمونه‌ی دیگر، ماجرای جبرئیل عادل لبنانی است. او چنان شیفته‌ی شوان شد که تصمیم گرفت در نزدیکی خانه‌ی «استاد» در بلومینگتن زندگی کند. با فیتزجرالد برای ساخت خانه قراردادی منعقد کرد و چندصد هزار دلار به او داد. سرانجام، کارشان به دادگاه کشید و عادل هیچ‌گاه نتوانست پول خود را پس بگیرد. [۳۲]

خانه فریتیوف شوان و اصحاب دین خالده

خانه شوان، استانلی جونز، مایکل فیتزجرالد و خانواده پری (ویتال و باربارا) در بلومینگتن.
خانه مایکل پولاک و شارلین رومین نیز در کنار این خانه‌هاست که در عکس دیده نمی‌شود.

سجویک می‌نویسد: به ادعای شوانی‌ها، مهاجرت شوان ۷۳ ساله به آمریکا بر اساس «نشانه‌های الهی» انجام گرفت. جزئیات این ادعا روشن نیست. شوان در یکی از نامه‌هایش انگیزه‌ی مهاجرت خود را ایجاد جامعه‌ی مبتنی بر اصول خالده اعلام کرده است.

کلنی اینورنس فارم مرکب از ۶۰-۷۰ نفر بود که آمریکایی، سوئیسی و اهل آمریکای لاتین بودند و در اطراف خانه‌ی شوان زندگی می‌کردند. برای شوان خانه‌ای ساخته بودند که عبادتگاه (زاویه) داشت. بخش عمده‌ی ساکنین این کلنی، نسل جدیدی از مریمی‌ها بودند که خود را «پرایموردیالیست» می‌خواندند نه مسلمان؛ و در اواخر دهه ۱۹۸۰، در منطقه ایندیانا، شوان را به‌عنوان «استاد دین خالده» (رلیجیو پرنیس = Religio Perennis) می‌شناختند نه مسلمان. [۳۳]

«پرایموردیال» آن نوع از زندگی است که در آغاز خلقت وجود داشت. «پرایموردیالیسم» [۳۴] بازگشت به وضعی است که انسان در بدو خلقت، در بهشت، داشت. منظور، طبیعت‌گرایی صِرف یا بدوی‌گرایی نیست. زندگی پرایموردیال، زندگی ساده و طبیعی و «معنوی» است؛ نوعی مدینه فاضله شبیه به زندگی انسان در بهشت اوّلیه است که شوان می‌خواست ایجاد کند. در این سلسله مقالات، معادل فارسی «نخستین‌گرایی» برای پرایموردیالیسم و «نخستین‌گرا» برای پرایموردیال به کار رفته است.

کلنی بلومینگتن دارای حلقه‌ای درونی بود که سجویک آنان را «نوشوانی» (شوانی‌های جدید) می‌خواند. این شوانی‌های جدید مریمی‌های قدیمی را «مسلمان مسلمان» می‌خواندند، یعنی کسانی که هنوز به ظواهر اسلام چسبیده‌اند. نسل قدیمی مریمی‌ها از میان می‌رفتند: بورکهارت در ۱۹۸۴ و دانر در ۱۹۹۰ فوت کردند و می‌گویند دانر، که از سال ۱۹۸۵ با شوان ملاقات نکرد، در اواخر عمر از شوان نومید بود ولی اعلام نمی‌کرد. [۳۵] نصر و لینگز تنها سالی یک بار به اینورنس فارم می‌رفتند. شوانی‌های جدید لینگز را خسته‌کننده می‌دانستند و به سختی او را تحمل می‌کردند.

شوان که به ۸۰ سالگی نزدیک می‌شد به‌ندرت در دسترس بود. گاه در مراسم «ذکر» حضور می‌یافت و کم در جمع سخن می‌گفت. شوان با انگلیسی به خوبی آشنا بود ولی تکلّم برایش راحت نبود و ترجیح می‌داد به زبان فرانسوی صحبت کند. مترجم سخنانش را ترجمه می‌کرد. اداره‌ی اینورنس فارم را «مقدم» شوان و سایر «نخستین‌گراها» (پرایموردیالیست‌ها) به‌دست داشتند. در این جمع، کاترین شوان نقش اصلی داشت و او بود که به شوان دسترسی دائم داشت. کاترین در زمان مهاجرت به آمریکا ۵۷ ساله و برخلاف شوان هنوز جوان بود.

در این زمان، زن آمریکایی جوانی، که سجویک در کتابش (۲۰۰۴) او را با نام مستعار «پاتریشیا استل» معرفی کرده، ولی می‌دانیم که نامش شارلین رومین است، و «بدریه» خوانده می‌شد، در جامعه‌ی اینورنس فارم به شخصیتی مهم بدل شد و در مقام چهارمین «زن» و «سوگلی» شوان جای گرفت. شارلین نقاش بود و به شوان در نقاشی کمک می‌کرد و همیشه با او بود. مریمی‌های سابق مدعی‌اند شارلین روحیات شوان را تقویت می‌کرد و به او القاء می‌کرد که موجودی است فراتر از انسان.

شارلین رومین

شارلین رومین، سوگلی شوان

بیش‌تر اعضای کلنی شوان «مسلمان مریمی» بودند هر چند مناسک اسلامی را بیش از حد ظاهرگرایانه می‌دانستند. زمانی یک مریمی انگلیسی خواست عربی بیاموزد. به او گفتند به جای عربی فرانسوی بخواند تا بتواند کتاب‌های شوان را به زبان اصلی مطالعه کند. روزه گرفتن در ماه رمضان اختیاری بود. نوشیدن آب‌جو، که شوان در همان آغاز کار خود حلال کرده بود، مجاز بود.

به‌تدریج، واژگان غیراسلامی جایگزین واژگان اسلامی شد. به شوان «پنوماتیکوس» [۳۶] می‌گفتند. «پنوما» واژه‌ی یونانی به معنی روح است و پنوماتیکوس یعنی روحانی. این واژه معنای خاصی داشت. منظور کسی است که در مسیر سلوک به غایت رسیده. نوشوانی‌ها معتقد بودند پنوماتیکوس انسانی است که روح قدسی در کالبدش حضور دارد. آن‌ها شوان را «آواتار» [۳۷] می‌دانستند، یعنی کالبدی که روح قدسی در درون آن جسمانی شده. [۳۸]

داستان‌هایی رواج یافت دال بر این‌که مرتبه‌ی روحانی شوان را شیرها و فیل‌ها پذیرفته‌اند و زمانی که شوان کودک بود اسقف استراسبورگ ظهورش را وعده داد، یا از کسانی می‌گفتند که در خیابان به شوان بی‌احترامی کردند و در جا منجمد شدند!

مناسک دینی «نخستین‌گرا» (پرایموردیال) نیز وضع شد. علاوه بر ذکر هفتگی، مهم‌ترین این مناسک «رقص خورشید» بود که در جشنی تابستانی به‌نام «روزهای سرخپوستی» انجام می‌گرفت. در این مراسم شوان نیمه‌برهنه در کسوت رئیس قبیله سرخپوست، در حالی‌که فقط کلاهی از پر به سر داشت، به میان جمع می‌آمد، «مقدم» شوان طبل می‌زد و زنان نیمه‌برهنه می‌رقصیدند. گاه این مراسم را توماس یلوتیل، دوست قدیمی سرخپوست شوان، اداره می‌کرد که به‌نوشته کاسلو، از کمک‌های مالی مایکل فیتزجرالد و دوستانش برخوردار بود. [۳۹] برخی از «مسلمانان مسلمانان» و حتی برخی از گروندگان جدید به مریمیه از «روزهای سرخپوستی» ناراضی بودند. آن‌ها در این مراسم لباس‌ها و رفتارهایی می‌دیدند که با دعاوی شوان تعارض داشت. [۴۰]

علاوه بر مناسک سرخپوستی، که از غیرمریمی‌ها پنهان ولی برای مریمی‌ها پنهان نبود، مناسکی وجود داشت که در آن تنها شوان و گروه کوچکی از نزدیکانش شرکت می‌کردند. به این مناسک «محافل نخستین‌گرا» [۴۱] می‌گفتند. تعداد شرکت‌کنندگان در این مناسک متغیر بود. ماد موری، سومین «زن» شوان، که سجویک در کتابش نام او را ذکر نکرده، مناسک فوق را این‌گونه توصیف کرده است:

«در محافل سرّی نخستین‌گرا هیچ‌کس دیگر نبود به‌جز شوان [شیخ]، کاترین شوان [لطیفه]، شارلین رومین [بدریه]، ربکا [باطنه] و باری مک‌دونالد [ثابت نورالدین، شوهر سابق شارلین رومین]، جان موری [عبدالعلی، شوهر ماد موری]، آقا و خانم گارسیا وارلا [عبدالحق و معرفه] و باربارا پری [حمیده]. زن‌ها برهنه بودند به‌جز من و […] [۴۲] ما دو نفر ترجیح می‌دادیم تا حدودی پوشیده باشیم زیرا سن‌مان بالا رفته بود. برای همین ما لباس‌های بدن‌نما مثل ساری می‌پوشیدیم. مردها پوستین می‌پوشیدند به‌جز شیخ [شوان] که پوستینی آزاد به تن داشت یعنی هیچ چیز زیر آن نبود و غالباً می‌شد او را برهنه دید. پس از صرف یک شام خوب و ساده، شارلین رومین رقص هندی یا سرخپوستی یا بالی [منسوب به جزیره بالی در اندونزی] را شروع می‌کرد. ربکا بیش‌تر بدون حرکت رقص بدن می‌کرد و ران و شکم و سینه را تکان می‌داد. خیلی رؤیایی، رسمی و خیلی خیلی زیبا بود… [بعد] شیخ رقص پرایموردیال را شروع می‌کرد و ما تماشا می‌کردیم… به‌نظر من، تنها اعتراض جدّی که می‌شود به این مراسم وارد کرد این بود که شارلین [رومین] مدت طولانی با لنگ‌های باز روبه‌روی شیخ می‌نشست… ربکا هم گاهی این کار را می‌کرد…». [۴۳]

این همان شوان است که نصر او را مظهر «برکت محمدیه» خوانده و در زمان مرگش این‌گونه از او تجلیل کرده است:

«آن کسانی که در جهان اسلام دیده به جهان‌ گشوده‌اند و کسانی که در خصوص آن‌چه صوفیه “البرکة المحمدیة” نامیده‌اند، تجربه‌ای‌ عینی و محسوس دارند، متفقاً از این امر سخن‌ می‌گویند که وقتی برای ملاقات شوان به خانه‌ی او رفتند، بی‌درنگ حضور این برکت را احساس‌ کرده و رایحه‌ی غیرقابل تردید آن را استشمام‌ نموده‌اند. خود من هم، وقتی برای نخستین‌بار، پس از یک دوره مکاتبه، [در سال ۱۹۵۷] وی را در لوزان دیدم، چنین تجربه‌ای داشتم. من که در ایران با پارسایان‌ بسیاری، از جمله چندین استاد و مرشد صوفی،‌ ملاقات داشتم و به زیارت امکنه مقدس بسیاری‌ رفته بودم، هنگامی که برای نخستین‌بار وی را در خانه‌اش، در خیابانی باریک مشرف به دریاچه لمان، واقع در پولی، خارج از لوزان، ملاقات کردم، کاملاً مبهوت حضور قدرتمند برکت محمدی‌ شدم که از وی ساطع بود.» [۴۴]

ادامه دارد…

نویسنده: استاد عبدالله شهبازی

قسمت قبلی این مقاله  ؛  قسمت بعدی این مقاله

پی‌نوشت‌ها:

[۱] Sedgwick, ibid, p. 170.
[۲] ibid.

[۳] نصر، «فریتیوف شوان و سنت اسلامی»، اطلاعات حکمت و معرفت، اردیبهشت ۱۳۸۷، ص۲۵.
[۴] عبدالله شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، ج۱، صص۳۳۰-۳۳۱.

[۵] Leo Schaya (1916-1985)

لئو شایا در زمینه‌ی تصوف کتاب‌های متعدد نوشته. مهم‌ترین کتاب او درباره‌ی تصوف یهودی (کابالا) است که تأویلی فرا-ادیانی و «جامع» و ترادیشنالیستی از آن ارائه داده است. این کتاب را ابتدا انتشارات پنگوئن و در سال ۲۰۰۴ چاپ جدید آن را انتشارات خانم گرای هنری منتشر کردند.

Leo Schaya, The Universal Meaning of the Kabbalah, Penguin Books, 1973; Fons Vitae; Tra edition, 2004.

[۶] Sedgwick, ibid, pp. 316-317.
[۷] Koslow, “Varietirs of Religious Delusions and Fictions”, p. 557, and “Two Studies in Intellectual Colonialism”.
[۸] Sophia Perennis, [Tehran] No. 3, Spring 1977.
[۹] Leo Schaya, “The Eliatic Function”, Studies in Comparative Religion, Vol. 13, No. 1-2, 1980.
http://www.studiesincomparativereligion.com/public/articles/The_Eliatic_Function-by_Leo_Schaya.aspx
[۱۰] The Glasse Dossier, p. 554.
[۱۱] Sedgwick, ibid, pp. 316-317.
[۱۲] Frithjof Schuon, “Paradoxical Aspects of Sufism”, Studies in Comparative Religion, Vol. 12, No. 3-4, Summer-Autumn, 1978, pp, 131–۱۷۵.

[۱۳] طریقتی در آئین هندو. بنگرید به:

http://en.wikipedia.org/wiki/Advaita_Vedanta

[۱۴] Frithjof Schuon, “Quelques critiques,” in Rene Guenon [Dossier H], ed. Pierre-Marie Sigaud, Lausanne: L’Age d’Homme, 1984.
[۱۵] Sedgwick, ibid, p. 170.
[۱۶] Connaissance des religions
[۱۷] Sedgwick, ibid, p. 171.

[۱۸] نصر، «فریتیوف شوان و سنت اسلامی»، همان مأخذ، ص۲۲.

[۱۹] Victor Danner (1926-1990)
[۲۰] Sedgwick, ibid, pp. 161-162.
[۲۱] “Victor Danner Memorial Lecture Series”, Indiana University, Bloomingtion, Department of Near Eastern Languages and Cultures, April 2013.
http://www.indiana.edu/~nelc/events/danner.shtml
[۲۲] Sedgwiick, ibid, pp. 161, 171.
[۲۳] The Glasse Dossier, p. 2.

[۲۴] برای آشنایی با زندگی‌نامه مایکل فیتزجرالد بنگرید به این آدرس‌ها:

http://www.worldwisdom.com/public/authors/Michael-Fitzgerald.aspx
http://en.wikipedia.org/wiki/Michael_O._Fitzgerald

فیتزجرالد مؤلف کتاب‌های متعدد درباره سرخپوستان و عقاید دینی و مناسک آن‌ها و نیز مؤلف زندگی‌نامه شوان است با عنوان «فریتیوف شوان: پیام‌آور حکمت خالده».

[۲۵] Jeffery Willsey
[۲۶] Stanley Jones
[۲۷] Answers.com, Company Histories: “Sunrise Gerrtings”. (June 29, 2014)
http://www.answers.com/topic/sunrise-greetings-1

نمونه کارت پستال‌های کمپانی فوق:

http://fineartamerica.com/art/all/sunrise/greeting+cards

[۲۸] Inverness Farm

[۲۹] مارک کاسلو، ایمیل ۲۸ ژوئن ۲۰۱۴.

[۳۰] Koslow, “Varieties of Religious Delusions and Fictions”, p. 279.
[۳۱] Safwan, “My Story”, completed in January 1986, p. 31. in: The Glasse Dossier, pp. 4-46.
[۳۲] Koslow, “Telling Truth to Power”.
[۳۳] Sedgwick, ibid, p. 171.
[۳۴] Primordialism
[۳۵] ibid, p. 177.
[۳۶] Pneumatikos
[۳۷] Avatar

از واژه سانسکریت «آواتارا» به‌معنی هبوط. مفهومی است در هندوئیسم که به فرقه سیک نیز راه یافته، به‌معنی هبوط خدا در کالبد انسان یا موجودات دیگر.

[۳۸] ibid, p. 172.
[۳۹] Koslow, “Two Studies in Intellectual Colonialism”.
[۴۰] Sedgwick, ibid, p. 173.
[۴۱] Primordial Gatherings

[۴۲] نام زن دیگر پیدا نشد. با توجه به این‌که به سن و سال اشاره شده، احتمال دارد کاترین شوان باشد یا باربارا پری.

[۴۳] Sedgwick, ibid, p. 173; Koslow, :Varieties of Religious Delusions and Fictions”, p. 382, and “Frithjof Schuon: Child molestation and Obstruction of Justice”.

[۴۴] نصر، «فریتیوف شوان و سنت اسلامی»، همان مأخذ، ص۲۰.

««« پایان »»»

آشنایی با رنگ‌های به‌کار رفته در مقاله‌ی فوق:

رنگ آبی برای تأکید بر کلمات کلیدی است.
رنگ قهوه‌ای برای نقل‌قول استفاده می‌شود.
رنگ بنفش در تیترهای اصلی استفاده شده.
رنگ قرمز برای لینک‌دادن استفاده شده.

دین خالده ، دین خالده ، دین خالده ، دین خالده

اندیشکده مطالعات یهود در پیام‌رسان‌ها:

پیام رسان ایتاپیام رسان بلهپیام رسان سروشپیام رسان روبیکا

دین خالده ، دین خالده ، دین خالده ، دین خالده

همچنین ببینید

نقد کتاب کوه پنجم اثر پائولو کوئلیو

نقد کتاب «کوه پنجم» اثر پائولو کوئلیو

پائولو کوئلیو در کتاب کوه پنجم به بهانه‌ی ذکر داستان ایلیای نبی از پیامبران بنی‌اسرائیل، گریزهایی به اسرائیل و قوم یهود می‌زند و سخن از بازسازی اسرائیل می‌کند!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

3 × پنج =