ریشههای فراماسونری (قسمت چهارم) روزیکروسیانیسم
در سدهی هفدهم میلادی نیز تکاپوهای رازآمیز در قارهی اروپا در قالب برخی فرقههای سرّی رخ نمود. مشهورترین و مؤثرترین این فرقهها سازمان موسوم به روزنکروتس است که میراث فکری و تجارب عملی آن در تأسیس فراماسونری بسیار مؤثر بود. این جریان به روزیکروسیانیسم (۱) شهرت دارد. پیدایش و تکاپوی فرقه روزنکروتس با جنگ سی ساله اروپا مقارن است و تنها با شناخت این حادثه مهم تاریخی است که میتوان به راز پیدایش و تکاپوی این فرقه و کارکردهای آن پی برد.
جنگ سی ساله (۲) عنوانی است “قراردادی و بسیار گمراهکننده” که تنها به یک دورهی سی ساله (۱۶۱۸-۱۶۴۸) از بیش از پنجاه سال ستیز قدرتهای اروپایی (تقریباً از ۱۶۱۰ تا ۱۶۶۰) بر سر تجدید آرایش سیاسی این قاره اطلاق میشود. (۳) این جنگ بر بنیان سه عامل شکل گرفت: اول، تلاش فرانسه و هلند (ایالات متحده سفلی) (۴) برای در هم شکستن اقتدار دو شاخه خاندان هابسبورگ (اتریش و اسپانیا) که قدرت برتر در قاره اروپا به شمار میرفتند. دوم، تلاش دو قدرت اسکاندیناوی (دانمارک و سوئد) برای تسلط بر منطقه بالتیک. سوم، تکاپوی حکمرانان محلی آلمان برای استقلال هرچه بیشتر از نظارت مرکزی امپراتوری هابسبورگ.
یک نقاشی گویا از جنگ سی ساله
از حوالی نیمه سدهی شانزدهم فرانسه قربانی توسعهطلبی دولت هابسبورگ بود و بهتدریج در محاصره آن قرار گرفت.
استراتژی فرانسه در نیمه اول سدهی هفدهم تضعیف اقتدار خاندان هابسبورگ و در هم شکستن این محاصره بود. این سیاست را کاردینال ریشیلو (۵) صدراعظم مدبر لویی سیزدهم (۶) از زمان به قدرت رسیدنش در سال ۱۶۲۴ تا مرگش در سال ۱۶۴۲ با جدیت دنبال میکرد. هدف ریشیلو پایان دادن به تهدید امپراتوری هابسبورگ برای فرانسه بود. کاردینال مازارن (۷) جانشین ریشیلو، نیز این سیاست را ادامه داد. همین سیاست بود که شوکت و عظمت فرانسه عصر لویی چهاردهم را به ارمغان آورد. فرانسه در آغاز ضعیفتر از آن بود که به جنگ آشکار با قدرتهای هابسبورگ بپردازد. لذا، به تحریک و تفتین و عقد پیمانهای اتحاد با هلند (۱۶۲۴)، سوئد (۱۶۳۱) و روسیه (۱۶۳۲) پرداخت. شکست دانمارک (۱۶۲۹) و سوئد (۱۶۳۴) و فروپاشی اتحاد حکمرانان آلمانی ضد هابسبورگ (۱۶۳۵)، سرانجام سبب شد که فرانسه در سال ۱۶۳۵ رسماً به اسپانیا اعلام جنگ کند.
برای هلندیها جنگ سی ساله بخشی از جنگ هشتاد ساله (۱۵۶۸-۱۶۴۸) علیه سلطه اسپانیا بود. هلند در این جنگ نقش سرنوشتسازی ایفا کرد و دیپلماسی و کمکهای مالی- تدارکاتیاش ریشیلو را قادر ساخت تا گوستاووس آدولفوس (۸) پادشاه سوئد (۱۶۱۱-۱۶۳۲) از خاندان واسا (۹) را در سالهای ۱۶۳۰-۱۶۳۲ به “شیر شمال” (۱۰) و قهرمانان نظامی جنگ علیه هابسبورگ بدل کند.
هدف اصلی دو پادشاه رقیب اسکاندیناوی (دانمارک و سوئد) از مشارکت در جنگ سی ساله آن چیزی است که در دیپلماسی آن عصر “تسلط بر دریای بالتیک” (۱۱) عنوان میشد؛ یعنی تصرف بنادر اصلی دریای بالتیک.
این بنادر از اهمیت اقتصادی فراوان برخوردار بودند زیرا از این طریق مواد خام به شمال آلمان، لهستان و روسیه وارد و سپس راهی اروپای غربی میشد. در سال ۱۶۲۴ کریستیان چهارم، شاه آلمانی دانمارک و نروژ که به عنوان دوک هلشتاین تابع امپراتور بود، به اتحاد ضد هابسبورگ پیوست و در سال ۱۶۲۵ وارد جنگ شد. او سرانجام شکستی سخت خورد و پیمان صلح مه ۱۶۲۹ به اقتدار این کشور پایان داد. با شکست دانمارک، سوئد وارد میدان شد.
ماجراجویی نظامی الیگارشی پروتستان سوئد برای سلطه بر منطقه بالتیک از بدو سلطنت گوستاووس آدولفوس واسا آغاز شد. سوئد پس از تصرف برخی مناطق حاشیه بالتیک، که راه دولت مسکوی را به دریای بالتیک مسدود میکرد، به اراضی لهستان و دوکنشین پروس (تابع لهستان) حمله برد. در زمانی که ارتش زیگیسموند سوم واسا، پادشاه لهستان و پسرعموی گوستاووس آدولفوس، در حال جنگ با قشون عثمانی در مولداوی بود (۱۶۱۷-۱۶۲۱)، گوستاووس آدولفوس بندر ریگا و تقریباً تمامی مستملکات لهستان در حاشیه دریای بالتیک را تصرف کرد. اتحاد با فرانسه شالوده اقتداری بود که سوئد از زمان گوستاووس آدولفوس واسا به دست آورد و تا سال ۱۷۲۱ حفظ کرد.
علاوه بر تحولات پرتنش و تاریخساز فوق، عامل مهم دیگری که جنگ سی ساله را سبب شد تنازع میان خاندان کاتولیک هابسبورگ و حکمرانان محلی متبوعش بود. در اوایل سدهی هفدهم، امپراتوری روم مقدس بر بیش از ۳۰۰ حکومت محلی و شهر خودمختار فرمان میراند که سکنه آن به سه مذهب کاتولیک، لوتری و کالونی تعلق داشتند. حکمرانان کاتولیک و لوتری طبق پیمان صلح اوگسبورگ (۱۲) (۱۵۵۵) از حق تعیین مذهب اتباعشان برخوردار بودند. در معاهده فوق به حکمرانان کالونی این امتیاز داده نشده بود و آنان خواستار کسب این امتیاز بودند. اختلافها و رقابتهای خاندانی نیز در این صفآرایی مذهبی- سیاسی نقش داشت. مثلاً ویتلزباخهای مونیخ (باواریا) کاتولیک بودند و عموزادگانشان در هایدلبرگ (پالاتینیت) کالونی؛ یا اعضای خاندان هسه در کاسل کالونی و در دارمشتات لوتری بودند. در این حکمرانان، به رغم تمامی تعارضهایشان، یک گرایش مشترک وجود داشت و آن تمایل به استقلال هرچه بیشتر از دولت مرکزی هابسبورگ بود. در سال ۱۶۰۸ گروهی از حکام پروتستان آلمان اتحادیهای تشکیل دادند و کمی بعد حکام کاتولیک نیز چنین کردند. بدینسان، صفآرایی نظامی جدیدی تکوین یافت. هر یک از این گروههای متخاصم متکی بر یک قدرت خارجی بود: امپراتور به عموزادگان خود در اسپانیا پشتگرم بود. پروتستانها و حکام کم قدرت به سوئد، فرانسه و هلند متکی بودند. باواریای کاتولیک دائماً در حال باجخواهی از امپراتور بود؛ به فرانسه تمایل داشت و با اسپانیا دشمن بود. ساکسونی لوتری به مداخله خارجی علاقه نداشت ولی کالونیها را از کاتولیکها دشمنتر میداشت و غالباً همکاری با امپراتور را سودمندتر مییافت.
در دوران پس از مرگ ملکه الیزابت (۱۶۰۳) تا نیمه سدهی هفدهم نفوذ انگلستان در اروپای قاره اهمیت چندان نداشت. در این دوران، دربار انگلیس معمولاً به اسپانیا یا فرانسه یا هلند متمایل بود و پارلمان در مواضع ضد اسپانیایی جای داشت. جیمز اول استوارت در اوایل سلطنتش (۱۶۰۴) با اسپانیا صلح کرد و نه سال بعد دخترش، الیزابت (۱۳) را به عقد فردریک پنجم پالاتینیت (۱۴) رهبر پروتستانهای ضد هابسبورگ، درآورد. جیمز از سال ۱۶۱۷ کوشید به اسپانیا نزدیک شود و دختر فیلیپ سوم را به همسری پسرش، چارلز درآورد. جرج ولیرز، دوک اول باکینگهام، دلال این وصلت بود. ولیرز به همراه چارلز ۲۱ ساله به مادرید سفر کرد. هابسبورگهای اسپانیا سخت گرفتند و چارلز و ولیرز تحقیر شده به انگلستان بازگشتند. چارلز سرانجام یکی از اعضای خاندان بوربن (خواهر لویی سیزدهم) را به زنی گرفت. در شورش بوهم، اشراف محلی پروتستان، به رغم امپراتور هابسبورگ، داماد جیمز را به عنوان شاه این کشور برگزیدند. جیمز مانع از این کار نشد ولی تمایلش به دوستی با اسپانیا سبب شد که در جریان جنگ بوهم از دامادش حمایت محسوس نکند. تنها زمانی که پالاتینیت از دست دامادش خارج شد و طرح وصلت با اسپانیا ناکام ماند، جیمز یک نیروی ناچیز ۲۰۰۰ نفره را برای کمک به پالاتینیت اعزام کرد. این در زمانی است که اشراف و پارلمان انگلیس روحیه شدید ضد کاتولیکی از خود بروز میدادند و خواستار جنگ با اسپانیا بودند. چارلز اول، در زیر فشار اشراف انگلیس، جنگی نافرجام با اسپانیا را آغاز کرد و در سال ۱۶۲۵ با هلند و دانمارک متحد شد. لیکن، نتوانست به تعهد خود دال بر پرداخت سالیانه ۳۶۰ هزار پوند به داییاش، پادشاه دانمارک، (۱۵) عمل کند و اسپانیاییها نیز ناوگان او را در هم شکستند. کمی بعد (۱۶۲۷)، او ناوگان و ارتش خود را برای کمک به شورشیان پروتستان راهی فرانسه کرد و بدینسان علیه برادرزنش (لویی سیزدهم) که خصم امپراتوری هابسبورگ بود، وارد جنگ شد. سیاست خارجی پریشان چارلز اول به دلیل بیپولی به بنبست رسید و او مجبور شد با فرانسه (۱۶۲۹) و اسپانیا (۱۶۳۰) صلح کند. در سالهای ۱۶۳۶ و ۱۶۴۱ چارلز پیشنهاد کرد که در ازای استرداد حکومت پالاتینیت به خواهرزادهاش با خاندان هابسبورگ، علیه هلند، متحد شود. این پیشنهاد پذیرفته نشد.
جنگ سی ساله با شورش اشراف پروتستان بوهم علیه امپراتور (۲۳ مه ۱۶۱۸) آغاز شد و با پیمان صلح وستفالی (۱۶) (۱۶۴۸) به پایان رسید. در این اجلاس تمامی قدرتهای اروپایی بجز بریتانیا، لهستان، روسیه و عثمانی حضور داشتند. حکام محلی آلمان نیز حضور داشتند. این پیمان بهمعنای پیروزی فرانسه بود که از آن پس به قدرتی متنفذ در اروپای مرکزی و شمالی بدل شد. با این پیمان، نزاع فرانسه و خاندان هابسبورگ به پایان نرسید. لویی چهاردهم جنگ پیروزمندانه با اسپانیا را تا پیمان صلح پیرنه (۱۶۵۹) ادامه داد. پیمان اخیر مرزهای جنوب و جنوب شرقی فرانسه را وسعت بخشید و به اقتدار اسپانیا در منطقه خاتمه داد.
پیمان صلح وستفالی
در پیمان وستفالی استقلال هلند و سویس به رسمیت شناخته شد، خودمختاری و اقتدار حکمرانان محلی آلمان افزایش یافت هرچند قدرت مرکزی امپراتوری نیز تثبیت شد، و به حکمرانان کالونی آلمان حق تعیین مذهب اتباعشان داده شد. پیمان وستفالی تا زمان انقلاب فرانسه مبنای تقسیمبندی مرز دولتهای اروپایی بود. پیامد دیگر جنگ سی ساله، شورش سال ۱۶۴۰ پرتغال و خروج این کشور از قلمرو امپراتوری هابسبورگ اسپانیا بود. این استقلال در سال ۱۶۶۸ به رسمیت شناخته شد و حکومت پرتغال به خاندان براگانزا (۱۷) انتقال یافت. جنگ سی ساله در تاریخ تکوین زرسالاری معاصر یهودی از اهمیت فراوان برخوردار است و در واقع بنیانهای “یهودیان درباری” به عنوان یک گروه اجتماعی مقتدر در سرزمینهای آلمانینشین در این دوران شکل گرفت.
حکمرانان کاتولیک و پروتستان اروپا میکوشیدند به جنگ سی ساله چهره مذهبی دهند و از این طریق احساسات دینی اتباعشان را به سود خود برانگیزانند. تاریخنگاری سدهی نوزدهم و اوایل سدهی بیستم اروپا نیز این جنگ را تداوم جنگهای مذهبی سدهی شانزدهم میدید. تحقیقات جدید این نظر را مردود میشمرد و جنگ سی ساله را فاقد انگیزهها و ماهیت دینی میشناسد. استنبرگ، (۱۸) مؤلف مقاله “جنگ سی ساله” در دائرةالمعارف بریتانیکا، بر این نظر است. او مینویسد این جنگ در اساس یک جنگ سکولار (غیردینی) بود با محرکهای سیاسی و اقتصادی؛ و مسائل مذهبی صرفاً بسترهای ایدئولوژیک و تبلیغاتی آن را فراهم میساخت. (۱۹)
همین نگاه است که سبب شده، برخلاف گذشته، گوستاووس آدولفوس سوئد نه “ناجی پروتستانها” بلکه “امپریالیستی” معرفی شود که میخواست از طریق اشغال سواحل بالتیک برای فقر سوئد علاجی بیابد و بدینسان تجارت روسیه با غرب اروپا را به زیر نظارت خود درآورد. (۲۰) استنبرگ مینویسد: “مذاکرات محرمانه شورای [حکومتی] سوئد (۱۶۲۹-۱۶۳۰) برای ورود به جنگ آشکار شده است. در این مذاکرات، تأمین امنیت و دفاع از سوئد و اشغال آلمان به عنوان اهداف جنگ عنوان شده. پادشاه به صراحت هشدار میدهد که کسی از جنگ مذهبی سخن نگوید زیرا موجب رنجش فرانسه [کاتولیک] خواهد شد“. (۲۱)
در جنگ سی ساله تعارضهای سیاسی معمولاً تقسیمبندی مذهبی گروههای متعارض را مخدوش میکرد. دو جبهه اصلی متخاصم، هابسبورگهای اتریش و اسپانیا از یکسو و فرانسه از سوی دیگر، هر دو کاتولیک بودند. حکام لوتری ساکسونی و هسه دارمشتات هوادار امپراتور کاتولیک بودند. ساکسونی لوتری و باواریای کاتولیک مخالف اسپانیا و سوئد بودند. باواریا غالباً طرفدار فرانسه بود. هسه کاسل کالونی استوارترین متحد سوئد لوتری بود. و تلاش برای سلطه بر دریای بالتیک، سوئد لوتری را به جنگ با روسیه ارتدکس کشانید. اختلاف امپراتور با حکام متبوعش بر سر مذهب نبود، بر سر این بود که آیا باید امپراتور پادشاه و حکام محلی اتباع او باشند یا امپراتوری باید اتحادیهای از حکام کم و بیش مستقل باشد و امپراتور رئیس تشریفاتی این اتحادیه. فردیناند دوم، امپراتور، خواستار سلطه هرچه بیشتر بر حکام کوچک و بزرگ آلمانی بود و این گروه خواستار تأمین خودکامگی بیشتر برای خود.
پاپ اوربان هشتم (۲۲) چون دو کاردینال فرانسویاش، ریشیلو و مازارن، مخالف هابسبورگهای کاتولیک بود. پاپ بعدی، اینوسن دهم (۲۳) به مخالفت شدید و بینتیجه با پیمان وستفالی برخاست. تمامی امضاءکنندگان پیمان، اعم از کاتولیک و پروتستان، بیانیهای صادر کردند و محکومیت اینوسن را بیاعتبار شمردند. مورخین، این حادثه را نقطه پایانی بر اقتدار سیاسی کلیسای رم و نماد جدایی کامل سیاست سکولار (غیردینی) از کلیسا میدانند. (۲۴) با پیمان وستفالی، انگار “جمهوری مسیحیت” (۲۵) که پاپ و امپراتور روم مقدس به عنوان رهبران “روحانی” (۲۶) و “فانی” (۲۷) آن شناخته میشدند، رسماً به سود اتحادیهای از حکام مستقل و خودکامه از میان رفت. (۲۸) بدینسان، بر ویرانههای جنگ سی ساله نظام سیاسی جدیدی شکوفا شد که در تاریخ نگاری اروپا به “استبداد روشنگرانه” معروف است. در اینباره پیشتر سخن گفتهایم.
جنگ سی ساله دوران تباهی و سیهروزی مردم سرزمینهای آلمانینشین است. بهدلیل فقدان هرگونه آمار رسمی در آلمان سدهی هفدهم، تخمین تحولات جمعیتی این سرزمین در دوران جنگ سی ساله غیرممکن است. (۲۹) جمعیت کل امپراتوری روم مقدس در سال ۱۷۰۰ بین ۱۰ تا ۱۷ میلیون نفر تخمین زده میشود. مورخین آلمانی تلفات نیروی انسانی در جنگ سی ساله را یک سوم، نیم و حتی دو سوم جمعیت سرزمینهای آلمانینشین میدانند (۳۰) برخی مورخین برآنند که در این دوران جمعیت روستاها ۴۰ درصد و جمعیت شهرها ۳۳ درصد کاهش یافت. (۳۱) کاهش جمعیت، بیشتر بهدلیل قحطی و بیماریهای مسری، بهویژه تیفوئید و طاعون و بیماریهای مقاربتی، و قتلعامها صورت گرفت نه رودروییهای نظامی؛ زیرا ارتشهای اروپایی آن زمان کمشمار بودند. برای نمونه، گوستاووس آدولفوس در رأس یک قشون ۱۵ هزار نفره وارد خاک آلمان شد و ارتش امپراتور در سال ۱۶۲۵ مرکب از ۱۲ هزار پیاده و ۶ هزار سواره بود. بزرگترین قشونی که فرانسه در خاک آلمان به کار گرفت (۱۶۴۵) مرکب از ۱۲ هزار نفر بود.
محققین جنگ سی ساله را دوران انحطاط اخلاقی سکنه سرزمینهای آلمانینشین اروپا میدانند. در منابع آن دوران، مواردی دال بر رواج آدمخواری، به دلیل قحطی و گرسنگی، ثبت شده است. در یکی از نوشتههای آن عصر میخوانیم: “آیا آلمان به آمریکا تبدیل میشود؟ اکنون آدمخواران آشکارا در حال پرسه زدناند“. کشیش یک روستای پالاتینیت میگفت: “غذا چنان کمیاب است که اجساد مردگان در قبر سالم نمیماند“. آدمخواری علل دیگری نیز داشت از جمله گسترش خرافات و اعتقادات جادوگرانه. برای نمونه، در یک مورد میدانیم که مردی زنی حامله را به قتل رسانید و قلب جنین او را خورد تا “نیرومندتر” شود. (۳۲)
سرآغاز فرقه روزنکروتس به انتشار رسالهای در کاسل (۳۳) میرسد که در سال ۱۶۱۴ با نام اصلاح عمومی سراسر جهان (۳۴) منتشر شد. موضوع این رساله داستان سیر و سیاحت فردی بهنام کریستیان روزنکروتس (۳۵) است به قبرس، دمشق، مصر، فاس و اسپانیا؛ آشنایی او با حکما و دریافت راز و رمز هستی و اسرار جادو و کیمیاگری از ایشان. پیام این رساله دعوت به همدلی و همراهی با یک فرقه سیاسی رازآمیز و پنهان است با هدف “اصلاح جهان”. رساله فوق “روزنکروتس” را به عنوان شخصیتی واقعی معرفی میکند که در سدهی شانزدهم میزیست. امروزه محققین او را یک شخصیت نمادین میدانند و برای فرقهی فوق پیشینیهای قبل از انتشار این رساله نمیشناسند. (۳۶)
کریستیان روزنکروتس
کریستیان روزنکروتس ترکیبی است از دو مفهوم “مسیحی” و “صلیب گل سرخ“. در بدو امر گمان میرود که منظور آن فرد مسیحی است که به آرمانهای “صلیب گل سرخ” (نماد مصلوب شدن عیسی مسیح) باور دارد ولی امروزه ماسونها چنین معنایی را برنمیتابند و تأویلهای دیگر به دست میدهند. (۳۷) در پایان رساله وعده داده شده بود که هر ساله کتابچهای برای “طبقه آگاه اروپا” منتشر شود. در سال بعد (۱۶۱۵) این وعده تحقق یافت و در همان شهر کاسل رسالهای با عنوان گزارش فرقه برادری روزنکروتس (۳۸) منتشر شد. رساله اخیر به فاما (گزارش) شهرت دارد. (۳۹)
رسالههای فوق “کریستیان روزنکروتس” را فردی از یک خانواده اصیل، ولی فقیر، آلمانی معرفی میکند که در نوجوانی به سلک کشیشان درآمد و سپس برای کشف اسرار راهی شرق شد.
پدر روحانی ما، یادش به خیر باد، برادر ک. ر. [کریستیان روزنکروتس]، که همانا آلمانی و سرور جمع ما و مؤسس جمعیت ما بود، به سال ۱۳۷۸ به دنیا آمد و در ۱۶ سالگی با برادر ب. ا. ل.، که عازم زیارت بقاع مقدسه بود، به مشرق زمین سفر نمود. همینکه به قبرس رسید برادر پ. ا. ل. فوت کرد و به بیتالمقدس نرسید. برادر ک. ر. شنید که در دمشق از بلاد عرب بعضی از حکما مقیم هستند که عجایب بزرگی از آنها سر میزند. لاجرم وی به تنهایی رهسپار دمشق شد. در آنجا حکما مقدمش را گرامی داشتند و از او استقبال نمودند. او سرگرم به طبیعیات و ریاضیات و همچنین ترجمه کتاب “م” به لاتین شد. بعد از سه سال مسافرتی به مصر نمود و از مصر به فاس رهسپار گردید.
“روزنکروتس” در فاس نیز به گروهی از “حکما” مربوط شد و از طریق آنان به تمامی دانشهای سرّی دست یافت. پس از دو سال اقامت در فاس، “با دلی شاد از آن همه دستاوردهای خوبی که با خود داشت به اسپانیا رفت“. در اسپانیا نیز با حکما رابطه برقرار کرد و سرانجام آموخت که چگونه میتواند در اروپا جمعیتی تأسیس کند که طلا و نقره و سنگهای قیمتی فراهم آورد و به شهریاران عرضه دارند تا نیازمندیهای ضرورشان برآورده شود. “روزنکروتس” به اروپا بازگشت و گروهی از حکمای آن عصر را با خود همراه کرد که یکی از ایشان پاراسلسوس بود.
پاراسلسوس، گرچه عضو مجمع برادران نبود، اما از آن دسته فیلسوفان و طبیبان کوتهفکر و پرحرف نیز نبود که دشمن قسمخوردهی کابالا و جادو و اسرارند. اما آنچه ذوق و نبوغ پاراسلسوس را شکوفا کرد، خواندن کتاب “م” اثر روزنکروتس بود.
سپس، چون هنوز “جهان را آماده اصلاحات خود نمیدید“، در آلمان اقامت گزید، زندگی مرفه و آرامی پیش گرفت و به نگارش اسرار برای آیندگان پرداخت. او حجر الفلاسفه (۴۰) (اکسیر) را در اختیار داشت “یعنی میتوانست به آسانی طلا و جواهر تهیه کند”. “روزنکروتس” ابتدا تنها سه تن را به شاگردی پذیرفت و در نهایت شمار شاگردانش به هشت تن رسید. در اولین “مجمع برادران” اصولی تصویب شد از جمله اینکه اعضا هر ساله در خانه انجمن، موسوم به خانه روحالقدس (۴۱) دیدار کنند، و هر یک از اعضاء قبل از مرگ فرد دیگری را بهجای خود به عضویت درآورد. دیگر اینکه اعضا باید به مدت یکصد سال “اسرار” را پوشیده دارند و در این مدت مجمع کاملاً مخفی و ناشناخته بماند. “روزنکروتس” هر یک از هشت شاگرد خود را برای مأموریت به کشوری اعزام کرد. او سرانجام در سال ۱۴۸۴ در ۱۰۶ سالگی درگذشت و در مقبرهای مخفی به خاک سپرده شد. بعدها، یکی از اعضای فرقه دری را که به مقبره او منتهی میشد کشف کرد. بر سر در مقبره نوشته شده بود: “پس از ۱۲۰ سال ظاهر خواهم شد“. (۴۲) او به درون مقبره رفت و در محیطی باشکوه و مرموز جسد “روزنکروتس” را یافت که کاملاً سالم آرمیده است. (۴۳)
در رساله «گزارش» (فاما) به اسلام و کلیسای رم به شدت حمله شده و هر دو به کفر و توهین به مقدسات متهم شدهاند. بهنوشته این رساله، باید پاپ را با “چنگ و ناخن تکه تکه کرد”. (۴۴) گولد مینویسد: در رساله فوق اعلام شده که اعضای فرقه روزنکروتس “شرق و غرب، یعنی پاپ و محمد [صلیاللهعلیهوآله]، را محکوم میکنند و به امپراتور روم [مقدس] دعای خیر، اسرار و خزاین بزرگ طلای خویش را تقدیم میدارند”. (۴۵)
بریتانیکا انتشار رسالههای فوق را سرآغاز جنبشی گسترده میداند و مینویسد:
بهزودی گروههایی پدیدار شدند که خود را روزنکروتسی و مأمور اصلاح جهان میدانستند. این سرآغاز گسترش وسیع گروههای رازآمیز در اروپای مرکزی است که بعدها بعضاً در فراماسونری سدههای هیجدهم و نوزدهم ادغام شدند. (۴۶)
به نوشته سلیگمان، رسالههای فوق “تأثیر بسزایی بر جای گذاشت و با پاسخی همگانی مواجه شد“. (۴۷) ماکی احساساتی را که این دو رساله در سراسر آلمان برانگیخت “عظیم” توصیف کرده است. بسیار کسان خواستار عضویت در فرقه شدند و برای اثبات شایستگی خویش ادعا نمودند که در “کیمیا” و “کابالا” مهارت دارند. (۴۸) به یاد داشته باشیم که این موج گسترده در زمان جنگ سی ساله است و به فضای سیاسی پر دسیسهای تعلق دارد که پیشتر توصیف کردهایم.
سلیگمان مینویسد: “در دوران جنگ سی ساله مردان ناشناسی، اینجا و آنجا، مردم را یاری میدادند و از خود هیچ نشانی بر جای نمیگذاشتند. آنها یاد فلاسفه نامرئی را در خاطرهها زنده میکردند“. او میافزاید: “آیا اینها همان برادران مجمع صلیب گلگون [روزنکروتس] نبودند؟” (۴۹) پیروزیهای سریع و جنجالی گوستاووس آدولفوس در جبهههای جنگ نیز شایعاتی را دربارهی پیوند او با روزنکروتسیها بر سر زبانها انداخت. مردم میگفتند فرقه روزنکروتس با طلای خود پادشاه سوئد را تغذیه و حمایت میکند. (۵۰)
این رساله چیز تازهای را که آشکار میکرد افکار نیرومند نویسندگان و رهبران مجمع بود که از قدرت تلقین بسیار قوی برخوردار بودند. از فحوای کلام گزارش چنین برمیآید که مجمع کاملاً دایر و در جریان بوده است و همه چیز برای آنهایی که میخواستند به آن بپیوندند آماده بود… اصل و رمز موفقیت مجمع، هاله اسرارآمیزی بود که کل قضیه را پوشیده نگه میداشت. انجمنهای سرّی همیشه برای مردم جذاب بودهاند. به این ترتیب، مجمع برادران روزنکروتسی موضوع بحث و جدل روز شد. عدهای از ادیبان… به سود مجمع دفاعیه نوشتند، در حالیکه دیگران ناسزا نثارشان کردند. البته باید افزود که مدافعین در سطح بالاتری قرار داشتند. کسانی هم درصدد پیوستن به مجمع بودند، ولی هیچکس از محل زندگی برادران و “خانه روحالقدس” نشانی نداشت. داوطلبان عضویت به ناچار نامههای خود را در تالار شهر به امانت میگذاشتند… در پاریس نیز، که برادران مانند آلمان حضور خود را با پوستر اعلام کرده بودند، عقاید متفاوتی دربارهی آنها پدید شد. مأموران به دنبال یک توطئه سیاسی میگشتند که طراح و محرک آن احتمالاً دولتهای کرانه راین بودند. به دستور دکارت (۵۱) قضیه تحت بررسی دقیق قرار گرفت و جاسوسهایی به آلمان اعزام شدند… مردم خوب فرانسه معتقد بودند که این برادران، جنگیران و افسونگرانی هستند که در خدمت شیطاناند و در صورت لزوم میتوانند نامرئی شوند…. دریانوردان ادعا میکردند که در سواحل انگلیس یک برادر روزنکروتسی را دیدهاند که سوار بر شیطان در حال پرواز بوده است… (۵۲)
تکاپوی فرقه روزنکروتس به سرزمینهای آلمانینشین و فرانسه محدود نبود. رابرت فلاد تحرکی وسیع را به سود فرقه در انگلستان آغاز کرد. در هلند انجمنی به نام “کیمیاگران” پدید شد که “کریستیان روزنکروتس” را بنیانگذار خود میدانستند. (۵۳) شایعاتی وجود داشت که “پدر روزنکروتس” ظهور کرده و در شهر هاگ (هلند) سکونت دارد. (۵۴) به نوشته ماکی، دامنه فعالیت این “سازمان سرّی” تمامی اروپا را در بر میگرفت و نظریات آن مورد توجه “توده اندیشمندان” اروپا بود. (۵۵) برای نمونه، کشیش اسپنس (۵۶) در ۲۵ اوت ۱۷۴۰ از بندر تورین به مادرش چنین نوشت:
گروهی از فلاسه هستند که به استادان معروفاند. هیچگاه بیش از ۱۲ نفر از آنان در یک زمان در سراسر جهان حضور ندارند. فقر، اختلالات جسمانی و مرگ به ایشان راه ندارد. یکی از آنها در تورین زندگی میکند. یک فرانسوی است به نام اودری، هنوز کاملاً ۲۰۰ ساله نشده. (۵۷)
برخی محققین، یوهان والنتین آندریا (۵۸) کشیش و اندیشمند پروتستان، را بنیانگذار فرقه روزنکروتس و مؤلف رسالههای فوق میدانند. این ادعا قطعی نیست. (۵۹) سلیگمان آندریا را تنها یکی از اعضای فرقه میداند. (۶۰) معهذا، همو که تأسیس فرقه روزنکروتس را به عنوان مرحلهای از تطور فراماسونری میشناسد، آندریا را به عنوان احیاگر “فراماسونری” سدهی هفدهم معرفی میکند. (۶۱) مؤلف مقاله “روزیکروسیها” در بریتانیکا (۱۹۷۷) اشارهای به آندریا ندارد. او تنها نظر آن گروهی را ذکر میکند که پیشینه فرقه را به پاراسلسوس میرسانند و سرانجام همچنان منشأ این فرقه را “مجهول” میداند. (۶۲) نویسنده مقاله مشابه در آمریکانا (۱۹۸۵) ریشه فکری فرقه را در میراث فلسفی یونانی- مصری میبیند که کابالیستهای یهودی به طور پنهان و برخی اندیشمندان رنسانس، چون پاراسلسوس و پیکو دلا میراندولا، به طور آشکار در اروپا رواج دادند. او به انتساب رساله عروسی کیمیایی به آندریا اشاره دارد و میافزاید “شاید رساله گزارش نیز از آندریا باشد”. (۶۳)
آندریا در نزدیکی توبینگن، شهری کوچک در قلمرو دوکنشین ورتمبرگ، در یک خانواده کشیش به دنیا آمد و تحصیلاتش را در حوزه توبینگن به پایان برد. در جوانی به سیر و سیاحت در مناطق مختلف اروپا پرداخت و پس از بازگشت (۱۶۱۴) کشیش و متصدی امور صدقات شهر آدلبرگ شد. از سال ۱۶۳۹ تا پس از جنگ سی ساله در مقام کشیش دربار و مشاور روحانی دوک ورتمبرگ جای داشت. آندریا با پنج زبان آشنایی داشت و ادیبی توانا بود. او مؤلف رسالههای متعدد است که در سالهای ۱۶۱۹-۱۶۲۰ در استراسبورگ به چاپ رسیده. این آثار حاوی حملات شدید به پاپ و کلیسای رم است. (۶۴) سلیگمان مینویسد:
مفاد آثار او، چون برج بابل و جمهوری جهانی مسیحیت و غیره، همه از نوعی دگرگونی همهگیر جامعه اروپایی حکایت میکرد که مستلزم گردهمآیی مصلحین و انسانهای با عزم و قوی و اراده بود. (۶۵)
عروسی کیمیایی کریستیان روزنکروتس (۶۶) معروفترین رساله منسوب به آندریاست که در سال ۱۶۱۶ منتشر شد. دلیل انتساب این رساله به آندریا، نقل قولی است از او که گویا در حضور جمعی اعلام داشته رساله عروسی کیمیایی از شوخیهای دوران جوانیاش است. بهروری، مندرجات این رساله “شوخی” بهنظر نمیرسد و نمیتواند زاییده طبع جوانی خام باشد. (۶۷)
نویسنده رسالههای فوق هر که باشد، تعلق او به یهودیان آشکار است. در این دو رساله دمشق و فاس به عنوان مأوای عالمان به اسرار علوم خفیه عنوان شده و طبعاً توجه اروپاییان آن عصر به این دو کانون جلب گردیده است: “روزنکروتس” شهرت حکمای دمشق را میشنود، به این شهر میرود و پس از سه سال تلمذ نزد ایشان راهی فاس میشود، دو سال نیز نزد عالمان اسرار این سرزمین آموزش میبیند و آنگاه به اسپانیا میرود. [درباره یهودیان فاس اینجا نوشتهایم.] این عالمان به علوم خفیه، که در سه کانون دمشق و فاس و اسپانیا، سکونت داشتند چه کسانی بودند؟ قطعاً منظور کابالیستهای یهودی است بهویژه که رساله به تعلق ایشان به دینی دیگر، غیر از مسیحیت، اشاره صریح دارد. در زمان استقرار “روزنکروتس” در فاس، بسیاری از مردم او را از تلمذ نزد حکمای فوق منع میکردند و میگفتند: “سحر این طایفه پاکیزه نیست و تعلیمات سرّی آنان آمیخته با دین آنهاست. با این همه او توانست بهترین فواید را از تعلیمات آنها کسب کند”. (۶۸)
یادآوری میكنیم كه از اواخر سدهی پانزدهم و اوایل سدهی شانزدهم برخی از اعضای الیگارشی یهودی اسپانیا و پرتغال در شرق اسلامی پراکنده شدند و خاندانهای حاخامی متنفذی را در فلسطین و سوریه و فاس بنیان نهادند. آنان “کیمیاگران” و “ساحران” واقعی بودند؛ حدود نیم قرن پس از انتشار رسالههای “روزنکروتس” شعبده عجیبی چون ظهور شابتای زوی را سامان دادند و در سدهی هیجدهم “ماجرای دمشق” را با تمامی پیامدهای عظیم سیاسی آن. زمان انتشار رسالههای “روزنکروتس” مقارن است با اوج نفوذ یهودیان در دولت بنیسعد فاس و شکوفایی کانون کابالای لوریایی (+) در دمشق و فلسطین.
فرقه روزنکروتس جمعیتی خوشنام نیست و دقیقاً به این دلیل است که برخی مورخین ماسون پیوند مستقیم میان فراماسونری و این فرقه را انکار میکنند. عنان مینویسد:
یک نویسنده قدیمی میگوید: “جمعیت مزبور دستهای از یهودیان و کابالیستهای عبری بودند…” دیگری میگوید: “شیطان پیشوای او [روزنکروتس] بود و مبادی او انکار ذات باریتعالی و طعن در مبداء تثلیث و تحقیر عذرا [مریم مقدس] و تمام قدیسین بود”. به جمعیت مزبور تهمتهای دیگر نیز میزنند، مانند همپیمان بودن با شیطان و قتل کودکان و ترکیب زهرها و رقص با شیاطین و غیره. (۶۹)
کمی پس از انتشار رساله “روزنکروتس” در آلمان، تکاپوی این فرقه در انگلستان آغاز شد. فضای فرهنگی انگلستان سدهی هفدهم بستر مناسبی برای رشد و نمو عقاید رازآمیز کابالا بود. برای نمونه، در نخستین سال سلطنت چارلز اول (۱۶۲۶) شایعاتی گسترده در میان مردم رواج یافت که گویا سفیر رئیس فرقه روزنکروتس به دیدار شاه رفته است. گفته میشد نوجوانی است که هنوز موی صورتش نروییده است. او پیشنهاد کرده که اگر “اعلیحضرت نصایحش را بپذیرد سه میلیون [سکه] به خزانه تقدیم خواهد کرد. این سفیر به کمک مشاورین مخفیاش میتوانست همه رازها را کشف کند“. (۷۰)
پیدایش و گسترش فرقه روزنکروتس در انگلستان، مانند سایر نقاط قاره اروپا، بر بنیان شبکه یهودیان مخفی مستقر در این سرزمین صورت گرفت. این بهترین روشی بود که الیگارشی یهودی میتوانست به درون کانونهای مؤثر سیاسی و فکری نفوذ کند و استراتژی و نظریات خویش را پیش برد.
ادامه دارد…
پینوشتها:
۱. Rosicrucianism
۲. Thirty Years’ War
۳. Britannica, 1977, vol. 18, p.333.
۴. United Provinces of the Netherlands
۵. Cardinal de Richelieu (1585-1642)
۶- لویی سیزدهم، دومین پادشاه فرانسه (۱۶۱۰-۱۶۴۳) از خاندان بوربن، حاصل وصلت هنری چهارم با ماری مدیچی دختر گراند دوک توسکانی، است. ماری مدیچی به اسپانیا و کاتولیکهای افراطی گرایش داشت و با سیاستهای شوهرش مخالف بود. با مرگ هنری چهارم، ملکه ماری به عنوان نایب السلطنه پسر ۹ ساله اش، لویی سیزدهم، قدرت را به دست گرفت. در آوریل ۱۶۱۷ لویی علیه مادر و مشاورین ایتالیایی او شورش کرد. مادر را تبعید نمود و حکومت را به دست خود گرفت. لویی سیزدهم در ۱۴ سالگی با آن اتریشی، دختر فیلیپ سوم اسپانیا، ازدواج کرد. لویی چهاردهم حاصل این وصلت است. در دوران جنگ سی ساله، ماری مدیچی و ملکه آن اتریشی در رأس گروهبندی درباری هوادار هابسبورگ و اسپانیا جای داشتند و به دسیسه علیه ریشیلیو مشغول بودند.
۷. Cardinal de Mazarin (1602-1661)
۸- گوستاو دوم، که بیشتر با نام گوستاووس آدولفوس شهرت دارد، پسر کارل نهم، پادشاه پیشین سوئد، است. تقریباً تمامی دوران سلطنت گوستاو دوم در جنگ با همسایگان گذشت. او پس از جنگ با دانمارک (۱۶۱۱-۱۶۱۳) و روسیه (۱۶۱۳-۱۶۱۷) و لهستان (۱۶۲۱-۱۶۲۹)، از سال ۱۶۳۰ به عنوان “ناجی” پروتستانها وارد صحنه جنگ سی ساله شد. در ۶ نوامبر ۱۶۳۲ در جنگ با قشون امپراتور کشته شد. به نوشته دائرة المعارف یهود، در دوران جنگ سی ساله سوئد از یهودیان برای امور جاسوسی و تدارکاتی خویش بهره میجست. قاعدتاً به دلیل این پیشینه بود که بعدها ملکه کریستینا، دختر گوستاووس آدولفوس، نزدیکترین روابط را با یهودیان داشت.
۹. Vasa
خاندان سوئدی که از ۱۵۲۳ تا ۱۸۱۸ بر سوئد سلطنت کرد و سپس جای خود را به خاندان سلطنتی کنونی، خاندان برنادوت (Bernadotte) داد.
۱۰. Lion of the North
لقبی است که مورخین اروپایی به گوستاووس آدولفوس سوئد داده بودند.
۱۱. dominium maris Baltisi
۱۲. Augsburg
۱۳. Elizabeth Stuart (1596-1662)
الیزابت به دلیل زیبایی مورد توجه حکام اروپایی بود و به “ملکه قلبها” شهرت داشت. گوستاووس آدولفوس سوئد، فیلیپ سوم اسپانیا و فردریک پنجم پالاتینیت خواستگاران او بودند. جیمز اول، با هدف اتحاد با حکام پروتستان آلمان، در فوریه ۱۶۱۳ وی را به همسری فردریک پنجم پالاتینیت درآورد. وی در سالهای ۱۶۱۹-۱۶۲۰ به مدت یکسال ملکه بوهم نیز بود. با اشغال پالاتینیت به وسیله نیروهای هابسبورگ (۱۶۲۰)، الیزابت و شوهرش آواره شدند و به موریس اورانژ، حکمران هلند، پناه بردند و در شهر هاگ اقامت گزیدند. الیزابت استوارت در ۲۹ نوامبر ۱۶۳۲ بیوه شد. پس از اعاده سلطنت انگلیس، به لندن رفت و در این شهر درگذشت. مجموعهای از نامههای او در سال ۱۹۵۳ منتشر شد.
۱۴. Frederick V of Palatinate (1596-1632)
با مرگ پدرش، فردریک چهارم، از سال ۱۶۱۰ حاکم پالاتینیت بود. در سال ۱۶۱۹ از سوی اشراف شورشی پروتستان بوهم به عنوان شاه این کشور برگزیده شد و در نوامبر این سال در شهر پراگ تاجگذاری کرد. یک سال بعد به وسیله قشون امپراتوری هابسبورگ خلع شد و نه تنها تاج و تخت بوهم را از دست داد بلکه پالاتینیت نیز به اشغال قوای هابسبورگ درآمد. به شهر هاگ (هلند) گریخت و مابقی عمرش را از طریق کمکهای مالی هلند و انگلیس سپری کرد.
در سال ۱۶۴۸ پالاتینیت به این خاندان مسترد شد و کارل لویی، پسر فردریک پنجم و الیزابت استوارت، به حکومت رسید. پسر دیگر این دو، پرنس روپرت پالاتینیت است که در دوران جنگ داخلی انگلیس، از نوامبر ۱۶۴۴ تا ۱۴ ژوئن سال بعد، فرمانده قشون دایی اش، چارلز اول، بود. او با اعاده سلطنت در زمره نزدیکان چارلز دوم قرار گرفت و در سال ۱۶۷۰ اولین رئیس کمپانی خلیج هودسن شد. سوفیا، دوازدهمین فرزند فردریک پالاتینیت و الیزابت استوارت، در سال ۱۶۵۸ به همسری ارنست اگوستوس (حاکم هانوور در سالهای ۱۶۹۲-۱۶۹۸) درآمد. به دلیل این وصلت است که بعدها (۱۷۱۴) جرج لویی هانوور، پسر سوفیا و نوه الیزابت استوارت، به سلطنت بریتانیا رسید.
۱۵- چارلز اول حاصل وصلت جیمز اول با آن، دختر فردریک دوم (پادشاه دانمارک و پدر کریستیان چهارم)، است. ملکه آن دانمارکی که در زمان ازدواج پروتستان بود ولی بعدها به مذهب کاتولیک گرایش یافت.
۱۶. Westphalia
۱۷. Braganca, Braganza
براگانزا شهری است کوچک در منتهی الیه شمال شرقی پرتغال که امروزه جمعیت آن حدود ده هزار نفر است. شهرت این شهر به خاطر خاندان دوکهای براگانزاست که در سالهای ۱۶۴۰-۱۹۱۰ بر پرتغال و در سالهای ۱۸۲۲-۱۸۸۹ بر برزیل سلطنت کردند. اولین دوک براگانزا، که در سال ۱۴۴۲ به این عنوان دست یافت، آلفونسو، پسر نامشروع ژان اول پادشاه پرتغال است. در سالهای پایانی سلطنت خاندان آویش، ژان اول، دوک ششم براگانزا، خود را وارث تاج و تخت پرتغال خواند. وی فیلیپ دوم، که از جانب مادر نوه “مانوئل ثروتمند” و خواهرزاده ژان سوم بود، مدعی سلطنت پرتغال شد به زور خواست خود را محقق ساخت و در سال ۱۵۸۰ با نام “فیلیپ اول” به عنوان پادشاه پرتغال تاجگذاری کرد. از این زمان، پرتغال به قلمرو خاندان هابسبورگ ملحق شد. در پی شورش ۱۶۴۰، ژان دوم، دوک هشتم براگانزا، با نام “ژان چهارم” پادشاه پرتغال شد. از آن پس عنوان “دوک براگانزا” به القاب پادشاهان پرتغال افزوده شد. ژان چهارم پدر کاترین براگانزایی (همسر چارلز دوم پادشاه انگلیس) است. آخرین پادشاه خاندان براگانزا و پرتغال، مانوئل دوم، نوه ماری دوم و پرنس فردیناند ساکس کوبورگ گوتا، در سالهای ۱۹۰۸-۱۹۱۰ سلطنت کرد و با اعلام جمهوری در این کشور خلع شد و در انگلستان اقامت گزید. او در ۲ ژوئیه ۱۹۳۲ در انگلستان درگذشت و فرزندی برجای نگذارد. از آن پس، مدعیان سلطنت پرتغال از تبار دن میگوئل، برادر پدرو چهارم، بودند.
۱۸. S. Henry Steinberg (d. 1969)
۱۹. Britannica, 1977, vol. 18, pp. 333-334
۲۰. ibid, vol. 8, p. 504.
۲۱. ibid, vol. 18, p.337.
۲۲. Urban VIII (1568-1644)
پاپ در سالهای ۱۶۲۳-۱۶۴۴. اوربان هشتم در جنگ سی ساله رسماً بیطرف بود.
۲۳. Innocent X (1574-1655)
پاپ در سالهای ۱۶۴۴-۱۶۵۵
۲۴. ibid
۲۵. Respublica Christiana
۲۶. spiritual
۲۷. temporal
۲۸. ibid, p. 344.
۲۹- صرفنظر از بنچاقها و طومارهای مالیاتی و تخمینها و غیره، اولین آمارگیریهای رسمی دنیای غرب به دلیل نیازهای مستعمراتی پدید شد. در سال ۱۵۴۸ اسپانیاییها جمعیت پرو را آمارگیری کردند و در سال ۱۵۷۶ جمعیت مستملکات خویش در آمریکای شمالی را. به دلیل این سنت بود که اولین آمارگیری رسمی جمعیتی کشور، یعنی “سرشماری” به معنای جدید، در ایالات متحده آمریکا (۱۷۹۰) صورت گرفت. در سال ۱۸۰۱ اولین “سرشماری” در انگلستان، ولز و اسکاتلند انجام شد. این آمار جمعیت انگلستان و ولز را ۸.۸۹۳.۰۰۰ نفر و جمعیت اسکاتلند را ۱.۶۰۸.۰۰۰ نفر گزارش کرده است. یک سده پیش (۱۷۱۰) جمعیت انگلستان و ولز حدود ۵/۵ میلیون نفر تخمین زده میشد. اولین آمارگیری رسمی جمعیتی در فرانسه نیز در سال ۱۸۰۱ صورت گرفت. کشورهای بعدی عبارتند از: پروس (۱۸۱۰)، نروژ (۱۸۱۵)، اتریش (۱۸۱۸)، یونان (۱۸۳۶)، بلژیک (۱۸۴۶)، ایتالیا (۱۸۶۱) و روسیه (۱۸۹۷). (Americana, 1985, vol. 6, pp. 168-169; Britannica, 1977, vol. 3, p. 260)
۳۰. Britannica, 1977, vol. 18, p. 333.
۳۱. Americana, 1985, vol. 26, p. 687.
۳۲. Britannica, ibid, p. 343.
۳۳- پس از مرگ “فیلیپ بزرگوار” (۱۵۶۷) منطقه هسه کاسل، به عنوان مهمترین بخش سرزمین هسه، سهم پسر بزرگ او، “ویلهلم خردمند”، شد. در این زمان هسه کاسل، مانند هسه دارمشتات، بیشترین جمعیت یهودیان سرزمین هسه را در خود جای داده بود. ویلهلم به تحرکات ضد یهودی، که مارتین بوسر کشیش نامدار پروتستان در زمان فیلیپ برانگیخته بود، پایان داد و به این ترتیب شمار اتباع یهودی او افزایش یافت. در اواخر جنگ سی ساله (۱۶۴۶) ۱۴۳ خانوار یهودی در شهر و ۴۲ خانوار در روستاهای کاسل اقامت داشتند. از سال ۱۶۰۲ یک یهودی به نام حییم (Hayum) “یهودی درباری” و مسئول ضرابخانه کاسل بود. در دوران جنگ سی ساله بندیکت (بندیکس) گلداشمیت، صراف بزرگ یهودی، در کاسل فعالیت گسترده داشت. از سال ۱۶۴۲ دو پسر گلداشمیت کار او را در کاسل توسعه دادند. (Judaica, vol. 8, p. 435; vol. 10, p.812) این گلداشمیت کارگزار مالی کریستیان چهارم، پادشاه دانمارک نیز بود.
۳۴. Allgemeine und General-Reformation der ganzen beiten Welt
۳۵. Christian Rosencreutz
۳۶. Britannica, 1977, vol. VIII, p. 677
۳۷- در ترجمههای فارسی به جای “روزنکروتس” معمولاً معادل “صلیب گلگون” را به کار برده اند. این معادل دقیق نیست زیرا منظور “گل سرخ” (رز) است نه هر گلی. ترکیب دو نماد “صلیب” و “گل سرخ” در برداشت اولیه مصلوب شدن مسیح را متبادر میکند. ولی ماسونها برای آن معانی دیگری قائل اند که ربطی به مسیحیت ندارد. در اساطیر یونانی، گل سرخ به ونوس، الهه عشق، منسوب است و حاوی دو معناست: نخست، نماد خاموشی و رازداری است و اصطلاح “سخن گفتن در زیر رُز” به این معناست. دوم، نماد نیروی باروری طبیعت، جاودانگی و ابدیت است. در تداوم معنای اخیر است که در مسیحیت گل سرخ به عنوان نماد مسیح به کار رفت. برخی برآنند که در اساطیر اروپایی، گل سرخ نماد رازداری بود و صلیب نماد ابدیت. در این معنا، ترکیب فوق به معنای “راز ابدیت” است. برخی نیز گل سرخ را نماد مؤنث و صلیب را نماد مذکر میدانند و در نتیجه ترکیب این دو نماد را به معنای تداوم طبیعت میشناسند. “صلیب گل سرخ” به نماد “صلیب سرخ” (Red Cross) کاملاً نزدیک است. “صلیب سرخ” یک نماد یهودی است. گفته میشود زروبابل، واپسین بازمانده خاندان داوود در زمره دوستان داریوش اول، پادشاه هخامنشی بود و از سوی او به “شهسوار شرق” ملقب شد. زروبابل دارای پرچمی منقوش به “صلیب سرخ” بود و به عنوان “شهسوار صلیب سرخ” شناخته میشد. در تداوم این اسطوره یهودی- صلیبی، در فراماسونری رتبههایی به نام “شهسوار شرق” و “شهسوار صلیب سرخ” پدید شد که در برخی طریقتهای ماسونی به طور آشکار “صلیب سرخ بابل” (Red Cross of Babylon, or: Bablyonish Pass) نامیده میشود. (Mackey, ibid, vol. 1, pp. 115, 533, 535-536; vol. 2, p.873) روشن است که پیوند دادن نماد “صلیب سرخ” به رزوبابل و “خاندان داوود” در دوران مسیحی و قاعدتاً در زمان “رنسانس” و گسترش کابالیسم، جعل شده تا به این ترتیب نمادهای رایج و محترم مسیحی دارای شناسنامه یهودی شوند.
۳۸. Fama Fraternitatis Rosae Crucis
۳۹- دربارهی تعداد و زمان انتشار رسالههای اولیه فرقه روزنکروتس آشفتگی وجود دارد. بریتانیکا تنها به انتشار رساله فاما در سال ۱۶۱۴ اشاره میکند. (Britannica, 1977, vol. VIII, p.677) آمریکانا تنها از دو رساله فاما (کاسل، ۱۶۱۴) و عروسی کیمیایی (۱۶۱۶) یاد کرده است. (Americana, 1985, vol. 23, p.796) نگارنده روایت مندرج در دائرة المعارف ماکی و کتاب سلیگمان را برگزیده که به نظر دقیق تر میرسد.
۴۰. Philosopher’s Stone
سنگی که گویا میتوانست تمامی فلزات را به طلا و نقره تبدیل کند. این سنگ، که گاه به صورت پودر قرمز رنگ قابل ذوب توصیف شده، به فلز افزوده میشد و حاصل تماماً طلا یا نقره بود. مفهوم “حجرالفلاسفه” نخستین بار در میان مصریان هلنی گرای سدهی سوم میلادی پدید شد و سپس به فرهنگ اسلامی راه یافت. کیمیاگران مسلمان این ماده را “اکسیر” میخواندند. دست یافتن به این ماده هدف اصلی تمامی کیمیاگران اروپایی عصر رنسانس بود.
۴۱. House of the Holy Spirit, Home of the Holy Ghost
۴۲. “Post cxx annos Patebo”
۴۳- برای ارائه خلاصه رسالههای فوق از منابع زیر استفاده شد: محمد عبدالله عنان، تاریخ جمعیتهای سری و جنبشهای تخریبی، ترجمه علی هاشمی حائری، تهران: چاپ جدید، کتابخانه بهجت، ۱۳۵۸، ص ۸۹؛ گلسرخی، همان مأخذ، صص ۶۵۷-۶۵۹؛ Mackey, ibid, vol. 2, pp. 877-878; Gould, ibid, vol. III, pp. 99-104 .
۴۴- گلسرخی، همان مأخذ، ص ۶۶۰ .
۴۵. Gould, ibid, vol. III, p. 104.
۴۶. Britannica, 1977, vol. 4, p. 530.
۴۷- همان مأخذ، ص ۶۵۹.
۴۸. Mackey, ibid, vol. 2, p. 878.
۴۹- همان مأخذ، ص ۶۷۹.
۵۰. Gould, ibid, vol. III, p. 94.
۵۱- منظور رنه دکارت (۱۵۹۶-۱۶۵۰)، اندیشمند نامدار فرانسوی است. طبق نوشته سلیگمان، ظاهراً دکارت در دستگاه اطلاعاتی لویی سیزدهم مقامی داشته است. متأسفانه به بیوگرافیهای مفصل و معروف دکارت دسترسی نداشتم. اجمالاً اینکه بخش عمده دوران حیات دکارت مقارن با جنگ سی ساله اروپاست و او در این کارزار تکاپویی نامتعارف داشت. از ۲۲ سالگی در مأموریتهای نظامی در خارج از فرانسه بسر میبرد و به تعبیر خود به مطالعه “کتاب جهان” اشتغال داشت. دکارت کاتولیک در سال ۱۶۱۷، کمی پس از اتمام تحصیل در حوزه علمیه پواتیه، به هلند اعزام شد و به عنوان افسر در قشون موریس ناسویی، پرنس اورانژ به خدمت پرداخت و بدینسان در جنگ هلندیهای پروتستان علیه اسپانیای کاتولیک و خاندان هابسبورگ شرکت جست. ۱۸ ماه بعد در موضعی کاملاً متضاد قرار گرفت. در این زمان، پس از سفری به دانمارک و لهستان، به قشون ماکزیمیلیان، دوک کاتولیک باواریا، علیه فردریک پنجم، حکمران پروتستان پالاتینیت و شاه بوهم، پیوست. این در حالی است که بعدها (از ۱۶۴۳) الیزابت، دختر فردریک پنجم پالاتینیت و الیزابت استوارت، یکی از نزدیکترین دوستان دکارت بود و دکارت کتاب اصول فلسفه (آمستردام، ۱۶۴۴) خود را به این شاهزاده خانم اهدا کرد. در سال ۱۶۲۱ افسر قشون امپراتور هابسبورگ در هنگری (مجارستان) بود. سپس به هلند و آلمان سفر کرد و در ۱۶۲۲ به فرانسه بازگشت. بار دیگر، از پاییز ۱۶۲۳ تا بهار ۱۶۲۵ در شبه جزیره ایتالیا سرگردان بود و سپس به پاریس بازگشت. در پاییز ۱۶۲۸ به شمال فرانسه و سپس به هلند رفت و از این زمان تا سال ۱۶۴۹، به مدت بیست سال در هلند اقامت گزید. او در کاخی کوچک با مستخدمه و معشوقهاش میزیست، زندگی مرفهی داشت و در همین دوران بود که به تألیف و انتشار آثار مهم خود دست زد و در سراسر اروپا به شهرت فراوان رسید. در سال ۱۶۴۷ پی یر شانو (Pierre Chanut)، سفیر فرانسه در سوئد پس از هوگو گروتیوس و دوست دکارت، نسخهای از کتاب او را به ملکه کریستینا اهدا کرد. ملکه به دکارت علاقمند شد، مکاتبه با او را آغاز کرد و سرانجام وی را به دربار خود دعوت نمود. دکارت با ناو جنگی اختصاص ملکه، که برای انتقال او اعزام شده بود، راهی سوئد شد؛ در اکتبر ۱۶۴۹ به بندر استکهلم رسید، با احترام فراوان مورد استقبال قرار گرفت و در مقام استاد ملکه ۳۲ ساله منصوب شد. او در اول فوریه ۱۶۵۰ در سوئد به بیماری ذات الریه، درگذشت. شعار دکارت این بود: “کسی خوب زیسته است که خوب پنهان شده است”. قبلاً شرحی دربارهی جنگ سی ساله و فضای سیاسی آن به دست دادیم. با توجه به این فضا، غیرعادی بودن سفرها و ارتباطات دکارت ملموس تر خواهد بود. دکارت در تمامی این دوران دوست نزدیک هلندیها بود و در واقع او را باید پرورش یافته کانون فکری هلند سدهی هفدهم دانست.
۵۲- گلسرخی، همان مأخذ، صص ۶۶۳-۶۶۵ (با تصرف اندک در ترجمه فارسی)
۵۳. Mackey, ibid, vol. 2, p. 878.
۵۴. Gould, ibid.
۵۵. Mackey, ibid, p. 879.
۵۶. J. Spence
۵۷. Gould, ibid.
۵۸. Johann Valentine Andrea (1586-1654)
۵۹. Coil, ibid, p. 576; Mackey, ibid, vol. 1, p. 79; vol. 2, p. 877.
۶۰- گلسرخی، همان مأخذ، ص ۶۶۸.
۶۱- همان مأخذ، ص ۶۷۷.
۶۲. Britannica, 1977, vol. VIII, p. 677.
۶۳. Americana, 1985, vol. 23, p. 796.
۶۴. Mackey, ibid, vol. 1, p. 79; Coil, ibid, p.50.
۶۵- گلسرخی، همان مأخذ، ص ۶۶۸.
۶۶. Chemische Hochzeit Christiani Rosencreuz
۶۷- برای آشنایی با مضمون این رساله بنگرید به: گلسرخی، همان مأخذ، صص ۶۷۰-۶۷۵.
۶۸- عنان، همان مأخذ، ص ۸۹
۶۹- عنان، همان مأخذ، ص ۹۲.
۷۰. Gould, ibid, vol. III, p.94.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج۴، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
روزیکروسیانیسم ، روزیکروسیانیسم
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
روزیکروسیانیسم ، روزیکروسیانیسم