تربیت یهودی رهبران سوسیالیسم صهیونیسم
سال ۱۸۸۲، زمانی که یهودیان اروپا دور هم جمع شدند تا برای جبران پراکندگی خویش چارهای بیندیشند، تئودور هرتسل صهیونیست معروف در کتاب خود تشکیل آژانس یهود را پیشنهاد کرد، اروپای قرن نوزدهم شاهد فرمانروایی سوسیالیسم بر جوامع خود بود.
هنوز بسیاری از رهبران طراز اول مکتب سوسیالیسم علمی همچون کارل مارکس، فردریک انگلس، لویی بلان، نیکولای چرنی شفسکی، ژان ژوراس و… در قید حیات بودند، ولی هیچکدام از آنها علیرغم شعارهایشان در دفاع از حقوق ملل و مخالفت با اشاعه ملیگرایی، علیه شعار ملی یهود سخن نگفتند تا نسبت به روند روبه رشد راسیسم صهیونیستی به اتخاذ مواضع بپردازند.
نه تنها آنها به این امر مهم توجهی نداشتند، بلکه در این ارتباط کمترین رهنمودی برای رهبران نسل دوم جهان کمونیسم مانند کائوتسکی، برن اشتاین فوئرباخ، چلخانف، ولادیمیر ایلیچ اولیانف (لنین) و نظایر آنها بر جای نگذاشتند.
عدم موضعگیری نسبت به تکامل ملیگرایی یهودی شاید به آن دلیل بود که بسیاری از رهبران و نظریهپردازان مکتب سوسیالیسم در خانوادههای یهودی زاده شدند و حداقل تا دوران جوانی تحت تأثیر فرهنگ و آموزههای یهودی قرار داشتند و بدینترتیب، قادر به رهایی خود از آموختههای اولیهشان نسبت به یهودیت و یا عدم وفاداری به آن نبودند:
۱. کارل مارکس (۱۸۸۳-۱۸۶۸) سوسیالیست و فیلسوف ماتریالیست آلمانی، موسس اولین بینالملل کارگران جهان و نخستین کسی که به وسیله سوسیالیسم به نهضت کارگری امروز به اصلاح یک اساس علمی بخشید، در شهر ترو در ایالت رن پروس در خانوادهای یهودی به دنیا آمد.
۲. فردیناند لاسال (۱۸۶۴-۱۸۲۵) سوسیالیست مشهور و مؤسس سوسیال دموکراسی در آلمان، در یک خانواده بسیار ثروتمند یهودی آلمانی زاده شد.
۳. ویلهلم وایتلینگ (۱۸۷۱-۱۸۰۸) مبلغ مشهور و تشکیلات چی بزرگ سوسیالیستی آلمان، طفلی نامشروع از پدر و مادر یهودی بود.
۴. لنین، والادیمیر ایلچ اولیانف (۱۹۲۴-۱۸۴۰) بنیانگذار رژیم کمونیستی در روسیه و شخص اول اتحاد جماهیر شوروی که اصول سیاسی- سازمانی، استراتژی انقلابی و نیز برخی از نظرهای تاریخی و فلسفی را فرمولبندی کرد. از سوی مادر تبار یهودی داشت.
۵. لئون تروتسکی (۱۹۴۰-۱۸۷۹) یاور اصلی «لنین» در انقلاب بلشویکی روسیه (۱۹۱۷) و کمیسار امور خارجه و کمیسار جنگ در کابینه انقلابی و یکی از بزرگترین تئوریسینهای مارکسیسم هم از سوی پدر و هم از سوی مادر تبار یهودی داشت.
۶. فیلیکس دزرشنسکی (۱۹۲۷-۱۸۷۸) رهبر چکا [کا. گ. ب بعدی]، یهودی زادهای بسیار بیرحم بود. در تاریخ انقلاب بلشویکی روسیه نقل شده که او در جلسه هیأت دولت گفته بود: «فکر نکنید من درصدد پیداکردن دادگستری انقلابی میباشم. دادگستری به درد ما نمیخورد. ما نباید سؤال و جواب طولانی داشته باشیم. من فقط طالب یک چیز هستم: سازمان تصفیه انقلابی.» درزشنسکی در سال ۱۹۸۱ و ماههای اول سال ۱۹۱۹ در ۲۰ استان روسیه مرکزی ۸۳۹۸ نفر را تیرباران کرد و از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۳ در روسیه شوروی ۱۸۷ هزار نفر به دستور او به جوخه اعدام سپرده شدند.
در قرن نوزدهم، مقارن با ایامی که صهیونیستها از هیچ اقدامی برای رشد اندیشه و امور تشکیلاتی خود دریغ نمیورزیدند، رهبران سوسیالیست نیز به فعالیتهای انتشاراتی و علمی خود ابعاد جدیدی داده و تا آنجا قدرت یافته بودند که پرودن سوسیالیست به عضویت مجلس مؤسسان فرانسه برگزیده شد.
عصر انتشار کتابهای مقدس
در سال ۱۸۴۰ یعنی ۶۴ سال بعد از تشکیل انجمن یهودی نورانیان، آثار بیشماری درباره نقش و اهداف سوسیالیسم انتشار یافت. در بین نوشتههای منتشرشده در این سال سه کتاب مشهور تشکیلات زحمت نوشته لوییبلان از رهبران بزرگ سوسیالیسم، سیاحت در ایکارپیا از سوسیالیستهای معروف اتینکابه و املاک خصوصی چیست؟ از پیرژوزف پرودن از اهمیت زیادی برخوردار بودند. این در حالی است که نوشتههای پرودن به ۳۰ جلد میرسد و متضمن موضوعات گوناگون است.
وایتلینگ نیز کتابهای «بشریت در چه حالی است و چطور باید باشد؟»، «تأمین آزادی و هماهنگی» و «انجیل فقیر گناهکار» را نوشت. او یکی از مؤسسین فرقه طرفداران عدالت بود که از همین فرقه بعدها، اتحادیه کمونیستها به وجود آمد. مارکس و انگلس در کنگرهای که توسط این اتحادیه در نوامبر ۱۸۴۷ در لندن برپا شده بود، مأموریت داشتند برنامه حزبی که حاوی تجربه و تحلیل نظری و دستورهای علمی باشد را برای انتشار تنظیم نمایند و به این طریق بیانیه حزب کمونیست و «مانیفست» آن به وجود آمد. در سال ۱۸۴۹، فردیناند لاسال، سوسیالیست مشهور علاوه بر نگارش کتابهای فلسفی، کتاب دو جلدی پیرامون حقوق انسانها نوشت. سال ۱۸۴۲ رهبران رادیکال بورژوازی ایالت راین روزنامهای به نام روزنامه راین در کلن تأسیس کردند. این روزنامه از اول ژانویه ۱۸۴۲ انتشار یافت و مارکس و برونو بوئر از نویسندگان اصلی آن بودند. در ماه اکتبر ۱۸۴۲ مارکس در رأس این روزنامه قرار گرفت. این روزنامه که ناشر افکار مارکس بود و لحن آن روزبه روز شدیدتر میشد، تقریباً در تمام اوقات مقالات مهم و لازم را به چاپ میرساند.
در سپتامبر ۱۸۴۴ مارکس به اتفاق فردریک انگلس کتابی به نام «خانواده مقدس» را منتشر ساخت و سپس مشترکاً کتاب «ایدئولوژی آلمانی» را تصنیف کردند. در سال ۱۸۴۷ مارکس کتاب دیگری با عنوان «فقر فلسفه» را که از مهمترین آثار او به شمار میرفت، منتشر کرد. زمانی که انقلاب ۱۸۴۸ در بلژیک آغاز شد، مارکس که خود یکی از به وجودآورندگان بود، از ترس دستگیری به پاریس گریخت و چون انتظار میرفت که در آنجا نیز مورد تعقیب قرار گیرد به آلمان پناه برد. او پس از شروع انقلاب مارس ۱۸۴۸ آلمان در کلن اقامت گزید. مارکس در کلن دوره جدید روزنامه راین را به نام «روزنامه جدید راین» به سردبیری خود انتشار داد.
اگرچه در سالهای انقلابی ۱۸۴۹-۱۸۴۸ و بعد از آن، مارکس به تحول «بلاواسطه انقلاب بورژوازی به انقلاب پرولتاریای» معتقد بود، ولی از اوایل سال ۱۸۵۰ به غلطبودن تئوریهای خود پی برد و آشکار میدید که دیگر دوران انقلابها سپری شده و به تبلیغ تئوری «تکامل مسالمتآمیز سرمایهداری و تجدید قوای ستمکشان» برای مبارزه جدید پرداخت و به دلیل این امر، از سوی مجامع کارگری و تودههای فقیر «ترسو»، «مزدور» و «خائن انقلاب» نام گرفت. در سال ۱۸۴۶ ضمن میتینگ (پروتست) اعتراض به مداخله دولتهای بیگانه در قلع و قمع لهستان، بینالملل اول تأسیس یافت و مارکس به عضویت شورای مرکزی این جمعیت انتخاب شد و رهبری کلیه امور تشکیلاتی را برعهده گرفت. تنظیم تمام بیانیهها و قطعنامههای شورای مرکزی بینالملل به عهده او بود و به علت اینکه دبیر اول شورای مرکزی بود، مکاتبه با کلیه شعب بینالملل را نیز انجام میداد. در سال ۱۸۶۷ اولین جلد کتاب اقتصادی و تاریخیاش با عنوان کاپیتال منتشر شد.
هنگام آغاز شوروش مردم تهیدست پاریس در سال ۱۸۷۱ (کمون پاریس) مارکس در شمار سران رهبریکننده این نهضت بود؛ نهضتی که به دلیل رهنمودهای غلط مارکس و رفیق آنارشیستاش باکونین به خاک و خون کشیده شد. در سال ۱۸۷۴ مارکس کتاب معروف خود هجدهمین برومرلویی بناپارت را انتشار داد. او در این کتاب به ماهیت و علل نتایج شکست پاریس پرداخته بود. پس از انحلال بینالملل اول، کارل مارکس همچنان تا ۱۰ سال بعد از موطن خود دور بود و در لندن اقامت داشت. بررسی زندگینامه او نشان میدهد که او در طول این سالها با تمام زعمای آزادیخواه و معروف اقصی نقاط جهان در ارتباط بوده و از وضع جوامع مختلف اطلاع داشته است. در این بررسی آمده است که سران نهضتهای گوناگون نقاطی که حتی در حیطه امپراتوری عثمانی بودند [که این شامل سرزمینهای فلسطینی و عربی نیز میشد] برای ملاقات او به لندن میآمدند.
در این زمان مارکس به طرح شعارهایی پرداخت که نه خود به آن عمل کرد و نه آنها زمینه تحقق پیدا نمودند. شعارهایی همچون: «برای دنیا کار کنید»، «من یک فرزند جهان هستم و هرکجا که باشم کار خواهم کرد»، «علم نباید یک ذوق و ابتکار خودپرستانه باشد، دانشمندان باید اولین کسانی باشند که سهم خود را در خدمت بشریت قرار دهند.» پس از مرگ مارکس، مدت چندین سال سرپرستی و راهنمایی کلیه جریانات مارکسیستی دنیا به عهده فردریک انگلس بود. او پیش از آن کتابهای «منشأ دولت و خانواده و مالکیت خصوصی» و «آنتی دوهرینگ» را نوشته بود. گفته میشود که انگلس با مشاهده اوجگیری نهضتهای مردمی در روسیه تزاری موفقیتهای اولیه آن را به رهبران این نهضتها تبریک گفته و انقلاب روسیه تزاری و انقلابهای اجتماعی دنیا را ضمن ایراد دلایل منطقی پیشگویی کرده بود!
جنگ با سرمایهداری غیریهودی
کتابها و نشریات منتشرشده از سوی سران سوسیالیسم و آکسیونهایی مانند انقلاب ۱۸۴۹-۱۸۴۸ در اروپا، بینالملل اول در سال ۱۸۶۴، کمون پاریس [قیام تهیدستان این شهر] در سال ۱۸۷۱ و نظایر آن از سوی این رهبران، نشان میدهد که مکتب سوسیالیسم از همان بدو تکوین اندیشه صهیونیستی در قرن نوزدهم، قدرت و توانایی مبارزه با این اندیشه را داشت و نیز اثبات اینکه در هیچکدام از این نشریات و پروتستهای [اعتراضها] عملی حتی اشارهای یا قطعنامهای به آنچه که در کشور سوئیس در حال نضجگرفتن بود، صورت نپذیرفت و صادر نشد.
برای نشاندادن قدرت سوسیالیستها همین قدر کافی است که گفته شود پرودن سوسیالیست به عضویت مجلس مؤسسان فرانسه انتخاب شد. همین شخص در ۳۰ جلد کتابی که درباره موضوعات مختلف نوشت، حتی یک جلد آن را به راسیسم صهیونی اختصاص نداد و اهداف انجمن نورانیان یهودی که در سال ۱۷۷۶ شکل گرفته بود را بیان نکرد. وایتلینگ در حالی که شعار بشریت را سرداده بود، حتی سطری درباره تکوین اندیشه صهیونیستی و ارض موعود آتی یهودیان ننوشت. اتحادیه کمونیست که بر اساس پلاتفرم سیاسی خود مدعی مبارزه انقلابی جهانشمول بود، در مقابل تبلیغات نژادپرستانه خاخام یهودی راشورون در کشور چکسلواکی شیوه سکوت را برگزید. مارکس در کتاب کاپیتال حتی اشارهای نیز به تراستها و مونوپلهای یهودی نکرده است و در روزنامه «راین» که تحت سرپرستی خود او منتشر میشد، مطلبی علیه رشد ملیگرایی یهودی درج نکرد. فردیناند لاسال فراموش کرد که در کتب حقوقی خود، به حقوق انسانهایی بپردازد که زیر یوغ سرمایهداری حریص یهودی از هستی افتاده و نیست و نابود میشدند.
مارکس، در مقام رهبر بینالملل اول و بهعنوان پدر سوسیالیسم درباره انواع موضوعات فلسفی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی بیانیههای متعددی صادر میکرد، اما نسبت به آنچه در کشور همسایه مقر سکونتش [سوئیس] در حال تکامل بود، موضعی کاملاً انفعالی داشت. او که به طور مداوم خطر رشد ملیگرایی در کشورهای اروپایی را گوشزد میکرد، میدانست یکی از عوامل اصلی پیدایش و اوجگیری صهیونیسم، نفوذ جنبشهای ناسیونالیست اروپایی در اواخر قرن نوزدهم بود.
برخلاف ادعای کمونیستها که میگویند بینالملل اول در جهت همبستگی کارگران دنیا تشکیل شد، این جریان در نتیجه سرکوب سرمایهداران حریص، آزمند و محتکر لهستانی از سوی دولت محلی لهستان و روسیه تزاری و در راستای دفاع سران سوسیالیسم از سرمایهداران مزبور تحت عنوان مبارزه با یهودیستیزی شکل گرفت. فقدان وسایل ارتباطی و اطلاعرسانی لازم نیز نمیتواند مانع این دروغپرداز بزرگ کمونیستها شود که سران کمونیسم نمیتوانستند از عملکرد یهودیها در اروپا و سرزمینهای دیگر مطلع شوند، زیرا:
۱. آرای اولیه یهودیان در کشور سوئیس نشأت گرفت که همسایه کشور فرانسه و مقر اکثر رهبران سوسیالیست بود.
2. در سال ۱۸۷۴ مقر رشورای عمومی به آمریکا انتقال یافت و آخرین کنگره بینالملل در همین سال در ایالت فیلادلفیای آمریکا تشکیل شد.
3. مارکس به چگونگی نحوه تولید در جوامع آسیایی و وابستگی دهقانان به مسأله آب و از این طریق به فئودالهای بزرگ آگاهی کامل داشت و به نوشتن کتابی با عنوان «شیوه تولید آسیایی» درباره آن پرداخت.
ادامه دارد…
نویسنده: دکتر پرویز پیرزاد
صهیونیسم ، صهیونیسم ، صهیونیسم
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
صهیونیسم ، صهیونیسم ، صهیونیسم
((عدم موضعگیری نسبت به تکامل ملیگرایی یهودی)) محصول يهودي بودن ماركس نبود.ماركس در كتاب ((مسئله يهود)) مشكلات يهوديان اروپا را بخشي از مسئله كلي سرمايه داري مي ديد و به آن به عنوان مسئله اي مستقل نمي نگريست(خيزش اصلي صهيونيسم بعد از دهه ۱۸۸۰ و مرگ ماركس بود) و اين البته ناشي از نگرش خاص او به ((مسئله ملي)) در بستر كلي نظريه ماترياليسم تاريخي است. ثانيا شكست كمون ماركس حاصل ((راهنمايي هاي غلط ماركس و باكونين)) نبود زيرا هيچ يك از اين دو نه شركت عملي در جنبش كموناردها داشتند و نه ايدئولوگ اين جنبش به حساب مي آمدند. ماركس حتي شكست اين جنبش و قلع و قمع كموناردها توسط نيروهاي ارتجاع را پيش بيني كرده بود و كموناردها مطلقا ماركسيست نبودند. ثالثا موضوع كتاب ((هجدهم برومر)) بررسي علل شكست كمون پاريس نيست اين كتاب به بررسي کودتای۲ دسامبر ۱۸۵۱ لوئی بناپارت در فرانسه مي پردازد و حدود دو دهه قبل از تجربه نافرجام كمون پاريس نگاشته شده است!! ويكي از علل شكست اين جنبش از قضا عدم توجه به تحليل تاريخي ماركس و درك نادرست كموناردها از وضعيت طبقاتي مسلط در فرانسه ۱۸۷۰ بود.
یهودی وصهیونیست ثروتمندان دنیا به کشور شوروی و امریکاو انگلیس همکاری قدرت است