(از سری مقالات دسیسههای سیاسی و فرقههای رازآمیز یهودی) عبدالله کاشانی
در دوران تجدید حیات سیاست صلیبی – هلاکویی از سوی غازان و اقتدار رشیدالدین فضلالله رابطه میان دولت غازان و حکمرانان اروپا گسترش یافت. عباس اقبال از شادی کانونهای سیاسی اروپا از تجدید سیاست جنگطلبانه ایلخانان علیه ممالیک مصر سخن میگوید و میافزاید: “مصمم شدند که غازان را در این مرحله مشوّق شوند تا مگر شام و مصر را از کف ممالیک و امرای دیگر بیرون ببرند.” (۱۰۷)
کمی پس از اقتدار رشیدالدین در دستگاه غازان و دومین جنگ ایلخان با ممالیک مصر، در رمضان ۶۹۹ ق./ مه ۱۳۰۰م. بار دیگر هیئتی مرموز از دربار آراگون (کانون استقرار الیگارشی زرسالار اسپانیا) وارد تبریز شد. ریاست این هیئت با فردی از اهالی بارسلونا به نام پدرو سالیورو (۱۰۸) است. (۱۰۹)
[جیمز دوم، شاه آراگون، در نامه خود به غازان، او را] مقتدرترین و بزرگترین سلاطین مغول و شاهنشاه مشرق خواند و به غازان اطلاع داد که عموم رعایای او که طالب زیارت اراضی مقدسه فلسطیناند حاضرند که برای جهاد در رکاب ایلخان حاضر شوند. ضمناً از او درخواست کرد که به زوّار آراگونی اجازه دهد که بدون تأدیه خراج یا مالیاتی آزادانه به زیارت بیتالمقدس نایل آیند و ایلخان یک خمس از اراضی مقدسه را که از تصرف مسلمین خارج کرده به عیسویان واگذارد. (۱۱۰)
روشن است که این درخواستها همه برای تطمیع و تحریک غازان جوان به تداوم جنگ با ممالیک و اشغال بیتالمقدس است. در این زمان جودا بونسنیور پسر آستروک بسنیور پزشک مخصوص و مترجم کل عربی در دربار جیمز دوم است و قاعدتاً این نامه نوشته اوست. جودا بونسنیور در جریان اشغال برخی شهرهای مسلماننشین به عنوان مترجم عربی در کنار آلفونسوی سوم حضور داشت و سپس مترجم عربی و پزشک مخصوص جیمز دوم شد. (۱۱۱)
در اوایل سده هشتم هجری/ چهاردهم میلادی، مؤلف ناشناس رساله صورالاقالیم از سفر هر ساله بازرگانان فرنگی به تبریز، پایتخت غازان، خبر میدهد. (۱۱۲) در این سالها در تبریز، سلطانیه و برخی شهرهای مهم ایران گروههای کوچکی از بازرگانان جنوایی و ونیزی مستقر شدند. (۱۱۳) در سال ۷۰۵ ق./ ۱۳۰۵م. پیمان تجاری ایران و ونیز منعقد شد و در سال ۷۲۴ ق. کنسولگری ونیز، این کانون الیگارشی تجاری ایتالیا، در تبریز گشایش یافت. مبلغین کاتولیک نیز آمدند. مقر اسقف اعظم کاتولیک در شهر نوساخته سلطانیه جای گرفت. این کانون تا اوایل سده پانزدهم میلادی فعال بود. (۱۱۴)
رشیدالدین فضلالله که کار خود را در همدان به عنوان عطار و طبیبی ساده آغاز کرد، در دوران اقتدارش در دستگاه غازان و اولجایتو به ثروتی انبوه و کمنظیر رسید. مورخان مینویسند:
رشیدالدین بر اثر حمایت خانهای یادشده یکی از فئودالهای بزرگ و مالک اراضی و مستغلات وسیع گشت. وی بیش از ۸۰ هزار هکتار زمین مزروع آبی در نقاط مختلف کشور داشت و صاحب باغها و نخلستانها و قنوات فراوان و گلههای بزرگ (۲۵۰ هزار گوسفند و ۳۰ هزار اسب و ده هزار شتر و غیره) بود. وی تمول هنگفتی در حدود ۳۵ میلیون دینار گرد آورد که بیشتر آن را در شرکتهای بازرگانی به کار انداخته بود. (۱۱۵)
رشیدالدین در املاک پهناور خود برده نیز به کار میگرفت. معهذا، در این زمینه نباید اغراق کرد. در وصیتنامه وی، مندرج در مکاتبات رشیدی نام املاک او و شمار بردگان ذکر شده و تعداد آنان تنها ۱۲۰۰ نفر است. (۱۱۶) روشن است که این تعداد در مقیاس ۸۰ هزار هکتار اراضی مزروعی آبی و رمههای عظیم او فاقد اهمیت اقتصادی جدی است. این امر را از آنرو ذکر کردیم که غالباً به بردگان رشیدالدین فضلالله به عنوان دلیلی بر رواج بردهداری در ایران اسلامی استناد شده است. برای نمونه، مینویسند:
فتوحات مغول موقتاً شیوه تولید بردهداری را احیاء کرد. مجدداً از کار بردگان به میزان وسیعی در دامداری چادرنشینان و پیشه و حرف و کشاورزی استفاده میشد… مثلا، در دو باغ رشیدالدین، نزدیک تبریز، ۱۲۰۰ برده زن و مرد کار میکردند. میان ایشان عدهای یونانی و گرجی و حبشی و زنگی دیده میشد. (۱۱۷)
رشیدالدین فضلالله به سان سعدالدوله بسیاری از خویشان خود را در مقامات مهم گمارد. او چهارده پسر داشت که در زمان قدرتش هشت تن از ایشان حکّام ایالات بودند. یکی دیگر از پسران رشیدالدین به نام پیرسلطان نیز در ماجرای غیاثالدین و ارپا به قتل رسید. معهذا حضور این خاندان در صحنه سیاست ایران پایان نیافت. شمسالدین زکریا خواهرزاده و داماد غیاثالدین در حوالی سال ۷۳۷ ق./ ۱۳۳۷م. مدت کوتاهی در دستگاه امیر شیخ حسن بزرگ (ایلکانی) بود و برادرش نجیبالدوله نیز در سال ۷۶۲ ق./ ۱۳۶۰م. مدت کوتاهی وزیر شیخ اویس جلایری بود.
در پیرامون رشیدالدین فضلالله و پسرش غیاثالدین گروهی از مورخین حضور داشتند که تعدادی از منابع تاریخ این دوران را به یادگار نهادهاند. از مهمترین ایشان باید به ابوسلیمان داوود بن محمد بناکتی (فخر بناکتی)، ملکالشعرای دربار غازان و مولف روضة اولیالالباب فی تواریخ الاکابر و الانساب معروف به تاریخ بناکتی، شرفالدین فضلالله حسینی قزوینی (شرف قزوینی)، مداح غیاثالدین رشیدی و مولف المعجم فی آثار ملوک العجم، محمد بن علی شبانکارهای، مداح غیاثالدین رشیدی و مولف مجمعالانساب، عبدالله بن فضلالله شیرازی، مولف تاریخ وصاف، و حمدالله بن ابوبکر مستوفی قزوینی، مولف تاریخ گزیده و نزهتالقلوب و منظومه ظفرنامه، اشاره کرد. حمدالله پس از قتل سعدالدین ساوجی و اقتدار رشیدالدین فضلالله از سوی او مستوفی ابهر و زنجان و طارم شد و سپس در سلک ملازمان غیاثالدین رشیدی بود.
رشیدالدین فضلالله خود نیز به نام مورخ شهرت فراوان دارد. او به دستور غازان گروهی از نویسندگان را گرد آورد؛ از سال ۷۰۰ ق./ ۱۳۰۰م. تدوین جامعالتواریخ را آغاز کرد و در سال ۷۱۰ ق./ ۱۳۱۰م. آن را به پایان برد. اثر فوق از منابع مهم تاریخ مغول و ایران عصر ایلخانان به شمار میرود.
درباره رشیدالدین فضلالله به عنوان مورّخ دو دیدگاه وجود دارد. گروهی او را به شدت ستودهاند و در ردیف عطاملک جوینی از بزرگترین مورخان دوران ایلخانان شمردهاند. عباس اقبال جامع التواریخ را “عظیمترین شاهکار تاریخی عصر مغول“، “از بزرگترین آثار ادبیات ایران” و “از مهمترین تواریخ عالم” میداند و سهم رشیدالدین را در تدوین آن اساسی میشمرد. (۱۱۸) گروهی دیگر، به رغم تأیید اهمیت جامعالتواریخ، سهم رشیدالدین فضلالله را در تدوین آن تنها در حد متولی یک طرح پژوهشی میدانند نه بیشتر. چنین متولیانی هماره بودهاند که با اتکاء بر قدرت و نفوذ سیاسی یا ثروت خویش و با بهرهگیری از قلم و توان فکری محققان رندانه کار دیگران را به نام خود ثبت کردهاند. این با جایگاه عطاملک جوینی که کار خود را از ۱۷-۱۸ سالگی به عنوان دبیر و مورخ در دستگاه امیر ارغون آقا آغاز کرد تفاوت چشمگیر دارد. (۱۱۹) با شناخت عبدالله کاشانی (مورخ شیعی عهد ایلخانان) جایگاه رشیدالدین فضلالله به عنوان مورخ مورد تردید بیشتر قرار میگیرد.
جمالالدین ابوالقاسم عبدالله بن علی بن محمد کاشانی (متوفی حوالی ۷۳۶ ق.) از مورخین نامدار آن عصر است و مولف آثاری چون زبدةالتواریخ، تاریخ اولجایتو، تاریخ اسماعیلیه و عرایس الجواهر و نفایس الاطایب. کتاب اخیر درباره صنعت کاشیسازی و ابنیه ایران در عهد ایلخانان است. عبدالله کاشانی در مقدمه تاریخ اولجایتو، تألیف جامع التواریخ را به خود نسبت میدهد و رشیدالدین را سرزنش میکند که کتاب او را دزدید، “به دست جهودان مردود” به اولجایتو عرضه کرد و در ازای آن مِلک بزرگی به ارزش ۵۰۰ هزار دینار پاداش گرفت. کاشانی میافزاید:
رنج من بردم ولی مخدوم من ….. آن به نام خویشتن بر کار کرد (۱۲۰)
کاشانی مورخی بزرگ بود و منابع همعصر با احترام و تجلیل فراوان از او یاد کردهاند. هندوشاه نخجوانی (معاصر عبدالله کاشانی) در کتاب تجارب السلف او را چنین میخواند: “ملک الافاضل و قدوة المورخین جمالالدین ابوالقاسم عبدالله کاشانی المورخ.” حمدالله مستوفی در آغاز تاریخ خود، با ارجاع به زبدةالتواریخ کاشانی، از او (در کنار محمد بن جریر طبری، حمزه اصفهانی، عزالدین بن اثیر، قاضی بیضاوی، دینوری، جوینی و غیره) به عنوان یکی از “استادان این طایفه” (مورخین) یاد میکند. مستوفی نام کاشانی را در ردیف نخست، پس از نام ابناثیر و پیش از نام بیضاوی آورده است. (۱۲۱) در سایر منابع آن عصر نیز از کاشانی به عنوان مولف زبدة التواریخ یاد کردهاند.
طبیعی آن است که حق به این مورخ برجسته و زحمتکش داده شود و چنین انگاشته شود که وزیر سیاستباز و تاجرپیشه، کاشانی را به خدمت گرفت و از دسترنج او برای خود اندوخته علمی فراهم ساخت. برخی محققین، چون ادگار بلوشه (۱۲۲) بر این باورند. بلوشه در مقدمهای بر تاریخ مغول از کاشانی دفاع کرده و رشیدالدین فضلالله را سارق کتاب او دانسته است. معهذا، معلوم نیست به چه دلیل عباس اقبال ادعای کاشانی را رد میکند و به علاوه وی را آماج توهینهای زشت قرار میدهد. اقبال مینویسد:
[کاشانی پس از قتل رشیدالدین فضلالله] حقوق خدمت منعم قدیم خود، یعنی خواجه رشید، را زیر پای کفران گذاشته علناً ادعا کرد که تمام جامعالتواریخ تألیف اوست و خواجه رشیدالدین حق او را غصب کرده و کتاب او را دزدیده است و برای اثبات این ادعای بیاساس خود کتاب تاریخ اولجایتو را که به دستور خواجه رشید بایستی تمام کند و در جامعالتواریخ بگنجاند به نام خود منتشر ساخت و در مقدمه آن به سختی به خواجه رشیدالدین تاخت و چون کتاب جامعالتواریخ به نام خواجه رشیدالدین در آفاق انتشار یافته بود، ابوالقاسم کاشانی با نهایت بیباکی نسخه دیگری از آن کتاب به نام زبدة التواریخ درست کرد و عبارات کتاب جامعالتواریخ را مقدم و موخر و مفصل و مجمل کرد و کتاب جدید خود را انتشار داد. و چون ابوالقاسم کاشانی مثل غالب مردم کاشان در آن عهد مذهب شیعی داشته به اقتضای عقاید شیعی خود هر جا که مطلبی راجع به شیعه است آن را بسط و تفصیل داده چنانکه در مقدمه تاریخ اسماعیلیه، که بنده نسخه ای از آن دارم و در صدد طبع آن هستم، همین کار را کرده است. (۱۲۳)
اولاً: در آن زمان جامع التواریخ به نام رشیدالدین فضلالله “در آفاق” انتشار نیافته بود. به نوشته بارتولد، “هیچ کس و حتی پسران وی” در صدد انتشار کتاب فوق به نام رشیدالدین برنیامدند. در اوایل سده نهم هجری/ پانزدهم میلادی، شاهرخ شاه تیموری دستور گردآوری نسخ جامعالتواریخ و انتشار آن را داد ولی حتی یک نسخه کامل آن به دست نیامد. در اوایل سده نوزدهم میلادی حتی همان نسخ ناقص زمان شاهرخ نیز مفقود بود و در سال ۱۸۳۶ تنها بخشهایی از آن به دست آمد. (۱۲۴) پیدایش نسخ جامعالتواریخ و شهرت رشیدالدین فضلالله به عنوان مورخ همه مربوط به نیمه دوم سده نوزدهم است. به عبارت دیگر، پیش از سده نوزدهم رشیدالدین فضلالله به عنوان مورخ چنین شهرتی نداشت. همانگونه که بارتولد به درستی توجه کرده، در یکی از معتبرترین منابع آن عصر، یعنی مجمعالانساب شبانکارهای، هیچ اشارهای به جامعالتواریخ و رشیدالدین فضلالله به عنوان مورخ مندرج نیست. (۱۲۵) ولی بر خلاف تصور بارتولد، این دلیل سیاسی ندارد زیرا شبانکارهای مداح غیاثالدین رشیدی وزیر بود و تألیف کتابش در زمان اقتدار پسران رشید است.
ثانیاً: اگر زبدة التواریخ جعلی چنین آشکار بود حمدالله مستوفی، دستپرورده و خادم رشیدالدین فضلالله، و دیگران چنین تجلیلی از کاشانی نمیکردند. قطعاً مستوفی تشابه متن کتاب کاشانی و جامعالتواریخ را میدانست ولی به دلیل جایگاه کاشانی به عنوان مورخی بزرگ و با شناخت نقش تعیینکننده او در تدوین جامعالتواریخ وی را سارق علمی نمیشمرد.
حتی خود عباس اقبال نیز به روشنی پذیرفته است که مولف تاریخ اولجایتو کاشانی است ولی معلوم نیست به چه دلیل معتقد است که وی باید این اثر را به نام رشیدالدین منتشر میکرد؟! خصومت عباس اقبال با کاشانی تا بدان حد است که در تاریخ مغول نه تنها نام کاشانی را در ردیف مورخین عصر ایلخانان ذکر نمیکند بلکه حتی برای یک بار نامی از او نمیبرد! در نتیجه سیطره چنین دیدگاهی بر تاریخنگاری جدید ایران است که امروزه کمتر کسی کاشانی مورخ را میشناسد.
از زمان قتل رشیدالدین فضلالله تا به امروز تلاش قلمی فراوانی به سود او انجام شده است. نوشتههایی نیز به نام او ساخته و پراکندهاند. در این میان اصالت مکاتیب رشیدی از سوی برخی محققین چون روبن لوی (۱۲۶) (۱۸۹۱-۱۹۶۶)، ایرانشناس یهودی و استاد زبان فارسی در دانشگاه کمبریج، مورد تردید قرار گرفته است. (۱۲۷) مجتبی مینوی نیز بر این نظر است. او مینویسد:
بنده اعتقاد دارد که این مکاتیب از قلم رشیدالدین یا حتی به امر او هم نوشته نشده بوده است و به نام او جعل کردهاند. (۱۲۸)
بازسازی چهره رشیدالدین فضلالله به عنوان یک شخصیت علمی فراتر از این است؛ و حتی کوشیدهاند او را مفسر قرآن و متکلمی بزرگ جلوه دهند. یک نمونه رسالهای است منسوب به علامه حلی (۶۴۸-۷۲۶ ق.). در آغاز آن از قول این فقیه نامدار شیعی گفته میشود که وی به دربار باشکوه ایلخانی احضار شد و در زمان اقامت در پایتخت سلطان شبی در مجلس درس و بحث خواجه رشیدالدین فضلالله شرکت کرد تا “از فضل و دانش آن وزیر دانشمند” بهره برد. در این جلسه دو مسئله در محضر رشیدالدین مطرح شد که در تفسیر دو آیه از قرآن کریم بود و علامه حلی آن را به رشته تحریر درآورد. (۱۲۹)
به تصریح عزیزالله عطاردی (کاشف و معرفیکننده رساله فوق) قدمت نسخه خطی این رساله حداکثر به سده نهم هجری میرسد یعنی حدود یکصد سال پس از رحلت علامه حلی. این درست مانند آن است که امروزه کسی رسالهای بنویسد و آن را به یکی از شخصیتهای فرهنگی دوران مظفرالدین شاه قاجار نسبت دهد. چگونه میتوان صحت انتساب این رساله را به علامه حلی پذیرفت؟!
معهذا، رشیدالدین در زمان اقتدار خود چنین دعاوی داشت و به استناد آن است که علامه قطبالدین شیرازی چون شنید او در صدد نگارش تفسیر قرآن است به تعریض گفت: حال که چنین است من هم قصد دارم بر تورات تفسیری بنویسم. و نیز منقول است که قطبالدین شیرازی شنید رشیدالدین فضلالله در حال تفسیر آیه “قالوا لا علم لنا الا ما علمتنا” است. گفت رشیدالدین باید در “لا علم لنا” وقف میکرد و دیگر چیزی نمیگفت و نمینوشت. (۱۳۰)
پینوشتها: عبدالله کاشانی
107. همان مأخذ، ص۲۸۲.
108. Pedro Salivero
109. نوایی، همان مأخذ، ص۵۵.
110. اقبال، همان مأخذ، ص۲۸۳.
111. ibid, vol. 4, p. 1213; بنگرید به: همین کتاب، ج۲، ص۳۰.
112. هفت کشور یا صورالاقالیم، به تصحیح منوچهر ستوده، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، ۱۳۵۳.
113. پیگولوسکایا، همان مأخذ، ص۳۹۰.
114. همان مأخذ.
115. همان مأخذ، صص۳۳۲-۳۳۳.
116. بنگرید به: پطروشفسکی، همان مأخذ، ج۲، صص۶۰۰-۶۰۳.
117. پیگولوسکایا، همان مأخذ، ص۳۹۷.
118. اقبال، همان مأخذ، ص۴۸۸.
119. بنگرید به: محمد قزوینی، مقدمه تاریخ جهانگشای جوینی، همان مأخذ، ج۱، صص کا-کج.
120. القاشانی، همان مأخذ، صص۵۴-۵۵.
121. مستوفی، همان مأخذ، صص۶-۷.
122. Edgar Blochet
123. فرهنگ ایران زمین، تهران: جلد هفتم، ۱۳۳۹، صص۱۵۵-۱۵۶.
124. واسیلی بارتولد، ترکستاننامه، ترجمه کریم کشاورز، تهران: آگاه، چاپ دوم، ۱۳۶۶، ج۱، صص۱۲۹-۱۳۱.
125. همان مأخذ، ص۱۲۸.
126. Reuben Levy
127. Journal of Royal Asiatic Society, 1946, pp. 8-74.
128. مجتبی مینوی، وقفنامه ربع رشیدی، مقدمه، ص۳۶.
129. بنگرید به: عزیزالله عطاردی قوچانی، “تقریرات خواجه رشیدالدین فضلالله به تحریر علامه حلی”، فرهنگ ایران زمین، تهران: ۱۳۵۲، ج۱۹، صص۱۰۶-۱۱۷.
130. محمدتقی مدرس رضوی، احوال و آثار خواجه نصیرالدین طوسی، تهران: اساطیر، چاپ دوم، ۱۳۷۰، ص۲۴۵. (بنقل از: محمد بن رافع، تاریخ علمای بغداد، ص۲۲۱).
علامه قطبالدین شیرازی (۶۳۳-۷۱۰ق.) از اهالی قریه دونیک کازرون و پرورش یافته شیراز است. در سال ۶۵۸ در مراغه به محضر خواجه نصیرالدین طوسی رفت، نزد او تلمذ کرد و سپس مورد توجه و التفات خاندان جوینی قرار گرفت. از علما و حکمای بزرگ زمان خود است و مولف آثار متعدد چون درة التاج.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج ۲، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز۱۳۹۰)
عبدالله کاشانی ، عبدالله کاشانی
واریز كمک نقدی برای حمایت از اندیشكده |
عبدالله کاشانی ، عبدالله کاشانی
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
سلام
خسته نباشید راهی غیر از اینجا پیدا نکردم برای عرض خدا قوت
واقعا خسته نباشید واقعا خسته نباشید
خواهش میکنم راه ارتباطی برای پژوهش مخاطبانتان در نظر بگیرید.
بنده آدرس ایمیلم رو مینویسم، برای ساخت سریالی با موضوعیت جنگ نرم و جنگ مذاهب نیاز به تحقیقات بیشتر دارم لطفا برای بنده پیامی ارسال کنید تا بتوانم از دانش مجموعه برای وزن سریال استفاده کنم
بسیار ممنون