ظهور آریستوکراسی مالی (قسمت دوازدهم) انگلس
لویی فیلیپ دو دشمن اصلی داشت: اول، لژیتیمیستها (۱) یعنی کسانی که سلطنت خاندان بوربن را همچنان حکومت “قانونی” (۲) فرانسه میدانستند و شاخه اورلئان خاندان بوربن را غاصب و نامشروع میانگاشتند؛ دوم، جمهوریخواهان.
گروه اخیر (جمهوریخواهان) به طیف وسیعی تقسیم میشد: در جناح چپ روشنفکرانی جای داشتند که، راست یا دروغ، صادقانه یا فریبکارانه، از آرمانهای عدالت اجتماعی به سود طبقات محروم دفاع میکردند و عموماً ملهم از اندیشههای سوسیالیستی، مسیحی و بیشتر ماتریالیستی، بودند. در این جناح ماجراجویانی چون لویی بلانکی و عوامفریبان و شیادان سیاسی چون لویی بلان کم نبودند. (۳) در طیف راست کسانی چون لامارتین و تییر و کاونیاک و کرمیو جای داشتند. این گروه، که با سقوط لویی فیلیپ قدرت را به چنگ گرفت، بیانگر منافع بخش وسیعی از بورژوازی بزرگ فرانسه بود که از حکومت خودکامه لویی فیلیپ و انحصار امتیازات دولتی در دست وابستگان او به تنگ آمده بودند. در واقع، در این زمان وابستگان به لویی فیلیپ به “کاست” بستهای از دردانههای درباری بدل شده و از طریق زدوبند با لویی فیلیپ و گیزو راه را بر ثروتاندوزی سایر کانونهای مالی-سیاسی فرانسه مسدود ساخته بودند. این گروه، که حمایت بورژوازی متوسط را در پشت خود داشت، به طور عمده در لژهای ماسونی سازمان یافته بود. بدینسان، در واپسین سالهای سلطنت لویی فیلیپ بخش مهمی از بورژوازی فرانسه از حکومت او به ستوه آمده بود و تداوم وضع موجود را نمیپسندید.
سرانجام، در سال ۱۸۴۷ بحران اقتصادی عمیقی فرانسه را فرا گرفت و زمزمه سیطره فساد مالی بر تمامی شئون دولت فرانسه اوج گرفت. لویی فیلیپ، به منظور تحکیم پایههای قدرت خود، از ژوئیه ۱۸۴۷ اقدامات اصلاحی را آغاز کرد و از جمله به مخالفان آزادی عمل بیشتر داد. این تلاش دیرهنگام بود و پیامد آن اوجگیری احساسات انقلابی در میان تودههای مردم. اعتراضات مردمی سبب شد که سرانجام در ۲۱ فوریه ۱۸۴۸ لویی فیلیپ گیزو را از نخست وزیری برکنار کند. در ۲۳ فوریه شورش در خیابانهای پاریس آغاز شد و در ۲۴ فوریه لویی فیلیپ استعفا داد. شاه و ملکه در لباس مبدل با پاسپورت انگلیسی به نام “آقا و خانم اسمیت” به لندن گریختند. لویی فیلیپ دو سال بعد در انگلستان درگذشت.
در چنین فضایی یک ماجراجوی سیاسی مشکوک و بدسابقه از خاندان بناپارت در صحنه سیاست فرانسه پدیدار شد. لویی بناپارت شتابان خود را از لندن به پاریس رسانید تا، به ادعای خویش، “در پناه پرچم جمهوری کبیر فرانسه” قرار گیرد. بتدریج بر شمار پیروان او افزوده شد و در ۱۰ سپتامبر ۱۸۴۸ به عنوان رئیس جمهور فرانسه برگزیده شد. انقلاب فوریه ۱۸۴۸ فرانسه نیز، چون انقلابهای ۱۷۸۹ و ۱۸۳۰ این کشور، پایانی تراژیک یافت: چهار سال بعد، لویی بناپارت طی یک کودتا تمامی قدرت سیاسی را به چنگ گرفت و کمی بعد با نام ناپلئون سوم خود را امپراتور فرانسه خواند.
سقوط لویی فیلیپ در سراسر اروپا پژواک گسترده داشت. امواج انقلابی به ویژه در پروس و اتریش شعلهور شد و به اقتدار طولانی مترنیخ پایان داد. در جریان انقلاب ۱۸۴۸ تنها دو کشور اروپایی آرام ماند: انگلستان و روسیه. لندن به مأوای هزاران فراری انقلاب، از جمله لویی فیلیپ و مترنیخ و گیزو، بدل شد و سن پطرزبورگ به سنگر استوار سرکوبگران انقلاب. نیکلای اول تزار روسیه، شورش مجارستان را در هم شکست و با نیروی نظامی خویش سلطنت دودمان هابسبورگ را در این سرزمین اعاده نمود و نیز برادرزنش، فردریک ویلهلم چهارم، پادشاه پروس، را به برلین بازگردانید. در جریان این سرکوبها بود که نیکلای اول به “تزار آهنین” و “ژاندارم اروپا” شهرت یافت. (۴)
آنتونی الفری، محقق انگلیسی، مینویسد: هرچند “قدرت پیشبینی روچیلدها به دلیل سرویس اطلاعاتی (۵) پیشرفتهشان اغفالکننده بود،” معهذا، سرعت انفجارهای ۱۸۴۸ اروپا برای همه، حتی روچیلدها، غافلگیرکننده بود. لویی فیلیپ، “مشتری پاریسی روچیلدها” از پاریس گریخت و آبرومندانه در حومه لندن اقامت گزید. ارزش پول کاغذی سقوط کرد و بارون جیمز روچیلد فرانسه برای تأمین مبرمترین نیازهایش به شدت به برادرزاده لندنیاش، بارون لیونل روچیلد متکی شد. (۶) (لیونل ۱۶ سال از جیمز کوچکتر بود.) ماه بعد نوبت مترنیخ رسید که با وضعی مشابه به لندن بگریزد.
به نوشته ویرجینیا کاولس، در پی اوجگیری شورش در فرانسه، لیونل روچیلد بلافاصله برای کمک به عمویش خود را از لندن به پاریس رسانید و با اهداء پنجاه هزار فرانک به رئیس پلیس پاریس توانست گارد محافظی در جلوی کاخ بارون جیمز روچیلد بگمارد. مبالغی که جیمز در روزهای آشوب و سنگربندی خیابانی برای حفاظت از خود و اموالش به مقامات انتظامی دولت انقلابی پرداخت کرد در کتاب ویرجینیا کاولس ۲۵۰ و ۵۰۰ هزار فرانک ذکر شده است. (۷)
در این زمان، وزیر جنگ دولت موقت و حکمران واقعی فرانسه ژنرال کاونیاک (۸) حکمران الجزایر (۱۸۳۲-۱۸۴۸)، بود که با روچیلدها دوستی نزدیک داشت. کاونیاک تا مدتی پس از سقوط لویی فیلیپ دیکتاتور واقعی فرانسه محسوب میشد. بدینسان، در کوران آشوبهای فرانسه بارون جیمز روچیلد در دفتر کارش مستقر و به نظاره حوادث مشغول بود و گارد “دولت انقلابی” از خانه و اموال و دفتر او حفاظت میکرد.
در ۲۸ ژوئن ۱۸۴۸، روزنامه انقلابی آژیر کارگران (۹) مقالهای خطاب به بارون جیمز روچیلد نوشت با عنوان “شما اعجوبهاید آقا!” در این مقاله چنین آمده است:
لویی فیلیپ سقوط کرد، گیزو ناپدید شد، سلطنت مشروطه و روشهای پارلمانی از میان رفت، ولی شما تکان نخوردهاید! هرچند بنیاد شما اولین ضربه خشونت را در پاریس احساس کرد، هرچند امواج انقلاب شما را از ناپل تا وین و برلین تعقیب کرد، ولی شما در برابر جنبشی که سراسر اروپا را فرا گرفته است بدون تغییر ایستادهاید. ثروتها از میان میرود، افتخارات پایمال میشود، سلطهها فرو میشکند، ولی یهودی، سلطان زمانه ما، بر تخت خود میماند…
روزنامه فوق، سپس، از جیمز روچیلد میخواهد که به جمهوری فرانسه بپیوندد و “قدرت پول” را در خدمت “سرنوشت مردم” قرار دهد.
شما چیزی بیش از یک دولتمردید. شما نماد اعتبار مالی (۱۰) هستید. آیا زمان آن فرا نرسیده که بانک، این ابزار قدرتمند طبقات متوسط، به تحقق سرنوشت مردم یاری رساند؟ (۱۱)
این مقاله به روشنی جایگاه بلامنازع جیمز روچیلد را در اقتصاد فرانسه آن روز نشان میدهد؛ جایگاهی چنان استوار که حتی تندروترین محافل شورشی پاریس، از ترس پیامدهای فاجعهآمیز مالی، جرئت تعرض به آن را ندارند. با توجه به این جایگاه عجیب نیست که بارون جیمر روچیلد، بانکدار شخصی لویی فیلیپ مخلوع و منفور، را کمی بعد در مقام مشیر و مشاور ژنرال کاونیاک مییابیم.
باید افزود که بقای الیگارشی یهودی و در رأس آن روچیلدها در کوران انقلابهای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸ اروپا تنها به تبع نفوذ مالی و اقتصادی ایشان نبود. سازمان اطلاعاتی متنفذ و گستردهای که روچیلدها از دوران جنگهای ناپلئونی در سراسر اروپای قاره ایجاد نمودند، و یهودیان و مارانوها (یهودیان مخفی) در آن جایگاه اصلی را داشتند، به عنوان ابزاری سودمند به ایشان یاری رسانید تا امواج انقلاب فوریه ۱۸۴۸ را، چون انقلاب ژوئیه ۱۸۳۰، بی هیچ مخاطره جدی از سر بگذرانند. بیشک نفوذ آنها در سازمانهای پنهان توطئهگر و ماسونی آن روز اروپا نیز نقش مهمی در تداوم این سلطه داشت.
یکی از مفیدترین منابع برای شناخت جایگاه روچیلدها در حکومت لویی فیلیپ، بررسی علل انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه و مواضع الیگارشی یهودی در حوادث این زمان، مقالاتی است که فردریک انگلس به عنوان یک روزنامهنگار جوان (۱۲) با پیگیری دقیق حوادث روز، در مطبوعات انگلیس مینوشت.
در سپتامبر ۱۸۴۶، مقارن با آغاز بحران اقتصادی که سرانجام به سقوط لویی فیلیپ انجامید، انگلس در مقالهای با عنوان “حکومت و اپوزیسیون در فرانسه“، ترکیب مجلس فرانسه را چنین توصیف کرد:
حداقل سه پنجم نمایندگان از دوستان وزرا -یا به عبارت دیگر سرمایهداران بزرگ، مقاطعهکاران و سفتهبازان راهآهن بازار بورس پاریس، بانکداران، کارخانهداران بزرگ و غیره یا خدمتگزاران مطیع آنها- هستند. مجلس کنونی، بیش از تمامی ادوار گذشته، تحقق این گفته لافیته را در فردای انقلاب ژوئیه [۱۸۳۰] نشان میدهد: از این پس ما، بانکداران، بر فرانسه حکومت خواهیم کرد. این مجلس برجستهترین شاهد است بر این مدعا که حکومت فرانسه در دست اشرافیت بزرگ ثروتمند، بورژوازی بسیار بزرگ، (۱۳) است. سرنوشت فرانسه نه در کابینه تویلری، (۱۴) نه در کاخ مجلس اعیان، و نه حتی در کاخ مجلس نمایندگان، بلکه در بازار بورس پاریس تعیین میشود. و وزرای واقعی نه آقایان گیزو و دوشاته (۱۵) بلکه آقایان روچیلد، فولد (۱۶) و سایر بانکداران بزرگ پاریس هستند که ثروتهای عظیمشان آنان را به برجستهترین نمایندگان طبقه خود بدل ساخته است. آنان بر هیئت وزیران حکومت میکنند و هیئت وزیران مواظب است که در انتخابات هیچکس جز خدمتگزاران سیستم کنونی، و کسانی که از این سیستم سود میبرند، به مجلس راه نیابند. در این زمان آنان به بزرگترین موفقیت خویش دست یافتهاند: در ظل عنایات دولت و انواع رشوهها، و از سوی تعدادی محدود از رأیدهندگان (کمتر از ۲۰۰ هزار نفر)، نفوذ سرمایهداران اصلی [در مجلس نمایندگان] یکپارچه شده؛ کسانی که همه، کم و بیش، به طبقه خود تعلق دارند…
انگلس سپس به ۱۲ نمایندهای که از پاریس به مجلس راه یافته و گروه اپوزیسیون را تشکیل میدهند، اشاره دارد. آنان نمایندگان حزب لویی تییر هستند. انگلس مواضع این گروه را چنین میبیند: “آنان میخواهند حاکمیت انحصاری روچیلد و شرکا را از میان بردارند و برای فرانسه در روابط خارجی موضعی محترمانه و مستقل کسب کنند.” (۱۷)
انگلس آنگاه به انتشار کتاب دیرنوائل اشاره میکند و از بارون جیمز روچیلد به عنوان رهبر واقعی نظام حاکم بر فرانسه نام میبرد:
[چندی پیش] کارگری یک جزوه علیه رئیس این سیستم، نه علیه لویی فیلیپ بلکه علیه “روچیلد اول پادشاه یهود” نوشت. استقبالی که از این جزوه شد (هم اکنون به چاپ بیستم رسیده است) نشان میدهد که تا چه اندازه نشانهگیری او درست بوده است. روچیلد شاه مجبور شد دو دفاعیه در پاسخ به حمله مردی گمنام، که کسی او را نمیشناسد و تمامی ثروتش لباسی است که بر تن دارد، منتشر کند. افکار عمومی این نبرد را با بیشترین علاقه دنبال میکند. قریب به سی جزوه در له و علیه آن منتشر شده. نفرت از روچیلد و خدایان پول عظیم است. یک روزنامه آلمانی مینویسد روچیلد باید این حادثه را هشداری بداند و مرکز کار خود را به جایی جز آتشفشان همیشه سوزان پاریس منتقل کند. (۱۸)
منظور انگلس کتابی است که ژرژ ماتیو دیرنوائل (۱۹) در پاریس منتشر کرد با نام تاریخ روچیلد اول پادشاه یهود (۲۰). استقبال کمنظیر از این کتاب بیانگر تشنگی مردم فرانسه و اروپا به آشنایی با حقایقی بود که به طور مستقیم با سرنوشتشان پیوند داشت. تأثیر این کتاب عظیم بود. علاوه بر اطلاعیهای که بارون جیمز روچیلد مقتدر مجبور شد در مطبوعات منتشر کند، جزوهای نیز در پاسخ به کتاب فوق منتشر شد با عنوان پاسخ روچیلد اول پادشاه یهود به شیطان آخر پادشاه مفتریان! (۲۱)
در ژوئن ۱۸۴۷ انگلس به عنوان خبرنگار روزنامه انگلیسی استار نورثرن (۲۲) در پاریس است. او در آنجا مقالهای به نام “افول و سقوط نزدیک گیزو؛ وضع بورژوازی فرانسه” تهیه کرد که در شماره ۳ ژوئیه ۱۸۴۷ این نشریه به چاپ رسید. انگلس در این مقاله نام جیمز روچیلد را پیش از لویی فیلیپ و تلویحاً به عنوان حکمران اصلی فرانسه آورده است. در این مقاله، او ابتدا فضای سیاسی فرانسه، افشای موارد فراوان و تکاندهنده فساد مالی در سطح مسئولین عالیرتبه دولتی، از جمله محاکمه ژنرال کوبیه وزیر جنگ به جرم رشوهگیری از یک کمپانی معدن، را شرح میدهد. از جمله این موارد، فروش القاب اشرافی توسط گیزو و همکارانش به مبلغ ۸۰ هزار فرانک است. انگلس سپس به تجدید سازمان و تحکیم قدرت بورژوازی بزرگ فرانسه پس از انقلاب ۱۸۳۰ و تصرف مواضع کلیدی اقتصاد و سیاست فرانسه توسط ایشان در این مدت کوتاه میپردازد. انگلس مقاله را چنین به پایان میبرد: “روچیلد و لویی فیلیپ، هر دوی آنان، به خوبی میدانند که راه دادن بورژوازی کوچکتر به مجلس نمایندگان هیچ معنی دیگری ندارد جز لو ریپابلیک“! (۲۳) (۲۴)
برخورد بعدی انگلس به روچیلدها در سپتامبر ۱۸۴۷ است. او طی مقالهای، با عنوان “سوسیالیسم آلمانی در نظم و نثر“، به بررسی مجموعه اشعار کارل بک (۲۵) شاعر آلمانی، میپردازد. کارل بک از پیروان نحله “سوسیالیسم حقیقی” در آلمان است که مارکس و انگلس با آنان به عنوان “سوسیالیستهای خرده بورژوا” سر ستیز داشتند. مجموعه اشعار کارل بک، به نام آوازهای یک انسان فقیر، در نوامبر ۱۸۴۵ به زبان آلمانی منتشر شد و با استقبال فراوان مواجه گردید. نخستین شعر این مجموعه خطاب به بنیاد روچیلد است و در بخشی از آن چنین آمده است:
من دست قدرتمند شما را میبینم
که میتواند مرا
– تا زمانی که خونم توان جاری شدن دارد-
مضروب کند.
ولی من، به فرمان خداوند و بی هیچ هراس
میخوانم آنچه را که میدانم – آزاد.
نقد انگلس بر اشعار بک بیرحمانه است. انگلس به بک میتازد که چرا در تمثیل شاعرانه خود “قانون طلا” را مطیع “هوسهای” روچیلد شمرده است. او نتیجه میگیرد که بک به “توهمات خرده بورژوایی” مبتلاست و “رابطه میان قدرت روچیلد و وضع اجتماعی موجود” را نمیشناسد. انگلس اشعار بک را “ضجههای زنانه” یک “مرد حقیر” میخواند که شباهتی به “پرولتاریای مغرور، مهاجم و انقلابی” ندارد. او به بک میتازد که با نسبت دادن عنوان “خدا” به روچیلد، به روچیلد یهودی صدمهای نزده بلکه جوانان آلمانی را مسحور قدرت او کرده است. انگلس حمله بک به روچیلد را در سطح “قصههای روستایی” میخواند که به تهاجم علیه “قدرت پول به طور عام که روچیلد نماینده آن است” شباهتی ندارد. کارل بک در این منظومه، چون دیرنوائل، جیمز روچیلد را به عنوان “پادشاه یهود” توصیف کرده است: یهودیان روچیلد را به پادشاهی برمیگزینند زیرا “طلای او سنگین تر است”. و انگلس بر بک خرده میگیرد که چرا “قدرتهای افسانهای” به روچیلد نسبت داده است. (۲۶)
در ژانویه ۱۸۴۸، انگلس در مقالهای با عنوان “آغاز پایان در اتریش” به بررسی وضع این کشور در دوران اقتدار مترنیخ میپردازد و لاجرم با پدیده روچیلدها مواجه میشود. او به اختلافات مترنیخ با کارل مایر روچیلد رئیس شاخه بنیاد روچیلد در ناپل و فرانکفورت، و عدم تمایل دولت اتریش به واگذاری امتیاز احداث راهآهن این کشور به کمپانی روچیلد اشاره میکند و میافزاید:
کارل روچیلد میتواند تمامی سلطنت اتریش را بخرد. ما با خشنودی شاهد پیروزی بورژوازی بر سلطنت اتریش هستیم. ما تنها آرزومندیم که این بورژوازی واقعاً فرومایه، واقعاً کثیف و واقعاً یهودی این امپراتوری محترم را بخرد. حکومتی چنین نفرتانگیز، متجاوز، قیممآب (۲۷) و متعفن شایسته آن است که در تحت یوغ دشمنی واقعاً پست، ناهنجار و متعفن باشد. پس از آنکه او به زودی با جسارت دُم مترنیخ را بچیند، هِر مترنیخ (۲۸) میتواند برای کوتاه کردم دُم این دشمن به ما [کمونیستها] متکی شود. (۲۹)
در فوریه ۱۸۴۸، انگلس مقاله دیگری درباره وضع اتریش مینویسد و از دراز شدن دست تکدی مترنیخ، صدراعظم اتریش، به سوی سالومون مایر روچیلد و پاسخ متکبرانه روچیلد به حکمران خود سخن میگوید. او سپس نیکلای اول، تزار ثروتمند روسیه، را با روچیلد مقایسه میکند؛ تزار را به دلیل کمک مالی به پادشاه پروس و کمک احتمالی او به صدراعظم اتریش “روچیلدِ پادشاهان مستبد رو به زوال” میخواند.
ماجرا مربوط به جنگهای استقلال ایتالیا علیه اتریش است که مورد حمایت آشکار و پنهان الیگارشی مستعمراتی بریتانیا بود و زرسالاری یهودی در این میان عملاً در جبهه لندن جای داشت. انگلس این حوادث را جنگ بورژوازی و اشرافیت میداند. انگلس سوسیالیست، طبق الگویی که بعدها به ماتریالیسم تاریخی شهرت یافت، طبعاً در مقابل اشرافیت رو به زوال به بورژوازی نوخاسته تمایل دارد. بورژوازی ایتالیا در آستانه پیروزی و تصرف قدرت سیاسی است و این شکستی است برای اتریش و “مترنیخ پیر“. مترنیخ میخواهد برای دفاع از ایتالیای کهنه مداخله نظامی کند. انگلستان “به درستی” از بورژوازی ایتالیا حمایت میکند. برخورد انگلس به موضع انگلستان ستایشگرانه است:
در حالیکه سایر قدرتهای بزرگ، فرانسه و نیز روسیه، آنچه در توان دارند برای کمک به مترنیخ به کار میبرند، انگلستان به تنهایی در کنار نهضت ایتالیا قرار گرفته است. بورژوازی انگلیس از الغاء تعرفههای حمایتی ایتالیا و اتریش، و متقابلاً ایجاد تعرفههای ضد اتریش در ایتالیا، بیشترین سود را میبرد. به همین دلیل، او از بورژوازی ایتالیا، که از این پس برای رشد خود به تجارت آزاد نیاز دارد و طبعاً متحد بورژوازی انگلستان خواهد بود، حمایت میکند. (۳۰)
در این هنگامه، اتریش در حال تجهیز نظامی است برای یورش به ایتالیا؛ ولی خزانه دولت تهی است و مترنیخ به پول نیاز دارد. او دست نیاز به سوی سالومون مایر روچیلد رئیس بنیاد روچیلد در وین، دراز میکند.
روچیلد پاسخ داده که او خواستار جنگ نیست و لذا نمیتواند هیچ پولی در حمایت از جنگ بدهد. در واقع، آیا بانکداری هست که برای جنگی که در آن کشوری همچون انگلستان شرکت خواهد جست پول خود را به سلطنت پوسیده اتریش بدهد؟ از اینرو، مترنیخ دیگر نمیتواند روی بورژوازی حساب کند و لذا به امپراتور روسیه روی آورده است که در سالهای اخیر، از برکت معادن اورال و آلتای و تجارت غله، به سرمایهداری بزرگ تبدیل شده. تزار روسیه اخیراً یک بار به فردریک ویلهلم چهارم ۱۵ میلیون روبل نقره کمک کرده و به نظر میرسد که به روچیلدِ تمامی پادشاهان مستبد رو به زوال بدل میشود. (۳۱)
در ۸ ژوئن ۱۸۴۸ انگلس طی مقالهای به تعیین مرزهای جدید امپراتوری پروس و لهستان میپردازد و ضمن آن درباره یهودیان لهستان چنین مینویسد:
در سراسر لهستان آلمانیها و یهودیها، بخش اصلی صنعتگران و تاجران را تشکیل میدهند… آنان با ایجاد شهرها در قلب سرزمین لهستان، طی سدهها در تمامی تحولات ارضی لهستان سهیم بودهاند. این آلمانیها و یهودیها، که اقلیتی بسیار بزرگ را تشکیل میدهند، میکوشند تا از وضع کنونی لهستان برای تأمین سیطره خود بهره جویند. آنان آلمانی بودن خود را پیش میکشند حال آنکه بیش از آلمانیهای آمریکا آلمانی نیستند. الحاق آنها به آلمان به معنای پایمال نمودن زبان و ملیت بیش از نیمی از جمعیت منطقه پوسن است که لهستانیاند… (۳۲)
یکماه بعد، در ۸ ژوئیه ۱۸۴۸، انگلس مجدداً به مسئله لهستان میپردازد و موضع یهودیان لهستان در انضمام بخشی از خاک این سرزمین به امپراتوری پروس را محکوم میکند و عملکرد ایشان را “وحشیگری ارتش پروس و یهودیان و آلمانیهای لهستان” میخواند. (۳۳)
انگلس در ۹ ژوئیه ۱۸۴۸ مجدداً همین تعبیر را به کار میبرد. او خطاب به کوهلوتر (۳۴) وزیر کشور پروس، مینویسد:
آیا عالیجناب کوهلوتر از تنبیه حتی بخش کوچکی از وحشیگریها و شرارتهای ارتش آلمان، که مقامات دولتی برخوردی بیتفاوت یا تأییدآمیز به آن داشتند و از سوی لهستانیهای آلمانی و یهودی با هلهله استقبال شد، حمایت جدی کرده است؟ (۳۵)
دعاوی یهودیان در لهستان شباهت زیادی به دعاوی بعدی آنان در فلسطین دارد: انگلس فعالانه مسائل لهستان را دنبال میکند و در اوت-سپتامبر ۱۸۴۸ مقالات مفصلی در این زمینه منتشر میکند. او در این مقالات به شدت با مواضع و عملکرد دولت پروس و یهودیان در مسئله لهستان مخالف است. انگلس مینویسد: اگر به اعتبار آلمانی زبان بودن یهودیان لهستان، دولت پروس این حق را قائل است که سرزمینهای لهستان را به خود منضم کند، باید ادعای خویش را به “سراسر اروپا، نیمی از آمریکا و حتی بخشی از آسیا” تعمیم دهد زیرا در این مناطق نیز یهودیان زندگی میکنند و همه میدانند که آلمانی زبان عمومی یهودیان است.
در نیویورک و قسطنطنیه [استانبول]، در سن پطرزبورگ و پاریس، یهودیان، و کودکان آنها از نخستین سالها، در داخل خانه به زبان آلمانی تکلم میکنند و برخی از آنها حتی آلمانیتر از یهودیان منطقه پوسن… هستند. (۳۶)
انگلس در این سلسله مقالات، حمایت “اشرافیت کهن آلمان” از خواست یهودیان لهستان را ناشی از پیوند مالی میان این دو گروه میداند که طی سدهها تداوم داشته است. (۳۷)
و بالاخره، در ۲۱ فوریه ۱۸۴۹ انگلس از برخی اقدامات پرنس ویندیشگراتس (۳۸) فیلدمارشال اتریشی، علیه یهودیان خبر میدهد و میافزاید:
یهودیان را در همهجا به عنوان متقلبترین متقلبان میشناسند ولی این شهرت در اتریش بیشتر است. آنان از انقلاب سود بردند و اکنون به خاطر آن مجازات میشوند… هر کس میزان قدرت یهودیان را در اتریش بداند میفهمد که ویندیشگراتس چه دشمنی برای خود خریده است. (۳۹)
ادامه دارد…
پینوشتها:
1. Legitimists.
2. Iegitimate.
3. Louis Blanc (1811-1882 (.
لویی بلان فعالیت خود را از ۲۱ سالگی به عنوان نویسنده در روزنامه جمهوری خواه لوناسیونال آغاز کرد و با تألیف کتابهایی در زمینه اندیشه سوسیالیستی و تاریخ فرانسه به شهرت رسید. پس از سقوط لویی فیلیپ تنها عضو سوسیالیست دولت موقت بود. در ژوئن ۱۸۴۸ به انگلستان گریخت. با سقوط ناپلئون سوم در سال ۱۸۷۱ به فرانسه بازگشت و به نمایندگی مجلس برگزیده شد. در جریان انقلاب ۱۸۴۸ لویی بلان نقطه مقابل لویی بلانکی (۱۸۰۵-۱۸۸۱) شناخته میشد که رهبری جناح افراطی سوسیالیستها را به دست داشت. بلانکی از سال ۱۸۲۴ عضو سازمان توطئه گر کاربوناری بود و در دوران حکومت لویی فیلیپ لویی بناپارت سالهای مدید در زندان به سر برد.
4. Americana, 1985, vol. 20, p. 313.
5. الفری در توصیف “سرویس اطلاعاتی روچیلدها” واژه “اینتلیجنس سرویس” را به کار میبرد.
6. Anthony Allfrey, Edward VII and his Jewish Court, London: Weisenfeld & Nicolson, 1991, p. 65.
7. Cowles, ibid, pp. 106-108.
8. Louis Eugene Cavaignac (1802-1857 (.
9. Tocsin des Travailleurs.
10. credit.
11. Cowles, ibid, p. 110.
12. انگلس در این زمان ۲۸ ساله بود.
13. haute- bourgeoisie.
14. کاخ محل استقرار پادشاه فرانسه.
15. Charles Duchate (1803-1867 (.
دولتمرد فرانسوی. در سالهای ۱۸۳۴-۱۸۳۶ وزیر بازرگانی و در سالهای ۱۸۳۹ تا فوریه ۱۸۴۸ (سرنگونی لویی فیلیپ) وزیر کشور بود.
16. بانکدار یهودی پاریس که بعدها وزیر دارایی لویی بناپارت شد.
17. Karl Marx and Frederick Engels, Collected Works, Moscow: Progress Publishers, 1975, vol. 6, pp. 61-62.
18. ibid, pp. 62-63.
19. Georges Mathieu Dairnvaell.
20. Histoire édifiante et curieuse de Rothschild 1- er, roi des juifs.
21. Cowles, ibid, p. 102.
22. Star Northern.
23. جمهوری: La République.
24. Marx and Engels, ibid, pp. 213-219.
25. Karl Beck (1817-1879 (.
26. ibid, pp. 235-241.
27. paternal.
28. عالیجناب مترنیخ. کنایه از کشور اتریش Herr Metternich.
29. ibid, pp. 530-536.
30. ibid, p. 541.
31. ibid, p. 542.
32. ibid, vol. 7, p. 65.
33. ibid, p. 197.
34. Kuhlwetter.
35. ibid, p. 203.
36. ibid, p. 341.
37. ibid, p. 371.
38. Prince Alfred Windischgrotz.
39. ibid, vol. 8, p. 415.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج۳، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
…..
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم:
خیلی عالی بود.لایک داره