ظهور آریستوکراسی مالی (قسمت سیزدهم) پالمرستون
آثار مارکس جوان نیز منبع مفیدی برای شناخت نقش روچیلدها در اروپای آن روز است.
در سالهای پیش از انقلاب ۱۸۴۸ در نوشتههای مارکس گاه نام روچیلدها به عنوان نماد ثروت افسانهای در دنیای سرمایهداری معاصر به کار رفته است. او در کتاب ایدئولوژی آلمانی که در سالهای ۱۸۴۵ -۱۸۴۷ به همراه انگلس نگاشته، این مقایسه را به دست میدهد: “اگر کروزوس میدانست که روچیلد از ثروت بر او پیشی خواهد گرفت …” (۴۰)
در ۱۳ اکتبر ۱۸۴۸ کارل مارکس مقالهای در نقد نظرات اقتصادی لویی تییر نوشت. یکی از برنامههای پیشنهادی برخی از نمایندگان مجلس فرانسه، ایجاد یک شبکه بانکی مبتنی بر قرضه عمومی به منظور جذب نقدینگیهای کوچک دهقانان فرانسوی، که بخش کثیری از جمعیت این کشور را تشکیل میدادند، و به گردش درآوردن این پول بود. این طرحی است که، چنانکه خواهیم دید، امیل پرر تحقق بخشید و به تأسیس بانک کردی موبیلیه انجامید. تییر با این طرح مخالف بود و ادعا میکرد که جذب نقدینگی دهقانان به ضرر تجار خرده پاست. مارکس به این گفته تییر چنین پاسخ داد:
تجار خردهپایی که آقای تییر چنین دلسوزانه به سرنوشتشان علاقمند است، بانک بزرگ فرانسه (۴۱) است! رقابت دو میلیارد اوراق قرضه انحصار این بانک را از میان میبرد و سود سهام آن را کاهش میدهد و شاید بیش از این در انتظار آن باشد. بدینسان، در پس استدلال آقای تییر، روچیلد ایستاده است. (۴۲)
این جمله نشان میدهد که اولاً، در این زمان، برخلاف سال ۱۸۴۰، روابط تییر و بارون جیمز روچیلد دوستانه بود؛ ثانیاً روچیلد به عنوان یکی از سهامداران بزرگ “بانک فرانسه” شناخته میشد.
از اواخر سال ۱۸۴۸ تا سال ۱۸۵۰ در آثار منتشر شده مارکس و انگلس نامی از روچیلد دیده نمیشود. اگر نوشتههای مارکس و انگلس را، که در این دوران روزنامهنگارانی فعال بودند، بازتابی از فضای مطبوعاتی آن روز اروپا بدانیم، که چنین است، شاید این پدیده بیانگر آن باشد که در سال ۱۸۴۹ روچیلدها به شدت و با مهارت خود را از برابر انظار عمومی به کنار کشیدهاند. حوادث دوران سقوط لویی فیلیپ و آثار کسانی چون دیرنوائل و کارل بک تجربهای شد که روچیلدها از این پس با استتار بیشتر به عملیات سیاسی و مالی خود ادامه دهند.
در ۱۶ نوامبر ۱۸۴۸، مارکس در مقالهای به بررسی نیروهای سیاسی آلمان پس از انقلاب فوریه ۱۸۴۸ پرداخت و موضع یهودیان را چنین توصیف کرد: “یهودیان، از زمان آزادی فرقه خود، در همهجا، حداقل در قالب نمایندگان برجسته خویش، در رأس ضد انقلاب قرار گرفتهاند.” مارکس پیشبینی میکند که نیروهای ارتجاعی آلمان، به رغم این خوشخدمتی، بار دیگر یهودیان را “به درون گتوهای شان برانند.” (۴۳)
در ۲۷ نوامبر ۱۸۴۸ مارکس خبر میدهد که لژ ماسونی بزرگ برلین فعالیت لژ مینروای (۴۴) کلن را، به دلیل حضور یهودیان در آن، متوقف کرده است. او میافزاید: “همه میدانند که ولیعهد پروس رئیس عالی فراماسونهای پروس است.” (۴۵)
مارکش از ژانویه تا اول نوامبر ۱۸۵۰ کتاب جنگ طبقاتی در فرانسه؛ ۱۸۴۸-۱۸۵۰ را نوشت که نخست به صورت سلسله مقاله در روزنامه نویه زاینیشه زایتونگ (۴۶) و سپس به صورت کتاب منتشر شد. این اثر تحلیلی است از حکومت لویی فیلیپ، انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه و قیامهای پس از آن. در این کتاب بار دیگر به روچیلد توجه شده است.
مارکس مینویسد: در دوران لویی فیلیپ نه بورژوازی فرانسه بلکه تنها بخشی از آن، “بانکداران، سلاطین بازار بورس، پادشاهان راهآهن، مالکان معادن زغالسنگ و آهن و جنگلها”، یعنی “آریستوکراسی مالی”، حکومت میکرد. لویی فیلیپ و گیزو نمایندگان سیاسی این گروه بودند و لذا مارکس این سالها را دوران “حکومت مطلقه آریستوکراسی مالی” میخواند. (۴۷)
به نوشته مارکس، بودجه فوقالعاده دولت در آخرین سالهای سلطنت لویی فیلیپ دو برابر بودجه فوقالعاده زمان ناپلئون بود و به رقم ۴۰۰ میلیون فرانک در سال رسید. این در حالی است که میانگین کل صادرات فرانسه به ندرت به ۷۵۰ میلیون فرانک در سال میرسید. بدینسان، مبالغ هنگفتی در اختیار دولت قرار گرفت که از طریق انواع زد و بندها و فسادهای مالی در نهایت به جیب آریستوکراسی مالی سرازیر شد. این گروه در بدهکار کردن دولت “نفع مستقیم” داشتند و “کسری بودجه دولت در واقع موضوع اصلی بازیهای مالی آنها و منبع اصلی ثروتاندوزی شان بود.” لذا، بانکداران و روچیلد با هرگونه اصلاحات مالی مخالف بودند. آنان از طریق احداث راهآهن به بلعیدن بودجه دولت پرداختند. بسیاری از نمایندگان مجلس و تعدادی از وزرا خود از سهامداران پروژههای احداث راه آهن بودند. مارکس میافزاید: بنابراین، سلطنت لویی فیلیپ “چیزی نبود جز یک شرکت سهامی برای غارت ثروت ملی فرانسه که سود سهام آن در میان وزرا، نمایندگان، ۲۴۰ هزار نفر رأی دهنده و هواداران آنها تقسیم میشد. لویی فیلیپ ریاست این کمپانی را به دست داشت”. چنین بود که “جنون ثروتاندوی” سراسر جامعه را فراگرفت؛ “ثروتمند شدن نه از طریق تولید، بلکه از طریق دزدیدن ثروت موجود دیگران.“
مارکس آریستوکراسی مالی را گروهی انگل بر فراز جامعه بورژوایی میخواند (۴۸) که حتی بورژوازی نیز از دست او به ستوه آمده. بدینسان، بخشهای غیر حاکم بورژوازی علیه فساد فریاد برآوردند و مردم فریاد کشیدند: “سرنگون باد دزدان! سرنگون باد قاتلان!” مارکس سرآغاز این عصیان را انتشار کتاب یهودیان؛ سلاطین زمانه (آلفونس توسنه، ۱۸۴۵) و روچیلد اول پادشاه یهود (دیرنوائل، ۱۸۴۶) میداند که خون مردم پاریس را به جوش آورد. (۴۹)
دو حادثه اقتصادی جهانی نارضایتی و هیجان عمومی را در مردم فرانسه افزایش داد:
اول، شیوع بیماری قارچ سیب زمینی و کمبود غله در سالهای ۱۸۴۵ -۱۸۴۶ که قحطی سال ۱۸۴۷ اروپا را پدید آورد. این قحطی سبب برخوردهای خونین در فرانسه و سراسر اروپا شد. به نوشته مارکس، به رغم “مجالس بیشرمانه عیاشی آریستوکراسی مالی، مردم برای نیازهای اولیه زندگی مبارزه میکردند. در بوزانشه (۵۰) قحطیزدگان شورشی تیرباران شدند.” (۵۱)
حادثه دوم، بحران تجاری و صنعتی در انگلستان است که در پاییز ۱۸۴۷ به ورشکستگی عمومی کسبه خردهپا و تعطیل کارخانهها انجامید. این حادثه بر اروپای قاره تأثیر جدی گذارد. در فرانسه نیز تجار بزرگ، که دیگر نمیتوانستند به بازارهای خارجی امید داشته باشند، به بازار داخلی روی آوردند و این امر به ورشکستگی کسبه خردهپا انجامید.
بدینسان انقلابی درگرفت که آماج آن “پیش از همه علیه یهودیان زرسالار بود.” سلطنت لویی فیلیپ سقوط کرد ولی رهبران عوامفریبی چون لامارتین و لویی بلان، که سخنگوی طبقه کارگر شمرده میشد، توانستند توده مردم را آرام کنند و دولت موقت اجازه داد تا “یهودیان زرسالار” از قِبَل او پروارتر شوند. مارکس دگردیسی حکمرانان واقعی فرانسه را در دوران انقلاب چنین توصیف کرده است: “در آن زمان تمامی سلطنت طلبان به جمهوریخواه و تمامی میلیونرهای پاریس به کارگر تبدیل شدند.” (۵۲)
در اینجا ضرور است توضیحی درباره متن کنونی کتاب جنگ طبقاتی در فرانسه بیفزاییم:
این اثر، که اصل آن به زبان آلمانی است، در سال ۱۸۹۵، دوازده سال پس از مرگ مارکس، در برلین به صورت کتاب منتشر شد. این کتاب مبنای ترجمه به زبانهای مختلف، از جمله انگلیسی، قرار گرفت. معهذا در همان زمان انتشار در نویه راینیشه زایتونگ، فردریک انگلس گزیدهای از مقالات فوق را به انگلیسی ترجمه و در روزنامه دمکراتیک ریویو (۵۳) چاپ لندن، منتشر میکرد. این دو متن دارای تفاوتهایی است که مترجم و ناشر انگلیسی کتاب به علت آن اشاره نکردهاند. در متن اصیلتر انگلیسی (گزیدههای انگلس از اصل مقالات مارکس) همهجا به طور کاملاً مشخص از واژه “یهودیان زرسالار” استفاده شده ولی در تجدید چاپ مقالات به صورت کتاب این تعبیر حذف شده و به جای آن واژههایی چون “آریستوکراسی مالی” و “گرگان مالی” به کار رفته است. برای نمونه، در ترجمه انگلس درباره برخورد دوستانه دولت موقت برخاسته از انقلاب فوریه ۱۸۴۸ به زرسالاران یهودی و تأثیر نامطلوب آن بر مردم چنین میخوانیم:
[تزلزل] اعتماد عمومی از اینرو بود که دولت اجازه داد یهودیان زرسالار (۵۴) از قِبَل او پروارتر شوند. دولت گذشته از میان رفته و انقلاب پیش از همه علیه یهودیان زرسالار بود. (۵۵)
جمله فوق در متن چاپ شده به صورت کتاب چنین است:
[تزلزل] اعتماد عمومی از اینرو بود که دولت اجازه داد توسط گرگان مالی مورد سوءاستفاده قرار گیرد. دولت گذشته از میان رفته و انقلاب پیش از همه علیه آریستوکراسی مالی بود. (۵۶)
به عنوان یک فرضیه، محتمل میدانیم که این دستکاری را الئانور مارکس، دختر و منشی کارل مارکس، انجام داده باشد. الئانور، برخلاف پدر، به یهودیت علاقه داشت و خود را یهودی میدانست. (۵۷) او پس از مرگ پدر به همراه انگلس نقش اصلی را در انتشار آثار مارکس داشت. بنابراین، دستکاری الئانور در آثار مارکس و حذف اشارات گزنده به یهودیان و روچیلدها محتمل است.
بهرروی، بررسی دو متن فوق این نکته را ثابت میکند: در نگاه مارکس، به عنوان نمونهای از روزنامهنگاران سیاسی اروپای آن زمان، حداقل تا سال ۱۸۵۰ مفاهیم “آریستوکراسی مالی” با “یهودیت مالی” (یهودیت زرسالار) و مفاهیم “گرگان مالی” یا “گرگان بازار” با مفهوم “یهودیان مالی” یا “یهودیان بورس” یکی بود و او پیش از هر چیز از این مفاهیم به روچیلدها نظر داشت.
در دوران سلطنت لویی فیلیپ در فرانسه، بجر دو دوره کوتاه، لرد پالمرستون در رأس دیپلماسی بریتانیا جای داشت. این دو دوره یکی دسامبر ۱۸۳۴ است که سِر رابرت پیل از جناح توری مدت کوتاهی به قدرت رسید و ولینگتون وزیر خارجه شد. دیگری سالهای ۱۸۴۱- ۱۸۴۵ است که بار دیگر پیل نخست وزیر شد و ارل ابردین (۵۸) وزیر خارجه دولت او بود. نخست وزیران ویگ در این دوران عبارتند از: ارل گری (۱۸۳۰-۱۸۳۳)، ویسکونت ملبورن (۵۹) (از ژوئیه تا نوامبر ۱۸۳۴)، بار دیگر ملبورن (آوریل ۱۸۳۵- سپتامبر ۱۸۴۰) و لرد جان راسل (۱۸۴۶-۱۸۵۲).
ویسکونت پالمرستون سوم (۶۰) به خاندان تمپل تعلق دارد و نام او هنری جان تمپل است. پالمرستون جوان تحصیلات خود را در دو کانون اصلی آموزش نخبگان بریتانیا، دبیرستان هارو و دانشگاه کمبریج، به پایان برد و آمیزهای از ثروت و اقتدار و ارتباطات کهن خانواده تمپل و توانمندیهای شخصی راه صعود او را در هرم دیوانسالاری بریتانیا گشود. به نوشته بریتانیکا، در دوران جوانی با پرنسس لیون، (۶۱) لیدی جرسی (۶۲) و لیدی کوپر رابطه داشت. پس از اینکه لیدی کوپر بیوه شد، با پالمرستون ازدواج کرد. به این دلیل، پالمرستون جوان به “لرد عشق” (۶۳) معروف بود. (۶۴)
در ۲۲ سالگی با حمایت جیمز هریس (ارل مالمسبوری) (۶۵) در سمت وزیر دریاداری (۶۶) منصوب شد و کمی بعد (۱۸۰۷) به عنوان نماینده حزب توری به مجلس عوام راه یافت. از آن پس به مدت ۵۸ سال نماینده مجلس عوام بود. ورود پالمرستون جوان به سیاست انگلیس مقارن با نخستین دوره وزارت خارجه جرج کانینگ و سیاستهای پرشور ضد ناپلئونی اوست. در ۲۵ سالگی وزیر جنگ شد و به رغم صعود و سقوط پنج دولت توری (اسپنسر پرسیوال (۶۷) لیورپول، کانینگ، گادریچ، ولینگتون) به مدت ۱۹ سال (۱۸۰۹-۱۸۲۸) در این سمت ماند. در این دوران نقش مهمی در تغذیه مالی و تسلیحاتی ولینگتون در شبه جزیره ایبری (۶۸) و عملیات مالی- اطلاعاتی ناتان مایر روچیلد و جان چارلز هریس ایفا کرد. در تمام این سالها، پالمرستون عضو حزب توری (محافظه کار) بود. او در سال ۱۸۲۸ از کابینه ولینگتون استعفا داد؛ کمی بعد به حزب ویگ (لیبرال) پیوست و به ولینگتون، به دلیل حمایت از دن میگوئل، حملات سخت نمود. (۶۹) در نتیجه، در نوامبر ۱۸۳۰ در دولت ارل گری، از حزب ویگ، وزیر امور خارجه شد و به مدت ۱۱ سال در این سمت ماند. پالمرستون هوادار سرسخت تداوم قاچاق انگلیسی تریاک به چین بود و در این دوران از اقتدار اوست که جنگ انگلیس و چین، معروف به “جنگ اول تریاک” (۱۸۳۹)، آغاز شد. و نیز در همین سال است که تهاجم محمد علی پاشا به شمال سوریه رخ داد و ماجرایی را پدید ساخت که در کوران آن پالمرستون سودای استقرار “جمهوری یهودی” در فلسطین را میپرورانید. پالمرستون ۵۵ ساله در همین زمان (۱۸۳۹) با لیدی کوپر (امیلی لمب) (۷۰) خواهر بیوه و ثروتمند لرد ملبورن نخست وزیر وقت، ازدواج کرد.
با صعود دولت حزب توری در سال ۱۸۴۱، پالمرستون به صفوف اپوزیسیون ویگ پیوست. در سال ۱۸۴۶ در دولت لرد راسل بار دیگر وزیر امور خارجه شد و تا سال ۱۸۵۲ در این سمت بود. در این دوران از ریاست پالمرستون بر دیپلماسی بریتانیاست که ماجرای ژنرال هاینو و ماجرای دن پاسیفیکو (۱۸۵۰) رخ داد. عملکرد پالمرستون در تمامی این حوادث بیانگر پیوند عمیق او با زرسالاران یهودی است.
در دوران انقلاب ۱۸۴۸ و صعود لویی بناپارت در فرانسه، پالمرستون در رأس دیپلماسی بریتانیا جای داشت. او در سالهای ۱۸۵۲-۱۸۵۵ در دولت ارل ابردین وزارت کشور را به دست گرفت و سرانجام در سال ۱۸۵۵ نخست وزیر بریتانیا شد. در این دوران وی جنگ کریمه را، که کمی پیش آغاز شده بود، به کمک نقدینگی عظیم روچیلدها با موفقیت به پایان برد. نقش پالمرستون در جنگ کریمه نیز به شکلی آشکار بیانگر “پیوندهای یهودی” اوست. به تعبیر ادگار فوختوانگر، پالمرستون در ماجرای جنگ کریمه به “قهرمان روز” جامعه بریتانیا بدل شد؛ قهرمانی که در مقابل تزار سینه سپر کرده است. (۷۱) پالمرستون در اواخر سال ۱۸۵۸ استعفا داد ولی کمی بعد، با سقوط دولت محافظهکار ارل دربی (۱۸۵۹)، (۷۲) بار دیگر نخستوزیر شد. این اولین دولت در تاریخ بریتانیاست که رسماً “لیبرال” (نه “ویگ”) خوانده میشد. این دوره از ریاست پالمرستون بر دولت بریتانیا تا زمان مرگ وی (۱۸ اکتبر ۱۸۶۵) تداوم داشت.
پالمرستون یکی از برجستهترین دولتمردان تاریخ معاصر غرب است که نقشی مهم در تبدیل بریتانیا به قدرت برتر اروپای سده نوزدهم ایفا نمود. وی با زبانهای لاتین، یونانی، فرانسه و ایتالیایی آشنایی داشت و بسیار پرکار بود. پالمرستون بنیانگذار دیپلماسی استعماری بریتانیای نیمه دوم سده ۱۹ است. او نظام سیاسی بریتانیا را الگویی برای تمامی ملتهای اروپایی میدانست و سیاستهای او به گونهای بود که به “دیپلماسی تبشیری” (۷۳) شهرت یافت. او اشاعه الگوی انگلیسی حکومت و تأسیس دولتهای “هوادار انگلیس” را “اشاعه لیبرالیسم و تمدن” نام نهاده بود. (۷۴) تاریخ کمبریج سیاست خارجی بریتانیا مینویسد بسیاری از پادشاهان و دولتمردان اروپا پالمرستون را به عنوان “دسیسهگری خطرناک، مداخلهگری سمج و مروج کینهتوز آشوب” میشناختند. (۷۵)
پالمرستون تنها دو قدرت فرانسه و روسیه، و در درجه اول روسیه، را به عنوان تهدید خارجی بریتانیا مطرح میکرد. استراتژی پالمرستون ممانعت از اتحاد روسیه و فرانسه علیه انگلستان بود. با صعود لویی فیلیپ در فرانسه طبعاً خطری از این بابت استعمار بریتانیا را تهدید نمیکرد. لذا، در دوران پالمرستون، روسیه به عنوان تهدید اصلی علیه امپراتوری بریتانیا در دیپلماسی خاوری این کشور جایگاه محوری را یافت و “خطر روسیه” به بهانهای برای گسترش سلطه امپراتوری بریتانیا در سرزمینهای عثمانی و مشرق زمین بدل شد. نقش اصلی را در پیدایش این موج گروهی از دولتمردان و کارگزاران حکومت هند بریتانیا به دست داشتند که در پیرامون الیگارشی یهودی / مستعمراتی لندن و به طور مشخص خاندانهای روچیلد و ولزلی گرد آمده بودند.
پالمرستون را به عنوان بنیانگذار “دکترین توازن قوا” میشناسند که طی دهههای پسین در پایه دیپلماسی بریتانیا جای داشت. طبق این “دکترین” حفظ اتریش و عثمانی ضعیف و مهار شده برای مهار توسعهطلبی روسیه به سوی جنوب و مرکز قاره اروپا ضرورت داشت. در چهارچوب این “دکترین” ایران مهار شده و قابل کنترل نیز عاملی مهم برای جلوگیری از توسعهطلبی روسیه به سوی مرزهای هندوستان شناخته میشد. علاقه فراوان پالمرستون به هند، سبب جنگهای انگلیس علیه افغانستان و ایران شد.
پیوندهای عمیق بارون جیمز روچیلد و زرسالاری یهودی با سلطنت لویی فیلیپ، در تبیین نقش قدرتهای اروپایی در تحولات سالهای ۱۸۳۰ -۱۸۴۸ خاورمیانه و نزدیک، به ویژه مصر و ایران، حائز اهمیت جدی است.
این پدیدهای است که در تاریخنگاری معاصر ایران معمولاً مورد توجه قرار نگرفته است. در تصویر سادهانگارانه متعارفی که بر تاریخنگاری رسمی ما حاکم است، نقش “فرانسویها” در تحولات ایران دوران قاجاریه معمولاً “مثبت” انگاشته میشود و به عنوان عاملی در برابر نفوذ انگلستان و روسیه معرفی میگردد. این تحلیلی است که درباره حضور آمریکاییها و برخی دیگر از کانونهای غربی در ایران نیز عنوان میشود. طبق این تصویر، هیچگونه تمایزی میان دولت فرانسه و کانونهای خصوصی فرانسوی، و میان حکومتها و دولتهای متفاوت فرانسه در سدههای هیجدهم، نوزدهم و بیستم در میان نیست. این تصویر سادهانگارانه، با تمامی پیامدهای گمراهکننده و خطرناک آن، ناشی از عدم آشنایی نخبگان ایران با سازوکار قدرت و کانونهای سیاسی و تحولات غرب معاصر، در زمان حادثه و حتی پس از آن، است. این امر درباره دوران حکومت لویی بناپارت (ناپلئون سوم) نیز صادق است.
فرانسه دوران لویی فیلیپ یک قدرت استعماری پر تکاپوست که تحرکی شدید را، به ویژه در شمال آفریقا و خاور نزدیک، آغاز کرد و در این فرایند، به تأسی از الگوی هلند و انگلستان، از سرمایهگذاری و همیاری فعال زرسالاران یهودی سود میبرد.
پالمرستون، وزیر خارجه وقت بریتانیا، در نطقی سالوسانه تمایز سیاست مستعمراتی انگلیس و فرانسه را چنین بیان داشته است:
میان پیشرفت نیروهای نظامی ما در شرق و اقداماتی که قدرت همسایه ما، فرانسه، هم اکنون در آفریقا انجام میدهد تفاوتی وجود دارد که باید بدان مباهات کنیم. وجه مشخصه پیشرفت ارتش بریتانیا در آسیا توجه اکید به عدالت است، احترام تقدسآمیز به حق مالکیت، و پرهیز از هر چیزی که ممکن است احساسات و عقاید تعصبآمیز مردم را جریحهدار کند… فرانسویها در آفریقا سیستم متفاوتی را پیش گرفتهاند که نتایجی بسیار متفاوت در بر دارد. من متأسفم بگویم که در آنجا ارتش فرانسه به دلیل اقداماتش بدنام است. آنان مردم بیخبر و روستاییان را لگدمال میکنند، هرکسی را که نتواند فرار کند تیرباران میکنند، و زنان و کودکان را به اسارت میگیرند. (شرمآور است! شرمآور است!) آنان گلهها، گوسفندان و اسبها را به تاراج میبرند و هرچه را که قابل بردن نباشد به آتش میکشند. خرمنها در روی زمین و غلهها در انبار به آتش کشیده میشود. (شرمآور است!) نتیجه چیست؟ در حالیکه در هند افسران ما بدون اسلحه و تک و تنها به میان وحشیترین قبایل میروند، هیچ فرانسوی نیست که در آفریقا بتواند چهره خود را نشان دهد… و قربانی قصاص وحشیانه اعراب نشود. (۷۶)
دوران حکومت لویی فیلیپ در فرانسه (۱۸۳۰-۱۸۴۸) مقارن است با چهار ساله پایانی زندگی فتحعلی شاه و تمامی دوران سلطنت محمد شاه قاجار در ایران (۱۸۳۴-۱۸۴۸). هما ناطق در بررسی حوادث ایران آن زمان به پیوند الیگارشی مستعمراتی لندن با فرانسه عصر لویی فیلیپ اشارهای ندارد و به طریق اولی به جایگاه زرسالاران یهودی نیز توجهی نشان نداده است. معهذا او مینویسد:
در این دوره تنهایی و واماندگی برای ایران چاره جز این نماند که از دست روس و انگلیس دست به دامن فرانسه شود؛ بدان امید که آن کشور را به عنوان داور برگزیند، از نفوذ اقتصادی و نظامی انگلستان بکاهد، با چیرگی سیاسی روسیه درافتد. حکومت هنوز بر این باور غنوده بود که میتواند روابط ایران و فرانسه زمان ناپلئون را از نو زنده کند، پیمان سیاسی-نظامی ببندد و دشمنان را بترساند و از میدان به در کند. خیالی خوش بود و واهی. به قول سفیر فرانسه، معلوم بود که ایرانیان با تحولات جهان غرب آشنا نبودند. دوران جهانگیری ناپلئون سرآمده بود. فرانسویان اکنون در عصر استعمار کشورهای آفریقایی به سر میبرند. در سرآغاز پادشاهی محمد شاه تنها چهار سال از اشغال الجزایر میگذشت… (۷۷)
بدینسان، در دوران محمد شاه تکاپوی فرانسویها در ایران اوجی بیسابقه یافت.
… دولت فرانسه میتوانست نخست از راههای فرهنگی نفوذ خود را بگستراند و از این طریق به مزایای اقتصادی و سیاسی دست یابد. زمینه آماده بود… پس روابط ما با فرانسه و به دوران محمد شاه عبارت شد از برپایی مدارس، فرستادن دانشجو به فرانسه، بنای کلیسا و پشتیبانی از ترسایان کاتولیک ایران، اخذ حق آزادی اعتقاد و حق مالکیت در ایران، آموزش سپاه، همراه با دست یافتن به مزایای اقتصادی و سیاسی. روابطی همهجانبه و بیسابقه که فرانسه را از مزایای شگفتانگیز برخوردار کرد. (۷۸)
در آینده با دوران محمد شاه قاجار و صدارت حاج میرزا آقاسی و نقش زرسالاران یهودی و الیگارشی مستعمراتی بریتانیا در حوادث ایران آن زمان آشنا خواهیم شد و درخواهیم یافت که اوجگیری تکاپوی فرانسویان در ایران عصر محمد شاه مغایر با خواست آنان نبود.
پینوشتها:
40. ibid, vol. 5, p. 353.
41. Banquw de France.
42. ibid, vol. 7, p. 468.
43. ibid, vol. 8, p. 32.
44. Minerva.
45. ibid, p. 94.
46. Neue Rheinische Zeitung.
47. ibid, vol. 10, p. 48.
48. تعبیر مارکس چنین است: “لمپن پرولتاریایی بر فراز قلههای جامعه بورژوایی”.
49. ibid, pp. 49-51.
50. Buzancais
شهر کوچکی در فرانسه. در سال ۱۸۹۹ جمعیت آن ۴۰۰۰ نفر گزارش شده است. (George Chisholm, The Times Gazetteer of the World, London: The Times Office, 1899, vol. 1, p. 248).
51. Marx and Engels, ibid, p. 52.
52. ibid, p. 57.
53. Democratic Review.
54. Financial Jews.
55. Marx and Engles, ibid, p. 362.
56. ibid, p. 59.
57. Judacia, vol. 11, p. 1075.
58. George Hamilton- Gordon, 4th Earl of Aberdeen (1784-1860 (.
59. William Lamb, Viscount Melbourne (1779-1848 (.
60. Henry John Temp, 3 rd Viscount of Palmerston. Baron Temple of Mount Temple (1784-1865 (.
61. Princess Lieven
62. Lady Jersey.
63. “Lord Cupid”.
64. Britannica CD 1998.
65. Jams Harris, 1 st Earl of Malmesbury (1746-1820 (.
66. First Lord of the Admiralty.
این عنوان به معنای “لرد اول دریاداری” است. معادل آن را “وزیر دریاداری” قرار داده ام.
67. Spencer Perceval (1762-1812 (.
68. E. Royston Pike, Britain’s Prime Ministers, from Walpole to Wilson, London: Odhams Books, 1968, p. 251.
69. Herbert C. F. Bell, Lord Palmerston, USA: Archon Books, 1966, vol. 1, pp. 80-81.
70. Emily Lamb, Lady Cowper.
71. Edgar Joseph Feuchtwanger, Gladstone, London: Macmilla, 1989, p. 87.
72. Edward George Stanley, 14th Earl of Derby (1799-1869 (.
73. Missionary Diplomacy.
74. Britannica CD 1998.
75. Ward and Gooch, ibid, vol. II, p. 299.
76. Bell, ibid, PP. 316-317.
77. هما ناطق، ایران در راهیابی فرهنگی، لندن: مرکز چاپ و نشر پیام، ۱۹۸۸، ص ۱۰۴.
78. همان مأخذ.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج۳، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
…..
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: