ظهور آریستوکراسی مالی (قسمت پانزدهم) بارون جیمز روچیلد
در دوران سلطنت لویی بناپارت نیز، چون دوران بوربنها و لویی فیلیپ، سلطه یهودیان بر اقتصاد و سیاست فرانسه تداوم یافت. در این میان بارون جیمز روچیلد از جایگاه خاصی برخوردار است. دائرةالمعارف یهود مینویسد بارون جیمز روچیلد، که بانکدار شخصی بوربنها و اورلئانها بود، موج انقلاب ۱۸۴۸ فرانسه را از سر گذرانید و به خدمت ناپلئون سوم درآمد. (۵۷) و در جای دیگر مینویسد: “اقتدار روچیلدها در فرانسه، به ویژه در عصر لویی ناپلئون، بسیار آشکار بود.” (۵۸) در این دوران بارون جیمز روچیلد به عنوان “غول مالی” فرانسه، “شاه یهود” و “بارون بزرگ” (۵۹) شهرت افسانهای داشت.
در زمان صعود لویی بناپارت به مقام ریاست جمهوری فرانسه، ۳۷ سال از اقامت جیمز روچیلد در پاریس میگذشت و اینک او ۵۶ ساله بود. بیست سال پایانی زندگی بارون جیمز روچیلد مقارن با دوران حکومت لویی بناپارت است.
در تاریخنگاریِ رسمیِ خاندان روچیلد ادعا میشود که در دوران ریاست جمهوری لویی بناپارت، رابطه نزدیکی میان او و جیمز روچیلد برقرار نبود. حتی گفته میشود که لویی بناپارت به دلیل پیوند عمیق روچیلدها با سلطنت لویی فیلیپ به ایشان نظر نامساعد داشت و میکوشید از طریق حمایت از گروههای مالی رقیب نفوذ آنها را کاهش دهد. (۶۰) آنچه دربارهی روابط غیر حسنه لویی بناپارت با روچیلدها عنوان میشود بطور عمده ناظر به تکاپوی آشیل فولد و امیل پرر، دو رقیب اصلی بارون جیمز روچیلد در این دوران است که به عنوان بانکداران لویی بناپارت در ۱۲ ساله نخست حکومت او شناخته میشوند.
بارون جیمز روچیلد
به گمان ما، علت عدم پیوند آشکار لویی بناپارت با روچیلدها در سالهای نخست حکومت او را باید در روانشناسی سیاسی آن روز جامعه فرانسه جستجو کرد. این سالها مقارن با بروز احساسات بناپارتیستی در میان مردم فرانسه و همپای آن تشدید احساسات ضد انگلیسی در میان ایشان است. آلفرد کوبن مینویسد “در این دوران، ترس از انگلیس (۶۱) در افکار عمومی فرانسه حتی بیش از حد طبیعی بود.” (۶۲) روچیلدها به دلیل پیوند با دولت بریتانیا و مشارکت در سقوط ناپلئون اول و نیز به دلیل پیوند با حکومتهای بوربن و اورلئان در میان توده مردم فرانسه به شدت منفور بودند و به عنوان سلاطین زرسالار زمانه شناخته میشدند. پیشتر دربارهی دو کتاب توسنه و دیرنوائل دربارهی زرسالاران یهودی و روچیلدها و تأثیر آن سخن گفتهایم. یادآوری میکنیم که به زعم مارکسِ روزنامهنگار این دو کتاب سرآغاز عصیان مردم پاریس بود؛ عصیانی که به انقلاب ۱۸۴۸ و سقوط لویی فیلیپ انجامید. (۶۳)
در چنین فضایی، پیوند آشکار و رسمی لویی بناپارت با روچیلدها نه تنها بخردانه نبود بلکه با سیاستهایی که وی به منظور تحکیم پایههای قدرت خویش پیش میبرد مغایرت داشت. وجه مشخصه این سیاستها، که به بناپارتیسم (۶۴) شهرت یافته، رویکرد عوامفریبانه به توده مردم و ترویج پوپولیسم (۶۵) سیاسی و اقتصادی است. یکی از شاخصهای بناپارتیسم سیاسی، وجود رهبری فرهمند (۶۶) است. لویی بناپارت، این “کاریکاتور” ناپلئون اول، میکوشید از طریق عوامفریبیهای سیاسی و اقتصادی این “فرهمندی” را برای خود کسب کند و طبعاً رابطه آشکار با روچیلد مغایر با این هدف بود. پیوند لویی بناپارت با امیل پرر و بهرهگیری از برنامههای پوپولیستی او در عرصه اقتصاد، که به تأسیس بانک کردی موبیلیه انجامید، در این چارچوب قابل ارزیابی است. این درست است که آشیل فولد و امیل پرر، دو بانکدار رسمی لویی بناپارت در این سالها، یهودی بودند ولی این دو، نماینده الیگارشی یهودی آن عصر به شمار نمیرفتند. فولد بانکدار در میان روشنفکران بدنام بود ولی به عنوان رقیب و دشمن روچیلدها نیز شهرت داشت و امیل پرر چهرهای خوشنام بود و به عنوان یک سنسیمونیست آرمانگرا، نه یهودی، شناخته میشد تا بدانجا که حتی ادوارد درومون، در کتاب جنجالی یهودیان فرانسه از او به نیکی یاد کرده است.
معهذا، و به رغم فقدان گزارشی از پیوند صمیمانه و آشکار لویی بناپارت با بارون جیمز روچیلد در این سالها، رابطه این دو هیچگاه خصمانه گزارش نشده است. برای نمونه، میدانیم در زمان گشایش خط آهن سنکوئنتین (۶۷) (پاییز ۱۸۴۹)، که کمپانی روچیلد احداث کرد، لویی بناپارت شخصاً، در کنار بارون جیمز روچیلد حضور داشت. در این مراسم حضار شعار میدادند: “زنده باد امپراتور!” (هنوز بناپارت رئیس جمهور بود)، “زنده باد روچیلد!” (۶۸)
به ادعای ویرجینیا کاولس، بارون جیمز روچیلد به دلیل نقشی که در سقوط ناپلئون داشت، تصور میکرد هیچگاه در نزد لویی بناپارت جایگاهی رفیع نخواهد یافت و لذا، در دوران ریاست جمهوری لویی بناپارت، ژنرال شانگارنیه (۶۹) را به عنوان نامزد خویش برای تصدی منصب ریاست جمهوری فرانسه در نظر داشت. شانگارنیه، چون کاونیاک، از فرماندهان نظامی الجزایر در دروان لویی فیلیپ بود و دوست نزدیک جیمز روچیلد. او در این زمان فرمانده “گارد ملی” بود و نیروهای نظامی مستقر در پایتخت را زیر فرمان داشت.
ژنرال شانگارنیه دیوانهوار عاشق بارونس بتی، همسر بارون جیمز روچیلد بود. روچیلد نه تنها با این رابطه مخالف نبود بلکه به آن میدان میداد. بدینسان، کاخ بارون روچیلد به مأوای ژنرال شانگارنیه بدل شد و در پاریس همه از ماجرای دلدادگی فرمانده نظامی مقتدر پایتخت اطلاع یافتند. با تحکیم قدرت لویی بناپارت، اولین اقدام او عزل شانگارنیه در ژانویه ۱۸۵۱ بود که اعتراض شدید اکثریت سلطنت طلب مجلس را برانگیخت. کمی بعد، لویی بناپارت به دستگیری و سرکوب گسترده مخالفینش دست زد. یکی از دستگیرشدگان شانگارنیه نگونبخت بود. (۷۰)
بارونس بتی روچیلد
آنچه ذکر شد روایتی است که در کتاب خانم کاولس از ماجرای شانگارنیه ارائه شده. منشأ این روایت به جلد دوم کتاب اوگن کورتی دربارهی دوران اقتدار روچیلدها (۷۱) باز میگردد که متأسفانه در دسترس ما نیست.
منبع کورتی بطور عمده گزارشهای کنت هوبنر (۷۲) سفیر وقت اتریش در پاریس، است که به بارون جیمز روچیلد سرکنسول افتخاری دولت اتریش، ارادتی نداشت. این مقارن با دوران اقتدار پرنس شوارزنبرگ در امپراتوری اتریش است. پس از اخراج تحقیرآمیز اتریش از ایتالیا (۱۸۵۹)، که با مشارکت نظامی لویی بناپارت صورت گرفت، پرنس ریچارد مترنیخ، پسر دوست نامدار روچیلدها، به عنوان سفیر اتریش در پاریس منصوب شد و تا زمان بازنشستگی (۱۸۷۱) در این سمت بود.
یادآوری میکنیم که از سال ۱۸۵۲، یعنی مقارن با صعود لویی بناپارت به مقام امپراتور فرانسه، ارل کاولی (هنری ولزلی)، برادرزاده ریچارد ولزلی و ولینگتون، سفیر بریتانیا در فرانسه بود. لرد کاولی تا سال ۱۸۶۷، به مدت ۱۵ سال، در این سمت بود و با لویی بناپارت رابطه نزدیک و دوستانه داشت. این دوران مقارن است با برخی از حوادث سرنوشتساز، به ویژه جنگ کریمه، که تاریخ پسین جهان را رقم زد. بنابراین، عجیب نیست اگر تاریخ سیاست خارجی بریتانیا (کمبریج) لرد کاولی را “مؤثرترین سفیر در تاریخ معاصر بریتانیا” خوانده است. (۷۳) در دوران سفارت این عضو خاندان ولزلی و دوست و شریک روچیلدهاست که پیمان ۱۸۵۷ پاریس میان ایران و انگلستان منعقد شد. گفتیم که میانجی این معاهده لویی بناپارت بود که به تعبیر خان ملک ساسانی “امپراتوری فرانسهاش مرهون کمکهای پالمرستون بود.” پس از لرد کاولی، ارل لیونز (ریچارد لیونز) (۷۴) سفیر انگلستان در فرانسه شد.
دربارهی ماجرای نزدیکی بارون جیمز روچیلد به لویی فیلیپ، که به سلب اعتماد “سلطان بورژوازی” از ژاک لافیته و سلطه بلامعارض جیمز روچیلد بر اقتصاد فرانسه انجامید، پیشتر سخن گفتهایم. فرایند پیوند بارون جیمز روچیلد با لویی بناپارت نیز از داستانهای شگفت تاریخ اروپاست. “بارون بزرگ” اینبار با ابزار زنی زیبارو و فتنهگر به میدان آمد؛ زنی که بر سرنوشت اروپای آن عصر تأثیری شگرف بر جای نهاد و سرانجام تاج و تخت ناپلئون سوم را به باد داد.
در سالهای جمهوری دوم، چون گذشته، ضیافتهای باشکوه بارونس بتی روچیلد برقرار بود و گل سرسبد محافل شبانه پاریس محسوب میشد. از سال ۱۸۵۰ یک دختر اسپانیایی بهغایت زیبا در این میهمانیها پدیدار شد، توجه همگان را به خود جلب نمود و آوازه شهرتش در محافل اشرافی پاریس پیچید. اوژنی دو مونتیخو (۷۵) دختر یکی از اشراف اسپانیایی بود از مادری اسکاتلندی. مادرش وی را برای تحصیل به پاریس فرستاد و او به زودی به عضو ثابت محافل شبانه روچیلدها و، به تعبیر ویرجینیا کاولس، “تحتالحمایه” یا “شاگرد” (۷۶) جیمز و بتی روچیلد بدل شد.
اوژنی دو مونتیخو
در آغاز هیچکس راز توجه غیرعادی بارون جیمز روچیلد و همسرش به اوژنی را در نمییافت تا سرانجام روشن شد که بناپارت هرزه و زنباره سخت شیفته این دختر است و قصد ازدواج با او را دارد. دولتمردان و محافل عالی سیاسی پاریس به مخالفت شدید با این ازدواج برخاستند و خواستار وصلت “امپراتور” با یکی از خاندانهای سلطنتی اروپا شدند. این تلاشها بینتیجه بود. گفته میشود که رجال فرانسه به مسخره “اوژنی دو مونتیخو” را، به دلیل دشواری تلفظ نامش، “اوژنی اسمش چیست” میخواندند. (۷۷)
سرانجام، در ژانویه ۱۸۵۳، بارون جیمز روچیلد ، همسرش بتی و پسرش آلفونس به همراه اوژنی مونتیخو به ضیافت سلطنتی کاخ تویلری وارد شدند، لویی بناپارت شخصاً به استقبال ایشان شتافت و اوژنی را در جایگاه ویژه اعضای خانواده سلطنتی جای داد. او ۱۱ روز بعد رسماً تصمیم خود را دال بر ازدواج با اوژنی اعلام کرد. با ازدواج اوژنی و بناپارت روشن بود که بارون جیمز روچیلد به درون اتاق خواب امپراتور فرانسه نیز راه یافته است. (۷۸)
اوژنی دو مونتیخو که اینک “امپراتریس اوژنی” نامیده میشد، در تمامی دوران سلطنتی لویی بناپارت پیوندی نزدیک با روچیلدهای پاریس، جیمز و پسرش آلفونس، داشت و بزرگترین حامی ایشان در دربار و دولت فرانسه به شمار میرفت. مورخین نقش این زن را در تاریخ فرانسه بسیار منفی ارزیابی کردهاند و او را مسئول بسیاری از مصایبی میدانند که در این دوران بر جامعه فرانسه تحمیل شد. آلفرد کوبن مینویسد نفوذ اوژنی و “دوستان او” بر سیاست فرانسه شوم بود. (۷۹) به نوشته آمریکانا، ازدواج لویی بناپارت با اوژنی برای فرانسه نه سود سیاسی در بر داشت و نه اعتباری به ارمغان آورد. اوژنی در سیاست خارجی فرانسه مداخله میکرد و دخالتهای او پیامدهای فاجعهآمیز داشت. او را مسئول مداخله نظامی دهه ۱۸۶۰ فرانسه در مکزیک و نیز مسئول اعلام جنگ به پروس در سال ۱۸۷۰ میشناسند که هر دو پایانی شوم یافت. (۸۰)
ناپلئون سوم و اوژنی دو مونتیخو و تنها پسرشان
منابع در دسترس ما راز پیوند روچیلدها با این زن را روشن نمیکند. فرضیاتی را میتوان مطرح ساخت. مثلاً، اوژنی به یک خاندان یهودی مخفی تعلق داشت. این فرضیه را پی میگیریم.
خانواده مادری اوژنی، کرکپاتریک نام دارد و ما حداقل چهار تن را با این نام میشناسیم:
کلنل جیمز کرکپاتریک (۸۱) از نظامیان کمپانی هند شرقی مستقر در قلعه سنجرج (مدرس) در نیمه دوم سده هیجدهم است و میدانیم که قلعه فوق در این زمان کانون استقرار و تکاپوی تجار یهودی الماس بود. او دو پسر داشت: ویلیام و جیمز.
ویلیام کرکپاتریک (۸۲) ابتدا مترجم زبان فارسی در ارتش کمپانی هند شرقی بود و در جریان جنگ سوم میسور (۱۷۹۱-۱۷۹۲) و اشغال شهر سرینگاپاتام مترجمیِ لرد چارلز کورنوالیس را به دست داشت. در سال ۱۷۹۵ کارگزار مقیم (رزیدانت) در حیدرآباد شد و در سال ۱۷۹۸ منشی نظامی و سپس منشی خصوصی ریچارد ولزلی. وی پس از شکست نهایی تیپو سلطان و اشغال سرینگاپاتام مأمور تقسیم سرزمین میسور شد و سپس کارگزار مقیم در پونا. در سال ۱۸۰۱ هند را ترک گفت و در سالهای پایانی عمر خویش نامهها و خاطرات تیپو سلطان را از فارسی به انگلیسی ترجمه کرد. او در سال ۱۸۱۱ به درجه سرلشکری رسید.
جیمز کرکپاتریک (۸۳) برادر کوچک ویلیام، نیز از نزدیکان و محارم ریچارد ولزلی بود. وی از سال ۱۷۹۷، پس از برادرش، کارگزار مقیم در حیدرآباد شد و تا زمان مرگ در این سمت بود. او در این دوران قراردادهای متعددی با نظام حیدرآباد منعقد کرد و همو بود که در سال ۱۷۹۹ موفق شد حدود ۶۰ هزار نفر از نیروهای نظامی دولت حیدرآباد را به سود انگلیسیها به جنگ با تیپو بکشاند. (۸۴)
کرکپاتریک دیگری را نیز میشناسیم. این یکی کشیش است و به نیمه دوم سده نوزدهم تعلق دارد. آلکساندر فرانسیس کرکپاتریک (۸۵) فارغالتحصیل کالج هیلیبوری (۸۶) کمپانی هند شرقی و کالج ترینیتی دانشگاه کمبریج، از سال ۱۸۷۱ استاد زبان عبری در کالج ترینیتی کمبریج بود و در دهههای ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ به عنوان یکی از عبریشناسان سرشناس انگلستان شناخته میشد. او دارای تألیفاتی در شرح و تفسیر عهد عتیق است. (۸۷) از سده شانزدهم، معمولاً، نه همیشه، عبریشناسان نامدار اروپایی به خاندانهای یهودیتبار تعلق داشتهاند.
بهرروی، منابع موجود برای ارائه تبارشناسی اوژنی مونتیخو کافی نیست و نسبت خویشاوندی مادر او را با کرکپاتریکهای فوق نمیدانیم. معهذا، کاملاً محتمل میدانیم که وی به همین خاندان تعلق داشته است.
دربارهی تبار و پیوندهای خویشاوندی اوژنی فرضیه دیگری نیز مطرح است که با فرضیه فوق منافات ندارد. شهرت داشت که اوژنی دختر نامشروع ارل کلارندون چهارم است. (۸۸) گفتیم که چنین شهرتی دربارهی تبار لویی بناپارت نیز وجود داشت.
آیا میتوان شایعه نسب نامشروع اوژنی را به جد گرفت و بدینسان این ملکه مقتدر فرانسه را فرزند لرد کلارندون انگلیسی دانست؟ به گمان ما، این شایعاتْ بیهوده رواجِ گسترده و مقبولیتِ عام نیافته و به منابع تاریخی راه نیافته است.
یکی از ویژگیهای اروپای سدههای هیجدهم و نوزدهم میلادی افول تدریجی ایستارهای اخلاق مسیحی و اشاعه آمیختگی جنسی (۸۹) در اخلاق خانوادگی بود. پژواکهای فرهنگی انقلاب ۱۷۸۹-۱۷۹۹ فرانسه در این زمینه بسیار مؤثر بود که نه تنها به عنوان یک انقلاب سیاسی بلکه به عنوان یک انقلاب ضد دینی نیز شناخته میشود.
بسیاری از پسران تعجب میکردند که چرا پدران و مادرانشان نمیتوانند حرارت انقلابی و روشهای جدید را درک کنند؛ بعضی از آنها قیود اخلاقی دیرین را به کنار نهادند و به صورت افراد خوشگذران و بیمبالات درآمدند. هرج و مرج در مسائل جنسی بالا گرفت. بیماریهای مقاربتی شیوع یافت. بچههای سر راهی زیاد شدند. هرزگی ادامه یافت. (۹۰)
این امر طبعاً بر بنیاد خانواده تأثیر جدی بر جای نهاد. برای نمونه، در سالهای ۱۷۸۹-۱۸۳۹ بیست و چهار درصد از عروسان شهر مولن فرانسه به هنگام ازدواج حامله بودند. (۹۱) چنانکه میدانیم، یکی از دستاوردهای انقلاب فرانسه ممنوعیت تفحص دربارهی پدر واقعی نوزاد بود.
این اخلاق جنسی در انگلستان سده نوزدهم نیز رواج داشت هرچند تا به امروز بریتانیا به عنوان “اخلاقیترین” جامعه اروپایی شناخته میشود. (۹۲) بدینسان، رابطه جنسی مردان و زنان متأهل در محافل اشرافی بریتانیای سده نوزدهم، چون فرانسه، امری نامتعارف نبود. برای نمونه، مارکیز هارتینگتون (۹۳) وارث دوک دونشایر که به عنوان شخصیتی بسیار محترم شناخته میشد، به مدت ۳۰ سال آشکارا با لوییز (۹۴) همسر آلمانیتبار دوک منچستر، زندگی کرد. این زن به عنوان یکی از مقتدرترین، جاهطلبترین و کینهتوزترین زنان جامعه اشرافی لندن شناخته میشد. کمی پس از مرگ دوک منچستر، هارتینگتون به مقام دوک دونشایر دست یافت (۱۸۹۱) و با این زن ازدواج کرد. (۹۵) دیزرائیلی، نخستوزیر یهودیالاصل عصر ویکتوریا، در دوران جوانی، زمانی که هنوز حتی نماینده مجلس نبود، با هنریتا، همسر سِر فرانسیس سایکس، رابطه داشت و داستان این عشق را در کتاب خود، معبد هنریتا، بازگو کرد. و سرانجام، باید به روابط بیپروای لیدی راندولف چرچیل، همسر لرد راندولف و مادر سِر وینستون چرچیل، با مردان متعدد، از جمله با کنت کینزکی اتریشی، اشاره کرد. در بسیاری موارد، این روابط با بیتفاوتی یا عمل مشابه از سوی همسر مواجه بود ولی گاه به نزاع کشیده میشد و ماجراها میآفرید.
بدینسان، کم نبودند افراد بینام و نامداری که به پدری جز پدر رسمی خویش نسب میبردند. دربارهی رابطه ماری لوییز، همسر ناپلئون بناپارت، با کنت فن نیپرگ و نیز دربارهی زنبارگیهای ویلیام نهم هسهکاسل، پسران جرج سوم، آرتور ولزلی (دوک ولینگتون) و پالمرستون پیشتر سخن گفتهایم. بنابراین شایعات فوق دربارهی لویی بناپارت یا اوژنی مونتیخو را نباید عجیب انگاشت؛ بهویژه اینکه ماریا کرکپاتریک (۹۶) مادر اوژنی، به عنوان زنی هرزه شهرت داشت. او حتی در دورانی که دخترش ملکه فرانسه بود، معشوقهای متعدد در کنار داشت و به دلیل ولخرجیهایش هماره مقروض و مایه دردسر دربار فرانسه بود. (۹۷) الگرنون سیسیل، نوه مارکیز سالیسبوری دوم که خود به یکی از مهمترین و کهنترین خاندانهای اشرافی بریتانیا تعلق دارد، این شایعه را تأیید میکند. او مینویسد کلارندون در دهه ۱۸۳۰ مادام دو مونتیخو، مادر ملکه اوژنی، را خوب میشناخت؛ لذا “این داستان را نباید یک شایعه پوچ انگاشت” بهویژه اینکه در یادداشتهای روزانه لیدی کلارندون مواردی در تأیید آن وجود دارد. (۹۸)
ارل کلارندون چهارم ؛ جرج ولیرز
نام اصلی ارل کلارندون چهارم (۹۹) که از او به عنوان پدر واقعی اوژنی یاد میشود، جرج ولیرز است. خاندان ولیرز یکی از سرشناسترین خاندانهای اشرافی بریتانیا در چهار سده اخیر است و به “پدر مجلس عوام” (۱۰۰) شهرت دارند. تبار این خاندان به پسر یک ملاک میانهحال انگلیسی به نام جرج ولیرز (۱۰۱) میرسد که در نوجوانی به دلیل زیبایی و رفتار لطیفش دل جیمز اول، پادشاه انگلستان، را ربود، (۱۰۲) به سرعت برکشیده شد و به چهره مقتدر و بلامعارض دربار بدل گردید. او، که اینک “دوک باکینگهام” نامیده میشد، بر جیمز اول و پسرش، چارلز اول، سلطهای شگفت داشت و نقشی سرنوشتساز در سیاست داخلی و خارجی بریتانیا ایفا نمود. در کتاب حوادث مهم تاریخ انگلیس (چاپ ۱۸۸۴) چنین میخوانیم:
سِر فرانسیس بیکن، که مردی بسیار فهمیده بود، از وزرای جیمز بود. او غالباً به شاه مشورتهای خوبی ارائه میداد. ولی جیمز از مشورتهای خوب پیروی نمیکرد. او به خرد خود باور داشت و راه خود را میرفت و مردان بیارزش را برای کمک به خود به شورای مشاورینش وارد میکرد. یکی از این مقربین که بسیار قدرتمند شد جرج ولیرز است؛ جوانی که چهره زیبا و رفتار دلپسندش دل شاه را ربود (۱۶۱۵). به زودی کار بدانجا کشید که جیمز هیچچیز را از او دریغ نمیکرد. بسیاری از مناصب و افتخارات به او اعطا شد از جمله عنوان “دوک باکینگهام”. در زیر نفوذ این سوگلیها، میخوارگی، ارتشاء و همهگونه مفاسد در دربار جیمز به سیره عادی بدل شد. حتی بیکن، به رغم علمش، راه اینگونه کردارها را در میان اطرافیانش گشود… باکینگهام با پادشاه و با چارلز، ولیعهد، زندگی میکرد. آنها یکدیگر را با نامهای صمیمانه صدا میزدند. نام باکینگهام “استینی” (۱۰۳) بود و نام ولیعهد “چارلز کوچولو”. به پادشاه نیز “بابا و رفیق عزیز” میگفتند… (۱۰۴)
جرج ولیرز در ۳۶ سالگی به دست یکی از نظامیان زیردستش به قتل رسید. او دارای پسری نوزاد بود که او نیز جرج ولیرز نام داشت. این جرج ولیرز یا دوک دوم باکینگهام (۱۰۵) در میان اعضای خانواده سلطنتی پرورش یافت و همبازی و دوست صمیمی چارلز دوم شد.
در این دوران از خاندان ولیرز چهرههای سرشناس متعددی برخاستند. از جمله باید به باربارا ولیرز (۱۰۶) اشاره کرد که در تاریخ اروپا با نام لیدی کاستلمان شهرت فراوان دارد. این زن فوقالعاده زیبا از ۱۹ سالگی معشوقه چارلز دوم بود. او از این طریق ثروتی انبوه اندوخت و بسیاری از اعضای خاندان ولیرز را به جرگه اشرافیت انگلستان وارد کرد. رویستون پایک از او به عنوان زنی “کینهجو و تجملطلب” یاد میکند. (۱۰۷) باربارا ولیرز همسر راجر پالمر، ارل کاستلمان، (۱۰۸) بود و به این دلیل کنتس کاستلمان نامیده میشد. چارلز دوم به او عناوین کنتس ساوتمپتون و دوشس کلولند را نیز اعطا کرد. طبق فرمان چارلز، این القاب در فرزندان اول و سوم باربارا ولیرز موروثی بود. (۱۰۹) الیزابت ولیرز (۱۱۰) نیز معشوقه ویلیام سوم، پادشاه انگلستان از دودمان اورانژ، بود. وی در امور سیاسی طرف مشاوره ویلیام بود و نقشی مهم در ایجاد رابطه شخصی دوستانه میان پادشاه هلندی و اشراف انگلیسی ایفا نمود. (۱۱۱) از اواخر سده هیجدهم تا به امروز، اعضای خاندان ولیرز با القاب ارل کلارندون و لرد هاید (۱۱۲) نیز شناخته میشوند و در مجلس لردها دارای کرسیاند.
ارل کلارندون چهارم از رجال سیاسی درجه اول بریتانیای سده نوزدهم است. (۱۱۳) او در جوانی مدتی سفیر انگلستان در دربار اسپانیا بود. در سالهای ۱۸۵۳-۱۸۵۴ در دولتهای ابردین و پالمرستون سمت وزارت خارجه را به دست داشت. این دوره از وزارت خارجه او مصادف است با آغاز جنگ کریمه. در سالهای ۱۸۶۵ (دولت لرد جان راسل) و ۱۸۶۸ – ۱۸۷۰ (دولتهای دیزرائیلی و گلادستون) نیز وزیر خارجه بود. تاریخ سیاست خارجی بریتانیا (کمبریج) از لرد کلارندون به عنوان “دوست شخصی” لویی بناپارت یاد میکند. (۱۱۴)
باید افزود که اعضای خاندان ولیرز با روچیلدهای لندن رابطه نزدیک داشتند. دکتر ریچارد دیویس، از چارلز ولیرز (۱۱۵) به عنوان یکی از صمیمیترین دوستان بارون لیونل روچیلد، برادرزاده جیمز روچیلد و رئیس شاخه لندن بنیاد روچیلد نام میبرد. (۱۱۶) چارلز ولیرز برادر کوچکتر لرد کلارندون است و بدینسان، اگر به شایعه فوق باور داشته باشیم، عموی اوژنی است. چارلز ولیرز از سال ۱۸۳۵ تا اواخر عمر نماینده شهر ولورهامپتون (۱۱۷) در مجلس عوام بود. او به عنوان یکی از سرسختترین و جنجالیترین مدافعان “تجارت آزاد” شهرت داشت و نطقهای فراوانی در مجلس عوام در این زمینه ایراد نمود که مجموعه آن به چاپ رسیده است. (۱۱۸)
پینوشتها:
57. Judacia, vol. 14, p. 340.
58. ibid, vol. 3, p. 116.
59. le grand Baron.
60. Cowles, ibid, p. 123.
61. Anghophobia.
62. Cobban, inid, p. 175.
63. بنگرید به: این مقاله و این مقاله.
64. Bonapartism.
65. Populism.
66. charismatic.
67. St. Quentin.
68. Frederic Morton, The Rothshilds, A Family Portrait, New York: Crest Book, 1963, p. 111.
69. Changarnier.
70. Cowles, ibid, pp. 124-125.
71. Egon Corti, The Reign of the House of Rothshild, 1928.
72. Count Hubner.
73. Sir A. W. Ward and G. P. Gooch [eds], The Cambridge History of British Foreign Policy, 1783-1919, vol. III: 1866- 1919, [Cambridge University Press, 1923] New York: Octagon Books, 1970, p. 22.
74. Richard B. P. Lyons, Earl of Lyons.
75. Eugenie de Montijo, Countess de Teba (1826-1920)
اوژنی به شهرک پرتغالی مونتیژو، واقع در شرق لیسبون، منسوب است. او به کنتس تبا (شهری در اسپانیا) ملقب بود.
76. protegee.
77. Morton, ibid, p. 113.
78. Cowles, ibid, pp. 126-127.
79. Cobban, ibid, p. 160.
80. Americana, 1985, vol. 10, p. 658.
81. Colonel James Kirkpatrick
82. William Kirkpatrick (1754-1812)
83. James Achilles Kirkpatrick (1764-1805)
84. C. E. Buckland, Dictionary of Indian Biography, London: Swan Sonnenschein & Co, 1906, p. 238.
85. Alexander Francis Kirkpatrick (1849-?)
86. Haileybury.
87. A. T. Camden Pratt and F. R. Hist, S., People of the Period, London: Neville Beeman Ltd., 1897, vol. 2, pp. 48-49.
88. Allfrey. ibid, p. 41.
89. Sexual Promiscuity.
90. ویل و آریل دورانت، تاریخ تمدن، جلد یازدهم: عصر ناپلئون، ترجمه اسماعیل دولتشاهی و علی اصغر بهرام بیگی، تهران: سازمان انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۵، ص ۱۵۳.
91. همان مأخذ، ص ۱۵۵.
92. حتی امروزه نیز دکههای فروش مطبوعات در انگلیس موظف اند نشریات پورنو (مستهجن) را در انظار عمومی قرار ندهند. در سالهای اخیر شهر لندن شاهد تظاهرات و اعتراضات فراوان، به ویژه از سوی مادران، علیه پخش ماهوارهای شبکههای تلویزیونی مستهجن آلمانی و هلندی در این کشور بود.
93. Spencer Compton Cavendish, Marquess of Hartington, 8 th Duke of Devonshire (1833-1908)
اسپنسر کاوندیش (مارکیز هارتینگتون فوق الذکر و دوک دونشایر بعدی) در سال ۱۸۵۷ به عنوان نماینده حزب لیبرال به مجلس عوام راه یافت و در سال ۱۸۶۶ عضو کابینه لرد راسل شد. در سالهای ۱۸۶۸-۱۸۷۴ وزیر دولت گلادستون بود و پس از استعفای گلادستون در سال ۱۸۷۵ رئیس حزب لیبرال شد. او در دولت دوم گلادستون وزیر امور هندوستان (۱۸۸۰-۱۸۸۲) بود و سپس وزیر جنگ (۱۸۸۲-۱۸۸۵). در دولت سوم لرد سالیسبوری (۱۸۹۵-۱۹۰۲) و دولت آرتور بالفور (۱۹۰۲-۱۹۰۵) نیز وزیر بود. به عنوان سخنگوی جناج راستگرا و رهبر مخالفان گلادستون در حزب لیبرال شناخته میشد. سه بار (۱۸۸۰، ۱۸۸۶، ۱۸۸۷) به او پیشنهاد نخست وزیری شد و نپذیرفت. از دوک هشتم دونشایر به عنوان یکی از سرسخت ترین هواداران “تجارت آزاد” یاد میکنند.
94. Louis, Duchess of Manchester, Duchess of Devonshire (1832-1911)
95. Allfrey, ibid, p. 9.
96. Maria de Kirkpatrick
97. Cobban, ibid, p. 160.
98. Cecil, ibid, p. 166.
99. George William Fredrick Villiers, 4 th Earl of Clarendon (1800-1870)
100. Father of the House of Commons
101. George Villiers, 1 st Ducke of Buchingham (1592-1628)
102. در بریتانیکا چنین آمده است: “جیمز [اول] در سراسر زندگی اش علاقه اندک به جنس مخالف نشان داد. بنظر میرسد که او هیچگاه معشوقهای نداشت و به زنان تنها به عنوان همسر و مادر دوستان مذکرش علاقمند بود.” (Britannica, 1977, vol. 10, p. 22).
103. Steenie احتمالاً به معنای “آهو کوچولو” است.
104. M. Creighton, Epochs of English History, London: Longmans, Green and Co. 1884, pp. 381-383.
105. George Villiers, 2nd Duck of Buckingham (1628-1687)
106. Barbara Villiers, Duchess of Cleveland, Countess of Southampton, Lady Castlemaine (1641-1709)
107. Royston Pike, ibid, p. 95.
108. Roger Palmer, 1st Earl of Castlemaine
109. Britannica CD 1998.
110. Elizabeth Villiers, Countess of Orkney (1657-1733)
111. Americana, 1985, vol. 28, pp. 126-127.
112. Lord Hyde.
113. زندگینامه رسمی لرد کلارندون به همراه گزیدهای از مکاتبات او در سال ۱۹۱۳ انتشار یافته است: Sir Herbert Maxwell, Life and Letters of George William Frederick, Fourth Earl of Clarendon, K. G. , G. C. B., London: Arnols, 1913, 2 vol.
114. Ward and Gooch, ibid, vol. III, p. 22.
115. Charles Pelham Villiers (1802-1898)
116. Davis, ibid, p. 101.
117. Wolverhampton
118. Pratt and Hist, ibid, vol. 2, p. 461.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج۳، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
بارون جیمز روچیلد ، بارون جیمز روچیلد ، بارون جیمز روچیلد ، بارون جیمز روچیلد
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: