تمدن شیطان – قسمت چهارم صهیونیزم
اگرچه با جریان مشروطه از حوادث قرن نوزدهم خارج و به قرن بیستم وارد شدیم، اما در بازگشتی آخرین به قرن پرحادثه و پیچیده نوزدهم، یکی از مهمترین دستاوردهای این قرن را برای تمدن شیطانی غرب مورد بررسی قرار میدهیم.
در سال ۱۸۳۹م و همزمان با آغاز سلطنت عبدالمجید اول که با مداخله دول اروپایی و جریانهای فراماسونری به قدرت رسید، انگلستان نخستین کنسولگری غرب را در قدس برای حمایت از یهودیان مهاجر پایه گذاشت. این جریان یکی از مهمترین پیامدهای “تنظیمات” در عثمانی و برقراری حق کاپیتولاسیون بود. تلاش انگلستان در این دوره برای مهاجرت و اسکان تعداد بیشتری از یهودیان در فلسطین در نامهی پالمرستون، نخستوزیر وقت انگلستان به سفیر این کشور در استانبول آشکارا بیان شده است. (۱)
بهدنبال این اقدامات سیاسی، در اوائل دهه ۶۰ قرن نوزدهم، اقدامات فرهنگی و تبلیغی نیز در میان یهودیان مبنی بر دعوت برای “بازگشت” به فلسطین آغاز شد. هیرش کالیشر (Hirsch Kalischer)، حاخام یهودی، نخستین کسی بود که این دعوت را در کتاب “در جستجوی صهیون” در سال ۱۸۶۱ آغاز کرد و پس از او موج گستردهای در این خصوص، افکار او را ادامه داد.
هیرش کالیشر؛ حاخام یهودی و نویسنده کتاب «در جستجوی صهیون»
با این وجود صهیونیزم تا سال ۱۸۸۱ هیچ پیوندی با تودههای یهود نداشت. برای غلبه بر این سکوت، شرایطی لازم بود تا یهودیان را وادار به مهاجرت به فلسطین کند. همانند همیشه، یک ترور سبب شکستن سد شد. در این سال تزار الکساندر دوم در روسیه ترور شد و در پی آن یهودیان این کشور که عمدهترین جمعیت یهودی جهان بودند، در معرض کشتار قرار گرفتند. (نگاه کنید به: اسطوره پوگرومها) نتیجه این اقدامات، خروج یهودیان از روسیه و تشکیل چند جمعیت صهیونیستی محلی بهنام عشّاق صهيون (Hovevei Zion) بود. مسأله اسکان یهودیان در فلسطین از سوی این جمعیتها دنبال شد و بر احیای زبان عبری بهجای زبان ییدیش که زبان یهودیان اروپای مرکزی بود تأکید شد.
این شرایط زمینه را برای پیدایش جنبش بیلو (Bilu movement) متشکل از صدها جوان صهیونیست فراهم کرد که در راه اسکان یهودیان در فلسطین تلاش میکردند. این جنبش پس از تلاش بسیار و حتی ورود انگلستان به صحنه و مواجه شدن با مخالفت عثمانی برای فروش فلسطین، سرانجام توانست بیست یهودی را به این کشور بفرستد و بدینگونه نطفه نخستین مهاجران یهودی را در فلسطین منعقد سازد. در ادامهی این اشغال و در آستانهی شکست آن، سرمایهی روچیلد یهودی به کار آمد و با خرید دو روستای “عاقر” و “قطره” کار اشغال ادامه یافت.
بارون «ادموند جیمز روچیلد» از اولین حامیان جنبش صهیونیزم
در پی این تحولات بود که سرانجام تئودور هرتزل یهودی، کتاب خود را با عنوان “دولت یهود” در سال ۱۸۹۵ منتشر ساخت. وی در این کتاب بیان کرد که مسأله یهود، مسألهای اجتماعی یا دینی نیست، مسألهای است قومی که جز از طریق تبدیل شدن به یک مسأله سیاسی جهانی که باید بهدست قدرتهای بزرگ حل شود، از راه دیگری قابل حل نیست. به نظر هرتزل معنی مشخص این حرف این است که یهودیان حق داشته باشند بر نقطهای از کره زمین حکومت کنند. البته وی بیان کرد که این نقطه لزوماً فلسطین نیست.
سرانجام و پس از مجادلات بسیار، هرتزل توانست نخستین کنگره صهیونیستی را با شرکت ۲۰۴ نماینده از سوی جمعیتهای صهیونیستی در ۲۷ اوت ۱۸۹۷ در شهر بال سویس برگزار کند. در این کنگره، اهداف صهیونیزم که به “برنامه بال” معروف شد و سازمان اجرایی آن یعنی “سازمان صهیونیزم جهانی” مورد تصویب قرار گرفت. البته علیرغم اصرار بسیاری از شرکتکنندگان مبنی بر تأسیس دولت یهودی در فلسطین و درج نهایی آن در بیانیه هدف، این امر مورد توافق همگان واقع نشد و منشأ بروز اختلافات و انشعاباتی در جنبش صهیونیزم شد.
سخنرانی «تئودور هرتزل» در اولین (یا دومین) «کنگره جهانی صهیونیزم»
اینچنین بود که در پایان قرن نوزدهم محصول جدیدی از حزب شیطان به نام “صهیونیزم” شکل گرفت که توانست تمامی قرن بیستم را تا حال حاضر تحت تاثیر خود قرار دهد.
جنگ جهانی اول
آغاز قرن بیستم با جشن تولدی خونین برای صهیونیزم بهنام جنگ جهانی اول همراه شد، که تا پیش از جنگ دوم “جنگ بزرگ” خوانده میشد. از آنجا که مهمترین ابزار حزب شیطان در طول تاریخ برای پیشبرد اهدافش همواره جنگ و جنگافروزی بوده است، ابعاد این جنگ نشان میدهد که این حزب از طراحی این واقعه خواستههای بزرگی داشته است. واقعیت این است که جنگ اول علیرغم در بر داشتن اهداف آشکار و پنهان متعدد، عملیاتی بود خوشهای که با محوریت حذف عثمانی و تدارک سرزمینی برای حکومت صهیونیستی بر اساس نظریه هرتزل طراحی شد.
داستان ظاهراً از این قرار بود که در جریان خرید سهام کانال سوئز از خدیو مصر در سال ۱۸۷۷ بهوسیله دیزرائیلی نخستوزیر یهودی انگلستان، وی مبلغ چهار میلیون لیره از روچیلد، سرمایهدار یهودی، وام گرفت و تعهد کرد که تلاش کند تا در این منطقه یک دولت یهودی مستقر شود. با حضور عثمانی و مخالفت آن با فروش فلسطین این امر ممکن نبود. لذا تمامی امکانات به خدمت گرفته شد تا طی یک جنگ بزرگ این امر بی سر و صدا محقق شود. آغاز این عملیات با فعال شدن دو همسایهی از پیش تعبیهشده عثمانی، یعنی روسیه و اتریش بود.
«لیونل روچیلد» تأمین مالی دولت انگلستان را برای خرید سهام کانال سوئز با مبلغ ۴ میلیون پوند برعهده گرفت!
رقابت این دو امپراتوری و حمایت آنان از استقلالطلبی ملتهای بالکان، سبب شورش و استقلال صربها، یونانیها، اهالی مونتهنگرو، و بوسنی و هرزگوین شد و عثمانیِ ضعیف شده از درون را دچار سیری قهقرایی و شتابان نمود.
در ۱۹۰۲ عبدالعزیز بن سعود، ریاض را تصرف کرد و در ۱۹۰۴ خود را امیر و امام وهابیه خواند. بدینشکل نطفه صهیونستیترین حزب بهظاهر اسلامی در این سرزمین شکل گرفت و جهان پس از صهیونیزم یهودی و صهیونیزم مسیحی، دارای صهیونیزم اسلامی هم شد. از آن پس و تا زمان استقرار کامل در شبهجزیره حجاز و تا امروز، و بهویژه پس از شکست صهیونیزمهای یهودی و مسیحی از انقلاب اسلامی، این حزب توانسته است با تصرف حرمین شریفین، در مواقع حساس به وظایف شیطانی خود عمل کند.
همچنین در سال ۱۹۰۷م (۱۳۲۵ق) و یک سال پس از استقرار مشروطه در ایران، این الگو برای عثمانی هم تجویز شد و در این کشور نیز مشروطیت برپا شد.
سرانجام و پس از تدارک مقدمات، در سال ۱۹۱۴م (۱۲۹۴ش) جنگ جهانی اول شروع شد. نحوه گروهبندی کشورها در این جنگ بسیار جالب است. فرانسه و انگلستان که در تمام قرن پیش بر سر ابرقدرتی منازعه داشتند با یکدیگر متحد شدند و جالبتر اینکه روسیه را هم بهعنوان کشور سوم در جمع خود پذیرفتند و “اتفاق مثلث” را تشکیل دادند. روسیه در دوران حمایت آنان از عثمانی، بهظاهر دشمن اصلی این دو کشور بود و در جریان جنگ کریمه این صفبندی ظاهری رعایت شده بود، اما اینک این سه کشور برای حذف آخرین امپراتوری اسلامی از صحنه با یکدیگر متحد شده بودند. از سوی دیگر در مقابل این اتفاق سهگانه، آلمان، اتریش-مجارستان و ایتالیا نیز “اتحاد مثلث” را به وجود آوردند.
آتش جنگ طبق سنتِ حزب شیطان با یک ترور شعلهور شد. ولیعهد اترش در سارایوو بهدست یک جوان صرب کشته شد و بلافاصله اتریش به صربستان، آلمان به روسیه و فرانسه، و انگلستان به آلمان اعلان جنگ داد و در مدت کوتاهی یک صفبندی جهانی شکل گرفت. چین، ژاپن، رومانی، پرتغال و سپس ایالات متحده آمریکا و سرانجام ایتالیا با تغییر موضع، به اتفاق مثلث پیوستند و بلغارستان و عثمانی در مقابل آنان در جبهه اتحاد مثلث قرار گرفتند.
کشورهای اتفاق مثلث در جنگ جهانی اول
در سال ۱۹۱۵ و در گیرودار جنگ، قراردادی سرّی به نام سایکس-پیکو میان انگلیس و فرانسه و با اطلاع روسیه منعقد شد که بر اساس آن سرزمین عثمانی میان این دو کشور تقسیم شده بود. در پی این قرارداد بود که لورنس، جاسوس معروف انگلیس وارد حجاز شد و اعراب را به شورش علیه عثمانی تحریک کرد. پس از این شورش که به نقاط دیگر خاورمیانه هم سرایت کرد، شریف مکه اعلام استقلال نمود و خود را سلطان حجاز نامید.
عثمانی هر روز ضعیفتر میشد. در سال ۱۹۱۷ ژنرال آلنبی یهودی انگلیسی، بیتالمقدس را تصرف کرد و آن را پایان جنگهای صلیبی خواند. در همین سال روسیه دچار یک انقلاب کمونیستی شد و با استعفای تزار و روی کارآمدن لنین، نقش این کشور در سرنوشت جنگ کمرنگ شد. روسیه در این مقطع مأموریت خود را انجام داده و لازم بود برای مأموریتی دیگر آماده شود. در خصوص این برنامه بعداً سخن خواهیم گفت.
سرانجام در نوامبر ۱۹۱۸ با استفادهی انگلیسیها از تانک برای نخستینبار و ورود دیرهنگام و عافیتطلبانه قوای تازه نفس آمریکا به صحنه جنگ، آلمان شکست خورد و جنگ اول با ده میلیون کشته و دو برابر آن زخمی، پایان یافت. پس از جنگ در سال ۱۹۲۰ در شهر “سور” فرانسه، پیمان صلحی میان سلطان محمّد ششم و متفقین به استثناء امریکا و شوروی بسته شد و به موجب آن امپراتوری عثمانی به پایان عمر طولانی خود رسید. عراق و فلسطین، دو سرزمین مهم و راهبردی آخرالزمانی، به انگلستان و سوریه و لبنان به فرانسه واگذار شد. شبهجزیره حجاز و جمهوری ارمنستان از عثمانی جدا شدند و ازمیر به یونان واگذار گردید. بدین شکل از امپراتوری عظیم عثمانی تنها ترکیه فعلی باقی ماند.
لیونل والتر روچیلد (لرد روچیلد)
در عین حال مهمترین نتیجه جنگ اول را باید در نامه لرد بالفور وزیرخارجه انگلیس به لرد روچیلد یهودی در نوامبر ۱۹۱۷ جستجو کرد که پس از تصویب طرح حزب صهیونیست در کابینه انگلیس به او این چنین نوشت:
لرد روچیلد عزیز!
در کمال خرسندی از طرف دولت انگلیس، مراتب ذیل را که در کابینه به نفع نهضت صهیونی طرح و تصویب شد به اطلاع شما میرسانم:
دولت اعلیحضرت پادشاه انگلیس، تأسیس کانون ملی یهود را در فلسطین با حسن نظر تلقی میکند و برای تسهیل و انجام این منظور از سعی و مجاهدت دریغ نخواهد شد، ولی واضح است که هیچگونه اقدامی علیه حقوق عرفی و مذهبی مردم غیریهودی فلسطین و یا یهودیانی که در سایر کشورها سکونت دارند نباید به عمل آید. خیلی متشکر خواهم شد که این اعلامیه را به اطلاع اتحادیه صهیونی برسانید.
ارادتمند شما، آرتور جیمز بالفور. (۲)
ایران در جریان جنگ جهانی اول
اما داستان ایران و جنگ جهانی اول اندکی پیشتر و از قرارداد ۱۹۰۷ شروع شد. در گرماگرم پایان دورهی استبداد صغیر و آغاز پادشاهی احمدشاه بود که با توجه به همهی آنچه تاکنون در مورد ایران گفتهایم و خواهیم گفت، حزب شیطان درصدد برآمد تا پروژهی مشروطه را با اشغال نظامی کامل کند. اوضاع آشفتهی پس از حوادث مشروطه و کمتجربگی و ناتوانی احمدشاه در ادارهی کشور، انگلیس و روسیه را به انعقاد قراردادی در این سال تشویق کرد که بر اساس آن ایران به سه منطقهی: شمالی تحت نفوذ روسیه، جنوبی تحت نفوذ انگلیس، و منطقهی حائل و بهظاهر بیطرف تقسیم میشد.
در پی این قرارداد نیروهای روس از مرزهای شمالی گذشتند، تبریز را به تصرف درآورده و در این شهر جمعی از بزرگان را اعدام کردند، و با لشکرکشی به شهر مشهد، گنبد امام رضا علیهالسلام را به توپ بستند. انگلیسیها نیز مناطق جنوبی ایران را که متعلق به خود میدانستند، تحت اشغال درآوردند. مجلس دوم پس از به توپ بسته شدنِ مجلس اول، در این دوره دوباره تعطیل شد. این وقایع نشان داد که دولتهای خارجی در پی استقرار مشروطه واقعی هم در ایران نیستند و هدفی دیگر را در سر میپرورانند. در چنین شرایطی بود که جنگ جهانی اول آغاز شد.
رقابت بین دو طرف درگیر در جنگ برای ایران نتیجهای جز تن دادن به اشغال بیشتر در بر نداشت. با حرکت نیروهای روسیه از قزوین بهسوی تهران، جمعی از وزرا و نمایندگان مجلس و دیگر سیاسیون از تهران به قم، سپس به اصفهان و سرانجام به کرمانشاه مهاجرت کرده و در آنجا دولتی موقت را به ریاست مرحوم رضاقلی نظام مافی تشکیل دادند. عمر این دولت موقت که سیدحسن مدرس نیز یکی از اعضای آن بود، با پیشروی روس و انگلیس در خاک ایران و قطع ارتباط با آلمان و عثمانی به سرعت پایان یافت.
در این هنگامه بود که در اکتبر ۱۹۱۷م (۱۲۹۶ش) در روسیه انقلاب شد. در کنار تمامی عوامل دیگر در شکلگیری انقلاب کمونیستی در روسیه، لااقل بخشی از ماجرا این بود که پس از اشغال ایران مقاومتهای مردمی در پی درک ناتوانیِ دولت در جای جای کشور شکل گرفته بود. یکی از مهمترین این هستههای مقاومت مربوط به روحانی دلیری بود از سرزمین گیلان بهنام میرزا کوچک خان. نیروهای شجاع تحت امر وی با استقرار در محوری طولانی از آستارا و اردبیل تا ساری و بندرگز مانع اعزام نیرو از سوی انگلیس به روسیه شده بودند. برخورداری از این قدرت و عدم تصرف تهران، نشان از ماهیت ضداستعماری این جنبش دارد. در این شرایط لازم بود تا بهنحوی میرزا را از سر راه انگلیس بردارند.
این برنامه با انقلاب اکتبر اجرا و مدیریت شد. بلشویکها پس از انقلاب از درِ دوستی با میرزا درآمدند و وی را بهدلیل مواضع انقلابیاش میستودند. در این وضعیت میرزا پس از آنکه از جانب بلشویکها مطمئن شد در ۱۶ خرداد ۱۲۹۹ در رشت اعلام حکومت جمهوری انقلابی کرد. این تاریخ میتوانست نخستین نیمه خرداد سرنوشتساز در تاریخ انقلاب اسلامی ایران تلقی شود، اما حوادث پس از آن به نحو دیگری پیش رفت.
انگلیس که پس از انقلاب اکتبر صحنه را از رقیب دیرین خالی میدید، حضور نظامی خود را در مناطق شمالی ایران گسترش داد و تلاش کرد با انعقاد قراردادهایی نفوذ خود را در ایران کامل کند. قرارداد ۱۹۱۹ با انگلیس از سوی وثوقالدوله که اینک نخستوزیر شده بود، ایران را بهطور کامل تحت سلطه انگلیس قرار میداد. از سویی دیگر میرزا اندک اندک متوجه فساد عقیده و سوءنیت کمونیستهای شوروی برای نفوذ در ایران شد و از درِ مخالفت با آنان در آمد.
روسها نیز که اینک به “شوروی” تغییر نام داده بودند، در مذاکره با دولت ایران اعلام کردند که به محض خروج نیروهای انگلیسی، آنان نیز خاک ایران را ترک خواهند کرد. این توافق میان شوروی و انگلیس در خرداد ۱۲۹۹ (مه ۱۹۲۰) صورت گرفته بود. ریشهی این امر را باید در طراحی انگلیس برای به قدرت رساندن رضاخان و همکاری شوروی با این طرح جستجو کرد. بدین شکل دولت ایران، شوروی و انگلیس بر سر میرزا کوچک خان و قیام انقلابی و دولت جمهوری وی توافق کردند.
اندکی پس از آن خائنان نهضت و نفوذیها دست به کار شدند و با ایجاد اختلاف در صف مبارزان جنگل، میرزا را بییاور گذاشتند. انگلیسیها نیز از طریق هوا وارد عمل شدند و پایگاههای آنان را مورد تهاجم قرار دادند. میرزا کوچک خان پس از عقبنشینی به جنگل و تلاش برای پیگیری مبارزه سرانجام در اوج غربت و مظلومیت در ۱۱ آذر ۱۳۰۰ در جنگل از سرما یخ زد و به شهادت رسید. داستان جنگل نیز با همهی نقاط اوج و فرودش عبرتی دیگر شد برای انقلاب اسلامی.
همزمان با نهضت جنگل، شیخ محمد خیابانی نیز در مخالفت با قرارداد ۱۹۱۹ در تبریز قیام کرد و از آنجا که انگیزهی قیام مسلّحانه و تجزیهطلبی نداشت، در مقابل هجوم نیروهای مخبرالسلطنه -که با توجه به اشتهار به طرفداری از آزادی، از سوی مشیرالدوله نخستوزیر جدید، به استانداری آذربایجان منصوب شده بود- بیدفاع ماند و پس از تحمل سه ساعت بمباران، سرانجام بهوسیله نیروهای قزاق، مظلومانه به شهادت رسید.
در جنوب نیز دلیرمردان تنگستان بهرهبری رئیسعلی دلواری مستقیماً با نیروهای انگلیسی درگیر شدند. متجاوزان انگلیسی که دریافتند در میدان جنگ نمیتوانند حریف غیورمردان جنوب شوند، چون همیشه، جاسوسان و خائنان را وارد صحنه کردند و سرانجام توانستند منافقانه رئیسعلی را از پشت سر هدف گلوله قرار داده و به شهادت برسانند.
عکس واقعی و تازهیاب از رئیسعلی دلواری
سرانجام در پی این پایمردیها و جانفشانیها بود که قرارداد ۱۹۱۹ ملغی و وثوقالدوله از نخستوزیری کنار رفت. اما استعمارگر پیر پس از این ماجراها همچنان در پی اجرای برنامههای خود در سرزمین آخرالزمانی ایران بود. پروژهای که از مشروطه آغاز شده بود، بایستی در ایران به انجام میرسید.
جهان در میان دو جنگ
با استقرار انقلابیون بلشویک در روسیه، این کشور به “اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی” تغییر نام داد، اما راه و رفتار همان بود که بود. با مرگ لنین در ۱۹۲۴ استالین به رهبری شوروی رسید. دوران او یکی از تلخترین و مخوفترین دورههای حکومت در سرزمین همسایه شمالی ما است. استالین در یک مورد تنها در پی امتناع دهقانان از تحویل املاک خود به مزارع اشتراکی، حدود ده میلیون نفر از آنها را کشت و تعداد زیادی را به سیبری تبعید کرد. وی در اجرای برنامههای حزب شیطان، با شعار کمونیسم و مادهگرایی -که از روز نخست شعار شیطان بود- به ریشهکنی دین و مظاهر دینی این کشور پرداخت. در زمان او مساجد و کلیساها تخریب یا تعطیل شدند و جالب آنکه حتی به یک کنیسه یهودی در دوران او تعرضی نشد. هنوز هم صهیونیستها در درون این کشور دارای نقشی مهم و تأثیرگذارند. اساساً ایدهی برپایی کشوری کمونیستی و مارکسیستی بر اندیشههای کارل مارکس استوار است که او خود نیز یک یهودی بود. سرانجام چنین مجموعهای بینظیر به نام کشور، درست در بالای سر ایران قرار گرفت که بیشک نمیتواند تصادفی باشد. نحوه رفتار این همسایه شمالی در دورههای بعدی، این ادعا را بیشتر ثابت میکند.
از سویی دیگر در همین دوره در ایتالیا روزنامهنگاری به نام “موسولینی” حزب فاشیسم را تشکیل داد و سرانجام پس از رسیدن به نخستوزیری، به خود لقب “پیشوا” داد. او با آلمان و ژاپن “دولتهای محور” را تشکیل دادند که در ظاهر هدفشان مبارزه با کمونیسم بود. از این دوره به بعد ترس از کمونیسم و مبارزه با آن، ابزار و بهانهی بسیاری از طراحیها و برنامههای شیطان شد.
اما شاهکار این دوره مربوط به کشف شخصیتی به نام آدولف هیتلر است. ترس از نفوذ کمونیسم در آلمان و سنگینی غرامتهای جنگ بر دوش این کشور و شوق مردم برای ظهور یک منجی، سبب شد تا جوانی ولگرد متولد شهر برانوم در مرز اتریش و آلمان، به سرعت پلههای ترقی را طی کند و در سال ۱۹۳۳ صدراعظم آلمان شود. وی پس از مرگ رئیسجمهور قدرت را در دست گرفت و به خود لقب پیشوا داد. او به کمک شاخت، وزیر اقتصاد، تورم را مهار و با مساعدت کمپانی “کروپ” صنایع آلمان را احیا کرد. وی در سال ۱۹۳۸ با برگزاری یک رفراندوم، اتریش را نیز به آلمان ملحق کرد و سپس تمام خاک چکاسلواکی را اشغال نمود. هیتلر بدینشکل آمادهی ایفای نقشی بزرگتر در عرصهی بینالملل شد.
در آسیا ژاپن به چین که درگیر مقابله با نیروهای “مائو” رهبر حزب کمونیست این کشور بود، لشکر کشید و بدینشکل با تضعیف چین، زمینه را برای به قدرت رسیدن کمونیستها در این کشور نیز همانند شوروی فراهم کرد. در هند “مهاتما گاندی” مبارزات خود را برای آزادی و استقلال هند آغاز کرد.
در خاورمیانه، عراق به رهبری فیصل اول با سپردن تعهداتی به انگلستان مستقل شد. در مصر، ملک فؤاد اول با شرایطی خود را از قید استعمار انگلستان رها کرد، ولی لیبی همچنان تحت سلطه استعمار ایتالیا باقی ماند. عمر مختار در همین دوره و در سال ۱۹۳۱ در راه آزادی لیبی به شهادت رسید. در اردن ملک عبدالله فرزند شریف حسین هنوز تحت سلطه انگلستان حکومت میکرد و سرانجام در حجاز آل سعود با اندیشهای وهابی به حکومت رسیدند. (۳)
در ایران پس از شکست قرارداد ۱۹۱۹ و کوتاه شدن دست انگلیس، مقدمات یک کودتا از سوی این کشور فراهم شد. رضاخان میرپنج، یکی از فرماندهان نیروهای قزاق از سوی آیرونساید، فرمانده نظامی نیروهای نظامی انگلیس در شمال ایران، با کمک سیدضیاءالدین طباطبایی، مدیر روزنامه رعد، شناسایی و تجهیز شد و در بامداد روز سوم اسفند ۱۲۹۹ از راه قزوین وارد تهران شد و پایتخت را به اشغال درآورد. به دنبال این کودتا سیدضیاءالدین نخستوزیر شد و رضاخان با عنوان “سردار سپه” فرمانده ارتش.
با بروز اختلاف میان نخستوزیر و رضاخان، انگلیسیها به حمایت از رضاخان برخاستند و سرانجام توانستند حکم نخستوزیری او را از احمدشاه گرفته و شاه را نیز روانه سفر اروپا نمایند. رضاخان که در نبود احمدشاه زمینه را مساعد میدید، از یکسو با کمک انگلیسیها وی را با انواع حیلهها از بازگشت به ایران منصرف و از سوی دیگر با تبلیغات به مردم چنین القا میکرد که شاه علاقهای به سرنوشت ایران ندارد. وی ابتدا پیشنهاد نظام جمهوری را در کشور داد ولی با مخالفت مرحوم مدرس و تشویق مردم به مقابله با آن، پیشنهاد خود را پس گرفت. سرانجام در سال ۱۳۰۴ با پشتیبانی کامل انگلیس و مخالفتهای شخصیتهایی چون شهید مدرس و مصدق، ابتدا در مجلس شورا و سپس در مجلس مؤسسان، قاجاریه از سلطنت خلع و رضاخان به پادشاهی ایران برگزیده و سلطنت در خاندان او موروثی اعلام شد.
ظهور رضاخان در عرصه سیاست ایران و رسیدن وی به پادشاهی مهمترین نقطه عطف تاریخ این سرزمین تا آن روز بود. با سلطنت او، ایران به سرعت در سراشیبی سقوط و وابستگی قرار گرفت. در روایات ظهور، از زندیقی نام برده میشود که از قزوین خروج میکند. (۴) این روایت در همان زمان نیز مورد توجه علما و مردم قرار گرفت و به وی تطبیق داده شد.
رضاشاه به سرعت به اقداماتی اساسی برای پیشبرد اهداف حزب شیطان در سرزمین آخرالزمانی ایران دست زد. وی ابتدا برای تأمین منافع انگلستان از سویی و برخورد با قیامهای احتمالی از سوی دیگر، ارتشی منظم و کلاسیک در ایران ایجاد کرد که ناکارآمدی و فروپاشی سریع آن در جریان اشغال، ننگی شد بر دامن دوران پهلوی. وی همچنین برای مهار نیروی عشایر و تخریب دامداری در کشور، آنان را اسکان داد، و سرانجام با هدف ایجاد راهی سراسری برای انتقال سریع نیروهای انگلیسی از جنوب به شمال، راه آهنی سراسری از بندر شاهپور تا بندر ترکمن با تبلیغات زیاد احداث کرد.
اما اقدام اساسی این پادشاه دینستیز، در متحدالشکل کردن لباس، اجبار روحانیون به کنار گذاشتن لباس روحانیت، اجبار زنان به کشف حجاب و نهایتاً ممنوعیت برپایی عزاداری سیدالشهدا بود. این اقدامات که با رهبری و طراحی انگلستان صورت میگرفت، سبب خشم و مقاومت مردم شد که واقعه مسجد گوهرشاد یکی از نمونههای آن است. (۵) در جریان این واقعه عده زیادی شهید و مجروح شدند. سرانجام رضاشاه، تبعید و سپس به شهادت رساندن سیدحسن مدرس را نیز در آذر ۱۳۱۶ به کارنامه ننگین خود افزود. با این اقدامات حزب شیطان، مردم ایران بهعنوان قوم آخرالزمانیِ حزبالله میرفتند تا پس از عبور از این کورههای گداخته برای روز موعود آماده شوند.
در ترکیه نیز عیناً اقداماتی مشابه ایران انجام گرفت. مصطفی کمال پاشا، که بعداً ” آتاتورک” بهمعنای پدر ملت ترک لقب گرفت، طی اقداماتی از سوی انگلیس بهعنوان یک قهرمان ملی معرفی و در دومین مجلس ملی در ۲۹ اکتبر ۱۹۲۳ با اعلام تبدیل نظام ترکیه به جمهوری، به ریاستجمهوری این کشور برگزیده شد. وی اصلاً یهودی و از اهالی شهر یهودینشین سالونیک بود، سپس با عضویت در فراماسونری، عضو و رهبر حزب ترکهای جوان شد.
آتاتورک پس از ریاستجمهوری به شدت با اعتقادات اسلامی مخالفت و در ترکیه حکومتی لائیک برپا کرد. وی حروف الفبا را از عربی به لاتین و تاریخ اسلامی را به میلادی تغییر داد. منع فینه و چادر و تعدد زوجات، برقرار کردن ارث مساوی با مردان برای زنان، از جمله اقداماتی بود که هماهنگ با اقدامات رضاشاه در ایران، در ترکیه نیز رواج داشت. البته ظاهراً آتاتورک در جلب رضایت شیطان از هم حزبی خودش جلوتر بوده و لذا اقدامات رضاشاه را تقلیدی از وی دانستهاند.
ادامه دارد…
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
پینوشتها: صهیونیزم
1- کیالی، عبدالوهاب، تاریخ نوین فلسطین، مترجم: محمد جواهرکلام، ص ۳۱.
2- حمیدی، سیدجعفر، تاریخ اورشلیم (بیتالمقدس)، ص ۲۵۱.
3- یکی از فرقههایی که در مقابل اکثر مسلمین قرار گرفته، فرقه ای موسوم به «وهابیت» است. این فرقه منسوب به مؤسس آن، محمّد بن عبدالوهاب بن سلیمان نجدی است. او کسی است که با ادّعای احیای توحید و سلفی گری، همان عقاید و افکار ابن تیمیه را در شبه جزیره عربستان پیاده کرده و آل سعود نیز مجری افکار آنها گشت. این فرقه از قرن دوازده تاکنون بر جای مانده است.
محمّد بن عبدالوهاب در سال ۱۱۱۱ هـ.ق متولد شد و در سال ۱۲۰۶ هـ.ق از دنیا رفت. دوران کودکی را در شهر خود «عیینه» در حجاز و بهویژه نجد سپری کرد. بعد از مدتی وارد حوزه علمیه حنبلی شد و نزد علمای «عیینه» به فراگیری علوم پرداخت. برای تکمیل دروس خود، وارد مدینه منوّره شد. بعد از آن شروع به مسافرت به کشورهای اسلامی نمود؛ چهار سال در بصره و پنج سال در بغداد اقامت نمود. و به ایران نیز مسافرت کرد؛ در کردستان یکسال و در همدان دو سال ماند. آن گاه سفری به اصفهان و قم نمود و بعد از فراگیری فلسفه و تصوّف، به کشور خود، حجاز بازگشت. بعد از هشت ماه که در خانه خود اعتکاف نموده بود، بیرون آمد و فعالیت خود را آغاز نمود. او با پدرش به شهر «حریمله» هجرت کرد و تا وفات پدر در آنجا ماند؛ پدر او در حالی وفات کرد که از او راضی نبود.
از آن جا که محمّد بن عبدالوهاب، عقاید خرافی خود که برخلاف عامه مسلمانان بود و از عقاید ابن تیمیه سرچشمه میگرفت را منتشر میساخت، مسلمانان قصد کشتن او را کردند و او برای نجات جان خود به شهر «عیینه» فرار کرد. امیر شهر عیینه، عثمان بن معمر، به او قول یاری داد تا بتواند افکار و عقایدش را در جزیرة العرب منتشر سازد. و برای تأکید این میثاق، خواهرش جوهره را به نکاح او درآورد. لکن این میثاق و ازدواج دوام نیاورد. به همین دلیل از ترس این که امیر او را ترور کند به «درعیه» شهر مسیلمه کذاب، فرار کرد. در زمانی که وی در «عیینه» بود با کمک امیر شهر، درصدد اجرای عقاید و افکار خود برآمد و قبر زید بن خطّاب را خراب نمود و این امر منجّر به فتنه و آشوب شد. در «درعیه» نیز با محمّد بن سعود-جد آل سعود-که امیر آن شهر بود، ملاقات کرد و محمّد بن سعود به او قول یاری داد تا در عوض، او نیز حکومتش را تأیید نماید. محمّد بن سعود نیز به جهت تأیید این میثاق، یکی از دختران خود را به نکاح او درآورد. اوّلین کار او این بود که حکم به کفر و شرک و ترور امیر «عیینه» داد و سپس آل سعود را برای حمله به «عیینه» تشویق کرد. در اثر آن حمله، مردم زیادی کشته شدند، و خانههایشان غارت و به نوامیس شان هم تجاوز شد. این گونه بود که وهابیان حرکت انحرافی خود را با شعار نصرت و یاری توحید و محاربه با بدعت و شرک شروع کردند.
محمّد بن عبدالوهاب به اتهام اینکه مسلمانان متوسل به پیامبر اسلام (ص) میشوند و بر قبور اولیای خود گنبد و بارگاه میسازند و به قصد زیارت قبور سفر میکنند و از اولیا طلب شفاعت میکنند و … همه مسلمانان را، بدون استثنا، تکفیر مینمود. پس از پیروزی بر «عیینه» به سرزمینهای دیگر لشکرکشی کرده و به بهانه گسترش توحید و نفی «بدعت»، «شرک» و مظاهر آن، از میان مسلمین به سرزمین نجد و اطراف آن؛ یعنی یمن و حجاز و نواحی سوریه و عراق حمله ور شدند، و هر شهری که عقاید آنان را قبول نمیکرد غارت کرده و افرادش را به خاک و خون میکشیدند. پس از ورود به قریه «فصول» از حوالی أحسا و عرضه کردن عقاید خود، مردم با آنان بیعت نکردند، در نتیجه سیصد نفر از مردان قریه را کشته، اموال و ثروت آنان را به غارت بردند. وهابیان با این افکار خشن، باعث ایجاد اختلاف و تشتّت و درگیری میان مسلمین شدند و دشمنان اسلام را خشنود نمودند. تا جایی که «لورد کورزون» در مدح وهابیت میگوید: «این عالیترین و پربهاترین دینی است که برای مردم به ارمغان آورده شده است». (علیاصغر رضوانی، سلفیگری (وهابیت) و پاسخ به شبهات ص۱۸۱)
4- الغیبة للشیخ الطوسی الْفَضْلُ عَنِ ابْنِ أبِی نَجْرانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ أبِی الجَارُودِ عَنْ بْنِ بِشْرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحَنَفیةٍ قالَ قُلْتُ لَهُ قَدْ طالَ هَذَا الْامْرُ حَتَّی مَتَی قالَ فَحَرَّک رَأسَهُ ثُمَّ قَالَ اَنِّی یکونُ ذلِک وَ لَمْ یعَضَّ الزَّمانُ انَّی یکونُ ذَلِک وَ لَمْ یجْفُوا الاِخْوانُ انَّی یکونُ ذَلِک وَ لَمْ یظْلِمِ السُّلْطانُ أنَّی یکونُ ذلِک وَ لَمْ یقُمِ الزَّنْدیقُ مِنْ قَزْوِینَ فَیهْتِک سُتُورَهَا وَ یکفِّرَ صُدورَهَا وَ یغَیرَ سُورَهَا وَ یذْهَبَ بِبَهْجَتِهَا مَنْ فَرَّ مِنْهُ ادْرَکهُ وَ منْ حَارَبَهُ قَتَلَهُ وَ منِ اعْتَزَلَهُ افْتَقَرَ وَ منْ تَابَعَهُ کفَرَ حَتَّی یقُومَ بَاکیانِ باک یبْکی عَلَی دینِهِ وَ بَاک یبْکی عَلَی دُنْیاه (بحارالأنوار الجامعة لدرر أخبار الائمة الأطهار، ج۵۲، ص۲۱۲)
شیخ طوسی در کتاب غیبت از محمّد بن حنیفه روایت کرده که گفت: از او (گویا مقصود پدرش امیرالمؤمنین علیهالسلام باشد) پرسیدم: این امر کی واقع میشود و چه وقت خواهد بود؟ حضرت سر خود را تکان داد آنگاه فرمود: چگونه این امر (به این زودی) واقع میشود و حال آن که زمانه هنوز فشار و سختی خود را وارد نساخته و بر برادران من جفا ننموده است؟ چگونه ممکن است آن امر واقع شود و حال آن که هنوز آن سلطان ظلم و ستم نکرده است؟ چگونه این امر بوقوع میپیوندد و حال آن که هنوز آن زندیق از قزوین قیام نکرده که پرده ناموس مردم آنجا را بدرد و سران آنها را تکفیر کند و حصار آنان را تغییر دهد و به بهجت آن را از میان ببرد؟ هر کس از آن زندیق فرار کند، او را به چنگ آورد. و هر کس با او جنگ کند؛ بقتل رساند، و هر کس از وی کناره گیری کند فقیر شود، و هر کس از او متابعت کند کافر گردد! تا آنجا که مردم دو دسته میشوند: یک دسته برای از دست رفتن دین خود گریه میکنند، و دسته دیگری برای از دست رفتن دنیای خود میگریند.
5- جنبش شیراز، مقدمه قیام مشهد
چند ماه قبل از قیام مردم مشهد، یعنی در یکی از شبها جمعه ماه ذی الحجه سال ۱۳۵۳ ق، وزیر معارف مسافرتی به شیراز میکند به مناسبتی، مجلس جشنی با حضور قشرهای مختلف مردم برپا میشود. پس از ایراد سخنرانیها و نمایش، در خاتمه، عده ای از دوشیزگان بر روی صحنه نمایان میشوند و ناگهان نقاب از چهره برمیگیرند و ارکستر آهنگ رقص مینوازد و دختران به پای کوبی میپردازند. در این هنگام، عده ای بهعنوان اعتراض از آن جا خارج میشوند. روز بعد، این خبر مانند بمبی صدا میکند و عده ای از مردم در مسجد وکیل اجتماع مینمایند. سیدحسام الدین فالی که از عالمان و روحانیان با نفوذ شیراز بود، به منبر میرود و این گونه اعمال را تقبیح و محکوم میکند. خبر جنبش شیراز و تعطیل بازار تهران میرسد، به ناچار دستور گرفتاری سید حسام الدین صادر میشود و او را زندانی میکنند.
خبر گرفتاری حسام الدین فالی از روحانیان شیراز به حوزه علمیه قم، مشهد و تبریز میرسد. در تبریز دو مرجع بزرگوار، یکی آیت الله سید ابوالحسن انگجی و دیگری آیت الله آقا میرزاصادق، درباره تغییر لباس و کلاه شاپو اعتراض میکنند. از تهران دستور تعقیب داده میشود که آن دو نفر توقیف و به سمنان تبعید میگردند. در مشهد هم که دستور تغییر لباس، به همراه خبر جشن شیراز و گرفتاری فالی و تبعید دو نفر از عالمان تبریز، غوغایی برپا میکند و مراجع روحانی را سخت ناراحت نموده، جلساتی برای بحث و گفت و گو درباره این مسایل تشکیل میگردد. در این جلسات، مسأله تغییر لباس مطرح میشود و علما اظهار عقیده میکنند که دنباله تغییر لباس، به برداشتن حجاب منتهی خواهد شد و باید با شدت از آن جلوگیری نمود.
مسجد گوهرشاد، محل اجتماع و سخنرانی بر ضد لباس بیگانه و اسلام زدایی شده بود. با بازداشت برخی از عالمان مبارز، اجتماعات وسیع تر گردیده و لحن سخنرانان آتشین تر و شعار مردم تندتر شده بود. از مرکز به شهربانی مشهد دستور داده شد که واعظان معروف شهر را دستگیر کنند. اما گردهمایی فزاینده مردم در مسجد گوهرشاد برای شنیدن سخنان واعظان و روحانیان، بیشتر شد. علما و مجتهدان در منزل یکی از مراجع اجتماع کرده و تصمیم گرفتند که تلگرافی به شاه مخابره و او را از اقدامات ضد دینی اش منصرف سازند. این تلگراف به امضای هشت تن از علمای متعهد ارسال گردید. سپس خطبای معروف و مشهور چون شیخ مهدی واعظ خراسانی، شیخ عباس علی محقق و شیخ بهلول در مسجد گوهرشاد به منبر رفتند و مردم را بیش از پیش آگاه ساختند.
صبح جمعه ۲۰ تیر سال ۱۳۱۴، قزّاقان رضاخان برای متفرق ساختن مردم وارد عمل شدند و بی محابا به روی مردم تیراندازی کردند و در این ماجرا، حدود یک صد نفر کشته و زخمی شدند. اما مردم متفرق نگشتند و مقاومت کردند. پس از این هجوم، مردم از اطراف با ابزاری از قبیل داس، بیل، و چوب و … به طرف مسجد سرازیر شدند. مسجد گوهرشاد لبریز از جمعیت گردید. روحانیان به ترتیب بر بالای منبر حضرت صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) قرار گرفتند و به سخنرانی پرداختند. روز شنبه ۲۱ تیرماه در مسجد؛ شعارهای ضد سلطنت و ضد حجاب زدایی داده میشد و مسجد یک پارچه سرود مقاومت سر داده بود. وحشت مقامات دولتی را فرا گرفت. سرانجام رضاشاه دستور داد که همه را دستگیر و مجازات نمایند. سران شهربانی و آگاهی، نیروهای خویش را هماهنگ کرده، قرار گذاشتند پس از نیمه شب، تهاجم خود را آغاز نمایند. قزّاقان از قبل در نقاط حسّاس شهر و اطراف مسجد گوهرشاد مستقر شدند و مسلسلهای سنگین را بر بامهای مشرف به مسجد کار گذاشتند.
قزّاقان و نیروهای شهربانی و آگاهی که در اطراف مسجد و نقاط حساس شهر مشهد مستقر شده بودند، شایع کردند که برای حفاظت از بانکها آمدهاند. اسدی، نایب التولیه رضاشاه، از نقشه کشتار مطلع شد و چون میدانست که مجتهدان هم در مسجد هستند، درصدد برآمد که آنها را از آن جا خارج کند. از این رو به دروغ پیغام فرستاد که تلگراف شما را اعلی حضرت همایونی پاسخ گفته، تشریف بیاورید برای مذاکره با این حیله مجتهدان را از کشیک خانه به مسجد دارالتولیه کشاند. او میدانست اگر مجتهدان و عالمان طراز اول در این حمله و یورش کشته شوند، خراسان یک پارچه آتش خواهد شد و این آتش، گسترش خواهد یافت و دیگر به هیچ روی نمیتوان از آن جلوگیری کرد. پس با این حیله علما را از مسجد خارج ساخت.
پاسی از نیمههای شب دوازدهم ربیع الثانی گذشته بود که صدای غرش مسلسلهای قزّاقان، حرم مطهر امام رضا (علیه السلام) را به لرزه انداخت و سربازان شاه، به فرماندهی لشکر ایرج مطبوعی، برای فتح مسجد گوهرشاد به حرکت درآمد. عده ای از مأموران مخفی رژیم، پیش تر وارد مسجد شده بودند و قرار بود آنها از داخل وارد عمل شده و راه را برای ورود نیروهای رضاخان به داخل مسجد هموار کنند و چنین شد. دژخیمان اسلحه به دست و پا به درون خانه خدا گذاشتند و همه مسجدیان را از دم تیغ گذراندند.
از روز یکشنبه ۲۲ تیر، دولت به توقیف و بازداشت علما و روحانیان مشهد اقدام نمود و عده ای از علما را توقیف کرد و عده ای از آنها هم مخفی شدند. از جمله توقیف شدگان، آیت الله سید یونس اردبیلی و آقازاده فرزند آخوند ملامحمّدکاظم بودند. بیش از سی نفر از عالمان و واعظان را دستگیر کردند و شهر تقریباً حالت حکومت نظامی به خود گرفته و ورود خروج اشخاص به شهر، مسلتزم داشتن جواز بود. مأموران برای دستگیری شیخ بهلول جایزه تعیین کرده بودند. پس از رفع غائله، اداره شهربانی برای پیدا کردن عاملان واقعه دست به کار شد و عده ای تحت بازجویی قرار گرفتند و در نتیجه، اسدی، نائب التولیه آستان قدس هم که یکی از محرکان معرفی شد، بلافاصله دستگیر شد و تحت محاکمه قرار گرفت و در دادگاه نظامی به اعدام محکوم گردید.
http://www.hawzah.net/hawzah/magazines/MagArt.aspx?MagazineNumberID=4622&id=34235
منبع: محمدهادی همایون، تاریخ تمدن و ملک مهدوی، تهران: نشر دانشگاه امام صادق (ع)، چاپ اول ۱۳۹۰
صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم ، صهیونیزم
با سلام
بسیار سایت پرباری است تشکر میکنم مقالات جالب و کاملی دارد، اکثر مقالاتی که مطالعه کردم با جزئیات کافی نوشته شده است که خواننده ی بدون اطلاع هم کاملا در جریان قرار میگیرد و جوری پیش میرود که دیگر نمیتواند مطالعه را متوقف کند! ضمن تشکر انتقادی هم داشتم در مورد همین سری مقاله، که در مورد وقایع ایران و اروپا است، این سری مقاله برخلاف قبلی ها بسیار سریع از موضوعات میگذرد و باعث میشود خواننده در جریان اتفاقات قرار نگیرد و گیج شود، این موضوع بسیار بااهمیت است زیرا تاریخ معاصر ایران را بیان میکند ولی واقعا سردرگم کننده شده و اذیت میکند، اگر هر بخش بیشتر توضیح داده شود خیلی بهتر میشود. خیلی خیلی ممنون و سپاسگزارم