سال ۱۹۱۹ است و دنیا از گیرودار جنگ جهانی اول خارج شده و کنفرانس صلح پاریس در میان انبوه آگاهان و مترجمان و یهودیهای مورد اعتماد دانشوران صهیون برگزار میشود، آن هم نه برای انعقاد صلحی شرافتمندانه که آشتی و آرامش را سالها و سالها برای جهان و جهانیان تضمین کند، بلکه به منظور گرفتن انتقام از طرف شکست خورده و تحمیل سلطهی خود بر او و بر ملتهای ضعیف در دنیای عرب و جهان اسلام و آفریقا و دستیابی به اهداف زیر:
۱- تجزیهی آلمان و فرسودن قوای آن.
2- توافق بر سر تجزیهی امپراتوری عثمانی عموماً و تقسیم میراث آن.
3- توافق مهم بر سر تقسیم دنیای عرب به طور خاص که از امپراتوری عثمانی جدا شده بود.
4- بیرون آوردن فلسطین از این شبکه و آماده کردن آن برای میهن ملی یهود.
در همین زمان – ۱۹۱۹- اوضاع کشورهای عرب از این قرار بود:
1- مصر، تحت لوای سعد زغلول، در انقلاب توفندهی ملی خود فرو رفته بود و استقلال و آزادی خود از قیمومت انگلستان را که از سال ۱۹۱۴ بر آن تحمیل شده بود، میطلبید.
2- عراق نیز همچون مصر در برابر انگلیس قیام کرده بود و آزادی خود را میخواست.
3- سوریه و اردن که در آن زمان یک کشور بودند، میان دو آروارهی گازانبر – فرانسه و انگلستان – قرار داشتند.
4- لبنان در اشغال فرانسه بود.
5- فلسطین در اشغال بریتانیا بود و اعلامیه بالفور (۱) در سایهی سرنیزههای انگلستان به سمت اهداف خود پیش میرفت.
6- جزیرةالعرب بشدت از جنگی درد می شید که در پایان سال ۱۹۲۴ به استیلای ملک عبدالعزیز بر حجاز و سپس بر «عسیر» انجامید، و سرانجام پس از چند سال بیشتر جزیره تحت لوای سلطنت خاندان سعودی درآمد.
7- یمن در دوران حکومت امام حمیدالدین در لاک خود فرو رفته بود و از بریتانیا و ایتالیا میهراسید.
8- سودان از سال ۱۸۹۸ تحت اشغال یا حاکمیت دوگانهی مصر – بریتانیا به سر میبرد.
9- لیبی که به جای طرابلس و برقه، اینک با این نام جدید شناخته میشد، در نتیجهی جنگ جهانی اول از امپراتوری عثمانی جدا شده بود.
10- تونس و الجزایر و مغرب بر محور فرانسه میچرخیدند و میان آنها و مشرق زمین رابطه و پیوند بسیار ضعیفی وجود داشت.
11- اطراف و اکناف جزیرةالعرب زیر نفوذ و سیادت بریتانیا بود و کویت به سبب وجود نفت، کم کم از راه میرسید، و چند دهه گذشت تا پا به عرصهی هستی نهاد.
بحرین، قطر و دیگر امیرنشینهای خلیج فارس نیز وضعیتی مشابه کویت داشتند.
باری، دنیای عرب از هم گسسته شده بود اما طولی نکشید که در کام انقلابهایی خونین فرو رفت.
در همین زمان جامعه ملل متحد به منظور استیلا بر میراث جدید جهانی به وجود آمده بود، و نقطهی پرگار آن را کشورهای عربی و ایجاد میهن ملی یهود در فلسطین تشکیل میداد. انگلستان و فرانسه این جامعه را تحت سیطرهی خود داشتند، اما دست پنهانی که آن را میچرخاند صهیونیسم بود و پشت سرش یهودیت جهانی قرار داشت.
بر یهودیت جهانی پنهان نبود که جهان جدید عرب را دو کشور «قیم» – فرانسه و بریتانیا – تقسیم کرده و آن را به اشغال خود درآورده، راه نفس را بر آن تنگ کرده ند و جهان عرب، پیش از آنکه بتواند در صحنهی جدید جهانی ابراز وجود کند و قدرت خود را به اثبات برساند و پیش از آنکه در نیمهی اول قرن حاضر امت عرب، به معنای صحیح آن شناخته شود، احتمالاً دوران تحرک و بیداری و مبارزهی آن با استعمار اشغالگر و عقبماندگی به ارث مانده از ادوار گذشته به طول خواهد انجامید. لذا برنامهی یهودیت جهانی این بود که در خلال این دورهی بیداری و مبارزه و سرگرمی اعراب در ستیز با استعمارگران، دست به کار اجرای اعلامیه بالفور در فلسطین شود و زندگی عربها را در این سرزمین عقیم سازد؛ زیرا این اعلامیه زمانی به کمال میرسید و یا قوت و استحکام مییافت که میهن ملی به چنان توانی دست یافته باشد که بتواند به تنهایی حرکت کند.
خطری که اندکی پس از جنگ اول، از سوی عربها میهن ملی یهود را تهدید میکرد و تا حد زیادی فکر یهودیان را به خود مشغول کرده بود، خطر تشکیل دولتی عربی در سوریه بود. وجه اهمیت این خطر از دیدگاه یهود این نبود که انقلابی به رهبری حسین بن علی در سال ۱۹۱۶ آغاز شد و پس از دو سال و نیم در پاییز ۱۹۱۸ حکومت غربی هاشمی در دمشق برپا شد. هرگز؛ زیرا سیاست این شخص و فرزندانش بر مدار بریتانیا میچرخید. به عقیدهی یهود احتمال خطر از آنجا میرفت که عربهای خردمند و متعهد به تجدید کیان امت عرب، رشتهی امور را در دمشق به دست گیرند؛ چه، اگر در سال ۱۹۲۰ حکومتی عربی در دمشق روی کار میآمد، آنوقت چگونه میهن ملی در فلسطین با آرامش خاطر میخوابید. زمانی که گورو (۲) به دمشق رسید یهودیت جهانی به وجد آمد و از جانب اعراب آسوده خاطر شد. بدینسان آرزوهای عربها که آن را موکول به انقلاب و رهاوردهای آن میکردند، بر باد رفت. دو روز برای یهودیها بسیار شادیآور و طربانگیز است: نخست، سال ۱۹۲۰ یعنی روزی که گورو وارد دمشق شد و دوم سال ۱۹۴۷ یعنی شب تقسیم.
پیش از صدور رسمی اعلامیه بالفور در ۲ نوامبر ۱۹۱۷، دکتر ویلسون رئیس جمهور امریکا متن اعلامیه را از سوی لوید جرج و وایزمن دریافت کرد و پیشاپیش با آن موافقت نمود و صدور آن را تبریک گفت. اما فرانسه و ایتالیا پس از صدور اعلامیه موافقت خود را با آن اعلام کردند. پیش از این، متفقین بر بینالمللی بودن فلسطین موافقت کرده بودند لیکن پس از به تفاهم رسیدن در مورد اعلامیه بالفور، لندن به وایزمن و سوکولف مأموریت داد که در این مورد موافقت ایتالیا و فرانسه را نیز جلب کنند. و این کار هم شد.
دکتر ویلسون با آنکه با اعلامیه بالفور موافقت کرده بود اما خود یک برنامهی صلحجویانهی گستردهای داشت. ابطال قراردادهای سرّی، دادن حق تعیین سرنوشت به ملتهای ضعیف، در آوردن «قیمومت» به عنوان یک امر صرفاً ارشادی و خیرخواهانه تا یک زمان مشخص، خلع سلاح و تقویت جامعهی ملل – که در اصل ایدهی دکتر ویلسون برای حل و فصل منازعات و مشکلات بینالمللی بود – اهداف رئیس جمهور آمریکا را تشکیل میداد. لیکن از آنجا که ملت آمریکا در سال ۱۹۲۰ به دولت این کشور اجازه نداد که خود را درگیر مسائل اروپا کند، ویلسون از برنامهی خود دست برداشت و به اروپا برنگشت. دوران ریاست جمهوری ویلسون در سال ۱۹۲۱ به پایان رسید و در سال ۱۹۲۴ بدرود زندگی گفت. جامعهی ملل همچنان مثل مار تلاش میکرد، اما این جامعه در واقع عبارت بود از جامعهی:
۱- بریتانیا و فرانسه
2- یهودیت جهانی که از پشت پرده آن را هدایت میکرد.
پینوشتها:
۱- بیانیه بالفور ( Balfour Declaration ) نامهای تاریخی بود که در تاریخ ۲ نوامبر ۱۹۱۷ میلادی، توسط آرتور جیمز بالفور وزیر خارجه وقت بریتانیا، خطاب به والتر روچیلد نوشته شد و در آن از موضع مثبت دولت بریتانیا برای ایجاد خانه ملی برای یهودیان در فلسطین خبر داده شد. بیانیه بالفور، سرآغاز تلاش در عرصهی بینالمللی برای تأسیس کشور اسرائیل به شمار میرود.
«جامعه ملل» در پایان جنگ جهانی اول و پس از سقوط امپراتوری عثمانی، قیمومیت بریتانیا بر فلسطین را به پادشاهی متحده اعطا کرد، با این هدف که قیمومیت بریتانیا «پیشزمینههای مطلوب سیاسی، اقتصادی و امنیتی برای تاسیس خانه ملی یهودیان را عهدهدار شود و همچنین برای حفاظت از حقوق مدنی و حقوق مذهبی از همه ساکنان سرزمین فلسطین، صرفنظر از نژاد و مذهب» بکوشد.
بیانیه بالفور مدیون تلاش و لابیگری حییم وایزمن رئیس وقت سازمان جهانی صهیونیسم، والتر روچیلد عضو مجلس عوام بریتانیا و بانکدار بریتانیایی و همچنین ناحوم سوکولوف روزنامهنگار و زبانشناس لهستانی بود که در مذاکراتی که منجر به صدور بیانیه بالفور شد، نقشی کلیدی داشت.
۲- هانری ژوزف – اوژن گورو ( Henri Joseph- Eugene Gouruad ) ژنرال فرانسوی فرماندهی ارتش چهارم فرانسه در حملهی داردانل در جنگ جهانی اول و کمیسر عالی سوریه و لبنان در سال های ۱۹۱۹-۱۹۲۳- م.
منبع: عجاج نویهض (۱۳۸۷)، پروتکلهای دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم (۱۳۸۷).
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: