هر چند ممکن است که میان تئودور هرتزل و احد هاعام (۱) در روشهای علمی و نظری تفاوتهایی وجود داشته باشد، اما در هدف بزرگ و نهایی خود کمترین اختلافی ندارند. وایزمن در برابر احد هاعام، همچون شاگرد در برابر استاد است. او در نوشتههای خود، با قدرت فریبندگی و تصویرگریاش توانسته است به طور ضمنی به خوانندگانش بفهماند که پس از هرتزل یهودی آلمانی که در ابتدای کار جذبگرا بود، زمام نهضت به دست یهودیان روس یعنی اشکنازی ها (۲) (جبههی مقابل سفارادی ها (۳) یعنی یهودیان مشرق زمین و کسانی که از اسپانیا مهاجرت کردند) افتاد و از آن به بعد اینها تمامی بار نهضت صهیونیسم را به دوش کشیدند.
ستایش وایزمن از هرتزل که به اقتضای حال بود، مانع از آن نشد که در جایی دیگر اظهار دارد هرتزل پس از مرگش به قاب عکس نهضت تبدیل شد و نه چیزی فراتر از آن. همین وایزمن در کتاب خود گفته است که وقتی هرتزل تریبون کنگرهی سال ۱۹۰۳ لندن را که برای بررسی پیشنهاد بریتانیا دربارهی اوگاندا تشکیل شده بود، ترک میگفت، خانمی یهودی پیش رفت و او را خائن خطاب کرد. به گفتهی وایزمن در همین زمان استاد او احد هاعام مقالهای جنجالآفرین نوشت و در آن به کسانی که گرایش به پذیرفتن پیشنهاد فوق داشتند، به این دلیل که در پیشنهاد از فلسطین صرفنظر شده است، حمله کرد.
در این کنگره تعداد زیادی از نمایندگان یهودیان روسیه حضور داشتند. این عده وقتی دیدند که هرتزل با لطایفالحیل سعی میکند کنفرانس را به قبول بررسی پیشنهاد وادارد و به اعضای آن بقبولاند که لااقل با اعزام یک هیأت کارشناسی به اوگاندا موافقت کنند، سالن کنفرانس را ترک گفتند و در راهرو خروجی روی زمین نشستند و شروع به گریستن کردند. در این وقت احد هاعام در تشویق آنان به ادامهی مخالفت خود، مقالهای تحت عنوان «هان مویهگران!» نوشت. به گفتهی نویسندگان یهود، این مقاله در نوع خود از ارزشمندترین نوشتههای احد هاعام است.
به هر حال، هرتزل و احد هاعام در ایدهی تجمع و یورش آشکارا با هم اشتراک دارند. کریستوفرسایکس، فرزند مارک سایکس مشهور، در کتاب خود بررسی دو فضیلت (چاپ ۱۹۵۳) واقعهای را نقل کرده است که به اعتقاد ما اگر این شخص نبود، این واقعه هرگز برملا نمیشد. کریستوفر که نویسندهای نقاد بود دوست داشت اقدامات و کوششهایی را که پدرش بعد از گرایش به صهیونیسم به عمل آورده بود، به طور واقعی و عملی ثبت کند.
پدر کریستوفر در اواخر سال ۱۹۱۶ یا قبل از آن در لندن به دست خاخام دکتر موسی گاستر صهیونیست شد. گاستر اصلاً از مردم رومانی است و در بخارست اقامت داشت. وی به سبب افراط در یهودیت، در برابر حکومت رومانی عَلم طغیان برافراشت و در نتیجه حکومت او را از کشور اخراج کرد و گاستر به لندن رفت و در این شهر متوطن شد. او و مارک سایکس هر دو عضو انجمن خاورشناسان بودند و این امر زمینهی نخستین ملاقات آن دو قبل از سال ۱۹۱۴ را فراهم آورد.
از آنجا که مارک سایکس از پاییز ۱۹۱۴ که ترکیه در کنار آلمان وارد جنگ شد، نقش خود را در بوتهی سیاست عربی بریتانیا ایفا میکرد. باطناً شیفتهی صهیونیسم شده بود. او بر این باور بود که – البته به نام دولت خویش – در راه هدفی گام برمیدارد که بزودی تاریخ بسیاری از صفحات خود را برای آن باز خواهد کرد. (۴) شاید سایکس عقاید صهیونیستی را تماماً از گاستر الهام گرفته باشد.
در سال ۱۹۰۱ که هرتزل میان سلطان عبدالحمید، خلیفهی عثمانی، و سلاطین و رؤسای جمهور و امرای اروپا در رفت و آمد بود، پنجمین کنگرهی صهیونیستی به ریاست وی برگزار شد. هرتزل که سرگرم گفتگوهای پنهان خود با حکومت بریتانیا پیرامون قضیهی یهود بود، متوجه شد که در سر راهش موانعی وجود دارد.
لرد لنزداون، وزیر امور خارجه بریتانیا در سال ۱۹۰۲، سعی کرد که او قهرمان رسیدن به یک راه حل خشنود کنندهی هرتزل باشد. هرتزل از ۱۸۹۸ شرکت مالی بزرگی را در لندن بهوجود آورده بود و چشم طمع به قبرس داشت. اما لنزداون به او رساند که این شدنی نیست. قطع امید از قبرس باب تازهای را در وادیالعریش مصر گشود.
در آن هنگام استعمارگر خبرهای چون لرد کرومر بر مصر حکومت میکرد. در آنزمان گفته شد که چنانچه بتوان آب را از نیل به وادیالعریش رساند، امکان آبادانی این منطقه به دست یهودیان وجود دارد. لنزداون با اساس این ایده موافقت کرد و فعالیت وزارت خارجه، هرتزل و کرومر برگرد این محور آغاز شد. کمیسیونی از کارشناسان برای بررسی اوضاع از نزدیک به عریش اعزام شد و در پی آن هرتزل برای گفتگو با کرومر رهسپار مصر گشت.
کریستوفر میگوید که وی با جستجوهای خود توانست از مذاکرات کرومر و هرتزل که در سر میز شام در خانه نماینده دولت بریتانیا در قاهره جریان داشت پارهای اطلاعات تردیدناپذیری کسب کند. جان کلام همین جاست. ظاهراً کرومر، این شخصیت باهوش و مکار، دوست داشت این فرصت را در اختیار هرتزل بگذارد که هر چه در چنته و قلب خود دارد بیرون بریزد. تا جایی که هرتزل اظهار داشت:
«مطمئن باشید که من میتوانم فلسطین را با فتح و خونریزی بگیرم. اگر من آزاد و پیرو خواستهی خودم بودم مسلماً این روش را بر هر روش دیگری ترجیح میدادم.»
در این جا کریستوفر میگوید: کرومر از شنیدن این سخن متأثر شد و سرش را پایین انداخت و در خود فرو رفت.
برگههایی که از پدر کریستوفر به جا مانده و وی آنها را مورد مداقه و بررسی قرار داده است، این مطلب را تأیید میکند.
گفتگوهای لنزداون و کرومر سرانجام به شکست انجامید. جوزف چمبرلین، وزیر مستعمرات، در پی بازگشت از سفر به آفریقای شرقی، هرتزل را به حضور فراخواند و پس از اظهار ملاطفت، اوگاندا را به او پیشنهاد کرد.
سخن از قبرس و عریش را بیش از این ادامه نمیدهیم؛ زیرا غرض توضیح این نکته است که میان هرتزل و احد هاعام در عقیدهی تجمع و یورش اختلافی نیست. حزب ژابوتینسکی در فلسطین از سال ۱۹۲۰ آشکارا دم از این عقیده میزد و هیچچیز برایش مهم نبود. از همین سال یهودیان مخفیانه دست به تشکیل سازمانی نظامی به نام هاگانا (۵) (دفاع) زدند و اسلحهی فراوانی را وارد، و آنها را مخفیگاههای سازمان جاسازی کردند.
کسی که امروز در روشهای یهودیان از زمان صدور اعلامیه بالفور که در فلسطین و سوریه و عراق جنگ در جریان بود، تاکنون دقت کند بوضوح در مییابد که برنامهی مبتنی بر عقیدهی تجمع و یورش تنها برنامهای است که یهودیان بر آن تکیه کردهاند و فعالیتهای آشکار سیاسی، بده بستانها، بحثها و گفتگوهای هیأتها و امثال اینها نمایشی بیش نیستند. اکنون خوانندگان براحتی میتوانند پشت پردهی پروتکلهای دانشوران صهیون را با وضوح تمام ببینند.
ژابوتینسکی از زبان خانم فرانس نیوتن
خالی از فایده نخواهد بود که در اینجا برخی از صفحات کتاب پنجاه سال در فلسطین نوشتهی خانم فرانس نیوتن (۶) را برای خوانندگان بازگو کنیم. این صفحات روشنگر غرور و گستاخی زشتی است که یهودیان از روز ورود وایزمن در رأس یک هیأت صهیونیستی از لندن برای به تفاهم رسیدن با فرمانده آلنبی بر سر شروع اجرای سیاست یهودیکردن فلسطین، آغاز کردند.
وایزمن در بهار ۱۹۱۸ وارد فلسطین شد. خانم نیوتن خبر نخستین برخورد خونین عربها و یهود در قدس را در مراسم عید فصح سال ۱۹۲۰ [یا به قول فلسطینی ها مراسم یوم النبی موسی (ع) (۷)] نقل میکند (۸) و توضیح میدهد که چگونه ژابوتینسکی (۹) یکی دیگر از شاگردان مکتب تجمع و یورش، در آن هنگام که حکومت نظامی حاکم بود، با شلیک اسلحهی خود آتش فتنه و آشوب را برافروخت و چگونه در دادگاه نظامی، با آنکه مجرم بود، رفتار میکرد. مجموعهی این صفحاتی که از کتاب خانم نیوتن نقل میکنیم حاوی تابلویی است از همهی اینها. آنچه در ذیل میآید ترجمهای است از فصل هیجدهم با عنوان «حکومت نظامی»:
«هیأت صهیونیستی در حالی وارد فلسطین شد که از جانب دولت بریتانیا مختار بود به هرگونه تسهیلاتی از طرف حکومت نظامی برای گشت و گذار در کشور و بررسی اوضاع آن و خواستن گزارشها پیرامون طرح میهن ملی و ایجاد روابط دوستانه با اهالی عرب (۱۰) و غیرعرب فلسطین دست یابد. این همه در زمانی اتفاق افتاد که بیم و نگرانیهای اعراب را برانگیخت و چشم آنها را بر روی حقیقت آشکار موجود باز کرد. این طلایهی یهودی به تنهایی وارد میدان شد بدون آن که تیم دیگری از عربها وجود داشته باشد تا برای دفاع از دیدگاه عربی با آن مقابله کند. بیشک، شور و حماسهای که طلایهی صهیونیستی نسبت به مسألهی غافلگیر کنندهی صهیونیسم از خود نشان داد نادیده گرفتن احساسات عربها بود؛ در صورتی که لازم بود با دقت و ظرافت عمل شود.
کوششهای دکتر وایزمن برای جبران این موضوع زمانی آغاز شد که فرصت از دست رفته بود و لذا نتیجهای نبخشید و بیشتر خواستهها و تقاضاهایی که یهودیان عنوان میکردند با مخالفت و طرد روبهرو شد. آنان اصرار داشتند که: بیدرنگ در حکومت نظامی سهیم شوند، کمیتههای اراضی از کارشناسان یهود به منظور بررسی اوضاع کشور و منابع ثروتهای طبیعی آن به وجود آید و اعضای تشکیل دهندهی این کمیتهها فقط یهودی باشند، مدعی بودند که به موجب متن اعلامیهی بالفور، یهودیان یافا حق دارند انبارهای گمرکی ایجاد کنند و آنها را در انحصار خود درآورند. و بانک «آنگلو – فلسطین» که یک شرکت یهودی است وامهای لازم را در اختیار کشاورزان یهودی بگذارد، خواستار این شدند که حق انتخاب افراد را برای کار در نیروی پلیس داشته باشند و خود کسری بودجهی دولت را در این زمینه جبران خواهند کرد، خواستار این بودند که یک نیروی دفاع یهودی، هاگانا، به وجود آورند و کار تمرین و آموزش و دیگر امور مربوط به این نیرو در دست آنها باشد – گفتنی است که قبل از طرح این خواسته عملاً این نیرو را تأسیس کرده بودند – و سرانجام خواهان به رسمیت شناخته شدن زبان عبری بودند. یهودیها همهی اینها را در دورهی حکومت موقت نظامی مطالبه کردند در صورتی که حکومت نظامی موظف بود وضعیت موجود کشور اشغال شده را حفظ کند تا پس از جنگ سرنوشت نهایی آن مشخص شود.
در همین زمان، اوایل اشغال، یهودیها برای رسیدگی به احوال شخصیهی خویش دادگاههای دینی مستقلی داشتند؛ دادگاههایی که از روزگاران گذشته، یعنی زمانی که قضایا و دعاوی با حکمیّت حل و فصل میشد، به ارث مانده بود. مؤسسهی پزشکی صهیونیستی امریکایی ترجیح داد که مستقل از دستگاه حکومت به فعالیتهای پزشکی خود ادامه دهد. روشن بود که یهودیها سازمان اطلاعات و جاسوسی فوقالعاده منظم و آمادهای به وجود آورده بودند. این سازمان درست مانند امروز – یعنی سال ۱۹۳۷- چنان دقیق عمل میکرد که کمتر سرّی از اسرار حکومت بر او مخفی میماند. با وقوع ناآرامیهای سال ۱۹۲۰ صهیونیستها علناً در برابر حکومت موضعی کینهتوزانه و خصمانه اتخاذ کردند. همهی اینها در حالی بود که مسألهی قیمومت همچنان مورد بحث قرار داشت و هنوز به نتیجهای نرسیده بود.
نتیجهی غمانگیز این وضع این شد که برخی کارمندان کشوری (غیر نظامی) حکومت فلسطین، خود را ناچار دیدند که به خاطر عدالت، دیدگاه عربها را جدی بگیرند؛ زیرا هیچ فردی از آنها که در سیاست وزن و اعتباری داشته باشد، به عنوان نمایندهی این دیدگاه در حکومت وجود نداشت و شخص دیگری هم نبود که از عربها دفاع کند. در صورتی که هیأت صهیونیستی به دلخواه خود در کشور میگشت و هرگونه تسهیلاتی از قبیل تلفن و ادارات برق در اختیارش گذاشته شده بود و اجازه ورود و خروج و آزادی رفت و آمد و حق خواستن اطلاعات از دوایر رسمی و هر مرجع یا طرف دیگری و حق برگزاری اجتماعات را داشت اما دهان عربها بسته شده بود و کشور خویش را میدیدند که کاردهای قصابهای خشمگینِ از راه رسیدهی صهیونیستی به چهرهی آن اشاره می کند در حالی که یهودیان مقیم فلسطین (حدوداً ۵۰ هزار نفر) تا روز اشغال قدس -۹ /۱۲ /۱۹۱۷- همچنان گروهی خوار و ذلیل بودند و با بیچارگی در سایهی عربها به سر میبردند و دوست داشتند که در پناه آنها باقی بمانند.
بنابراین، عربها احساس کردند که جز نیرنگ و خیانت از انگلیسیها ندیدهاند. در صورتی که کمی پیش، یعنی در بحبوحهی جنگ در فلسطین، هواپیماهای بریتانیایی بر فراز آسمان پرواز میکردند و با ریختن اعلامیه بر فراز سر عربهای بومی آنها را به یاریدادن ارتش بریتانیا و نیل به استقلال عربی تشویق و تحریض میکردند. در نتیجه، صدها نفر به ارتش انقلاب عربی که نیروهای آن به فرماندهی امیر فیصل در شمال عقبه مستقر بود، ملحق شدند. بسیاری از افسران و سربازان عربِ ارتش عثمانی خدمت نظامی خود را ترک گفتند و به ارتش انقلاب پیوستند. در همین گیرودار این هیأت صهیونیستی وارد کشور میشود و صهیونیستها دهانهای حریص و گرسنهی خود را برای بلعیدن کشور، به گونهای که در گزارش انجمن سلطنتی آمده است، میگشایند.
در سال ۱۹۲۰ یهودیها حکومت نظامی را غیر دوستدار صهیونیستها و شاید هم دشمن کلیهی یهودیان قلمداد کردند. این بود که از یک سو بیم و هراسهای عربی شدت میگیرد و در سوی دیگر مطامع و سوداهای فزایندهی یهودی قرار دارد. با چنین وضعی عجیب نیست که موضعگیری هر یک از طرفین به حد افراط برسد و میان آنان شکاف پدید آید. این شکاف ژرف با گذشت زمان به یک معضل لاینحل سیاسی مبدل شد.
اما ناآرامیهایی که در عید فصح ۱۹۲۰ به وقوع پیوست نیروی خود را از کینهتوزی نژادی میان دو گروه در قدس گرفت. این ناآرامیها میتوانست هشداری باشد نسبت به ظهور آتشفشانی که هر زمان آمادهی انفجار و گدازه فشانی است».
نخستین خونها در قدس ۱۹۲۰ (یوم النبی موسی)
نخستین خونها، یا به تعبیر خانم نیوتن (۱۱): انفجار آتشفشان!
در نخستین خونها، آنگونه که در اینجا حقیقت آن را بازگو میکنیم، در برابر نخستین «تابلو» از تابلوهای تحریف و واژگونهنمایی وایزمن و اجرای اصل تجمع و یورش قرار میگیریم.
در بهار سال ۱۹۲۰ عید فصح مصادف میشود با جشن موسم النبی موسی و یا برعکس، جشن یوم النبی موسی با عید فصح برخورد میکند.
صحنهی نمایش: حکومت نظامی قدرتنمایی میکند و جولان میدهد! قدس همچنان از وجود بقایای ارتش بریتانیا، اعم از هندی، استرالیایی و نیوزلندی، موج میزند. غرور و سرمستی صهیونیستی کشور را پر کرده است. عربها برای نجات چشم به دمشق دوختهاند و فریاد سوریه بزرگ را سر میدهند.
بریتانیا و فرانسه بر سر اجرای معاهدهی سایکس – پیکو به توافق رسیدهاند. کنفرانس سان رمو برای تقسیم ربودهها و توزیع قیمومتها بزودی برگزار میشود. هنوز از رادیو و فرستنده و ترانزیستور خبری نیست. اتومبیل تازگی دارد. در پایتختهای عربی شعار نه تحتالحمایگی و نه قیمومت به گوش میخورد!
مایلیم آنچه را خانم نیوتن، که در آن زمان از نزدیک شاهد همه چیز بود، دربارهی عوامل نخستین خونها یا انفجار آتشفشان گفته است، نقل کنیم. این سخنان در همان فصلی است که قبلاً مطالبی را از آن بازگو کردیم. این اقدام یهودیها نخستین تجربه در پیاده کردن اصل تجمع و یورش و قهرمان این تجربهی شکست خورده ژابوتینسکی بود. اینک سخنان خانم نیوتن:
«ناآرامیهای فصح متأسفانه نخستین گدازهافشانی آتشفشان بود. ناآرامیها در این زمان به وقوع پیوست؛ چون از قدیمالایام هزاران زائر مسیحی برای تبرک جستن به شهر مقدس میآمدند. بسیاری از این زائران اهل روسیه بودند که با تحمل مشقت و تحت حمایت حکومت خویش میآمدند. ترکیهی مسلمانان برای مقابله با این کفه و این هجوم مسیحی شروع به تشویق برگزاری موسم النبی موسی کرد و با این کار کفهی دیگر را سنگین کرد. (۱۲)
این است که در همین زمان هزاران مسلمان از سراسر کشور به سوی قدس سرازیر میشوند و جشن در صحن حرم شریف برگزار میشود و سپس هیأتها تشکیل میگردد و پرچمها بر فراز آنها به اهتراز در میآید، شمشیرها از نیام کشیده میشود و صدای غرش تفنگها در فضا طنین میافکند و سرودها و تصنیفهای عامیانه جانها را به هیجان میآورد. آنگاه صنوف به طرف مزار حضرت موسی که در آنجا، نزدیک بحرالمیت، مسجدی است به همین نام سرازیر میشوند.
بی آنکه بخواهم از اهمیت ناآرامیها، این فاجعهی سهمناکی که در آن ایام به وقوع پیوست، بکاهم میل دارم ریشهی این ناآرامیها و درگیریها را تا آنجا که من اطلاع دارم برای خواننده توضیح دهم.
بدیهی است که احساسات و عواطف دینی در طول روزهای برگزاری جشنهای موسم النبی موسی شدیداً بیدار و تحریک شده است. اما اینبار عامل دیگری مزید بر علت شده بود: جوّ داغ حاکم بر فلسطین موجب شده بود که روح ناسیونالیسم عربی در این همایشهای پر شور برای خود رقیبی بیابد. این هیأتها و دستجات گرچه در چشم اروپاییها نمایندهی تودهی مردم میآمد، اما آنها با پیوستن به یکدیگر به طور منظم حرکت میکردند و در حالی که پلیس ایشان را در میان گرفته بود به سمت بابالخلیل پیش میرفتند.
تودههای مردم طبق معمول از بالکنهای دو طرف خیابان سرگرم تماشا بودند. بدیهی است که در میان این تودهها یهودیان نیز وجود داشتند. شنیده شد که یکی از این یهودیان برای تحقیر مراسم و اجتماعکنندگان سخنان زشتی به زبان آورد. شاهدانی گفتهاند که وی به صورت یکی از علمای دینی آب دهان انداخته است. عربها با مشاهدهی این عمل شخص مذکور در یک چشم به هم زدن او را گرفتند و بیامان وی را با خود بردند. این نخستین جرقه بود.
برادران این یهودی به کمک او شتافتند و حادثه رخ داد. دو طرف به جان هم افتادند و داد و فریاد به داخل شهر منتقل شد (باب الخلیل، محل وقوع حادثه، در خارج از حصار شهر قرار دارد). در اینجا برخورد تلخی میان عربها و یهودیها صورت گرفت. سربازان برای کمک به پلیس در خاموش کردن آتش فرا خوانده شدند. حادثه صورت عمومی و گستردهای به خود گرفت. برای آنکه کسی از بیرون به شهر هجوم نیاورد و سکنهی داخل آن در امان بمانند، دروازههای شهر بسته شد. بر دروازههای ورودی و خروجی شهر نگهبان و پاسبان گماشتند و به هیچکس اجازهی رفت و آمد داده نمیشد مگر آنکه برگهی عبور میداشت. بعد از سه یا چهار روز آبها از آسیاب افتاد و آرامش بازگشت. طبق آمار رسمی هفت یهودی کشته و دویست نفر مجروح شدند و عربها نیز پنج کشته و بیست و پنج زخمی بر جای گذاشتند.
آری، این رویداد یک فاجعه بود اما در پرتو دوراندیشیای که حکومت از خود نشان داد مجدداً امنیت برقرار شد. اینها حقایقی هستند که بیتردید رخ دادهاند و میتوان با شهادت عدهای از کارمندان بریتانیایی دولت که در آن هنگام در قدس و شاهد عینی ماجرا بودند آن را تأیید کرد. چند روز بعد که از قدس دیدار کردم از برخی از این شاهدان مستقیماً این مطلب را شنیدم.
باید چند مطلبی در رابطه با نتیجهی منطقی این ناآرامیها و حوادث دیگری که بعداً به دنبال آن به وجود آمد اضافه کنم. یک هیأت قضایی برای تحقیق دربارهی این حوادث از مصر وارد قدس شد، اما گزارش این هیأت هرگز برای اهالی منتشر نگردید. طبق قوانین معمول نظامی، دادگاه نظامی ویژهای برای محاکمهی بازداشت شدگان عرب و یهود تشکیل شد. دنیای یهود به خاطر محاکمهی یکی از این افراد المشنگهای به راه انداخت. این شخص ژابوتینسکی است. او کسی است که هاگانا را تأسیس کرد و اعضای آن را مخفیانه تمرین نظامی میداد.
به دلایلی که افکار عمومی از آن بیخبر است حکومت نظامی هیچ تصمیمی برای انحلال این سازمان نگرفت. سازمان مذکور غیرقانونی است و وجود آن حریفی برای حکومت محسوب میشود؛ چه هیچیک از اهالی غیرنظامی حق ندارد اسلحه در اختیار داشته باشد (من خود یک تفنگ آلمانی داشتم که بر دیوار خانهام آویزان میکردم و هدیهی یادگاری بود. اما پلیس آمد و آن را با خود برد). اینکه سازمان غیرقانونی هاگانا چگونه و از کجا توانست اسلحه وارد کند به صورت یک راز سر به مهر باقی مانده است. اما عربها در تحقیقات خود به این نتیجه رسیدهاند که یهودیان اسلحه را تحت پوشش کالای مخصوص صلیب سرخ وارد کردهاند. عربها از این موضوع اطمینان حاصل کردند و لذا خشم آنان نسبت به حکومت افزایش یافت؛ چرا که آب از زیر پایش رد شده و او بیخبر مانده است. مهم نیست که آنچه اعراب گفتهاند درست است یا غلط، بلکه چیزی که اهمیت دارد وجود سازمان هاگانا و برخورداری آن از این سلاحهاست که ناگهان در این آشوبها از آنها استفاده میکنند. این چیزی است که عربها را که سلاحی جز چاقو و چماق نداشتند، عصبانی کرد.
در اثنای محاکمهی ژابوتینسکی حادثهای اتفاق افتاد که توجه کمیسیون سلطنتی را به خود جلب کرد و آن را در گزارش خود (۱۹۳۷) آورد. در این گزارش آمده است:
«یهودیها ادارهی اطلاعات بیاندازه دقیق و منظمی داشتند به طوری که حکومت به دشواری میتوانست تمامی اسرار خود را از خطر سرقت حفظ کند. این، اشاره به ژابوتینسکی است؛ چه، وی در اثنای محاکمهی خود بهعنوان مدرک، اوراق رسمی بینهایت مهمی را ارائه داد که از صندوق حکومت به سرقت رفته بود؛ صندوقی که رئیس ستاد موظف است برای حفاظت از آن کلیدش را به گردن خود بیاویزد. ژابوتینسکی در برابر دادگاه حالتی تحقیر کننده و استهزا آمیز داشت و با چنان وقاحتی با قاضیان برخورد میکرد که گویی رأی آنها دربارهی او کمترین اهمیتی برایش ندارد، زیرا این حکم خواه ناخواه نقض خواهد شد. دادگاه، ژابوتینسکی را به پانزده سال زندان با اعمال شاقه محکوم کرد، اما اندکی بعد این مدت به دو سال تقلیل یافت و باز بعد از مدتی کوتاه، سخن ژابوتینسکی درست از آب درآمد و بخشوده شد». (۱۳)
خانم نیوتن در پایان میگوید:
«نمیتوانم این ماجرای غمانگیز را که در عید فصح اتفاق افتاد خاتمه دهم بدون آنکه اذهان را به حقیقتی انکارناپذیر جلب کنم و آن این است که این آشوبها و ناآرامیها هرگز از سوی عربها برنامهریزی نشده بود. این یک حقیقت است. ولی البته یهودیها عکس این قضیه را شایع کردند. ناآرامیها کاملاً بیمقدمه و به عبارت دیگر انفجاری آنی بود که از شدت تنفر عربها نسبت به سیاست میهن ملی سرچشمه میگرفت؛ زیرا میدیدند که خطر چنین میهنی برای آنها و فرزندانشان روز به روز افزایش مییابد. هرکسی میدانست که اینک آتشفشان در آستانه گدازهافشانی است. اگر حادثهی تحریککنندهای که در بابالخلیل اتفاق افتاد روی نمیداد چه بسا که آتشفشان به این زودیها شعلهور نمیشد».
در سپتامبر ۱۹۲۰ که من از دمشق به فلسطین آمدم و مقیم قدس شدم حدود پنج ماه از جاری شدن نخستین خونها و یا انفجار نخستین آتشفشان میگذشت. گفتههای خانم نیوتن کاملاً حقیقت دارد. فقط سخن او دربارهی ریشهی پیدایش موسم النبی موسی در فلسطین عاری از واقعیت است و جنبهی تاریخی این قضیه از دید این خانم پنهان مانده است.
رویداد یوم النبی موسی (۴/۴ /۱۹۲۰) برای مدتی طولانی موضوع بحث و گفتگوی مردم در فلسطین و خارج فلسطین بود و نخستین خونها تأثیر عمیقی در جانها گذاشت. کشورهای عربی با گیجی به آن نگاه میکردند اما به قول معروف دست ما کوتاه و خرما بر نخیل بود. در آن زمان، دمشق در التهاب به سر میبرد چرا که گورو خود را برای عملیات جنگی آماده میکرد. دوستانم در قدس که یکی از آنها از برادران عرب مسیحی من است و از نزدیک شاهد اجتماعات در بابالخلیل بوده است، تمامی جزئیات را برایم نقل کرد (۱۴) که عیناً با آنچه خانم نیوتن نوشته مطابقت دارد.
برای یک نفر عرب که امروز مبارزات چهل و شش سال پیش عربها در فلسطین را مینگارد اهمیتی ندارد که بگوید اگر یهودیهای صهیونیست، ظاهراً برای تماشا و در واقع به قصد درگیری، به اجتماعکنندگان عرب نزدیک نمیشدند، هرگز اتفاقی نمیافتاد! زمان چنین سخنانی گذشته است، زیرا اینبار در نخستین مراحل، سال ۱۹۲۰، یهود را میبینیم که تکیهگاهشان اسلحهای است که علیرغم میل حکومت – کسی چه میداند، شاید هم با اطلاع او – وارد کشور کرده است و رهبرشان یکی از شاگردان احد هاعام یعنی کاپیتان ژابوتینسکی است که نمایندهی ایدهی تجمع و یورش به شمار میآید.
حال آنکه عربهای فلسطینی در آن زمان هنوز در آغاز سپیده دم خود بودند. زمانی که هوا هنوز گرگ و میش است و اشیاء جز با نگاه دقیق بازشناخته نمیشوند.
پینوشتها:
1- بنیانگذاران صهیونیزم جهانی و رژیم اسرائیل.
2- واژه اشکناز نام عبری آلمان است و بنابراین اشکنازی در اصل به معنی یهودی آلمانی است که به تدریج بر همة یهودیانی که از تمام اروپا و آمریکا به فلسطین آمدند اطلاق شد. امروزه اشکنازی، یهودیان آلمان، اروپای شرق و شوروی را نیز شامل می شود؛ بنابراین اصلیت آنها آلمانی بود. هرچند اغلب اشکنازی ها به زبان «یدیش» صحبت می کردند، اما عده ای از آنها هم به دیگر زبانهای اروپایی سخن می گفتند. هنگامی که مهاجران اشکنازی، لهستان را به مقصد هلند، انگلیس و امریکا ترک کردند، گروههای کوچکی بودند که بیشتر به تجارت دریایی می پرداختند و معمولا به غل و غش و کلاهبرداری و فساد مشهور بودند. طرز لباس پوشیدن و مدل موی آنها از دیگران متمایز بود و دین آنها از دین سفاردیم کاملا جدا بود. تمامی جنبش های فکری معاصر یهودیان در میان اشکنازی ها ظهور کردند. جنبش «صهیونیسم» در ابتدا یک جنبش اشکنازی و با هدف تأسیس دولتی اشکنازی شکل گرفته بود ولی بعدها یهودیان سفاردیم و جهان اسلام جنبش مزبور را قبضه کردند.
3- سفارد یا سفاردا واژه ای عبری به معنای اسپانیاست. سفاردی ها یهودیانی هستند که در شبه جزیرة «ایبریا» شامل اسپانیا و پرتغال می زیستند و پس از سقوط خلافت اسلامی اندلس در سال ۱۴۹۲ م، از آن کشور گریختند و در جنوب اروپا، شمال افریقا و شهرهای لندن، آمستردام و هامبورگ سکونت گزیدند. امروزه واژه سفاردی از نظر معنایی توسعه یافته و تمامی جوامع یهودیان شامل افریقا، عراق، سوریه، یونان، ترکیه و سایر یهودیان (غیر اشکنازی) را شامل می شود. سفاردی ها از فرهنگ بالاتری نسبت به« اشکنازی ها» برخوردار بودند. زبان سفاردی ها «لادینو» و عربی است. زبان عبری که امروزه در اسرائیل متداول است، عبری « سفاردیم» است؛ زیرا سفاردی ها پیش از اشکنازی ها به فلسطین آمدند و با یهودیان مقیم فلسطین مخلوط شدند. برخی از سفاردی ها داری مهارت های مدیریتی و نیز سرمایه داری زیادی بودند که در تجارت بین المللی نقش داشتند. در واقع سفاردیم ها یک شبکه تجارت بین المللی ایجاد و در سرمایه داری عرب نقش بسیاری ایفاء کردند. آنان از لحاظ شعائر دینی و نماز و عبادت دارای آداب خاصی هستند و زبان عبری آنان نیز با عبری اشکنازی متفاوت است. سفاردیم ها در محیط تمدن خود بیشتر ادغام شده و تمدن عبری را بیش از تمدن غربی فرا گرفتند.
4- در این جا کریستوفر اشاره می کند که حکومت بریتانیا سه بار تلاش کرد یهود را در رسیدن به خواسته هایشان یاری رساند. بار اول به دست اولیور کرمول، حاکم دیکتاتور قرن هفدهم. بار دوم به دست پالمرستون، نخست وزیر قرن نوزدهم. و بار سوم همین تلاشی است که در حال حاضر صورت می گیرد.
شایان گفتن است که کرمول از پیروان پیوریتن های پروتستان بود و پالمرستون در زمره ی همین پیروان دوستدار یهود قرار داشت. سومین تلاش هم کار یک نفر نیست بلکه کار بریتانیا با شرکت لوید جرج، بالفور و چرچیل است اما چون بالفور وزیر خارجه بود این تلاش به نام او تمام شد.
5- هاگانا نام یک سازمان شبه نظامی تشکیل شده توسط شهرک نشینان صهیونیست بود که در سال ۱۹۲۱ تشکیل شد که در آن زمان بطور سری و با نام « دفاع و عمل» به فعالیت پرداخت. بعد از آن، کلمه عمل حذف گردید و کلمه «دفاع» باقی ماند که به معنای «هاگانا» است. مقصود این سازمان تهاجم به زمین و کارگران و سربازان بود.و رفته رفته به شاخه نظامی غیر رسمی آژانس یهود تبدیل گردید. مأموریت این سازمان حملات تلافی جویانه بر علیه اعراب فلسطینی بود. این سازمان در ادامه فعالیت خود اقدام به تأسیس یک شاخه اطلاعاتی به نام شای نمود که اطلاعات لازم را در خصوص مبارزه سیاسی و نظامی با اعراب فلسطین و کشور های عرب در اختیار سران رژیم صهیونیستی قرار می داد.
با اینکه معنای این کلمه دفاع است، این گروه به عملیات مسلحانه بر ضد مسلمانان پرداخته و همچنین در عملیات اسکان مهاجر نشینها مشارکت کرد و در مهاجرت قانونی و غیر قانونی صهیونیستها یاری رساند. این گروه همچنین در طول انقلاب عربی در سال ۱۹۳۶ با انگلیس همکاری داشت و در سال ۱۹۳۱، بعضی از عناصر هاگانا بهمراه اعضائی از «بیتاد»، سازمان « آرگون » را تشکیل دادند که بزرگترین نقش را در برپائی دولت اسرائیل و قتل و آواره سازی فلسطینی ها داشت و شعار و نشان این گروه، عبارت « فقط با اسلحه » بود که در زیر آن عبارت « فقط همین » نیز نقش بسته بود. این سازمان با اعلام استقلال اسرائیل در سال ۱۹۴۸ منحل گردید.
6- یکی از فعالان انگلیسی مقیم حیفا که در جهت استیفای حقوق اعراب فلسطینی و جلوگیری از تشکیل دولت صهیونیستی در فلسطین، تلاش فراوان نموده و خاطرات زندگی خود در فلسطین را در کتابی به همین نام، منتشر نمود.
7- بد نیست که در این جا خلاصه ای از موسم النبی موسی در فلسطین را بیاوریم: بعد از جنگ های صلیبی یک خطر همچنان باقی ماند که برای دفع آن می بایست همواره آماده بود. این خطر عبارت بود از پیدا شدن ناگهانی سر و کله ی اجانب و حمله ی آنها به کشور و بازیچه قرار دادن آن. در این حملات احتمالی فلسطین و بویژه قدس هدف بود. از این رو، دولت در زمان صلاح الدین یا روزگار ممالیک تصمیم گرفت نظامی به وجود آورد که هم در ظاهر و هم در واقع یک نقشه ی نظامی برای دفاع از کشور باشد.
این بود که در غور، نزدیک اریحا و بحرالمیت و در فاصله ی ۳۶ کیلومتری قدس، زیارتگاهی برای موسی ایجاد شد و هر سال مراسم عظیمی برپا می شد. به این شکل که مردم از جبل القدس، جبل الخلیل و جبل نابلس با پرچم های در حال اهتراز، چنان که گویی یک رژه ی نظامی است، گروه گروه وارد قدس می شوند و برای مدت سه روز در آن اجتماع می کنند. سپس این هیأت ها به طرف مزار پیامبر موسی رهسپار می شوند و چند روزی در آن جا می مانند و آن گاه به قدس باز می گردند و پراکنده می شوند.
هدف از این کار حفظ روح غرور و شهامت در مسلمانان است. این مراسم بزرگترین مراسم ملی – مذهبی است که رنگ نظامی – به همین معنایی که گفتیم – دارد. حکومت عثمانی به این موسم اعتنا ورزید و آیین های آن را پاس داشت.
علاوه بر این موسم، مراسم دیگری نیز به همین شیوه و در راستای همین هدف در سواحل فلسطین وجود دارد که از صفد، در شمال، گرفته تا غزه، در جنوب، برگزار می شود. نکته ی در خور توجه این که این مراسم که در ظاهر صبغه ی دینی دارند مطابق سال میلادی، و نه هجری، برگزار می شوند. دلیل این امر هم روشن است و آن استراتژیک بودن مسأله است.
8- از قضا در سال ۱۹۲۰، عید فصح یهودیان با یوم النبی موسی مقارن گشت.
9- Vladimir Jabotinsky
10- جل الخالق از این همه دروغ و دورویی وایزمن!
11- یکی از فعالان انگلیسی مقیم حیفا که در جهت استیفای حقوق اعراب فلسطینی و جلوگیری از تشکیل دولت صهیونیستی در فلسطین تلاش کرده و خاطرات خود را در کتابی به نام «پنجاه سال در فلسطین » منتشر نموده است.
12- ما خانم نیوتن را سرزنش نمی کنیم که از علت حقیقی پیدایش مراسم موسی النبی موسی جز همین ظواهر چیزی نمی داند. او اگر از تاریخ فلسطین در زمان ایوبیان و ممالیک اطلاع داشت، بی گمان به علت اصلی پیدایش این پدیده پی می برد.
13- وایزمن در یادداشتهای خود می نویسد که ژابوتینسکی زیر بار عفو نرفت چون در ردیف متهمین عرب قرار گرفته بود. کسی که او را عفو کرد هربرت ساموئل یهودی، نخستین کمیسر عالی بود. این بادوبروت وایزمن بی ارزش است چون شخص وی نهایت تلاش خود را به کار برد که عفو ژابوتینسکی را بگیرد. گفتنی است که کمیسر عالی صهیونیستی تمام عیار بود.
14- همین دوست مسیحی ام، افزون بر آنچه خانم نیوتن به اجمال آورده است، به من گفت که او خود در حالی که ایستاده بود و عبور هیأتها را تماشا می کرد و شاهد حوادث بود یک سرباز بلند بالای هندی را دید که با سرعتی برق آسا بر یک نفر یهودی چنان ضربه ای وارد آورد که دو یا چند تکه شد. علت آن که این سرباز هندی در بحبوحه ی آن اغتشاش خود سرانه این کار را کرد این بود که شخصاً دید و شنید که یهودیها آب دهان می اندازند و دشنام می دهند.
منبع: عجاج نویهض (۱۳۸۷)، پروتکلهای دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم (۱۳۸۷).
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: