اسطورهها و بنیانهای اندیشه سیاسی یهود (۴) ده سبط گمشده
مصاحبه با استاد عبدالله شهبازی
– شما در کتاب زرسالاران علاوه بر هولوکاست درباره اسطورههای دیگری که یهودیان رواج دادهاند نیز بحث کردهاید.
شهبازی:
همینطور است. تجدیدنظرطلبان و پیروان مکتب تاریخ واقعی در غرب توجهشان تنها به یک اسطوره سازنده صهیونیسم معطوف است و آن اسطوره هولوکاست است. من در جلد اول کتاب زرسالاران بخش مفصلی را به تاریخ تکوین یهودیت و اندیشه سیاسی یهود اختصاص دادهام و در تحقیق خود به شش اسطوره تاریخی رسیدهام و معتقدم که مجموع این شش اسطوره است که اندیشه سیاسی صهیونیسم را میسازد. و نشان دادهام که هر شش اسطوره فوق از بیخ و بن جعلی است. بنابراین، جعلیاتی مثل هولوکاست در اندیشه سیاسی یهود ریشه تاریخی کهن دارد و فرهنگ و روانشناسی قومی خاصی را میسازد که روح و جوهر آن ادعای مظلومیت و آوارگی تاریخی است.
در بررسی تاریخ یهودیت به این نتیجه رسیدم که باید میان دو مفهوم بنیاسرائیل و یهود به طور جدّی تفاوت قائل شویم. این تفاوت در گذشته هم در فرهنگ اسلامی و هم در فرهنگ اروپایی وجود داشته است. در متون ما همیشه میان بنیاسرائیل و یهود تفاوت قائل شدهاند و در دوران جدید ایرانیان واژه کلیمی را به کار میبردند که به معنی پیروان موسی کلیمالله است و شامل تمامی بنیاسرائیل میشود نه یک قبیله خاص آن. در اروپا هم تا اواخر قرن نوزدهم یهودیان با نام اسرائیلی یا عبرانی شناخته میشدند و حتی زمانی که در سال ۱۸۶۰ سازمان خود را در پاریس تأسیس کردند نام آن را آلیانس اسرائیلی گذاشتند نه آلیانس یهود. ولی از دهههای ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ میلادی خود یهودیان اروپا تعمداً شروع کردند به استفاده از واژه یهود. برای همین است که هرتزل کتاب معروف خود را، که در سال ۱۸۹۵ نوشت، دولت یهود نامید نه دولت اسرائیل.
توجه کنیم که بنیاسرائیل به مجموع ۱۲ سبط (فرزندان یعقوب) یا ۱۲ قبیلهای اطلاق میشود که یک قوم واحد را میساختند. این قبایل دوازدهگانه عبارت بودند از: روبن، شمعون، لاوی، یهودا، یساکار، زبولون، دان، نفتالی، جاد، اشیر، یوسف و بنیامین.
محل استقرار اسباط بنیاسرائیل
بعد از مرگ یوسف قبیله او میان دو پسرش تقسیم شد و دو قبیله مناسه و افرائیم به وجود آمد. مناسه و افرائیم قدرتمندترین و ثروتمندترین قبایل بنیاسرائیل بودند و به علت علاقه یعقوب به پسر محبوبش، یوسف، بهترین اراضی بنیاسرائیل را در تملک داشتند. قبیلهی یهودا پستترین و نامرغوبترین اراضی را در تملک داشت و به این دلیل برخی زبانشناسان نام “یهودا” را به معنی صاحب زمین پست و نامرغوب میدانند. در سال ۹۲۸ پیش از میلاد قوم بنیاسرائیل به دو دولت تقسیم شد که با هم اختلاف و تعارض داشتند:
یکی دولت مستقر در اراضی شمالی بود که ده قبیله بنیاسرائیل به رهبری سبط افرائیم و خاندان یوسف تأسیس کردند و دیگری دولتی بود که به وسیله قبایل یهودا و بنیامین ایجاد شد و رهبری آن با سبط یهودا بود. از این پس تاریخ بنیاسرائیل را اختلاف و رقابت و جنگ میان این دو دولت، و به تعبیری میان دو خاندان یوسف و یهودا، رقم میزند.
دولت اسباط دهگانه شمالی دولت افرائیم خوانده میشد و پایتخت آن در شهر سامریه بود و دولت دو سبط جنوبی یهودیه نام داشت و پایتخت آن در بیتالمقدس (اورشلیم) بود. موجودیت دولت افرائیم یا سامریه ۲۰۸ سال ادامه یافت. کشفیات باستانشناسی ثابت میکند که دولت افرائیم بسیار مهمتر از دولت یهودیه بود و به دلیل همسایگی با دولت آرامی دمشق و دولتهای کنعانی (فنیقی) صور و صیدا موقعیت سیاسی و تجاری برجستهای داشت ولی دولت یهود اهمیتی نداشت.
کهنترین کتیبهای که به دست آمده و نام شاهی از بنیاسرائیل در آن درج شده، لوح استوانهای شلمنصر سوم، پادشاه آشور، است. جالب است بدانیم که این قدیمیترین کتیبهای است که نام شاهی از عرب نیز در آن یافت شده است. این کتیبه نشان میدهد که دوازده حکمران دولتهای شرق مدیترانه، به رهبری بن حدد (شاه آرامی دمشق)، اتحادیهای علیه امپراتوری توسعهطلب آشور ایجاد کرده بودند. یکی از آنها اخاب اسرائیلی است و دیگری جندب عرب. در این کتیبه نامی از دولت و شاه یهود در میان نیست و این نشان میدهد که در آن زمان دولت یهودیه اهمیتی نداشت.
دولتهای اسرائیل (افرائیم) و یهود و همسایگان آنها
با شروع توسعهطلبی امپراتوری آشور به سمت غرب، دولت یهود رویهای خائنانه علیه دولت قبایل دهگانه شمالی بنیاسرائیل و دولت آرامی دمشق در پیش گرفت، خود را به آشور نزدیک کرد و سرانجام آشور را به حمله به دولتهای دمشق و افرائیم تحریک نمود. ابتدا، در سال ۷۳۲ پیش از میلاد، دمشق به تصرف آشوریها درآمد و مردم آن به اسارت درآمدند و سپس، در سال ۷۲۰ پیش از میلاد، در زمان سلطنت سارگون دوم در آشور، به حیات دولت افرائیم پایان داده شد. به این ترتیب، با توطئه سران قبیله یهودا ده قبیله بنیاسرائیل سرنوشتی شوم یافتند.
بخشی از سکنه دولت افرائیم و شهر سامریه، که کتیبههای آشوری شمار آنها را ۲۷۲۹۰ نفر ذکر کرده، به عنوان اسیر به بخشهای شرقی دولت آشور انتقال داده شدند. من در جلد اول کتاب زرسالاران نشان دادهام که این رقم نمیتواند شامل تمامی اتباع دولت افرائیم باشد بلکه بخش بزرگتری از آنها به عنوان اسیر و برده در زیر یوغ و سلطه دولت یهود قرار گرفتند. بعدها هم در متون عهد عتیق و هم در فقه تلمودی با مفاهیم “غلام عبرانی” و “کنیز عبرانیه” مواجه میشویم. منظور همان اعضای سایر قبایل بنیاسرائیل است که به اسارت یهودیان درآمدهاند. مثلاً در جایی از عهد عتیق میخوانیم که در زمان محاصره بیتالمقدس به وسیله بختالنصر، شاه یهود برای جلب حمایت مردم شهر فرمانی صادر میکند و دستور آزادی غلامان و کنیزان عبرانی را میدهد. یعنی تا این زمان هنوز گروهی ازاعضای دهگانه شمالی بنیاسرائیل در مقام اسرای یهودیان جای داشتند.
این خلاصهی ماجرای تهاجم آشور به سرزمین ده قبیله شمالی بنیاسرائیل است طبق مدارک معتبر تاریخی. ولی بعدها، و به نظر من در اواخر قرن دوم میلادی، این ماجرا به کلی تحریف میشود و یهودیان با جعل تاریخ آن را به اسطوره «ده سبط گمشده بنیاسرائیل» تبدیل میکنند. یعنی سرنوشت شوم و مظلومیت قبایل دهگانه بنیاسرائیل را، که یهودیان در ایجاد آن نقش اصلی داشتند، به سود خود مصادره میکنند و مدعی میشوند که در جریان حملهی آشور تمامی ده قبیله شمالی به اعماق امپراتوری آشور انتقال داده شده و به این ترتیب گم شدند. بر این اساس، نوعی ایدئولوژی مسیحایی (هزارهگرا) شکل میگیرد. طبق این اسطوره در جریان حمله آشور اسباط دهگانه در جهان آواره شدند و درنقاطی ناشناخته سکنی گزیدند و پایان دوران طولانی آوارگی اسباط دهگانه و پدیدار شدن ایشان سرآغاز ظهور “مسیح” (از تبار داوود) و استقرار دولت جهانی یهود است.
این اولین اسطورهای است که اندیشه و فرهنگ سیاسی یهودیت جدید را شکل میدهد. در کتاب زرسالاران نشان دادهام که هم در دوران جنگهای صلیبی و هم در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی از اسطوره اسباط گمشده بنیاسرائیل به عنوان یک انگیزه مذهبی قوی برای تحریک مردم مسیحی اروپا به جنگ با عثمانی و یا به تشدید تحرکات استعماری در قاره امریکا استفاده سیاسی فراوان شد. یکی از معروفترین نمونهها، ماجرای ظهور دیوید روبنی در اوایل قرن شانزدهم است که هدف از آن تحریک احساسات دینی مردم ساده مسیحی و ایجاد یک جنگ صلیبی جدید علیه عثمانی بود.
در زمانی که سلطان سلیمانخان عثمانی (سلیمان قانونی) تهاجم بزرگ خود را به غرب اروپا را آغاز کرده و قلمرو دولت عثمانی را به نزدیکی شهر وین رسانیده بود، یک یهودی به نام دیوید روبنی وارد بندر ونیز میشود و ادعا میکند فرمانده کل ارتش قبایل گمشده بنیاسرائیل است که در منطقه خیبر عربستان حکومت میکنند و این دولت تاکنون ناشناخته بوده است! سران یهودیان ونیز میهماندار و مبلّغ این سفیر نظامی میشوند و او را نزد پاپ کلمنت هفتم میبرند. جالب اینجاست که پاپ هم ادعای دیوید روبنی را میپذیرد و با او پیمانی امضا میکند دال بر اتحاد جهان مسیحیت با دولت بنیاسرائیل علیه مسلمانان. این کلمنت هفتم از خانواده زرسالار و صرّاف مدیچی فلورانس است و پاپ بدنام و دسیسهگری است.
خلاصه، روبنی حدود یک سال با شکوه تمام در دربار پاپ مقیم میشود و به کمک اعضای خانواده یهودی آبرابانل به شهرهای ایتالیا سفر میکند و غوغا و شور دینی عجیبی ایجاد میکند زیرا طبق اعتقادات دینی یهودیان و مسیحیان پیدا شدن اسباط گمشده بنیاسرائیل مقدمه ظهور مسیح است. این ماجرا به شکلی کاملاً روشن یک سناریوی اطلاعاتی است که با همدستی زرسالاران یهودی و پاپ و دربارهای پرتغال و اتریش طراحی و اجرا شد ولی در تاریخنگاری رسمی غرب و در تاریخنگاری یهود تمایل دارند که آن را یک ماجرای مرموز و غیر قابل توضیح جلوه دهند!
در قرن هفدهم هم این استفاده سیاسی از اسطوره اسباط گمشده بنیاسرائیل ادامه مییابد. در این زمان بخش مهمی از فعالیت چاپخانههای بندر آمستردام، که به مرکز یهودیان جهان تبدیل شده و نقشی مشابه نیویورک امروز داشت، به اشاعه آرمان ظهور قریبالوقوع مسیح و افسانه ده سبط گمشده بنیاسرائیل اختصاص داشت. مثلاً، اسحاق لاپیرر، متفکر سیاسی یهودیالاصل فرانسه که یکی از مروّجین اولیه صهیونیسم در اروپای قرن هفدهم بود، چنین تبلیغ میکرد که باید به جستجوی “اسباط گمشده” پرداخت و قوم بنیاسرائیل را گرد آورد. سپس، باید مسیحیان و یهودیان متحد شوند و به کمک پادشاه فرانسه سرزمین “صهیون” را تسخیر کنند. احیاء دولت صهیون در فلسطین راه “پیروزی نهایی مسیحیان” را بر مسلمانان همواره خواهد کرد و امپراتوری جهانی پدید خواهد ساخت که مرکز آن در اورشلیم است.
در قرن هفدهم، اسطوره اسباط گمشده و مسیحاگرایی یهودی از زمان انقلاب پوریتانی و پیدایش فرقههای دینی جدید در انگلستان تأثیر بزرگی بر جای نهاد. در ترویج این موج یک اندیشمند یهودی ساکن آمستردام به نام مناسه بن اسرائیل تأثیر فراوان داشت و او بود که اسطوره اسباط گمشده بنیاسرائیل را به یک ابزار دینی قوی در جهت فعالیت کمپانیهای ماوراء بحار هلندی – انگلیسی و ایجاد کلنی در آمریکای شمالی تبدیل کرد. مناسه در سال ۱۶۵۰ رسالهای به لاتین در آمستردام منتشر کرد به نام امید اسرائیل؛ اسباط دهگانه بنیاسرائیل در آمریکا. این رساله را موسس وال، از نویسندگان معروف عصر کرومول، به انگلیسی ترجمه کرد و دکتر جان دوری، دوست مناسه، آن را در لندن منتشر نمود. این رساله مهم و جنجالی مناسه به مسئله حضور “اسباط گمشده بنیاسرائیل” در “دنیای جدید” (قاره آمریکا) اختصاص دارد.
در این کتاب، گزارشهای یک مارانوی پرتغالی به نام آنتونی مونتزینوس به چاپ رسیده که نام واقعی او هارون لوی است. مونتزینوس گویا در جریان گشت و گذار خود در آمریکای جنوبی در سالهای ۱۶۴۱-۱۶۴۲، تصادفاً در اکوادور به قبیلهای برمیخورد که مناسک دینی یهودیان را به جای میآورند. او در کاوش بیشتر درمییابد که اینان اعضای قبایل روبن و لوی، از اسباط دهگانه “گمشده”، هستند. مونتزینوس در سال ۱۶۵۰، در جریان سفر برزیل، فوت کرد ولی سران یهودی آمستردام بر صحت گزارش او گواهی میدادند. مناسه این ماجرا را با نقل قولهایی از عهد عتیق در آمیخت که در آن پایان پراکندگی بنیاسرائیل سرآغاز اعاده سلطنت مسیح عنوان شده بود. طبق این نظریه، تا بقایای اسباط بنیاسرائیل یافت نمیشدند. مسیح ظهور نمیکرد. کتاب مناسه به پرتغالی و زبانهای دیگر نیز منتشر شد، در محافل فرهنگی اروپا انعکاس گسترده یافت و نویسندگان انگلیسی چون توماس توروگود و سِر حمون لسترنج کتابهایی دربارهی آن در لندن منتشر کردند.
هدف از این جعلیات و تبلیغات از یک طرف تحریک انگیزههای دینی مردم ساده مسیحی بود برای مهاجرت به قاره آمریکا و از طرف دیگر تشویق قدرتمندان و ثروتمندان غربی به مشارکت بیشتر در غارت قاره آمریکا. بر پایه همین موج بود که کمپانیهایی مستعمراتی مانند کمپانی پلیموت و کمپانی خلیج ماساچوست تأسیس شد و مستعمرات شرق آمریکای شمالی موسوم به نیوانگلند پدید آمد.
ادامه دارد… ده سبط گمشده ، ده سبط گمشده
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
ده سبط گمشده ، ده سبط گمشده
ده سبط گمشده ، ده سبط گمشده
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: