اسطورهها و بنیانهای اندیشه سیاسی یهود (۱۴) کانونهای استعماری
مصاحبه با استاد عبدالله شهبازی
– آیا میتوان گفت که اینگونه پیشفرضها را [باستانگرایی، آریاییگرایی، دشمنی ايرانی و عرب و…] کانونهای استعماری از طریق نهادهایی مانند فراماسونری در تاریخنگاری ایران رواج دادند؟
شهبازی: کانونهای استعماری ، کانونهای استعماری ، کانونهای استعماری
بله. این ادعا را به طور جدّی و مستند میتوان مطرح کرد و میان رواج اینگونه پیشداوریها در تاریخنگاری ایران و فعالیتهای فکری و فرهنگی محافل و انجمنها و سازمانهای مخفی و علنی وابسته به کانونهای استعماری و از جمله فراماسونری پیوندهای بسیار عمیق قائل شد و به این دلیل ترویج اینگونه بحثهای فرهنگی را دارای مقاصد کاملاً سیاسی و استعماری دانست.
از اوایل قرن نوزدهم میلادی، یک حرکت فرهنگی بسیار قوی و سازمانیافته در ایران آغاز شد که از حکومت هند بریتانیا سرچشمه میگرفت. شالوده این حرکت در زمان حکومت ریچارد ولزلی بر هند گذاشته شد. خاندان ولزلی نقش مهمی در تاریخ استعمار بریتانیا دارد و از این طریق بر تاریخ ایران تأثیر فراوان گذاشته است. هیئت جان ملکم را همین ریچارد ولزلی به ایران اعزام کرد. در کتاب زرسالاران درباره خاندان ولزلی و پیوندهای عمیق آن با زرسالاران یهودی و خانواده روچیلد بحث مفصلی کردهام. ریچارد ولزلی، فرمانروای هند بریتانیا، در سال ۱۸۰۰ میلادی یک کالج در کلکته تأسیس کرد که یکی از اهداف آن مقابله فرهنگی با اسلام بود. در این کالج مسلمانانی که به خدمت انگلیسیها درآمده بودند نقش داشتند مانند میرزا فترت و آقا ثبات. در سال ۱۸۱۱ میلادی این کالج یک میسیونر به نام هنری مارتین را به ایران اعزام کرد. هنری مارتین کارمند کمپانی هند شرقی بود و سِر جان ملکم او را به بعضی از رجال سیاسی مهم ایران معرفی کرد. هنری مارتین در شیراز در خانه جعفر علی خان، نیای خانواده نواب شیرازی، اقامت گزید و با حمایت خانواده قوام شیرازی فعالیت خود را شروع کرد و به مناطرههای جنجالی دینی با علمای شیراز پرداخت. (برای اطلاع بیشتر اينجا و اينجا را ببینید.)
هنری مارتین و كتابی در رد او
دو خانواده نواب و قوام شیرازی نقش مهمی در تاریخ فعالیتهای استعماری در ایران دارند. جعفرعلیخان نواب قبلاً افسر عالیرتبه ارتش هند بود و در سرکوب خونین یکی از شورشهای مردم هند سمت فرماندهی داشت. او بعداً با دختر میرزا حسنعلی طبیب شیرازی ازدواج کرد و در محله میدان شاه شیراز ساکن شد. این میرزا حسنعلی طبیب پسر حاجی آقاسی بیگ افشار دوست و مشاور کریمخان زند است و خانواده نواب از این طریق با تعدادی از خانوادههای سرشناس شیراز خویشاوند شد. نسلهای بعدی خانواده نواب نیز نقش مهمی در تاریخ ایران داشتند. یکی از آنها غلامعلیخان نواب است که گزارشهای او به عنوان مأمور سفارت انگلیس با عنوان وقایع اتفاقیه چاب شده و دیگری حسینقلیخان نواب است که مدتی وزیر خارجه ایران و رئیس حزب دمکرات بود. خانواده قوام شیرازی یهودیالاصل هستند و در آن زمان به خانواده هاشمیه شهرت داشتند زیرا جد آنها یک یهودی جدیدالاسلام به نام آشر بود که نام خود را به هاشم تبدیل کرد و پسرش، ابراهیم خان، همان کسی است که کلانتر شیراز و وزیر لطفعلیخان زند شد و به خلع زندیه و صعود آقا محمد خان قاجار کمک نمود و در مقام صدراعظم آقا محمد خان و فتحعلیشاه قاجار جای گرفت. در همان سالی که هنری مارتین وارد ایران شد میرزا علیاکبرخان (قوامالملک اول)، پسر حاجی ابراهیم خان کلانتر، بیگلربیگی فارس شده بود.
از این زمان نگارش و چاپ ردیههایی علیه اسلام و قرآن شروع شد که معروفترین آن کتاب میزانالحق است. به نظر من این کتاب مهمترین ردیهای است که از آن زمان تا به حال علیه قرآن کریم نوشته شده است. ظاهراً این کتاب را یک میسیونر آلمانی وابسته به دستگاه حکومت هند بریتانیا به نام دکتر کارل پفاندر (Carl Gottlieb Pfander) نوشته ولی بررسی متن آن نشان میدهد که نمیتواند کار پفاندر به تنهایی باشد بلکه او قطعاً از کمک مسلمانانی که با متون اسلامی کاملاً آشنا بودهاند برخوردار بوده است. پفاندر دو کتاب دیگر هم دارد: مفتاح الاسرار و طریق الحیات. این موج سازمان یافته تهاجم میسیونرها بازتاب وسیعی در میان علمای ایران داشت و یک جنبش ردیهنویسی را ایجاد کرد که اولین مقابله فکری علمای شیعه با تهاجم فرهنگی غرب جدید محسوب میشود. علمای دوره فتحعلی شاه مانند میرزای قمی، ملامحمدرضا همدانی، ملاعلی نوری، سیدمحمدحسین خاتونآبادی و ملااحمد نراقی رسالههایی علیه میسیونرها یا به قول آنها “پادری” نوشتند. “پادری” از واژه father (پدر) اخذ شده و منظور کشیشان مسیحی است.
کارل پفاندر و کتاب میزان الحق
کمی بعد از سفر جنجالی هنری مارتین به ایران، در سال ۱۸۱۸ کتابی در بمبئی چاپ شد که بر اندیشه سیاسی بعدی ایران تأثیر بزرگی نهاد. این کتاب دساتیر آسمانی نام دارد. نویسنده یا در واقع جاعل آن یک پارسی به نام ملافیروز است که کارگزار کمپانی هند شرقی بریتانیا و منشی و دستیار سِر جان ملکم بود. ملافیروز دساتیر را به عنوان یک کتاب آسمانی معرفی میکند که به پیامبران ایران باستان تعلق دارد. جالب اینجاست که بسیاری از ایرانشناسان اروپایی و کارگزاران برجسته کمپانی هند شرقی از این جعل ملافیروز حمایت کردند و دساتیر را به عنوان متنی اصیل جلوه دادند. سِر ویلیام جونز و سِر جان ملکم و لرد هستینگز و سِر جرج اوزلی و مونت استوارت الفینستون از این گروهاند.
دساتیر بتدریج در ایران شناخته شد و از طریق بعضی از رجال و معاریف دولتی و فرهنگی عصر قاجار تأثیر بزرگی هم بر اندیشه و هم بر زبان و ادبیات فارسی گذاشت. زرتشتیان هند هم دساتیر را به عنوان یک متن دینی به رسمیت شناختند و مروّج آن شدند. حتی تا زمان انقلاب مشروطه زرتشتیان هند و ایران و بسیاری از معاریف فرهنگی مسلمان هندی و ایرانی دساتیر را معتبر و کتاب آسمانی میدانستند. شعرا و نویسندگان سرشناسی مانند رضاقلیخان هدایت و فرصت شیرازی و ادیبالممالک فراهانی از مروّجین دساتیر بودند.
صفحهای از دساتیر آسمانی
دساتیر هم یک متن دینی جعلی بود که به پیامبران باستانی ایران نسبت داده میشد و هم یک دوره تاریخ جعلی برای ایران بود با هدف ترویج باستانگرایی و هم به منبعی تبدیل شد برای ساختن واژههای به اصطلاح سره فارسی. سرتاسر این کتاب پر از مهملاتی است که به نام فارسی سره و فارسی اصیل ارائه شده بود. مثلاً: «در کاچه و هرکاچه و پرکاچه و در کارچه مارند.» یعنی: «بالیدن و پژمردن و کام و خشم ندارد.» یا: «هرشنده هرششگر زمرپان» یعنی: «بخشنده بخششگر مهربان.» یا: «هامستنی رامستنی شامستنی زامستنی، شالشتنی شالشتنی شالشتنی شالشتنی، مزدستی سزدستنی وزدستنی ازدستنی» الی آخر.
بعدها، بتدریج محققین اروپایی و هندی به دساتیر مشکوک شدند و اصالت آن را رد کردند. این موج به ایران هم وارد شد و مطالبی علیه دساتیر انتشار یافت که مهمترین آن مقاله ابراهیم پورداوود است که به عنوان مقدمه لغتنامه دهخدا چاپ شده. باید اضافه کنم که پورداوود این مقاله را بر اساس کتاب یک موبد و محقق سرشناس پارسی هند به نام شهریارجی بهروچا نوشته است. یعنی همان مطالب بهروچا را به همراه اضافاتی آورده است. بهروچا این رساله را قبل از سال ۱۸۹۴ نوشت و دساتیر را به عنوان یک متن کاملاً جعلی معرفی نمود. کتاب بهروچا مقارن با انقلاب مشروطه در سال ۱۹۰۷ میلادی در بمبئی چاپ شد. البته هم بهروچا و هم پورداوود تلاش میکنند که ملا فیروز را از اتهام جعل دساتیر تبرئه کنند. به نظر من، هم دساتیر و هم متون مشابهی چون دبستان المذاهب و هم دستکاریهایی که در فرهنگ معروف به برهان قاطع صورت گرفته همه متعلق به اوایل قرن نوزدهم است و ادعای انتساب این متون به قرن هفدهم صحت ندارد.
این موج تهاجم علیه فرهنگ ایرانی و اسلامی از دهه ۱۸۵۰ میلادی در ایران اوج گرفت و این زمانی است که در کوران جنگ کریمه یک مأمور اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا به نام مانکجی لیمجی هاتریا در ایران مستقر شد. مانکجی از پارسیان هند بود و به عنوان رئیس شبکه اطلاعاتی حکومت هند بریتانیا در ایران کار میکرد و روابط نزدیکی با دیپلماتهای سرشناس دولت انگلیس در ایران، یعنی سِر رونالد تامسون و ادوارد ایستویک و سِر هنری راولینسون داشت. این سرآغاز یک دوران نفوذ بسیار جدّی استعمار انگلیس در ایران است و در پیامد فعالیتهای مانکجی و شبکه او بود که سرانجام میرزاحسینخان مشیرالدوله (سپهسالار) به عنوان صدراعظم ایران منصوب شد. دوران صدارت سپهسالار اوج فعالیتهای فرهنگی و سیاسی این کانون در ایران است.
مجسمه مانکجی لیمجی هاتریا ، موزه زرتشتیان کرمان
فعالیت فرهنگی مانکجی در چهار شاخه صورت گرفت:
اول، حمایت و تقویت بابیگری و کمک به گسترش آن؛
دوم، تأسیس و گسترش فراماسونری در ایران؛
سوم، اشاعه باستانگرایی در فرهنگ ایرانی؛
چهارم، تقویت برخی از فرقههای اهل تصوف در ایران.
حدود سه سال قبل از استقرار مانکجی در ایران علیمحمد باب اعدام شده بود. حرکت باب از همین کانون استعماری سرچشمه میگرفت. به نظر من، ادعای محققینی که بابیگری را به عنوان یک جنبش دینی خودانگیخته و طبیعی و یک شورش مردمی مطرح میکنند و سرآغاز پیوند این جنبش با استعمار انگلیس را از زمان تبدیل آن به دو فرقه ازلی و بهائی میدانند صحت ندارد. دلایل متعددی در دست است که بابیگری را از آغاز به عنوان یک حرکت مشکوک و مرتبط با کانونهای استعماری جلوه میدهد. در اینباره در جلد هفتم کتاب زرسالاران به طور مفصل بحث کرده و مستندات و دلایل خود را عرضه خواهم کرد. در اینجا فقط اشاره میکنم به اهمیت دوره اقامت علیمحمد شیرازی (باب) در بندر بوشهر. باب از ۱۸ تا ۲۱ سالگی در بوشهر به تجارت مشغول بود و سپس به کربلا رفت و شاگرد سیدکاظم رشتی، از سران شیخیه شد و بعد از مرگ سیدکاظم رشتی ادعاهای خود را شروع کرد.
در سالهای اقامت باب در بوشهر، این بندر مرکز مهم فعالیت کمپانیهای انگلیسی و اروپایی و یهودی و پارسی بود. در آن زمان، مهمترین کمپانی مستقر در این بندر به خانواده یهودی ساسون تعلق داشت که رهبر یهودیان بغدادی بودند. بعدها، نقش یهودیان را در گسترش بابیگری و بهائیگری بسیار مهم مییابیم تا حدی که میتوانیم ادعا کنیم که گسترش بابیگری و بهائیگری تنها با حمایت یک شبکه فعال یهودی وابسته به خانواده ساسون امکانپذیر بود. بابیگری و بهائیگری به بسیاری از نقاط ایران به وسیله یهودیان و جدیدالاسلامهای یهودی وارد شد و رشد کرد. شهر همدان، به عنوان یک کانون مهم یهودینشین، نمونه گویایی است.
دیوید ساسون رهبر یهودیان بغدادی و پسرانش
عجیب است که محققین نسبت به دوره اقامت باب در بوشهر کاملاً بیاعتنا بودهاند. مثلاً، ادوارد براون توجه فراوانی نسبت به دورانهای مختلف زندگی باب میکند ولی درباره دوران اقامت او در بوشهر ساکت میماند. در حالی که قاعدتاً براون باید به این دوره بیشتر توجه میکرد. زیرا بندر بوشهر به عنوان محل تلاقی تجار اروپایی و ایرانی میبایست به عنوان مهمترین کانون آشنایی باب با غرب شناخته شود. ولی چون براون و دیگران قصد نداشتند بابیگری را متأثر از غرب جدید بدانند و تمایل داشتند سرچشمههای بومی و اسلامی آن را برجسته کنند، تأثیر این کانون را کاملاً مسکوت گذاشتند.
ادوارد براون
به هر حال، مانکجی پس از استقرار در ایران نقش مهمی در تقویت بقایای بابیها و گسترش بابیگری ایفا کرد و در دبیرخانه مفصل و فعال او کتب اعتقادی متعددی در ترویج بابیگری تألیف شد. فهرست “گنجینه مانکجی” در کتابخانه موسسه کاما (بمبئی) نشان میدهد که مانکجی در این زمینه تا چه اندازه فعال بوده است. در دوران فعالیت مانکجی میان او و فعالین یهودی و بابی ارتباطات گسترده برقرار بود و اینان با بمبئی، که مرکز نشر آثارشان محسوب میشد، روابط منظم داشتند. میرزا ابوالفضل گلپایگانی، یکی از سران بابیگری و بهائیگری، در آن زمان منشی مانکجی بود. آقا عزیزالله، از یهودیان بهائی شده مشهد هم با مانکجی و گلپایگانی ارتباط داشت. آقا عزیزالله همان کسی است که بعدها ادوارد براون را با گلپایگانی آشنا کرد. پیوند مانکجی با بابیها و بهائیها در حدی است که منابع بهائی از مانکجی به عنوان بهائی یاد میکنند و مینویسند که وی بعد از ملاقات با میرزا حسینعلی نوری (بهاء) در بغداد به این مذهب گرویده بود. بهاء هم در الواح خود به این ملاقات با مانکجی اشاراتی دارد. اسنادی وجود دارد که نشان میدهد دستگاه اطلاعاتی ناصری از روابط پنهان مانکجی با بابیها تا حدودی مطلع بوده و در مقاطعی، مانند توطئه ترور ناصرالدین شاه در سال ۱۳۰۰ ق. / ۱۸۸۲م.، نسبت به آن حساس بوده است.
بخش مهمی از کارنامه مانکجی در ایران به تأسیس فراماسونری اختصاص دارد. نقش مانکجی در این ماجرا تاکنون مورد غفلت کامل بوده است و تمامی محققین اولین نهاد فراماسونری ایران را، که به “فراموشخانه” معروف است، با نام میرزا ملکم خان میشناسند. نقش ملکم در فعالیت فراموشخانه مورد تردید نیست ولی مسئله پیچیدهتر است. طبق تحقیق اینجانب، در واقع، مانکجی نقش اصلی را در تأسیس فراموشخانه داشت و ملکم دستیار او بود. به عبارت دیگر، همانطور که در زمان انقلاب مشروطه سازمان فراماسونری بیداری ایران در پیرامون اردشیر ریپورتر شکل گرفت، فراموشخانه هم در پیرامون مانکجی تکوین یافت. در اینباره در جلد هفتم کتاب زرسالاران به طور مفصل بحث خواهم کرد. توجه کنیم که به طور رسمی رئیس فراموشخانه، یا استاد اعظم، یکی از پسران فتحعلیشاه به نام جلالالدین میرزا بود. ملکم در کنار برخی از رجال عصر ناصری در این انجمن مخفی عضویت داشت. میرزا محمدتقی سپهر کاشی (لسانالملک) و رضاقلیخان هدایت هم عضو این نهاد بودند.
جلالالدین میرزا و مانکجی هاتریا
محفل یا شبکه مانکجی اولین کانون جدّی و متشکلی محسوب میشود که ترویج باستانگرایی را در ایران آغاز کرد. یکی از اقدامات مانکجی تجدید چاب و پخش کتاب دساتیر در ایران در یکهزار نسخه بود. تا این زمان دساتیر در ایران چندان شناخته شده نبود و در واقع تأثیر جدّی آن از زمان مانکجی آغاز شد. جلالالدین میرزا، استاد اعظم فراموشخانه، هم به عنوان یک شاهزاده فرنگیمآب شناخته میشد و هم مروّج سرهنویسی و ناسیونالیسم ضدعربی بود. او کتابی نوشت به نام نامه خسروان که شامل یک دوره تاریخ ایران باستان است. البته این کتاب به نام او منتشر و معروف شد. ولی نویسنده واقعی آن فردی است به نام شیخ علی یزدی که در سفارت انگلیس سمت منشیگری داشت و در دستگاه انگلیسیها در ایران فرد متنفذی بود.
کتاب نامه خسروان نوشتهی جلالالدین میرزا
رضاقلیخان هدایت، نیای خاندان هدایت و عضو دیگر فراموشخانه، هم تألیفات متعددی با روح باستانگرایی منتشر کرد. از مهمترین آثار او فرهنگ انجمنآرای ناصری است. هدایت این کتاب را به سفارش مانکجی نوشت و نام آن فرهنگ انجمن آرای هوشنگ بود. هوشنگ نامی است که مانکجی بر خود نهاده و خویشتن را در ایران با اسامی چون “هوشنگ هاتریای کیانی” و “درویش فانی” معرفی میکرد. ولی بعداً ترجیح دادند که این فرهنگ را به ناصرالدین شاه منتسب کنند و لذا آن را فرهنگ انجمنآرای ناصری نامیدند. این فرهنگ در سال ۱۲۸۸ ق. / ۱۸۷۱ م. یعنی در اولین سال صدارت میرزاحسینخان سپهسالار و اندکی بعد از فوت رضاقلیخان هدایت با پول مانکجی چاپ شد. خود مانکجی نیز مقدمهای بر این کتاب نوشته است. این فرهنگ سرشار از جعلیات دساتیری است و در کنار فرهنگهای دستکاری شدهای مانند برهان قاطع سهم بزرگی در اشاعه باستانگرایی در ایران داشت. مثلاً، با اقتباس از دساتیر، فهرست مفصلی از پیامبران عجم اراده کرده است. این کتاب سرشار است از ارجاع به پارسیان و زرتشتیان و دساتیر و دبستانالمذاهب و غیره و در مقابل در آن مدخلهایی چون “اسلام” و “قرآن” وجود ندارد و آیات و شواهد قرآنی و احادیث به ندرت دیده میشود. روح این فرهنگ کاملاً غیراسلامی است به نحوی که آنرا در کنار نامه خسروان باید مهمترین تلاش مانکجی برای ترویج باستانگرایی در ایران دانست. برای مثال، خانه کعبه را مقر یک پیامبر باستانی ایرانی به نام مهآباد معرفی میکند. نام آدم ابوالبشر را فارسی میداند و مدعی است که گویا در زمان حمله اعراب به ایران به دستور عمر بن خطاب، خلیفه مسلمانان، تمامی کتابهای باستانی ایران سوزانیده شدند.
منشیان و کارگزاران مانکجی نیز در زمینه اشاعه باستانگرایی بسیار فعال بودند. میرزا ابوالفضل گلپایگانی، منشی مانکجی و از سران فرقه بهائی، از مروجین سرهنویسی و باستانگرائی بود و برای مثال در رسالهای تبار میرزا حسینعلی نوری (بهاء) را به یزدگرد ساسانی رسانیده است. میرزا محمدحسینخان ثریا و حاجی میرزا حسن خوشنویس اصفهانی و میرزا لطفعلی دانش و محمداسماعیلخان زند هم در پیرامون این محفل به سرهنویسی اشتغال داشتند. محمداسماعیلخان زند نویسنده کتابی است با همین مضمون به نام فرازستان. گلپایگانی مینویسد که او نام خود را به هرمزدیار تغییر داد و نژاد خویش را به «خسروان کیان رساند و در زنده کردن آئین آبادیان و تازه نمودن روش نیاکان کوشش بیاندازه دارد». البته باید این را هم عرض کنم که بعدها گلپایگانی از مخالفان مانکجی شد و در نامههای خود مطالبی علیه او و باستانگرایان و سرهنویسان بیان کرد.
محفل فرهنگی مانکجی با میرزا فتحعلی آخوندزاده در تفلیس نیز رابطه نزدیک داشت در حدی که آخوندزاده در مکاتباتش از رضاقلیخان هدایت با عناوینی چون «پدر بزرگوار» و «پدر مغفور» یاد میکند. در این زمان آخوندزاده سرهنگ ارتش روسیه و کارمند عالیرتبه دفتر نایبالسلطنه تزار روسیه در قفقاز بود و به نظر من همان جایگاه مانکجی در حکومت هند بریتانیا را در دستگاه اطلاعاتی نایبالسلطنه قفقاز داشت یعنی مسئول امور ایران بود.
میرزا فتحعلی آخوندزاده
چنانکه میدانیم، آخوندزاده از مروجین باستانگرایی، اسلامستیزی و عربستیزی و تئوری استبداد شرقی در تاریخنگاری ایران بود و در این زمینه تأثیر بزرگی بر جای نهاد. مثلاً در نامهای به جلالالدین میرزا مینویسد: «به اصطلاح اهل یوروپا اسم حقیقی پادشاه به کسی اطلاق میشود که تابع قانون بوده، در فکر آبادی و آسایش وطن و در فکر تربیت و ترقی ملت باشد. در مملکت ایران، بعد از غلبه تازیان و زوال دولت پارسیان و فانی شدن پیمان فرهنگ و قوانین مهبادیان سلطنت حقیقی نبوده است. در مدت تاریخ هجری فرمانروایان این مملکت کلاً دیسپوت و شبیه حرامی باشیان بودهاند.»
آخوندزاده بنیانگذار جریانی است که تغییر الفبا را به عنوان راه توسعه و پیشرفت ممالک اسلامی معرفی میکرد. او این نظر را در عثمانی از طریق منیف پاشا و در ایران از طریق محفل مانکجی پیش میبرد. منیف پاشا در زمان حکومت سپهسالار به مدت چهار سال سفیر عثمانی در ایران بود و در دوره مظفرالدین شاه نیز دو سال در این سمت بود. او با مانکجی و آخوندزاده و میرزا یوسف خان مستشارالدوله و میرزا ملکم خان رابطه نزدیک داشت.
چهارمین شاخه فعالیت مانکجی در ایران به اهل تصوف معطوف بود و لذا اعضای محفل یا شبکه مانکجی با بعضی از سران اهل تصوف رابطه نزدیک داشتند. مانکجی خود را درویش معرفی میکرد، “درویش فانی” لقب داشت و با سران برخی از طریقتهای اهل تصوف از جمله رحمت علیشاه (حاج میرزا کوچک شیرازی) معاشرت داشت. رضاقلیخان هدایت عضو طریقت نعمتاللهی بود و جالب است بدانیم که وی در فرهنگ انجمن آرای ناصری نام “داریوش” را به معنی “درویش” دانسته است.
رضاقلیخان هدایت عضو طریقت نعمتاللهی
رابطه کانونهای استعماری با فرقههای دراویش سابقه تاریخی مفصل دارد. از دوران ایلخانان مغول، دسیسهگران یهودی کوشیدند تا از طریقتهای اهل تصوف برای مقاصد خود استفاده کنند و تصوف یهودی معروف به کابالا (قباله) با همین هدف تدوین شد و بعدها شهرهای بیتالمقدس (اورشلیم) و دمشق به مراکز فعال استقرار یهودیان صوفینما بدل گردید. دربارهی طریقت کابالا و جایگاه بزرگ آن در پیدایش فرقههای دسیسهگر و رازآمیز در کتاب زرسالاران بحث مفصل و مستندی عرضه کردهام.
در قرون بعدی فعالیت جاسوسان غربی در لباس اهل تصوف ادامه داشت و این روش فعالیت در قرن نوزدهم در سراسر سرزمینهای اسلامی اوج گرفت. از جمله باید به فرقهای از اهل تصوف اشاره کنم که در سال ۱۸۲۱ میلادی در مشهد به وسیله یک یهودی به نام ملا محمدعلی اشکپوتی تأسیس شد. این گروه با صوفیان کرمان و مشهد و شیراز رابطه نزدیک داشتند و مرشد آنها میرزا ابوالقاسم شیرازی معروف به میرزای سکوت بود. در قصص العلما آمده است که زمانی آخوند ملا علی نوری، که از فقها و حکما و عرفای بزرگ عصر خود بود، به شیراز رفته بود و مردم به دیدن او میرفتند. میرزا ابوالقاسم سکوت هم به محل اقامت آخوند رفت و خواست با ایشان ملاقات کند. آخوند ملا علی نوری گفت این مرد نجس و کافر است و از مجلس من بیرون رود. سکوت هم از خانه خارج شد. بعدها، وصال شیرازی و وقار شیرازی (پسر وصال) رابطه نزدیکی با محفل مانکجی و خاندان نواب هندی داشتند.
…پایان. کانونهای استعماری ، کانونهای استعماری ، کانونهای استعماری
کانونهای استعماری ، کانونهای استعماری
کانونهای استعماری ، کانونهای استعماری
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
سلام
کتاب میزان الموازین هم در رد این کتاب نوشته شده است که مهمترین اثر در جواب میزان الحق است