متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت شانزدهم هاروت و ماروت
انسان گاهی آروزهایی میکند که با اصل آفرینش مربوط است مثلاً میگوید: ای کاش ابلیس وجود نداشت، همانطور که در اولین مبحث به شرح رفت. انسانها بل افراد مؤمن از انسانها زمانی گفتند: ای کاش ما هم میتوانستیم مانند ابلیس و شیاطین و پیروان کابالیست شان از بشر، کارهای شگفت شبیه کهانتهای آنان انجام میدادیم و در برابرشان (باصطلاح) کم نمیآوردیم.
خداوند در مواردی این قبیل آرزوهای بشر را بر آورده کرده تا انسان به تجربه بداند که این «ای کاش ها» و برآورده شدن شان به ضرر بشر است. یکی از این موارد ماجرای هاروت و ماروت است. به شرح زیر:
پیامبران سه ابزار برای ابلاغ رسالتشان داشتند: بیان شیوا و بلیغ، علم و دانش، و معجزه.
معجزه و کهانت
در مقالۀ «معجزه، کرامت و کهانت» شرح دادهام که قرآن معجزه را دوست ندارد، انبیاء و ائمه علیهمالسلام تا باصطلاح مجبور نشدهاند معجزه نکردهاند. معجزه بر خلاف قوانین طبیعت است و قوانین طبیعت سلیقه و حکمت خدا است. معجزه خلاف سلیقهی خدا و برخلاف حکمت خداوند است. برای شخص عاقل تک تک قوانین هستی هر کدام یک معجزهی بس بزرگ است و لذا خداوند آنها را «آیه» مینامد و هر پدیدهی طبیعی اعم از جماد، نبات و جاندار را نیز «آیه» میداند؛ یعنی آئینهی نشاندهنده قدرت خداوند و توحید او.
معجزه خواهی یا کار احمقان است و یا افراد مستکبر که عمداً الحاد میورزند.
تعریفها
۱- معجزه کار و رفتاری است بر خلاف قوانین طبیعت با اذن خاص خداوند.
اذن خاص: حضرت عیسی میگوید: «أَخْلُقُ لَکمْ مِنَ الطِّینِ کهَیئَةِ الطَّیرِ فَأَنْفُخُ فیهِ فَیکونُ طَیراً بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُبْرِئُ الْأَکمَهَ وَ الْأَبْرَصَ وَ أُحْی الْمَوْتى بِإِذْنِ اللَّهِ وَ أُنَبِّئُکمْ بِما تَأْکلُونَ وَ ما تَدَّخِرُونَ فی بُیوتِکمْ إِنَّ فی ذلِک لَآیةً لَکمْ إِنْ کنْتُمْ مُؤْمِنینَ». [۱]
۲- کهانت کار و رفتاری است بر خلاف قوانین طبیعت با اذن عام خداوند.
اذن عام: این اذن مساوی است با «اختیار»؛ خداوند به انسان اختیار داده که میتواند گناه هم بکند.
۳- کرامت کاری است مطابق قوانین طبیعت لیکن برخلاف عادت.
مثال: کسی دعا کند و از خداوند بخواهد در عرض زمان کوتاه (مثلاً یک ساعت) پول هنگفتی را به او برساند. دعایش مستجاب شود و آن پول هنگفت در همان یک ساعت به او برسد از طریق مردمی و اجتماعی. یا دعا کند که گمشدهاش پیدا شود و بهطوری پیدا شود که عادتاً شگفت باشد. یا دعا کند بیماری شفا یابد بهطور غیرعادی نه بهطور خلاف قوانین طبیعت.
کرامت از هر مؤمنی امکان صدور دارد. اما یک کار و رفتار خلاف طبیعت، یا از معصوم با اذن خاص صادر میشود و یا از کاهن با اذن عام. یعنی هر شخص غیرمعصوم که کار خلاف طبیعت انجام دهد کاهن است و کاهن کافر است و کهانت گناه کبیره است. خواه چنین فردی بداند که کاهن است و خواه گمان کند که به مقاماتی رسیده است و خود را در راه عبادت، زهد، حق بداند.
در مبحث «انسان شناسی» گفته شد که معصومین یک روح بیش از افراد معمولی دارند به نام روح القدس و توان معجزهی آنان از روح القدس ناشی میشود. اما کهانت با سوءاستفاده از همین روح دوم (غریزه) و روح سوم (فطرت)، ناشی میشود. حتی اگر خود شخص متوجه نباشد که دارد از دو روح خود سوءاستفاده میکند.
ابلیس میتوانست در مقابل بیان بلیغ پیامبران، بیان بلیغتر ارائه دهد. همینطور ملاء و مترف، بل آنان میتوانستند بلیغتر از انبیاء سخن بگویند. زیرا یکی از اصول بلاغت «مطابقت با حال مخاطب» است، از این جهت ابلیس، ملاء و مترف، برنده و موفقتر بودند و هستند. و همین است رمز بزرگ سلطهی کابالا بر تاریخ.
زیرا: تربیت بر علیه طبیعت است. و کار انبیاء تربیت است اما راه کابالا عین طبیعت و مصداق «نسخه مطابق اصل» است.
اگر تاک مو را به سر خود رها کنید هر سال شاخههائی میدهد و خود را از بین میبرد. اما اگر قیچی باغبان شاخههای آن را هرس کند، هم بر طول عمرش میافزاید و هم آن را به کمال میبرد.
آب در سراشیب هدر میرود، اگر بخواهید با آن زمینها را آبیاری کنید و وجود هدر او را به وجود مفید تبدیل کنید به وجود سدّ یا به غرّش موتور، نیاز هست.
کابالا قیچی دردآور و برنامهی محدودکننده غرایز ندارد؛ هرکس به آسانی پیام او را میفهمد. و درک پیام او نه علم و دانش میخواهد و نه تحمل تلخی محدودیتها. برنامه کابالا هیچگونه «باید» و «نباید» ندارد مگر در یک مورد: پذیرش سلطهی او و عدم سرپیچی از اطاعت او. اما نبوتها صدها باید و صدها نباید دارند و این است معنی تربیت انسان و رسیدن او به کمال انسانی.
با این حساب، ابلیس و کابالا تنها در برابر سلاح معجزهی انبیاء باید کاری میکرد و کرد و میکند؛ او راه کهانت را برای عدهای باز کرد و بدینسان کابالا از همان آغاز تمدن بشری به کهانت مسلح گشت.
باز هم تکرار میکنم: کابالا، تصوف یهودی نیست. تصوف ابزاری است در دست کابالا که چند هزار سال پیش از پیدایش قوم یهود بوده است. کابالا با تسلط و تصرف در سرنوشت انسان و تاریخ، در برابر هر پیامبری کهانت را باصطلاح عَلَم کرده است. و پس از هر پیامبری کهانت را در امت او با عنوان تصوف و عرفان نفوذ داده و ادیان را از درون متلاشی کرده است.
اولین فراز و اوج کهانت در تمدن بینالنهرین
در تمدن قوم نوح و اقوام سومر، آکد و آشور، که اولین سازندگان دهکدههای اولیه بودهاند. از همان آغاز، کهانت و تصوف توسط ابلیس در میان مردم کاشته شده است.
بت یعنی چه؟ آیا موجودی به نام انسان که جاهلترین فردش اینقدر میفهمد که سنگ و چوب نه میتواند خدا باشد و نه میتواند سمبل خدا باشد. پس چرا آن را به عنوان خدا، یا به عنوان سمبل خدا میپرستید؟
آیا این پرستش بیتوجیه و بدون یک مبنای (باصطلاح) فلسفی، و بدون یک مبنای تبیینی بوده؟ تاریخ گواه است که همگی با یک تبیین توجیهی، توجیه میشدهاند. و هر بتپرستی بر اساس «مظهر» و «جلوه» مبتنی بوده است که بت را مظهر و جلوهی خدا میدانستند.
میگویند: عیب بتپرستان این است که فقط مثلاً یک تندیس را میپرستند و نمیفهمند که همه چیز و همهی اشیاء عین خدا هستند حتی شیطان نیز مظهر خدا است.
مسلمان گر بدانستی که بت چیست … بدانستی که دین در بت پرستی است!
ببینید کابالیسم تصوف را از کجا شروع کرده و به کجا رسانیده است. امروز شما افراد نمازشب خوان در جامعهی خود دارید که همه چیز را مظهر ذات خدا میدانند حتی شیطان را.
این انحراف و بیراهه رفتن از یک نقطۀ به ظاهر کوچک شروع میشود؛ اسلام و همهی نبوتها، همه چیز را «مظهر قدرت خدا» و «مظهر فعل خدا» میدانند، نه «مظهر ذات خدا» و نه «مظهر وجود خدا». ابلیس و کابالیسم با خلط همین نقطه و نکته همهی ادیان را از درون میپوساند، به حدی که هیچ دینی را سالم نگذاشته است حتی دین اسلام را دچار فرسایش عظیم کرده است.
پس این تصوف از همان پیدایش اولین دهکده بوده و حضور داشته و جاده بازکن قدرت قابیلی (قابالا) بوده و تصوف یهود هزارهها پس از آن، بر همان مبنا بنا نهاده شده. تصوف پیش از یهود و نیز تصوف بودیسم، و تصوف پس از یهود همیشه برای ارائهی نسخهای معکوس از هر دین، در برابر نبوتها و در درون امتها بوده و فقط برای تبدیل ادیان به آنچه که مطابق خواست کابالیسم است میپرداخته و میپردازد.
محققین باید توجه کنند: اینکه امروز منابع کابالیسم سعی میکنند کابالا را به عنوان «تصوف یهود» قلمداد کنند، برنامهی خود ابلیس و جریان کابالیسم است که میکوشد بدین صورت اندکی آبرو به کابالیسم بدهد. و گرنه خیلی بدیهی است که کابالیسم راه قابیل و به نام او جریان ابلیس است که در هر دوره ای با برنامهی ویژهای بر سرگذشت بشر، مسلط شده است. و اگر اهل تحقیق توجه نکنند، این بار نیز کلاه گشادی بر سر ما خواهد رفت و دیگران پیش از ما به تاریخ نوین و جامعه نوین مهدوی (عج) خواهند رسید.
نقاشی خرافی از هاروت و ماروت
ابلیس از همان ماجرای هابیل و قابیل که نطفه قابالا را کاشت، از تعاطی میان غریزه، قدرت و تصوف، بهره جسته و برنامهی خود را پیش برده است. این «مثلث» ابزار او است که منشأ و مبنای دیگر برنامهها و دیگر ابزارهای او است از قبیل: سمبلهائی که جنبهی بت ندارند اما تاثیر بزرگ دارند مانند برج بابل که شرحش گذشت، و امثال آن و سمبلسازیهای دیگر.
اینک اولین فراز تصوف و کهانت را در تمدن بین النهرین از بیان قرآن و حدیث بشنوید:
آیه۱۰۲ سورهی بقره: «…وَ ما أُنْزِلَ عَلَى الْمَلَکینِ بِبابِلَ هارُوتَ وَ مارُوتَ وَ ما یعَلِّمانِ مِنْ أَحَدٍ حَتَّى یقُولا إِنَّما نَحْنُ فِتْنَةٌ فَلا تَکفُرْ فَیتَعَلَّمُونَ مِنْهُما ما یفَرِّقُونَ بِهِ بَینَ الْمَرْءِ وَ زَوْجِهِ وَ ما هُمْ بِضارِّینَ بِهِ مِنْ أَحَدٍ إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ یتَعَلَّمُونَ ما یضُرُّهُمْ وَ لا ینْفَعُهُمْ وَ لَقَدْ عَلِمُوا لَمَنِ اشْتَراهُ ما لَهُ فِی الْآخِرَةِ مِنْ خَلاقٍ : و شیطانها [۲] پیگیری کردند از آن چه نازل میشد بر آن دو مَلَک در بابل که هاروت و ماروت بودند، و آن دو ملک یاد نمیدادند به کسی مگر قبلاً به او میگفتند ما فتنهایم پس کافر مشو. پس از آندو یاد میگرفتند چیزی را که بهوسیله آن میان مرد و همسرش جدائی میانداختند. و اینان نمیتوانستند با این کارشان به کسی ضرر برسانند مگر با اذن خدا. و یاد میگرفتند از آن دو فرشته (و نیز از همدیگر) چیزی را که به ضررشان بود و نفعی برایشان نداشت. و میدانستند هرکس مشتری این کار باشد، بهره ای در آخرت نخواهد داشت.»
نکات:
۱- آیه میگوید: دو ملک، دو فرشته که در بابل بودند. و میدانیم که مَلک اساساً توان گناه کردن ندارد. اما جریان کابالیسم ساکت ننشسته این موضوع را نیز تحریف کرد و در فرهنگ امت جای داد که آن دو فرشته آمدند با یک زن زنا کردند، مرتکب قتل شدند و در بابل در چاهی زندانی شدند!
اگر گفته شود: ملک چگونه میتواند با زن که بشر است زنا کند؟ کابالیسم در پاسخ یک توجیه شوخ و شیرین برایت تقدیم میکند. شرک با انواع گوناگون، هستیشناسی وارونه، شرح وارونهی رابطهی خدا با کائنات، شرح رابطهی وارونهی خدا با انسان، توسط ابلیس و کابالیسم تصوف و عرفان نامیده شده است، توجیهگری که میتواند خدا را عین مخلوقات کند، میتواند دو فرشته را نیز زناکار، شرابخوار و قاتل، کند.
مجلسی در بحارالانوار، ج۵۹ ص۳۱۹، ۳۲۱، ۳۲۲، از عیون الاخبار و نیز از احتجاج طبرسی، از بیان امام عسکری (ع) آورده است که: پس از نوح، سحر و تمویهات عوامفریبی، رواج یافته بود، خداوند دو فرشته را فرستاد که با پیامبر آن زمان همکاری کرده و در برابر کارهای ساحران مقابله کنند. آن پیامبر آموزشهائی را از آن دو ملک به افرادی منتقل میکرد تا در قبال ساحران ایستادگی کنند. آن دو فرشته تذکر میدادند که آن چه از ما میآموزید باصطلاح تیغ دو بر است و اگر تقوا نداشته باشید خودتان مانند ساحران میشوید. اما آموزههای آنان نیز به دست شیاطین رسید.
۲- پرسش: چرا خداوند آن دو ملک را به بابل مرکز تمدن آکد فرستاد؟ این برنامهی عجیب چرا هیچوقت تکرار نشده؟
پاسخ: برای اینکه انسان بداند که خودش باید به وسیله تقوا از شرّ شیاطین محفوظ بماند و همه چیز را از خداوند نخواهد. و بداند که اگر تقوا نباشد آمدن فرشتهها نیز نه تنها فایده ندارد بلکه به ضرر بشر تمام میشود. آن دو فرشته در اوج فراز کهانت به بابل (اولین تمدن بزرگ) فرستاده شدند تا انسان اینگونه توقعات را کنار بگذارد و خود در اندیشه خود باشد. و اگر متّقی شود از سلطهی ابلیس در امان میماند که: «إِنَّما سُلْطانُهُ عَلَى الَّذینَ یتَوَلَّوْنَهُ وَ الَّذینَ هُمْ بِهِ مُشْرِکونَ [۳] سلطهی شیطان فقط بر کسانی است که از او پیروی کنند و بر خداوند مشرک شوند.»
بابل مرکز بزرگ کابالا، که نامش هنوز هم در زبانها جاری است و قصهها و فیلمها دربارهاش ساخته شده، بخش عمدهی قدرتش را از کهانت گرفته بود و با بهرهگیری از کاهنان غیبگو و ساحران، قدرت و سلطه خود را توجیه میکرد و باغ سمیرامیس و برج بابل را به قیمت جان هزاران بردهی بینوا در زیر شلاق جلاّدان، میساخت.
۳- آیه میگوید «إِلاَّ بِإِذْنِ اللَّه»؛ کاهن، ساحر و جادوگر نمیتوانند به کسی ضرر برسانند مگر باذن الله.
این جمله در صدد است اولاً: از پیدایش زمینهی ذهنی برای یک توهّم ذهنی، جلوگیری کند؛ آیا ابلیس و کاهنان که کارهای شگفت و برخلاف قوانین طبیعت انجام میدهند در مقابل قدرت خداوند، اعمال قدرت میکنند؟ با خداوند به منازعه پرداخته و بر خدا پیروز میشوند که تاریخ را در سلطهی خود گرفتهاند؟
در اینجا میفرماید: هیچ موجودی نمیتواند در برابر خداوند (باصطلاح) عرض اندام کند و به قدرتنمائی بپردازد؛ کار کاهن ساحر و جادوگر گناهی است که مانند هر گناه دیگر، بر اساس «اذن عام» انجام مییابد. خداوند انسان را یک «موجود مختار» آفریده است؛ کهانت نیز یک گناه است لیکن گناه بس بزرگ.
ثانیاً آیه در صدد است که ما را از اندیشهی «ثنویت» که دین ایرانی به آن دچار شد، باز دارد. ظاهراً تفسیر جهان و حوادث جهان بر مبنای ثنویت (در دین ایرانی از آغاز که جاماسب آن را در میان کادوسیان بنیان نهاد) [۴] تا چند قرن پس از زردشت نبوده و پس از آن پیدایش یافته است که باید این تحریف را نیز از نیرنگها و نفوذ کابالیسم دانست که دین توحیدی ایران را به ثنویت گرایش داده است.
ثنویت یعنی جهان و پدیدههای جهان از آن جمله حوادث فردی و اجتماعی انسانی، از دو منشأ ناشی شدهاند و میشوند: یزدان و اهریمن. اسلام ماده اولیهی جهان را پدید آمده به وسیله «امر» (کن فیکون = ایجاد) میداند و پدیدههای جهان را بر اساس قوانین خلقت (قَدَرها) میداند. تنها وقتی که نوبت به انسان میرسد، دو راه، دو صراط در برابر انسان قرار میگیرد: راه نبوت و راه کهانت. یا راه جبرئیل و یا راه ابلیس.
که همین دو راه نیز بر اساس خواست خداوند است. اگر دوگانگی راه نبود، نه تکلیف معنی داشت و نه عدالت و نه بهشت و دوزخ. بنابراین، ثنویت در نظر اسلام تنها دربارهی انتخاب انسان هست که کدامیک از دو راه را برگزیند، و ربطی به جهان و پدیدههای جهان ندارد. پس دو تا بودن راه نیز، یعنی همین ثنویت نیز خواست و ارادهی خداوند است.
به عبارت دیگر: مطابق نظر اسلام، ثنویت ایرانی از سه جهت مردود است:
۱- ابلیس (اهریمن) هیچ نقشی در پیدایش ماده اولیهی جهان ندارد و خود او یک مخلوق است.
2- اهریمن در پدید شدن هیچکدام از این همه پدیدههای جهان از اتم تا کهکشانها، هیچ نقشی ندارد.
3- این صراط؛ راه پیش روی انسان دو تا است، این نیز خواست خدا و بر اساس ارادهی خداوند است که انسان انتخابگر باشد و یک موجود مکلف باشد.
البته مطابق آن چه موبدیار افلاطون، مدیر آتشکده شماره۲ یزد، برای من توضیح داد، امروز زردشتیان این تحریف کابالیستی را نیز از دین خود میزدایند.
محور درگیری نبوتها و کهانتها
ابلیس عالِم و بزرگترین دانشمند است آن هم در همهی علوم؛ یعنی در حدی علم و دانش دارد که نیاز به رشتهبندی و جرّاحی میان علوم، ندارد. [۵] او از اول میدانست که هر موجود برای «تکامل» آفریده شده بویژه انسان که دارای روح سوم است و میدانست قرار است انسان دارای تاریخ، جامعه، اخلاق و تمدن باشد. و این سرنوشت حتمی و قطعی و جبری انسان است. باصطلاح، دعواها بر سر همین سرنوشت قطعی است؛ نبوتها میکوشند این تمدن، تاریخ و تکامل اجتماعی، در مسیر انسانی باشد و ابلیس میخواهد در مسیر حیوانی باشد.
و با بیان دیگر: نبوتها میکوشند تمدن با ماهیت «مدنیت» و بر اساس روح سوم «فطرت» باشد. و ابلیس میکوشد تمدن بر اساس روح دوم (غریزه) باشد.
باز به عبارت دیگر: ابلیس میخواهد روح فطرت در سلطهی روح غریزه قرار گیرد و فطرت در خدمت غریزه باشد (اصالت لذت). و نبوتها میخواهند روح غریزه در جهت اقتضاهای روح فطرت قرار گیرد.
در برنامهی ابلیس، تمدن یک «تمدن حیوانی» است و در برنامه نبوتها تمدن یک «تمدن انسانی» است.
ابلیس با تأسیس جریان کابالیسم از همان آغاز توانست بر جریان تمدن سلطه پیدا کند و در هر دورهای تاریخ و تمدن را در یک قالب و ماهیت مشخص، که آخرین قالب آن «مدرنیته» بود، پیش ببرد. و اینک کارتهای این لیلاج قمار، به پایان رسیده که خود به زبان بزرگان حزب کابالیست خود، پایان تاریخ خود را اعلام کرده است.
خرافه
یکی دیگر از ترفندهای ابلیس و کابالیسم «نسبت معکوس» است؛ کابالیسم از آغاز بنائی و مبنائی غیر از خرافه ندارد. اما همیشه نبوتها را به خرافه منتسب کرده و عده ای را در سیمای دانشمند تحریک کرده و میکند که ادیان را خرافهگرا بنامند.
نقاشی خرافی از هاروت و ماروت
هاروت و ماروت
آیهی مورد بحث، دربارهی یهودیان عصر پیامبر (ص) سخن میگوید؛ تصوف یهود را ریشهیابی میکند و میگوید که کهانت یهود دو ریشه دارد:
1- آنچه در زمان سلیمان (ع) از شیاطین یاد گرفتهاند.
2- آنچه از کهانت بابل به ارث بردهاند و از تعلیمات هاروت و ماروت برای شان رسیده است.
بنابراین، یکی از چشمههای کهانت و تصوف یهودی دستکم در ۶۰۰ سال پیش از پیدایش قوم یهود بوده است، موسی (ع) از شخصیتهای حوالی ۳۴۰۰ پیش از این، و ۱۴۰۰ سال پیش از میلاد بوده است.
چشمه دیگر آن، عصر فرعون و کهانت مصر باستان است.
چشمه سوم آن، بر گرفته از تخیلات یونانی است که همان چارت «مُثل» و الهههای افلاطون است. [۶]
چشمه چهارم آن، کابالیستهای نفوذی آگاه و نا آگاه در میان امت موسی است در همان آغاز که از مصر خارج شدند. [۷]
و چشمه پنجم آن، تعلیمات مستقیم است که کاهنان از شیاطین برگرفتند.
کابالا خیلی دیرینتر از تصوف یهود است، تصوف یهود ساخته و پرداختهی کابالا است همانطور که با هر دین چنین کرده و یک تفسیر معکوس به بهانه «باطنگرایی» از هر دین، رواج داده است.
دربارهی همهی مباحث فوق، در آینده بحث خواهیم داشت. در اینجا نظر به اینکه گام به گام با کابالا از آغاز پیدایش اولین دهکدهها پیش میرفتیم، و رسیدیم به تمدن آکد در دورهی دوم، و چون ماجرای هاروت و ماروت به همان دوره مربوط بود بحثی از آن به میان آمد وگرنه مشروح بحث میماند به جایگاههای دیگر.
در پایان این مبحث توضیح یک نکته لازم است:
مطابق آنچه دربارهی هاروت و ماروت بیان شد، ماجرای این دو فرشته به قرنها پیش از پیدایش مردمی بنام بنیاسرائیل و یهود مربوط است. یعنی آثار و تعلیمات آن دو فرشته که به دست کابالیستها افتاد دست به دست گشته و در زمان بنیاسرائیل به میان آنان نفوذ کرد.
ممکن است برخیها گمان کنند که یهودیان در دورهی اسارت و پس از سلیمان که در بینالنهرین اسیر بودند، کابالا را از آن دو فرشته برگرفتهاند. این تصور کاملاً اشتباه است زیرا:
1- این تصور مبتنی است بر «ترتیب سخن آیه» که اول سخن از عصر سلیمان (ع) آورده سپس از هاروت و ماروت. در حالی که محض ترتیب سخن، بر ترتیب حوادث محتوای سخن دلالت نمیکند بل ترتیب حوادث محتوای سخن وقتی است که دارای «واژههای زمانی» باشد.
2- وقتی که سخن درباره یک چیز یا یک انسان، یا یک جامعهی موجود و حاضر، باشد در این صورت ترتیب معکوس، حجت است از باب مثال: کسی میخواهد کس دیگری را معرفی کند میگوید: این فرزند زید است، نوهی بکر است، نبیرهی خالد است و… آیه نیز دربارهی معرّفی سرچشمههای نفوذ کابالیسم در میان یهودیان موجود در زمان پیامبر اسلام (ص) است میگوید: این یهودیان به طور دانسته نبوت پیامبر (ص) را انکار میکنند و آگاهانه راه شیطان را بر میگزینند علت این گزینششان این است که از تعلیمات شیاطین در زمان سلیمان (ع) و از تعلیمات زمان هاروت و ماروت پیروی میکنند یعنی ابتدا به علت قریب میپردازد سپس به علت بعید.
3- مطابق احادیث، پیامبری با کابالیستها (ساحران و جادوگران) مبارزه میکرد؛ کهانتها و سحرهای آنان روحیه پیروان آن پیامبر را تضعیف میکرد، او خواست که برخی از اطرافیانش نیز در اینگونه کارها وارد و ماهر باشند و از خداوند تقاضا نمود که در این امر یاریش کند، خدا نیز دو فرشته را برای آموزش افرادی از مومنین فرستاد.
بدیهی است که پیامبران بنیاسرائیل در دورهی اسارت نه با دولت بابل مبارزه کردهاند و نه با کاهنان و ساحران آن جامعه، زیرا اسیر و درمانده و بیچاره بودند از قبیل دانیال، حبقوق و ارمیا. در حالیکه حدیثها از یک مبارزهی نسبتاً تنگاتنگ خبر میدهند.
4- حدیث امام عسکری (ع) را دیدیم که به طور نصّ ماجرای هاروت و ماروت را به دنبال قوم نوح، تعیین میکند.
نتیجه: این آیه از دو منشأ، دربارهی سحر، جادو و کهانت، سخن میگوید که قرنها با همدیگر فاصله داشتهاند؛ یکی در دوران تمدنهای اولیه و دیگری در عصر سلیمان (ع).
ادامه دارد…
نویسنده: آیتالله مرتضی رضوی
پینوشتها:
[۱] آیه۴۹ سوره آل عمران
[۲] موضوع بحث آیه، شیاطین است. اما نظر به اینکه بخش اول آیه مربوط به زمان سلیمان (ع) است در اینجا نیاوردم و شرح بیشتر در همین مبحث و در مباحث آینده خواهد آمد.
[۳] آیه۱۰۰ سورهی نحل
[۴] در مبحث «اصحاب الرّس» خواهد آمد.
[۵] در بخش مقدماتی کتاب «نقد مبانی حکمت متعالیه» شرح دادهام که رشته رشته کردن علوم، از ضعف و عجز بشر ناشی شده است و گرنه همهی علوم فقط یک چیز هستند.
[۶] این موضوع در کتاب «محی الدین در آئینه فصوص» به شرح رفته است.
[۷] مانند سامری، عقیبا، بلعم باعور و قارون که شرح بیشتر در مبحث بنیاسرائیل خواهد آمد.
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: