ابراهیم و مناظره با کابالیسم

ابراهیم (ع) در مناظره با کابالیسم

متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت نوزدهم مناظره با کابالیسم

ظاهراً ابراهیم (ع) را پس از‌ آن محاکمه با تهدید و وعده وعید آزاد می‌گذارند و به دنبال فرصتی هستند تا او را توسط خود مردم محکوم و مجازات کنند. این فرصت شیطانی را به دست آوردند، این‌بار ابراهیم در مراسم معبد حاضر شده هم عمو و هم مردم را با صدای بلند مورد خطاب قرار می‌دهد:
«إِذْ قالَ لِأَبیهِ وَ قَوْمِهِ ما هذِهِ التَّماثیلُ الَّتی‏ أَنْتُمْ لَها عاکفُون [انبیاء/۵۲] این تندیس‌ها چیستند که شما آن‌ها را پرستش می‌کنید؟!»
«قالُوا وَجَدْنا آباءَنا لَها عابِدینَ [انبیاء/۵۳] گفتند ما نیاکانمان را این‌چنین یافته‌ایم که این بت‌ها را عبادت می‌کردند.»
«قالَ لَقَدْ کنْتُمْ أَنْتُمْ وَ آباؤُکمْ فی‏ ضَلالٍ مُبینٍ [انبیاء/۵۴] گفت به راستی شما و نیاکان تان در ظلالت بدیهی، بوده‌اید.»
«قالُوا أَ جِئْتَنا بِالْحَقِّ أَمْ أَنْتَ مِنَ اللاَّعِبینَ [انبیاء/۵۵] گفتند: آیا حقیقت را برای ما آورده‌ای یا از بازیگران هستی؟»
«قالَ بَلْ رَبُّکمْ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ الَّذی فَطَرَهُنَّ وَ أَنَا عَلى‏ ذلِکمْ مِنَ الشَّاهِدینَ [انبیاء/۵۶] گفت: بل پروردگار شما پرورنده‌ی آسمان‌ها و زمین است که آن‌ها را نظام بخشیده است و من برای شما بر این حقیقت از گواهی دهندگانم.»
و گویا یواشکی زمزمه کرد: «وَ تَاللَّهِ لَأَکیدَنَّ أَصْنامَکمْ بَعْدَ أَنْ تُوَلُّوا مُدْبِرینَ [انبیاء/۵۷] سوگند به خدا نقشه‌ای (طرحی) برای بت‌های تان عملی خواهم کرد آن‌گاه که از اینجا (معبد) برگردید و بروید.»
«فَجَعَلَهُمْ جُذاذاً إِلاَّ کبیراً لَهُمْ لَعَلَّهُمْ إِلَیهِ یرْجِعُونَ [انبیاء/۵۸] پس (از رفتن آنان) بت‌ها را تکه تکه کرد بجز بزرگ‌شان را (که باقی گذاشت) تا به او مراجعه کنند.»
بت بزرگ (که گویا تندیس بعل مردوک بود) را سالم گذاشت تا مردم به آن مراجعه کرده و ماجرا را از آن بپرسند و جوابی نشنوند. یا: بت بزرگ را باقی گذاشت تا وقتی که مردم به او رجوع می‌کنند از وجود آن در مناظره استفاده کند و کرد:
«قالُوا مَنْ فَعَلَ هذا بِآلِهَتِنا إِنَّهُ لَمِنَ الظَّالِمینَ [انبیاء/۵۹] گفتند: چه کسی این بلا را بر سر خدایان ما آورده بی‌تردید او از ستمکاران است.»
همیشه جریان ابلیس و کابالا مخالفان خود را ستمگر معرفی کرده‌اند.
«قالُوا سَمِعْنا فَتًى یذْکرُهُمْ یقالُ لَهُ إِبْراهیمُ [انبیاء/۶۰] گفتند: شنیدیم که جوانی درباره‌ی آن‌ها سخن می‌گفت،‌ به او ابراهیم می‌گویند.»

ابراهیم در حضور نمرود

در مباحث نوح، هود، یونس و ادریس، همان‌طور که بیان شد؛ چیزی به نام دولت و یا شخص حاکم، عنوان نشده اما در ماجرای حضرت ابراهیم، دومین محاکمه او در حضور نمرود امپراطور آکد برگزار می‌شود، امپراطور شخصاً او را استنطاق می‌کند: ابراهیم را دستگیر کرده و به حضور نمرود بردند: [۱] «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذی حَاجَّ إِبْراهیمَ فی‏ رَبِّهِ أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْک إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّی الَّذی یحْیی‏ وَ یمیتُ قالَ أَنَا أُحْیی‏ وَ أُمیتُ قالَ إِبْراهیمُ فَإِنَّ اللَّهَ یأْتی‏ بِالشَّمْسِ مِنَ الْمَشْرِقِ فَأْتِ بِها مِنَ الْمَغْرِبِ فَبُهِتَ الَّذی کفَرَ وَ اللَّهُ لا یهْدِی الْقَوْمَ الظَّالِمینَ [بقره/۲۵۸] آیا ندیدی آن (نمرود) را که محاجّه می‌کرد با ابراهیم درباره‌ی پروردگارش، برای این که خداوند به او پادشاهی داده بود. ابراهیم گفت: خدای من آن است که زنده می‌کند و می‌میراند. گفت: من هستم زنده می‌کنم و می‌میرانم. ابراهیم گفت: خداوند خورشید را از مشرق می‌آورد تو آن‌را از مغرب بیاور. پس مبهوت شد‌ (عقلش متحیر ماند که چه بگوید) آن کس که کفر ورزید. و خداوند هدایت نمی‌کند گروه ستمکاران را.»

نکات:
۱- انسان شناسی: قدرت، خود عامل توجیه خود است: در عرصه‌ی روانی ناخود آگاه بشر، هر چیز و هر «داشته»ای، نیازمند توجیه است و همیشه چرایی «بود»‌ها و داشته‌ها، در ذهن‌ها جای می‌گیرد. مال و ثروت، اندام و زیبایی، هوش و درایت، علم و دانش، و هر امتیازی که افراد نسبت به همدیگر و یا جامعه‌ها نسبت به همدیگر دارند، زیر هاله‌ای از «چرا» قرار دارد و نیازمند توجیه است. تنها قدرت است که خود توجیه‌گر خود است و نیازمند هیچ توجیهی نیست.
چرا نمرود با پیامبر جوان به محاجّه برخاسته، «أَنْ آتاهُ اللَّهُ الْمُلْک» چون خداوند به او پادشاهی و قدرت داده است او به خود حق می‌دهد که هرکس را حتی اگر پیامبر باشد محاکمه کند. و ضمیر ناخودآگاه افراد بشر و جامعه نیز چنین حقی را به او می‌دهند و انسان چنین موجودی است.
اگر یک قدرت در صدد توجیه خود برآید، می‌خواهد عرصه‌ی آگاهی‌ها و ضمیر خود آگاه افراد را نیز به مشروعیت خود، معتقد کند. و یا اگر کسی یا مردمی بر علیه یک قدرت قیام می‌کند، بر اساس انگیزش‌های خود آگاه است. خواه قیام‌کننده خود اندیشه منفی و باطل داشته باشد و خواه مثبت. و لذا هر قیام نیازمند پشتوانه آگاهانه است اما هر اطاعت از قدرت منشأ نا آگاه دارد مگر در موارد اندک.

۲- خداوند به نمرود پادشاهی داده: این موضوع مشمول همان «اذن عام» و «امهال عام» است که پیشتر نیز اشاره شد. خداوند انسان را مختار آفریده هم می‌تواند نیکوکار باشد و هم بدکار. اما وجود او و کار او هیچ‌کدام خارج از سلطه‌ی خدا نیست؛ هر کس کاری را می‌کند در ملک خدا انجام می‌دهد. آن شراب‌خوار که شراب می‌خورد، شراب را که مخلوق خدا است این‌گونه مصرف می‌کند. قاتل با نیرویی که خداوند به او داده این کار منفی را انجام می‌دهد. هیچ‌کس و هیچ فعلی اعم از مثبت و منفی، خارج از ملک خدا نیست. خداوند به نمرود پادشاهی داده، یعنی این «اذن عام» و این «امهال عام» و این امکان را برای او قرار داده است. [۲]

۳- بنی‌امیه که قدرتشان عرصه‌ی ضمیر ناخودآگاه افراد و جامعه را کاملاً مطیع و رام کرده بود، برای اقناع برخی افراد که با انگیزش‌های آگاهانه، هرازگاهی مشروعیت قدرت آنان را به زیر سؤال می‌بردند، می‌گفتند: قرآن می‌گوید خداوند به نمرود پادشاهی داده بود، نمرود بی‌دین و متمرد و ملحد. ما که مسلمان و نمازخوان هستیم، سلطنت‌مان به طریق اولی از عطایای الهی است. [۳] جریان فکری معتزله با این «جبر الهی» موافق نبود و لذا مورد بی‌مهری خلافت اموی و عباسی قرار گرفت. لیکن جریان اشعری که به این جبر مبتنی بود رشد و توسعه یافت و توسط دربارها تقویت شد و همه‌ی مردمان سنّی اشعری هستند و لذا تا امروز توان دفع هیچ حاکم دست نشانده را نداشتند.
ترکان عثمانی تا زمانی که روحیه عشایری خود را داشتند و با آموزه‌های اشعری آشنا نبودند، تا قلب اروپا پیش رفتند. سپس به همان میزان که اشعریت در روحشان نفوذ کرد به همان میزان روز به روز دچار ضعف شدند.

۴- بحث در توحید است وگرنه، نه نمرود و نه فرعون که أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلى‏ گفت، و نه خود ابلیس، هیچ‌کس وجود خدا را انکار نکرده است. و این که نمرود می‌گوید: من هستم که زنده می‌کنم و می‌میرانم. منظورش این نیست که به راستی زنده کننده و میراننده او است. هیچ احمقی چنین ادعایی را نمی‌کند و هیچ احمق دیگر چنین ادعایی را نمی‌پذیرد. مرادش این است که ابراهیم جایگاهی و نقشی بر بت‌های ما قائل نیست و کلامش کلّی است، می‌توان زنده کردن و میراندن را درباره‌ی هرچیز و هرکس ادعا کرد، مثلاً من ادعا می‌کنم که زنده‌کننده و میراننده خود من هستم. باید ابراهیم سخنی بگوید تا مشخص شود که امور جهان فقط در اختیار خداوند است. که ابراهیم می‌گوید: خداوند خورشید را از طرف مشرق می‌آورد اگر تو می‌توانی آن را از مغرب بیاور. با این بیان ابراهیم (ع)، جایی برای «کثرت خدا» و خدایان نمی‌ماند.
این‌گونه است منطق انبیاء و قرآن و اهل بیت (ع) که هر موضوع را فیصله داده و به داوری نهایی می‌رساند. به خلاف منطق‌های فلسفه‌ها و جهانبینی‌های مختلف، که هیچ‌کدام هرگز نه به فیصله‌ی مسائل رسیده‌اند و نه به داوری نهایی و هرکدام عرصه‌ی گسترده‌ی اختلافات، آراء و بینش‌ها و گزینش‌های متضاد و حتی متناقض هستند و از آغاز پیدایش بشر تا به امروز هیچ‌کدام به جایی نرسیده‌اند، جز افزودن شبهات و مشکلات فکری.

محاکمه‌ی سوم: «قالوا..»: گفتند..: صیغه‌ی جمع، این کلمه دلالت دارد که این فرمان را نمرود به تنهایی صادر نکرده بل محصول مشورتی او با اعضای مجلس سنا (ملاء) بوده است که در مبحث «آریستوکراسی» به شرح رفت.
«قالُوا فَأْتُوا بِهِ عَلى‏ أَعْینِ النَّاسِ لَعَلَّهُمْ یشْهَدُونَ [انبیاء/۶۱] گفتند: او را به پیش چشمان مردم بیاورید تا مردم محاکمه‌ی او را نظاره کنند.»
محاکمه در حضور مردم شروع می‌شود: «قالُوا أَ أَنْتَ فَعَلْتَ هذا بِآلِهَتِنا یا إِبْراهیمُ [انبیاء/۶۲] گفتند: این کار را بر خدایان ما تو کرده‌ای ای ابراهیم؟»
«قالَ بَلْ فَعَلَهُ کبیرُهُمْ هذا فَسْئَلُوهُمْ إِنْ کانُوا ینْطِقُونَ [انبیاء/۶۳] گفت: بلکه همین بزرگشان (بت بزرگ) این کار را کرده، پس از خود بت‌ها بپرسید اگر توان سخن گفتن داشته باشند.»
«فَرَجَعُوا إِلى‏ أَنْفُسِهِمْ فَقالُوا إِنَّکمْ أَنْتُمُ الظَّالِمُونَ [انبیاء/۶۴] مردم با شنیدن (این سخن ابراهیم) هرکدام به درون خودشان توجه کردند، و به همدیگر گفتند: براستی این شما هستید که ستمگرید.»

نکته: در منطق انبیاء، قرآن و اهل بیت (ع)، «ارجاع مخاطب به درون خود»، یک اصل مهمی است؛ کاری می‌کنند که مخاطب در خویشتن خود بازنگری کند. انسان در این حالت از سلطه‌ی عادت‌ها وسنت‌های باطل و تربیت باطل که داشته، رها می‌شود و به حقیقت متوجه می‌شود. [۴] حضرت ابراهیم با آن بیان کاری کرد که مردم لحظه‌ای از سنت نیاکانی به در آیند و با عقل آزاد اندیشه کنند و نتیجه بگیرند که ابراهیم ستمگر نیست این ما هستیم که ستمگریم.
سران و بازپرسان محکمه نیز سرافکنده شدند:
«ثُمَّ نُکسُوا عَلى‏ رُؤُسِهِمْ لَقَدْ عَلِمْتَ ما هؤُلاءِ ینْطِقُونَ [انبیاء/۶۵] سپس با سرافکندگی گفتند: تو خود می‌دانی که این‌ها توان سخن گفتن ندارند.»
«قالَ أَ فَتَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ ما لا ینْفَعُکمْ شَیئاً وَ لا یضُرُّکمْ أُفٍّ لَکمْ وَ لِما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَ فَلا تَعْقِلُونَ [انبیاء/۶۶و۶۷] گفت: آیا پس می‌پرستید غیر خدا آن‌چه را که نه می‌توانند نفعی به شما برسانند و نه ضرری؟! ننگ باد بر شما و بر آن‌چه می‌پرستید غیر خدا آیا تعقل نمی‌کنید؟!»
حکم صادر می‌شود: «قالُوا حَرِّقُوهُ وَ انْصُرُوا آلِهَتَکمْ إِنْ کنْتُمْ فاعِلینَ [انبیاء/۶۸] گفتند: او را بسوزانید و خدایانتان را یاری کنید اگر یاری‌کنندگان (خدایانتان) هستید.»

ابراهیم در آتش

نقش فقر و فقرا در تاریخ

هیزم بس فراوان برای آتش بزرگ

در احادیث آمده به حدی هیزم فراهم آوردند، وقتی که آتش افروخته شد خودشان نمی‌توانستند به آن نزدیک شوند و ابراهیم را به دورن آن بیندازند.
ابراهیم آمده تا مردم بینوا و اکثریت فقیر را از جور و ستم سران ابلیس و کابالیسم نجات دهد. اما آن همه هیزم را با امکانات اولیه‌ی آن روز، چه کسانی جمع کرده و آورده بودند؟ ملاء‌ و مترف و اغنیاء که تاب تحمل جمع‌کردن هیزم از دشت، صحرا و یا جنگل را ندارند، زیرا دست مبارکشان تاول می‌زند. نه بار کردن هیزم به استر و الاغ را بلد هستند و نه می‌توانند به دوش بکشند. این فقرا بودند، آری فقرا بودند که به فرمان ملاء و مترف و اغنیا، از همه جا؛ کوه، دشت و جنگل آن همه هیزم جمع کرده و با نیت صادقانه برای سوزانیدن ابراهیم، (این جوانی که قلبش برای آنان سوخته و می‌سوزد) شبیه یک کوه تلنبار کردند.
اینک همان فقرا می‌خواهند ابراهیم را به درون آتش بیندازند اما از شدت حرارت نمی‌توانند نزدیک آن شوند. وامانده‌اند که برای انجام فرمان بزرگان شان چه کار کنند.

حضور ابلیس و کابالیسم

در احادیث به طور نصّ و صریح آمده است که ابلیس در حضور سران قوم حاضر شد، حضور مشهود، و به آنان گفت: منجنیق بسازید، به سرعت با مهندسی خود منجنیق‌سازی را به آنان یاد داد. [۵] منجنیق ساخته شد و ابراهیم به زور بازوی فقرا در حرکت منجنیق، به درون آتش افکنده شد.
در کربلا در کنار عمر سعد چند نفر از ملاء مترف در آن گرمای سوزان حضور داشتند؟ هرچه بشمارید به تعداد انگشتان دست نمی‌رسند. آن ۳۰/۰۰۰ نفر غیر از طبقه پایین چه کسانی بودند؟
وای از دست فقر که جهل را می‌زاید و جهل نیز همان فقر را تشدید می‌کند و «هَلُمَّ جَرّاً» تا پایان تاریخ. ظاهراً در این پایان، فقرا اندکی به هوش آمده‌اند. شاید.
تا آن روز تمدن سومر و آکد به کارآیی اهرم کاملاً پی برده بودند. اما منجنیق که اهرم بزرگ است دو نوع است:
۱- منجنیق به عنوان «جرّثقیل»:
این نیز برای آن مردم شناخته شده بود و به وسیله‌ی آن با مشک‌های بزرگ از رودخانه‌ها آب می‌کشیدند. حتی در ساختن باغ سمیرامیس و برج بابل از آن استفاده کرده بودند.
۲- منجنیق پرتابی:
که چیزی را در حالتی قرار دهند تا به وسیله‌ی نیروی گریز از مرکز، به جای مورد نظر پرتاب شود. این نوع منجنیق را ابلیس در همان ماجرای ابراهیم مهندسی کرد. [۶] آنان که به نکته‌ی فوق توجه نمی‌کنند، می‌گویند مردم آکد با آن پیشرفت هنوز منجنیق را نمی‌شناخته‌اند!! و در نتیجه حدیث‌ها را به ضعف و یا حتی به افسانه بودن متهم می‌کنند. اما اگر به نکته فوق توجه کنند، آن‌گاه در تاریخ نیز تحقیق کنند حقیقت را درمی‌یابند.

ابراهیم در میان آتش

جوان اصلاح‌طلب و شوریده بر نظام کابالیسم به طور دست و پا بسته، توسط منجنیق به درون آتش پرتاب شد. این بار خدا تصمیم داشت که مکر ابلیسیان را خنثی کند:
«قُلْنا یا نارُ کونی‏ بَرْداً وَ سَلاماً عَلى‏ إِبْراهیمَ [انبیاء/۶۹] گفتیم ای آتش باش برای ابراهیم خنک و سالم (غیر مضر).»
«وَ أَرادُوا بِهِ کیداً فَجَعَلْناهُمُ الْأَخْسَرینَ [انبیاء/۷۰] آنان درباره‌ی ابراهیم به نیرنگ متوسل شدند، پس قرار دادیم آنان را زیانکارتر.»
یعنی محاکمه را در حضور مردم انجام دادند تا نظر مردم را همراه خود کنند اما وقتی که ابراهیم از درون آتش سالم بیرون آمد، همه‌ی آن نیرنگ‌ها به ضرر خودشان تمام شد.
اما قدرت؛ «قدرت کابالیسم» با برنامه‌ریزی ابلیس توانست مردم را در زیر سلطه‌ی خود نگاه بدارد. و ابراهیم جامعه‌ی سومر و آکد را گذاشت و رفت.

لطف ویژه‌ی خدا

خداوند از همه‌چیز و همه‌کس، بی‌نیاز است، برای او فرقی نمی‌کند یک فرد یا یک جامعه مانند جامعه‌ی بین‌النهرین در مسیر باطل خود بماند، تنها ابراهیم به قدر یک امت ارزش دارد:
«إِنَّ إِبْراهیمَ کانَ أُمَّةً قانِتاً لِلَّهِ حَنیفاً وَ لَمْ یک مِنَ الْمُشْرِکینَ [نحل/۱۲۰] براستی که ابراهیم یک امت بود، روی گردان از باطل‌ها و روی به حق داشت. و نبود از مشرکان.»
خداوند نیز درباره‌ی او دو لطف ویژه کرده که یکی از دیگری شگفت‌تر است:
۱- او را با معجزه‌ی واضح و آشکار، از آتش نجات داد که چنین لطفی درباره‌ی هیچ انسان مقدس و پیامبری، نشده است.
۲- دعای او را پذیرفت: «وَ اجْعَلْ لی‏ لِسانَ صِدْقٍ فِی الْآخِرین [شعرا/۸۴] خدایا در آیندگان «زبان صدق» برای من قرار ده.»
ابلیس و جریان مداوم کابالا برای هر پیامبری بهتانی بل بهتان‌هایی بسته‌اند؛ به برخی از آنان نسبت زنا دادند، به برخی دیگر نسبت طمع در ناموس دیگران. می‌توان گفت هیچ بهتان بزرگی نمانده مگر آن که آن را به یک پیامبری بسته‌اند.
اما خداوند همان‌طور که ابراهیم را از آتش محفوظ داشت، از هرگونه بهتان کابالی و کابالیان (قابیلیان) محفوظ داشت. امروز همه‌ی ادیان دنیا (ادیان تحریف شده و اسلام) از مجوسی (جاماسبی)، هندو، بودایی، یهودی، مسیحی و اسلام، خود را منتسب به ابراهیم می‌دانند. [۷] کابالیسم توانست همه‌ی ادیان را تحریف کند، گرچه به تحریف قرآن قادر نگشت (زیرا این نیز لطف بزرگ خداوند به پیامبر اسلام ص است) و هر جامعه‌شناس زبردست و تحلیل‌گرِ قوی تاریخ، نمی‌تواند این موضوع را یک مسئله‌ی عادی و طبیعی بداند.

ادامه دارد…

نویسنده: آیت‌الله مرتضی رضوی

پی‌نوشت‌ها:
[۱] بحارالانوار، ج۱۲ ص۳۸ ح۲۳
[۲] بحث اساسی و شرح کامل این مسئله را در کتاب «دو دست خدا» ببینید.
[۳] در قانون اساسی بلژیک، انگلیس، حتی در قانون اساسی مشروطه‌ی ایران سلطنت، عطیه‌ی الهی نامیده شده است.
[۴] اگر خداوند توفیق عنایت فرماید، در تدوین «اصول منطق قرآن و اهل بیت (ع)» خواهم آورد.
[۵] از جمله، بحار، ج۱۲ ص۳۲ وص۳۶ ح۱۴
[۶] شیطان‌پرستان وقتی که خدمات ابلیس بر تمدن بشری را می‌شمارند، می‌توانند آموزش «ساختن منجنیق پرتابی» را یکی از خدمات او بشمارند!!
[۷] شرح این موضوع را در کتاب «جامعه‌شناسی کعبه» آورده‌ام.

تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم:

تلگرام اندیشکده مطالعات یهود

همچنین ببینید

معناشناسی درخت در عرفان کابالا

معناشناسی درخت در عرفان کابالا

درخت در کابالا و فرقه‌های پاگانیستی جایگاهی مقدس دارد. هستی‌شناسی کابالا و اسطوره‌شناسی یهود بصورت سمبلیک در درختواره‌ای بنام «درخت حیات» معرفی می‌شود.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دو × 2 =