متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیستوهشتم قیچی کابالا
فرعون برخلاف نظر سنا، موسی (ع) و بنیاسرائیل را آزاد گذاشته بود. زیرا فرصتی به دست آورده بود تا اهمیت سلطنت و قدرت اجرایی را اثبات کند. سنا بدون همکاری فرعون از هر اقدامی برای از دست ندادن ۴۰۰۰۰۰ برده (که در مزارع و مراکز صنعتی کار میکردند) ناتوان بود. فرعون توانست ثابت کند که اعضای سنا غیر از چانهزنیهای اشرافی چیزی ندارند. همانطور که پس از شکست کاهنان، دیگر نامی از آنان در ماجرا نمیبینیم، پس از جلسهی سوم سنا نیز اثری از ملاء در ماجرا مشاهده نمیشود و فرعون یکهتاز میدان است.
فرعون پس از پیروزی بر کاهنان و سنا کل قدرت را به دست گرفت و شعار «أَنَا رَبُّکمُ الْأَعْلى» [۱] سر داد. پیش از آن خدایان متعدد از قبیل: آمون، آپیس و… را میپرستید. همانطور که از زبان ملاء خواندیم: «لِیفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَ یذَرَک وَ آلِهَتَک» [۲] که به «خدایانت» تعبیر میکنند و معلوم است که فرعون در آن وقت خدایانی داشته است. اینک خود را در مقام اول خدایان قرار میدهد. او ربوبیت الههها را انکار نمیکند، خودش را رئیس خدایان مینامد، و به مدیریت و کارهای خود افتخار میکند و بر مردم مصر منت میگذارد:
نازعات/۲۳و۲۴: «مردم را جمع کرد و ندا در داد: منم بالاترین خدای شما».
زخرف/۵۱: «و فرعون با صدای بلند بر مردمش گفت: ای مردم من، مگر سلطنت مصر از آن من نیست، و این همه نهرها در زیر فرمان من جاری نیستند؟ آیا نمیبینید (قدرت من را)؟»
آنگاه با ادبیات شاهانه تصمیم مبارزه با موسی (ع) را اعلام میکند:
زخرف/۵۲و۵۳: «بلکه من والاترم از این مردی (موسی) که او زبون است و نمیتواند راهش را به روشنی تبیین کند. پس (اگر راست میگوید) چرا فرود نمیآید برایش دستبندهای زرین (همانطور که من دارم) یا چرا گروه فرشتگان ردیف شده، همراه او نیستند؟!»
زخرف/۵۴: «در نتیجه فرعون (با این سخنرانیها) مردمش را سبکعقل کرد، اطاعتش کردند، زیرا آنان مردمی فاسق بودند».
شعراء/۵۳: «فرعون کسانی را به شهرها فرستاد که لشکرها جمع شوند».
و گفت: «آنان (موسی و بنیاسرائیل) گروهی اندک هستند و البته ما را به خشم آوردهاند و ما جمیعاً مسلح هستیم». [شعراء/۵۴تا۵۶]
از تبس تا سوئز
تبس در بخش جنوبی مصر قرار داشت که امروز شهر «اقصر» در جای آن است. شهر قلزم که امروز سوئز نامیده میشود در ساحل شرقی خلیج قلزم قرار دارد که خلیج و زمانی دریای سرخ به نام آن موسوم بود. پهنای خلیج در دو موضع کمتر میشود؛ یکی در محاذی خود شهر سوئز و دیگری در جنوب آن البته با فاصلهی زیاد
اردوی موسی (ع) با اثاثیه، کالا، زن، کودک، بیماران، دام و طیور اگر پرشتابترین حرکت را داشته باشد باید چند شبانهروز طی طریق کند تا در محاذی شهر سوئز به ساحل غربی خلیج برسد. معلوم میشود که فرعون دستکم دو شب پس از حرکت بنیاسرائیل به دنبال آنان حرکت کرده و در طلوع آفتاب یکی از روزها در ساحل تنگترین نقطهی خلیج به آنان رسیده است.
مقصد موسی نه خلیج بود و نه سوئز، او در جادهای حرکت میکرد که تبس را به صحرای سینا و از آنجا به مدین (شهر شعیب) تا به بابل مرکز بینالنهرین، وصل میکرد. این جاده در نوک خلیج که امروز کانال سوئز در آن کنده شده، وارد صحرای سینا میشد سپس به جنوب برگشته و باریکه هموار ساحل را طی کرده و به شهر قلزم میرسید، کوهستان سینا را دور زده ساحل خلیج عقبه را نیز طی کرده وارد سرزمین امروزی اردن و شهر مدین میگشت که پیشتر اشاره رفت مدین در سه راهی این جاده با جاده بخور قرار داشت.
اگر اردوی حضرت موسی (ع) مطابق معمول سیر میکرد، احتمالاً جانب شمال کوهستان و ساحل مدیترانه را انتخاب میکرد که در زمانهای پیش جاده از آنجا میگذشت و به نام جاده اعظم معروف بود. زیرا مقصد او فلسطین بود و نیاز نداشت مسیر طولانی جنوب کوهستان را دور بزند اما در محاذی شهر سوئز در محاصره فرعون قرار گرفت.
فرعون میتوانست سپاهی را به فرماندهی برخی از ارتشبدهای خود به دنبال بنیاسرائیل گسیل کند و خود در تبس بماند همانطور که در تاریخ مصر این قبیل اعزام نیرو همیشه بوده است. اما فرعون پس از براندازی قدرت کاهنان و سنا، میخواست شخصاً خدمتی را انجام داده باشد و آن همه بردگان را به خدمت مصریان برگرداند و کارآیی و صداقت خود را ثابت کند.
شعراء/۵۲: «به موسی وحی کردیم که بندگان ما را حرکت ده و (بدان که) شما تعقیب خواهید شد».
قرآن معین میکند که حرکتشان در شب شروع میشود: «فَأَسْرِ بِعِبادی لَیلاً إِنَّکمْ مُتَّبَعُون». [دخان/۲۳]
در طلوع آفتاب یکی از روزها نیروی فرعون فرا رسید:
«از پی آنان فرا رسیدند در حال طلوع آفتاب. وقتی که دو اردو همدیگر را دیدند، همراهان موسی گفتند گرفتار خواهیم شد. موسی گفت: نه چنین است (اسیر نخواهیم شد) زیرا خدای من با من است و راه چارهای برایم نشان خواهد داد». [شعراء/۶۰تا۶۲]
عرض خلیج در آن نقطه، مطابق حدیث امام عسکری (ع) چهار فرسخ بوده [۳] امروز نیز تقریباً همان مقدار است. ید بیضای موسی عصا را بر خلیج کوبید، دریا شکافته شد اردوی موسی عبور کرد و اردوی فرعون غرق شد.
فرعونِ دیگر به جای فرعون نشست، لیکن قدرت کابالی مصر در اثر این حوادث به تحلیل رفت نه کاهنان میتوانند نقش پیشین خود را ایفاء کنند و نه سنا و نه دربار. یک نظام اجتماعی (که پیرو نبوت نیست و ابلیس نیز مطابق قضای الهی از مدیریت آنان بازمانده است) اینگونه محکوم به سقوط میگردد. خاندان نوزدهم ساقط شد و خاندان بیستم قدرت را به دست گرفت اما مصر به طور مداوم از ناحیه مدیترانه مورد هجوم دریایی ساکنان جزایر مدیترانه حتی برخی از دریانوردان سوریه و لیبی و دزدان دریایی، قرار میگرفت، سلسلهی بیستم نیز به پایان رسید و کاهنان قدرت را به دست گرفتند و مدت۲۰۰ سال (۱۱۱۰- ۸۹۰ پیش از میلاد) بر مصر حکومت کردند. در سال۸۹۰ پادشاه آشور از عراق به مصر حمله کرد و آن سرزمین را گرفت. [۴]
کابالا و برنامهی جدید ابلیس
ابلیس هیچ شخص، قوم و جامعهای را رها نمیکند. اکنون که جامعه جدیدی به رهبری موسی (ع) تأسیس میشود بیدرنگ افراد کابالیست خود را در آن جامعه میکارد؛ سامری، مرعقیبا، قارون، بلعم باعور، اولی دانشمند هوشمند، دومی در قیافه ریشسفید بیآزار، سومی سرمایهدار پولپرست، چهارمی روحانی خداشناس احمق.
امام صادق (ع) میفرمایند: «خداوند پیامبری را مبعوث نکرد مگر در زمانش دو شیطان او را اذیت و دچار فتنه میکردند و پس از آنان دینشان را عوض میکردند. پنج پیامبر اولوالعزم عبارتند از نوح، ابراهیم، موسی، عیسی، و محمد (ص). اما دو ملازم نوح فیطیفوس و حزام بودند. دو ملازم ابراهیم عبارت بودند از مکیل و رذام. و دو ملازم موسی به نام سامری و مرعقیبا بودند. دو ملازم عیسی پولس و مریسا، و دو ملازم پیامبر اسلام (ص) حبتر و زریق بودند». [۵]
درباره دو شیطان در میان مردم نوح (ع) و دو شیطان معاصر ابراهیم (ع) چیزی نمیدانیم. اما دربارهی یکی از دو شیطان معاصر موسی (ع) یعنی سامری اطلاعات کافی در دست است و همچنین دربارهی پولس یهودی که مسیحیان او را قدیس میدانند و در عین حال اقرار میکنند که او خیلی از احکام دین را برای مردم بخشید. پولس به حدی از دین مسیح تکلیفزدایی کرد که کاملاً فاقد احکام و قوانین گشت. وقتی که اروپا مسیحیت را پذیرفت در واقع اروپا مسیحی نشد، بلکه مسیحیت اروپایی گشت.
شیخ صدوق در ثواب الاعمال ص۲۱۵ و مجلسی در بحارالانوار، ج۳۰ باب۲۱ ص۲۳۶، و۲۳۷، حدیث شماره۴، از امام کاظم (ع) نقل کردهاند که پنج نفر از امتهای پیشین و دو نفر از امت اسلام، در دوزخ در صندوقهایی در کنار هم خواهند بود که عبارتند از قابیل، نمرود، فرعون، و آن یهودی که دین موسی را تحریف کرد و پولس که دین عیسی را تحریف کرد و دو اعرابی از امت اسلام!
بنیاسرائیل از خلیج خارج شده و در طول ساحل خلیج سوئز تا ساحل دریای مدیترانه در سرزمین هموار شمال قلزم اردو زدند، برای تامین مایحتاج خود با شهر قلزم (سوئز) و دهکدههای اطراف آن رفت و آمد داشتند، دیدند که مردم آن نواحی نیز بتهایی را میپرستند. سامری و گروهش به ذهن مردم القاء کردند: همهی مردم جهان در همهجا بتپرست هستند، بتپرستی عامل پیشرفت است، مگر ندیدید مصریان آن تمدن بزرگ را دارند و آن همه بتها را میپرستند؟! اگر موسی خواهان توحید است ما نیز از او اطاعت میکنیم و از او بخواهیم تنها یک بت واحد برای ما تعیین کند:
اعراف/۱۳۸تا۱۴۰: «و بنیاسرائیل را از دریا گذرانیدیم رسیدند به مردمی که بتهایشان را میپرستیدند. گفتند ای موسی برای ما یک بت قرار بده چنانکه آنان را بتهایی هست. موسی گفت: بیتردید شما مردم جهلگرا هستید! آنچه آن مردم در آن هستند راهی است تباه، و رفتارشان باطل است. آیا غیر از خدا، خدایی برای شما برگزینم در حالی که او شما را برتری داد بر همهی عالمیان».
گرچه پیشنهاد ابلیس كه بت واحد را به عنوان توحید تلبیس کرده بود، مردود گشت، اما طرح چنین پیشنهادی خود یک موفقیت برای ابلیس بود زیرا «حس تقلید» را در آن مردم تحریک کرده بود. مردمی که تازه از بند بردگی و استثمار رها شدهاند عجله دارند هرچه زودتر صاحب یک تمدن توسعهیافته باشند، ابلیس و گروهش در ذهن آنان کاشتند که بتپرستی عامل توسعهی مصر است. و این بهرهجویی ابلیس از «حس تقلید مردمان تازه آزاد شده» یک سنت همیشگی ابلیس است در طول تاریخ بشر.
موسی (ع) گفت: باید بروم به بالای کوه همانجا که روز اول مبعوث شدم، پس از۳۰ روز برمیگردم. خداوند۳۰ روز را به۴۰ روز تبدیل کرد. گروه ابلیس به ریاست سامری آمادهی فرصت بودند در همان روز سی و یکم گفتند: ای مردم موسی پیامبر است دروغ نمیگوید خلف وعده نمیکند، اینک که تأخیر کرده حتماً مرده است، باید خودمان به مدیریت جامعهمان بپردازیم.
این تاکتیک دین بر علیه دین، موسی بر علیه موسی، صداقت بر علیه صداقت، نیز از سنتهای همیشگی ابلیس است.
سامری که خود یک زرگر ماهر و در مصر در خدمت ملاء برایشان زرگری میکرد مجسمهی گاو طلایی نرِ جوان را ساخت که با مجسمه آپیس گاو پیشانیسفید و معبود مصریان دو فرق داشت: پیشانیش سفید نبود، خالص و یکرنگ بود، و سمبل گاو پخته و مسن نبود، گاو جوان طلاییرنگ اخته نشده [۶] (که زیباترین و باابهتترین حیوان روی زمین است) را در نظرها مجسم میکرد.
ابلیس
بت زرین را بر بالای تپهای گذاشتند که در دامنههای کوهستان سینا قرار داشت، همگان شنیدند که سامری الههای زرین ساخته است از چادر درآمده و کارها را رها کرده به سوی تپه روان شدند.
بتپرست کردن مردمی که حدود۴۰۰ سال زیر یوغ مصریان بتپرست زندگی کرده و زیر بار بتپرستی نرفتهاند، کار آسانی نبود. ابلیس آمد در زیر سکوی گاو زرین در اطاقکی که تعبیه کرده بودند و از آنجا به درون بت دمید، تندیس به صدا در آمد [۷] گروهی از تعجب فریاد کشیده هلهله کردند. جارچیان سامری گفتند: ای مردم میبینید که سمبل ما بر سمبلهای همهی مردمان دیگر امتیاز دارد [۸]، صدا هم میدهد و «گفتند این است خدای شما و خدای موسی». [طه/۸۸] بدینسان عنصر نژادگرایی و نژادپرستی نیز به خدمت ابلیس درآمد که تا امروز بر بدبختیهای یهود افزوده و عامل نفوذ کابالیسم در میان آنان به طور ویژه شده است و شیطان امروز هم خواستههای خود را به دست آنان عملی میکند. گروهی در پیشگاه بت به سجده در آمدند. به تدریج بر تعداد سجدهکنان افزوده میشد و پند و اندرز هارون نيز ثمربخش نبود.
طه/۸۶: «موسی برگشت به سوی قومش غضبناک و متأسّف، گفت: ای قوم من آیا خدایتان وعدهی نیکو برایتان نداد، زمان دوری من خیلی برای تان طولانی گشت؟ یا میخواهید غضب (خدا) بر شما فرود آید پیمان میان من و خودتان را برهم زدید».
به دستور موسی مجسمهی زرین پودر شد و به دریای مدیترانه ریخته شد. اما امتیازی که ابلیس برایشان داده بود [۹] و حس تقلید از تمدنهای پیشرفته و نیز حس محسوسگرایی [۱۰] موجب شد که محبت آن سمبل در دلهای آن مردم بماند [بقره/۹۳]. لذا از آن پس مردم نمیتوانستند گاوهای طلاییرنگ را بکشند و از گوشت آنها بخورند. که ماجرای بقره پیش آمد و ناچار شدند یک گاو طلاییرنگ جوان و اخته نشده را بکشند، البته موسی (ع) سامری را ناچار کرد به دست خودش آن گاو را ذبح کند. با این همه قداستِ گاوهای طلایی رنگ همچنان باقی ماند و پس از دورهی داوود و سلیمان که کشور بنیاسرائیل به دو دولت تقسیم شد هر پادشاه یک تندیس طلایی گاو در معبدش گذاشت. [۱۱]
پرسش: درست است عجل به معنی گاو بالغ جوان اخته نشده است. اما در ماجرای «بقره» ماده گاو طلایی رنگ را ذبح کردهاند، این دو با هم منافات دارند و نمیتوان داستان بقره را به عجل مورد پرستش مربوط دانست.
جواب: گویند قتاده (یکی از مفسرین قرآن که آفتهایی را به عرصهی تفسیر وارد کرده) وارد کوفه شد، مردم در اطرافش جمع شدند. گفت: از هرچه میخواهید بپرسید. ابوحنیفه در آن وقت نوجوان بود، گفت: از او بپرسید آیا آن مورچه که با سلیمان سخن گفت نر بود یا ماده. از قتاده پرسیدند، جوابی نیافت و خاموش ماند. ابوحنیفه گفت: ماده بود چون قرآن با لفظ «نملة» آورده است که هم بر مذکر اطلاق میشود و هم بر مؤنث مانند حمامة، شاة، و تعیین مذکر و مونث آن، از الفاظ ماقبل و ما بعدش روشن میشود و چون در آیه فرموده است «قالَتْ نَمْلَة» به دلیل قالت که مونث است آن مورچه مونث بوده است.
ابن حاجب میگوید: تأنیث مثل شاة و نملة و حمامة در حیوانات، تانیث لفظی است. آنان که گمان کردهاند نملة سلیمان ماده بوده به دلیل لفظ «قالت» در اشتباه هستند. و لذا گفتهاند: «إفحام قتادة خیر من جواب أبیحنیفة» سکوت قتاده بهتر از جواب ابوحنیفه است. بنابراین آنان که «بقرة» را در سورهی بقره به گاو مادّه تفسیر کردهاند در اشتباه هستند.
کابالا
بیتردید نفوذ بتپرستی در میان بنیاسرائیل که ذریهی پیامبران بودند، بدون توجیه نبوده و هرگز امکان نداشت که ذریهی بتشکنانی مانند ابراهیم، اسحاق و یعقوب، بدون توجیه مستقیماً بتپرست شوند. حتی بتپرستی در میان هر مردمی هرگز بدون توجیه نبوده است، بشر عقل دارد باید در اقدام به کار غیرعقلانی با توجیهاتی عقل خود را فریب دهد. توجیه، جواز و رواج پرستش بت در همهی جوامع امکان نداشت مگر با «تصوف» و «اصالت خیال» که در میان همهی مردمان بتپرست به «عرفان» معروف است!
ابلیس و قیچی کابالا
قیچی دارای دو تیغه است که برخلاف همدیگر حرکت میکنند. قیچی کابالیسم نیز دو تیغه دارد که ضد همدیگر بوده و بر خلاف همدیگر حرکت میکنند و میبُرند: ۱- واقعیتگرایی. ۲- خیالگرایی. قیچی دارای یک میخ است که دو تیغه را به همدیگر متصل میکند و در آخر، دو جای انگشت دارد که نیرو بر آن وارد میکند و دو تیغهی متضاد را در دو جهت مخالف به حرکت در میآورد. بنابراین هر قیچی دارای چهار عنصر است.
ابتدا لازم است دو تیغهی متضاد قیچی کابالا را بشناسیم، برای این مسئله باید به سه مقوله «حقیقت»، «واقعیت» و «خیال» و تفاوتشان با همدیگر، توجه شود:
میان حقیقت و واقعیت، باصطلاح «عموم و خصوص من وجه» است؛ یعنی برخی از واقعیتها در عین واقعیت بودن، حقیقت هم هستند، مثلاً پیامبر اسلام (ص) در حقیقت پیامبر بود، در واقعیت نیز عملاً و به طور مشهود و ملموس نیز پیامبری کرد. یعنی این حقیقت به واقعیت هم پیوست. اما مثال برای حقیقتی که به واقعیت نرسید امام حسین (ع) است که در حقیقت امام بود، اما در واقعیت یزید امام شد. پس: برخی از حقیقتها به واقعیت میرسند و برخی از حقیقتها به واقعیت نمیرسند. و نیز: برخی از واقعیتها مطابق حقیقت هستند و برخی از واقعیتها مطابق حقیقت نیستند.
اما نسبتِ میان حقیقت و خیال «تباین کلی» است؛ یعنی هیچ خیالی حقیقت نیست. و همینطور است نسبتِ میان واقعیت و خیال؛ هیچ خیالی واقعیت نیست. مثلاً شما در ذهنتان خیال کنید درخت سنگ است. این نه حقیقت دارد و نه واقعیت. و یا خیال کنید بعل یا هبل خدا است و یا سمبلِ خدا است. این خیال شما نه حقیقت دارد و نه واقعیت.
واقعیتگرایی
واقعیتگرایی (رئالیسم) خوب است اما در مقابل خیالگرایی، نه در مقابل حقیقتگرایی. و این موضوع بس مهم است که ابلیس در همین نکته جامعهی انسانی را به بازی گرفته است. ابلیس در محفل و مجلس سران کابالا برنامهریزی کرد که عصر جدیدی به نام عصر مدرنیته شروع کنند براساس واقعیتگرایی. واقعیتگرایی مطلق، که ریشهی حقیقت را در زندگی انسان از بین ببرد. نتیجهی این برنامه این شد که: حقیقت = واقعیت.
هرچه به واقعیت پیوسته یا بپیوندد، همان حق و حقیقت است، و غیر از آن نه حقّی وجود دارد و نه حقیقتی. و این بینش، پایهی عصر مدرنیته گشت. در نتیجه، هر ظلم و ستم که به واقعیت عینی و عمل برسد، عین حق و جان حقیقت است. قدرت یک واقعیت است و هر کار بکند همان کار حق است و حقیقت است. بدین صورت، حق و حقیقت از بین میرود. زیرا دو واژهی حقیقت و واقعیت با همدیگر مساوی میشوند. و اگر از زندگی و زبان بشر واژهی حقیقت را حذف کنید هیچ اشکالی پیش نمیآید!
حق آن است که واقع شود و هرچه که به وقوع نپیوندد حق نیست. در این صورت حق مساوی میشود با «توان» و قدرت، و شعار دادند: «قدرت حقآور است». و این جان واقعیتگرایی (رئالیسم) در عصر مدرنیته است، گرچه آن را به صراحت اعلام نکنند، لیکن اقتضای لاینفک و لازمهی جداییناپذیر رئالیسم غربی این است.
در عصر مدرنیته نام این بینش ضدعقلی را عقلانیت و خردورزی گذاشتند. یعنی رعایت حق، رعایت عدالت، ایثار، نوعدوستی و… همه و همه رفتار غیرعقلانی و نابخردانه است که «پاراتو»ی ایتالیایی رسماً آن را اعلام کرد و به نصیحت و اندرز ابلیس گوش نداد و پنهانکاری را کنار گذاشت. یکی از دو تیغهی قیچی کابالا (از قدیم و آغاز تاریخ) واقعیتگرایی به همین معنی است
خیالگرایی
خیالگرایی و واقعیتگرایی به معنی درست، با همدیگر تضاد تمام دارند. و حرکت هرکدام در جهت ضد حرکت دیگری است خواه در ذهن و خواه در عینیت و عمل. اما تیغهی دوم کابالا همین خیالگرایی است؛ ابلیس این دو ضد را با همدیگر جمع کرده و با همدیگر سازگار کرده است. او این کار را از قیچی یاد گرفته است:
قیچی یک میخ دارد که دو تیغهی متضاد را به همدیگر پیوند میدهد و حرکت هر دو تیغه را برای هدف بریدن اشیاء، سازگار و هماهنگ میکند که در جای خود به عنوان ابزار بریدن، درست است. اما در بنیانگذاری اندیشه، دانش، ایدئولوژی، برنامهی زندگی، نه تنها غلط و نادرست است، بلکه بر خلاف اصول اولیهی تعقل و خردورزی است.
بت را خدا دانستن، یا بت را سمبل خدا دانستن اولین گام تصوف در تاریخ است که توسط ابلیس به همکاری با تیغهی واقعگرایی به معنی بالا درآمد. نیروی محرکه در قیچی دو انگشت انسان است، و نیروی محرکه قیچی ابلیس «قدرت» و «عوامفریبی» است. و آنچه با این قیچی بریده میشود «حقیقت» و «حق» است.
آنچه که از آغاز تا به امروز تاریخ را با ماهیت کابالیسم ساخته است همین قیچی ابلیس است که:
تیغهی اول آن واقعگرایی ابلیسانه است. تیغهی دوم آن خیالگرایی صوفیانه است. میخی که این دو تیغه را به همدیگر پیوند میدهد، محسوسگرایی و تبدیل نامحسوس به محسوس است؛ خدای غیرمحسوس باید محسوس شده و به صورت بت درآید، یا بت محسوس سمبل خدای نامحسوس شود. بدین صورت واقعگرایی با خیالپردازی همکار و همجهت میشود. دو نیروی محرّکهی آن نیز «قدرت» و «عوامفریبی» است.
به عبارت دیگر: کهانت و تصوف، یک تیغهی این قیچی است که در معابد و نیروی کاهنان بوده و هست. واقعگرایی ابلیسی تیغهی دیگر آن است. که از آغاز تاریخ راه و رسم سنا (کابالیستها و ماسونها) است. محسوسگرایی که هم عنصری از واقعگرایی ابلیسی مذکور را دارد و هم عنصری از خیالگرایی را، میخ این قیچی است. قدرت سیاسی همراه نیرنگ نیز پشتوانه و نیروی محرکه آن است، که دولت کابالی مرکز قدرت، و تصوف کانون نیرنگ است. کاهنان، ملاء و فرعون نیز سه عنصر این مثلث انسانیت برانداز، بوده و هستند.
به قول ویل دورانت (که در مباحث پیش گذشت) بتپرستی تکامل یافت و قرنها پیش از این به «همهخدایی» رسید. یعنی همان چیزی که امروز بعضیها برای رسیدن به آن مسابقه گذاشتهاند و افتخار میکنند که از غیب خبر میدهند. یعنی تازه به کهانت کاهنان عصر نمرود میرسند که تولد ابراهیم (ع) را پیشگویی کردند! تازه به مقام کاهنانی میرسند که به دنیا آمدن موسی (ع) را غیبگویی کردند!
محسوسگرایی
پس از ماجرای عجل و بت زرین، بنیاسرائیل از موسی (ع) خواستند که خدا را به طور حسّی به آنان نشان دهد. بدیهی است که این نیز از توطئههای ابلیس و ایادی نفوذی او بود. گفتند: «ای موسی به تو ایمان نمیآوریم تا خدا را آشکارا به ما نشان دهی» [بقره/۵۵]، که آن ماجرای معروف پیش آمد.
در سرگذشت بنیاسرائیل همانطور که دیدیم پنج عامل ابزار دست ابلیس و جریان کابالیسم او بود:
۱- تحریک «حسّ پیشرفتطلبی» مردم.
۲- استفاده از «استقلال تازه به دست آمده» که هر مردمی در این وضعیت دچار خیالات پرشتاب میگردد.
۳- «تحریک رگ نژادپرستی».
۴- «ایجاد روحیه پرتوقعی در مردم» با استفاده از نژادپرستی و القاء امتیازات نژادی در قلب آنان.
۵- «مجسمخواهی و حسگرایی».
چهار عامل اول، از آغاز تا امروز ابزار دست ابلیس و مساعدترین زمینه برای کابالیسم بوده و هست. اما عامل پنجم به دلیل آن همه فرسایشهای تاریخی امروز از بین رفته و حتی بتپرستان حسگرای شرق آسیا نیز، بتپرست به معنای کهن نیستند. و در ذهن جامعه جهانی دربارهی خداوند اصالت با «خدای نامحسوس» است. تثلیثها، ثنویتها نیز به سرعت از عرصه پرستش خارج میشوند و توحید به سرعت در حال پیشرفت است.
تذکر: عوامل پنجگانه بالا، عوامل فریب بینش جامعه است. اما برای فریب بینشهای فردی افراد زمینههای دیگری نیز هست مانند: خودخواهی فردی (تکبر)، جاهطلبی، مالدوستی، شهوت و… که ابزارهای ابلیس و کابالیسم هستند.
نویسنده: آیتالله مرتضی رضوی
پینوشتها:
[۱] آیه۲۴ سوره نازعات
[۲] آیه۱۲۷ سوره اعراف
[۳] بحار، ج۱۳ ص۱۳۸
[۴] دایرةالمعارف فرید وجدی واژهی مصر
[۵] بحار، ج۱۳ ص۲۱۲ ح۵
[۶] برخلاف آنچه در زبانها رایج است، مجسمه گوساله نبود، عجل بود. گاو جوان بالغ اخته نشده.
[۷] برخی حدیثها میگویند که خود شیطان میدمیده و در برخی دیگر آمده که دستیاران سامری میدمیدند. معلوم است که ابتدا خود ابلیس این کار را کرده سپس به افراد سامری یاد داده و به آنان سپرده است.
[۸] فرید وجدی که یکی از ابزارهای بدبخت دست کابالیسم بود، معتقد بود که دین و دینها از «توتمپرستی = سمبلپرستی» ناشی شدهاند، به حدی از تاریخ و سرگذشت بشر بیخبر بود، نمیدانست که ادیان همیشه با سمبلپرستی و توتمیسم مبارزه کردهاند. گرچه معبدهای هند و چین پس از تحریف دین، پر از بتها شدند.
[۹] برایشان خدای ویژه با شکل و رنگ ویژه درست کرده بود.
[۱۰] دربارهی حس محسوسگرایی بنیاسرائیل، بحث خواهد شد.
[۱۱] شرح این موضوع در «جامعهشناسی انقلاب مخملی در ایران» سایت بینش نو
قیچی کابالا ، قیچی کابالا ، قیچی کابالا ، قیچی کابالا ، قیچی کابالا ، قیچی کابالا
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: