متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت بیستونهم شیطانپرستی
در مباحث پیشین دیدیم كه بتپرستی مرحلهی اول تصوف است كه در اثر دو عنصر «محسوسگرایی» و «خیالگرایی» بشرهای اولیه، پدید شده است. در مرحلهی دوم به «كثرت بتها» میرسد. زیرا هر قومی برای خود یك بت تعیین میكرد. این موضوع برای ابلیس ایجاد مشكل كرده بود، طوری برنامهریزی كرد كه منافات میان بتهای كثیر را از بین ببرد.
از باب مثال: بعلپرستان تنها بعل را میپرستیدند كه یغوث، یعوق، سواع، ودّ، معاونین او بودند. مردم بینالنهرین عشتر (عشتاروت) را میپرستیدند كه معاونهای خود را داشت. این دو جریان همدیگر را نفی میكردند؛ مردمان سواحل مدیترانه عشتر را خدا نمیدانستند و مردمان بینالنهرین ریاست بعل را نمیپذیرفتند.
در مرحلهی سوم ابلیس كوشید تا با نفوذ دادن خدایان یك قوم به میان قوم دیگر، همهی بتها را همگانی كند تا این تنافی و منافات از بین برود. مشاهده میكنیم كه چندین قرن برای این برنامه كوشش شده است.
در مرحلهی چهارم عنوان همهچیز خدایی از ناحیهی ابلیس القاء شد. ابلیس برای این برنامه محیط جغرافی طبیعی و انسانی هند را مناسبتر یافت (و این بحث جغرافی طبیعی و جغرافی انسانی، نیازمند بحث مشروحی است) و بذر «همهچیز خدایی» را در آنجا كاشت. ویل دورانت سخنگوی بزرگ كابالیسم، این القاء ابلیس را از نو از منابع هندی به مخاطبانش القاء میكند:
والاترین حقیقت این است كه خدا در همهی موجودات، حاضر است. اینها شكلهای گوناگون او هستند. جز این دیگر خدایی نیست كه بجوییمش… [۱]
و نیز در ستایش «همهخدایی» میگوید:
از۲۹۰۰ قبل از میلاد، شاید هم كمتر از این تاریخ گرفته تا زمان گاندی و رامان و تاگور، ایمانهایی در آن (هند) بوده و هست كه از مراحل بتپرستی خام و ابتدایی تا لطیفترین و معنویترین «همهخدایی» را شامل میشود.
بلی در نظر دورانت «همهخدایی» معنویترین است!! او كه پیامبران را مدعی محض میداند كه به دروغ ادعای نبوت كردهاند، وقتی كه به كنفوسیوس میرسد به او آفرین گفته میستاید كه میتوانست ادعای پیامبری كند اما صداقتش این اجازه را به او نداد. یعنی صداقتی كه انبیاء از آن بیبهره بودهاند!!
دورانت كه شیرینبیانی و زیباگویی و شیوانویسی و دیگر هنرهای ابلیس از آنجمله «القاء به ناخودآگاه مخاطب» را یكجا به ارث برده است، دربارهی «همهخدایی» اینچنین به وجد میآید و آنرا در ذهن مخاطب، به عنوان لطیفترین و معنویترین پرستش، میكارد.
در مرحلهی چهارم باز ابلیس دچار مشكل شد. زیرا افكار و اندیشهها میگفتند: یا خدایی هست و یا نیست. این «همهچیز خدایی» هیچ فرقی با اینكه «خدا نیست» ندارد، پس یكباره خودمان را راحت كنیم و چیزی به نام خدا را از ذهنمان خارج كنیم.
از جانب دیگر فطرت انسانی انسان، دست از باور به خدا و خداخواهی، برنمیداشت و برنمیدارد. و در این زمان اسلام آمد بتپرستی به صورت «تك بت پرستی»، «پرستش بتهای كثیر» و نیز «همهچیز پرستی» را ابطال كرد به خدایی معتقد شد كه غیر از همه چیز است و پدیدآورندهی كائنات و خالق همه چیز است. «كَانَ وَ لَمْ یكُنْ معه شَیء : او بود و چیزی با او نبود»، او اولین پدیدهی كائنات را با «كن فیكون» ایجاد كرد.
ابلیس مشاهده كرد كه همهی بافتههایش پنبه میگردد. از نو برنامهریزی كرد:
مرحلهی پنجم: ابلیس تصوف از نوع دیگر را به راه انداخت كه حسن بصری بزرگ پرچمدار آن بود؛ جریان حسن بصری توانست زمینهی تصوف را در میان امت مسلمان، از نو باز كند و بیش از این پیشرفتی نداشت.
مرحلهی ششم: ابلیس توسط عدهای از ایرانیان كه دین، استقلال و فرهنگشان را از دست رفته میدیدند، تصوف بودایی را وارد جامعهی مسلمانان كرد. و اینگونه «همهكس خدایی» جای افتاد و با شعارهایی از قبیل «انسان به صورت و شكل خدا است» و خرافههای تخیلی از این قبیل، توجیه گشت!
هیچ صوفیای نیست مگر اینكه شیطانپرست است
بدیهی است یكی از «همهچیز» شیطان است. چگونه ممكن است كسی «همهچیز پرست» باشد و شیطان را نپرستد. برای نمونه از مقاله دانشمند عزیز جناب آقای سیدمحمود هاشمی (نشریه مكتب وحی شماره۸ ص۱۳۶، ۱۳۷) برایتان میآورم و جای دوری نمیروم:
جمعی از بزرگان تصوّف برای ابلیس، مقام والا و برجستهای قائل شده و از وی به عنوان پاکبازترین عاشق که سجده بر غیرمعشوق را روا ندانست، پاسبان درگاه حضرت حق، سرور مهجوران [۲]، یگانهی وجود، شحنهی مملکت ملکوت که ۱۲۴هزار نبی زخم او خوردهاند، اسیر مشیت ابتلا [۳] و بزرگ موحّد در توحید تنزیه [۴]، مجروح فراق [۵]، مظهر غیرت [۶] و عاشقی صادق که محک محبّت را پذیرفت و محظوریّت بین طلب و اراده را به جان خرید [۷]، یاد کردهاند.
حسن بصری گوید: «لَوْ أَظهَرَ نوُرَهُ لِلْخَلْقِ لَعَبِدَ إِلَهاً : اگر ابلیس نور خود را به خلق ظاهر کند، به خدایی پرستیده می شود».
منصور حَلاّج نیز میگوید: «در آسمان، عابد و یکتاپرستی چون ابلیس وجود ندارد». [۸]
سنایی غزنوی گوید: «ابلیس میدانست که باید با امر الاهی مخالفت کند؛ زیرا در لوح چنین خوانده بود و از قبل با خدای یکتا چنین قرار گذاشته بود». [۹]
«نقل است که نوری با یکی نشسته بود و هردو زار میگریستند؛ چون آنکس برفت، نوری رو به یاران کرد و گفت: دانستید آن شخص که بود؟! گفتند: نه، گفت: ابلیس بود؛ حکایت خدمات خود میکرد و افسانه روزگار خود میگفت و از درد فراق مینالید و چنان که دیدید میگریست و من نیز میگریستم». [۱۰]
شیخ احمد غزالی، ابلیس را «سیّد الموحّدین» (= سرور یکتاپرستان) نامیده و در مورد او گفته است: «مَنْ لَم یَتَعَلَّمِ التّوْحیدَ مِنْ إبلیس فهُوَ زِنْدیق : کسی که علم توحید را از شیطان نیاموخت، زندیق و ملحد است». [۱۱]
و ابوالعباس قصّاب که عطّار او را «مقبول الله»، «کامل معرفت» و «عامل مملکت» مینامد، میگوید: «ابلیس کشتهی خداوند است، جوانمردی نبود کشتهی خداوند خویش را سنگ انداختن! اگر در قیامت حساب در دست من کند بیند که چه کنم: همه را در پیش کنم و ابلیس را مقام ساز». [۱۲]
و منصور حَلاّج گفت: «ما صحَّت الفتوۀ الا لأحمد و ابلیس : جوانمردی دو کس را مسلَّم بُوَد: احمد [حضرت محمد (ص)] و ابلیس را. جوانمرد و مرد رسیده، این دو آمدند؛ دیگران خود جز اطفال راه نیامدند»!!
و عینالقُضات گوید: «آن عاشق دیوانه که تو او را ابلیس خوانی در دنیا، خود ندانی که در عالم الاهی او را به چه نام خوانند»! [۱۳]
شیطانپرستان مسكین
در این سالهای اخیر برخی از جوانان مسكین، محافلی تشكیل داده و خود را شیطانپرست مینامند. و همگان از چنین پدیدهای یكّه میخورند. چه شده است؟! چرا از این مسكینان بدبخت میترسید، اما شیطانپرستان بزرگ را «اولیاء الله» مینامید؟! این تصوف از زمان قابیل در جریان است، هر از گاهی مقداری رنگ عوض كرده است. كی باید بیدار شویم و از نفوذ بعل، برج بابل، مجسمهی زئوس، هرم مصری، به جامعه تشیع و انقلاب و راه شهدای گرانقدر، جلوگیری كنیم؟!
چهقدر برای برخی پذیرفتن «ولایت فقیه» سنگین است اما نامیدن فلان صوفی به «ولی الله» و «اولیاء الله» آسان است. در یكی از مباحث پیش گفتم: انسان هرگز نمیتواند بدون «ولایت» باشد یا تحت ولایت الله و ولایت فقیه است و یا تحت ولایت ابلیس است. اما ما خودمان به دست خودمان ولایت ابلیس را به نام تصوف ترویج میكنیم، تصوفی كه بومیان امریكایی، مرتاضان هندی، نوستراداموسهای اروپایی، كاهن كاخ سفید، خیلی پیشرفتهتر از صوفیان ما هستند.
هر راهی كه به كابالیسم میرود، آسوده و راحت و فارغ از هر انتقاد است، اما چرا جهان غرب و عدّهای در داخل از اینكه یك نظام شیعی مبتنی بر ولایت الله در ایران به وجود آمده، اینهمه به هراس افتادهاند؟ پاسخ این پرسش حاصل نمیشود مگر با شناخت كابالیسم تاریخی. چرا افرادی از اروپا میآیند و با روحانی صوفی در قم ملاقات میكنند؟ آیا اینان كه همه چیز ما را دشمن میدارند، عاشق حضرت صوفی ما شدهاند؟!
بلعم باعور
«وَ اتْلُ عَلَیهِمْ نَبَأَ الَّذی آتَیناهُ آیاتِنا فَانْسَلَخَ مِنْها فَأَتْبَعَهُ الشَّیطانُ فَكانَ مِنَ الْغاوینَ [اعراف:۱۷۵] و بگو به آنان داستان آنكس را كه برایش علم و دانش دادیم اما او آن علم را پوست انداخت (مانند پوست انداختن مار) و شیطان او را پیگیری كرد و گشت از گمراهان».
بلعم باعور كسی است كه این آیه دربارهی او سخن می گوید. درباره جزئیات زندگی او اطلاعات كافی نداریم. آنچه مسلّم است او یك عالم روحانی عابد و زاهد بوده كه برای شكست یك پیامبر (به احتمال قوی حضرت موسی) و پیروزی امپراتور، دعا كرده است. و نیز مسلّم است كه او از وابستگان، اطرافیان و پیروان امپراتور نبود (و باصطلاح این مباحث ما) او كابالیست نبود، دیندار و عابد بود.
بلعم باعور به علم و عبادت خود مغرور بود؛ گمان میكرد از هرچه خوشش بیاید آن عین حق است، و از هرچه خوشش نیاید حتماً باطل و ناحق است. خودش را معیار حقانیت قرار داده بود. اگر مردمان پیشین با شنیدن داستان او تعجب كرده و از موضوع عبور میكردند، ما باید نه تعجب كنیم و نه به سادگی از آن عبور كنیم زیرا امروز دهها بلعم باعور داریم كه نماز شب خوان هم هستند؛ شب و روز بر علیه انقلاب، بر علیه نظام شیعی كشور، بر علیه راه شهدا دعا میكنند و دقیقاً خواستهشان، خواسته قدرتهای كابالیستی از آنجمله آمریكا و اسرائیل است و اگر (مثلاً) دعاهایشان مستجاب شود نتیجهاش پیروزی قدرتهای كابالیست و شكست تشیع است!!
اگر نهضت حضرت موسی به یك بلعم باعور گرفتار بود، انقلاب ما كه محصول خون صدها هزار شهید است دچار دهها بلعم باعور است كه نه فقط دعاهایشان در جهت پیروزی كابالیسم است بلكه دائماً با قیافههای حق به جانب و دلسوزانه بر علیه اساس نظام تبلیغ میكنند كه حتی بلعم باعور از اینگونه تبلیغات منزّه بود.
اینان غیر از بیماری شخصیتی و روانی، انگیزهای برای این دعاها و تبلیغها ندارند، برای توجیه مواضعشان، نواقص و عیوبی كه در جامعه و در اداره كشور هست را به شماره میآورند.
بدیهی است كه نواقص بل عیوب و احیاناً كجرویهایی وجود دارد كه قابل دفاع نیست و حتی در مواردی بسیار، قابل توجیه هم نیست. اما چارهی آن چیست؟ وظیفه دینی و وجدانی و انسانی در اینباره چیست؟ آیا باید برای حل این مسائل، آرزوی پیروزی قدرتهای كابالیست را بكنیم؟ با قدرتهای فرعونی همصدا شویم و خواستهمان عین خواستهی ابلیس باشد؟! حتی آنكس كه خیلی دلگیر است و گمان میكند كه ایمانش او را به این روش وادار میكند، باید دقت كند و درك كند كه آرزویش با آرزوی ابلیس یكی نباشد.
آیا این جملهی اخیر كه گفتم عین ندای قرآن نیست؟ جان اسلام نیست؟ آن كدام كس است كه نداند امروز تضعیف این نظام عین خواستهی كابالیسم و ابلیس است؟ اگر چنین كسی پیدا شود و تضعیفهایی كه دربارهی نظام میكند را، نوعی متفاوت از خواستهی ابلیس بداند، همان بلعم باعور است كه خود و نفس خود و خوشایند خود را معیار حقانیت قرار داده است، كشور و تشیع شكست بخورد و یا اسیر قدرتهای كابالیست شود تا دل این آقا خوش باشد. یا چون به او، یا به فلان شخص مهم ظلم شده حتماً نظام باطل است و خون این همه شهید باید هدر شود!!
نویسنده: آیتالله مرتضی رضوی
پینوشتها: شیطانپرستی ، شیطانپرستی ، شیطانپرستی
[۱] ویل دورانت ج۱ ص۴۴۷
[۲] عین القضات همدانی، نامهها، به اهتمام عفیف عسیران و احمد منزوی، ج۲، ص۵۸۸
[۳] حسین بن منصور حلاج، الطواسین، به تحقیق: لویی ماسینیون، ص۴۵، ۱۴۵- ۱۴۸
[۴] عطار نیشابوری، تذکرۀ الاولیاء، به اهتمام نیکلسون، ص۵۱ از جنید بغدادی
[۵] کاشانی، عزّالدین محمود، مصباح الهدایۀ و مفتاح الکفایۀ، به اهتمام جلالالدّین همایی، فصل غیرت، ص۴۱۴
[۶] عین القضات همدانی، تمهیدات، ص۲۲۱
[۷] همان
[۸] سفینۀ النجاۀ، ص۲۷۶
[۹] دیوان سنایی (بخش غزلیّات)، ص۷۴۸
[۱۰] تذکرۀ الاولیاء، ص۴۷۰
[۱۱] خیراتیّه، ج۲ ص۱۲۶
[۱۲] تذکرۀ الاولیاء، ص۶۴۳
[۱۳] تمهیدات، ص۲۲۱
شیطانپرستی ، شیطانپرستی ، شیطانپرستی ، شیطانپرستی ، شیطانپرستی
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: