تجربهای چهلساله از لیبرالیزاسیون دولتی (قسمت هشتم) سه فرمان هالیوود
نگاهی به آنچه در قسمتهای قبل گذشت:
در اولین قسمت گفتیم: مبتنی بر لیبرالیسم، فرد از آزادی مطلق برخوردار بوده و هیچ تکلیفی را برنمیتابد! «فردگرایی» مهمترین شاخصه این رویکرد است.
در دومین قسمت گفتیم: مبتنی بر «فردگرایی»، روابط میان انسانها ماهیتی واقعی نداشته و شکلگیری جوامع انسانی، مرکّب واقعی محسوب نمیشود.
در سومین قسمت به تقابل «اصالت فرد» با ارزشهای دینی جامعه پرداخته و دیدیم که چگونه در تفکر لیبرال، فرد ادعای خدایی مینماید.
در چهارمین قسمت گفتیم: در تفکر «اومانیسم» بهعنوان ریشهی مکاتب غربی، انسان، محورِ ارزشها بوده و تنها ارادهی اوست که اصیل است.
در پنجمین قسمت دیدیم که متفکران ملحد غربی، چگونه با ترویج «شکگرایی» باعث حذف باورهای قلبی (متعلّقات ایمان در تفکر خدامحور) شدند.
در ششمین قسمت به تقابل «لیبرالیسم» با مهمترین نقطهی تمایز تفکر خدامحور و تفکر بشرمحور یعنی: «ایمان به عالَم غیب» پرداختیم.
در هفتمین قسمت نوع مواجههی تفکر اومانیستی با موضوع مرگ بررسی شد تا در این قسمت به موضع نظام لیبرالیسم در باب ایمان به وجود انبیای الهی بپردازیم.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
۳. ایمان به وجود انبیای الهی
ایمان به وجود انبیاء را میتوان تمایز برجستهی دیگری دانست که میان تفکر خدامحور و تفکر بشرمحور وجود دارد. مبتنی بر تفکر خدامحور، رسول بهمعنای پیامآور و انسانی است که از جانب آفریننده جهان هستی یا همان خدا (God) بهسوی آفریدههای دارای شعور و عقل فرستاده شده تا کاستیهای ایشان را برطرف کند و مصالح دنیوی و اُخروی آنان را که عقلشان از درک آن ناتوان است، به آنان تعلیم دهد و از این جهت است که ایمان به وجود رسول (Messenger)، بهنوعی در بر دارندهی همان ایمان به وجود عالم غیب است؛ ایمانی که البته عالَم وجود را نیز بهواسطهی شأنی که در قامت وجودی پیامبر (Prophet) و بهعنوان یک انسانِ فرستادهشده ایفا میکند، در بر میگیرد و ایمانی غیر از ایمان به غیب را موضوعیت میبخشد.
بهعبارت دیگر؛ باورمندی و ایمان به وجود انبیاء الهی، گرچه میتواند بهنوعی همان ایمان به وجود عالَم غیب محسوب شود (زیرا کارکرد اصلی آن، ایمان به شخصیت رسالتیِ ایشان میباشد)، اما در واقع بهسبب امتداد شخصیت رسالتی در سایر اعصار و به تبع آن ایجاد شکّاکیّت در باب حضور چنین اشخاصی و ایجاد رَیب و شبهه با تمرکز بر اثبات عدم حضور ایشان در عالم وجود، این باور را میبایست به ایمانی مجزای از ایمان به غیب تعریف نمود. باور و اعتقادی که هم در بر دارندهی شخصیت مشهود و حضور ایشان در دورهی حیاتیِ مشخصی میباشد و هم ایمان به غیبگویی و رسالت ایشان از عالم غیب را در بر میگیرد.
نخستین ورود صنعت سینمای غرب در حوزهی ترسیم چهرهی پیامبران و ارائهی فرازهایی از زندگی ایشان را میبایست در سال ۱۹۵۱م و در یکی از شاخصترین آثار هنری کینگ (Henry King) با عنوان داوود و بثشبع (David and Bathsheba) جستوجو نمود؛ اما این فیلم سینمایی ده فرمان (The Ten Commandments) به کارگردانی سیسیل بی. دمیل (Cecil B. DeMille) بود که با اکران در سال ۱۹۵۶م، سبب شد تا سَرفصلی با عنوان ترسیم زندگینامه پیامبران، در میان ژانر تاریخی (Historical) متداول در سینمای جهان پدید آید.
ده فرمان را میتوان از جهات مختلف بهعنوان اثری شاخص در صنعت سینمای جهان معرفی نمود؛ اثری که بهواسطهی کارگردان یهودیالاصل خود توانست حمایتهای بیدریغ مادی و معنوی صنعت سینمای آمریکا را از آن خود سازد و شاهکاری منحصر بهفرد و استثنایی در تاریخ سینما را پدید آورد. شاهکاری که با گذشت بیش از نیم قرن از تولید آن، بنابر اعلان رسمی بنیاد فیلم آمریکا [(American Film Institute (AFI]، همچنان جای خود را در فهرست ده فیلم برتر حماسی ـ تاریخی جهان حفظ نموده است. اثری برجسته که با ۷ نویسنده و ۲۷ دستیار کارگردان و ۲۷ صدابردار و ۶۵ متخصص فیلمبرداری و کار روی نگاتیو و ۱۲ متخصص جلوههای ویژه، در کنار ۴۰۰ بازیگر با نقشهای مشخص و بیش از ۱۲هزار نفر سیاهیلشکر، همچنان عنواندار یکی از عظیمترین و رویاییترین پروژههای سینمای هالیوود میباشد.
ده فرمان ظاهراً روایتی سینمایی از زندگی حضرت موسی (ع) است؛ روایتی که گرچه در اصول و شالودهی خود، موسیای متفاوت از آنچه که در باورهای اسلامی مییابیم را به مخاطبان خود میشناساند، اما در مجموع اثری است که بهخوبی توانست نیاز صهیونیسم بینالملل را در دوران پس از جنگ جهانی دوم برآورده سازد. فیلمی که با درک شرایط و موقعیت خطیر یهودیان در دوران پس از اعلان رسمی تأسیس رژیم صهیونیستی در سال ۱۹۴۸م و در اوج دورانی که صهیونیستها نیازمند توجیه افکار عمومی و تثبیتِ اشغالگری خود در سرزمین فلسطین بودند، بر پردهی سینماهای جهان به نمایش درآمد.
دورانی که صهیونیستها بهخاطر کشتارها و فجایع عظیم انسانی که بالأخص در سال ۱۹۵۶م و طیّ مناقشه کانال سوئز، در مناطق فلسطینی مرتکب گردیده و جنایاتی همچون جنایت کفرقاسم و جنایت خانیونس را به بار آورده بودند، نیازمند به پشتیبانی رسانهای ویژهای همچون این اثر معظم سینمایی گردیدند. این اثر توانست در طی ۳ سال اول اکران خود در سطح بینالملل، نزدیک به ۱۰۰میلیون نفر را بیش از یکبار به تماشای فیلم بکشاند و حضور یهودیان در سرزمینهای اشغالی و جنایات و کشتارهای وحشیانهی ایشان را در ضمیر ناخودآگاه مخاطبان سینمایی، قرین با توجیهات تاریخی و شور حماسی سازد.
بر این اساس، ده فرمان را میتوان بهعنوان نمودی روشن از پتانسیلهای نهفته در صنعت سینما و نحوهی بهرهگرفتن از آن بهمنظور اقناع (Persuasion) و پیگیریِ فرایندِ متقاعدسازی افکار عمومی (Convince Public Opinion) معرفی نمود.
فرایندی که بهصورتی کاملاً حرفهای و دغدغهمندانه، توسط کارگردان یهودیالاصل آن پیگیری گردید و نهایتاً با مدد و همراهی کمپانی یهودی پارامونت پیکچرز (Paramount Pictures Corporation) بهعنوان یکی از اصلیترین اعضای انجمن سینمایی آمریکا [(Motion Picture Association of America (MPAA] و یکی از سرشناسترین استودیوهای تهیه و توزیع فیلم و برنامههای تلویزیونی هالیوود، به فرجامی ماندگار در کارنامهی صنعت سینمای جهان مبدّل گردید.
این شاهکار سینمایی بر شالودهی تجربهای ابتدایی و اثری صامت با همین عنوان بنا نهاده شد. اثری صامت که بهعنوان تستی اولیه در سال ۱۹۲۳م و در فاصلهی زمانی موج سوم مهاجرت یهودیان به فلسطین (Third Aliyah)، توسط خود سیسیل بی. دمیل و با حمایت پارامونت پیکچرز تولید گردید و موفقیتی ویژه و البته در سطح محدود و خاص خود، بهدست آورد.
صرفنظر از وجاهت و موفقیت ده فرمان در راستای تحقق خواست سیاسی نظام تمدنی غرب، مبنی بر تشکیل جرثومهی فسادی همچون رژیم منحوس صهیونیستی، آن هم در کانون توجه ادیان ابراهیمی و نقطهی ثقل تفکر خدامحور اصیل و… میبایست به این مهم توجه داشت که این اثر سینمایی با تحریفات آشکار خود، اقدام به بازتعریف پیامبری جدید، مبتنی بر انگارههای اومانیستی (Humanism) نموده است!
پیامبری با نام موسی که از کمترین شباهتی با حضرت موسی (ع) برخوردار است و در این اثر سینمایی نه بهعنوان پیامبری عظیمالشأن و مبعوثشده از جانب خداوند تبارک و تعالی، بلکه بهعنوان انسانی بَشرمحور با مشخصهی دارا بودنِ تمام ویژگیهای فردی و تمام آرزوهای دنیوی و کُنشهای جنسی و غریزیِ یک فرد عادی، به تصویر کشیده میشود!
شخصیتی کاملاً لیبرال که در برابر فرعون تعظیم میکند و بر دست او بوسه میزند! شخصیتی با مشخصهی لذتگرایی (Hedonism) که بهشدّت مجذوب زیباییهای مادی دنیوی میگردد و غرایز جنسی خود را لجامگسیخته رها مینماید و بهدور از هرگونه حیای دینی که در تفکرات مختلف خدامحور موضوعیت دارد، روزی گرفتار عشق خواهرزادهی فرعون و روز دیگر دلباختهی دختران شعیب پیامبر میشود!
از این جهت است که ده فرمان با بهرهگیری از بازی درخشان و چهرهی شبیه مجسمهی میکلانژِ چارلتون هستون (Charlton Heston) در نقش پیامبری شناختهشده با عنوان موسی، سعی میکند تا مبانی تفکری نظام تمدنی غرب را در قامت پیامبر اولوالعزمی چون حضرت موسی (ع) متجلّی سازد و پیامبران را نیز دچار ذهنیتی شکگرا و گرفتار شکاکیت (Skepticism) در تمامی موضوعات (غیر از وجود انسان)، متصور سازد!
پیامبری با مشخصهی شک دکارتی (Cartesian doubt) که هیچگاه پاسخی مناسب از برای چراییِ حَرامدانستنِ خوشگذرانی و توجه به نیازهای بَشری، توسط خدای غایب پیدا نمیکند و اصولاً نمیتواند خواستههای خدای غایب را بر تمنیات و نیازهای نفسانی خویش ترجیح دهد و از این جهت است که بهعنوان نمونه، پس از همآغوشی جنسی با ملکه نِفِرتیتی (Nefertari) بهعنوان زنِ شوهرداری که همسر فرعون است و پس از شنیدن سخن وی مبنی بر اینکه من مطمئنم که عشق تو به من قویتر از هر خدایی است و تو پسر مرا نمیکشی و… با ناراحتی بر میز کوچکی که جلوی پایش هست میکوبد و خدای غایب و توهّمی خود را مورد مؤاخذه قرار میدهد!
این همه در حالیاست که نظام تمدنی غرب، مبتنی بر انگارههای اومانیستی با ایجاد شکاکیت در مفاهیم وجودی عالم غیب و منحصر دانستنِ عالَم هستی در آنچه که با محسوسات و ادراکات انسانی مشاهده میشود، فرایندِ تشکیک در ماهیت وجودی انبیاء را موضوعیت میبخشد و ضمن ایجاد تردید در کارکرد انبیاء و رسالت ایشان بهعنوان بشارتدهندگان و تبیینکنندگان عالم غیب، سعی میکند تا با تصویرسازیهای تخیّلی، به ایشان وجههای افسانهگونه بخشیده و شأن ایشان را به داستانسرایی و قصهگوییهای متداول تنزّل دهد.
پس اگر چه اقدامات نظام تمدنی غرب در تقابل خود با تفکر خدامحور (که بر بستر ادیان ابراهیمی و با حضور تاریخی شخصیتهای برجستهای همچون نوح، ابراهیم، موسی، سلیمان، داوود، عیسی علیهمالسلام و در نهایت خاتم پیامبران مسلمان یعنی حضرت محمد (ص) همراه گردیده)، از جنبههای مختلف قابل بررسی است، اما باید به این مهم توجه داشت که شالودهی اقدامات صورتگرفته بهمنظور مواجهه با ایمان به وجود انبیای الهی را میتوان در قالب سلاحی سهوجهی تصور نمود.
این سلاح همانند تیری سهشعبه، از سویی «اهانت» به ساحت وجودی پیامبران را سرلوحهی اقدامات خود قرار داده و اسباب وهن انبیاء الهی را در اذهان عمومی پدید میآورد و از سوی دیگر به «استهزاء» ایشان پرداخته و با تمسک به انواع و اقسام جعلیات تاریخی و روایی شخصیت ایشان را در دیدگان جوامع مخدوش میسازد و شأن قدسی پیامبران الهی را مسخره مینماید و در نهایت به «تکذیب» ایشان پرداخته و به انکار شخصیت رسالتی ایشان همّت میگمارد.
بر این اساس صنعت سینمای غرب در عمومیترین روش، شیوهی «اهانت» را در پیش گرفته و سعی مینماید تا با اهانت به ساحت وجودی پیامبران و ترسیم وجههای خوار و تصویر نمودنِ حقارت گفتار و کردار آنها، آستان قدسیِ ایشان را در منظر مخاطب سینمایی تنزّل داده و ضمن وهنِ شخصیت رسالتی ایشان، سعی نماید تا ایمان به وجود انبیای الهی را از باورهای عمومی جوامع بزداید.
اقدامی که تقریباً در تمامی تولیدات سینمای هالیوود قابل مشاهده است و در آخرین جلوهی سینمایی خود در سال ۲۰۱۴م، منتج به اکران جهانیِ اثری مجعول با عنوان نوح (Noah) گردید؛ فیلمی به کارگردانی یهودیالاصلی بهنام دارن آرونوفسکی (Darren Aronofsky) که شهرت سینمایی خود را مدیون فیلم سینمایی کشتیگیر (The Wrestler) و ترسیم تخیّل شکست شخصیت آیتالله (Ayatollah) در زمین کُشتی بود! فیلمی سراسر حقد و کینه که عرضهی سینمایی آن در سال ۲۰۰۸م منجر به کسب شیر طلایی (Golden Lion) از شصتوپنجمین جشنواره فیلم ونیز (Venice Film Festival) گردید.
فیلم سینمایی نوح نمودی روشن از عمومیترین روش سینمای غرب در تقابل با تفکر خدامحور و زدودنِ ایمان به وجود انبیای الهی از باورهایِ عمومی جوامع است. اثری که سعی میکند تا با شیوهی «اهانت»، بهسراغ نوح نبی برود و شخصیتی موهوم از این پیامبر الهی به تصویر بکشد؛ شخصیتی خشونتطلب که هیچگونه دلسوزی برای راهنمایی و هدایت بشر ندارد و گوش به فرمان موهومات و خیالات خود است که بهعنوان دستورات خداوند معرفی می شود!
خداوندی که بهدلیل سرکشی ذاتی انسانها، قصد ریشهکن کردن نسل بَشر را داشته و حتی خواهانِ نابودیِ خانواده و نوههای دوقلوی نوح از فرزندش سام (Shem) و ایلا (Ila) است و در این میان نوح در عین داشتنِ تردید، برای انجام دادن رسالت خود، دستورات خالق را پیش میبرد و تصمیم به کشتن نوههای تازه به دنیا آمدهی خود می گیرد!
تصمیمی که در نهایت و با فاصلهگرفتن نوح از تفکرات خدامحورانه و غلبه بر بُعد بندگیِ خود همراه بوده و موجب میشود تا نوح در پایان بهعنوان اسطورهای اومانیستی ظهور پیدا نموده و با دست کشیدن از اجرای فرمان کُشتن نوزادان، به تقابل با اوامر وحیانیِ خداوند بپردازد! تقابلی ویژه که در نهایت موجب حفظ نسل بشر تا به امروز گردیده است.
البته سینماییِ نوح در مسیر «اهانت» خود به ساحت قدسیِ یکی از عظیمالشأنترین پیامبران الهی، بهنحوی عمل میکند که در نهایت مخاطب سینمایی، نوح را بهعنوان یک اسطورهی اومانیستی، فرستادهای برای ابلاغ فرضیه تکامل و فرگشت (Evolution) تصور نماید!
از این جهت است که طی سکانسی از فیلم، نوح نبی در توضیح چگونگی آفرینش و شکلگیری جهان امروز به توضیح پرداخته و در حین توضیحات وی تصاویری از تئوری بیگ بنگ (Big Bang) و آفرینش جهان و تکامل انسان به نمایش درمیآید!
صحنهای که اهانتی دیگر به ساحت قدسی این پیامبر بزرگ را پدید آورده و موجب میشود تا مخاطب سینمایی، فرضیهی اثباتنشدهی یهودی مُلحدی همچون چارلز داروین (Charles Darwin) را با عمری کمتر از ۳۰۰ سال، به عنوان وحی و باوری الهی و برآمده از تفکرات خدامحورانه انگاشته و فرض نماید.
صنعت سینمای غرب با تمسک بر سلاح سهوجهی خود، ضمن استفادهی عمومی از شیوهی «اهانت» به ساحت وجودی پیامبران و وهن شخصیت رسالتی آنها با ترسیم وجاهتی اومانیستی برای ایشان؛ در بعضی از تولیدات خود سعی میکند تا به شیوهی دیگری نیز تمسّک جوید. شیوهای کارساز که همان «استهزاء» انبیاء الهی میباشد. این شیوه در سالهای اخیر و خصوصاً در مورد انبیایی همچون حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد (ص) استفاده شده است. پیامبرانی که یهودیان اعتقادی به رسالت آنها ندارند و لذا هالیوود با تمسّک به انواع و اقسام جعلیات تاریخی و روایی، شخصیت ایشان را به سخره میگیرد!
این شیوهی «استهزاء» ساحت ملکوتی پیامبران است که سبب میشود تا هالیوود در سال ۲۰۱۲م اقدام به تولید اثر سخیف و مُستهجنی همچون بیگناهی مسلمانان (Innocence of Muslims) نماید. فیلمی که بهصورتی وقیحانه به ساحت وجودی نبی مکرّم اسلام تاخته و شخصیت ایشان را به سخره میگیرد و با طنز سخیفی اقدام به ارائهی تصویری سراسر شهوانی از این شخصیت والای انسانی مینماید!!
البته شیوهی «استهزاء» ساحت ملکوتی پیامبران ابتدا با تمرکز بر شخصیت حضرت عیسی (ع) در سینمای غرب کلید خورد و در آثار شاخصی همچون آخرین وسوسه مسیح (The Last Temptation of Christ) مورد پیگیری قرار گرفت.
آخرین وسوسه مسیح محصول سال ۱۹۸۸م سینمای آمریکا است؛ اثری که در آن مارتین اسکورسیزی (Martin Scorsese) کارگردان شهیر سینمای هالیوود، سعی میکند تا در ابتدا وجاهتی اومانیستی به حضرت عیسی (ع) ببخشد و شخصیت آن حضرت را در تعلیقی میان دنیای واقعی و آخرتِ غایب و توهمی به تصویر بکشد؛ تصویری که در نهایت به تثبیت تفکر بَشرمحورانه در ذهن مخاطب منجر میشود و ایشان را به این باور میرساند که ایمان به وجود انبیای الهی و پذیرش شخصیتِ رسالتی، باوری مسخره است که با دقت در ابعادِ زمینی و هوسران بودنِ پیامبرانی همچون عیسی (ع) آشکار و عیان میگردد!!
آخرین وسوسه مسیح اثری است شاخص، که کارکرد اصلی آن در زدودن ایمان به وجود انبیای الهی تعریف میشود و در این بستر، ضمن اهانت به ساحت وجودی پیامبران و وهن شخصیت رسالتیِ پیامبرِ بزرگواری همچون حضرت عیسی (ع)، ابزار اصلی تقابل خود را متمرکز بر «استهزاء» ساحت ملکوتی ایشان میسازد و اقدام به ارائهی تصویری مبتذل از فریبخوردنِ آن حضرت، توسط شیطان مینماید! و بدون هیچگونه محدودیتی، همبستری ایشان با زنی بدکاره را بر پردهی سینماهای جهان به نمایش درآورد!
سه فرمان هالیوود در نهایت با «تکذیب» رسالت و پیامآوریِ انبیاء از عالَم غیب همراه بوده و موجب میشود تا سینمای غرب به انکار حقیقتِ نبوّت و شخصیت رسالتیِ پیامبر الهی مبادرت ورزد و عموم پیامبران را بهصورت انسانهایی دروغگو، کذّاب و خائن تصویر نماید! انسانهایی که گرچه در ظاهر مروّج تفکر خدامحور هستند، اما در واقع شخصیتی کاملاً لیبرال با تفکراتی بَشرمحورانه دارند!
این رویکرد به وضوح بسیاری از محصولات هنری هالیوود را در بر گرفته و در آثار مشهوری همچون سلیمان و سبا (Solomon and Sheba)، شاهنشاه (King of Kings)، شاهزاده مصر (The Prince of Egypt)، مصائب مسیح (The Passion of the Christ)، پادشاه داوود (King David) و… ظهور و بروز یافته است.
بر این اساس، صنعت سینمای غرب در چارچوب تصویرگری خود، ضمن فروکاست شخصیتِ رسالتیِ پیامبران الهی در قامت انسانهایی عادی و البته خطاکار و سادهلوح، نخستین گام موثر خود را در جهت «تکذیب» رسالت ایشان آغاز مینماید و در ادامهی مسیرِ «تکذیب»، به ترسیم ابتلای عمومی ایشان به مشخصههای شک دکارتی پرداخته و با تصویرسازی از ذهنیّت شکّاک انبیاء بزرگ الهی، سعی مینماید تا تردید را در عمق وجود مخاطبان سینمایی خود نهادینه سازد! تردیدی که به مخدوش نمودنِ تاریخچهی پیامبری و به تبع آن باورهای دینیِ برآمده از آن مبادرت ورزد.
ادامه دارد… سه فرمان هالیوود
نویسنده: محمدرضا شاهحسینی با ویراستاری مجدد اندیشکده مطالعات یهود
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
سه فرمان هالیوود ، سه فرمان هالیوود
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
سه فرمان هالیوود ، سه فرمان هالیوود ، سه فرمان هالیوود ، سه فرمان هالیوود ، سه فرمان هالیوود
درود بر شما/ بسیار مفید و ارزشمند