نقد و بررسی انیمیشن «قرمز شدن» Turning Red 2022
چند هفتهای است که انیمیشن «قرمز شدن» (Turning Red) محصول کمپانی پیکسار (Pixar) اکران سراسری خود را آغاز کرده است. کارگردان و نویسندهی این انیمیشن، «دومی شی» (Domee Shi)، زن انیماتور کانادایی چینیتبار است و داستان فیلم هم در تورنتوی کانادا میگذرد.
«قرمز شدن»، عنوانی است که در خود ایهام دارد، و این خصلتی است که در چند سال اخیر در نامگذاری بسیاری از فیلمهای هالیوودی دیده شده است. یعنی عنوان فیلم یک معنا در لایهی اول دارد و البته معنای اصلی آن در لایهی دوم و در بطن قرار میگیرد. «قرمز شدن»، هم اشاره به تبدیل کاراکتر اصلی فیلم به یک پاندای قرمز دارد و هم در لایهی دوم، اشاره به «بلوغ» دخترانه و مسألهی شروع عادت ماهیانه در دختران که علامت اصلی بلوغ در جنس مؤنث محسوب میشود.
واقعیت آن است که در دستکم یک دههی اخیر، انیمیشن تبدیل به رسانهای اصلی برای هالیوود شده تا پیامها و گزارههای ایدئولوژیک القایی خود را از طریق آن به اکناف و اطراف دنیا صادر کند. مخاطب اصلی انیمیشنها اصولاً و طبعاً قرار است کودکان و نوجوانان باشند، و هدفگیری هالیوود برای «القاء» هم همین ردههای سنی است، لیکن بسیاری از این انیمیشنها حقیقتاً ربطی به دنیای معصومانه و زلال کودکان ندارند، بلکه پیامهای آشکار و پنهان (زیرآستانهای) آنها، در واقع تزریق نوعی خاص از جهانبینی بزرگسالانه به ذهن بیدفاع کودکان و نوجوانان است. آنها در حساسترین بُرههی سنی به سر میبرند و معمولاً آنچه که در این سنین در ناخودآگاه آنها حک شود، تبدیل به بخشی از شخصیت آتی آنها میشود. در واقع این انیمیشنها در حال شکل دادن به فیلترهای ذهنی نسل جدید بشر مدرن در جای جای زمین هستند.
از این منظر، «قرمز شدن» هم نهتنها از این قاعده مستثنی نیست، بلکه یکی از سمّیترین و مخرّبترین محصولات هالیوود در دو سال گذشته از جهت پیامها و کُدهای القایی است.
«قرمز شدن» دربارهی وقایع عجیب و فانتزیواری است که در حول و حوش ۱۳ سالگی برای دخترکی چینیتبار ساکن تورنتوی کانادا بهنام «مِیلین» رخ میدهد. او که در ابتدای فیلم، دختر خوب و شایستهی پدر و مادرش تصویر میشود، کمکم در ارتباط با همسالان و دوستان خود، درگیر فعل و انفعالات جسمی و روحیِ ناشی از بلوغ میگردد. همزمان، مِیلین دچار طلسمی میشود که دختران خاندان مادری او از زمان جده بزرگش در هنگام بلوغ دچار آن میشدند: «ظهور یک خرس پاندای سرخ از درون آنها»!
البته فیلم بهنحوی آشکار، نمادین است و تکتک عناصر و اجزای آن در خدمت ترسیم یک پازل نمادین دربارهی معصومیت دخترانه، شروع زنانگی، نفسانیّت و دست و پنجه نرم کردن با غرایز در زمانهی حساس و بحرانی «بلوغ» است. «پاندای سرخ» در یک نمادپردازیِ نهچندان پیچیده، بهویژه با توجه به رنگ سرخ آن، نماد و نشان بیدار شدن غرایز جنسی در هنگامهی بلوغ است. تنها راه رهایی او از «پاندای درون» (که بروز بیرونی هم دارد) این است که در شب «ماه خونین»، طی مناسکی، طلسم او باطل شود و پاندای درون او را در یک سنگ یاقوتفام به دام بیاندازند.
مادر و مادربزرگ و سایر زنان خانواده تلاش میکنند او را برای این مناسک آماده کنند، اما فکر و ذکر میلین و دوستانش، حضور در کنسرت یک گروه پاپ نوجوانانه (شبیه گروههای کی پاپ) است که قرار است در همان شبِ اجرای مناسک در تورنتو برگزار شود. در جریان تلاش میلین و دوستانش برای جور کردن پول بلیط گرانقیمت این کنسرت با هدف دیدن اسطورههایشان، او بهنوعی دلبستگی با پاندای درون خود میرسد. این در حالیاست که به گفتهی مادربزرگش، هرچه دلبستگی او به پاندا و درنتیجه بروز بیرونی آن بیشتر شود، بیرون راندنش در حین مناسک سختتر میگردد.
در واقع، کنسرت گروه فورتاون (4Town) برای این دختران نوجوان بهعنوان نقطهی رهایی (طلوع زنانگی) تصویر میشود، در حالی که «مادر» نماد «سنّت» و مظهر «استبداد»ی است که باید از آن خلاص شد!
آنها برای رسیدن به کنسرت، به هر دری میزنند و حضور در آن برای ایشان به هدف، معنا و انگیزهی زندگی تبدیل میشود. در واقع، حضور در آن کنسرت تبدیل به مسالهی مرگ و زندگی میشود. چرا؟ پاسخ را از زبان میلین خطاب به دوستانش میشنویم:
«فردا وقتی به اون کنسرت میریم، دختر بچهایم. وقتی بیرون بیایم، زن شدیم!»
این که کنسرت هم مانند مناسک، قرار است در شب ماه خونین برگزار شود، در واقع وجهی آیینی و مناسکی به کنسرت میبخشد. در نمادشناسی جادوی سیاه، هم ماه کامل و هم ماه خونین معانی و قدرتهای خاصی دارند که میتوانند «دگرگونی»های بزرگ را موجب شوند.
از سوی دیگر، مادری که یکسره نگران و محافظ دختر دلبند خود است، غیرمستقیم و تدریجاً بهصورت هیولایی کنترلکننده تصویر میشود که اجازه نمیدهد دخترش «حیوانیّت» درونی خود را حفظ کند!
در واقع، در منطقِ «قرمز شدن»، انتخاب میان «خانواده» و «جمعِ رفقا» یک انتخاب صفر و صدی است و هیچ حد وسطی ندارد.
اما مسأله و در واقع پیام اصلی انیمیشن، «پذیرش هیولای درون» است [برای دیدن نمونهای مشابه بنگرید به: اینجا] و این چیزی است که بهصراحت در فیلم بیان میشود: گفتوگوی پدر و دخترش در آستانهی انجام مناسک طرد هیولای درون. جایی که پدر به میلین نصیحت میکند که هیولای درونش را بپذیرد و با آن زندگی کند.
«قرمز شدن» در لایه لایهی خود تشویق به ترس و نفرت از «سنّت» میکند. گرچه این طلسم یا نفرین از سنّت میآید، اما پادزهر و باطلالسحر آن نیز در سنّت است. پیام این فیلم بهنحوی آشکار این است که سنّت تا آنجا که دروازهی ورود «شرور» شود، خوب است، اما اگر بخواهد آن را مهار کند و بازگرداند، مانع و دست و پا گیر است!
وقتی میلین از مناسک میگریزد و در هیأت پاندای سرخ خود را به استادیوم محل کنسرت میرساند، حرف اصلی را خطاب به دوستانش میگوید:
«یک عمر وسواسِ گرفتنِ تأیید مادرم رو داشتم… الان فهمیدم که از دست دادنِ شما برام سختتره تا از دست دادنِ اون.»
اما کمی بعدتر میبینیم که مادر میلین (مینگ)، که هیولایش از خشمِ ناشی از فرار دختر از مناسک، آزاد شده، در هیئتی مخوف و چشمانی شرربار نزدیک میشود تا «شادی» و «خوشی» نوجوانان را در کنسرت بر هم بریزد. صریحتر از این نمیشد از «مادر» هیولانگاری کرد، آنهم به این اتهام که جلوی بروز «حیوانیت» فرزندان را میگیرد و آنان را «انسان» تربیت میکنند!
در عین حال، خوانندگان تین ایجر گروه فورتاون که در حد بت توسط نوجوانانی چون میلین و دوستانش تقدیس میشوند، در قفس بر صحنه ظاهر میشوند و سپس قفس را میشکنند از آن بیرون میجهند. آشکار است که در قاموسِ این انیمیشن، آنان هم حیواناتی از قفس رها شده هستند!
نوجوانان چنان مسحور و مسخ گروه فورتاون هستند که از شوقِ ظاهر شدن آنان بر صحنه، در حالتی خلسهوار به رعشه درمیآیند. این، دقیقاً همان جادویی است که طراحان پروژههایی چون کیپاپ، بر اساس نقشهی روانی «تین ایجر»ها طراحی کردهاند.
از قضاء، معروفترین و محبوبترین عضو گروه نزد تینایجرهای هوادار، پسرکی با ظاهر آسیایشرقی است که به دستان خود لاک زده است! (نماد هویت جنسی نامشخص که به شدّت در آسیای شرقی [مخصوصاً گروههای کرهای] رواج پیدا کرده است).
نوجوانان از دیدن «ستاره»های مورد پرستش خود روی صحنه، همچون جنزدهها از خود بیخود میشوند. ستارگان گروه را میبینیم که بالدار، همچون موجودات آسمانی بر صحنه پرواز میکنند. آیا آنها قرار است «الهگان» و «خدایان» این جاهلیت مدرن باشند؟!
جایی که عضو سیاهپوست و فرانسوی گروه دست به سوی میلین چینیتبار دراز میکند، جدای از استعارهی سیاسی آن، قرار است یادآور تابلوی معروف میکلآنجلو [میکلآنژ]، نقاش ایتالیایی قرون وسطی با عنوان «خلقت آدم» باشد.
به جملات میلین، وقتی در برابر مادر غولآسایش در محل کنسرت میایستد، دقت کنید:
«من دیگه دختر کوچولوی تو نیستم، مامان… من پسرا رو دوس دارم. موسیقی با صدای بلند رو دوس دارم. قر دادن رو دوس دارم. من ۱۳ سالمه. کنار بیا با این موضوع!»
نکتهی قابلتأمل این که لیبرالیستها که هر نوع ازدواج زیر ۱۸ سال را به صورت مطلق، تحت اتهام «کودکهمسری» تخطئه میکنند، اینچنین ۱۳سالگی را سنّی برای استقلال فکری و هویت جنسی شکلگرفته جلوه میدهند.
او سپس برای اینکه مادرش را به خشم بیاورد، شروع به اجرای رقصهای سکسی و بدننمای معروف میکند و دوستانش تشویقگرانه فریاد میزنند:
«(با عرض پوزش) با باسنت نابودش کن!»
و مادر میگوید: «من تا حالا کنسرت نرفتم. همیشه خانواده را در اولویت گذاشتم.» پس گناه و جرم بزرگ مادر که بهخاطرش چنین «هیولا» تصویر میشود، این است!!
و خب، به سبک و روال معمول و لایتغیر هالیوود، مادر که در انتها از «افکار پوسیده» خود متنبّه میشود، به دخترش چنین نصیحت میکند:
«هیچ وقت به خاطر هیچکس، جلوی خودت رو نگیر.»
این، عصاره و چکیدهی «خودپرستی» (اگوئیسم) است که فرهنگ لیبرال-سرمایهداری قصد دارد در اذهان نسلهای جدید جاگیر کند: بهخاطر هیچکس (حتی اگر همسر، فرزند، برادر، خواهر، مادر و پدرت یا حتی رفیقت بودند)، از خواستههای خود نگذر. راز «فردیّت» لجامگسیخته و تنهایی و انزوا و تکافتادگی بشر مدرن درست همینجاست. همزیستی و ایجاد چتری عاطفی از حمایت و همبستگی، محتاج حدّی از «ازخودگذشتگی» و «ایثار» است و آنها که رندانه و هوشمندانه، با طراحی دقیق، محصولاتی چون «قرمز شدن» را با هدفگیری ذهن کودکان و نوجوانان عرضه میکنند، همین نفسپرستی و گسست از همخون را تئوریزه میکنند، چون انسانِ تکافتاده و بدون حفاظ امنیت روانی و عاطفی خانواده، همچون موم در دستان خواهد بود.
فیلم با این جملات از زبان میلین به پایان میرسد:
«همهی ما هیولای درون داریم. بعضیها اون رو مخفی میکنند. اما من اون رو بروز دادم. شما چطور؟»
جالب اینجاست که آهنگهای این انیمیشن را «بیلی آیلیش» (بههمراه برادرش فینیاس اوکانل) میخواند. او بابت موسیقی همین انیمیشن، در مراسم جوایز آکادمی، اسکار هم گرفت. خوانندهی جوانی که از جدیدترین مظاهر طغیانگری دخترانه در فرهنگ پاپ آمریکایی و اصطلاحاً بمب جنسی جدید هالیوود است.
بیلی آیلیش، ریحانا، تیلور سوئیفت، مایلی سایرس، نیکی میناج، کیم کارداشیان و… آیکنها یا شمایل ایدهآل و رویایی هستند که هالیوود برای دخترانگی و زن بودن در نظر گرفته است. چهرههایی که شخصیت مدیایی آنها تنها و تنها حول «سکسی بودن» و البته «طغیان اخلاقی» طراحی شده است.
بهعنوان نکتهی پایانی، باید به این موتیف یا بنمایهی تکرارشونده در انیمیشنها و فیلمهای ظاهراً کودکانهی هالیوود دقت کنیم که «هیولا بودن»، «حیوانیّت درون»، پذیرش هیولاها و همزیستی انسان با موجودات غیرانسانی را القاء و تبلیغ میکنند. در همین یک سال گذشته، انیمیشنهایی چون «آرلو، پسر تمساحی»، «لوکا»، «هتل ترانسیلوانیا ۴» و یا سریال «دندان شیرین» کمابیش با همین مضمون به نمایش درآمدند. این همزمانی و تکرار، به هیچوجه اتفاقی نیست.
نویسنده: سهیل صفاری
««« پایان »»»
آشنایی با رنگهای بهکار رفته در مقالهی فوق:
رنگ آبی برای تأکید بر کلمات کلیدی است.
رنگ قهوهای برای نقلقول استفاده میشود.
رنگ بنفش در تیترهای اصلی استفاده شده.
رنگ قرمز برای لینکدادن استفاده شده.
…
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
سلام
جالب بود
توصیه می کنم نقد این انیمیشن را در سایت آی نقد مطالعه کنید. به مطالب خیلی جالب تری اشاره کرده
https://inaghd.ir/turning-red/
سلام خیلی ممنون که فیلم ها و انیمیشن های جدید رو تحلیل میکنین
یه پیشنهاد دارم برای خواناتر شدن متن
اگه فاصله خطوط بیشتر باشه خیلی سایت ظاهر بهتری میگیره و خیلی راحت تر میشه محتوا رو مطالعه کرد
👌🏻👌🏻👌🏻
سلام وقت بخیر نقد را خواندم بسیار عالی بود اما از منظر فراماسونری هم قابل توجه است به پیامها و کُدهای القایی و مراسم شیطان پرستی که کاملاً به صورت نمادین کدگذاری شده است دقت کنید ماه خونین حلقه و ………….. که همش تاکید بر خوی حیوانیت و شیطان صفتی و پرر نگ کردن این بعد وجودی است که کاملا از بحث انسانیت و کمال گرایی و توحیدی به دور است و در خاتمه دقیقا همه ابزارهای تسخیر به صورت کدگذاری شده قابل رویت است. متاسفانه بزرگترین خطر اینعصر بحث تسخیر است که به صورت انیمه های وحشتناک تاریک و………… قابل مشاهده است. با سپاس