کارویژه «شبکه نفوذ» برای ایجاد تصویری «دروغگو» از «ایران» و «ایرانی» (قسمت دوم) انسان غربی
«دروغگویی» (Lying) در هیچ فرهنگ و تمدنی از مشروعیت برخوردار نیست و انسان «کذّاب» موجودی مطرود در هر جامعهای است. مشروط بر آنکه «دروغگویی» را به معنی «سخن خلاف واقع با قصد فریب دیگران» تعریف کنیم و اساس تحقق «دروغگویی» را منوط به حضور سه شرط اصلی بدانیم:
۱/ جمله خطایی گفته شود.
۲/ گوینده از خطا بودن آن مطلع باشد.
۳/ گوینده قصد فریب مخاطب را داشته باشد.
البته باید به این مهم توجه داشته باشیم که در تمامی جوامع اگر چه بیان هر «سخن اشتباهی» به معنی «دروغگویی» نیست و عدم اطلاع از «اشتباه بودن سخن» موجب رفع اتهام «دروغگویی» میشود؛ اما در «شریعت اسلام» معنی «دروغگویی» وسیعتر است و اساساً قیدی بهعنوان «قصد فریب دیگران» موضوعیت ندارد. از این جهت «دروغگویی» هر سخن خلاف واقعی را در بر میگیرد؛ خواه این سخن بهصورت «عمد» و به «قصد فریب دیگران» بیان شده باشد و یا اینکه بهصورت «سهو» و بدون «قصد فریب دیگران» مطرح شود. همچنین در «جامعه اسلامی» مفهوم «کذب» متقوّم به قول و لفظ نیست و لازمهی «دروغگویی» این نیست که حتماً تلفّظ به «دروغ» صورت پذیرد؛ بلکه اگر فردی «دروغ» را بنویسد یا با اشاره «دروغ» را بگوید، این هم «دروغگویی» است!
در اینجا بهصورت گذرا میبایست اشاره نمود که مشروط کردنِ «دروغگویی» به وجود سه و یا دو اصل، یکی از عواملی بود که سبب شد تا «هنر کلاسیک» در غرب و شرق از رونق چشمگیری برخوردار شود و رُماننویسی و تئاتر در کنار شعبدهبازی و مجسمهسازی و… به نحوی فربه گردد که غرب و شرق را به خواستگاه برخی از این پدیدهها مبدل سازد و در مقابل، تمرکز «هنر اسلامی» را بیش از هر چیز معطوف خوشنویسی و معماری و شبیهخوانی و تعزیه و قصهگویی و افسانهسرایی و… سازد؛ ادعایی که طرح جامع و مبسوط آن نیازمند مجالی مختص به خود است.
ظهور «مدرنیته» (Modernity) و شکلگیری حاکمیّتهای نوین در غرب سبب شد تا «دروغگویی» در میان تودههای اجتماعی کاهش یابد! پدیدهای که بهشدت وابسته به حاکمیت «نظام لیبرالیسم» بود. زیرا این نوع از حاکمیّت در بردارندهی نظام ارزشی جدیدی بود که مبتنی بر آن چیزی بهنام «امر قدسی» (Holy Matter) در ساحت اجتماعی موضوعیّت نداشت و از این جهت گامهای بلند «تقدّسزدایی» (Deconsecration) از جوامع سبب میشد تا بسیاری از «ارزشها» آنچنان «بیارزش» تلقّی گردند که دیگر نیازی برای «دروغگویی» و کتمان و پوشاندن آن توسط مردم وجود نداشت.
بهعبارت دیگر کاهش میزان «دروغگویی» در روابط اجتماعی حاکم بر جوامع غربی را میتوان بیش از هر چیز معلول ظهور «نظام ارزشی لیبرالیسم» قلمداد نمود. نظامی که مبتنی بر آن، جامعه «هویّت دینی» خود را زدود و به رابطهی جدیدی در عرصههای مختلف اجتماعی، اعم از سیاسی، فرهنگی و اقتصادی نایل گردید! رابطهای کاملاً «عُرفی» که در فرایند آن، مجموع ارزشها و همچنین هنجارها و ناهنجاریها، پیوندهای دینی و مبانی الهی خود را نادید انگاشته و منقطع از آن در «تقدّسزدایی» و «عُرفینمودن مظاهر اجتماعی» شتاب نموده و از این مسیر به پیگیری فرایندی با عنوان «سکولاریزاسیون» (Secularization) مبادرت ورزیدند. فرایندی که نه به معنی «ناسازگاری دینی» و «نادینیگری»، بلکه به معنی «جداسازی امور فردی و اجتماعی از دین حق» میباشد.
«انسان سکولار» مبتنی بر اصل «نسبیگرایی» (Relativism) تمام افعال انسانها را مباح انگاشته و در نتیجه تنها عقل و تجربه انسان را صاحب صلاحیت برای تعیین حدود در زمانهای مختلف و زیست بشری در جوامع مختلف میداند و عقل آدمی را تنها ملاک تشخیص امور و «تعیین خوب و بد» موضوعات قرار میدهد. از این جهت است که «انسان سکولار» هیچ قید و بندِ از پیش مقرر شدهای را برای زندگی بشری و حیات دنیوی خود بر نمیتابد که حالا بخواهد عدم پایبندی خود به آن قیود را بهواسطهی «دروغگویی» بپوشاند و یا وجوه بیقیدی و حضور نقیصههای فردی و رفتاریِ پلیدی همچون فسق و فجور و شرابخواری، اعتیاد، فساد جنسی و… را در زندگی اجتماعی خود کتمان سازد.
این بخشی از واقعیت است که «انسان لیبرال» در جامعهی غرب کمتر «دروغ» میگوید، چون خود را مقیّد به هیچیک از ارزشهای اخلاقی و قیود فرابشری و بهخصوص ارزشهای مندرج در «شریعت الهی» نمیداند و مبتنی بر مرام «سکولار» عموم هنجارها و ناهنجاریها را فاقد ارزش و اعتبار میشمارد و…؛ اما باید توجه داشته باشیم که این، تمام قضیّه نبوده و اصل ماجرای عدم رواج «دروغگویی» در غرب به آن سبب است که در این جوامع پس از بازتعریف امور فردی و اجتماعی مبتنی بر «عُرْف» (Mores)، مجموعهای از توافقها یا معیارها و هنجارهای بشری و تفکیک آن در قالب «حقوق عمومی» (Public law) و «حقوق خصوصی» (Private law) موضوعیتی جدّی دارد. توافقاتی که «مقررات» (Regulation) نامیده میشود و بر ساختارها و روابط اجتماعی آنچنان حاکم است که «نظم اجتماعی» جدیدی را با تعریف مشخص از «حقوق» (Law) و «قوانین» (Statute) کاملاً بشری پدید آورده است…
بر این اساس، عدم رواج و گستردگی پدیدهی «دروغگویی» در غرب به معنی «صداقت» ایشان نیست و اصلاً ارتباطی با نهادینه بودنِ فرهنگ «راستگویی» در این جوامع ندارد! بلکه این موضوع در ارتباط مستقیم با «نظمدهی» و «دیسیپلین» (Discipline) است، که بر ساختارهای اجتماعی و روح این جوامع حاکم است و بهسبب اعمال مجازاتهای سنگین و همچنین نظارتهای سفت و سخت بر اجرای «مقررات» پدید آمده. رشتهی انضباطیِ در هم تنیدهای که عملاً امکان «تخلّف» و «نقض مقررات» را در بسیاری از امور برای طیف گستردهای از مردم ناممکن میسازد و «دروغگویی» را به «امکانی غیرقابل استفاده عمومی» در این جوامع مبدل ساخته است.
البته باید توجه داشت که بخش عمدهای از رشد سریع و پیگیری قدرتمند این فرایند اجتماعی در غرب را میبایست منحصر در نقش آفرینی بیبدیل «رسانهها» و بالأخص محصول حضور قدرتمند «صنعت سینما» در غرب قلمداد نمود. از این جهت استفادهی هوشمندانه «نظام ارزشی لیبرالیسم» از ظرفیت عظیم «رسانه» بود که موجب شد تا این نظام ارزشی بهراحتی و بهسرعت بتواند رفتار و عملکردها، آداب اجتماعی و اَشکال زندگی و حتی گفتار و بالأخص رفتار جنسی انسان غربی را دگرگون سازد و با حذف «شریعت» بهتدریج «آستانه شرم» و «آستانه انزجار» در این جوامع را همسو با مرام «سکولار» آنچنان بالا ببرد که انسان غربی دیگر نیازی به «دروغگویی» نداشته باشد و با صراحت، هر فعل و رفتار «خلاف شرع» و «خلاف فطرت» را انجام داده و نسبت به اظهار و اعلان رسمی آن در فضای عمومی «شرم» (Shame) نکرده و در مقابل، جامعه نیز نسبت به ارتکاب چنین رفتاری «انزجار» (Disgust) پیدا ننمایند.
در این میان، نقشِ ویژهی «رسانهها» و بالأخص «صنعت/هنر/رسانه سینما» در «نظمدهی» و مهیا ساختن زمینههای روانی لازم برای ایجاد «نظم اجتماعی» جدید آنچنان بیبدیل بود که «حاکمیت لیبرالیسم» بهسرعت و با کمترین مواجههای توانست «فرایند متمدنسازی» (The Civilizing Process) را در اجتماع پیرامونی خود طی نموده و زمینههای ذهنی برای پذیرش و اعمال «مقررات» در جوامع فراهم سازد و «دیسیپلین» را در لایهها و سطوح مختلف از زندگی اجتماعی این جوامع تسری بخشد.
مشخصاً توجه به همین کارکرد «رسانه» بود که موجب پیدایش «ژانر» و گونهی «وسترن» (Western) و تبدیل آن به اصیلترین «فُرم هنری» (Art form) زاده شده در آخرین «اتوپیا» (Utopia) و «آرمانشهر غرب» یعنی «ایالات متحده آمریکا» گردید. فُرمی که حضور آن همچنان در ساختار «ادبیات»، «نقاشی» و سایر هنرها و بالأخص «هنرهای تجسّمی» چشمگیر و پرتعداد میباشد و «صنعت فیلمسازی» را آنچنان مرهون و وامدار خود ساخته که با وجود تغییرات نسلی، میتوان حضور تنیده شده «ژانر وسترن» (Western Genre) را در تار و پود «سینمای آمریکا» (Cinema of the United States) و «هالیوود» (Hollywood) مشاهده نمود. حضوری الهامبخش که امروزه حتی در بخش زیادی از فیلمهای «اکشن» (Action Genre)، «تریلر» (Thriller Genre)، «عاشقانه» (Romance Genre)، «کمدی» (Comedy Genre)، «ترسناک» (Horror Genre) و… از قابلیت ارزیابی برخوردار است.
«ژانر وسترن» بهترین ابزار رسانهای ایالات متحده آمریکا برای پیگیری و ایجاد «نظم اجتماعی» جدید و مشروعیت بخشیدن به «دیسیپلین» در میان تودهها و طبقات مختلف اجتماعی بود. «فُرم سینمایی» قدرتمند و با جنبههای رسانهای مختلفی که بهخوبی توانست انسانهای مهاجرت کرده از فرهنگها و تمدنهای گوناگون را به مجموعهای از «مقررات بشری» معتقد سازد و محتوای کاملاً مقدس با عنوان «قانون اساسی» (Constitution of the United States) را پدید آورد. محتوایی آنچنان مقدسسازی شده، که از سال ۱۷۸۹ میلادی همچنان به قوّت خود باقی است و بیش از ۲۳۵ سال است که تخطّی از آن گناهی نابخشودی و «جُرم» (Crime) تلقّی شده و با تعیین مجازاتهای ویژه همراه بوده است.
«ژانر وسترن» یک ظرفیّت بزرگ رسانهای را در اختیار «نظام لیبرالیسم» قرار داد و حاکمیّت ایالات متحده آمریکا توانست با بهرهگیری هوشمندانه از «سینمای آمریکا» بهنوعی پروسهی «ملّتسازی» یا «نِیشِن بیلدینگ» (Nation-building) در این منطقهی جغرافیایی را پیش برد و «دینی مُدرن» تعریف کند که در آن «قانون اساسی» منبع مقدّس تلقی میشود. «دینی مُدرن» که با عُرفیسازی عقاید و اخلاق، اقدام به ترسیم قوانین و مقرراتی جدید برای ادارهی امور فردی و اجتماعی انسانها نموده و تأمین سعادت دنیا و «توسعه بَشری» (Human Development) را نهایت وظیفه و غایت رسالت خود فرض مینماید.
از این جهت است که روایت داستانی در عموم تولیدات «ژانر وسترن» بر ترسیم جامعهای حاشیهای در محدودهی جغرافیایی آمریکا متمرکز است و در اکثر این تولیدات، صورت کریه و پلید جامعهای تصویرسازی میشود که «نظم» و «قانون» در آن مراعات نمیگردد. تصویرسازی ویژهای که سبب میشود تا مخاطبان این آثار به یک درک مشترک برسند و باور کنند که عدم پایبندی به «مقررات» و عدم پاسداری از «دیسیپلین» موجب ایجاد یک ناامنی گسترده اجتماعی میشود و خشونت وحشتناکی را بر پیکرهی جوامع حاکم میسازد. خشونتی لجام گسیخته که از آن بهعنوان اصلیترین محصول کمرنگ شدن «مقررات» و «دیسیپلین» در میان تودههای اجتماعی تصویرسازی میگردد. تصویرسازی ویژهای که با وجود آنکه بخش محدودی از فضای روایی و سکانسهای این آثار را در بر میگرفت؛ اما هژمونی و سیطرهی آن در طول اثر بر روح و روان مخاطب غلبه داشت و ایشان را با ذهنیّت امکان وقوع آن در هر لحظه به باوری همیشگی و اعتقادی راسخ میرساند.
ادامه دارد…
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
نویسنده: محمدرضا مهدویپور
انسان غربی ، انسان غربی ، انسان غربی
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: