تجربهای چهلساله از لیبرالیزاسیون دولتی (قسمت دوم) فردگرایی
همانگونه که پیش از این و در مطلبی با عنوان «زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم» به استحضار رسید، لیبرالیسم (Liberalism) روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با اعتقاد کامل نسبت به مباح بودن تمامی امور و شئون زندگی، رویکرد خود را مبتنی بر اباحهگری تنظیم مینماید و در این مسیر هیچ امر و نهیی را در زندگی برنمیتابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمیانگارد.
بهعبارت دیگر مسلک لیبرال (Liberal) بر طریق و مسیر تعارض با حریم و حدودی است که از جانب غیر و بالاخص از سوی خداوند متعال و شارع مقدس تعیین شده باشد و از این جهت است که ذات آزادی انسانی را در تقابل و تعارض جدی با هرگونه اقتدارگرایی و آمریتطلبی (Authoritarianism) تعریف نموده و از آنجا که در اندیشه دینی، انسان مُکلّف بوده و موظف به رعایت اصول و شئونی ویژه و ترک افعالی خاص میباشد؛ از اینرو ذاتِ لیبرالیسم در گام نخست، خود را در تضاد با ادیان الهی قرار میدهد و به دینزدایی از حریم عمومی جامعه مبادرت میورزد.
در نظرگاه لیبرالیستی و زیست اباحهگرایانه، انسان موجودی است که بعد از مرگ تمام میشود و حساب و کتابی در کار نیست؛ پس دنیا تنها محل زیست او بوده و از این جهت است که نفس امّاره هیچ حد و نهایتی را نمیشناسد و فرامینی غیر از آنچه را که خود از برای خود وضع مینماید، نمیپذیرد و برنمیتابد. و این همه در حالی است که مبتنی بر تفکر فرامادی، نفس انسان بنا بر حریم قدسی و حدود الهی تعریف میشود و مشی و روشی عاقلانه و مبتنی بر حیات طیبه در پیش میگیرد و از این جهت خداوند وقتی به انسان، علناً و عملاً متمدن بودن را آموخت، به او فهماند، اولاً انسان موجودی ابدی است و ثانیاً در برابر همهی گفتار و کردار خود مسئول است و باید پاسخگو باشد و اصولاً همین باور انسان به تعهدی که نسبت به خداوند دارد زمینهساز حقیقی ایجاد تمدن میباشد و از این جهت است که دین، اولین اقدامی که در حوزهی تمدنسازی صورت داده، این است که انسان و جهان را تعریف نموده است، میفرماید انسان و جهان به ابدیت ختم میشوند و انسان آنقدر ظرفیت دارد که میتواند مظهر اسماء الهی باشد. دین میگوید انسان در مصاف با مرگ، مرگ را میمیراند نه اینکه بمیرد. این آن تفکری است که میتواند تمدن ایجاد کند. |
البته جریان لیبرالیسم (Liberalism) همواره تلاش میکند تا فرهنگ ملل گوناگون را مبتنی بر تئوریهای همسانسازی فرهنگی در ساختار خود هضم نماید و در این مسیر جهانیان را وادار میسازد تا ساحتِ مادّی غرب را بهصورت کمالی مطلق فرض نموده و چنین باور و ذهنیتی در ملتها ایجاد نماید که یا باید عقبمانده بمانند و یا باید غربزده شوند و با پذیرش هضم فرهنگ و تمدن خود در نظام غرب، در اوج سعادت به جایگاه انسان آمریکایی نایل گردند.
جریان لیبرالیسم تلاش میکند این باور را به ملتها بقبولاند که یا باید عقبمانده بمانند، یا غربزده شوند!
عدم شناخت دقیق از ماهیت جریان نظاممند لیبرالیسم (Liberalism) و چگونگی ترسیم آرمانهای آن در کالبد وجودی ایالات متحده آمریکا، سبب میشود تا مخاطب سینمایی هیچگاه متوجه نشود که چرا بهعنوان مثال، در آثار سینمایی شاخصی چون بنهور (Ben-Hur) که در سال ۱۹۵۹ میلادی تولید شده است، شخصیت مثبت داستان یعنی بنهور با بازی چارلتون هستون (Charlton Heston) بهعنوان یک یهودی اصیل با لهجهی آمریکایی همراه است. در حالیکه شخصیت منفی اثر یعنی مسالا (Messala) که استیون بوید (Stephen Boyd) نقش آن را بازی میکند، انگلیسی را با لهجهای غیرآمریکایی تکلم میکند! |
بر این اساس نظام لیبرالیسم در چارچوب همگونسازی فرهنگی، شیوهای از آسیمیلاسیون فرهنگی (Cultural Assimilation) را بر روح جامعه جهانی حاکم میسازد تا مبتنی بر آن، ملتها با هر فرهنگ و تمدنی، خود را مقهور تمدن مادی غرب فرض نمایند و به این باور برسند که میبایست پایان تاریخ تمدن بشری را مبتنی بر قبول لیبرال دموکراسی غربی بپذیرند و شرایط بومی فرهنگ و تمدن خود را همسو و همجهت با این تمدن غالب قرار دهند و اجازه دهند تا لیبرالیسم از طریق تسلط و تغییر سبک زندگی و تغییر فرهنگهای معاند با تمنّیاتِ جهانیسازان و با نفوذ در خواص جامعه، عُرف (Convention) و نُرم (Norm) بینالملل را جایگزین شرع و دین (Religion) سازد و در نهایت سبک زندگی عموم بشر را در جوامع مختلف، دستخوش تغییر قرار داده و استحاله نماید.
عدم شناخت دقیق از ماهیت جریان نظاممند لیبرالیسم (Liberalism) و فهم ماهیت رسانه، بالاخص صنعت سینمای هالیوود در پیگیری تحقق آن بر بستر سبک زندگی آمریکایی (American Way of Life) سبب میشود تا مخاطب سینمایی هیچگاه نفهمد که بهراستی چرا چارلی چاپلین (Charlie Chaplin) یهودی یا جان وین (John Wayne) فراماسون و آلن اسکات (Allan Scott) و دیگران، در پایان فیلمهایشان تک و تنها با پای پیاده، سوار بر اسب یا ماشین، در مسیری خاکی یا جادهای بیابانی جانب افق را میگیرند؟! |
از این منظر میتوان ماحصل لیبرالی زیستن را نوعی عُرفیسازی عمومی جوامع جهانی بر بستر سبک زندگی مادی واحدی دانست که در جهان امروز نوعی از حیات خبیثه را با عنوان سبک زندگی آمریکایی (American Way of Life) رقم زده است، سبک زندگی ویژهای که بر بستر رویای آمریکایی (American Dream) توسط رسانهها و بالاخص صنعت سینمای هالیوود ترویج شده و به آمال بشر در اقصی نقاط جهان مبدل گردیده است.
بیتردید همشهری کین (Citizen Kane) را میتوان اثری شاخص با ماهیت رویای آمریکایی (American Dream) دانست، فیلمی که سعی اصلی خود را بر ترسیم این مهم نهاده که چگونه میتوان رویای آمریکایی را محقق ساخت و به سرانجام رساند؛ اثری سینمایی به کارگردانی، نویسندگی، تهیهکنندگی و نهایتاً بازیگری اورسن ولز (Orson Welles) که در سال ۱۹۴۱ میلادی در صنعت سینمای آمریکا ساخته شد و به انتخاب بنیاد فیلم آمریکا (American Film Institute (AFI همچنان عنواندارِ بهترین فیلم تاریخ سینمای آمریکا است. |
همشهری کین (Citizen Kane) سعی میکند تا با پنج فلاش بک و پنج راوی، رویای آمریکایی را با ترسیم بخشهای زندگی شخصیتی با عنوان چارلز فاستر کِین (Charles Foster Kane) و در قالب یک غول ثروتمند روزنامهدار، دراماتیزه کند و ۷۵ سال زندگی فاستر کین را (که خودِ کارگردان نقش او را بازی میکند) برای مخاطبان ترسیم نماید؛ شخصیتی که در جای جای فیلم میگوید: من یک آمریکایی هستم! و بر این جمله تأکید میکند که آمریکایی، یعنی او. شخصیتی که همواره از عدالت و از برابری صحبت میکند، البته برابری و عدالتی از بالا به پایین و نه آنچه که از بطن جامعه عیان شده باشد. عدالتی که او خود قهرمان آن باشد و خود او این تصویر را به زندگی مردم آمریکا بیاورد و از زندگی او داستانها بسازند و رویاها از زندگیاش شکل بگیرد. |
در این میان به جهت شناخت صحیح از ماهیت نظام لیبرالیسم و جریانسازیهای پیرامونی آن در سطح نظام بینالملل و بالاخص در رویکرد ایالات متحده در پیگیری پروژه جهانی شدن (Globalization) و در قاعدهی بسط نظامات پیرامونی لیبرالیسم در حوزههای مختلف فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و…، ضرورت دارد تا در ابتدا محتوای اصلی و اصول فکری و مبانی فلسفی لیبرالیسم را مورد بررسی قرار داده و شناختی هرچند مختصر از مبانی تصوری و نظری این نظام بهدست آوریم و از این رهگذر، تبعات این اندیشه و مسلک و تأثیر آن بر هبوط روح انسان را بازنمایی کنیم.
البته باید توجه داشت که تنوع موضوعات و سلایق در میان لیبرالها، در سیر زمان و در فرهنگها و تمدنهای گوناگون سبب شده است تا نظام لیبرالیسم مد نظر در جوامع مختلف با اضافاتی همراه گردد، اضافاتی که با پسوندها و پیشوندهای گوناگونی همچون لیبرالیسم کلاسیک (Classical liberalism)، لیبرالیسم فمینیستی (Liberal feminism)، لیبرالیسم اقتصادی (Economic liberalism)، لیبرالیسم اجتماعی (Social liberalism)، لیبرالیسم فراحاکمیتی (Liberal internationalism)، لیبرالیسم دموکرات (Liberal Democrats)، لیبرالیسم نهادگرا (Institutional liberalism)، لیبرالیسم محافظهکار (Liberal conservatism) و… در جهان امروز موضوعیت پیدا كرده است و این در حالیاست که مجموع این نظامات در عین تکثر و تعدد خود، تفاوتی در اصول و مفاهیم بنیادی نظام لیبرالیسم با یکدیگر نداشته و از یک میراث مشترک بهرهمند میباشند. بهعبارت دیگر عموم این تکثرها و تنوعها در فرم و در برخی ظواهر بوده و صرفاً نمودی از افکاری متفاوت با یکدیگر و در عین حال مشترک در مبانی اصلی نظام لیبرالیسم قلمداد میشوند. |
بر این اساس نظام لیبرالیسم بهعنوان یک مکتب و ایدئولوژی شاخص که در جهان امروز با پسوندها و پیشوندهای گوناگونی رایج میباشد و در قامت ایالات متحده آمریکا حلول نموده است، با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته میشود که جملگی را میتوان در ده عنوان کلی تعریف نمود:
۱. فردگرایی (Individualism)
۲. بشرمحوری (Humanism)
۳. سکولاریسم (Secularism)
۴. سرمایهداری (Capitalism)
۵. تجربهگرایی (Scientism)
۶. خردگرایی افراطی (Rationalism)
۷. تسامح و تساهل (Toleration)
۸. پلورالیسم دینی (Pluralism)
۹. لذتگرایی (Hedonism)
۱۰. اصالت نفع (Utilitarianism)
۱. فردگرایی (اصالت فرد : Individualism)
بیتردید اصلیترین و مهمترین اصل در مبانی نظام لیبرالیسم را میتوان فردگرایی (Individualism) و اصالت بخشیدن به فرد دانست.
موضوع اصالت فرد و فردگرایی (Individualism) را میتوان اساسیترین رُکن در اندیشههای توماس جفرسون (Thomas Jefferson) بهعنوان بنیانگذار ایده جمهوریخواهی (Republicanism) در ایالات متحده قلمداد نمود؛ نظریهای محوری در اندیشهی شخصیتی مهم که یکی از متفکران و اندیشمندان شاخص آمریکا و نویسنده اصلی اعلامیه استقلال ایالات متحده آمریکا (United States Declaration of Independence) محسوب میشود و بهعنوان سومین رئیسجمهور این کشور از جایگاه ویژهای در بسط نظام لیبرالیسم (Liberalism) برخوردار است و در مجموع سبب شده تا فردگرایی همواره بهعنوان شاخص اصلی رفتار انسان آمریکایی بر پردهی سینما متجلی گردد و بنیان سینمای قهرمانمحور هالیوود را بنا نهاده و روایت آثار سینمایی را مبتنی بر اصالت فرد بر بستر شخصیتپردازی و در کالبد بازیگران شاخصی همچون جرج کلونی (George Clooney)، لئوناردو دیکاپریو (Leonardo DiCaprio)، سیلوستر استالونه (Sylvester Stallone)، آرنولد شوارتزنگر (Arnold Schwarzenegger)، مایکل داگلاس (Michael Douglas)، داگلاس فربنکس (Douglas Fairbanks)، تام کروز (Tom Cruise)، دنیل ردکلیف (Daniel Radcliffe) و… موضوعیت بخشیده و به جهانیان عرضه نماید. |
فردگرایی جوهره و رکن رکین نظام لیبرالیسم است. بدین معنا که فردیّت انسان، بهعنوان کانون مرکزی و محور عالم قرار گرفته تا هرچیزی بر مبنای خواست و ارادهی او تعریف گردد و به این ترتیب اولین گام از زیست اباحهگرایانه محقق میگردد.
اهمیت موضوع اصالت فرد و فردگرایی (Individualism) بهعنوان یکی از اصلیترین شاخصههای جریان نظاممند لیبرالیسم (Liberalism) بهنحوی است که عملاً در صنعت سینمای آمریکا نمیتوان هیچ قهرمان یا ستارهی هالیوودی را پیدا کرد که فردگرا نباشد و در این میان مخاطب سینما نیز چارهای ندارد جُز آنکه با نظریهپردازان لیبرالیسم که این فلسفه را ارائه میدهند، همزادپنداری نموده و به تماشای آثاری بنشیند که بهصورت غیرمستقیم مُبلّغ فردگرایی و مروّج دامن زدن به تمنّیات انسان لیبرال است. |
تأکید اصلی فردگرایی در نظام لیبرالیسم بر خصایص فردی در تنظیم پدیدههای اجتماعی بوده و بر این باور است که تنها فرد در عالم واقعیت دارد و فقط فردها هستند که میاندیشند و عمل میکنند و جامعه و گروهها، به خودی خود، از واقعیتی خارجی برخوردار نمیباشند و هیچ واقعیتی غیر از افراد و اشکال ارتباطات و مناسبات میان افراد، در عالم موضوعیت ندارد و فقط انسانهای منفرد وجود دارند که به مجموع آنها جامعه گفته میشود.
مخاطب سینمای هالیوود، گرچه در ظاهر غرق تماشای داستانهای مهیج آمریکایی و مقهور بازی و پیگیری ماجرای شخصیتها و قهرمانان مطرح شده در این آثار میباشد، اما فیالواقع در حال دریافت باورهای فردگرایانهی نظام لیبرالیسم و مشغول دریافت نظریات فلسفی و فکری فیلسوفانی همچون رالف والدو امرسون (Ralph Waldo Emerson) است که در بخشی تحت عنوان اتکا به نفس (Self-Reliance) از مقالات: سری اول (Essays: First Series) خود بهعنوان شیوهی زندگی آمریکایی، بهصراحت بیان میدارد که هیچ قانونی نمیتواند جدای قانون طبیعتِ خودم، برایم مقدس باشد (No law can be sacred to me but that of my nature) و یا اینکه آنچه که باید انجام دهم این است که همه چیز به من مربوط است، نه اینکه مردم فکر میکنند (What I must do, is all that concerns me, not what the people think). |
مبتنی بر نظریهی فردگرایی، فعل و انفعالهایی که میان انسانها صورت میگیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکلگیری جوامع و اجتماعات انسانی، بهعنوان مرکب واقعی محسوب نمیشود و اصولاً فرض واحد حقیقی که حاصل جمع افراد انسانی و ارتباطات و تعاملات موجود در میان آنان باشد، از عینیت برخوردار نمیباشد؛ این نگرش در ماهیت وجودی خود، همهی پدیدههای اجتماعی را موضوعاتی قابل تبیین و همراه با توجیههایی روانشناسانه تبیین مینماید و در مجموع سبب میشود تا فرد بر مسندی طاغوتی نشسته و ادعای خدایی نماید و منفعت خویش را بر مصلحت وحیانی رجحان بخشیده، حیات فردی را بر حیات جمعی مقدم دانسته و بدینترتیب غایت آمال آدمی در حضیض تمنّیات نفسانی به یغما برده میشود.
فرهنگ شهادت یعنی فرهنگ تلاشکردن با سرمایهگذاری از خود برای اهداف بلندمدت مشترک بین همهی مردم. که البته در مورد ما آن اهداف، مخصوص ملت ایران هم نیست، برای دنیای اسلام بلکه برای جهان بشریت است. این فرهنگ در جامعهای اگر جا افتاد، درست نقطهی مقابل فرهنگ فردگرایی غربی امروز است که همهچیز را برای خود و با محاسبهی شخصی میسنجند؛ برای همهچیز یک قیمت اسکناسی و پولی قائلند و آن، بهدست آوردن آن پول است. این درست نقطهی مقابل آن فرهنگ است؛ یعنی: وَ یؤثِرونَ عَلی اَنفُسِهِم (حشر:۹). اینها کسانی هستند که ایثار میکنند. فرهنگ ایثار، فرهنگ گذشت، فرهنگ مایهگذاشتن از خود برای سرنوشت جامعه و برای سرنوشت مردم. این فرهنگ اگر عمومی شد، این کشور و هر جامعهای که این فرهنگ را داشته باشد، هرگز متوقف نخواهد شد، به عقب برنخواهد گشت و پیش خواهد رفت. / امام خامنهای : ۱۳۹۳/۱۱/۲۷ |
ادامه دارد…
نویسنده: م. شاهحسینی
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
فردگرایی ، فردگرایی ، فردگرایی ، فردگرایی
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: