تجربهای چهلساله از لیبرالیزاسیون دولتی (قسمت سوم) فردگرایی اخلاقی
همانگونه که نخست در مطلبی با عنوان زایش لیبرالیسم و سورپرایز قرن بیستم به استحضار رسید، لیبرالیسم (Liberalism) روشی است که مبتنی بر آن، فرد در انجام امور خود از آزادی مطلق برخوردار بوده و با اعتقاد کامل نسبت به مباح بودن تمامی امور و شئون زندگی، رویکرد خود را مبتنی بر اباحهگری تنظیم مینماید و در این مسیر هیچ امر و نهیی را در زندگی برنمیتابد و هیچ واجب و حرامی را مشروع نمیانگارد.
موضوعی که در برونریز خود با اصول و مقدمات فکری ویژه و مبانی شاخصی شناخته میشود که شاید اصلیترین و مهمترین آن را بتوان فردگرایی (Individualism) و اصالت بخشیدن به فرد دانست، که پیش از این و در مطلبی با عنوان ترویج فردگرایی با سوپراستارهای هالیوودی، سعی شد تا برخی از جوانب این تفکر معین گردیده و مشخص شود که مبتنی بر نظریه فردگرایی، فعل و انفعالهایی که میان انسانها صورت میگیرد، از ماهیتی واقعی برخوردار نبوده و شکلگیری جوامع و اجتماعات انسانی، مرکب واقعی محسوب نمیشود.
بر این اساس همهی پدیدههای اجتماعی را موضوعاتی قابل تبیین و همراه با توجیههایی روانشناسانه تبیین مینماید و در مجموع سبب میشود تا فرد بر مسندی طاغوتی نشسته و ادعای خدایی نماید و منفعت خویش را بر مصلحت وحیانی جامعه بشری رجحان بخشد.
بهعبارت دیگر، مسلک لیبرال (Liberal)، نخست فرد را بر جمع مقدم میدارد و با اصالت بخشیدن به فرد (Individualism)، بر این باور معتقد میگردد که جامعه بهخاطر فرد بهوجود آمده نه فرد برای جامعه و در نتیجهی این تصور است که پذیرش هرگونه ساختارهای جمعیِ از پیش بر جا مانده، همانند مذهب، خانواده، قومیت و آیینهای جمعی و قومی و در مجموع سنتهای اجتماعی را بهطور کلی فاقد ارزش دانسته و اموری تلقی مینماید که در ذات خود، اسباب استیلای تام و تمام بر فردیت انسانها را محقق و آزادی مطلق آدمی را مخدوش میسازد.
بر این اساس در منظر فردگرایی، جامعه بر محور فرد و نه جامعه شکل میگیرد و تک تک انسانها، بهجای اولویت دادن به خواستها و علایق جمعی و مذهبی و خانوادگی خویش، به ارزشها و خواستهای فردی خود اولویت میدهند و در طول دوران زیست، تنها بر ذهنیتهای خود وقع نهاده و تنها در جهت تحقق امیال، خواستهها و سلیقههای خویش تلاش مینمایند و هرگونه تبعیت از ارزشهای جمعی را در قاعده جمعگرایانه (Collectivism) نفی نموده و آن را عاملی برای مخدوش نمودن آزادی مطلق و تحت سیطره قرار دادن افراد در نهادهای جمعی و بالاخص نهاد دین تلقی مینماید و بر اولویت فرد متمرکز است، و بر استقلال و آزادی فرد در مقابل کلیهی ارزشها، باورها و میراث فرهنگی در قالب سنتها، رسوم، آیینها، نهاد خانواده و دیگر ساختارهای جمعی تاریخی تاکید میورزد.
اگر چه فردگرایی (Individualism) و اصالت بخشیدن به فرد، در فلسفه سیاسی و اقتصادی، با نظریات فیلسوفان آنگلوساکسون (Anglo-Saxons) و انگلیسی تباری همچون توماس هابز (Thomas Hobbes) و آدام اسمیت (Adam Smith) تبیین گردیده و شناخته می شود، اما در واقع این صنعت سینمای غرب و بالاخص سینمای هالیوود (Hollywood) است که به تبیین شاخصههای فردگرایی در جوامع لیبرال مبادرت میورزد.
در مجموع باید بر این نکته توجه داشت که لیبرالیسم (Liberalism) مبتنی بر تعریف خود بهعنوان نظامی اباحهگرا که تمامی امور دنیوی را مباح میداند و ذات تمامی افعال انسانی را فارغ از هرگونه قید و بندی معین میسازد، از ابتدای شکلگیری خود بهعنوان نظامی سیاسی، هدف اصلی خود را بر تقابل با اقتدارگرایی و آمریتطلبی (Authoritarianism) بنا نهاد و این اقتدارگرایی چیزی نبود جُز آنچه که بر بستر ارزشهای جمعی موضوعیت پیدا میکرد و در قاعدهی سنتها ظهور و بروز مییافت و هَنجارهای اجتماعی و نُرمهای (Norm) جوامع را تعریف میکرد و حدود و ثغور امیال، خواستهها و سلیقههای افراد را بر پیکرهی آن مشخص میساخت و به این جهت است که فردگرایی را میتوان مهمترین اصل در مبانی نظام لیبرالیسم و مهمترین عامل از برای تضاد لیبرالها با ادیان الهی و آمال دینزدایی از حریم عمومی جامعه قلمداد نمود.
البته باید توجه داشت که تنوع موضوعات و سلایق در میان لیبرالها، سبب شده است تا نظام لیبرالیسم از اصالت فرد نیز تعاریف متفاوتی داشته باشد و قرائتهای مختلفی نسبت به فردگرایی (Individualism) ارائه دهد و در قالبهای گوناگون حداقلی و حداکثری ظهور و بروز یافته و دایرهی نسبتاً وسیعی را دربرگرفته و تعاریف مختلف اعم از خودپرستی و نگاه اگوئیسم (Egoism) گرفته تا اصالت بخشیدن به وجود در قالب هستیگرایی و اگزیستانسیالیسم (Existentialism) و حقنهی باورهای اقتدارگریزی و آنارشیستی (Individualist Anarchism) را شامل شود و در این میان با تنوعات اقلیمی در قاعده فردگرایی آمریکایی (American Individualism) و فردگرایی انگلیسی (English Individualism) و آلمانی و فرانسوی و… متجلی، و در نوع نگرشهای متفاوتی همچون فردگرایی روششناسانه و متودولوژیک (Methodological Individualism) و فردگرایی معرفتشناسانه و اپیستمولوژیک (Epistemological Individualism) و… موضوعیت پیدا کند و با انگارههایی همچون فردگرایی مدنی (Civil Individualism) در جهان امروز مدعی اصلی و پیگیر تحقق مبانی نظام لیبرالیسم باشد.
فردگرایی جنبههای گوناگون اقتصادی، سیاسی و اجتماعی داشته و این در حالی است که اصالت فرد در تمامی خود، دربردارندهی نوعی تصور است که مبتنی بر آن، فرد از ارزش والاتر و بالاتری در قبال اجتماع و جامعه پیرامونی خود برخوردار است و اصولاً شکلگیری جوامع منوط به حضور افراد است و از این جهت، جامعه ابزارِ دستساز و ساخته شده توسط افراد بوده و تنها برای افرادی موضوعیت دارد که عضو آن میباشند و اینگونه است که جوامع مبتنی بر معیارهای تعیینشده توسط افراد عضو و دخیل در آن، قابل ارزیابی و سنجش خواهد بود.
کازابلانکا (Casablanca) عنوان اثر سینمایی شاخصی است که در طی جنگ جهانی دوم و در اوج دوران نبرد آتلانتیک (Battle of the Atlantic) یعنی در سال ۱۹۴۲ میلادی ساخته شد و پردهی نقرهای سینما را به تسخیر خود درآورد؛ فیلمی تبلیغاتی برای ایالات متحده آمریکا که طی آن هالیوود توانست از همان ابتدای فیلم سخن از نگاه حسرتبار اروپایِ دربند به آمریکای آزاد و سبک زندگی امریکایی را به مخاطبان خود حقنه نماید و در پایان نیز شخصیت اصلی فیلم یعنی ریک بلین (Rick Blaine) با بازی شاخص هامفری بوگارت (Humphrey Bogart) را بهعنوان نماد ایالات متحده، در قامت منجی و نجاتدهنده برای اروپا ظاهر سازد و بهواسطهی او، ویکتور لازلو (Victor Laszlo)، رهبر جنبش پایداری چکسلواکی را که نازیها همهجا دربهدر به دنبالش هستند، از چنگال نازیهای خونآشام نجات دهد.
کازابلانکا بهصورت کاملاً واضحی اقدام به بسط و ترویج سبک زندگی آمریکایی میکند و در این میان با برجسته نمودن اصالت فرد (Individualism) سعی میکند تا بهرهجویی ممدوح و بیاعتنایی مثبت به هر نوع ایدئولوژی و عقیدهی جمعباورانه را در سبک زندگی تراز و آرمانی انسان آمریکایی ترسیم کند و با اصل قرار دادن موضوع فردیت، ارزش روابط اجتماعی را نه بر پایه یک آرمان اجتماعی، بلکه بر پایه ارتباط نزدیک افراد ترویج نماید.
ارتباطی که در کازابلانکا بر بستر عشق مثلثی ریک بلین و ویکتور لازلو به همسر ویکتور، یعنی ایلسا لاند (Ilsa Lund) ظهور و بروز مییابد و سبب میشود تا دو دیدگاه فردگرای ریک و جمعگرای ویکتور با یکدیگر مشارکت نمایند. البته نه بهمنظور پیگیری یک آرمان مشترک اجتماعی، بلکه بهسبب ارتباط نزدیک افراد و گرهخوردن علایق ریک و ویکتور بر شخصیت زن محور داستان که بهعنوان بهرهی عاشقانهی ریک بلین در زندگی فردگرایانهاش معرفی میشود.
پس اگر چه ریک بلین فردگرا، در ظاهر با فداکاری خود، طرز فکر جمعباورانهی ویکتور لازلو را از چنگال نازیها نجات میدهد، اما در واقع فیلم سعی میکند تا ماهیت این فداکاری را نه در پذیرش طرزِ فکر جمعگرا، بلکه در اصالت بخشیدنِ افراطی به بنیانهای فردیت و ظهور و بروز عشق مثلثی و عمیق ریک به ایلسا لاند معرفی نماید؛ شخصیتی که اگرچه در حال حاضر همسر ویکتور لازلو است اما در واقع عشق اول و اصلی ریک بلین بوده و در حال حاضر ضمن حفظ علایق خود به ریک، تحت هیچ عنوان آرمانهای شوهرش را تایید نمیکند و به نمودی از سبک زندگی فردگرایانه و بهرهی اصلی ریک در زندگی مبدل گردیده است.
از این جهت، تغییر ریک بلین و تبدیل او به یک مبارز عملگرا در انتهای فیلم را میبایست در راستای تجلی فردگرایی لیبرالهای آمریکایی و بهمثابه تغییر رفتار این کشور در مقطع حساس جنگ جهانی دوم ارزیابی نمود، مقطعی که ایالات متحده آمریکا به کمک متحدان اروپایی خود شتافت و با دفع تهدید نازیها، سعی نمود تا زندگی فردگرایانه و سبک زندگی آمریکایی را به جهانیان حقنه نماید و در این میان پلان پایانی کازابلانکا و ارائهی وجههی مسیحگونه از ریک بلین در انتهای فیلم را میتوان اوج این تصویرسازی قلمداد نمود.
تمرکز غرب بر پیگیری زندگی لیبرال و به تبع آن اصالت بخشیدن به فرد و اتخاذ رویکرد فردگرایی (Individualism) سبب شد تا جامعهشناسان کلاسیک غرب، بهمنظور جلوگیری از اضمحلال و از هم گسیختگی جوامع در غرب، به طرح واژهای با عنوان همبستگی (Solidarity) مبادرت ورزیده و تفسیر از این واژه را بهعنوان احساس مسئولیت متقابل بین چند نفر یا چند گروه، که از آگاهی و اراده برخوردار میباشند، بهنحوی ارائه دهند که در نهایت به دو گونه از همبستگی منتج گردد: همبستگی در جوامع سنتی و یا جوامع جمعگرایانه (Collectivism) که از آن به همبستگی مکانیکی (Mechanical Solidarity) تعبیر میگردد و همبستگی ارگانیکی (Organic Solidarity) که در جوامع مُدرن لیبرال بر محور اصالت بخشیدن به فرد موضوعیت مییابد و سبب میشود تا جامعه مُدرن در نتیجهی توسعه و پیچیدهشدن و تخصصیشدن حرفهها، با نوعی تقسیم کار اجتماعی مواجه گردد که در نهایت همبستگی عالی یا ارگانیکی را برای این جوامع رقم میزند.
واژه همبستگی (Solidarity) برای نخستین بار در سال ۱۸۹۳ میلادی، توسط یک یهودی فرانسویتبار بهنام امیل دورکیم (Émile Durkheim) مطرح و در رسالهی دکتری جامعهشناسی او با عنوان تقسیم کار اجتماعی (The Division of Labour in Society) شرح داده شد؛ رسالهای که در آن به بررسی علل اجتماعی گذار از جامعهی ابتدایی (Primitive) به جامعهی صنعتی پیشرفته (Advanced Industrial Societies) در نوع نگرش به همبستگی و تغییر آن از همبستگی مکانیکی (Mechanical Solidarity) به همبستگی ارگانیکی (Organic Solidarity) پرداخته میشود و سپس رویکرد فردگرایانه بهعنوان ضرورتی اساسی برای پیشبرد همبستگی ارگانیک معرفی شده و ضمن مقدسانگاری معنای فرد، حتی این فردگرایی قالبی مذهبی به خود میگیرد و تا به آنجا پیش میرود که فرد دارای آنگونه ویژگی اسرارآمیزی تصور میشود که فضایی تهی پیرامون اشیای مقدس ایجاد میکند… و دقیقاً این ویژگی است که احترامی را بهوجود میآورد که خود موضوع آن است. هرکس که قصد نابودی جان انسان، آزادی انسان و شرافت انسانی را کند ما را دچار وحشتی میکند که از هر جهت شبیه وحشتی است که مؤمن هنگامی که معبود خود را هتک حرمت شده میبیند، به آن دچار میشود. این مذهبی است که انسان در عین حال، هم ایمانآورنده به آن است وهم خدای آن؛ نگاهی که به سینما نیز تسری پیدا میکند و بستر تعلیق عمده آثار سینمای هالیوود را شامل میشود.
بهعبارت دیگر، مبتنی بر آموزههای لیبرالی، افراد براساس تفاوتها و تمایزهای خود با هم انسجام پیدا میکنند و دارای همبستگی میشوند، نه براساس شباهتهای مذهبی، قومی، نژادی، زبانی و…؛ موضوعی که بر اساس رویکرد فردگرایانه به پیدایش باوری با عنوان همبستگی ارگانیکی منتج شده و سبب میشود تا تمایزها بهعنوان عامل اصلی انسجام تلقی گردند و در عین حال بهجهت آنکه این تمایزها اسباب اختلاف و موجبات نزاع در نظام لیبرالیسم را پدید نیاورند، امری تحت عنوان فردگرایی اخلاقی (Moral Individualism) در این جوامع موضوعیت پیدا میکند.
فردگرایی اخلاقی را میتوان پیشنهاد اصلی فردگرایان برای جلوگیری از فروپاشی اجتماعی جامعه لیبرال محسوب نمود، نسخهای که مبتنی بر آن، جامعهی لیبرال تحت لوای فردگرایی (Individualism) و ضمن حذف قیود و باورهای دینی از جامعهی پیرامونی و زدودن مقدسات سنتی جوامع جمعگرا، ضمن قرار دادن خود فرد بهصورت موجودی مقدس و جایگزینی او بهجای مقدسات دیگر، تمایزات و تفاوتهای فردی را محدود به قالبی اخلاقی و البته بشری میسازند.
اینان به تبیین قالبهای اخلاقی فردگرایانه بهعنوان قوانین بشری و تحت عنوان حقوق بشر (Human Rights) مبادرت ورزیده و اقدام به تعریف قوانین مدنی (Civil Code) جدید و جایگزینی آن با قوانین وحیانی و مذهبی جوامع مینمایند و در این راستا ضمن حذف سنتها و آداب و رسوم جوامع جمعگرا، حقوق فردی (Individual Rights)، حقوق طبیعی (Natural Rights)، حقوقوق شهروندی (Citizenship) و… را موضوعیت بخشیده و تحقق خواستهها و سلایق فردی را منوط به حفظ این قوانین معرفی و همهی افراد حاضر در جامعه لیبرال را از طریق رسانهها، مراکز آموزشی و… با این قوانین آشنا و موظف به رعایت این قوانین بشری میسازند.
فردگرایی اخلاقی (Moral Individualism) و زدودن مقدسات سنتی جوامع و جایگزینی آن با قوانین بشری، تحت عنوان حقوق بشر (Human Rights) سبب شده تا ایالات متحده آمریکا بهعنوان جامعهی نمونهی لیبرالیسم (Liberalism)، خود را پاسدار حقوق بشر در دنیا معرفی سازد و در لوای آن به بسط ارزشهای آمریکایی در سراسر جهان مبادرت ورزد.
در این راستا صنعت سینمای این کشور نیز با تمرکز بر آن، به توجیه اقدامات نظامی و جنایات جنگی آمریکا در سایر کشورها پرداخته و به خلق آثار سینمایی شاخصی مبادرت ورزیده و چهرههای مدافع حقوق بشر را در قالب و کالبد قهرمانان آمریکایی فردگرایی همچون جک باور (Jack Bauer)، جیسون بورن (Jason Bourne)، رمبو (Rambo)، راکی (Rocky)، بروس لی (Bruce Lee)، استیو راجر (Steve Rogers)، الکس مورفی (Alex James Murphy) و… ترسیم و به جهانیان معرفی مینماید.
ادامه دارد…
نویسنده: م. شاهحسینی
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
فردگرایی اخلاقی ، فردگرایی اخلاقی ، فردگرایی اخلاقی ، فردگرایی اخلاقی
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
سلام راستش با اینکه خیلی در مورد اندیویدالیسم توضیح دادید ولی من بازم درست متوجه نشدم که این فرد گرایی دقیقا چیه و مصداق هاش تویه جامعه لیبرال چیا هستن.
سلام، مطالب بسیار عالی رو عنوان کردن عزیزان، سپاس فراوان، خدا قوت میگم بهتون. انشالا به توفیق الهی، بتونین مطالب مفیدتری ارائه بدین.
فردگرایی در اصل میخواد اینو بگه که خواسته ها و امیال بشر، محور اصلی زندگی دنیوی اونه و اصل بر ازادی بی قید و شرط امیال انسانی است (لیبرالیسم فردی)، نه خواسته های خدواندی که در قالب دین بهش معتقدیم.
در واقع حالت خاصی از دیدگاه انسان گرایی و اومانیسم (همان هیومنیسم (Humanism)) فردی هست.