عوامل ترقی و انحطاط انسان در آینه داستانهای قرآن از بنیاسرائیل / قسمت اول – خدایگان مصر
اشاره
قرآن کریم گاهی برای ارشاد و هدایت مردم مطالبی را بهصورت قاعده یا موعظه کلّی بیان میفرماید. به عنوان مثال میفرماید: وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُواْ وَ اتَّقَواْ لَفَتَحْنَا عَلَیْهِم بَرَکاتٍ مِّنَ السَّمَاء وَ الأَرْضِ؛ [اعراف، ۹۶] اگر مردم شهرها و آبادیها ایمان میآوردند و تقوا پیشه میکردند، ما درهای رحمت را از آسمان و زمین به روی آنها باز میکردیم. این یک سبک بیان است که یک قاعده کلی را بیان میکند که رعایت تقوا این برکات را در همین زندگی دنیا هم دارد.
ولی گاهی برای اینکه این بیانات مؤثرتر باشد به قضایا یا رفتار خاصی که در زمان یا مکانی ویژه یا برای قوم خاصی اتفاق افتاده و نتیجهی خوب یا بدی داشته، اشاره میکند. همچنین غالباً اشارهای به تحلیل آن قضایا میفرماید که دلیل هلاکت فلان قوم چه بود، یا از آنجا که آن قوم فلان کار خوب را انجام دادند مشمول رحمت الهی قرار گرفتند. این سبک هم بخش مهمی از آیات قرآن را تشکیل میدهد و در بیش از نیمی از سورههای قرآن این روش به کار گرفته شده است.
توجه به این بخش از تعالیم قرآن هم برای زندگی فردی و هم برای زندگی اجتماعی و سیاسی ما مفید است؛ زیرا اگرچه در بعضی از این داستانها بیشتر تکیه روی شخص است، ولی اغلب آنها مربوط به اقوام و جمعیتهایی است که ویژگیهایی داشتهاند و میشود از آنها برای زندگی خود درس گرفت.
سرگذشت بنیاسرائیل پرکاربردترین داستان در قرآن
اگر روی داستانهای قرآن مروری کنیم به روشنی میبینیم که به تاریخ و داستانهای بنیاسرائیل بسیار اهتمام شده است. حتی نام یکی از سورههای قرآن «بنیاسرائیل» است. بیش از چهل سوره اشاره به داستانهای بنیاسرائیل و افراد مربوط به این داستانها دارد. بیش از همهی انبیاء نام حضرت موسی (ع) در قرآن آمده است. نام ایشان ۱۳۶مرتبه در قرآن برده شده است. همچنین خطابها و تعبیراتی که دربارهی این قوم شده دربارهی هیچ قوم دیگری به کار نرفته است. همهی اینها نشانهی این است که قرآن اهتمام خاصی به داستانهای بنیاسرائیل و حضرت موسی (ع) و سایر انبیای بنیاسرائیل دارد.
یکی از سورههایی که به داستان بنیاسرائیل پرداخته است، سورهی قصص است. از همان ابتدای سوره میفرماید: طسم× تِلْک آیَاتُ الْکتَابِ الْمُبِینِ× نَتْلُوا عَلَیْک مِن نَّبَإِ مُوسَى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ لِقَوْمٍ یُؤْمِنُونَ؛ این قرآن از آیات آشکار الهی است و ما در اینجا به داستان موسی و فرعون میپردازیم. نه اینکه این را بنویسیم تا درباره انسانهای مختلف داستانسرایی کرده، به تاریخ اطلاع پیدا کنند. نه ما اینها را برای مؤمنان مینویسیم و مؤمنان باید از آن استفاده کنند. هدف از بیان این داستانها این است که اهل ایمان از آن بهرهمند شوند؛ البته از ابتدا هم تأکید میکند که این داستانها واقعی است و خیال نکنید که داستانپردازی شده است؛ نَتْلُوا عَلَیْک مِن نَّبَإِ مُوسَى وَ فِرْعَوْنَ بِالْحَقِّ؛ عین حق است, نه افراط و تفریطی در آن است و نه مبالغهای. قهرمانان این داستان نیز دو نفر هستند؛ نَتْلُوا عَلَیْک مِن نَّبَإِ مُوسَى وَ فِرْعَوْنَ. یکی سمبل هدایت و راه حق و تقوا، یکی هم نقطهی مقابل آن.
حضرت موسی (ع) مبعوث شد و به طرف فرعون آمد و جریاناتی داشت و منتهی شد به اینکه از مصر به طرف شامات مهاجرت کند. ولی این داستان ابعاد گوناگونی دارد که گاهی هر جملهاش آموزندگی خاصی برای زندگی از جهات مختلف فردی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی دارد. یک بُعد این داستان این است که چهطور میشود انسانی چون فرعون به این درجه از فساد و انحراف کشیده میشود؛ فسادی که دیگر بالاتر از آن تصور نمیشود. توجه و دقت در این نکات از این جهت مفید است که همهی ما در معرض این خطرها هستیم و هیچکدام از ما مصون نیست.
برتریطلبی؛ مشکل اصلی فرعون
خداوند در سورهی قصص ابتدا داستان را از ویژگیهای فرعون آغاز میکند. میفرماید: إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ؛ کأنه میخواهد بفرماید مشکل اصلی فرعون برتریطلبی بود. این خوی شیطانی که میخواست از همه بالاتر باشد، همه تحتالشعاع او قرار بگیرند، مطیع او باشند، دستور او را عمل کنند، به نفع او حرکت کنند و طبق میل او رفتار کنند. ما باید خوب دربارهی خودمان بیاندیشیم، شاید مرتبهای از این در ما هم باشد. آیا دلمان نمیخواهد در میان جمع ما از همه برتر باشیم و ما دستور بدهیم و دیگران عمل کنند؟! آیا در جایی اگر منافعی هست دلمان نمیخواهد سهم ما بیشتر باشد؟! آیا بهدنبال شهرت نیستیم؟! اینها همه عُلُوّ و برتریطلبی است. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ. این درس نیست؟! اگر میخواهید فرعونی نشوید مواظب باشید که از این راه فرعون نروید!
تفاوت کمالطلبی و برتریطلبی
البته برتریطلبی غیر از این است که انسان درصدد پیشرفت، تکامل و رشد و ترقی برآید. کمالطلبی فطریِ انسان است و خدا آن را قرار داده است. اگر این فطرت نبود، انسان دنبال کمال و ایمان هم نمیرفت. اما کمالطلبی غیر از برتریطلبی است. در برتریطلبی انسان خود را با دیگران مقایسه میکند و میخواهد بر آنها برتری داشته باشد. اما کمالطلبی اینگونه نیست. اگر روی زمین فقط یک انسان زندگی میکند، میتواند کمالطلب باشد و وقتی احساس میکند که نقصی دارد، دلش میخواهد که این نقص برطرف شود. اگر احساس میکند که میتواند پیش خدا مقام عالیتری داشته باشد، دلش میخواهد این کمال را بهدست آورد.
به عبارت دیگر برتریطلبی بر دیگران، معنایی اضافی است، اما کمال معنایی حقیقی است. اینکه انسان خودش را با دیگران مقایسه کند و بگوید من بالاتر باشم اشکال دارد، اما هیچ عیبی ندارد که انسان بهدنبال کمال باشد. ممکن است انسانی با اینکه بالاترین کمالات را دارد، در عین حال بیشترین تواضع را هم داشته باشد. انبیاء و اولیاء همینطور بودند. ممکن است انسان در مقابل دیگران، حتی شاگردان و خادمانش تواضع کند، اما بهدنبال این باشد که نقصهایش را برطرف کند و به کمال برسد. میشود انسان به بالاترین مراتب کمال برسد، اما در عین حال متواضع هم باشد.
برتریطلبی، استکبار و طغیان سه واژهای است که در قرآن دربارهی فرعون به کار رفته است. این سه واژه در مفهوم بسیار به هم نزدیک هستند. استکبار به معنای خودبزرگبینی، بزرگیفروشی و بزرگنمایی است؛ اینکه فرد بخواهد بزرگیاش را به رُخ دیگران بکشد. عُلُوّ به این معناست که انسان خودش را بالاتر از دیگران ببیند، و طغیان این است که از مرز خودش تجاوز کند. ما در این عالَم، موجود نامحدود نداریم و هر موجودی حدّی دارد. اگر کسی به حدّ خودش قناعت کرد، عدالت است، ولی اگر خواست از حدّش تجاوز کند، طغیان کرده است. این مشکلِ اصلیِ فرعون بود. روشن است که فرعون از ابتدای تولد اینگونه نبود. پدیدههای این عالَم همه تدریجی است و هیچچیزی به یکباره به نقطهی نهایی نمیرسد. در فرعون این میل قوی بود. دلش آن را میخواست و تلاش کرد که این را تحقّق ببخشد و طوری شود که ملت بزرگی در مقابلش به خاک بیافتند. او برای این کار سیاستگذاری و برنامهریزی کرد.
خواری و ذلّت؛ پیامد اختلاف
بخش دیگر درسهای قرآن از همینجا شروع میشود. این تعالیم بیشتر جنبهی اجتماعی دارد. إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِی الْأَرْضِ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا؛ او برای این که بتواند کشور بزرگی مثل مصر را بهگونهای مدیریت کند که دیگر کسی در مقابلش نایستد به ایجاد اختلاف در بین مردم پرداخت. این برای ما درس نیست؟! اگر میخواهید قدرت داشته باشید، اگر میخواهید هویّتتان محفوظ باشد و زیردست دیگران قرار نگیرید و ذلیل نشوید، باید وحدتتان حفظ شود. عاملی که موجب ذلّت ملتها میشود اختلاف است. فرعون این را خوب فهمیده بود و برای اینکه مردم را ذلیل و در مقابل خودش تسلیم کند بین آنها اختلاف ایجاد کرده بود؛ جَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا. او اهل کشورش را گروه گروه کرد و اطرافیان خودش را تقویت و در مقابل، عدهای را ضعیف کرد؛ یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ. عدهای را تقویت کرد و ثروتها و پُست و مقامها را در اختیارشان گذاشت. در مقابل، عدهی دیگری زیردست آنها میشوند و برای اینکه آنها را تسلیم کند بنا گذاشت با آنها با درشتی، خشونت و ظلم و تجاوز رفتار کند؛ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَ یَسْتَحْیِی نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ.
دوگانهی مستضعف و مستکبر
قرآن یکی از عوامل فساد جامعه را وجود دو گروه مستکبران و مستضعفان معرفی میکند. از نظر قرآن اینکه در جامعه عدهای خودشان را بزرگ بدانند، به دیگران فخر و بزرگی بفروشند و عدهی دیگری را ضعیف کنند، از عیوب جامعه است. قرآن با اینکار بسیار مخالف است و نقل میکند که تا روز قیامت این دو طایفه دست از سر هم برنمیدارند. میفرماید در آخرت جهنمیها به جان هم میافتند و این مستضعفان یا ضعفا به گردنکلفتها، رؤسا و بزرگانشان میگویند: لَوْلَا أَنتُمْ لَکنَّا مُؤْمِنِینَ؛ [سبأ، ۳۱] شما ما را بدبخت کردید؛ اگر شما نبودید ما به دنبال این چیزهایی که ما را به طرف آن کشاندید، نبودیم. ما به پیغمبران ایمان میآوردیم و راه انسانی را میرفتیم و امروز به این بدبختی مبتلا نمیشدیم. اما آنها در جوابشان میگویند: أَ نَحْنُ صَدَدْنَاکمْ عَنِ الْهُدَى بَعْدَ إِذْ جَاءکم؛ [سبأ، ۳۲] مگر ما دستتان را گرفتیم و نگذاشتیم که راه هدایت را بروید؟! ما یک چیزی گفتیم و شما قبول کردید و دنبال ما آمدید. خب میخواستید نیایید!
در آخر هم به شیطان میگویند: همهی تقصیرها زیر سرِ توست؛ تو ما را گمراه کردی. اما شیطان میگوید: وَ مَا کانَ لِیَ عَلَیْکم مِّن سُلْطَانٍ إِلاَّ أَن دَعَوْتُکمْ فَاسْتَجَبْتُمْ؛ [ابراهیم، ۲۲] من بر شما سلطنتی نداشتم! من گفتم: بیایید اینجا خوب است، جالب است، چشمک زدم، شما هم آمدید. خب میخواستید نیایید! سپس اینها سراغ خدا میروند و میگویند: خدایا اینها ما را گمراه کردند؛ شیطان رئیس این گمراهها بود؛ اینها را دو برابر عذابشان کن! یکی برای اینکه ما را گمراه کردند، یکی هم برای اینکه خودشان گمراه شدند. جواب داده میشود که: لِکُلٍّ ضِعْفٌ؛ [اعراف، ۳۸] هم آنها دو برابر عذاب دارند و هم شما. شما چرا سخنان آنها را پذیرفتید؟! چرا قبول ظلم کردید؟! آنها به ضلالت دعوت کردند عذابشان مضاعف میشود. شما هم قبول کردید، بنابراین شما هم دو برابر عذاب میشوید.
به هر حال قرآن دوگانهی ضعفا-کبرا و مستضعفین-مستکبرین را بسیار به کار میبرد و روی آن تکیه میکند تا من و شما استفاده کنیم؛ تا سیاستگذاران، مربیان و دولتمردانِ ما این راه را نروند و بین مردم دودستگی و شکاف ایجاد نکنند. کاری نکنند که از لحاظ امکانات و بهرههای مادی کسانی در اوج قرار بگیرند و کسانی از کمترین امکانات زندگی هم محروم باشند. مقام معظم رهبری ایدهاللهتعالی میفرمودند: نود درصد ثروت آمریکا در دست یک درصد مردم آن جاست. این چیز تازهای نیست. این راه شیطانی است که از اول پیدایش اجتماعات انسانی، شیطان پیش پای آدمیزاد گذاشته است، و یکی از قهرمانهایش هم فرعون است؛ وَ جَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا یَسْتَضْعِفُ طَائِفَةً مِّنْهُمْ.
از فرعون فردی تا کدخدای جهان
چنین رابطهای ممکن است میان جوامع نیز ایجاد شود. برای روشن شدن بحث، ابتدا توجه به مقدمهای لازم است. دانشمندان علوم اجتماعی درباره رابطهی بین فرد و جامعه بحثهایی مطرح کردهاند که جنبهی مبنایی دارد. کسانی معتقدند که اصالت با فرد است و هر انسانی خودش موجود مستقلی است. البته این موجود با دیگران ارتباطاتی دارد و با هم فعل و انفعال و تأثیر و تأثری دارند. در مقابل، عدهای معتقدند که اصالت با جامعه است. این دسته از جامعهشناسان میگویند: جامعه همانند فرد انسان، ماهیّتی مستقل دارد. مگر نه این است که بدن انسان از سلولهای مختلفی تشکیل میشود؛ هر سلولی خود یک موجود زنده است، و میلیونها سلول یک نسج یا بافت را تشکیل میدهند؛ این نسجها با هم جوش میخورند و یک عضو مانند ماهیچه یا استخوان را درست میکنند. سپس چند عضو با هم جمع میشوند و یک جهاز مثل دستگاه تنفس یا دستگاه گوارش را میسازند، و کل این دستگاهها با هم جمع میشوند و یک انسان را تشکیل میدهند. انسان یک موجود حقیقی است اما از میلیاردها موجود زنده تشکیل شده است. جامعه هم همینطور است. درست است که نانوا خود فردی برای خودش است، اما نانواها با قصابها با علما با اطبا با امرا، همه با هم جمع میشوند و واحدی بهنام جامعه را میسازند. بنابراین جامعه هم وجود خاص خود را دارد.
البته این نظر ضعف و شدت دارد و بعضیها بهصورت افراطی میگویند اصلاً فرد وجود ندارد، و فرد فقط در ضمن جامعه وجود دارد؛ اما بعضی که گرایشهای معتدلتری دارند میگویند ما وجود افراد را نمیتوانیم انکار کنیم. موجود انسانی خودش حیات مستقل و حساب و کتابی دارد، روز قیامت هم جدای از دیگران با خدا سر و کار دارد؛ وَ کلُّهُمْ آتِیهِ یَوْمَ الْقِیَامَةِ فَرْدًا، [مریم، ۹۵] ولی اجتماع انسان نیز در اثر ارتباطات زیادی که بین افرادش واقع میشود، احکام خاصی دارد و یک وحدت اعتباری که منشأ حقیقی دارد باعث میشود ما این مجموعه را یک واحد اجتماعی بنامیم.
شکّی نیست که بین زندگی فردی و زندگی اجتماعی انسان شباهتهای بسیاری وجود دارد. ما در بدنمان دستگاهایی به نام دستگاه تنفس، دستگاه گوارش، و دستگاه عصبی داریم. همهی اینها مستقل عمل میکنند، اما تعاملی بینشان وجود دارد. مثلاً اگر دستگاه گوارش به دستگاههای دیگر غذا نرساند، انسان میمیرد. شبیه این رابطه در جامعه هم وجود دارد. یعنی در جامعه نیز قشرهایی مثل کشاورز، تاجر و کارگر هستند که بیشتر نیازهای غذایی مردم را تأمین میکنند. اگر این قشر نباشد، انسانها از لحاظ تغذیه مشکل پیدا میکنند. این مثل دستگاه گوارش میماند. دستگاه عصبی جامعه بیشتر مربوط به حس، فکر، و آگاهی است، و دانشمندان جامعه حکم دستگاه عصبی جامعه را دارند.
آمریکا؛ فرعون اجتماعی
در جامعهشناسی مکتبی بهنام مکتب ارگانیسیسم وجود دارد. این مکتب میگوید جامعه نیز مانند یک ارگانیسم زنده است. همانطور که موجود زنده دارای عضلات و جهازاتی است و اینها با هم کار میکنند، جامعه نیز مانند یک ارگانیسم است. جامعه نیز اندامواره است. یکی از شباهتهایی که بین فرد و جامعه وجود دارد این است که همانطور که گاهی یک فرد فکر تسلّط بر افراد دیگر را پیدا میکند، گاهی یک جامعه نیز به فکر تسلّط بر جامعههای دیگر میافتد.
به عبارت دیگر، گاهی بین جوامع بشری چنین حالتی پیدا میشود که یک جامعه میخواهد بر جوامع دیگر حکومت کند. جامعهی آمریکا میگوید: ملت آمریکا باید بر همه دنیا مسلط باشد! بنابراین همانطور که ما فرعون فردی داریم، فرعون اجتماعی نیز داریم. همانطور که در بین انسانها یک نفر پیدا شد و گفت: أنا ربّکم الأعلی، در بین جوامع بشری نیز یک جامعهی گردنکلفت پیدا میشود و میگوید: من کدخدای جهان هستم، و همه باید تابع من باشند! این جامعه همان شیوههایی را که فرعون برای به تحت فرمان کشیدن مردم مصر به کار برد، به کار میبَرَد تا کشورهای دیگر را تحت تسلّط خود بکشد.
برگرفته از درس اخلاق آیتالله مصباح یزدی (رحمةاللهعلیه) در دفتر مقام معظم رهبری – ۱۳۹۵/۰۸/۱۲
ادامه دارد….
««« پایان »»»
آشنایی با رنگهای بهکار رفته در مقالهی فوق:
رنگ آبی برای تأکید بر کلمات کلیدی است.
رنگ قهوهای برای نقلقول استفاده میشود.
رنگ بنفش در تیترهای اصلی استفاده شده.
رنگ سبز برای آیات قرآن استفاده میشود.
خدایگان مصر ، خدایگان مصر
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
خدایگان مصر ، خدایگان مصر ، خدایگان مصر ، خدایگان مصر ، خدایگان مصر ، خدایگان مصر