استادان غیبی و علم خُشنوم

استادان غیبی و علم خُشنوم

رمزگشایی از یادداشت‌های پیشین استادان غیبی

[اول]

منطقه دماوند، تا سده هیجدهم میلادی، منطقه‌ای با جمعیت متراکم یهودی بوده. پیش‌تر درباره فعالیت فرقه دونمه در دماوند نوشتم:

دونمه‌ها در ظاهر خود را مسلمان می‌خواندند و به شدت مقید به انجام ظواهر اسلامی بودند. نخستین گروه دونمه‌ها در حوالی سال ۱۶۹۰ به زیارت مکه رفتند. مع‌هذا، آنان «یهودیان مخفی» بودند و به شکل پنهان مناسک خود را، که آمیزه‌ای از مناسک سنتی یهودی و آداب جدید است، انجام می‌دادند. در زمان جنگ اول جهانی، تعداد آن‌ها ۱۰ الی ۱۵ هزار نفر تخمین زده می‌شد. دونمه‌ها نوشته‌های خود را بر روی کاغذهای بسیار کوچک می‌نگاشتند که به راحتی قابل مخفی کردن بود. دونمه‌ها چنان ماهرانه موفق به پنهان کردن مسائل درونی خود بودند که تنها منبع شناخت ایشان شایعاتی بود که در بیرون از آنان در پیرامون‌شان وجود داشت…

«یهودیان مخفی» در بسیاری از نقاط ایران فعالیت داشته و ریشه دوانیده‌اند ولی در تنها مکانی که این پدیده با نام رسمی فرقه دونمه شعبه یا شاخه پدید آورده دماوند است. گورستان و خرابه‌های کنیسه‌ای در دماوند گواه بر [قدمت] استقرار یهودیان در این شهر است. در سده هفدهم، بابایی بن لطف، مورخ یهودی – ایرانی، از یهودیان دماوند به‌عنوان یکی از هیجده جامعه یهودی یاد کرده که در جستجوی نسخ کابالیستی بودند و قربانی موج گروش اجباری [به اسلام] شدند. تبلیغات فرقه شابتای [دونمه] در ایران با نام شموئیل بن هارون دماوندی در پیوند است. [۱]

محفلی منسجم از «دماوندی‌ها» و وابستگان آن‌ها، در ساختار حکومتی ایران، به‌ویژه در نهادهای حساس، بسیار قدرتمندند و از این‌رو سال‌هاست توجه مرا جلب کرده‌اند. آنان در تمامی جناح‌های سیاسی حضور دارند؛ هر چند همه‌ی کسانی که مورد نظر من‌اند «دماوندی» نیستند و این تلقّی من تمامی «دماوندی‌ها» را شامل نمی‌شود. دیگران نیز فراوان هستند با پیشینه و عملکرد مشکوک. درباره‌ی پراکندگی جغرافیایی کانون‌های مشکوک در سراسر ایران پژوهشی طولانی کرده‌ام؛ از همدان و کاشان و اصفهان و مشهد و یزد و کرمان و شیراز و آباده و نی‌ریز و سروستان فارس تا خطه شرقی مازندران و گرگان و آذربایجان و غیره.

احتمالاً، در نیمه دوم سده هفدهم میلادی، در زمان حکومت شاه عباس دوم صفوی (۱۶۶۶-۱۶۴۲م.)، که گروه کثیری از یهودیان اصفهان و دماوند و سایر نقاط ایران به‌طور جمعی «مسلمان» شدند ولی، طبق نوشته منابع متعدد تاریخی از جمله منابع یهودی، در باطن «یهودی» ماندند، بخشی از مهاجرین دماوندی کلنی فوق را، با همان نام «مشا»، در حوالی رامسر پدید آوردند.

این زمان، مقارن با اقتدار «تجار» پرتغالی و کمپانی‌های هند شرقی اروپای غربی، به‌ویژه کمپانی‌های هند شرقی هلند و بریتانیا، و نفوذ «کمپرادور»های (واسطه‌ها و دلالان) هندی آن‌ها در ایران است. برای مثال، در زمان شاه سلیمان (۱۶۹۴-۱۶۶۶م.) که پس از شاه عباس دوم به قدرت رسید، نیمی از درآمد بندر مهم تجاری کنگ به یکی از اعضای پرتغالی خاندان یهودی (مارانو) داکوستا، به‌نام ژنرال دن رودریگو داکوستا، پرداخت می‌شد.

خاندان داکوستا، که از قدرتمندترین زرسالاران یهودی جهان در آن عصر بود، در همین دوران بخش عمده فعالیت خود را از پرتغال به لندن منتقل می‌کرد. آلوارو (یاکوب) داکوستا در زمان تبعید چارلز دوم، پادشاه بریتانیا، اداره امور مالی او را به دست داشت.

آنان «یهودی مخفی» بودند؛ یعنی در ظاهر مسیحی و در باطن یهودی. منابع تاریخی از سه خاندان زرسالار و قدرتمند کارواخال و مندس و داکوستا به عنوان رهبران «جامعه یهودیان مخفی» بریتانیای سده هفدهم نام می‌برند. آنتونیو فرناندز (آبراهام اسرائیل) کارواخال، که در حوالی ۱۶۳۰ از اسپانیا به لندن مهاجرت کرد و در رأس «جامعه یهودیان مخفی» بریتانیا قرار گرفت، تجارتی گسترده را با شرق و غرب (قاره آمریکا) سامان می‌داد. او، که یکی از پنج تاجر بزرگ لندن بود، علاوه بر تأمین تدارکات ارتش، به عنوان «پیمانکار اطلاعاتی»، سازمان اطلاعات خارجی کارآمدی برای دولت بریتانیا ایجاد کرد.

بخش مهمی از یهودیان ساکن ایران، مهاجران دوران حکومت شاه صفی (۱۶۴۲-۱۶۲۹م.) بودند که به دلیل گسترش بی‌سابقه‌ی تجارت ایران با غرب در ایران مستقر شدند. به گزارش تاورنیه، در دوران پس از شاه عباس اول، صرافان مهاجر سواحل غربی هند با بی‌رحمی تمام بسیاری را خانه‌خراب کرده و به تباهی کشیدند. او نمونه‌هایی از فجایعی را که این مهاجرین نورسیده آفریده‌اند در سفرنامه خود بیان کرده است.

در ایران آن عصر، به مهاجران کثیر هندی، که کمپرادورهای کمپانی‌های یهودی – اروپایی بودند، «خطیر» می‌گفتند. امروزه، در فرهنگ عامه جنوب ایران «خطیرها» هنوز بدنام‌اند؛ به کسانی که بی‌اصل و نسب‌اند و «بی‌جنبه»، یعنی با دستیابی به قدرت یا ثروت به شدت متکبر و متفرعن و لجام‌گسیخته می‌شوند، می‌گویند: «تخم خطیر». عبدالحی بن عبدالرزاق الرضوی الکاشانی، از علمای شیعه آن عصر، در رساله «حدیقة الشیعه» پیوند حکومت صفوی پس از شاه عباس اول را با «کفره‌ای» [کفره = کافران] که از «نواحی الهند» به ایران مهاجرت کرده‌اند به شدت نقد کرده است.

[دوم]

در مواردی، ریشه‌شناسی نام‌ها می‌تواند منشاء قومی و نژادی افراد را روشن کند. به این دلیل، تغییر «نام» در شناسنامه‌، به منظور از میان بردن پیشینه‌ی فوق، در سال‌های پس از انقلاب رواج فراوان یافت. برخی اسامی چون «بن‌یامین» و «اسرائیل» و «یهودا» کاملاً یهودی است و متفاوت است با اسامی قرآنی، مانند ابراهیم و اسحاق و یعقوب، که در میان مسلمانان رواج دارد. اسامی اماکن نیز می‌تواند در مواردی روشنگر باشد. برای نمونه، توجه کنیم به اسامی «مشا» و «گلعاد» در دماوند. ریشه‌ی نام «گلعاد» دماوند ربطی به «گیل» و «گیلان» ندارد؛ همان گلعاد (عبری) یا جلعاد (عربی) در فلسطین است.

[سوم]

به‌دلیل آشنایی با این‌گونه پیوندهای عجیب، در یادداشتی از «فرقه خُشنوم» و اعتقاد ایشان به ظهور مهدی (عج) از کوه دماوند سخن گفتم. آن‌چه نوشتم، با عملکرد برخی! و ارتباطات ویژه با «استادان غیبی» منطبق است. این استادان غیبی «پارسی» هستند. در هند، به زرتشتیان ساکن این سرزمین «پارسی» می‌گویند. الیگارشی زرسالار پارسی (زرتشتی) هند همان است که «فرقه خُشنوم» را، که مکان مقدس ایشان دماوند است، پدید آورد. نوشتم:

برخلاف باور اساطیری ایرانیان، که دماوند را محبس و در نهایت محل خروج ضحاک («دجال» اسلامی یا «لوسیفر» غربی = نیروی شر و تاریکی) در آخرالزمان می‌دانند، از دیدگاه تئوسوفیست‌ها و نحله‌های رازآمیز ماسونی دماوند مأمن و مخفیگاه «استادان نور» و محل خروج «موعود» و «منجی» ایشان است. از اینرو، دماوند در باورهای ماسونی- یهودی جایگاهی مقدس و برجسته دارد.

بهرام‌شاه نائوروجی شروف (بهرام‌شاه نوروزجی صراف)، تئوسوفیست نامدار پارسی (زرتشتی) هند، مدعی است که از هیجده سالگی (۱۸۷۶) سیر و سیاحت خود را آغاز کرد و در مرز هند و افغانستان تصادفاً با گروهی از «زرتشتیان مخفی» آشنا شد که با نام فرقه صوفی «صاحبدلان» فعالیت می‌کردند. رهبر فرقه از بهرام‌شاه دعوت کرد که با آنان به مخفیگاه‌شان، غاری در کوه دماوند، رود. بهرام‌شاه با ایشان به ایران و به دماوند رفت، سه سال با آنان در غارشان زندگی کرد، «علم خُشنوم» را از ایشان فرا گرفت، «اسرار» را آموخت، صاحب «کرامت» شد و حتی قدرت حافظه‌اش به طرزی شگفت افزایش یافت. او به بمبئی باز گشت و در اوایل سده بیستم «دعوت» خود را علنی کرد. خورشیدجی کاما و جیوانجی مودی، سرشناس‌ترین ماسون‌های هند که هر دو پارسی بودند، از او حمایت می‌کردند. بر مبنای آموزه‌های بهرام‌شاه در سال ۱۹۱۰ در بمبئی «انستیتوی علم خُشنوم» تأسیس شد. در این انستیتو چهره‌های نامداری آموزش دیدند که در تحولات هند و ایران مؤثر بودند: فیروز و دینشاه شاپورجی ماسانی، فرامرز و جهانگیر سهرابجی چینی‌والا، کاماجی کاما، جمشیدجی شروف، فیروزشاه شروف، م. ایرانی و دیگران.

طبق آموزه‌های «خُشنوم»، به‌رغم این‌که بهرام‌شاه از «استادان» خود، فرقه «صاحبدلان» دماوند، جدا شد ولی این «استادان غیبی» هماره به شکلی مرموز بر او ظاهر می‌شدند و راهنمایی‌اش می‌کردند. «فرقه صاحبدلان» مرکب از ۷۲ تن پیروان «دین بهی» است که پس از حمله اعراب و سقوط دولت ساسانی در غاری در دماوند پنهان شدند. آنان تا به امروز زنده‌اند. این غاری ویژه است که در گذشته دور با همین هدف ساخته شد و بیگانگان را به آن راهی نیست. طبق این باورها، بهرام‌شاه ورجاوند، که هر از چند در قالب انسان به زمین بازمی‌گردد، در یکی از «بازگشت»هایش در وجود یک نظامی بلندپایه ایرانی زاده می‌شود و رئیس فرقه مخفی دماوند را از مرگ می‌رهاند.

این‌گونه باورهای رازگونه به ظاهر مهمل، ولی معنادار، را مأموران اطلاعاتی بریتانیا نیز رواج می‌دادند. کلنل سِر رابرت یانگهزبند، که در سال ۱۸۷۷ ژنرال شد، در خاطراتش مدعی است: روزی در کوه دماوند شکار می‌کرد، به‌ناگاه دری مخفی یافت، به درون غاری رفت، از سوی «صاحبدلان» مورد پذیرایی قرار گرفت، عصر به خانه باز گشت، فردا و روزهای بعد به جستجو پرداخت ولی هیچ نشانی از آن غار نیافت. [۲]

[چهارم]

طریقت رازآمیز تئوسوفی را کلنل هنری الکات آمریکایی، نماینده ویژه هایس رئیس‌جمهور وقت آمریکا در هند، و هلنا بلاواتسکی، زنی روس‌تبار، در ۱۸۷۵ پدید آوردند. اعقاب کلنل الکات از بنیانگذاران کمپانی هند شرقی هلند بودند و می‌دانیم این کمپانی را زرسالاران یهودی ساکن بندر آمستردام در سال ۱۶۰۲ میلادی تأسیس کردند. طریقت تئوسوفی در هند گسترش فراوان یافت و در انقلاب مشروطه ایران، از طریق سازمان ماسونی «بیداری ایران»، تأثیرات ژرف بر جای نهاد.

تئوسوفی Theosophy

آرم انجمن تئوسوفی که در آن نمادهای بعدیِ نازیسم و صهیونیسم آمیخته است.
(مجله «تئوسوفیست»، شماره ۱۱ ژانویه ۱۹۱۱)

پس از الکات و بلاواتسکی، آنی بزانت رهبری طریقت تئوسوفی را به دست گرفت. این زن به خاندان وود تعلق دارد که از مهم‌ترین خاندان‌های الیگارشی مستعمراتی بریتانیاست. بزانت نام خانوادگی شوهر اوست. سِر جان پیج وود عموی انی بزانت است و فیلد مارشال سِر هنری وود، از فرماندهان ارتش هند بریتانیا و از سرکوبگران انقلاب بزرگ هندوستان (۱۸۵۷- ۱۸۵۸) پسرعموی او. بلاواتسکی و بزانت از معدود زنانی هستند که دو لژ ماسونی به‌نام ایشان ایجاد شده.

در بمبئی و غرب هند، زرسالاران پارسی (زرتشتی) طریقت تئوسوفی را توسعه دادند. خورشیدجی کاما و جیوانجی مودی، دو پارسی نامدار که از سرشناس‌ترین ماسون‌های هند و جهان به‌شمار می‌روند، از دوستان کلنل هنری الکات و مادام بلاواتسکی، بنیانگذاران فرقه تئوسوفی، بودند. در نیمه اول سده بیستم میلادی، حسین کاظم‌زاده ایرانشهر، که به فرقه بهائی تعلق داشت، مروج سرشناس تئوسوفیسم بود. او در سال ۱۹۱۹ به همراه ابراهیم پورداوود، که به زرتشتی‌گری گرایش داشت، مجله ایرانشهر را در برلین بنیان نهاد.

تئوسوفیسم «مادر» فرقه‌های رازآمیز، از جمله «فرقه خُشنوم»، است. «صاحبان کرامت» و «اولیایی» مانند مهربابا، که او نیز زرتشتی بود و در ایران پیروانی یافت، در این بستر زاده شدند. یکی از این مهدیان دروغین کریشنا مورتی است. او کودکی هندی بود که خانم بزانت پرورش‌اش داد و سپس مدعی شد روح مسیح در جسم او رجعت کرده است. و یوگاناندا، مدعی دیگر، نیز از همین بستر سر برآورد.

[پنجم]

نازیسم نیز در طریقت رازآمیز تئوسوفیسم ریشه دارد. سال‌ها پیش، در مقاله‌ای در این‌باره سخن گفته‌‎ام. [۳] فردی به‌نام بیژن نیابتی، با بهره‌گیری از منابع متعدد آلمانی، اطلاعاتی درباره ریشه‌های رازآمیز نازیسم و پیوند آن با طریقت تئوسوفی و انجمن تول گرد آورده که با نام «جنگ جهانی چهارم» در اینترنت منتشر شده. بیژن نیابتی را اقتباس‌گر، نه محقق، می‌دانم و استنتاج‌های سیاسی او مورد تأییدم نیست؛ مع‌هذا اطلاعات غنی موجود در کتابش، به دلیل فقر منابع فارسی در این زمینه، بسیار مفید است.

قبلاً درباره ریشه‌های مشترک «یهودی‌ستیزی» (آنتی‌سمیتیسم) و «نازیسم» چنین نوشتم:

موجی که بر بنیاد عوامل اجتماعی و سیاسی و فرهنگی عدیده در آلمان گسترش یافت، پدیده‌ای به‌نام آنتی‌سمیتیسم را آفرید و سرانجام به تأسیس حزب نازی و صعود آدولف هیتلر انجامید، به‌شکلی عجیب با زرسالاران یهودی و سازمان اطلاعاتی بریتانیا پیوند دارد. این پیوند تا بدان حد مستند و عمیق است که می‌توان موج فوق را یک حرکت سازمان‌یافته تبلیغاتی-فرهنگی برای ایجاد توهم در فرهنگ سیاسی جهان و پنهان کردن واقعیت‌های عینی و ملموس و قابل شناخت و سنجش و سوق دادن افکار عمومی به سوی اشباح و موهومات دست‌نیافتنی و ناشناختنی دانست. این موج را حکمرانان و کانون‌های زرسالار آلمان برانگیختند، کادت‌ها (دانشجویان مدارس نظامی آلمان) استخوان‌بندی آن را تشکیل می‌دادند و بستر اجتماعی رشد و بالش آن عقب‌مانده‌ترین و عوام‌ترین بخش‌های توده مردم آلمان بود. این موجی بود در ماهیت خود علیه جنبش انقلابی آلمان، و رشد ناسیونالیسم مهاجم در عرصه فرهنگ و سیاست و نظامی‌گری در عرصه اقتصاد را به‌دنبال داشت. یکی از نخستین کانون‌های اشاعه آنتی‌سمیتیسم در آلمان حزب سوسیال مسیحی کارگری آلمان بود که در سال ۱۸۷۸ به‌وسیله آدولف استوکر با هدف مبارزه با جنبش انقلابی آلمان و جلوگیری از گسترش آن در میان کارگران و با حمایت کانون‌های زرسالار دنیای غرب، از جمله شبکه معینی از زرسالاران یهودی، تأسیس شد. این حزب از تبلیغات ضدیهودی به عنوان تاکتیک برای نفوذ در میان توده‌های کارگری آلمان بهره می‌جست. بدینسان، در دهه‌های ۱۸۸۰ و ۱۸۹۰ انجمن‌های ضدیهودی در آلمان مانند قارچ روئیدند و با برخورداری از پشتوانه‌های مالی کلان و مرموز و ناشناخته در انتخابات سال ۱۸۹۳ مجلس آلمان (رایشتاک) ۲۵۰ هزار رأی و ۱۶ نماینده به دست آوردند.

ویلهلم دوم، امپراتور آلمان، از سردمداران و مروجان این موج آنتی سمیتیسم بود. عجیب اینجاست که ویلهلم دوست صمیمی سِر ارنست کاسل، زرسالار نامدار یهودی انگلیس، بود و کاسل در عین حال نزدیک‌ترین دوست ادوارد هفتم، پادشاه انگلیس، و سایر اعضای خاندان سلطنتی انگلیس نیز به‌شمار می‌رفت تا بدانجا که بعدها نوه و وارث او، به‌نام ادوینا اشلی، با لرد مونت‌باتن برمه، نوه ملکه ویکتوریا و دایی ملکه الیزابت دوم، ازدواج کرد. کاسل و لرد ناتانیل روچیلد بنیانگذاران و مالکان اصلی مجتمع نظامی ویکرز – آرمسترانگ بودند که در دوران جنگ اوّل جهانی به‌عنوان مُعظَم‌ترین و پیشرفته‌ترین مجتمع تسلیحاتی جهان شناخته می‌شد و فعالیت آن تا به امروز، به‌عنوان قلب صنایع نظامی انگلیس، تداوم دارد…

این موج آریایی‌گرایانه و آنتی‌سمیتیستی را برخی از اعضای خاندان چمبرلین انگلستان دامن زدند که از دیرباز، از سده شانزدهم میلادی و دوران همکاری با کمپانی ماجراجویان تجاری لندن و کمپانی مسکوی، نزدیکترین روابط را با الیگارشی یهودی اروپا داشتند… هوستن چمبرلین، برادرزاده فیلدمارشال نویل چمبرلین، … در سال ۱۸۹۸ کتابی با عنوان «بنیاد سده نوزدهم» منتشر کرد که در آن تاریخ معاصر اروپا را به‌عنوان عرصه تعارض دو نژاد «آریایی» و «سامی» ترسیم می‌کرد…

با پشتوانه سرمایه‌های مشکوک و ناشناخته، صدها هزار نسخه از کتاب چمبرلین در سراسر اروپا توزیع شد و بر فرهنگ آلمانی تأثیرات عمیق بر جای نهاد و پایه‌های فکری ناسیونالیسم مهاجم آلمان را استوار ساخت. قیصر ویلهلم شخصاً این کتاب را برای فرزندانش می‌خواند و همو بود که دستور داد این کتاب در دانشگاه افسری آلمان تدریس شود. این سرآغاز موجی است که بشریت را به سوی اوّلین و عظیم‌ترین جنگ جهانی سوق داد و در عین حال پایه‌های جریانی را بنا نهاد که دومین جنگ جهانی را، در مقیاسی بس مدهش‌تر از اولی، آفرید…

رابطه هیتلر جوان با والتر اشتین نیز از مواردی است که مورد توجه محققین قرار گرفته است. والتر اشتین، مقارن با دوران جوانی هیتلر و اقامت او در وین، یک فراماسون فعال مدعی ارتباط با موجودات فراطبیعی در وین بود و سازمان ماسونی پنهانی را بنیان نهاد که به ترویج عقاید رازورانه، آریایی‌گرایانه و تئوسوفیستی اشتغال داشت. هیتلر جوان به سازمان ماسونی اشتین پیوست و از نظر فکری به‌شدت از آن تأثیر گرفت. والتر اشتین بعدها، با نام دکتر اشتین، کتاب‌های متعددی درباره «رازوری آریایی» نوشت و نوعی آئین شیطان‌پرستانه را تبلیغ می‌کرد. در سال‌های جنگ دوم جهانی، دکتر اشتین در انگلستان اقامت داشت و در این زمان مشاور شخصی سِر وینستون چرچیل و عضو سرویس اطلاعاتی بریتانیا بود.

در اواخر سده نوزدهم سازمان پنهانی و مرموزی به‌نام طریقت طلوع طلایی در انگلستان پدید شد که دارای پنج لژ در فرانسه و آلمان نیز بود. یکی از رهبران این طریقت به‌نام ساموئل لیدل ماترز در سال ۱۸۹۲، با اقتباس از نظریات کلنل اُلکات و سایر رهبران تئوسوفیسم، وجود استادان غیبی را اعلام کرد که در لژ برادری سفید مأوا دارند و امور جهان را هدایت و اداره می‌کنند. ماترز از هواداران سفت و سخت هیتلر و حزب نازی در انگلستان بود.

فرقه مشکوک دیگری که در پیدایش نازیسم آلمان تأثیر داشت و به‌طور مستقیم با تئوسوفیسم مرتبط بود، انجمن تول است که در سال ۱۹۱۲ تأسیس شد و مرکز آن در مونیخ قرار داشت. بنیانگذار این سازمان فردی است که با عنوان اشرافی کنت هنریش فن سباتندروف شهرت داشت و نام اصلی‌اش رودلف گلوئر بود. او در اوایل سده نوزدهم در استانبول (عثمانی) اقامت داشت و تاجری ثروتمند به‌شمار می‌رفت. وی پس از بازگشت به آلمان، اندیشه تول، سرزمین مرموز و افسانه‌ای آریایی‌های باستان، را از کتاب آموزه سرّی مادام بلاواتسکی، از بنیانگذاران تئوسوفیسم، به وام گرفت، سازمان خود به نام انجمن تول را برپا کرد و هدف خویش را سروری نژاد برتر اعلام داشت. وی به جذب اعضای خاندان‌های اشرافی و ثروتمندان و کارخانه‌داران آلمانی به این انجمن پرداخت و با اوج‌گیری جنبش انقلابی در آلمان، و به‌ویژه قیام خونین کارگران باواریا، یک شبکه تروریستی به ریاست فردی به‌نام دیتریش اکارت ایجاد کرد که یکی از اقدامات آن قتل وحشیانه کورت ایزنر، رئیس‌جمهور باواریا، بود. طی سال‌های ۱۹۱۹- ۱۹۲۳ این سازمان به ۳۰۰ فقره عملیات تروریستی دست زد. در میان اعضای انجمن تول نام بلندپایگانی چون فرانتس گورتنر (وزیر دادگستری باواریا)، پوهنر (رئیس پلیس مونیخ)، و ویلهلم فریک (معاون یوهنر) دیده می‌شود. بعدها، در دولت هیتلر، فریک وزیر کشور و گورتنر وزیر دادگستری آلمان شدند. مورخین انجمن تول را قدرتمندترین سازمان پنهانی آلمان در دوران صعود فاشیسم می‌دانند. یکی از اعضای این انجمن، رودلف هس بود. فردی به‌نام پروفسور هوسهوفر به‌عنوان نظریه‌پرداز انجمن تول شناخته می‌شد. هوسهوفر از طریق هس با هیتلر آشنا شد و تعالیم او دستمایه اصلی هیتلر در نگارش کتاب زندگی من قرار گرفت.

صعود هیتلر در هرم سیاسی آلمان بر بنیادهای رازورانه تئوسوفیست نیز استوار بود. برای نمونه، بیوه فیلدمارشال فن مولتکه، فرمانده نظامی آلمان در دوران قیصر و از دوستان هوستن چمبرلین (فیلد مارشال فن مولتکه یک ماسون بلندپایه نیز بود)، اعلام کرد که با «روح همسر فقیدش» تماس گرفته و وی اعلام کرده که رهبر آینده آلمان هیتلر خواهد بود. این پیشگویی بر توده‌های عوام و جاهل آلمان تأثیر فراوان داشت.

زمانی که هیتلر از سوی ضداطلاعات ارتش آلمان مأمور شد تا به حزب کارگری آلمان بپیوندد، چهل نفر از اعضای انجمن تول، با هدایت دیتریش اکارت، برای حمایت از او به عضویت این حزب درآمدند. اکارت در زمان مرگ، در سال ۱۹۲۳، به اعضای انجمن تول وصیت کرد که از هیتلر تبعیت کنند زیرا وی با استادان غیبی در ارتباط است…

نقش سازمان اطلاعاتی بریتانیا (اینتلیجنس سرویس) و شبکه پنهان زرسالاران یهودی در صعود نازیسم در آلمان را از طریق عملیات مرموز ایگناس تربیش لینکلن نیز می‌توان پیگیری کرد. تربیش لینکلن، که به یک خانواده ثروتمند یهودی ساکن مجارستان تعلق داشت، به‌عنوان یکی از مأموران اطلاعاتی و توطئه‌گران بزرگ و افسانه‌ای نیمه اول سده بیستم میلادی شهرت فراوان دارد… [او] از اوایل سال ۱۹۱۹ به‌طور کامل در آلمان مستقر شد و در عملیات خرابکارانه و توطئه‌های گروه‌های افراطی فاشیستی نقش فعالی به‌دست گرفت. در این دوران، او یکی از عوامل اصلی پس پرده در سازماندهی و تحرکات گروه‌های اوباش موسوم به لشکر آزاد بود که از درون آن حزب نازی زائیده شد. یکی از اقدامات این گروه قتل فجیع رزا لوکزامبورگ و کارل لیبکنخت است… در ۲۴ ژوئن ۱۹۲۲ نیز والتر راتنو، وزیر خارجه آلمان که سیاست‌های وی مطلوب مافیای صهیونیستی انگلیس نبود، به‌دست یکی از اعضای لشکر آزاد به قتل رسید… [والتر راتنو یهودی بود و پدر وی (امیل راتنو) بنیانگذار کمپانی معروف AEG است. لوکزامبورگ و لیبکنخت نیز یهودی بودند.] در همین زمان بود که فعالیت سیاسی هیتلر آغاز شد و وی به عنوان مأمور مخفی سازمان ضداطلاعات ارتش آلمان، و در رابطه با برخی رهبران افراطی نظامی چون ژنرال لودندروف، گروه کوچک خود را تأسیس کرد؛ همان گروهی که سپس به حزب ناسیونال سوسیالیست کارگری آلمان (نازی) بدل شد. در نوامبر ۱۹۲۳ ژنرال لودندروف و هیتلر کودتای نافرجامی را ترتیب دادند که به کودتای مونیخ معروف است. امروزه مورخین می‌دانند که یکی از گردانندگان طرح‌های متعدد کودتایی ژنرال لودندروف و هیتلر همان آقای تربیش لینکلن بود. تربیش لینکلن بعدها در بندر شانگهای مستقر شد، نام چینی چائو کونگ را بر خود نهاد، سر خود را تراشید و ۱۲ ستاره کوچک بر پوست جمجمه‌اش داغ زد، به‌عنوان راهب بودائی صومعه‌ای به راه انداخت و گروهی مرید وفادار در پیرامون خویش گرد آورد. با آغاز جنگ دوم جهانی، چاپو کونگ، یا همان آقای تربیش لینکلن، با سرکنسول آلمان در شانگهای تماس گرفت و خواستار ملاقات با هیتلر شد تا «قدرت ماوراء‌طبیعی» خود را در خدمت او قرار دهد. از سرنوشت این پیشنهاد اطلاعی نداریم. [۴]

تربیش لینکلن Trebitsch Lincoln1

ايگناس تربيش لينکلن
يهودي مجار و مأمور نامدار اطلاعاتي بريتانيا
در اين تصوير با نام چيني «چائو کونگ» رهبر يک فرقه بودايي است و به جاي يکي ۱۲ داغ بر پيشاني دارد!

[ششم]

در چارچوب تحلیل فوق، می‌توان معنای «جنجال هولوکاست» برخی! را فهمید و محمدعلی رامین، نظریه‌پرداز این هیاهو را شناخت. در چارچوب این تحلیل، عجیب نیست که رامین، فردی فاقد هرگونه سابقه‌ی علمی در زمینه‌ی صهیونیسم‌پژوهی و یهودشناسی، فردی فاقد شهرت یا مقام و منصب سیاسی، به دلیل درج مصاحبه‌اش در روزنامه «وال‌استریت ژورنال»، ارگان بانکداران نیویورک، به‌ناگاه شهرت جهانی می‌یابد، کنفرانس هولوکاست به‌پا می‌کند و به «تئوریسین دولت» در این حوزه بدل می‌شود. این فرد در زمان اقامت در آلمان منادی افراطی «سُنّی‌ستیزی» در میان ایرانیان و سایر شیعیان مقیم آلمان بود. این رویه، یعنی ایجاد خصومت میان مسلمانان آلمان که اکثریت‌شان اهل سنت‌اند، قطعاً به سود اسلام و مسلمین نبود. پس، عجیب نیست اگر….

نویسنده: عبدالله شهبازی
تنظيم: اندیشکده مطالعات یهود

پی‌نوشت‌ها: استادان غیبی

[۱] https://jscenter.ir/other-topics/crypto-judaism/7502/
[۲] https://jscenter.ir/other-topics/crypto-judaism/7483/
[۳] https://jscenter.ir/jewish-methods/jews-and-politics/7517/
[۴] https://jscenter.ir/jewish-methods/jews-and-politics/7517/

استادان غیبی ، استادان غیبی ، استادان غیبی

اندیشکده مطالعات یهود در پیام‌رسان‌ها:

پیام رسان ایتاپیام رسان بلهپیام رسان سروشپیام رسان روبیکا

استادان غیبی ، استادان غیبی ، استادان غیبی

همچنین ببینید

نقش پاپ‌های یهودی مخفی در جنگ‌های صلیبی

نقش پاپ‌های یهودی مخفی در جنگ‌های صلیبی

ما درصدد بیان نقش یهود و پاپ‌های یهودی در جنگ‌های صلیبی هستیم که بسیاری از تاریخ‌نگاران، هنگام ثبت حوادث جنگ‌های صلیبی، از آن غافل مانده‌اند.

یک نظر

  1. سلام.دیدگاه های استادشهبازی واقعاژرف وریشه ای هستند.یقیناشبکه زیتون درساختارقدرت ایران بسیارگسترده است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ده − هفت =