مقدمه یدیدیا شوفط
«یدیدیا شوفط» حاخام اعظم سابق ایران و رهبر روحانی یهودیان ایرانیتبار جهان بود. او در ۲۳ آبان ۱۲۸۷ در کاشان به دنیا آمد. اجداد وی تا ۱۲ پشت حاخام و مرجع دینی بودند. خانوادهی او کمی بعد از جنگ جهانی دوم از کاشان به تهران آمدند. بعد از انقلاب اسلامی و اعدام «حبیبالله القانیان»، یدیدیا شوفط به کالیفرنیای جنوبی رفت.
یکی از فرزندان وی بنام راو داوید شوفط رهبر کلیمیان ایرانی لوسآنجلس است. وی در ۱۶ تیر ۱۳۸۴ / ۲۴جون ۲۰۰۵ در سن ۹۷ سالگی در لوسآنجلس درگذشت. آنچه در ادامه میخوانید از كتاب خاطرات این رهبر مذهبی جامعه یهودیان ایران نقل میشود.
نام کتاب: خاطرات حاخام یدیدیا شوفط
تألیف: مهندس منوچهر کوهن
ناشر: بنیاد فرهنگی حاخام یدیدیا شوفط
سال انتشار: بهار ۲۰۰۱ لسآنجلس
تعداد صفحات: 415 صفحه
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پرسش/ منوچهر کوهن:
جناب حاخام، شنیدهام که زمانی یکی از یهودیان به سِمَت قطب یکی از سلسلههای دراویش انتخاب شده است. آیا این موضوع صحت دارد؟ شما اطلاعی در این مورد دارید؟
حاخام یدیدیا شوفط:
یکی از یهودیان، قائممقام یکی از قطبهای «دراویش» شده بود! افراد این فرقه عموماً مسلمان بودند، روزی به اتفاق میرزا داوود جاوید به دیدارش رفتیم. خانهی «قطب الاقطاب» یکی از سلسلههای دراویش را به او داده بودند. من نمیدانم واقعاً چهطور یک نفر یهودی در میان دراویش قطب، خود را به این مقام رسانده بود!
خانه و زندگی و کتاب و کتابخانه و همهچیز آن «قطب» را هم تحویل این مرد «یهودی» داده بودند و او را هم قطب میخواندند! او اسم مسلمانی روی خودش نگذاشته بود. خلاصه بگویم به اسم مسلمان یا یهودی نبود. در واقع «قطبالاقطاب» بود.
او یک پسر داشت از یک زن ایسرائل کاشی که پسرش میگفت پدر او «حاخام» بود و خود آن پسر که صد در صد یهودی است دکتر شد و با اینجانب به زبان محلی ایسرائلهای کاشان صحبت میکرد.
قطب صدا و آواز بسیار خوشی داشت. در محافل و مجامع و مهمانیهای ایسرائلهای کاشان مثنوی میخواند. پس از اینکه به تهران رفت، میگفتند این شخص معجزه میکند. شایع بود که یک بچه یهودی مفقود شده بود و آقای قطب گفته بود که پیدایش میکند. یک عده از یهودیهای تهران مریدش شده بودند و اعتقاد داشتند که او «غیبگویی» میکند.
روزی من با مرحوم میرزا داوود جاوید رفتیم به دیدن او. خانهی میرزا داوود در تهران نزدیک خانهی آقای «قطب» بود. روز جمعه بود. در زدیم. همان زن کاشی که خودم کتوبایش (صیغهنامه) را نوشته بودم و مرحوم پدرم براخایش (دعا) را گفته بودند، آمد دم در و به زبان کاشی گفت: «قطب خوابیده، چه کارش دارید؟ شما آمدهاید اینجا چه کنید؟»
گفتیم: «آمدهایم شوهرت را ببینیم».
گفت: «شما خوب نیست او را ببینید عاوون (گناه) میکنید اگر او را ببینید».
گفتیم: «ما میخواهیم با او ملاقات کنیم».
گفت: «خواب است».
گفتیم: «حالا ساعت ۹ صبح است، هنوز خواب است؟».
گفت: «دیشب مراسم دود و دم داشتند. تا نزدیک صبح مشغول بودند».
شاید منظورش این بود که مراسم سماع داشتند. اینها آنقدر اناالحق میگویند و میچرخند، تا میافتند. بعد از رقص «سماع» خسته میشوند و به خواب عمیق میروند.
زن گفت: «آیا می خواهید بیدارشان کنم؟»
گفتیم: «بله». رفت و قطب را بیدار کرد.
او دم و دستگاه مفصلی داشت. اطاق ملاقات جداگانهای داشت و کتابخانه مفصلی که از قطبهای قبلی به او رسیده بود. کاری که بعد از بیداری کرد، این بود که بساط منقل و وافور را جلو کشید. دو سه تا استکان چای نوشید. چایی که مثل مرکب سیاه بود.
پس از چند دقیقه بهتدریج دو سه نفر از مریدان ایشان به دیدار او آمدند. هر کدام هدایایی آورده بودند. قطب روی فرش روی زمین نشسته بود. بعضی از ملاقاتکنندگان روی صندلی و بعضی دیگر بر زمین روی فرش نشسته بودند.جناب قطب، میرزا داوود را شناخت. این آقای قطب وقتی کاشان بود دم در خانهی ما مغازهی نجاری داشت.
از او پرسیدم: «میدانی من کی هستم؟».
گفت: «ای داد! تو قلبت را از قلب من دور کردی. از این جهت تو را دیگر ندارم».
گفتم: «مردم میگویند شما معجزه میکنی! چطور مرا نمیشناسی؟! شما مدتی در کاشان همسایهی ما بودی، پسرت را خودم ختنه کردهام».
قطب مدام میگفت: «تو قلبت را از قلب من دور کردی برای این است که تو را نمیشناسم».
گفتم: «من یدیدیا هستم».
گفت: «ای ی ی».
چه کتابخانهای داشت! چه کتابهایی که از چند پشت به او رسیده بود! ایشان یک کلاه با چند ترک گشاد و بلند سرش گذاشته بود. صورتش وقتی در کاشان بود سفید بود. اما حالا تغییر کرده بود.
نشسته بودم که یک نفر آمد پشت پرده و بلند گفت: «یا حق». این گروه تا جواب یا حق را نگیرند، حق ندارند وارد شوند. آقا یا حق گفت و بعد یک نفر «افسر بلندمرتبه ارتش ایران»!! آمد توی اطاق روی صندلی نشست. قبل از آن یک پاکت که گویا پول در آن بود به آقا داد که آقا آن را زیر تشک خود گذاشت.
تا آنجا بودیم باز همین مراسم ادامه داشت. آقای بسیار منظم و مرتب که تصور میکنم عضو «وزارت دارایی»!! بود، آمد داخل اطاق شد و نشست. او هم برای آقای «قطب» هدیه آورده بود که آن را آوردند و او در کمد گذاشت. همه گونه هدایا می آوردند. ما قدری با او صحبت کردیم.
در میان مریدان این «درویش» که وجودش در میان «یهودیان» از عجایب بود یک نفر ایسرائل بود که مردی تاجر و درسخوانده بود. فرزند این مرد اکنون در آمریکاست. او فوقالعاده به قطب اعتقاد پیدا کرده بود. او یک ایسرائل مؤمن و تاجر معتبری بود که وارد به حوزهی عرفانیان شده بود. اما بعد بهخاطر مواردی که پیش آمد [!!] اعتقاد خود را به قطب کاملاً از دست داد و دیگر به ملاقات او نرفت.
بهتدریج هر که از یهودیان به قطب اعتقاد داشت از او روی برگرداند و اینک پسر تحصیلکردهی آن مرد درویش که با اینجانب آشنایی دارد و من او را خیلی عزیز میدارم برای پدر مرحوم خود قدیش میزند و هشکابا میخواند!
منبع: کتاب خاطرات یدیدیا شوفط
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهراستی نمیتوان مطلبی بر این خاطرهنویسیِ جناب حاخام افزود!
کنیسه، یکی از نوکران را مأمور میکند که برای گرمی بازار درویشی، تلاش کند. لابد این قطبالاقطاب از آن همهفنحریفها بوده است. خودش یهودی، زنش یهودی، پسرش هم یهودی. آنگاه این جهود، نظامیان و مأموران مالیه، یعنی دو رکن حیاتی بقای کشور را فریب میدهد و فریفتهی خود میکند که اگر کنیسه خواست هر اطلاع پنهانی را دو دستی تقدیم «قطبالاقطاب» کنند!
از همه مهمتر، آن بساط دود و دم است که گرچه ابتدا مراسم سماع گفته میشود ولی به زودی یدیدیا تعارف را برمیدارد و از بساط منقل و وافور حرف میزند. وقتی قطبالاقطاب در حضور جمع مریدان تریاک میکشد، پس کدام مرید است که جیب یهودیانِ گردانندهی بازار «تریاک» ایران را با تأسی به قطب لبریز نکند؟!
آنگاه وقتی این رئیس فرقهای از «دراویش»، راهیِ گور میشود، پسرش برای او قَدّیش میزند و هشکابا میخواند و احتمالاً سایر دراویش هم صلوات و بقره و آلعمران میخوانند!
این است ریشهی آن گروه یاهو کش و کلاه ترکدار کنیسهای بر سر که جز تشویق خلق به کثافت و خیانت و خوشباشی و دوری از عبادت خداوند و رقص و سماع، کاری نداشتهاند.
از همه مفتضحتر، پیوستن چند «یهودی» به این قطب است تا بازارش را گرم و در باب کرامات او تبلیغ کنند و هنگامی که ارتشی و بازاری و اداری و بچه گم کرده و بی فرزند مانده و گرفتاران دیگر، بهقدر کافی در اطراف قطب جمع شدند، راه خود را به سمت مأموریتی دیگر میگردانند!!
فاعْتَبِرُوا يَا أُولِي الْأَبْصَارِ (الحشر:۲)
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واژهنامهی مطالب فوق
براخا
استفاده از نعمات جهان عموماً مستلزم ادای دعای ویژهای تحت عنوان «براخا» یا برکت است. قبل از خوردن هر خوراکی یا نوشیدنی، برای بوئیدنیها، پوشیدن لباس نو، انجام فریضهای که شرع آن را دستور داده است، مشاهده برخی پدیدههای طبیعی مانند دیدن اولین شکوفههای درختان، دیدن ماه نو، رعد و برق، رنگین کمان و… رفتن به سفر یا بازگشت از آن، برخاستن از بستر بیماری یا آزادی از زندان و بسیاری از موارد دیگر، همگی دعا یا براخاهای مخصوصی دارند که تحت احکام معین ادا میشوند.
عاوون
به معنای تقلب و دغلکاری است و ۲۲۷ بار در عهد عتیق به کار رفته است. اسمهای حِط، هاتا، هاتات، پشع و عاوون و همچنین فعلهای مشابه آنها، کلمهی «گناه» را در معنای کلامی- اعتقادی نشان میدهند.
قدیش
نوعی از نماز و نیایش در یهودیت است كه افراد سوگوار در سال اول فوت بستگان درجه اول یا سالروز درگذشت آنها میخوانند. در متون مذهبی گفته شده است فردی که قَدّیش میگوید، باعث ارتقای روحانی والدینش میشود.
کتوبا
به صیغهنامه یهودیان که به صورت مکتوب است و پیش از ازدواج زوجین مکتوب میشود و پیرامون تعهدهای داماد نسبت به همسرش و اختیاراتی برای همسر در زمان مسافرت یا طلاق یا شرکت شوهر در جنگ یا ازدواج مجدد شوهر، چهارچوبها و حدودی را تعیین میکند.
یدیدیا شوفط ، یدیدیا شوفط
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
یدیدیا شوفط ، یدیدیا شوفط ، یدیدیا شوفط
سلام.
خیلی ممنونم که فایل pdf کتاب مصاحبه با ذبیحالله منصوری رو در کانال بله قرار دادید.
امکانش هست pdf خاطرات حاخام یدیدیا شوفط/منوچهر کوهن رو هم تهیه و در کانال بگذارید؟
سلام. متاسفانه پیدیاق نداره. در صورت تهیه منتشر میکنیم.
سلام
کتاب را میتونید از اینجا دانلود کنید:
https://www.bashgaheadabiyat.com/product/khaterate-hakham-yedidia-shofet/