اوسشکین و دولت یهود

مناخیم اوسشکین و تأسیس دولت یهود (۲)

بعد از مرگ هرتزل شیوه‌های جدیدی بروز کرد که می‌توان آنها را در این چهارچوب خلاصه کرد:
اولاً: جنبش صهیونیسم دارای دو چهره باشد. یکی چهره‌ی ظاهری که باید از حوادث جهانی رنگ پذیرد و از موضع‌گیری‌های شک و تردید برانگیز پرهیز کند. و دیگری چهره‌ی باطنی و درونی که باید بر آن تکیه شود و از آن گریزی نیست و لازم است که در راه آن تمامی مشکلات برای رسیدن به فلسطین از میان برداشته شود.
ثانیاً: چهره‌ی درونی بر فلسفه‌ی احد هاعام یا تجمع و یورش استوار است و هرتزل، خود، از این فلسفه پیروی می‌کرد. (۵) تفاوت او با دیگر رهبران جنبش صهیونیسم در روسیه که پس از وی بر مسند زعامت نشستند این بود که وی اولاً به حرکت مرحله‌ای اعتقاد داشت. ثانیاً می‌گفت که کسب موافقت بین‌المللی نسبت به طرح و مسلح شدن به آن یک ضرورت است تا بتوان از آن به عنوان سپری برای حفظ جنبش استفاده کرد.
اما حالا روش جدید آمد و اجرای ایده‌ی تجمع و یورش را بر شالوده‌ی فعالیت در فلسطین قرار داد و این کار را از طریق نفوذ دقیق و حساب شده زیر پوشش عواطف دینی و خرید زمین و ایجاد شهرک‌های یهودی‌نشین و دادن آموزش نظامی به جوانان خود تحت پوشش فعالیت‌های کلاسیک ورزشی پی گرفت. به عبارت دیگر، پیاده کردن ایده‌ی یاد شده نه موقوف به صدور اجازه‌ی ملوکانه از جانب عبدالحمید بود، یعنی همان چیزی که هرتزل در جستجویش بود و نه موکول به اجازه‌ی رهبران ترکیه‌ی جوان که پس از اعلام مشروطیت در ۱۹۰۸ زمام دولت عثمانی را به دست گرفتند و نه منتظر موافقت بین‌المللی یعنی همان چیزی که باز هم هرتزل خواهان آن بود.

اوسشکین یهودی کنار وایزمن و انیشتین

ثالثاً: بنابراین، فعالیت چهره‌های ظاهری جنبش صهیونیسم در خدمت چهره‌های درونی و باطنی آن قرار گرفت. در این‌جا دو نکته‌ی مهم وجود دارد:
1- بهره‌گرفتن از نهضت آزادی‌خواهی و اصلاح‌طلبی و حکومت مشروطه در امپراتوری عثمانی به منظور نفوذ در صفوف این نهضت و بهره بردن از آن برای رسیدن نهایی به فلسطین.
این امر اقتضا می‌کرد که کار در استانبول در اولویت قرار گیرد. این بود که ده‌ها صهیونیست مزدور تحت پوشش‌های گوناگون دست به کار اقامت در پایتخت امپراتوری عثمانی شدند که به عنوان نمونه از بن گوریون می‌توان نام برد. وی به استانبول رفت و در رشته حقوق دانشگاه‌های آن تحصیل کرد و در سال ۱۹۰۶ رهسپار فلسطین شد.
2- رهبران روسی جنبش صهیونیسم یقین داشتند که آلمانِ تحت حاکمیت امپراتور ویلهلم هرگز یار و یاور آنها نخواهد بود؛ زیرا ویلهلم به این چشم دوخته بود که به واسطه‌ی پروژه‌ی راه آهن «برلین – بغداد»، مستعمره‌ی بی‌نظیری در قلب امپراتوری عثمانی به وجود آورد؛ چه، امتیاز این پروژه‌ی عظیم به شرکت آلمانی امکان می‌داد تا از اراضی دو طرف راه آهن به عرض بیست کیلومتر به نفع خود بهره‌برداری کند.
از طرفی، وساطت امپراتور ویلهلم در سال ۱۸۹۸ نزد عبدالحمید نه تنها با شکست مواجه شد، بلکه ویلهلم مشاهده کرد که دوستش عبدالحمید بیم آن دارد که یهودیان پس از استیلا بر فلسطین او را آماج حمله‌ی خود قرار دهند. بنابراین، اگر بر وساطت خود اصرار می‌ورزید پروژه‌ی راه آهن برلین – بغداد متزلزل می‌شد. این بود که رهبران جنبش صهیونیسم تصمیم گرفتند به بریتانیا تکیه کنند چرا که دیگر به برلین امیدی نبود.
اما لازم بود بازی‌ای صورت بگیرد. یادمان نرود که هدف از چهره‌ی ظاهری جنبش صهیونیسم خدمت به چهره‌ی درونی و باطنی آن بود و اینک که صهیونیست‌ها در صدد پیاده کردن ایده‌ی تجمع و یورش بودند، راه چاره چه بود؟
رهبران جنبش دست به انشعابی ساختگی و واهی میان خود زدند. گروهی معتقد شدند که باید بدون معطلی به فلسطین نفوذ کرد و از این طریق به تملک تدریجی اراضی پرداخت. فعالیت صهیونیستی که تا ۱۹۱۴ ادامه یافت به همین شکل بود، یعنی این فعالیت عبارت بود از مراحل تجمع و یورش زیر پوشش نفوذ. گروه دوم اظهار داشتند که باید با دولت عثمانی به توافق رسید. این گروه گرچه در ظاهر با هرتزل تفاوتی ندارند، اما هدف از آن در این‌جا فریبکاری و سرپوش نهادن بر واقعیت است.
دسته اول به نام پیروان سیاست عملی شناخته شدند و دسته دوم به نام پیروان نظریه سیاسی. این دودستگی تا سال ۱۹۱۴ ادامه داشت. (۶)
بنابراین، برنامه‌ی صهیونیسم پس از مرگ هرتزل، منحصر می‌شد در نفوذ که این خود از طریق توسل به زور و خشونت، پول، کار در زمین، ایجاد شهرک‌های یهودی‌نشین، افزودن بر شمار جوانان تعلیم یافته و رخنه در دستگاه‌های حکومتی عثمانی دنبال می‌شد. بنابراین، تعجبی نیست که یهودی‌ها با وجود آن‌که جمعیت ناچیزی را در امپراتوری عثمانی تشکیل می‌دادند، موفق شدند در سال ۱۹۱۳ از مجموع سیزده پست وزارتی چهار تای آن‌را تصاحب کنند. حال آن‌که عرب‌ها که بیش از نصف جمعیت امپراتوری عثمانی را تشکیل می‌دادند و وسعت اراضی عرب‌نشین چند برابر آناتولی بود چیزی از این سیزده منصب را در اختیار نداشتند.
در این‌جا، دو نمونه‌ی روشن از فعالیت چهره‌ی ظاهری و فعالیت چهره‌ی باطنی جنبش صهیونیسم را ذکر می‌کنیم. ابتدا به ذکر نمونه‌ی فعالیت چهره‌ی ظاهری که هدف مسخ و تحریف حقایق را دنبال می‌کند، می‌پردازیم:
بعد از شکست امپراتوری عثمانی در طرابلس و برقه و بالکان و مقدونیه، نهضت عربی بالا گرفت و پرتوان‌تر شد. نمایندگان عرب در پارلمان عثمانی فریاد اعتراض علیه فعالیت‌های صهیونیسم در فلسطین و خطر آن سر دادند. اینک لازم بود که رهبران صهیونیسم به چیزی تظاهر کنند که از شدت خشم عرب‌ها بکاهد. لذا کنگره جهانی صهیونیسم در اوت ۱۹۱۱ در شهر بال تشکیل شد و رئیس آن چنین گفت:
«کسانی که گستاخانه ما را متهم می‌کنند که در صددیم کشوری یهودی تشکیل دهیم این عمل آنها یا ناشی از جهل و حماقت است و یا برخاسته از حقد و کینه. آنها میان صهیونیسم و گرایش‌های مذهبی یهود در زمینه‌ی فلسطین، به طرز آزاردهنده‌ای خلط می‌کنند. چه، عشق بی‌انتهای ما به فلسطین، بی‌شک، از باور دینی می‌جوشد اما در هیچ زمانی به ذهن ما صهیونیست‌های عمل‌گرای امروزی خطور نکرده است که این گرایش‌های مذهبی را در خدمت جنبش خود درآوریم و با به بازی گرفتن احساسات دینی میلیون‌ها یهودی مرتکب چنین عمل زشت و ناپسندی شویم. ما در برنامه خود خواسته‌هایمان را کاملاً روشن کرده‌ایم و از آمال و آرزوهای‌مان پرده برداشته‌ایم. هدف صهیونیسم همانا ایجاد میهنی امن برای ملت یهود در فلسطین است به شرط آن‌که این میهن به رسمیت شناخته شود و قانون از آن حمایت کند. ما خواهان دولت یهودی نیستیم بلکه خواستار وطنی در سرزمین اجداد خویش هستیم تا بتوانیم به یک زندگی یهودی بدور از ستم و فشار ادامه دهیم».
اعضای کنگره با شنیدن این سخنان به علامت موافقت شروع به کف زدن کردند. این توصیف از میهن روحی تقریباً همان چیزی است که هرتزل در نخستین کنگره صهیونیستی ۱۹۸۷ خواستار آن شد. حیله‌ای که در این‌جا به کار گرفته شد، ابهام و پیچیدگی در تعیین میهن یهودی بود. رهبران صهیونیستی در هر مناسبتی امثال این اظهارات را به زبان می‌آوردند که نمونه‌ی آن سخن هوگارت است خطاب به حسین در اوایل سال ۱۹۱۸.

تمبر اوسشکین در اسرائیل

نمونه‌ی دوم، یعنی فعالیت چهره‌ی باطنی صهیونیسم، اوسشکین است. هرگز نباید از تضاد وحشتناکی که میان این شخص و رئیس کنگره جهانی صهیونیسم در سال ۱۹۱۱ و غوغای صهیونیستی که در این زمان به وجود آمد، تعجب کنیم. در آن هنگام جهان با گام‌هایی بلند به سمت جلو پیش می‌رفت و آلمان برای رقابت با بریتانیا در ماورای بحار آستین بالا زده، و امپراتوری عثمانی دچار تزلزل شده بود و از درد به خود می‌پیچید.
بیست و هفت ماه بعد، در نوامبر ۱۹۱۳ که بدبختی‌ها دامنگیر ترکیه شده و صحبت بر سر تقسیم نهایی آن ذهن کشورهای بزرگ آزمند (بریتانیا، آلمان، روسیه، نروژ، فرانسه و ایتالیا) را به خود مشغول کرده بود، اوسشکین کتابچه‌ای نوشت به نام برنامه سیاسی صهیونیسم. قصد او از نوشتن این جزوه، انتشار آن در سطح وسیع جهانی نبود، بلکه آن‌را برای معتقدان به ایده‌ی تجمع و یورش نگاشت. در آن سال احد هاعام پنجاه و هفت سال داشت و باشگاه بنی موسی در راه تعلیم و تربیت افراد مجدانه می‌کوشید. دانستیم که اوسشکین دستیار احد هاعام در این حرکت بود. مضافاً به این که وی مسئولیت فعالیت‌های مخفی صهیونیستی را نه فقط در اودسا و اوکراین بلکه در بیشتر جنوب روسیه به عهده داشت.
اوسشکین در این کتابچه به شرح و بسط ماهیت صهیونیسم – چنان‌که خود معتقد بود – پرداخته است. وی در این اثر آشکارا و بی‌پرده سخن می‌گوید، چرا که آن‌را برای معتقدان به صهیونیسم نوشته و دیگر دلیلی برای پنهان‌کاری وجود نداشته است. با وجود این، روزنامه عربی زبان فلسطین (۷) در یافا موفق شد نسخه‌ای از این کتاب را که شامل چند فصل کوتاه است، به دست آورد و آن‌را به زبان عربی ترجمه و بارها چاپ و منتشر کند. ما از کتاب اوسشکین که به وسیله روزنامه فلسطین منتشر شده اطلاعاتی به دست نیاوردیم، بلکه آگاهی ما در این‌باره محدود می‌شود به پنج فصل اول این کتابچه که مجله المنار، چاپ قاهره، به نقل از روزنامه فلسطین، در شمار مورخ اوت ۱۹۱۴ خود منتشر کرده است.
در این‌جا به آوردن عبارات و فرازهایی از سخنان اوسشکین که از جاهای مختلف کتابچه‌ی او گرفته شده است، بسنده می‌کنیم:

۱- «تلاش‌هایی که ملت اسرائیل برای نجات از تبعیدگاه خود صورت داده … بیست و پنج سال است که از حالت تفکر و سکون به صورت حرکت و عمل درآمده است تا زندگی آزاد سیاسی او را در کشور نیاکانش به وی بازگرداند» (فصل اول).
2- «کشور یا سرزمینی که امت (یهود) خواهان استقلال سیاسی آن است باید از جنبه‌ی اقتصادی و فکری، واقعاً و عملاً از آن خود او باشد. منظورم، این است که ملت یهود باید تمام نیروهای حیاتی آن سرزمین را در دست بگیرد، ولو این‌که خود زمین تحت سیادت و حاکمیت اسمیِ دیگران باشد. باید ملت یهود با این سرزمین پیوند روحی برقرار کرده، و خاک آن از خون و عرق جبین او آبیاری شود در غیر این‌صورت آن سرزمین در خور استقلال نیست» (فصل اول).
منظور از سیادت و حاکمیتِ اسمی در این عبارت، حاکمیت عرب‌های بومی فلسطین است.
3- «حال تصور کنیم که شرایط عینی با تمایلات و خواست‌های ما سازگار است و ما می‌خواهیم تاریخ و زندگی مستقل خود را در فلسطین تجدید کنیم. حکومت‌ها و ملت‌ها نیز همگی با این خواست‌های ما موافقند و هیچ مانع خارجی بر سر راه ما وجود ندارد، اما ملت ما به نوبه‌ی خود به نیروهای ویژه‌اش کمتر اعتماد می‌ورزد و برای رسیدن به هدفی که ما دنبال می‌کنیم آمادگی اندکی دارد؛ زیرا نه از وجود جمعیت‌های سازمان‌یافته برخوردار است و نه اموال عمومی در اختیار دارد که او را در فرصت‌های طلایی برای استفاده از آنها یاری رساند. در چنین وضعیتی نتیجه چه خواهد شد؟ فرصت‌های پیش آمده از دست می‌رود؛ فرصت‌هایی که چه بسا در طی چند قرن هرگز به دست نیاید. نظیر چنین فرصت‌هایی دوبار برای یهودی‌ها پیش آمد ولی از آن استفاده نکردند و آن در روزگار دوک ژوزف فرمانروای ناکسوس بود» (۸) (فصل دوم).
4- «علت عمده‌ی این‌که جنبش صهیونیسم نتوانسته است در بیست و پنج سال اخیر موفقیت چندانی به دست آورد، کم کاری است. چه، جمعیت دلباختگان صهیون فقط به مسأله زمین اهتمام ورزید؛ نه در آماده کردن ملت و رشد دادن سطح آگاهی او اندیشید، و نه به ایجاد سرمایه‌های ملی. این جمعیت متوجه نشد که باید این حرکت را به یک حرکت سیاسی رسمی تبدیل کند … بلکه با ایجاد چند شهرک یهودی نشین که از طریق صدقه و خیرات زندگی می‌کنند به ظاهرسازی بسنده کرد و به همین دلیل دوره اول از تاریخ صهیونیسم به بحران سال ۱۸۹۱ انجامید» (فصل سوم).
خواننده خود می‌تواند به مقصود اوسشکین از این عبارت پی ببرد. منظور او این است که صرف ایجاد چند مستعمره‌ی صدقه‌ای، مانند مستعمرات ثروتمند یهودی اتریشی، بارون هیرش (۹) در آرژانتین به پیدایش یک قدرت سیاسی نمی‌انجامد بلکه ایجاد قدرت سیاسی مستلزم پیاده کردن عقیده‌ی احد هاعام، یعنی تجمع و یورش است.

مناخیم اوسشکین در اواخر عمر

۵- «تمام صهیونیست‌های حقیقی با وجدان و متفکران امت (یهود) در برنامه کنگره اول بال شاهد ادغام برنامه‌های گذشته در برنامه‌هایی جدید بودند که حاوی چکیده تصمیم‌گیری‌ها و خلاصه‌ی خواست‌های امت (یهود) بود، بویژه این اعلام آشکار کنگره به جهانیان که ما برای تأسیس حکومتی یهودی در فلسطین مبارزه می‌کنیم. برای رسیدن به این هدف باید تحقق بخشیدن به چهار موضوع را دنبال کنیم:
1- در اختیار گرفتن زمام اقتصادی و معنوی فلسطین.
2- سازماندهی نیروهای ملت یهود و ایجاد سرمایه‌های عمومی برای آن.
3- رشد و تقویت حس ملی‌گرایی یهودی در ملت.
4- تلاش همه‌جانبه‌ی سیاسی به منظور موافق‌کردن تمامی شرایط عینی با خود» (فصل سوم)
این است پیام اوسشکین به آن دسته از مردم خود که معتقد به عقیده‌ی خصمانه و تجاوزکارانه هستند. چهاربندی را که وی در این‌جا ذکر می‌کند، دقیقاً و کلمه به کلمه در سال ۱۸۹۷ از سوی کنگره برای عموم منتشر شد:
«هدف صهیونیسم همان ایجاد میهنی برای ملت یهود در فلسطین است که قانون آن را حمایت کند. کنگره معتقد است که این هدف از طرق زیر به دست می‌آید:
1- استعمار و آبادانی فلسطین به دست کارگران کشاورزی و صنعتی یهود و به شیوه‌های مناسب.
2- سازماندهی تمام ملت یهود و ایجاد ارتباط میان آنها از طریق ایجاد سازمان‌های مناسب محلی و جهانی طبق قوانین هر کشور.
3- تقویت و رشد دادن آگاهی ملی یهودیان.
4- برداشتن گام‌های تمهیدی برای رسیدن به موافقت حکومت؛ زیرا برای تحقق بخشیدن به هدف صهیونیسم این امر ضروری به نظر می‌رسد».
از مقایسه‌ی میان آنچه اوسشکین نوشته و آنچه کنگره منتشر کرده است میزان بازی با الفاظ و قالب کلام و نزدیکی معانی آنها با یکدیگر روشن می‌شود.
6- «نکته‌ی اساسی در برنامه‌ی کنگره بال عبارت است از ایجاد یک میهن آزاد و مستقل سیاسی برای ملت اسرائیل در فلسطین. از این نکته آشکارا فهمیده می‌شود که تنها هدف جنبش صهیونیسم همانا تأسیس یک دولت سیاسی آزاد و مستقل برای یهودیان در فلسطین است نه ایجاد پناهگاه یا کانون روحی و معنوی برای آنان. من از فلسطین نام بردم و نه جای دیگر، چون هر تلاشی که متوجه غیرفلسطین باشد هیچ ربطی به صهیونیسم ندارد و بهتر است کسانی که دست به چنین تلاش‌هایی می‌زنند برای رواج ایده‌ی خود زیر عَلَم صهیونیسم سینه نزنند. به همین دلیل بود که کنگره‌ی هفتم وظیفه‌ی خود دید که آنچه را آن دو چهرگان متظاهر به صهیونیسم بنیان نهادند ویران کند و به برنامه‌ی کنگره‌ی اول یک کلمه‌ی بسیار معنادار اضافه کند و آن کلمه‌ی «فقط» بود یعنی «فقط فلسطین». و نیز از باب احتیاط ماده‌ی دیگری را به قوانین اساسی صهیونیسم بیفزاید که به‌وسیله‌ی آن مجموع این قوانین از تجدید نظر و تغییر در امان بماند» (فصل پنجم).

علامه سیدمحمد رشیدرضا این مطالب را در سال ۱۹۱۴ که جنگ فراگیر در اروپا شعله‌ور شده بود، در مجله‌ی خود «المنار» منتشر کرد، و همان زمان در حاشیه‌ی این فصل‌ها سخنی نوشت که در اوج استواری است. او نوشت:
«اگر از این کتاب صهونیستی فقط همین چند فصل منتشر می‌شد برای عرب‌های فلسطینی و دیگران کافی بود که از آن درس عبرت بگیرند و به مقاصد این صهیونیست‌ها پی ببرند. کسانی که از دین و تاریخ این ملت بی‌خبرند باید بدانند که صهیونیست‌ها هرگاه به خواسته‌ی خود برسند، در سرزمین موعودی که حکومت جدید خویش را در آن تأسیس می‌کنند نه مسلمانی باقی خواهند گذاشت و نه مسیحی. سرزمین موعود یا فلسطین، در نظر صهیونیست‌ها فقط آن چیزی نیست که ما اینک آن را فلسطین می‌نامیم، بلکه در عرف آنها و چنان‌که کتاب‌های دینی ایشان مشخص کرده است، این سرزمین سوریه را نیز فرا می‌گیرد و تا «رودخانه‌ی بزرگ» یعنی فرات ادامه می‌یابد. اینها سرزمین‌هایی است که به باور آنان هیچ‌کس جز اسرائیلی‌ها حق اقامت در آن را ندارد».
سید رشیدرضا، سپس، عبارتی از تورات می‌آورد و سخن خود را چنین پایان می‌دهد:
«با وجود تفرقه‌ی عرب‌های صاحب فلسطین و بی‌خبری اکثریت آنان از عمق خطر، و جهل نسبت به میزان توانایی‌های خود، چه امیدی است که این عرب‌ها از وطن و املاک و دارایی ‌ای خود محافظت کنند؟».
صاحب المنار آنگاه با عباراتی دردآور و بیدارگر می‌کوشد تا عرب‌ها را هرچه بیشتر بیدار کند.
آنچه سیدرشید در سال ۱۹۱۴ به زبان آورده است دقیقاً همان سخنی است که می‌شاید [اینک یعنی] در سال ۱۹۶۶ به امت عربی در آسیا و آفریقا گفت.
در سال ۱۹۱۴، زمانی که اوسشکین این اهداف خود را با چنین صراحتی که با بیانات علنی آنها در زمینه‌ی سیاست خارجی ایشان در تضاد است، منتشر کرد هنوز نه پروتکل‌ها برملا شده بود، و نه فلسفه‌ی مبتنی بر تجمع و یورش احد هاعام ظهور کرده بود.

 قسمت قبلی این مقاله

پی‌نوشت‌ها:
5- از یاد نبریم که هرتزل در ضمن گفتگوهای خود در مصر با لرد کرومر پیرامون وادی العریش یا سینا به او گفت: اگر بخواهد از تمایل شخصی خود پیروی کند دوست دارد فلسطین را از طریق کشورگشایی و خونریزی بگیرد.
6- این همان دو دستگی با انقسامی است که رهبران صهیونیسم بعد از مرگ هرتزل به آن تظاهر کردند و زانگویل که در پی انتخاب قطعه زمینی مناسب در آرژانتین یا لیبی و یا آنگولا، در غرب آفریقا، بود کلاً از این مقوله خارج است و انشعاب او اصلاً انشعاب به حساب نمی آید.
7- « عیسی العیسی » سردبیر روزنامه « فلسطین » در « یافا » و « نجیب نصّار » سردبیر « الکرمل » در « حیفا »، از سرسخت ترین مبارزان عرب در پیکار با صهیونیسم و افشای برنامه ی آنها و بیداری عرب ها و بازکردن چشم های آنها بر روی خطری بودند که به سمت فلسطین و از آن جا به سرزمین های دورتر در حرکت بود. علامه « روحی خالدی » نماینده پارلمان عثمانی، بیش از سایر نمایندگان نسبت به این خطر هشدار می داد. این هشدارها به قبل از جنگ جهانی اول بر می گردد.
8- این شخص با نام اصلی « یوسف مندس » موسوم به « دوک ژوزف ناکسوس » است. ناکسوس یکی از جزایر دریای اژه می باشد. در پاره ای از تواریخ عمومی اروپا از وی به این نام و لقب یاد می شود. عادت یهود این است که، بسته به شرایط و محیط کشوری که در آن اهداف خود را دنبال می کنند، نام های خود را تغییر می دهند تا فعالیت ها و حقایق خود را مخفی نگه دارند. یهودی ها همیشه اهداف خود را در پشت نقابی مخفی می کنند تا مردم نتوانند به ماهیت این اهداف پی ببرند. این تغییر نام یا دست کم تحریف آن پدیده ای است که از همان روزگار اسارت بابل در تاریخ یهود فراوان به چشم می خورد.
قضیه این یهودی بزرگ، که اوسشکین از او به نام «دوک ژوزف ناکسوس» یاد می کند و می گوید که وی این فرصت را برای یهودی ها فراهم آورد تا در پی اخراج از اسپانیا به فلسطین بازگردند، اما از این فرصت استفاده نشد و بازگشت یهود به فلسطین تحقق پیدا نکرد، قضیه ای شگفت انگیز است؛ زیرا دوک یک لقب اشرافی انگلیسی است و از نظر اهمیت و منزلت بعد از شاهزادگان خانواده سلطنتی قرار دارد و حتی در دیگر کشورهای اروپایی همسنگ شاهزاده ها می باشد.
نقشی که یوسف مندس، برای انتقال یهودی های اخراجی از اسپانیا و پرتغال به نواحی طبریه و صفد، در قرن شانزدهم در دربار سلطان سلیم و سلطان سلیمان عثمانی بازی کرد، نقشی عجیب است و درست همان کاری است که « دانشوران صهیون » در کلیه اعصار برای قوم خود، یهود، می کنند.
9- Hirsch.

منبع: عجاج نویهض، پروتکل‌های دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهش‌های اسلامی، چاپ پنجم (۱۳۸۷).

تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم:

تلگرام اندیشکده مطالعات یهود

Check Also

کامالا هریس ملکه‌ صهیونیست سقط جنین

کامالا هریس؛ ملکه‌ صهیونیست سقط جنین

کامالا هریس معاون صهیونیست و به احتمال قوی یهودی جو بایدن همواره از رادیکال‌ترین مخالفان حفاظت و حق حیات جنین و از مدافعان سرسخت حق سقط جنین است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

سیزده − 1 =