پنحاس روتنبرگ از یهودیهای روسیه و فردی انقلابی و سرسخت بود. به شهرها و مناطق مختلف روسیه رفت و آمد می کرد. ناگهان سروکلهاش در شهری پیدا میشد و یکباره غیبش میزد و باز از شهری دیگر سر در میآورد و جاسوسان حکومت نمیتوانستند او را پیدا کنند. زمانی که با الکساندر کرنسکی در انقلاب ۱۹۱۷ فعالیت میکرد، کارش آدمکشی و تخریب و ویرانی بود. در تلمودی بودن نظیر نداشت و روح تلمود بر او حاکم بود. در ابتدا زبان عبری هیچ نمیدانست.
بخش اول زندگی او تا پایان جنگ جهانی اول مبهم است و اطلاعات ما دربارهی این بخش از حیات او به همان مقداری محدود میشود که از طریق یادداشتهای وایزمن و نیز از طریق استورس در دست است.
وی در پایان جنگ اول روسیه را ترک کرد و در فلسطین مستقر شد و با پشتیبانی صهیونیسم در راه عملی ساختن پروژهی بزرگ برقرسانی در فلسطین، به نام پروژهی روتنبرگ (۱) تا سال ۱۹۴۲ فعالیت کرد. این طرح حیاتی بیش از آن که به نام «شرکت برق فلسطین» معروف باشد به نام شخصی او شهرت دارد. بنا به گفتهی هربرت ساموئل، سرمایهی این شرکت بالغ بر سه میلیون لیره فلسطین بود. بعد از سال ۱۹۳۶، ساموئل رئیس شورای اداری این شرکت در لندن شد. پیش از او ریاست آن را لرد ریدینگ یهودی که پیشتر فرماندار و نایب السلطنهی هند بود، به عهده داشت.
آری، هربرت ساموئل یهودی و کمیسر عالی انگلیس در فلسطین و بلکه نخستین کمیسر از آغاز سال ۱۹۲۰، چنین شخصی بود، او با نامهای از جانب پادشاه جرج پنجم برای مردم فلسطین مبنی بر اینکه بزودی این سرزمین در سایهی پرچم انگلستان از ثروت و پیشرفت برخوردار خواهد شد! به این کشور آمد. اما در واقع این یهود بود که هربرت ساموئل را برگزید. او بهطور رسمی کمیسر عالی حکومت بریتانیا و نماینده پادشاه انگلیس در فلسطین بود، اما یهودیت صهیونیستی وی را به چشم نخستین فرمانروای اسرائیل و عزرای دوم پس از اسارت بابلی مینگریست! دانشوران صهیون دو چهره دارند: آشکار و پنهان. چرا که آنان حکومتگرند، سیاستمدارند، توطئهگرند، رئیس شرکتهای مختلفاند و…
بخش دوم از زندگی پنحاس روتنبرگ تا زمان مرگ او در سال ۱۹۴۲، در فلسطین سپری شد. از تاریخ تولدش اطلاعی به دست نیاوردیم (۲)، ولی به هر حال او در زمرهی نخستین شخصیتهای صهیونیستی است که در ربع اخیر سدهی گذشته پدید آمدند و پیوند صهیونیستی، پس از ظهور هرتزل و سپس دستیابی به اعلامیه بالفور، آنها را گرد هم جمع کرد. بجز هرتزل که از یهودیهای اهل اتریش بود، بقیه همگی از یهودیهای روسیه، معروف به اشکنازی هستند. اشکنازیها یهودیهای مراکز اروپا و شرق و قسمتهایی از جنوب آن هستند و در مقابل آنها یهودیهای غربی و اسپانیایی الاصل، معروف به سفاردی قرار دارند.
از آنجا که پنحاس روتنبرگ یکی از استوانههای فعال صهیونیسم میباشد، آگاه شدن از ویژگیهای زندگی او درخور اهمیت است. او شاگرد احد هاعام و معتقد به اصل تجمع و یورش است. یک نکته هست که مایلیم آن را در ذهن خواننده جای دهیم و آن این است که روتنبرگ پس از جنگ و مستقر شدن در فلسطین نتوانست کار انقلابی را به شیوهای که در روسیه با آن مأنوس بود، در این سرزمین دنبال کند و به فعالیت از پشت پرده، تا حدی که برایش میسر بود، رضایت داد. اما پس از آن که غرق کار در پروژهی برق شد تمام وقت و همّ خود را مصروف آن کرد. این است قسمت آشکار و دانستهی زندگی روتنبرگ پس از سال ۱۹۲۲. میماند بخش پنهان زندگیاش که باید به بررسی و کشف آن پرداخت.
هم اندامش استوار و نیکو بود و هم اخلاقش. بدنی پُر داشت. به گفتهی رونالد استورس، فرماندار بیتالمقدس تا ۱۹۲۶ و نویسنده کتاب خاطرات معروف به شرقیات، کلهاش سختتر از سنگ خارا بود. استورس نویسندهای زبردست به شمار میآید و در ادبیات کلاسیک انگلیسی حتی ریشههای یونانی و لاتینی آن بسیار عمیق است. او استاد لورنس و یا یکی از اساتید او در مصر بود. در سال ۱۹۰۵ به مصر رفت و تا جنگ بینالملل اول در آنجا باقی ماند. سپس در زمرهی اعضای دایرهی انگلیسی که کارهای انقلاب را با حسین بن علی در حجاز سازمان میداد، در آمد. او که افسر نظامی بود بعد از اشغال فلسطین به این کشور آمد و تا سال ۱۹۲۰ فرمانداری نظامی بیتالمقدس را داشت و پس از آن تا سال ۱۹۲۶ به عنوان فرماندار غیرنظامی همچنان روی کار بود و سپس به عنوان فرماندار قبرس عازم این سرزمین شد.
شیوهها و روشهای استورس، فرماندار قدس، او را در میان فرمانداران انگلیسی فلسطین که در مکتب کرومر و گورست و کیچنر (۳) در مصر تربیت یافته بودند، منحصر به فرد کرده بود. او در تجربهی شخصی خود میان جدّ و هزل، حکمت و نیرنگ و براهین محکم و روشنگویی در هم آمیخته است. برای مثال، مشاهده میکنیم که در نشستی واحد با دیدارکنندگان خود اوج میگیرد و به حضیض میآید، آتشی میشود و سرد میگردد. به نام و عنوان عشق میورزید، در ظاهر با عربها و یهودیها آمد و شد داشت، حال آنکه در واقع یکی از عوامل تبدیل فلسطین به کشوری یهودی بود. به هر حال، او یکی از بارزترین شخصیتهای انگلستان در فلسطین تا سال ۱۹۲۶ بود. در این مقاله به استورس گریزی زدیم تا خواننده پیببرد که استورس اطلاعات ژرف و فراوانی از خفایای یهود دارد. پس، حالا اگر بگوییم که گویندهی این سخن یا روایت استورس است، در واقع آن را به کسی نسبت دادهایم که از مسائل مربوط به صهیونیسم و شخصیتهای آن آگاهترین فرماندار بریتانیایی است.
اینک به بیان خصوصیات پنحاس روتنبرگ از زبان استورس میپردازیم. استورس برای ژابوتینسکی و روتنبرگ اهمیت و ارزش یکسانی قائل است، با این تفاوت بزرگ که روتنبرگ بعد از شروع کار پروژهی برق، دستکم در ظاهر، به آن بسنده کرد و از فعالیتهای دیگر دست کشید، حال آنکه ژابوتینسکی همچنان فعال در صحنه باقی ماند.
پنحاس روتنبرگ همیشه لباس سیاه می پوشید. چنان آهسته حرف میزد که گویی نجوا میکند. طنین صدایش رشحهای از لحن یک انسان تهدیدگر را داشت و این از درون جانش میجوشید. دندانهای بالا و پایینش روی هم قرار داشت به طوری که وقتی صحبت میکرد گویی کلمات، مثل اسیری که از زندان میگریزد، از بین لبهایش فرار میکنند. در ابتدای اشغال فلسطین و زمان حکومت نظامی (۱۹۲۰-۱۹۱۷) و آغاز گردنکشی و ددمنشی یهود، روتنبرگ و ژابوتینسکی سعی کردند از اسلحه استفاده کنند و تا حدی هم این کار را کردند.
در آن هنگام، استورس یعنی همان کسی که این اطلاعات را در اختیار ما گذاشته است، فرماندار قدس بود. بعد از مشورت با مسئوولین ردهی اول انگلیس، حکومت نظامی تصمیم گرفت این دو نفر را خلع سلاح کند. اما به جای آنکه روتنبرگ و ژابوتینسکی بلافاصله دستگیر شوند و اسلحهی آنها مصادره شود و تحویل دادگاه گردند، استورس با لحنی بسیار ملایم و لطفآمیز به آن دو پیغام داد که: اسلحهی خود را تحویل دهید و گرنه دستگیر خواهید شد!
ژابوتینسکی و روتنبرگ هر دو یهودی بودند لذا اسلحهی خود را تحویل دادند! از آن به بعد، دوستی استورس و روتنبرگ در لفافهای از نیرنگ و دغل تا آخر راه ادامه یافت. گفتیم که استورس، ژابوتینسکی و روتنبرگ را در دو کفهی یک ترازو میداند اما وایزمن، روتنبرگ را حد وسط میان ژابوتینسکی و احد هاعام میشمارد.
از گفتار وایزمن برمیآید که روتنبرگ در انقلابیگری پیشینهای طولانی دارد؛ زیرا، در انقلاب سال ۱۹۰۵ روسیه تا اندازهای شرکت داشت که وایزمن از آن اطلاعی ندارد. از زندگی و فعالیتهای روتنبرگ در فاصلهی ۱۹۰۵ تا آغاز جنگ جهانی ۱۹۱۴ هیچ نمیدانیم. بعد از این ۹ سال او را در لندن میبینیم و داستان را از زبان وایزمن میشنویم که میگوید وقتی روتنبرگ در سال ۱۹۱۴ به لندن آمد، در اولین دیدار نتوانست او را بشناسد. وایزمن در منچستر اقامت داشت. در شبی تاریک و ظلمانی که همهی خدمتکاران رفته بودند و منزل از وجود آنها خالی بود، زنگ در حیاط به صدا درآمد و هنگامی که وایزمن در را باز کرد با شبحی که گویی ماسکی به صورت داشت و خود را در هم کشیده بود، روبهرو شد. او با صدایی ضعیف شروع به صحبت کردن با زبان روسی کرد. وایزمن آن مرد را نشناخت و به یاد نیاورد که قبلاً چهرهی او را دیده است. میهمان وارد خانه شد و توصیهنامهای به دست وایزمن داد. وقتی وایزمن نامه را خواند متوجه شد که از مارسیل کاشان سوسیالیست فرانسوی است. خیال وایزمن آسوده شد، اما به گفتهی خودش، همچنان محتاط بود چرا که وی در آن زمان گرایشهای سیاسی مخالف با روسیه داشت.
روتنبرگ شروع کرد به صحبت کردن از وضعیت روسیه، یهودیهای روسیه، پیشنهاد خود دربارهی ایجاد ارتش یهودی و موضوعات دلچسبی از این قبیل. وایزمن میگوید: اما از حمیّت و اهداف و آرزوهای او خوشم آمد. در او نوعی نبوغ وجود دارد لکن آرای او در زمینهی فلسطین، به دلیل مطالعات کم، سطحی است.
نکتهی خاصی که وایزمن ملاحظه کرده این است که روتنبرگ، برعکس اوسشکین به پیروزی بریتانیا و متحدانش ایمان دارد. وایزمن میگوید: در حالیکه مشغول صحبت بودیم ناگهان گفت که وقتش تنگ است؛ زیرا باید در این ساعت از شب تاریک در منزل باشد تا بتواند در مراسم عید یهودی فطیر شرکت جوید. وایزمن میگوید: من از او تعجب کردم زیرا او که جز لحن انقلاب چیزی نمیشناسد اینگونه به جشن فطیر اهمیت میدهد.
آن دو قرار گذاشتند که در آیندهای نزدیک در منزل احد هاعام ملاقات کنند. وایزمن زودتر از موعد به منزل احد هاعام رفت تا نظر استادش را دربارهی روتنبرگ بپرسد و حتیالامکان از کنه حقیقت آگاه شود. احد هاعام اطلاعات متیقنی در این مورد داشت؛ چه، همهی سرنخها، از آشکار و پنهان و دور و نزدیک، به او ختم میشد. وایزمن از سخنان و مباحثی که میان او و احد هاعام پیرامون نکات عمیق گذشته است، اطلاعی در اختیار ما نمیگذارد، اما میگوید که اعتماد او به روتنبرگ و اهداف و آرزوهایش افزایش یافت و لذا همکاری خود را با وی آغاز کرد.
در اینجا، کل کار روی تشکیل گردان یهود متمرکز بود. در این کار وایزمن که در لندن اقامت داشت و ژابوتینسکی و روتنبرگ که به ترتیب از اسکندریه و روسیه آمده بودند، شرکت داشتند و کسی که آنها را دور هم جمع کرد احد هاعام بود. وایزمن اظهار میدارد که روتنبرگ با وجود فعالیت خوب و فوقالعادهاش در ایجاد گردان و برخورداری از نبوغ، در موضوعات عمیق و ژرف توانایی رسیدن به کنه و زوایای پنهان مسائل را نداشت. این بدان معناست که در نظر وایزمن، روتنبرگ به نکات دقیق و باریک موردنظر وایزمن نمیرسد.
بنابه اظهار وایزمن انتظار میرفت روتنبرگ کاری را که شروع کرده بود همچنان دنبال کند اما یکدفعه ناپدید میشود. آیا او بدون اطلاع احد هاعام و وایزمن ناپدید شد؟ بهتر بود که وایزمن میگفت: روتنبرگ پس از مدتی طبق برنامه ما را ترک کرد. اما کجا رفت؟ او رهسپار روسیه شد و در آن جا با کرنسکی به فعالیت پرداخت. مطلب به همینجا ختم نمیشود، بلکه از او شنیده شده که در سال ۱۹۱۷ مدتی فرماندار پتروگراد بوده است. هنگامی که بلشویکها قدرت را به دست گرفتند بار دیگر روتنبرگ آب شد و ناپدید گشت. تا اینکه باز سر و کلهاش در اودسا پیدا میشود و به یهودیها کمک میکند تا از کشور فرار کنند. او سپس به لندن بازگشت و معلوم نیست که آیا بار دیگر به روسیه برگشته است یا نه.
در اینجا دو مطلب هست که یکی را از زبان وایزمن میشنویم. او میگوید: اگر دورهی کرنسکی پایدار میماند و بلشویکها بر ضد او قیام نمیکردند روتنبرگ هرگز به زندگی یهودی بازنمیگشت. مطلب دوم را از زبان استورس میشنویم. او با آن تعبیر خاص خود که در بسیاری از جاها ریشخندآمیز است و نشانی از سبک ادبی – بیانی او دارد، میگوید: روتنبرگ در صحبتهایش با من میگوید که وی سیاسی نیست و با سیاست آشنایی ندارد و از امور دنیا جز کار و ایجاد و سازندگی و عمران چیز دیگری نمیداند!
جلالخالق! روتنبرگ با سیاست آشنایی ندارد! در حالیکه او قبل از دورهی شوراها با کرنسکی بود و چون فرصت به کرنسکی دست داد، دوست صمیمی و محبوب او، روتنبرگ، وی را نصحیت کرد که بهترین کاری که باید کرنسکی فوراً انجام دهد بریدن سر مخالفان است. اگر کرنسکی این کار را کرده بود شاید بر روسیه وضعیت دیگری جز هرج و مرج حاکم میشد. از این عبارت استورس میتوان معنای طبیعی در برنامهی یهود را استنباط کرد و آن این است که هدف روتنبرگ از رفتن به روسیه به همکاری با کرنسکی این بود که در صورت سیطره یافتن کامل کرنسکی بر اوضاع و حاکمیت بیرقیب او، بتواند به نفع یهودیت با کرنسکی کار کند. کما اینکه در همان زمان صهیونیستها به شکل دیگری در صفوف بلشویکها پراکنده شده بودند تا هر طرف پیروز شود آنها نیز با او باشند و داستان بر وفق مراد آنها تمام شود. البته برای یهودیهایی که با گروه شکست خورده هستند، به شرط اینکه آنها علت شکست نباشند، دشوار نیست که گلیم خود را از آب بیرون بکشند. آیا رفتن روتنبرگ از لندن به روسیهی آشوبزدهی سال ۱۹۱۷ بدون برنامهریزی و نقشهی مشترک میان او و احد هاعام و وایزمن بود؟
شاید مقصود استورس از آن عبارت خود، حاکمیت برنامهی دانشوران صهیون بر روسیه باشد، استورس این اطلاعات عمیق خود را از وایزمن اخذ نکرده، بلکه به احتمال زیادتر آنها را از منابع خود که دستگاههای تبلیغاتی آنها به همهجا نفوذ میکنند، گرفته است. استورس سپس میگوید: چنانچه روتنبرگ در یک روز مصیبتبار تصمیم بگیرد که یهودیهای فلسطین را به طرف خود بکشاند بیگمان همهی آنها بویژه کارگران که از رفتار خوب او با خود راضی هستند، به وی خواهند پیوست.
در سطرهای گذشته مطالبی پیرامون دو پروژهی بزرگ یهودی در فلسطین سال ۱۹۴۸ گفتیم. این دو پروژه عبارتند از پروژهی بهرهبرداری از املاح شیمیایی بحرالمیت. این طرح معمولاً به نام پروژه پتاس خوانده میشود که یک تسمیهی گمراهکننده است تا بدینوسیله بر املاح مهمی که در صنایع نظامی کاربرد دارد سرپوش نهاده شود. پروژهی دوم، پروژهی تولید برق در شمال فلسطین، نزدیک طبریه است. حق آن بود که نیروهای عرب در جریان حوادث سال ۱۹۴۸، پروژهی تولید برق را نابود میکردند چرا که این پروژه تماماً شرایین حیات صنعتی و کشاورزی را در فلسطین اشغالی تشکیل میداد. اما نه تنها این امر اتفاق نیفتاد، بلکه برعکس، پروژه کاملاً سالم و در امان ماند.
در رابطه با پروژه املاح بحرالمیت مصلحت آن بود که عربها این پروژه را با تمامی دستگاههای مکانیکی و فنی آن در اختیار بگیرند؛ زیرا در یک منطقهی عربی نفوذناپذیر واقع بود و عربها میتوانستند از املاح بهرهبرداری کنند. اما این حادثه نیز اتفاق نیفتاد هیچ، بلکه دسیسهی پلید ویرانکردن این پروژه چیده شده بود که ویران هم شد. بدینترتیب عربها زیان بزرگی را حتی تا امروز متحمل شدند و تا زمانی که با بهرهبرداری عملی از مهمترین گنجینههای سرزمین خویش فاصله داشته باشند، این خسارت همچنان دامنگیر آنهاست.
در اینجا مایلیم مطالب مهمی را به نقل از خانم نیوتن (۴) اضافه کنیم. به گفته خانم نیوتن زمانی که صهیونیستها در بریتانیا دست به تبلیغ این پروژه زدند عکسهای بزرگی در اماکن عمومی لندن نصب کردند به طوری که در این عکسهای زیبا و جذاب رودخانهی اردن، از سرچشمههای آن در بانیاس و لیطانی و جاهای دیگر تا بحرالمیت، به عنوان ملک طلق یهود نمایش داده میشد. برنامه آنها استیلا بر تمامی سرچمشههای نهر اردن بود، اما پس از اصلاح مرزهای فلسطین در لبنان و سوریه، یهودیها مشاهده کردند که این سرچشمهها از دستشان خارج شده است.
یهودیها بر آن شدند تا با گرفتن امتیاز تولید برق، و صد البته بدون اطلاع عربها، قدرت نفوذ خود را نشان دهند. آنها این امتیاز را برای مدت ۷۰ سال (تا ۱۹۹۲) که بعد از آن نیز بدون تغییر شروط قابل تجدید بود، گرفتند. نظیر این شروط که به یهودیها اختیارات وسیعی در زمینهی مالک شدن، سد سازی، کانال کشی، راه سازی، ساختن گذرگاه، تأسیس نیروگاهها، نصب ستونهای برق و سیمکشی میداد، در گذشته دیده نشده بود. بیشتر و بلکه تمام اینها در سرزمین و املاک اعراب واقع بود. این جنبهی صنعتی و اقتصادی قضیه است. جنبهی دینی هم دارد که به مسیحیت مربوط میشود؛ زیرا طبریه و نهر اردن از اماکن مقدس مسیحیت است و شرکت دارندهی امتیاز مذکور میتواند از همهی این امور به نحوی استفاده کند که قداست دینی دو هزار سالهی مسیحیت را تحقیر نماید.
این قضیه دردناک به همینجا ختم نمیشد. چه، یکی از شروط این امتیاز ظالمانه که عربها در قبال آن موضع مبارزهی منفی داشتند، این بود که هیچکس اجازه نداشت در کنار این شرکت دست به تولید برق عمومی در فلسطین بزند. البته اگر کسی میخواست برای منزل خود دستگاه تولید برق خصوصی درست کند مانعی نبود اما حق نداشت به منزل برادر و همسایهاش، ولو دیوار به دیوار او باشند، سیمکشی کند.
چند شهر عربنشین مانند نابلس و الخلیل این پروژه را بایکوت کردند و تا سال ۱۹۴۸ روی حرف خود ایستادند. شهر قدس از امتیاز روتنبرگ مستثنا بود چون امتیاز برق آن را قبلاً یک فرد که نه عرب بود و نه مسیحی از حکومت عثمانی دریافت کرده بود، و صهیونیستها نتوانستند آن را تعطیل یا لغو کنند، لذا این شهر تا سال ۱۹۴۸ خارج از محدودهی امتیاز روتنبرگ باقی ماند. شرکتی که بعد از این تاریخ بهرهبرداری از برق قدس را به عهده گرفت، یک شرکت انگلیسی بود.
لرد ریدینگ، فرماندار کل و نماینده پادشاه انگلیس در هند، یک یهودی تمام عیار بود. همین جناب لرد که بر شبه قاره هند با صدها میلیون جمعیت آن حکومت میکرد، پس از کنارهگیری از منصب خود رئیس هیأت مدیره شرکت روتنبرگ در لندن شد و تا سال ۱۹۳۶ در این سمت باقی ماند. پس از مرگ او، هربرت ساموئل ریاست این شرکت را به عهده گرفت و سالهای طولانی آن را اداره کرد. در اوایل سال ۱۹۴۸ که قبل از ۱۵/۵/۱۹۴۸ جوّ آکنده از نشانههای مصیبت و ویرانی شده بود، در فلسطین معلوم شد که هربرت ساموئل با این مأموریت از لندن آمده است که در صورت بروز درگیری مسلحانه میان عربها و یهودیها تدابیری برای دور نگه داشتن پروژهی برق از عوامل تخریب اتخاذ کند. او این مأموریت را انجام داد.
اینکه میبینیم بزرگان یهود و شخصیتهای درجهی اول یهودیت جهانی یکی پس از دیگری ریاست شرکت یاد شده را به عهده میگیرند، به دلیل اهمیت بحرالمیت در برخورداری از مواد شیمیایی مورد استفاده در صنایع مختلف نظامی است. این یکی از صفحات فعالیت یهود است که جنبهای از آن برای ما آشکار و جنبههای دیگر آن ناپیداست. در ورای همهی اینها یهودیت جهانی قرار دارد. در حال حاضر بیشتر بحرالمیت در اختیار عربهاست ولی صد البته که از املاح آن هیچ خبری برای آنان نیست!
پینوشتها: پنحاس روتنبرگ ، پنحاس روتنبرگ
1- Pinhas Rutenberg
2- وی متولد ۱۸۷۹ میباشد. (اندیشکده مطالعات یهود)
3- Kitchener
4- یکی از فعالان انگلیسی مقیم حیفا که در جهت استیفای حقوق اعراب فلسطینی و جلوگیری از تشکیل دولت صهیونیستی در فلسطین، تلاش فراوان نموده و خاطرات زندگی خود در فلسطین را در کتابی به همین نام، منتشر نمود.
منبع: عجاج نویهض ، پروتکلهای دانشوران صهیون، برنامه عمل صهیونیسم جهانی، ترجمه حمیدرضا شیخی، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی، چاپ پنجم (۱۳۸۷).
پنحاس روتنبرگ ، پنحاس روتنبرگ
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
پنحاس روتنبرگ ، پنحاس روتنبرگ ، پنحاس روتنبرگ ، پنحاس روتنبرگ