اینجا پاریس ۱۹۷۴ است و ژان پل سارتر (۱) بزرگ که زندگی فلسفی این شهر را برای حدود سه دهه در تسلط خود داشت کور و بیمار شده و جسمش بر اثر کهولت سن تحلیل رفته است.
او دو سری مصاحبه را با همخانهی قدیمیاش سیمون دوبوار (۲) و منشیاش بنی لوی انجام میدهد. مصاحبهی اول در سال ۱۹۸۱ در کتاب دوبوار بهنام «ادای احترام: تودیع سارتر» (۳) منتشر شد و نشان میداد که سارتر تا چه حد رواننژندی داشت و از اینکه نمیتوانست جلوی زنها مقاومت کند میترسید!
کتاب فوق در عین حال نشان میدهد که سایهی تمایل ضد و نقیض او به مادرش بر تمام جنسیت و افکار او گسترده بوده است. ترس از اینکه او را به مادرش بسپارند و یا مادرش او را تنها بگذارد باعث شد که او هرگز نتواند خودش را بهطور کامل به زنی اختصاص بدهد و مهمتر و شگفتتر از آن، خودش اقرار میکند که این ترسها زمینهبخش مهمی از فلسفهی او بودهاند!
ژان پل سارتر در ۲۱ ژوئن ۱۹۰۵ بهدنیا آمد. پدرش وقتی او تنها یک سال داشت درگذشت و مادر بیوهاش آن ماری شوایتزر (۴) به منزل پدریاش رفت تا با خانوادهاش زندگی کند. سارتر پنج سال با پدربزرگ سختگیر، سلطهجو اما مهربان، مادربزرگ نهچندان خوشاخلاق و مادری زندگی کرد که پدربزرگ و مادربزرگش با او مثل بچه رفتار میکردند.
ژان پل سارتر و مادرش ماری شوایتزر
یکی از ویژگیهای مهم زندگی او رابطهاش با مادرش بود. پدربزرگ و مادربزرگش با او و مادرش مثل برادر و خواهر رفتار میکردند و برای ده سال آنها در دو تخت در یک اتاق میخوابیدند. مادر سارتر مثل دختر کوچولویی بود که نقشش در زندگی این بود که منتظر سارتر باشد و در عوض سارتر که قهرمان داستانش بود باید از این دختر مراقبت میکرد.
عجیب نیست که سارتر نسبت به مادرش عشق به محرم پیدا کرد! و میشود پیشبینی کرد که ازدواج مجدد مادرش چه بلایی سر سارتر آورد! او با مادرش به بیرون پاریس در «لا روشله» (۵) رفتند. جوزف مانسی پدرخوانده سارتر مهندسی بود که مدیریت یک تعمیرگاه کشتی را بهعهده داشت.
او پدرخواندهاش را یک متجاوز میدانست و فکر میکرد جایش را در احساسات مادرش گرفته و به همین دلیل همیشه تصویری نفرتآمیز از او داشت. سارتر بهلحاظ عاطفی نمیتوانست بپذیرد که مادرش ممکن است بهخاطر عشق و عاشقی با مانسی ازدواج کرده باشد! این نگاه تأثیر زیادی در نگرشهای بعدی او داشت؛ ناراحتی او از دست پدرخواندهاش به نفرت از سبک زندگی بورژوازی و هرچیزی که مانسی بازنماییکنندهی آن بود منجر شد.
سارتر در عینحال از اینکه خود را به مادرش بسپارد هم وحشت داشت. او در مصاحبه با دوبوار گفت که در سیزده سالگی سه هفته در بیمارستان بستری بوده و مادرش در تختی که کنار تخت او تعبیه شده بود میخوابیده است؛ او اعتراف میکند که خودش را به خواب میزده تا دزدکی لباس عوض کردن او را تماشا کند!!
او که از پدرخوانده و لاروشله هر دو متنفر بود، سر به ناسازگاری گذاشت. از مادرش دزدی کرد و به همین دلیل او را به نزد پدربزرگش در پاریس فرستادند.
او که معمولاً بیمار و بهلحاظ جسمی خرد بود، مشکل چشمیای داشت که در اثر بیماری در کودکی و عدم رسیدگی کافی ایجاد شده بود و دید او را مختل میکرد؛ این مشکلات باعث شد که در بزرگسالی چپچشم شود و تنها حدود یکونیم متر قد داشته باشد. او که خیلی زشت بود، بهسختی تلاش میکرد تا بهلحاظ فکری جذاب شود و بتواند زنان را به خود جلب کند.
*****
ژان پل سارتر بهعنوان یک دانشجو وارد دانشگاه بسیار معتبر «اکول نرمال سوپریور» (۶) شد. او وقتش را میان مطالعه و مشروب خوردن و مهمانی رفتن تقسیم کرد. وقتی نتوانست امتحان نهاییاش را بگذراند بسیار افسرده شد. جای تعجب نبود چون او تفکر متعارف را تحقیر میکرد؛ آنچه در امتحان از دانشجویان خواسته شده بود برای او بیش از حد پیشپاافتاده بود. البته در امتحان سال بعد نفر اول شد.
در همان امتحان که در سال ۱۹۲۹ برگزار شد، یک دختر دانشجوی جوان و بسیار باهوش که بیستویک سال داشت و یک سال را جهشی خوانده بود با فاصلهی کمی از او نفر دوم شد. یکی از همکلاسیهای او که او را بسیار پُرکار و پُرانرژی دیده بود نام وی را که در اصل «سیمون دوبووار» بود، «بیدستر» (۷) گذاشته بود. سارتر جفتش را یافته بود. دوبوار به او کمک کرد که ظاهر موجهتری برای خود درست کند. او همچنین با سارتر در مورد افکارش مجادله و بحث میکرد.
ژان پل سارتر و سیمون دوبووار
آنها شالودهی رابطهی مادامالعمرشان را ریختند. آنها که معتقد بودند ازدواج چیزی بسیار بورژوایی است! ازدواج نکردند، اما توافق کردند که رابطهشان با هم نسبت به رابطهشان با دیگران اولویت داشته باشد و زمانهایی را هم جدا از هم زندگی کنند!
آنها بهلحاظ جنسی به هم وفادار نبودند و فقط میگفتند که روابط جنسیشان با هم باید خیلی مهمتر از روابط جنسیشان با دیگران باشد. رابطهی آنها با هم لازم بود اما بقیهی روابط موقت بودند! هرکدام آزاد بود که معشوقی برگزیند و آن یکی حق نداشت که او را در این مورد تعقیب کند!
ژان پل سارتر و سیمون دوبووار
دوبوار در خودزندگینامهاش بهنام «نیروی عصر» (۸) صراحتاً گفته که موافقت کرده بود که از سارتر انتظار نداشته باشد از «تنوع وسوسهانگیز» زنان چشم بپوشد!
البته مشکلی هم بود. دوبوار «دوجنسی» بود و از انواع زیادی از عشقورزان لذت میبرد! او مشکلی نداشت که برخی از این معشوقههایش معشوقهی سارتر هم باشند و برجستهترین این موارد رابطهای بود که هردو با «اولگا کوساکیویچ / کساکیویکز» (۹) داشتند.
اولگا دانشجوی هجده ساله دوبوار بود و دوبوار او را به سارتر معرفی کرد. در ابتدا دوبوار و سارتر با هم صحبت کردند و به این نتیجه رسیدند که یک عشق سه نفری را آغاز کنند! این برنامه ممکن نشد چون سارتر برای یک دورهی دو ساله چنان عاشق اولگا شد که نتوانست اولویت رابطهی خود با دوبوار را حفظ کند!
اولگا کوساکیویچ
دوبوار بعداً در رمانش به اسم «مهمان» (۱۰) این رابطه را بهعنوان اساس داستانش بازنمایی کرد. حتی بعد از اینکه زندگی سه نفره با اولگا به انتهای خود رسید هم اولگا جزو حلقهی دوستان آنها باقی ماند، چون او با «ژاک لوران بوست» ازدواج کرده بود که دانشجوی سارتر در لوآور (۱۱) بود. البته سارتر توانست «وندا» خواهر کوچک اولگا (۱۲) را به حرمسرای خود اضافه کند!
[اولگا ابتدا مثل خواهرش با سارتر و دوبوار وارد یک رابطهی عشقی سه نفره شد، اما مدتی بعد به سمت آلبر کامو رفت و معشوقهی او شد. سارتر بعداً نوشت که دلیل اختلافش با آلبر کامو همین مسأله بوده است.]
بدینترتیب، یک سال پیش از آغاز جنگ جهانی دوم سارتر مشغول مدیریت همزمان چند معشوقه بود. زندگینامه آنی کوهن-سولال (۱۳) با لحنی حاکی از شعف مینویسد که در مونپارناس [منطقهای در شهر پاریس]، وندا، لوسیل، مارتینه و «لویی ودرین» (نام مستعار بیانکا لمبلین) همهی شبها در کنار سارتر خوش میگذراندند!
بیانکا لمبلین (۱۴) که در پایان رابطهاش احساس میکرد سارتر و دوبوار او را قربانی خود کرده و فریبش دادهاند، دومین مورد از روابط سه نفری در زندگی این دو نفر را ثبت کرد. او هم یکی دیگر از دانشجویان جوان دوبوار بود که سارتر وی را جادو کرد.
او در کتاب خود بهنام «رابطه ننگین» (۱۵) مینویسد در بهار سال ۱۹۳۹ وقتیکه سارتر او را برای سکس به هتلی میبُرد «با خوشحالی و پُررویی» به او گفته بود: «مستخدمهی هتل خیلی غافلگیر میشود چون من همین دیروز بکارت دختری را در آنجا برداشتم»!
او میگوید به نظرش سارتر رویکردی ناجور و حتی وحشیانه به سکس داشت که نشان میداد رواننژندی وی باعث میشود نتواند خود را بهطور کامل در اختیار زنان قرار بدهد. این ویژگی برعکس نامههای اوست که بهلحاظ عاطفی گرم و رمانتیک هستند. معلوم است که بهترین چیزی که او برای عشقبازی داشت قلمش بود! رابطهی آنها ناگهان و با نامهای از سارتر تمام شد که در آن نوشته بود احساسش به او «خشک شده است»!
وقتی سارتر در پاریس یا در تعطیلات زنی را رها میکرد و به سمت زنی دیگر میرفت برای دوبوار بهطور کامل ماجراجوییهای جنسیاش را تعریف میکرد. دوبوار بعداً این نامهها را منتشر کرد. این نامهها نشان میدهند که سارتر چقدر از اینکه جزئیات را به دوبوار میگفته لذت میبرده است. او این جزئیات را طوری تعریف میکرد که به دوبوار بفهماند رابطهاش با او از این روابط بالاتر است و بقیهی روابطش فقط فریب زنان دیگر است!
ژان پل سارتر با کمک الکل، سیگار و شراب قرمز سالها به نوشتن ادامه داد و وقتی که دیگر قهوه و ویسکی نمیتوانست روز را بیشتر کش دهد، وقت قرص خوابآور میرسید! الکل و توتون همیشه مخدرات تفریحی محبوب او بودند. در دههی ۱۹۳۰ او یکبار مسکالین (یک مخدر روانگردان) مصرف کرد و چنان بلایی سرش آمد که تصمیم گرفت دیگر آن را تکرار نکند. این مادهی مخدر باعث شده بود اثرات ناخوشایندی در او ایجاد شود و بر اثر تغییراتی که در ادراک او پدید آمده بود، اشیای عادی تغییر شکل پیدا میکردند!
تا کنون از دوبوار، اولگا، وندا و بیانکا صحبت بهمیان آمد، اما ژولیت گرکو (۱۶) که سارترِ چهلویک ساله برای نمایشنامهاش در سال ۱۹۴۶ آهنگی نوشت تا او اجرا کند، دلورس، عشق آتشین آمریکایی او که مدتی بعد سارتر با او بههم زد، میکله لجلیس ویان که سارتر روابط دوستانهاش را با او حفظ کرد هم بودند! و البته اینها همه جدا از ماجراجوییهای دوران جوانی اوست!
منبع: کتاب «فیلسوفان بدکردار»؛ نوشته: نایجل راجرز و مل تامپسون، ترجمه: احسان شاهقاسمی، چاپ سوم ۱۳۹۶، تهران: انتشارات امیرکبیر، صص۲۵۵-۲۸۱، به انتخاب و تلخیص: اندیشکده مطالعات یهود.
پینوشتها:
(۱) Jean-Paul Sartre (21 June 1905 – ۱۵ April 1980)
(۲) Simone de Beauvoir (9 January 1908 – ۱۴ April 1986)
(۳) Ceremonie des adieux: Entretiens avec Sartre
(۴) Anne-Marie Schweitzer (1883-1969)
(۵) La Rochelle
(۶) École normale supérieure
(۷) Castor
(۸) La Force de l’âge
(۹) Olga Kosakiewicz (6 November 1915 – ۱۹۸۳)
(۱۰) L’invitée
(۱۱) Le Havre
(۱۲) Wanda Kosakiewicz (1917–۱۹۸۹)
(۱۳) Annie Cohen-Solal (born 1948)
(۱۴) Bianca Lamblin (April 1921 – ۵ November 2011)
(۱۵) Mémoires d’une Jeune Fille Dérangée
(۱۶) Juliette Gréco (7 February 1927 – ۲۳ September 2020)
…..
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
سلام ،امروز یک مساله ای رو دررابطه با علینقی کاشانی نوشتم و الآن اون مقاله رو در کانال ایتا دیدم دوباره گذاشتین،به خودم لازم و واجب دیدم که ازشماتشکرکنم.
ازلطفی که کردین بینهایت سپاسگذارم ودست شمارا میبوسم.
ارادتمندشما علی نصیری.
هر دو تا لش و لوش 🙄 بابا اول زندگی گدا بودید مابقی عمر که گدا نبودید