لئو اشتراوس پدر معنوی نو محافظه‌کاران

لئو اشتراوس پدر معنوی نومحافظه‌کاران

لئو اشتراوس (۲۰سپتامبر۱۸۹۹–۱۸اکتبر۱۹۷۳)، فیلسوف آلمانی و یهودی را بسیاری پدر نومحافظه‌کاری آمریکایی می‌دانند. آموزه‌های وی را می‌توان در اعمال و عقاید آنچه که امروز معروف به نومحافظه‌کاری است مشاهده نمود. یقیناً واکاوی ریشه‌های نومحافظه‌کاری و مکاتب و فلسفه‌هایی که بنیان‌های فکری این جنبش را پدید آورده‌اند بحث مفصلی را طلب می‌نماید که خارج از گنجایش نوشته حاضر است، اما در اینجا سعی می‌گردد که اندکی از آنچه لئو اشتراوس در صدد ترویج آن بود تبیین گردد تا خوانندگان عزیز خود در مورد قرابت افکار وی با آنچه که بعدها در نئومحافظه‌کاری شاهدش هستیم قضاوت نمایند.

زندگی‌نامه مختصر

لئو اشتراوس (Leo Strauss) یک فیلسوف سیاسی آلمانی آمریکایی بود که در حوزه فلسفه سیاسی و فلسفه دوران باستان تخصص داشت. او در طول جنگ جهانی اول مدتی در ارتش آلمان خدمت کرد و پس از آن در دانشگاه‌های معتبر این کشور به تحصیل فلسفه، ریاضیات و علوم طبیعی پرداخت. درکلاس درس هوسرل و هایدگر حضور یافت و در مؤسسه مطالعات یهودی برلین مشغول به کارشد. با اوج‌گیری یهودی‌ستیزی در آلمان به مخالفت با نازیسم برخاست و در ۱۹۳۲ کشور را ترک کرد و در ۱۹۴۴ شهروند آمریکا شد.

LeoStrauss

در آمریکا ابتدا در دانشگاه کلمبیا، سپس در مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی نیویورک، پس از آن در دانشگاه شیکاگو تا زمان بازنشستگی و بعد از بازنشستگی نیز در دو کالج کلرمونت و سنت جان تا زمان مرگش به فعالیت آموزشی، پژوهشی و تألیف کتاب مشغول بود. در این میان فعالیت وی در دانشگاه شیکاگو از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار است. در این دانشگاه بود که او توانست خود را به‌عنوان یکی از بزرگ‌ترین فیلسوفان سیاسی قرن بیستم معرفی کند و آثار مهمی را به نگارش درآورد. اشتراوس پس از فعالیت‌ کوتاهی در دانشگاه کلمبیا به عنوان دستیار پژوهشی بخش تاریخ به مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی نیویورک رفت و در زمینه فلسفه و علوم سیاسی به تدریس پرداخت. وی از سال ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۴ مراتب علمی خود را از استادیار به دانشیار و سپس استاد کامل علوم سیاسی و فلسفه رساند و همزمان به عنوان استاد مدعو در بیشتر دانشگاه‌های معتبر آمریکا به تدریس و سخنرانی علمی پرداخت.
از ۱۹۳۸ تا ۱۹۴۹ در مدرسه جدید تحقیقات اجتماعی نیویرک تدریس کرد، از ۱۹۴۹ تا ۱۹۶۸ استاد فلسفه سیاسی دانشگاه شیکاگو بود، از ۱۹۶۸ تا ۱۹۶۹ در کالج کلرمونو از ۱۹۶۹ تا زمان مرگش در ۱۹۷۳ در کالج سنت‌جان تدریس کرد. جالب است بدانید که وی یکی از دریافت کنندگان کمک‌های مالی بنیاد راکفلر، مؤسسه صهیونیستی مشهور، بوده است و با حمایت این بنیاد در فرانسه و تحت نظر لوئی ماسینیون و آندره زیگفرید به مطالعه فلسفه اسلامی و یهودی دوره میانه پرداخت.
از مهمترین آثار وی می‌توان به در باب استبداد (۱۹۴۸)، تعقیب و آزار و هنر نویسندگی (۱۹۵۲)، حق طبیعی و تاریخ (۱۹۵۳)، اندیشه‌هایی در باب ماکیاولی (۱۹۵۸)، فلسفه سیاسی چیست؟ (۱۹۵۹)، شهر و انسان (۱۹۶۴)، تاریخ فلسفه سیاسی (۱۹۶۳)، لیبرالیسم؛ قدیم و جدید (۱۹۶۸) و مطالعاتی در فلسفه سیاسی افلاطونی (۱۹۸۳) اشاره نمود.

حق طبیعی دانایان برای حکومت بر نادانان

اشتراوس در اوایل دهه ۱۹۵۰ معروفترین اثر خود با عنوان حق طبیعی و تاریخ را منتشر نمود، وی می‌گوید:

«بهترین حکومت، حکومتی است که در آن بهترین مردان حکومت می‌کنند یا همان آریستوکراسی. خیر، اگر با دانایی یکی نباشد، در هر حال وابسته به دانایی است: به نظر می‌رسد بهترین رژیم عبارت از حکومت دانایان خواهد بود، ‌در حقیقت، دانایی در آثار کلاسیک به معنای حق حکمرانی آن کسانی است که بر اساس طبیعت، برترین هستند. انسداد جریان آزاد دانایی توسط هر نوع قانون‌گذاری بیهوده است؛ زیرا حکومت دانایان باید حکومتی مطلق باشد. به همین ترتیب مسدود نمودن جریان آزاد دانایی از طریق ملاحظه آرزوهای غیرعاقلانه نادانان بیهوده است زیرا حکمرانان دانا نباید مسؤول رعیت نادان باشند. وابسته ساختن حکمرانی دانایان بر انتخاب توسط نادانان یا رضایت آنها به معنای مطیع ساختن برتر‌های طبیعی بر پست‌ترهای طبیعی است یعنی انجام عملی بر خلاف طبیعت.»

بحث اصلی و اساسی در حق طبیعی و تاریخ این است که دو راه برای انجام کارها وجود دارد. یکی از روش‌ها روش قدیمی است، روشی که کارها همیشه انجام گرفته‌اند (تاریخی)، روش دیگر، روش طبیعی است. روش طبیعی بدون تاریخ است یعنی بدون مفاهیم تحمیلی انسانی “درست و نادرست” یا “عدالت” (حق طبیعی).

چگونه حق طبیعی دانایان باید جاری گردد

اشتراوس در ادامه کتاب خود اذعان می‌نماید که چنین حکومتی را نمی‌توان خارج از چارچوب استبدادی تشکیل داد اما می‌توان طبقه‌ای از روشنفکران را برای تأثیرگذاری بر حاکمانی که توسط توده‌های نادان ایجاد شده‌اند، به کار گرفت.

اشتراوس پدر فلسفی نو محافظه کاری

به نظر می‌رسد کار ساده این باشد که محبوب‌ترین نامزد را برای رهبری برگزید و سپس در صورت مهیا بودن شرایط وی را رهبر نمود.
منتقدین اشتراوس بر این باور هستند که وی مدلی برای حکومت استبدادی دانایان ایجاد کرده است. این منتقدین بر این باورند که اشتراوس جامعه را به سه قسمت تقسیم کرده است؛ اکثریت نادان هستند، اقلیت دانا هستند، و سپس جنتلمن‌ها (gentlemen) قرار دارند، یعنی آنهایی که توسط توده‌های نادان برای تصدی مناصب قدرت انتخاب می‌گردند.
پس از این که جنتلمن‌ها وارد حکومت شدند، دانایان کار خود را برای حکومت واقعی بر توده‌ها آغاز می‌کنند. مهمترین تهدید پیش روی دانایان این است که فعالیت‌های خیر آنها توسط نادانان کشف گردد و از آنجایی که نادانان بالذات در مورد دانایی مشکوک هستند، سعی خواهند کرد که مافوق‌های طبیعی خود را سرنگون سازند.
بنابراین دانایان باید همیشه از درون سایه حکمرانی نمایند. دانایان به عنوان نخبگان طبیعی، آنچه را که خیر نهایی برای جامعه است انجام خواهند داد. این امر بدین معناست که شاید برخی دروغ‌های شرافتمندانه به توده‌های نادان گفته شود تا به خیر نهایی جامعه دست یافته شود. زمانی که رضایتمندی لازم کسب شد، هر سطحی از قدرت استبدادی را می‌توان برای پیشبرد اهداف دانایان برقرار نمود.
برخی از طرفداران اشتراوس فعالیت‌های خود را بر اساس آموزه‌های وی ادامه دادند. یکی از معروف‌ترین آنها آلن بلوم (Alan Bloom) بود که اثر معروف خود با عنوان بستن ذهن آمریکایی را در سال ۱۹۸۷ منتشر نمود.

اصول اشتراوسی که باید حاکمان رعایت کنند

قاعده اول: فریب

اشترواس نه تنها تردیدی در مورد کاربرد فریب نداشت بلکه معتقد بود انجام این کار ضروری است. همان گونه که گفته شد وی معتقد به حاکمیت نخبگان بود اما برخلاف نخبه‌گرایانی چون افلاطون هیچ اعتقادی به خصیصه‌های اخلاقی در این نخبگان نداشت. به گفته شادیا دروری (Shadia Drury)، استاد علوم سیاسی دانشگاه کالگاری کانادا، اشتراوس معتقد است:

«آنهایی که مناسب حکومت می‌باشند، افرادی هستند که می‌دانند هیچ نوع اخلاقیاتی وجود ندارد و تنها یک حق طبیعی وجود دارد – حق برتر برای حکومت بر زیردست.»

به گفته دروری باید فریبی دائمی بین حکمرانان و رعیت برقرار باشد. به عقیده اشتراوس، در حالیکه نخبگان دانا می‌توانند عدم وجود حقیقت اخلاقی را جذب نمایند، عوام توانایی چنین چیزی را ندارند.

قاعده دوم: قدرت دین ابزاری

اشتراوس دین را ابزاری برای کنترل توده‌ها می‌دانست، زیرا به اعتقاد وی دین برای تحمیل قوانین اخلاقی بر توده‌ها ضروری است. در حقیقت او نیز مانند مارکس دین را افیون توده‌ها می‌دانست، با این تفاوت که مارکس خواهان حذف این افیون بود اما اشتراوس خواهان تقویت آن. در میان نئومحافظه‌کاران نیز، اروینگ کریستول، پدرخوانده نئومحافظه‌کارها خواهان نقش کنترل کننده دین در عرصه عمومی بود و حتی به نظر وی بنیانگذاران آمریکا در جدا ساختن کلیسا از دولت دچار اشتباه بوده‌اند.

جنتلمن ها و دانایان پشت پرده

اشتراوس در همین حین معتقد بود که دین تنها مختص به توده‌ها است و حاکمان نباید مقید به آن باشند زیرا حقایق مورد ادعای دین دروغ‌هایی مقدس‌مأبانه هستند. همان گونه که رونالد بیلی (Ronald Bailey)، گزارشگر علمی نشریه علت (Reason) می‌گوید:

«نئومحافظه‌کاران طرفدار دین هستند حتی اگر خودشان اعتقادی بدان نداشته باشند.»

قاعده سوم: ملی‌گرایی تهاجمی

اشتراوس نیز به مانند توماس هابز معتقد بود که خوی تهاجمی بشر را تنها می‌توان توسط یک دولت ملی‌گرای قدرتمند کنترل نمود. به نوشته وی:

«چنین حکومتی را تنها زمانی می‌توان پدید آورد که مردم متحد شده‌اند – و آنها را تنها می‌توان در مقابل مردم دیگر متحد نمود.»

جای تعجبی ندارد که در حوزه سیاست خارجی، دیدگاه اشتراوس به مانند ماکیاویلی بود. به نوشته دروری:

«اشتراوس معتقد است که نظم سیاسی را تنها با ایجاد اتحاد در برابر تهدید خارجی می‌توان باثبات ساخت. وی با تبعیت از ماکیاویلی بیان داشت که اگر تهدیدی خارجی وجود نداشته باشد باید آن را آفرید.»

به گفته دروری:

«اشتراوس معتقد به جنگ دائمی است نه صلح دائمی».

این ایده را به سادگی می‌توان به یک سیاست خارجی تهاجمی و متخاصم ترجمه نمود. یعنی آنچه که سازمان‌های نئومحافظه‌کاری چون امریکن اینترپرایز یا پروژه قرن جدید آمریکایی به دنبال آن بوده‌اند. شاگردان نئومحافظه‌کار اشتراوس سیاست خارجی را به مثابه ابزاری برای دستیابی به یک مقصد ملی قلمداد می‌‌نمایند که – آن‌گونه که کریستول در سال ۱۹۸۳ بیان داشت – در ورای مرزهای محدود امنیت ملی نزدیک‌بینانه قرار دارد.

چگونه باید از رخوت و سستی لیبرالیسم و اومانیسم بیرون آمد؟

اما واگذاری حق انتخاب به توده‌های نادان و برقراری نظامی مطلوب برای کنترل آنها تبعاتی در پی خواهد داشت. اومانیسم و لیبرالیسم این توده‌ها را دچار رخوت و سستی خواهد کرد. پس چگونه باید آنها را به حرکت واداشت تا در جهت اجرای منویات دانایان به جنب و جوش افتند؟ نسخه تجویزی فرزندان اشتراوس چیست؟
رویدادهای ۱۱ سپتامبر بهترین فرصت را برای اصول اشتراوسی پدید آورد. ابتدا ندایی برای بیداری در سراسر جامعه پخش گردید. لحظه‌ای یکپارچه‌ساز که تمام بخش‌های جمعیت را درنوردید. سپس در آن لحظه ترس مهیب و عدم اطمینان، در لحظه‌ای که تمام شهروندان خوب می‌خواستند به آنها گفته شود که چه باید بکنند، پیام ساطع گردید: «یا با مایید یا با تروریست‌ها». پیام کاملاً ساده و روشن است و تا حد تهوع‌آوری تکرار می‌شود: «اینها با شیطان پیمان بسته‌اند.» «آنها از آمریکا متنفرند زیرا آمریکا آزاد است.» «این محور شرارت است.»

لئو اشتراوس

سپس آنچه لازم است ظهور یک ترس درونی می‌باشد. قانون میهن‌پرستی به سرعت تصویب می‌گردد. تروریست‌ها باید همه جا باشند. دشمن درون ماست.
این امر متعاقب عقیده‌ای اشتراوسی شکل می‌گیرد مبنی بر اینکه توده‌های نادان درون گردابی از سستی و رخوت فرو می‌روند مگر این‌که میزانی از ترس و نکته‌ای برای تمرکز خشم آنها ارائه گردد. این امر موجب تغییر آنها خواهد شد. روحیه آنها را بالا خواهد برد. زندگی آنها را ارتقاء خواهد داد.

جنگی ابدی یعنی تلاشی ابدی برای نادانان

مرحله بعدی راه‌اندازی جنگ است. اگر توده‌های نادان چنین بیندیشند که آمریکا یک ابرقدرت جهانی بوده و قادر است که دشمنان خود را شکست دهد در این صورت چرا نباید به استراحت پرداخته و از زندگی خود لذت برند؟ اشتراوسی‌ها می‌گویند: نه! این گفته‌ها کفرگویی هستند. دعوت به جنگی ابدی با دشمنانی همیشگی می‌شود که می‌خواهند آمریکا را نابود سازند. باید اعلام جنگ شود البته نه علیه دولتی مشخص و نه حتی علیه گروهی مشخص زیرا در این صورت جهان هدفی مشخص و پایانی برای جنگ متصور خواهد شد. جنگ علیه تروریسم شکل می‌گیرد. همان‌گونه که زبینگو برژنیسکی به خوبی بیان می‌نماید، این امر بدین معناست که در جنگ جهانی دوم ما نه در برابر آلمان نازی بلکه علیه حملات رعد‌آسا (Blitzkrieg) می‌جنگیدیم. این عبارت کاملا بی‌معنی است اما به خوبی با فرمول اشتراوسی جور در می‌آید. پیام را ساده ، و در صورت لزوم، مبهم سازید تا تبدیل به توری بزرگ شود. توری که چندین دهه است مردم آمریکا را در بر گرفته.

همچنین ببینید

کامالا هریس ملکه‌ صهیونیست سقط جنین

کامالا هریس؛ ملکه‌ صهیونیست سقط جنین

کامالا هریس معاون صهیونیست و به احتمال قوی یهودی جو بایدن همواره از رادیکال‌ترین مخالفان حفاظت و حق حیات جنین و از مدافعان سرسخت حق سقط جنین است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

شانزده − نه =