(از سری مقالات یهودیان، انگلیسیها و آغاز عصر نو) خاندان قوام شیرازی
در اواخر سده هیجدهم و آستانه سده نوزدهم، تهدید جدی دیگر برای استعمار بریتانیا در شرق از سوی زمان شاه ابدالی، پادشاه افغانستان، بود.
زمان شاه ابدالی پسر تیمورشاه و نوه احمدشاه درانی، با مرگ پدر در سال ۱۷۹۳ به قدرت رسید. او که چون احمدشاه “دلیری گستاخ، شمشیرزنی به غایت مغرور و پادشاهی بلندپرواز بود” (۱) سیاستی تهاجمی را به سوی شبه قاره هند در پیش گرفت؛ در سال ۱۷۹۶ شهر لاهور را تصرف کرد و سیکها را شکستی سخت داد. بدینسان، خاطره اشغال هند به وسیله احمدشاه درانی زنده شد و زمان شاه افغان به عنوان تهدیدی جدی برای مستملکات شرقی بریتانیا شناخته شد.
ریچارد ولزلی همانگونه که برای مقابله با تیپو سلطان راه نزدیکی با نظامالملک دوم، فرمانروای حیدرآباد دکن، را در پیش گرفت، برای دفع خطر زمان شاه افغان نیز سیاست نزدیکی با حکومت قاجار در ایران را آغاز کرد. ابوالقاسم طاهری مینویسد:
نشستن زمان شاه بر تخت پادشاهی همزمان با آغاز شورشهای گونهگونی از جانب میهنپرستان سرزمین هند، به ویژه ناحیه میسور، بر ضد مقامات استعماری نوپای انگلیس و حکمرانان کمپانی هند شرقی بود که هر روزه دام خود را گسترده میساختند و در پی گرفتن ماهی از هر آب گلآلوده بودند. زمان شاه بلندپرواز، در دنبال نقشههای نیای خویش [احمدشاه درانی]، به فکر افتاد که پس از تدارک لشکری جرار خود را به هندوستان و به ویژه به میهنپرستان میسور برساند و دست یغماگرانی بیگانه را از آن سرزمین کوتاه کند. فکر تدارک چنین لشکری لرزه بر پشت یکی از نامورترین حکمفرمایان انگلیسی هند، لرد ولزلی، انداخت.
طاهری، با استناد به نوشته سِر جان ویلیام کای (۲) میافزاید:
به گفته مورخی که سخنانش اعتمادکردنی است برای ولزلی جای شک و تردید نمانده بود که خبر هجوم احتمالی زمان شاه آتش به جان مردم بیقرار هند افکنده است. در آن روزها، که هر مسلمانی حتی در دورافتادهترین نقطه از نقاط دکن با اشتیاق تمام چشم به راه آمدن نجاتدهندهای بود که همه او را قهرمان جهان اسلام میدانستند، فرمانفرمای انگلیسی هندوستان به فکر افتاد که شرّ چنین قهرمانی را به دست سلطان دینپناهی چون پادشاه قاجار دفع کند. (۳)
تحرکات سیاسی و اطلاعاتی کمپانی هند شرقی برای ایجاد آشوب در مرزهای ایران و افغانستان و منحرف ساختن توجه زمان شاه افغان از هند، پیش از ورود ولزلی، در دوران فرمانفرمایی لرد چارلز کورنوالیس (۴) آغاز شده بود. محمود میرزا، برادر ناتنی و متمرد زمان شاه، و فتح خان رئیس ایل بارکزایی حلقه اصلی این تحرکات به شمار میرفتند.
طغیان محمود میرزا از نخستین سال سلطنت فتحعلی شاه قاجار (۱۲۱۲ ق./ ۱۷۹۷م.) آغاز شد و او برای جلب حمایت پادشاه قجر به ایران پناه برد. گزارشهای مندرج در منابع تاریخی دوران قاجار بیانگر پیوند دو خاندان قوام شیرازی و علم با شورش محمود میرزای افغان است:
محمود میرزا در نخستین پناهندگی خود به ایران مورد حمایت ابراهیم خان اعتمادالدوله (قوام شیرازی)، صدراعظم فتحعلی شاه قرار گرفت، بدینوسیله از پشتیبانی پادشاه قجر برخوردار شد و در خانه اسدالله خان پسر ابراهیم قوام و حاکم قم و کاشان، در کاشان اقامت گزید. او مدتی بعد به همراه میرعلم خان دوم حاکم قاینات (نیای ابراهیم شوکتالملک علم و امیراسدالله علم وزیر دربار مقتدر محمدرضا پهلوی)، برای فتح افغانستان راهی هرات و کابل شد. نیروهای محمود میرزا و میرعلم خان در مواجهه با قوای زمان شاه افغان شکست خوردند. محمود میرزا بار دیگر به ایران پناه برد، به دستور فتحعلی شاه در اصفهان سکونت گزید و مترصد فرصتی مناسب برای تهاجم مجدد به کابل شد. (۵) این مقارن با اواخر سال ۱۷۹۸ و آغاز تحرکات ریچارد ولزلی است.
اولین فرستاده ریچارد ولزلی به دربار ایران فردی به نام مهدی علی خان بود.
مهدی علی خان از متنفذین خراسان بود که در اواخر دهه ۱۷۷۰ به دلیل اختلاف با پسران نادرشاه به هند گریخت و مدتی در دربار او مأوا گزید. او سپس به بنارس رفت و در این شهر با جاناتان دانکن (۶) (۱۷۵۶-۱۸۱۱)، کارگزار مقیم کمپانی، رابطه نزدیک یافت. دانکن در دسامبر سال ۱۷۹۵ حکمران بمبئی شد و به مدت ۱۶ سال، تا زمان مرگ، در این سمت بود. (۷) مهدی علی خان نیز به بمبئی کوچید و در دستگاه دانکن به کار پرداخت. (۸) در اکتبر ۱۷۹۸م./ جمادیالاول ۱۲۱۳ق. دانکن مهدی علی خان را به عنوان نماینده کمپانی هند شرقی در بندر بوشهر و فرستاده کمپانی در دربار فتحعلی شاه به ایران اعزام کرد.
مهدی علی خان در بوشهر از حمایت فعال حاجی محمدخلیل ملک التجار برخوردار بود.
محمد خلیل ظاهراً (۹) فرزند یک تاجر قزوینی است که پس از تشرف به مکه با نام حاجی محمدخلیل در بندر بوشهر اقامت گزید و بتدریج به یکی از اعاظم تجار بوشهر و ایران بدل شد. او که سالیان مدید با کمپانی هند شرقی در بمبئی معامله داشت (۱۰) در زمان آقا محمدخان قاجار به ملکالتجار ملقب شد.
حاجی محمد خلیل با ساموئل مانستی (۱۱) رابطه نزدیک داشت. (۱۲) این مانستی یهودیالاصل است، مدتی نماینده کمپانی هند شرقی انگلیس در بوشهر بود و بعدها همین سمت را در بندر بصره داشت. (۱۳)
همسر حاجی محمد خلیل ملکالتجار دختر آقا کوچک تاجر شیرازی است و مادرش شهربانو نام داشت. مادر این شهربانو زنی زرتشتی بود به نام فیروزه. فیروزه پیش از ازدواج با آقا کوچک با یکی از کارکنان انگلیسی کمپانی هند شرقی در بوشهر به نام داگلاس (۱۴) ظاهراً بطور غیررسمی زندگی میکرد. داگلاس در سال ۱۷۶۱ نماینده کمپانی در بندرعباس بود و همو بود که در این سال پیشنهاد انتقال نمایندگی فوق به بندر بوشهر را مطرح کرد. داگلاس از فیروزه صاحب دختری شد که در انگلستان پرورش یافت و با یکی از رجال انگلستان ازدواج کرد و لیدی بلیک (۱۵) نام گرفت. (۱۶)
مهدی علی خان پس از استقرار در بوشهر به وسیله چاپارهای حاجی محمد خلیل ملکالتجار نامهای طولانی و مهم برای حاجی ابراهیم خان قوام (صدراعظم) به تهران فرستاد. به نوشته سِر دنیس رایت:
[مهدی علی خان در این نامه] نقشه خود را شرح داده بودکه چطور ده هزار سرباز ایرانی از افواج مستقر در خراسان به سرکردگی دو شاهزاده افغان [محمود میرزا و برادرش فیروز میرزا] به هرات حمله خواهند کرد… مهدی علی خان سپس شرح داده بود که اگر در این حمله پیروزی نصیب ایرانیان نشود، آنگاه سی تا چهل سرباز ایرانی به کابل یا قندهار هجوم خواهند برد و این دو شهر را برای پادشاه ایران تصرف خواهند کرد… مهدی علی خان در پایان نامه خود نوشت: “مقداری از نوادر انگلستان و هندوستان را که در اینجا به ارزش ده هزار روپیه همراه دارم خدمت جنابعالی میفرستم و امیدوارم که قابل ملاحظه سرکار عالی باشد.” (۱۷)
بدینسان، با طراحی و هدایت ریچارد ولزلی دور جدیدی از تحرکات مشترک محمود میرزای افغان و برخی کانونهای سیاسی ایران علیه زمان شاه افغان آغاز شد.
در ۹ ژانویه ۱۷۹۹م./ ۳ شعبان ۱۲۱۳ق. مهدی علی خان به دانکن گزارش داد که دو شاهزاده افغان بهمراه هزار سوار یزد را به قصد خراسان ترک کردهاند.
این مرحله اول لشکرکشی آنها به هرات محسوب میشد و مهدی علی خان اطمینان داشت زمان شاه [درانی] قادر نخواهد بود “شعلههای آشوبی” را که برافروخته خواهد شد خاموش کند.
در پی این تهاجم زمان شاه قوای خود را از لاهور عقب کشید. (۱۸) سپس مهدی علی خان راهی تهران شد و در دسامبر ۱۷۹۹م./ رجب ۱۲۱۴ ق. به حضور فتحعلی شاه بار یافت.
سفر مهدی علی خان به دربار تهران مقارن با سفر فرستادگان تیپو سلطان است. تیپو سلطان در تحرک گسترده دیپلماتیک خود علیه نفوذ انگلیسیها در هند، ایران را نیز مد نظر داشت و لذا سفیر خود را بهمراه هدایای فراوان به دربار فتحعلی شاه قاجار فرستاد. اعتمادالسلطنه در ذیل وقایع سال ۱۲۱۴ ق./ ۱۷۹۹م. مینویسد:
هم در این سال… فرستاده تیپو صاحب، پادشاه دکن، با سه زنجیر فیل و چند قفس مرغهای غریب مطبوع و اکلیلی مکلل به جواهر به دارالخلافه باهره آمده، هدایای خود را تقدیم حضور مبارک نموده، مورد تفقدات ملوکانه واقع گردیده، با جوابی لایق و انعامی شایان مراجعت کرد. (۱۹)
باید افزود که نمایندگان تیپو سلطان همزمان با مهدی علی خان از بوشهر راهی تهران شدند و در مسیر خود در شیراز با دسیسه مهدی علی خان و همدستان ایرانیاش مورد اهانت و آزار شدید قرار گرفتند. (۲۰) بیتردید، این دسیسه با کمک خاندان متنفذ قوام شیرازی امکانپذیر شد.
محمدحسن خان اعتمادالسلطنه علت شکست تیپو سلطان را “نرسیدن امداد فرانسه” ذکر میکند. (۲۱) علت این فاجعه تنها “نرسیدن امداد فرانسه” نیست. دولت قاجار نیز، به عنوان یک دولت مسلمان، متحد بالقوه تیپو سلطان به شمار میرفت و مهمتر از آن، چنانچه تحرکات محمود میرزا و کانونهای وابسته به کمپانی هند شرقی در ایران در کار نبود، زمان شاه افغان میتوانست به ندای استمداد تیپو سلطان پاسخ مثبت دهد. اگر آرایش نیروهای منطقه بدینگونه میبود بیتردید آغاز سده نوزدهم با اخراج کامل استعمار بریتانیا از شبه قاره هند، و به تبع آن سراسر شرق، رقم میخورد. بدینسان، جایگاه و کارکرد وابستگان الیگارشی مستعمراتی غرب در دربار ایران، به ویژه دو خاندان قوام شیرازی و علم از آغاز سده نوزدهم اهمیتی شگرف و فوقالعاده مییابد. مهدی بامداد پیامدهای مأموریت مهدی علی خان را چنین بیان داشته است:
خیلی خوب کار کرد و از عهده ماموریت محوله به خوبی برآمد. پس از دادن پول کافی به شاه، صدراعظم و درباریان بیبند و بار این مملکت بدبخت، آنان را راضی کرد که به شاهزاده محمود مساعدت لشکری کرده او را روانه هرات نمایند و ضمناً چهل هزار روپیه هم خرج راه به شاهزادگان افغانی داده آنان را به سمت هرات و افغانستان فرستاد. (۲۲)
مأموریت مهدی علی خان پایان تحرکات ریچارد ولزلی در ایران نیست. اینک با تصرف میسور و قتل تیپو سلطان، دفع کامل خطر زمان شاه افغان مدنظر است. بدینسان، مأموریت مهم کاپیتان جان ملکم در تهران آغاز شد.
سِر جان ملکم (۲۳) (۱۷۶۹-۱۸۳۳) از کارگزاران نامدار کمپانی هند شرقی و از وابستگان و برکشیدگان خاندان ولزلی است. او پسر یک کشاورز تهیدست اسکاتلندی به نام جرج ملکم است. در ۱۳ سالگی به استخدام ارتش کمپانی هند شرقی درآمد و سال بعد به قلعه سن جرج (مدرس) اعزام شد. در سال ۱۷۹۲ به عنوان مترجم فارسی ارتش نظام حیدرآباد در اشغال شهر سرینگاپاتام شرکت داشت. در سالهای ۱۷۹۵-۱۷۹۷ منشی خصوصی سِر الورد کلارک (۲۴) فرمانده نظامی مدرس، و سپس به مدت یک سال منشی خصوصی سرلشکر جرج هاریس بود. در سال ۱۷۹۸ در سمت دستیار کارگزار مقیم (رزیدانت) کمپانی در حیدرآباد منصوب شد و در ماجرای آخرین جنگ میسور (۱۷۹۹) در صفوف ارتش نظام حیدرآباد شرکت داشت. پس از سقوط سرینگاپاتام و قتل تیپو سلطان، بهمراه توماس مونرو مأمور تنظیم و استقرار نظام سلطه کمپانی بر میسور شد. کمی پس از این ماجرا از سوی لرد ریچارد ولزلی به عنوان فرستاده ویژه به ایران اعزام شد.
جان ملکم در سال ۱۸۰۱ به هند بازگشت و به عنوان منشی خصوصی لرد ولزلی منصوب شد. و تا اوایل سال ۱۸۰۳ در این سمت بود. در سال ۱۸۰۲ برای انجام یک مأموریت ویژه به بمبئی رفت و در فوریه ۱۸۰۳ کارگزار مقیم (رزیدانت) کمپانی در میسور شد. در جنگ مهاراته (۱۸۰۳) به عنوان افسر سیاسی در قشون ژنرال آرتور ولزلی حضور داشت و در سالهای بعد به عنوان کارگزار مقیم در دربار مهاراتهها مستقر بود.
در ۴ مه ۱۸۰۷م./ ۲۵ صفر ۱۲۲۲ق. قرارداد ایران و فرانسه، معروف به پیمان فینکنشتین (۲۵) به امضا رسید. بدینسان، فتحعلی شاه قاجار در جبهه ناپلئون قرار گرفت و یک هیئت نظامی فرانسوی، به ریاست سرتیپ کلود ماتیو گاردان (۲۶) در ایران استقرار یافت. این پیروزی فرانسویها دولت بریتانیا را به هراس انداخت. در نتیجه، در سال ۱۸۰۸ ملکم از سوی لرد مینتو (۲۷) فرمانفرمای کل هندوستان (۱۸۰۷-۱۸۱۳)، با هدف پایان دادن به نفوذ فرانسویها در منطقه بار دیگر راهی ایران شد. سفر دوم جان ملکم به ایران به پیشنهاد و با حمایت آرتور ولزلی بود. (۲۸) ملکم در این ماموریت ناکام ماند و از بوشهر فراتر نرفت. به علاوه، وی با رقابت سِر هارفورد جونز (۲۹) فرستاده لندن به دربار قجر، نیز مواجه شد. رقابت جونز و ملکم بازتاب رقابت و ستیز وزارت خارجه بریتانیا و کمپانی هند شرقی بود. (۳۰)
ملکم در سال ۱۸۱۰ بار دیگر به ایران اعزام شد. در سال ۱۸۱۱ کتاب تاریخ سیاسی هند و در سال ۱۸۱۵ تاریخ ایران را نوشت. در این سال نشان عالی “شهسوار فرمانده حمام” (۳۱) و در سال ۱۸۱۶ درجه دکترای دانشگاه آکسفورد به وی اعطا شد. به درجه سرلشکری رسید و فرماندهی جنگهای متعدد با سران متمرد مهاراته را به دست گرفت. او در این سالها حکمران واقعی هند مرکزی به شمار میرفت.
در این زمان سِر جان ملکم فردی مقتدر و ثروتمند بود که به کمک برادرش، دیوید ملکم به تجارت شخصی گستردهای، از جمله با ایران، اشتغال داشت. خانواده ارمنی ملکم نماینده تجاری برادران ملکم در بندر بوشهر بودند و شهرت آنان به نام فوق از اینروست. (۳۲) خانواده ارمنی ملکم بعدها کارگزار خاندان یهودی ساسون نیز بودند. از اعضای این خانواده جیمز هاراطون ملکم (۱۸۶۸-۱۹۵۲) را میشناسیم که به کمک سِر آلبرت (عبدالله) ساسون در انگلستان تحصیل کرد، در آنجا با برخی از رجال سیاسی بریتانیا، به ویژه سِر مارک سایکس (۳۳) دوست شد و در تکاپوی محافل صهیونیستی نقشی مهم ایفا کرد. (۳۴)
سِر جان ملکم در سال ۱۸۲۲ به انگلستان بازگشت. در سال ۱۸۲۷ به آرزوی دیرین خود رسید و در سمت حکمران بمبئی منصوب شد. تا دسامبر ۱۸۳۰ در این سمت بود. پیش از مرگ مدت کوتاهی (۱۸۳۱-۱۸۳۲) نماینده مجلس عوام بود. ملکم تا پایان عمر نزدیکترین روابط را با آرتور ولزلی (دوک ولینگتون) و سایر اعضای خاندان ولزلی داشت. (۳۵)
برادرزاده سِر جان ملکم (پسر دیوید ملکم) به نام سِر جرج ملکم (۳۶) (۱۸۱۸-۱۸۹۷) نیز از کارگزاران برجسته نظامی حکومت هند بریتانیا در سده نوزدهم است.
جرج ملکم در بمبئی به دنیا آمد و در سال ۱۸۳۶ به صفوف ارتش بمبئی پیوست. در سالهای ۱۸۳۸-۱۸۳۹ در جنگهای غزنه و کابل شرکت داشت و سپس در بلوچستان و سند و پیشاور خدمت کرد. او در جنگ ۱۸۵۷ علیه ایران نیز حضور داشت. در سال ۱۸۷۷ جرج ملکم در ارتش هند بریتانیا به درجه ژنرالی رسید و شوالیه شد. (۳۷)
کاپیتان جان ملکم در فوریه ۱۸۰۰م./ رمضان ۱۲۱۴ق. در راس هیئت مفصلی وارد بوشهر شد و پس از چهار ماه اقامت در این بندر راهی تهران شد. در این سفر، علاوه بر مأموران انگلیسی، قریب به یکصد نگهبان سواره و پیاده و تعداد زیادی خدمه هندی ملکم را همراهی میکردند. به نوشته سِر دنیس رایت، “پیش از آن هیچ دولت اروپایی چنین هیئتی به ایران نفرستاده بود.” (۳۸) در این مأموریت نیز حاجی محمد خلیل ملکالتجار از مشاوران و راهنمایان اصلی ملکم بود. مهدی بامداد مینویسد:
کارهایی که انگلیسیها در این ایام در ایران انجام میدادند بیشترش به صلاح و صوابدید حاجی محمد خلیل خان ملکالتجار صورت میگرفت. (۳۹)
پس از مأموریت ملکم، دربار ایران به حاجی محمد خلیل ملکالتجار لقب خانی داد و او را به عنوان ایلچی ایران به بمبئی فرستاد. او در ۲۲ مه ۱۸۰۲ میلادی وارد بمبئی شد و مورد استقبال شایان جاناتان دانکن قرار گرفت. محمد خلیل خان 48 روز پس از اقامت در بمبئی در ۲۰ ژوئیه ۱۸۰۲ تصادفاً به قتل رسید. پس از او، دولت ایران محمدنبیخان شیرازی برادر زن محمد خلیل خان، را به عنوان ایلچی به بمبئی فرستاد. از حاجی محمد خلیل ملکالتجار یک پسر به نام محمد اسماعیل خان بر جای ماند که با خرج کمپانی هند شرقی در اروپا میزیست و در دهه ۱۲۸۰ق. در پاریس درگذشت.
اهداف مأموریت ملکم دو چیز بود: اول، دفع تهدید زمان شاه افغان برای مستملکات کمپانی در هند؛ دوم، قطع رابطه ایران با دولت ناپلئون بناپارت. این اهداف بطور کامل تحقق یافت.
با تمهیدات ملکم و دستیاران ایرانی او، در سال ۱۸۰۰ محمود میرزا بار دیگر به کابل هجوم برد و زمان شاه را برکنار و کور کرد. زمان شاه مدتی بعد به لودیانا (۴۰) مرکز سرزمین پنجاب، گریخت و تا پایان عمر در آنجا زندانی کمپانی هند شرقی بود. (۴۱) ده سال بعد، ملکم در کتاب معروف خود، تاریخ سیاسی هند، دستاوردهای این مأموریت را چنین بیان میدارد:
در سالهای ۱۷۹۹ و ۱۸۰۰ هندوستان مورد تهدید حمله زمان شاه افغان بود. یکی از تمهیداتی که لرد ولزلی برای دفع این خطر اندیشید، اعزام هیئتی به ایران بود. او قبلا یک فرستاده محلی را به این کشور اعزام داشته که با احترام مورد پذیرش قرار گرفته و در مأموریتش موفق شده بود؛ هرچند ابعاد مأموریت او محدود بود… هیئت اعزامی لرد ولزلی بطور کامل به تمامی اهدافش دست یافت. فرستادگان انگلیس نه تنها پادشاه ایران را ترغیب کردند تا بار دیگر به قندهار حمله کند، و این حمله سبب انصراف زمان شاه از طرح تهاجم به هند شد، بلکه پیمانهای اتحاد سیاسی و تجاری با ایران منعقد نمودند. طبق این پیمانها، ایران بطور کامل فرانسویها را از ایران اخراج کرد و تمامی مزایای این پیوند را نصیب انگلستان ساخت. تردیدی نیست که اگر این اتحاد با همان روح فعال آیندهنگری و نفوذ آغازین تحکیم یابد، نفوذ دولت بریتانیا را در این بخش از جهان تأمین خواهد کرد و بسیاری از خطرات محتمل را دفع خواهد نمود. (۴۲)
در حوادث سرنوشتساز نخستین سالهای سلطنت فتحعلی شاه قاجار، که مقارن با صعود امپراتوری ناپلئون بناپارت و تحولات عظیم قاره اروپاست، به ویژه در ماجرای دسیسههایی که برای دور نگهداشتن ایران از تحولات هند جریان یافت و مهمتر از آن در توطئههایی که با هدایت ریچارد ولزلی و کانونهای سیاسی حامی وی برای دفع تهدید زمان شاه افغان علیه مستملکات کمپانی هند شرقی درگرفت، نقش ابراهیم خان اعتمادالدوله (قوام شیرازی) شایان توجه جدی است.
ابراهیم قوام پسر فردی به نام حاجی هاشم است که بنیانگذار یکی از متنفذترین خاندانهای حکومتگر ایرانی در دو سده اخیر به شمار میرود. این خاندان در سده نوزدهم هاشمیه نامیده میشد و سپس به قوام شیرازی شهرت یافت.
علت این انتساب، تبارنامه مجعولی است که خاندان فوق در دوران اقتدار خویش ساختند و نسب خود را به حاجی قوامالدین حسن تمغاچی وزیر نامدار شاه شیخ ابواسحاق اینجو و ممدوح خواجه حافظ شیرازی، رسانیدند. این انتساب قطعاً مردود است و تردیدی نیست که حاجی هاشم یا پدرش از یهودیان مهاجری بودند که در نیمه اول سده هیجدهم در شیراز مستقر شدند و پس از استقرار در این شهر به اسلام گرویدند. تلاش برای پنهان ساختن اصل یهودی از طریق جعل تبارنامه اقدامی معمول از سوی یهودیان مخفی بوده است. (۴۳) توجه کنیم که در زمان آغاز تکاپوی خاندان فوق در ایران، دههها از پیدایش یهودیت مخفی پیروان شابتای زوی و ناتان غزهای در عثمانی (دونمهها) میگذشت. و نیز توجه کنیم که دوران تکاپوی حاجی هاشم و پسرانش در شیراز مقارن است با حضور فعال کارگزاران کمپانی هند شرقی بریتانیا در بندرعباس، بصره، بوشهر و شیراز و آغاز دور جدیدی از تکاپوهای آنان در ایران و نیز مقارن است با ماجرای یاکوب فرانک و پیدایش فرقه فرانکیست در شرق اروپا.
تبار یهودی خاندان قوام شیرازی در منابع متعدد ایرانی و خارجی بکرّات ذکر شده است. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه مینویسد:
در نسب حاجی ابراهیم خان بن هاشم، معمرین اهل شیراز که مقارن همان زمان بودهاند، سخنانی میگویند و متفقاً در میان آنها چنین معروف است که اینها جدیدان اسلام قزوین بوده، از آنجا مهاجرت کرده به شیراز آمدهاند. (۴۴)
دکتر یاکوب پولاک یهودی که در دهه ۱۸۵۰ از شیراز دیدن کرده، مینویسد:
در شیراز رویهم رفته وضع یهودیان نظم و نسقی دارد زیرا آنان از حمایت خانواده متنفذ حاجی قوام برخوردارند. جد اعلای حاجی قوام خود یهودی بود. (۴۵)
و حبیب لوی مورخ مطلع یهودی مینویسد:
حاجی ابراهیم فرزند حاجی هاشم یا آشر یهودی، و پدر یا جدش به دین اسلام گرویده بود. (۴۶)
در گزارشهای مأموران انگلیسی نیز از یهودیتبار بودن خاندان قوام شیرازی یاد شده است. برای نمونه، کلنل هنری فیلیپ پیکوت، وابسته نظامی سفارت انگلیس در تهران، در گزارش دسامبر ۱۸۹۷ خود درباره خاندانها و رجال ایران، از خاندان قوام شیرازی به عنوان خاندان هاشمیه نام میبرد و مینویسد: “نام این خانواده از بنیانگذار آن، حاجی هاشم، گرفته شده که به گفته برخی یهودی جدیدالاسلام بود.” (۴۷)
آشر یهودی یا حاجی هاشم جدیدالاسلام، در شیراز به ثروت فراوان رسید و در اواخر عمر در سمت کدخدای محلات حیدری خانه شیراز منصوب شد.
در میان شش پسر او، ابراهیم برجستهترینشان بود. ابراهیم بتدریج اهمیتی یافت و در جرگه نزدیکان میرزا محمد، کلانتر شیراز، جای گرفت و در سال ۱۲۰۰ق./ ۱۷۸۵م.، در پی وفات میرزا محمد کلانتر، از سوی جعفرخان زند در سمت کلانتر شیراز منصوب شد. (۴۸) در زمان سلطنت لطفعلی خان زند، کار ابراهیم، که اینک حاجی ابراهیم کلانتر خوانده میشد، بالا گرفت تا بدانجا که در غیاب شاه زند در منصب وزارت او جای داشت. سرانجام، در سال ۱۲۰۶ق./ ۱۷۹۱م. در زمان لشکرکشی لطفعلی خان زند به اصفهان، حاجی ابراهیم کلانتر به کودتا دست زد. او، به تعبیر آقا محمدخان قاجار، “به مدد مشتی بازاری و کاسبکار” شهر شیراز را تصرف کرد (۴۹) و با دسیسههای پیچیده، از جمله خلع سلاح ایلات فارس که مدافع لطفعلی خان زند بودند، نقشی مهم و تعیینکننده در صعود خاندان قجر به سلطنت ایفا نمود. (۵۰)
اقدام ناجوانمردانه حاجی ابراهیم قوام علیه شاه جوان و دلاور زند و نقش او در صعود سلطنت قجر، وی را به یکی از بدنامترین چهرههای تاریخ معاصر ایران و نمادی از خدعه و خیانت بدل ساخته است. برای نمونه، میرزا عبدالکریم شیرازی در ذیل تاریخ گیتیگشا با تندترین تعابیر، چون “حاجی یهودیطینت نمرود طبیعت” از او یاد میکند، او را واجد “شرارت ذاتی و خباثت جبلی” میداند و مینویسد:
عنان اختیار مملکتی که پایتخت دولت و مقر جلالت به اندک غفلتی به دست حرامزاده لولیحسب یهودینسبی میدهند که با ولینعمت خود این گونه رفتار نماید… حاجی ابراهیم شیرازی ولد حاجی هاشم یهودیالاصل جدیدالاسلام که در عهد دولت خاقان گیتیستان، وکیل، در میان امثال و اقران ذلیل و مشغول پاکاری محلهای از محلات حیدریخانه شیراز و در ایام تسلط نواب غفرانمآب بیگلربیگی نظر به صدور بعضی خدمات جزوی کدخدایی کل حیدریخانه به او تفویض یافته… آن یهودیزاده نمک به حرام… دست تصرف آن شهریار رستم حریف را از دامان قلعه شیراز کوتاه، و شیرازه دولت چهل ساله زند را پریشان و تباه ساخته، لوای خودرأیی در عرصه آن مملکت افراخته… (۵۱)
داوری دکتر عبدالحسین نوایی، مورخ معاصر، چنین است:
این اعتمادالدوله همان کسی است که وزیر لطفعلی خان زند بود و خان زند به اعتماد وی از شیراز برای جنگ با آقا محمدخان رفت ولی او به ولینعمت خود خیانت کرد و دروازههای شیراز را بست و لطفعلی خان را راه نداد و مخدوم خویش را آواره کوه و بیابان ساخت. اعتمادالدوله با آقا محمدخان عهد و پیمان بست و شیراز را بدو داد و زن و فرزند و ناموس ولینعمت پیشین خود را به دشمنان خونخوار او سپرد و در برابر این رذالت منصب وزارت یافت… باری، میرزا ابراهیم اعتمادالدوله به رذالت و خیانت صاحب مسند وزارت و عنوان صدارت شد و همه برادران و خویشان را بر سر کار آورد و دست هر یک را به حکومتی بند کرد… میرزا ابراهیم اهل لفت و لیس هم بود و آقا محمدخان تیزهوش و پولپرست هم بویی از این مطلب برده و سخت مراقب او بود و دائم او را میپایید و گاهگاه نیز لفت و لیس او را به رویش میآورد… با این همه آن دو روباه مکار چون میدانستند که دولت هر یک بسته به وجود دیگری است، با هم گرگ آشتی داشتند. هر دو از هم میترسیدند و به یکدیگر هم نیازمند بودند. تا اینکه فتحعلی شاه به سلطنت رسید. وی ضعیفتر و کودنتر از آن بود که بتواند با مرد پخته دغلباز و روزگاردیده خیانتورزیدهای چون میرزا ابراهیم خان برآید. (۵۲)
به رغم این، گروهی نیز کوشیدهاند خیانت ابراهیم کلانتر به لطفعلی خان را توجیه کنند و عمل وی را “خدمت” جلوه دهند. سِر جان ملکم در تاریخ ایران، بنقل از ابراهیم خان، اقدام او را تلاش برای پایان دادن به ستیز خونین دو خاندان زند و قجر و اعاده اقتدار و امنیت در ایران میداند. مینویسد:
در صحبتهایی که مابین مولف اوراق و حاجی ابراهیم در این باب اتفاق افتاد، همیشه حاجی میگفت که یکی از مقاصد کلی وی از این حرکت استخلاص ملک بود از صدمات جنگهایی که متصل بر سر سلطنت بر پا میشد و هیچ کس هم، به غیر از معدودی سپاهیان دزد و دغل، باک نداشت از اینکه زندی بر تخت باشد یا قجری؛ لکن همه طالب بودند که ایران بزرگ و قوی و آرام باشد. (۵۳)
چنانکه میبینیم، در اینجا برای توجیه صعود آقا محمدخان و خاندان قجر همان نظریهای به کار گرفته میشود که بعدها در پایه توجیه صعود دیکتاتوری پهلوی قرار گرفت.
حبیب لوی مورخ یهودی، که کتابش سرشار است از دادههای مجعول و بیپایه درباره ظلم و ستم ایرانیان بر یهودیان، برخوردی بسیار جانبدارانه به سود ابراهیم کلانتر دارد و به عکس از لطفعلی خان زند، و نیز از خاندان صفوی و کریمخان زند، چهرهای زشت به دست میدهد. برای نمونه، او مدعی است که “لطفعلی خان در اصفهان به زور پنج دختر یهودی و از شیراز هشت نفر را برای حرمخانه خود برد.” (۵۴)
آقا محمدخان قاجار به پاس این اقدام به حاجی ابراهیم کلانتر لقب “خانی” اعطا کرد و وی را در سمت بیگلربیگی فارس منصوب نمود. کمی بعد، در اوایل سال ۱۲۰۹ق./ ۱۷۹۴م. ابراهیم خان به اعتمادالدوله ملقب شد و در مسند وزارت بنیانگذار سلطنت قجر جای گرفت. ابراهیم خان اعتمادالدوله به مدت چهار سال تنها وزیر آقا محمدخان قاجار و سپس به مدت چهار سال صدراعظم مقتدر فتحعلی شاه بود. او در تمامی این دوران هشت ساله نفر دوم حکومت ایران بهشمار میرفت و بسیاری از مناصب عالی دولتی را در میان اعضای خانواده و وابستگان خود تقسیم نمود. (۵۵)
بدینسان، در سالهای سرنوشتساز صعود و اقتدار ناپلئون بناپارت در غرب و ستیز تیپو سلطان و زمان شاه افغان با استعمار بریتانیا در شرق، زمام امور دولت ایران درواقع به دست ابراهیم خان اعتمادالدوله و سایر اعضای خاندان قوام شیرازی بود. معهذا، پس از پایان مأموریت مهدیعلی خان و کاپیتان جان ملکم در ایران، بناگاه ابراهیم خان اعتمادالدوله مورد غضب فتحعلی شاه قاجار قرار گرفت و در اول ذیحجه ۱۲۱۵ق./ ۱۵ آوریل ۱۸۰۱م. به دستور شاه قلع و قمع این خانواده آغاز شد. ابراهیم خان را کور کرده، زبانش را بریدند و بهمراه خانوادهاش به قزوین و سپس طالقان تبعید نمودند و در آنجا به قتل رسانیدند. بسیاری از بستگان او نیز چنین سرنوشتی یافتند.
افول خاندان قوام شیرازی موقت بود. یک دهه بعد، در سال ۱۲۲۶ق./ ۱۸۱۱م.، درست در زمانی که روابط ایران و بریتانیا بهبود یافت و هیئت فرانسوی ایران را ترک گفت، فتحعلی شاه بار دیگر آنان را مورد التفات قرار داد و بازماندگان حاجی ابراهیم خان را در مناصب عالی حکومتی گمارد. از جمله میرزا علی اکبرخان (۱۲۰۳-۱۲۸۲ق.) پسر چهارم ابراهیم خان، در این سال بیگلربیگی فارس شد. او در سال ۱۲۴۵ق. به قوامالملک ملقب شد و از آن پس این لقب در خاندان فوق موروثی گردید. قوامالملک اول در پنج سال پایانی عمر خود نایبالتولیه آستان قدس رضوی (مشهد) بود. (۵۶)
ادامه دارد…
پینوشتها:
1. ابوالقاسم طاهری، تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، تهران: انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۵۶، ج۲، ص۶۳.
2. Sir John William Kaye
سِر جان ویلیام کای (۱۸۱۴-۱۸۷۶) پسر چارلز کای، از کارمندان بانک انگلستان، بود. از سال ۱۸۳۲ به استخدام ارتش بنگال درآمد. در سال ۱۸۴۱ از خدمت نظامی کناره گرفت و به فعالیتهای فرهنگی روی آورد. در سال ۱۸۴۴ مجله Calcutta Review را تأسیس کرد. در سال ۱۸۴۵ به انگلستان بازگشت و از سال ۱۸۴۶ به کار در بخش امور غیرنظامی (Home Civil Service) کمپانی هند شرقی پرداخت. در سال ۱۸۵۸ با بازنشستگی جان استوارت میل به جای او دبیر دپارتمان امور سیاسی و مخفی [اطلاعاتی] وزارت امور هندوستان شد. او مولف آثار متعددی است چون تاریخ جنگ افغانستان (۱۸۵۱)، حکومت کمپانی هند شرقی (۱۸۵۳)، زندگی و مکاتبات لرد متکالف (۱۸۵۴)، زندگینامه سِر جان ملکم (۱۸۵۶)، مسیحیت در هند (۱۸۵۹)، تاریخ جنگ سپوی در هند [انقلاب ۱۸۵۷ هند] (۱۸۵۷-۱۸۷۶)، زندگی افسران در هند (۱۸۶۷) و غیره. جان کای عضو انجمن سلطنتی بود و در سال ۱۸۷۱ نشان عالی “شهسوار فرمانده ستاره هند” (KCSI) به وی اعطا شد. (Buckland, ibid, p. 230)
3. ابوالقاسم طاهری، تاریخ روابط بازرگانی و سیاسی ایران و انگلیس، تهران: انتشارات انجمن آثار ملی، ۱۳۵۶، ج۲، ص۶۳.
4. Charles, First Marquess Cornwallis
5. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، تهران: دنیای کتاب، ۱۳۶۷، ج۳، صص۱۴۴۴-۱۴۴۵، ۱۴۴۸، ۱۴۵۳.
6. Jonathan Duncan
7. در آینده و در بررسی تاریخ الیگارشی پارسی در بمبئی، با جاناتان دانکن بیشتر آشنا خواهیم شد.
8. دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسیها، ترجمه کریم امامی، تهران: نشر نو، ۱۳۶۸، ص۳۹.
9. مینویسیم “ظاهراً” زیرا به اصل و نسب ادعایی اینگونه مهاجرین در دوران تاریخی فوق هیچ اعتمادی نیست. درباره یک “مهاجر قزوینی” دیگر یعنی آشر یهودی، نیای خاندان قوام شیرازی، سخن خواهیم گفت. در آینده با سرگذشت خاندان نواب نیز آشنا خواهیم شد. آنان در همین دوران تاریخی از هند به شیراز کوچیدند، به یکی از متنفذترین پایگاههای “بومی” الیگارشی زرسالار غرب بدل شدند و نقشی برجسته در تحولات سیاسی ایران ایفا نمودند.
10. همان مأخذ، ص۴۴.
11. Samuel Manesty
12. مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران: زوار، ۱۳۵۷، ج۵، ص۲۴۱.
13. همان مأخذ، ص ۲۶۷؛ رایت، همان مأخذ، صص۶۲، ۷۵.
14. Douglas / 15. Lady Blake
16. عبدالحسین نوایی، ایران و جهان، تهران: هما، ۱۳۶۹، ج۲، صص۶۹-۷۰؛ حسین محبوبی اردکانی، “داستان نخستین سفر فتحعلی شاه”، یغما، سال هیجدهم، شماره اول، فروردین ۱۳۴۴، ص۲۸؛ جان ر. پری، کریمخان زند: تاریخ ایران بین سالهای ۱۷۴۷-۱۷۷۹، ترجمه علی محمد ساکی، تهران: فراز، ۱۳۶۵، صص۲۲۴، ۳۶۴.
17. رایت، همان مأخذ، صص۴۴-۴۵.
18. همان مأخذ، ص۴۷.
19. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، تهران: دنیای کتاب، ۱۳۶۷، ج۳، ص۱۴۵۴.
20. بنگرید به: رایت، همان مأخذ، صص۵۰-۵۱.
21. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، تاریخ منتظم ناصری، تهران: دنیای کتاب، ۱۳۶۷، ج۳، ص۱۴۵۵.
22. مهدی بامداد، شرح حال رجال ایران، تهران: زوار، ۱۳۵۷، ج۵، صص۲۴۲-۲۴۳.
23. Sir John Malcolm / 24. Sir Alured Clarke / 25. Finkenstein / 26. Claude Matieu Comte de Gardanne / 27. Sir Gilbert John Eliot, First Earl of Minto / 28. Yapp, ibid, p. 43. / 29. Sir Harford Jones
30. بنگرید به: دنیس رایت، انگلیسیان در ایران، ترجمه غلامحسین صدری افشار، تهران: دنیا، ۱۳۵۷، صص۱۳-۱۶.
31. Knight Commander of the Bath (KCB) / 32. Stephen Ray Grummon, “The Rise and Fall of the Arab Shaykhdom of Bushire, 1750-1850”, [S. L.] The John Hopkins University, p. 53. / 33. Sir Mark Sykes
34. درباره جیمز هاراطون ملکم و تکاپوهای او بنگرید به: دنیس رایت، ایرانیان در میان انگلیسیها، صص۲۸۲-۲۸۴.
35. بنگرید به: زندگینامه رسمی دو جلدی و مفصل سِر جان ملکم اثر سٍر جان ویلیام کای:
1. John William Kaye, The Life and Correspondence of Major-General Sir John Malcolm, GCB, London: Smith, Elder and Co., 1856, 2 vols.
36. Sir George Malcolm / 37. Buckland, ibid, pp. 270-271.
38. رایت، انگلیسیان در ایران، ص۱۲.
هیئت ملکم در مسیر خود به تهران از خرابههای تختجمشید دیدن کرد. جالب است بدانیم که اعضای هیئت، از جمله ملکم، نام و مشخصات خود را بر سنگ دروازه ورودی تختجمشید (معروف به “دروازه همه کشورها”) حک کردهاند. (مشاهدات شخصی نگارنده)
39. بامداد، همان مأخذ، ص ۲۴۱.
40. Ludiana / 41. ibid, p. 465. / 42. John Malcolm, The Political History of India, 1784 to 1823, New Delhi: Associated Publishing House, 1970, vol. 1, pp. 151-152.
43. در مقالات آینده درباره اقدامی مشابه از سوی خاندان یهودیتبار فروغی توضیح خواهیم داد.
44. محمدحسن خان اعتمادالسلطنه، صدرالتواریخ، تهران: چاپ دوم، روزبهان، ۱۳۵۷، ص۱۸.
45. یاکوب ادوارد پولاک، سفرنامه پولاک، ترجمه کیکاووس جهانداری، تهران: خوارزمی، چاپ دوم، ۱۳۶۸، ص۲۹.
46. حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، تهران: کتابفروشی بروخیم، ۱۳۳۹، ج۳، ص۴۹۶.
47. H. Picot, “Persia: Biographical Notices of Members of the Royal Family, Notables, Merchants and the Clergy”, December, 1897, p. 76.
48. حسن حسینی فسایی، فارسنامه ناصری، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۷، ج۱، ص۶۳۴.
49. همان مأخذ، ص۶۵۴.
50. بنگرید به: فسایی، همان مأخذ، صص۶۴۵-۶۵۴.
51. میرزا محمدصادق موسوی نامی اصفهانی، تاریخ گیتیگشا، تهران: اقبال، چاپ چهارم، ۱۳۶۸، صص۳۳۹-۳۴۳.
52. نوایی، همان مأخذ، صص۱۸۵-۱۸۶.
53. سِر جان ملکم، تاریخ ایران، [ترجمه میرزا اسماعیل حیرت، بمبئی: ۱۸۸۶م.] تهران: کتابفروشی سعدی، بی تا، ص۳۰۳.
54. حبیب لوی، تاریخ یهود ایران، تهران: کتابفروشی بروخیم، ۱۳۳۹، ج۳، ص۴۹۶.
55. Picot, ibid, p. 77.
56. حسن حسینی فسایی، فارسنامه ناصری، تهران: امیرکبیر، ۱۳۶۷، ج۲، صص۹۶۲-۹۶۴.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج ۲، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز ۱۳۹۰)
خاندان قوام شیرازی ، خاندان قوام شیرازی
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
خاندان قوام شیرازی ، خاندان قوام شیرازی ، خاندان قوام شیرازی ، خاندان قوام شیرازی