(از سری مقالات یهودیان، انگلیسیها و آغاز عصر نو) جرج کانینگ
اتحاد مقدس که در کوران ستیز با ناپلئون شکل گرفت، دیری نپایید و از اوایل دهه 1820 تعارض منافع الیگارشی لندن و دولت بریتانیا با متحدین پیشین، و در رأس آن روسیه و اتریش، آشکار شد.
این آرایش جدید، نیروهای سیاسی اروپا را به دو جبهه “ارتجاع” و “لیبرال” تقسیم کرد. الیگارشی زرسالار لندن، و به تبع آن دولت انگلستان، در رأس جبهه دوم جای داشت و به دلیل نقش بسیار موثرش در حوادث این دوران به عنوان مدافع نیروهای سیاسی “استقلالطلب” و “لیبرال” در یونان، ایتالیا، مجارستان، اسپانیا، و آمریکای جنوبی شناخته میشد. این در حالی است که دقیقاً در همین زمان، الیگارشی زرسالار مستقر در بریتانیا با حدّت و شدت در کار توسعه امپراتوری خود در مشرق زمین بود.
دهه 1820 مصادف است با دوران فرمانفرمایی لرد فرانسیس هستینگز (1) (1813-1823) و لرد ویلیام امهرست (2) (1823-1828) در هند. این سالها، به عنوان دوران اوجگیری تکاپوی کمپانیهای انگلیسی و آمریکایی قاچاق تریاک و افزایش چشمگیر صدور این کالای بسیار سودآور به چین نیز شناخته میشود. در سال 1820 سالیانه حدود چهار هزار صندوق تریاک به چین صادر میشد که در سال 1830 به بیست هزار صندوق رسید. (3) در سال 1820 در چین حدود 260 هزار معتاد به تریاک وجود داشت که در سال 1830 به بیش از یک میلیون نفر رسید. (4)
بدینسان، این “آزادیخواهی” انگلیسی را تنها باید پوششی دانست برای یورش بزرگ زرسالاری مقتدر و مهاجم لندن به قلمرو قدرتهای رقیب؛ قدرتهایی که اینک “اروپای کهنه” تلقی میشدند. علاوه بر روسیه و عثمانی، اتریش هابسبورگ و فرانسه و اسپانیای بوربن نیز به این “نظم کهنه” تعلق داشتند.
معمولاً، دوران وزارت خارجه جرج کانینگ در انگلستان (1822-1827)، از حزب توری سرآغاز این جدایی انگاشته میشود؛ شخصیتی “لیبرال” که در تاریخنگاری اروپا “آنتیتز” مترنیخ “مرتجع” انگاشته میشود.
از این زمان است که لندن با حمایت از استقلالطلبان ایتالیا راه خود را از وین جدا کرد و سیاستی تهاجمی را علیه مواضع “ارتجاع اروپا” در پیش گرفت. این سیاست در شبه جزیره ایبری به صورت حمایت از اپوزیسیون “لیبرال” و در آمریکای جنوبی با حمایت از شورش الیگارشی مستعمرات علیه سلطه دربارهای اسپانیا و پرتغال تجلی یافت.
سیاست لندن در آمریکای لاتین با مواضع الیگارشی آمریکا انطباق کامل داشت که در “دکترین” جیمز مونروئه رئیسجمهور ایالات متحده آمریکا (1817-1825)، بیان میشد: “آمریکا مال آمریکاییان است!” توجه کنیم که مونروئه در نطق معروف خود در کنگره ایالات متحده آمریکا (دسامبر 1823) نیروی دریایی بریتانیا را به عنوان پشتوانه قدرتمند تحقق سیاست “دستها از آمریکای جنوبی کوتاه” مطرح کرد. (5)
بدینسان، در دهههای 1820 و 1830 و با حمایت انگلستان و ایالات متحده آمریکا، بر ویرانه امپراتوریهای مستعمراتی اسپانیا و پرتغال در آمریکای لاتین دولتهای مستقل ونزوئلا، برزیل، آرژانتین، کلمبیا، مکزیک، بولیوی، شیلی، اکوادور، پاراگوئه و پرو تأسیس شد. کانینگ این سیاست را دعوت از “دنیای نو” برای اصلاح “نظم کهنه” میخواند. جمله معروف او این است: “من دنیای نو را برای اصلاح نظم کهنه فراخواندم.” (6)
کانینگ جمله معروف دیگری نیز دارد که در آن بیپرده هدف از سیاست خویش را “آزاد کردن و انگلیسی کردن” آمریکای لاتین خوانده است. مکاتبات دولتی متعدد دیگری نیز موجود است که اهداف این سیاست را آشکارا بیان میکند. برای نمونه، شارژدافر انگلیس در برزیل طی نامهای هدف حمایت لندن از استقلال مستعمرات آمریکایی اسپانیا و پرتغال را تبدیل آنان به “شِبه مستعمرات بریتانیای کبیر” خوانده است. (7)
چنین است که در پی تحقق “دنیای نو” آقای کانینگ، سیل سرمایههای “انگلیسی” به این منطقه سرازیر شد و در سال 1850 بریتانیا را به شریک اصلی تجاری آمریکای جنوبی بدل ساخت. کاین و هاپکینز داراییهای “انگلیسیها” در آمریکای لاتین را در سال 1865 معادل 81 میلیون پوند ارزیابی میکنند که در سال 1913 به 180/1 میلیارد پوند رسید. این رقم برابر با 25 درصد کل داراییهای ماوراء بحار زرسالاران مستقر در انگلیس در زمان فوق است. (8)
جرج کانینگ (9) (1770-1827) به خانوادهای گمنام تعلق دارد که پیشینهی آن چندان شناخته نیست.
رولو (10) مولف زندگینامه او، در مقاله بیش از حد ستایشآمیز خود در دایرةالمعارف آمریکانا، مدعی است که وی “در فقر زاده شد.” معهذا، همو ادامه میدهد که کانینگ “به خرج پدر بزرگش” تحصیلات خود را در دبیرستان اتون و کالج کریست چرچ دانشگاه آکسفورد، عالیترین مدارس و کالجهای اشرافی انگلستان، به پایان برد. (11) الن پالمر عموی جرج کانینگ، پدر سِر استراتفورد کانینگ، را یک “تاجر لندنی” معرفی کرده است. (12) رویستون پایک نیای خاندان کانینگ را یک انگلیسی میداند که در اوایل سده هفدهم به منطقه اولستر (ایرلند) مهاجرت کرد.
بهرروی، نخستین فرد شناخته شده این خاندان فردی به نام استراتفورد کانینگ است که در حوالی نیمه سده هیجدهم در ایرلند میزیست و مردی “زمخت و خشن” بود. او دارای سه پسر است. بزرگترین آنان، که در لندن ساکن شد و به تجارت شراب اشتغال داشت، پدر جرج کانینگ است. (13)
جرج کانینگ در کودکی پدر را از دست داد و مادرش، که هنرپیشه بود، چند بار ازدواج کرد. بدینسان، کانینگ از هشت سالگی به وسیله عمویش بزرگ شد. به نوشته پایک، پس از پایان تحصیلات، در سال 1792 طی نامهای تقاضای دیدار با ویلیام پیت را کرد و نخستوزیر انگلستان به “دوستانهترین شکل” او را در کاخ نخستوزیری پذیرفت. از آن پس، کانینگ به هوادار سرسخت پیت بدل شد. (14)
این آشنایی “بیسابقه” و “رومانتیک” نیز پذیرفتنی نیست. بیشک، پیوندهایی میان خانواده کانینگ و محافل مرتبط با پیت در کار بود که او کانینگ 22 ساله را چنین گرم به حضور پذیرفت. کمی بعد (ژوئیه 1793) کانینگ با حمایت ویلیام پیت نماینده مجلس عوام شد. این سرآغاز ارتقاء سریع کانینگ در هرم دولتی بریتانیاست. در سال 1796، ویلیام پیت، کانینگ 26 ساله را در سمت معاون وزارت امور خارجه گمارد و او به مدت سه سال در این سمت بود.
کانینگ در سال 1800 با دختر سرلشکر جان اسکات (15) ازدواج کرد و صاحب یکصد هزار پوند ثروت همسرش شد. این ازدواج کانینگ را به محافل عالی اشرافی انگلستان نیز مربوط کرد زیرا خواهر زنش همسر وارث دوک پورتلند، از رهبران حزب توری و نخستوزیر انگلیس (1783، 1807-1809) بود. (16)
کانینگ در دولت جدید ویلیام پیت (1804) خزانهدار کل نیروی دریایی شد و در سالهای 1807-1809 به عنوان وزیر امور خارجه به دولت خویشاوندش دوک پورتلند راه یافت.
او در این دوره از وزارتش، در تداوم راه ویلیام پیت متوفی، هوادار پرشور و ناآرام جنگ با ناپلئون بود و از سرسختترین حامیان انتصاب آرتور ولزلی (ولینگتون) در سمت فرمانده نیروهای انگلیس در شبه جزیره ایبری. (17) در این دوران کار او به نزاع و دوئل با لرد کاستلریگ (18) (1769-1822)، وزیر جنگ آن روز و وزیر خارجه بعدی، کشید و این به سقوط اعتبار سیاسی وی و کنارهگیری طولانیاش از کابینه انجامید.
کانینگ هفت سال بعد (1816-1821) در سمت ریاست “هیئت نظارت” (19) بر امور هندوستان جای گرفت. این همان نهادی است که بعدها به “وزارت امور هندوستان” (20) بدل شد. وی سرانجام بار دیگر (1822) در دولت حزب توری به ریاست ارل لیورپول (21) در مسند وزارت امور خارجه جای گرفت و این بار با اقتدار تمام سیاست کانونهای حامی خود را پیش برد.
به نوشته پایک، کانینگ در سیاست خارجی “لیبرال” و در سیاست داخلی “مرتجعی سرسخت” بود و از اقدامات سرکوبگرانه لرد لیورپول علیه مردم بریتانیا و ایرلند به شدت حمایت میکرد. (22) معهذا، همو مدافع شورشیان یونان علیه حاکمیت عثمانی و شورشیان آمریکای جنوبی علیه سلطه اسپانیا بود و تا بدانجا این سیاست را پیش برد که از او به عنوان “ناجی یونان و آمریکای جنوبی” یاد میکنند. (23) کانینگ پیش از مرگ به مدت 100 روز نخستوزیر انگلستان بود.
جرج کانینگ پدر ارل چارلز جان کانینگ (24) (1812-1862)، فرمانفرمای هند (29 فوریه 1856-18 مارس 1862) در دوران پس از جنگ کریمه و اولین نایبالسلطنه ملکه/ پادشاه انگلستان در هند است.
این لرد کانینگ همان کسی است که در نوامبر 1856م./ صفر 1273ق. به ایران اعلان جنگ کرد، جیمز اوترام را راهی بوشهر نمود و ماجرایی را پدید ساخت که به وسیله لرد کاولی (سِر هنری ولزلی)، برادرزاده ریچارد ولزلی و ولینگتون، در پاریس به سود انگلستان فیصله یافت.
برخی از مهمترین تحولات شبه قاره هند -مانند اشغال بقایای سرزمین اود و انضمام آن به مستملکات انگلستان، انقلاب بزرگ هندوستان و خلع رسمی سلطنت آلبابر، انحلال کمپانی هند شرقی و انتقال قدرت سیاسی هند از کمپانی به دربار و دولت بریتانیا، آغاز جنگ داخلی آمریکا و رونق بیسابقه بازار پنبه هند- در زمان فرمانفرمایی کانینگ رخ داد.
در اواخر دوران فرمانفرمایی او، همسرش، دختر لرد استوارت دو روتسای (25) در هند درگذشت و خود او نیز کمی پس از بازگشت به انگلستان در اثر بیماری جان سپرد. (26)
احتمالا ژنرال جان اسکات، پدر زن جرج کانینگ و پدر بزرگ لرد کانینگ هند، به خاندان معروف اسکات، از کارگزاران سرشناس کمپانی هند شرقی، تعلق دارد.
در سدههای هیجدهم و نوزدهم اسکاتهای متعددی را در صفوف کارگزاران سیاسی و نظامی کمپانی در هند میشناسیم که تعدادی از آنان به درجه ژنرالی رسیدند. جاناتان اسکات (27) (1754-1829)، شرقشناس برجسته کمپانی هند شرقی، از این خانواده است. او در سال 1778 منشی فارسی وارن هستینگز بود و در همین دوران در زمره بنیانگذاران “انجمن آسیایی بنگال” جای گرفت. در سال 1785 به انگلستان بازگشت و به مطالعات شرقشناسی و تدریس زبانهای شرقی در کالج هیلیبوری پرداخت. از آثار او باید به ترجمه تاریخ فرشته (در تاریخ دکن) و هزارویکشب اشاره کرد. (28)
اقتدار جرج کانینگ در انگلستان و آغاز تکاپوی فعال او به سود فروپاشی “نظم کهنه“، دقیقاً مقارن با آغاز سلطه دکتر نایتون بر جرج چهارم، پادشاه بیمار انگلستان، و ظهور پدیده “یهودی و دکتر” در تاریخ بریتانیاست که پیشتر درباره آن سخن گفتهایم.
الیگارشی زرسالار بریتانیا برای به چرخش درآوردن سرمایه عظیمی که طی دو سده از طریق غارت ماوراء بحار انباشته بود، به این تحول نیاز داشت. بدینسان، موجی تبآلود سیاست و اقتصاد و فرهنگ انگلستان را فراگرفت. همانگونه که کارشناسان انگلیسی سخت در تکاپوی نگارش قانون اساسی برای دولتهای تازهاستقلالیافته آمریکای لاتین بودند، و همپای تلاش میسیونرهای انگلیسی برای تبدیل “مشرکان” این سرزمینها به پروتستانهایی مومن، موجی سیلآسا از سرمایه نیز به سوی معادن آمریکای جنوبی سرازیر شد. (29) به نوشته اوگن کورتی:
در پایان سال 1824، تکاپویی تبآلود بازار بورس لندن را فراگرفت. کمپانیها مانند قارچ از زمین میرویید و میلیونها پوند نقد به جریان میافتاد. تقریباً تمامی موسسات اصلی لندن در این تکاپو مشارکت داشتند.
این آش چنان داغ بود که دهان طباخ خود را سوزاند. رونق مالی 1824 بحران سهمگین سال 1825 را پدید ساخت. در این زمان بود که دولت انگلستان برای نجات خود از ورشکستگی به وسیله ولینگتون از ناتان روچیلد استمداد طلبید و تنها با حمایت مالی روچیلدها و تزریق نقدینگی ایشان به بانک انگلستان بود که به بحران فوق پایان داده شد. (30)
دهه 1820 به عنوان دوران پیدایش و گسترش سازمانهای مخفی در اروپا نیز شناخته میشود؛ و عجیب اینجاست که این سازمانها همه در سرزمینهایی پدید شدند که آماج تهاجم الیگارشی زرسالار مستقر در لندن بود: یونان، ایتالیا و جنوب فرانسه، اسپانیا، آمریکای جنوبی و عثمانی.
بر اساس کارکرد این سازمانها و زندگینامه و گرایشهای سیاسی گردانندگان آنها، میتوان بر این نظریه پای فشرد که درست از همان زمان که جرج کانینگ با حربه دیپلماسی بریتانیا سیاست “استقرار جهان نو” را آغاز کرد، گروهی مرموز با سرمایهگذاری در سازمانهای مخفی توطئهگر با حدت و شدت راه فروپاشی “نظم کهنه” را از درون این کشورها پی گرفتند. از مهمترین این سازمانها، که نقشی موثر در تجدید ساختار اروپای سده نوزدهم ایفا کردند، باید به کاربوناری ، مافیا و کامورا اشاره کرد.
کاربوناری (31) (برافروزندگان زغال) نامدارترین سازمان توطئهگر سیاسی سده نوزدهم است که در دهه 1820 فعالیت خود را به شکلی گسترده در شبه جزیره ایتالیا و فرانسه آغاز کرد و در دهه 1830 شبکههای مخفی خویش را در سراسر اروپا گسترد. دسیسههای این سازمان علیه حکومت بوربنها تا بدانجا بود که در سال 1821، در پی شورشی که در فرانسه پدید ساخت، لویی هیجدهم فعالیت آن را ممنوع اعلام کرد و برای اعضای آن مجازاتهای سخت قائل شد. (32)
معمولاً از لرد بایرون انگلیسی، مارکیز لافایت و لویی بناپارت فرانسوی، و جوزپه مازینی ایتالیایی به عنوان اعضای برجسته کاربوناری نام برده میشود.
جرج گوردون بایرون، بارون بایرون ششم (33) (1788-1824)، شاعر نامدار انگلیسی، به خانوادهای تعلق دارد که از سال 1643 دارای عنوان “بارون”اند. امروزه، آقای رابرت جیمز بایرون 48 ساله، سیزدهمین بارون این خاندان، در لندن، حی و حاضر است؛ شریک کمپانی هولمن فنویک (34) است و ساکن خیابان لویدز! (35)
پدر جرج بایرون، ناخدا جک، معروف به جک دیوانه (36) ثروت خود را از طریق ماجراجوییهای ماوراء بحار اندوخت و بایرون تحصیلات خویش را در دبیرستان اشرافی هارو به پایان برد. (37)
از اوایل دهه 1820 و مقارن با شورش یونان، بایرون، بهمراه شاتوبریان فرانسوی، به مروجین اصلی فرهنگ یوناندوستی (هلنوفیلی) (38) در محافل سیاسی و روشنفکری اروپا بدل شدند و بدینسان موجی گسترده از همدردی را به سود شورشیان یونانی برانگیختند. (39) لرد بایرون خود از رهبران “کمیته حمایت از یونان” بود که برای جلب افکار عمومی انگلیس به سود شورشیان یونان در لندن برپا شد. او در ژوئیه 1823 از سوی این کمیته به یونان رفت و در جبهههای جنگ علیه عثمانی در کنار شاهزاده ماوروکورداتوس (40) یونانی (نخستوزیر بعدی یونان) حضور یافت. (41)
فرانسوا شاتوبریان (42) (1768-1848)، ادیب شهیر فرانسوی، نیز از فعالین ضد ناپلئون بود. به این دلیل، پس از اعاده سلطنت بوربنها، لویی هیجدهم عنوان اشرافی ویسکونت به وی اعطا کرد و او را به عنوان سفیر خود به برلین و سپس به لندن فرستاد. شاتوبریان در سالهای 1823-1824 وزیر خارجه لویی هیجدهم بود. (43)
در مسئله یونان، از آنجا که سخن بر سر غارت مردهریگ عثمانی بود، در میان قدرتهای اروپایی اختلاف جدی در کار نبود و لذا سیاست الیگارشی لندن به سادگی پیش رفت. مضافاً اینکه کارگردان اصلی این ماجرا ولینگتون بود که با دربارهای وین و پاریس رابطه شخصی نزدیک داشت. رابطه ولینگتون با نیکلای اول، تزار جدید روسیه، چنان نزدیک بود که پس از مرگ آلکساندر اول (اول دسامبر 1825)، دربار بریتانیا برای تبریک صعود تزار جدید وی را به عنوان سفیر ویژه خود راهی روسیه کرد. فرانک برایت این انتخاب را “خردمندی بزرگ” کانینگ، وزیر خارجه وقت، میداند. (44)
سرانجام، در دوران نخستوزیری ولینگتون، سه قدرت بزرگ اروپا (انگلستان، فرانسه و روسیه) متحداً علیه عثمانی وارد جنگ شدند. پس از تهاجم ناوگانهای آنان به بنادر عثمانی، این دولت در پیمان آدریانوپول (سپتامبر 1829) استقلال یونان را به رسمیت شناخت. سلطنت این دولت نوپدید نخست به پرنس لئوپولد ساکس کوبورگ، داماد ناکام جرج چهارم و پادشاه بعدی بلژیک، پیشنهاد شد (مه 1830) و زمانیکه او نپذیرفت، در سال 1832 یک شاهزاده 18 ساله آلمانی (از خاندان حکمرانان باواریا) به نام اوتوی اول (45) در رأس سلطنت یونان گمارده شد. (46)
در تداوم میراث لرد بایرون و شاتوبریان، داستانهای جنگ یونان موج خود را در ادبیات معاصر اروپا پدید ساخت و یوناندوستی، و به تبع آن نفرت از “ترکها” و “مسلمانان وحشی“، را رواجی گسترده داد. از معروفترین نمونههای جدید این موج ادبی، باید به برخی رمانهای نیکوس کازانتزاکیس (47) (1883-1957)، نویسنده بزرگ یونانی، اشاره کرد.
کاربوناری تنها یک سازمان مخفی سیاسی نبود، یک “طریقت” خاص نیز شمرده میشد با ساختار و مناسکی کاملاً شبیه به سازمانهای ماسونی تا بدانجا که آن را شاخهای از فراماسونری میشناسند.
منابع رسمی ماسونی هرچند به دلیل نقش توطئهگرانه این سازمان منکر پیوند آن با فراماسونری هستند، ولی اذعان دارند که هم لویی بناپارت و هم مازینی ماسونهای بلندپایه بودند. ماکی و کویل، ماسونهای درجه سی و سوم، در دایرةالمعارفهای ماسونی خود معترفاند که مازینی و بیشتر پیروان او ماسون بودند و مازینی “استاد اعظم نهادهای ماسونی ایتالیا” بود. به نوشته فرک گولد، گاریبالدی نیز فراماسون و از سال 1860 استاد اعظم ماسونی ایتالیا بود. در تاریخ گولد نامی از مازینی مندرج نیست! (48)
مافیا (49) و کامورا (50) همزمان با کاربوناری در پادشاهی ناپل، مرکز تکاپوی کارل مایر روچیلد پدید شدند.
گفته میشود مافیا در اصل گروههای راهزنی بود که در دوران جنگهای ناپلئونی در جزیره سیسیل پدید شد و پس از ناپلئون دامنه فعالیت خود را به سراسر ایتالیا گسترش داد. (سیسیل در قلمرو پادشاهی ناپل بود.) ظاهراً کامورا به وسیله زندانیان فراری در ناپل بنیان نهاده شد. به نوشته هنری کویل، این سازمان از حمایت اشراف و دولتمردان برخوردار بود و در عملیات غیرقانونی، به ویژه قاچاق، مشارکت فعال داشت. تجار از اعضای این سازمان حمایت میکردند و پلیس نیز کاری به کارشان نداشت. (51)
واژه کامورا، چون مافیا، به معنی “دارودسته اشرار” (گنگ) (52) است. در نیمه اول سده نوزدهم واژههای “مافیا” و “کامورا” در منابع ایتالیایی دیده نمیشود. برای نخستین بار، در نیمه دوم سده نوزدهم دو واژه فوق به فرهنگهای ایتالیایی وارد شد. (53) بدینسان، این فرضیه کاملاً محتمل و معقول است که هسته اولیه “مافیا” و “کامورا” در دوران عملیات مالی – اطلاعاتی ناتان روچیلد و جان چارلز هریس علیه ناپلئون شکل گرفته و پس از پایان جنگهای ناپلئونی، به سود سیاستها و منافع حامیانش، به حیات خود ادامه داده است. به نوشته سالوادوری (54) اولین نشانههای حضور سازمان سرّی کاربوناری به سال 1806 و پس از اشغال ناپل بهوسیله ناپلئون میرسد. در این زمان، سازمان فوق کانون تکاپوی پنهان اشراف و تجار ناپل علیه حکومت ناپلئون بود. (55) به نوشته ماکی، دستجات مسلح کاربوناری در سال 1814 ابزار موثری در خدمت پادشاه ناپل برای اخراج نیروهای فرانسوی از این منطقه بودند. (56) پروفسور تامسون زمان تأسیس سازمان کاربوناری را سال 1810 و هدف از تأسیس آن را مبارزه علیه سلطه ناپلئون میداند. (57)
اعضای کاربوناری به شدت مخالف کلیسا بودند ولی به خدا، که آن را استاد اعظم جهان مینامیدند، اعتقاد داشتند. (58)
تکاپو بر ضد کلیسای کاتولیک رم در دوران پاپ لئو دوازدهم (1823-1829) و پاپ لئو سیزدهم (1878-1903) در اوج خود بود و سه سازمان کاربوناری، مافیا و کامورا در این جبهه، که رهبری آن با فراماسونها و زرسالاران یهودی انگاشته میشد، سهمی بسزا داشتند. کلیسای کاتولیک از سال 1829 به مقابله با تهاجم ماسونها برخاست و پاپهای مختلف بارها و بارها فرمانهایی علیه فراماسونری صادر کردند. برای نمونه، پاپ لئو سیزدهم از سال 1882 تا سال 1902 چهار بار علیه فراماسونری بیانیه صادر کرد. (59)
شدت تکاپوی سه سازمان کاربوناری، مافیا و کامورا علیه کلیسای کاتولیک و اشتهار آنان به پیوند با فراماسونری و الیگارشی یهودی تا بدانجا بود که پاپ طی اعلامیههایی از آنها نیز به عنوان اعضای جبهه شیطانی علیه مسیحیت یاد کرد. (60)
اوج تکاپوی کامورا در دهه 1830 و در ایتالیاست. در این دوران، سازمان فوق شبکه وسیعی از قاچاقچیان، صاحبان قمارخانهها، گدایان و فاحشهها، و نیز زمینداران و مغازهداران، را زیر پوشش خود داشت. پلیس پادشاهی ناپل نه تنها مزاحم عملیات کامورا نمیشد بلکه گاه از آن در جهت اهداف خود بهره میبرد. ولی با وحدت ایتالیا در سال 1861 مقامات ایتالیایی تصمیم به سرکوب آن گرفتند. در سالهای 1862، 1864، 1874 و 1883 موج وسیعی از دستگیری اعضای کامورا رخ داد و پس از سال 1883 موجودیت این سازمان پایان یافت. (61)
از این پس، مافیا به تنها سازمان مخفی تبهکاری در جنوب اروپا بدل شد. در اوایل سده بیستم، این سازمان شاخههای خود را در ایالات متحده آمریکا و برخی کشورهای دیگر، به ویژه در آسیای جنوب شرقی و آمریکای جنوبی، گسترد. امروزه مافیا نامی شناختهشده در سراسر جهان است.
در آمریکای جنوبی نیز وضع به همین گونه است.
ادامه دارد…
پینوشتها:
1. Francis Rawdon Hastings, First Marquess of Hastings
2. William Pitt Amherst, First Earl Amherst of Arakan
لرد امهرست فوقالذکر برادرزاده فیلدمارشال جفری امهرست (Jeffrey Amherst) است و خود دوست نزدیک جرج کانینگ بود. (Smith, ibid, p. 585) ژنرال جفری امهرست از نزدیکان ویلیام پیت بزرگ بود. در سال 1758 به دستور پیت برای جنگ با فرانسه عازم کانادا شد، به سرکوب وحشیانه سرخپوستان دست زد و در سالهای 1760-1763 در مقام فرمانفرمای کل بریتانیا در آمریکای شمالی جای گرفت.
3. Charles C. Stelle, Americans and The China Opium Trade in The Nineteenth Century, (The University of Chicago, 1938), USA: Arno Press, 1981, p. 51. / 4. Margaret Goldsmith, The Trail of Opium, The Eleventh Plague, London: Robert Hale, 1939, pp. 71-72. / 5. Thomson, ibid, p. 138. / 6. “I called the New World into existence to redress the balance of the Old.” (Americana, vol. 5, p. 545) / 7. P. J. Cain and A. G. Hopkins, British Imperialism; 1688-1914, London: Longman, 1993, p. 280. / 8. ibid, pp. 281, 283. / 9. George Canning / 10. P. J. V. Rolo / 11. Americana, vol. 5, p. 545. / 12. Palmer, Modern History, ibid, p. 272. / 13. E. Royston Pike, Britain’s Prime Mininsters, from Walpole to Wilson, London: Odhams Booka, 1968, p. 166. / 14. ibid, p. 169. / 15. Major General Scott of Balcomie / 16. Emerson, ibid, vol. 1, p. 382; Pike, ibid, p. 170. / 17. Pike, ibid, p. 172. / 18. Robert Stewart Castlereagh / 19. Board of Control / 20. India Office / 21. 2nd Earl of Liverpool (Robert Banks Jenkinson) / 22. ibid, p. 172. / 23. Americana, ibid. / 24. Earl Charles John Cannig / 25. Lord Stuart de Rothesay / 26. Buckland, ibid, p. 71. / 27. Jonathan Scott / 28. ibid, p. 379. / 29. Cain and Hopkins, ibid, p. 99. / 30. Corti, ibid, pp. 319-320. / 31. Carbonari / 32. Americana, vol. 5, p. 627. / 33. George Gordon Byron, 6th Baron Bayron / 34. Holman Fenwick & Willan Co. / 35. Who’s Who 1993, p. 287. / 36. Mad Jack / 37. Americana, vol. 5, p. 88. / 38. Philhellenism / 39. Sir A. W. Ward and G. P. Gooch [eds.], The Cambridge History of British Foreign Policy, 1783-1919, [1923, reprinted:] New York: Octagon Books, 1970, vol. 2, p. 87. / 40. Prince Alexander Mavrocordatos / 41. Americana, ibid. / 42. Francois Rene de Chateaubriand / 43. ibid, vol. 6, p. 333. / 44. Franck Bright, ibid, p. 1397. / 45. Otto I / 46. ibid, p. 1401; Americana, vol. 13, p. 375. / 47. Nikos Kazantzakis / 48. Gould, ibid, vol. 6, pp. 303-305; Coil, ibid, p. 619; Mackey, ibid, vol. 1, p. 179; vol 2, pp. 657, 921-922. / 49. Mafia / 50. Camorra / 51. Coil, ibid. / 52. Gang / 53. Americana, vol. 18, p. 75. / 54. M. Salvadori / 55. ibid, vol. 5, p. 627. / 56. Mackey, ibid, vol.2, p. 922. / 57. Thomson, ibid, p. 140. / 58. Americana, ibid, vol. 5, p. 627. / 59. Coil, ibid, pp. 709-710. / 60. Mackey, ibid, vol. 2, p. 922.
درباره رابطه کلیسای کاتولیک و یهودیان و فراماسونها بنگرید به: این مقاله و این مقاله
61. Americana, vol. 5, p. 289.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج 2، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز 1390)
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: