(از سری مقالات یهودیان، انگلیسیها و آغاز عصر نو) جیمز روچیلد
اطلس تاریخ جهان پنگوئن، فراماسونری را به عنوان “مادر معنوی” انقلابهای آمریکای جنوبی عنوان میکند و میافزاید فراماسونری آمریکای جنوبی به وسیله فرانسیسکو دو میراندا در ونزوئلا تأسیس شد و شبکههای آن به سرعت سراسر قاره را فرا گرفت. (۶۲)
فرانسیسکو میراندا (۶۳) (۱۷۵۶-۱۸۱۶)، که در تاریخنگاری غرب به عنوان طراح آزادی مستعمرات اسپانیا در آمریکای جنوبی شناخته میشود، به سان سیمون بولیوار (۶۴) (۱۷۸۳-۱۸۳۰)، در یک خانواده ثروتمند سفیدپوست در شهر کاراکاس (ونزوئلا) زاده شد و به الیگارشی مستعمراتی مستقر در آمریکای جنوبی تعلق داشت.
میراندا در آغاز به عنوان افسر ارتش اسپانیا در جنگهای آمریکای شمالی شرکت داشت. او، چنانکه خود اظهار داشته، در سال ۱۷۸۴ در بندر نیویورک “طرحی برای آزادی تمامی قاره آمریکای تحت سلطه اسپانیا به کمک انگلستان” تهیه کرد و نظر عدهای از متنفذترین رجال ایالات متحده آمریکا را به آن جلب نمود. روشن است که میراندای ۲۸ ساله به تنهایی قادر به جلب این حمایت نبود.
او هیجده ماه بعد به لندن رفت و از طریق درج مقالات در مطبوعات و تماس با دولتمردان انگلیسی به اشاعه نظریات خود درباره “آزادی آمریکای جنوبی” پرداخت و طرح خود را با ویلیام پیت، نخستوزیر، در میان گذاشت. مدتی به تحصیل اشتغال داشت، سپس به اروپای قاره رفت و در سال ۱۷۹۲ در صفوف ارتش فرانسه انقلابی به تکاپو پرداخت. مدتی بعد به خیانت متهم شد و به لندن بازگشت.
در این دوره از اقامت در لندن، او رابطه نزدیک و دوستانهای با ویلیام پیت داشت و با “عوامل” خود در آمریکای جنوبی در ارتباط بود. در این زمان سیمون بولیوار نیز در لندن نزد میراندا بود و از پیروان او به شمار میرفت.
سرانجام، با بروز شورشهایی که با سرمایه و دسیسه لندن در آمریکای جنوبی پدید شد، در دسامبر ۱۸۱۰ میراندا و بولیوار به آمریکای جنوبی بازگشتند و با سخنرانی این دو (۵ ژوئیه ۱۸۱۱) نخستین جمهوری آمریکای جنوبی در ونزوئلا اعلام موجودیت کرد. میراندا به عنوان فرمانده ارتش جمهوری، ژنرالیسمو و دیکتاتور این منطقه شد. رفتار او به شدت خشن بود تا بدانجا که نارضایتی سایر همکارانش، از جمله بولیوار، را برانگیخت. کمی بعد، مواضع میراندا مورد حمله نیروهای هوادار فردیناند هفتم، پادشاه اسپانیا، قرار گرفت. میراندا کوشید تا به انگلستان بگریزد ولی موفق نشد؛ و بولیوار اجازه داد تا او را دستگیر کنند. میراندا به زندانی در اسپانیا منتقل شد و در آنجا درگذشت.
سرانجام، در پی “انقلاب لیبرالها” در اسپانیا و تبدیل فردیناند هفتم به شاهی مسلوبالاختیار، سیمون بولیوار با حمایت الیگارشی انگلیس و ایالات متحده آمریکا در سال ۱۸۲۱ سرزمین ونزوئلا را بار دیگر تصرف کرد. او سپس در رأس ارتش خود به سایر مستملکات اسپانیا هجوم برد و در سال ۱۸۲۵ سرزمینی را تصرف کرد که امروزه به نام وی بولیوی خوانده میشود. (۶۵)
در این دوران، تهاجم الیگارشی زرسالار معاصر به ساختارهای سیاسی عثمانی با نام سِر استراتفورد کانینگ، پسر عموی جرج کانینگ، در پیوند است.
سِر استراتفورد کانینگ (۶۶) (۱۷۷۶-۱۸۸۰) نیز از چهرههای متنفذ سیاست خارجی بریتانیا در سده نوزدهم است و در زمره کسانی جای دارد که زندگینامه سیاسیشان با تحولات تاریخ معاصر ایران مرتبط است.
او به مدت ۲۴ سال (۱۸۱۰-۱۸۱۴، ۱۸۲۴-۱۸۲۹، ۱۸۴۱-۱۸۴۵، ۱۸۴۷-۱۸۵۸) سفیر بریتانیا در عثمانی بود. کانینگ، که ایلچی بزرگ خوانده میشد، با سلطان و رجال عثمانی رابطه نزدیک برقرار کرد و در تحولات داخلی این کشور نقشی بسیار موثر و ماندگار ایفا نمود. (۶۷) استانفورد شاو، محقق آمریکایی، “تحریکات” سِر استراتفورد کانینگ را عامل صعود مصطفی رشید پاشا، وزیر اعظم فراماسون عثمانی، میداند. (۶۸)
در دوران سفارت او در عثمانی بود که جنگ معروف کریمه رخ داد. برخی مورخین بروز این جنگ را نیز به “تحریکات کانینگ” منتسب میکنند. او در سالهای ۱۸۲۰-۱۸۲۴ سفیر بریتانیا در ایالات متحده آمریکا بود. چنانکه دیدیم، این دورانی بسیار مهم در تاریخ قاره آمریکاست و مصادف است با جنگهای سیمون بولیوار و استقلال دولتهای آمریکای جنوبی. کانینگ در سال ۱۸۵۲ به مقام لردی رسید و ویسکونت استراتفورد دو ردکلیف (۶۹) نام گرفت. (۷۰)
سیاست بارون جیمز روچیلد در پاریس، چون سالومون روچیلد در وین، دوگانه بود. او از سویی بانکدار دربار بوربن انگاشته میشد و از سوی دیگر به شکلی پنهان و پیچیده سیاست الیگارشی یهودی لندن را پیش میبرد که در خط مشی برادر او ناتان روچیلد تجلی مییافت. این دوگانگی را در ماجرای اسپانیا به روشنی میبینیم:
حوادث دهه ۱۸۲۰ اسپانیا از یکسو پیامد تعارض فردیناند هفتم، پادشاه این کشور، با بورژوازی نوخاسته و متنفذی است که سهم خود را از قدرت سیاسی میطلبید و تأسیس پارلمان (کورتس) (۷۱) و استقرار “سلطنت مشروطه” را بهترین شکل تحقق این خواست میانگاشت. این تحدید قدرت فردی، دقیقاً به سان بوربنهای فرانسه، مطبوع فردیناند هفتم و اشرافیت فرتوت و سنتگرای حامی او نبود. از سوی دیگر، نقش دسیسههای الیگارشی زرسالار لندن را در این حوادث نباید ناچیز انگاشت.
فردیناند (نیای خوان کارلوس پادشاه کنونی اسپانیا) به شاخهای از خاندان سلطنتی بوربن تعلق داشت که از سال ۱۷۰۰ بر اسپانیا فرمان میراندند. او نخستین بار در مارس ۱۸۰۸، در پی شورشی که منجر به سقوط پدرش کارل چهارم شد، به سلطنت رسید ولی یکی دو ماه بعد به وسیله ناپلئون خلع شد. ناپلئون تاج و تخت اسپانیا را به برادر خود، ژزف بناپارت اعطا کرد و فردیناند را به عنوان تبعیدی راهی پاریس نمود. در دوران ستیز با ناپلئون، لندن حامی سلطنت فردیناند انگاشته میشد همانگونه که حامی اعاده سلطنت بوربنهای فرانسه بود. شورشهایی که به سود اعاده سلطنت فردیناند در اسپانیا انگیخته شد به سرآغاز مداخله نظامی انگلستان در این سرزمین و جنگهای شبهجزیره ایبری بدل گردید و سرانجام او در مارس ۱۸۱۴ به مادرید بازگشت.
گفته میشود فردیناند حکومتی استبدادی بر پا کرد، رجال “لیبرال” را تبعید نمود و دستگاه تفتیش عقاید کلیسای کاتولیک (انگیزیسیون) را بار دیگر برافراشت. (۷۲) معهذا، روشن است که علت واقعی تعارض لندن با فردیناند، تقابل پادشاه بوربن با سیاستهای الیگارشی انگلستان و ایالات متحده آمریکا در آمریکای جنوبی بود نه دلسوزی لندن برای “دمکراسی” در اسپانیا. سرانجام، زمانیکه فردیناند نیروهای نظامی را برای مقابله با شورشیان به آمریکای جنوبی اعزام میکرد (تابستان ۱۸۲۰) با تمرّد و عصیان آنان مواجه شد. این شورش، که در تاریخ اسپانیا به انقلاب لیبرالها شهرت دارد، منجر به استقرار “پارلمان” و نظام سلطنت مشروطه در اسپانیا و همزمان با آن استقلال مستعمرات اسپانیا در آمریکای جنوبی شد. از این پس شاه در کاخش زندانی و مسلوبالاختیار بود.
فردیناند، کمی پس از انقلاب لیبرالها، طی نامهای به عموزادهاش، لویی هیجدهم، برای اعاده اقتدار خود درخواست استمداد و کمک نظامی کرد. لویی هیجدهم مسئله را به اطلاع مترنیخ رسانید و صدراعظم اتریش، که خود را پاسدار حریم سلطنت در سراسر قاره اروپا میانگاشت، اجلاس نمایندگان اتحاد قدرتهای اروپایی را در شهر ورونا (۷۳) تشکیل داد. کنگره ورونا (اکتبر ۱۸۲۲) مقارن با اقتدار جرج کانینگ در انگلستان و تکاپوی استراتفورد کانینگ در ایالات متحده آمریکاست.
در این کنگره، دوک ولینگتون، نماینده انگلستان، مخالف سرسخت مداخله نظامی در اسپانیا بود. به رغم این مخالفت، اکثریت اعضای کنگره تصمیم به مداخله نظامی گرفتند. در نتیجه در آوریل ۱۸۲۳ ارتش فرانسه به فرماندهی دوک آنژولم (۷۴) برادرزاده لویی هیجدهم، وارد خاک اسپانیا شد، در ۲ مه شهر مادرید را اشغال کرد، سلطنت استبدادی فردیناند را اعاده نمود و اپوزیسیون “لیبرال” را به شدت سرکوب کرد. (۷۵)
معهذا، دیگر دربار اسپانیا در موضعی نبود که برای مستملکات آمریکای جنوبی خود چارهاندیشی کند. دربار فرانسه نیز به دلیل اخطار شدید انگلستان قادر به کمک در این زمینه نبود. جرج کانینگ اعلام کرد اگر دولت اسپانیا قادر به تصرف مجدد مستملکات آمریکایی خود نیست، انگلستان به هیچ قدرت خارجی اجازه نخواهد داد که این سرزمینها را برای او فتح کند. انگلستان بلافاصله به بهانه حمایت از “تجارت بریتانیا” نمایندگان سیاسی خود را به جمهوریهای تازهاستقلالیافته آمریکای جنوبی اعزام داشت. این امر “درواقع به معنای به رسمیت شناختن استقلال آنها بود.” (۷۶)
حوادث اسپانیا و کنگره ورونا برای روچیلدها سخت میمون و سودآور بود.
در زمان کنگره، سالومون روچیلد بهمراه مترنیخ و گنتس، در ورونا حضور داشت. کمی بعد، جیمز روچیلد از پاریس و کارل روچیلد از ناپل به او پیوستند. در جریان این کنگره بود که گنتس سالومون روچیلد را به نمایندگان روسیه معرفی کرد و قرارداد وام ۶/۶ میلیون پوندی روچیلدها با این دولت منعقد شد.
اخبار کنگره ورونا در بازارهای بورس اروپا به شدت موثر بود و بار دیگر، مانند جریان جنگ واترلو، این پست خصوصی روچیلدها بود که نبض بازارهای بورس را به تپش وامیداشت.
در این زمان، جیمز روچیلد از نشر اخبار محرمانه کنگره به عنوان ابزاری موثر برای دستکاری در بازار بورس پاریس بهره میبرد. این اقدام او تا بدان حد موثر بود که کنت دو ویلله نخستوزیر فرانسه، در نامهای (۱۸ نوامبر ۱۸۲۲) نوشت شایعات جیمز روچیلد درباره مخالفت ولینگتون با مداخله نظامی در اسپانیا سبب “افزایش فریبکارانه” سهام در بازار بورس پاریس شده است. کورتی میافزاید: “بدینسان، بنیاد روچیلد از وضع عمومی سیاسی برای کسب سود بهره میجست زیرا قادر بود به اخبار سریعاً دست یابد.” (۷۷)
در ماجرای لشکرکشی به اسپانیا، لویی هیجدهم و کنت دو ویلله به جیمز روچیلد به عنوان منبع اصلی تأمین هزینه جنگ مینگریستند. به رغم این، مکاتبات رمز روچیلد با برخی بانکداران اسپانیا فاش میکند که وی با “لیبرالها”ی اسپانیا، یعنی مخالفان بوربنها، نیز رابطه فعال و نزدیک داشته است. یک نمونه، مکاتبات رمز جیمز روچیلد با یکی از صرافان اسپانیا به نام برتران دلیس (۷۸) است که در جبهه “لیبرالها” جای داشت و برای ساقط کردن دولت اسپانیا و علیه مداخله فرانسه در تکاپو بود. (۷۹)
بهرروی، پس از ورود ارتش فرانسه به مادرید، این بلین (۸۰) نماینده روچیلدها در پایتخت اسپانیا، بود که به توصیه کنت دو ویلله و در زیر حمایت ارتش فرانسه استوارترین مواضع مالی را در این شهر به دست آورد و کمی بعد این روچیلدها بودند که با اعطای ۲۳ میلیون فرانک وام به دربار لویی هیجدهم از فشار هزینههای این لشکرکشی کاستند. (۸۱) بلین فوقالذکر قاعدتاً از تبار موسس بلین یهودی، پیمانکار نظامی سده هیجدهم، است. (۸۲) کنت دو ویلله در نامهای به دوک آنژولم، فرمانده نیروهای فرانسه در اسپانیا، درباره جیمز روچیلد چنین نوشت:
این مرد اکثر کسانی را که ما به حمایتشان نیاز داریم شخصاً میشناسد… والاحضرت میتوانند از طریق بنیاد روچیلد تمامی نیازهای مالی خود را، برای هزینههای جنگی و مذاکرات، تأمین کنند. (۸۳)
در کوران جنگ اسپانیا، بارون جیمز روچیلد در دربار فرانسه موقعیتی استوارتر از گذشته به دست آورد و به پاس خدماتش در این جنگ نشان لژیون دونور به او اعطا شد. (۸۴)
جنگ اسپانیا دولت مستبد فردیناند هفتم را نیز به بدهکار بزرگ روچیلدها بدل ساخت.
پادشاه اسپانیا کمی پس از اعاده قدرت، بمنظور تحکیم پایههای حکومت خود، از لویی هیجدهم تقاضای وام کرد و پادشاه فرانسه این درخواست را به جیمز روچیلد ارجاع داد. نتیجه مذاکرات بنیاد روچیلد و دربار اسپانیا، اعطای وامی به مبلغ ۱۲۰ میلیون پیاستر بود (۱۸۲۳). این وام با مشارکت ناتان روچیلد و دو زرسالار نامدار کواکر، آلکساندر بارینگ و جان ایروینگ، به دربار اسپانیا پرداخت شد. آنان در ازای این وام تمامی درآمدهای مستعمرات اسپانیا در آمریکای جنوبی را به ودیعه گرفتند. (۸۵)
با مرگ فردیناند هفتم، دختر سه ساله او به نام ایزابل دوم ملکه اسپانیا شد (۱۸۳۳-۱۸۶۸) و مادر او، ماریا کریستینا، به عنوان نایبالسلطنه قدرت را به دست گرفت. (۸۶) در این زمان مترنیخ از کارلوس ایزودور (۸۷) (۱۷۸۸-۱۸۵۵)، برادر فردیناند هفتم و عموی شورشی ملکه، حمایت میکرد و ایزابل و مادرش مورد حمایت لندن بودند. (۸۸)
بدینسان، اسپانیا نیز، چون پرتغال، برای سالهای متمادی به عرصه جنگ خونین “عموی شورشی” علیه ملکه “لیبرال” بدل شد. این جنگهای اسپانیا به جنگهای کارلیستها (۸۹) شهرت دارد. اعقاب کارلوس (اعضای شاخه کارلیست خاندان بوربن اسپانیا) تا سده بیستم همچنان خود را پادشاه اسپانیا میخواندند و مدعی تاج و تخت این سرزمین بودند.
در کنگره ورونا حادثه دیگری نیز رخ داد که طی آن بار دیگر اقتدار “طبقه جدید بانکداران“، و در رأس آن روچیلدها، به عنوان قدرتی مستقل در ورای دولتها به نمایش گذارده شد.
دولت انگلستان، پیش از آغاز سیستم اعطای کمکهای بلاعوض به متحدین، برای تأمین هزینههای نظامی جنگ با ناپلئون جمعاً دو وام به مبلغ ۲۲/۶ میلیون پوند به دولت اتریش پرداخت کرده بود. پس از سقوط ناپلئون این مسئله سالها مسکوت ماند. سرانجام، در کنگره ورونا، زمانیکه مترنیخ به مخالفت با سیاست انگلیسی عدم مداخله در اسپانیا برخاست، ولینگتون اعلام کرد که دولت اتریش باید این بدهی را بپردازد. رقمی که ولینگتون اعلام کرد حیرتانگیز بود: ۵/۲۳ میلیون پوند استرلینگ! این مبلغ هم شامل اصل بدهیهای اتریش و هم شامل بهره آن میشد. مترنیخ از بازپرداخت این بدهی امتناع کرد و مسئله به یک بحران در روابط دو دولت بدل شد.
درواقع، دولت اتریش که دو سال پیش با دریافت وام لاتاری ۵ میلیون پوندی از روچیلدها با دشواری فراوان ساماندهی اقتصاد خود را آغاز کرده بود، حتی توان بازپرداخت اصل این بدهی را نداشت. کنت اشتادیون، وزیر مالیه، به صراحت اعلام کرد که اصرار انگلستان در دریافت این مبلغ به معنای فروپاشیدن اقتصاد اتریش است. نتیجه مذاکرات دو دولت رضایتبخش نبود. پس از چانهزدنهای فراوان، انگلستان دعاوی خود را به رقم چهار میلیون پوند رسانید و بر دریافت آن پافشاری کرد. سرانجام، مترنیخ برای حل این بحران به سالومون روچیلد مراجعه کرد و از او درخواست نمود که از نفوذ برادرش، ناتان، در دولت انگلیس استفاده کند و ماجرا را فیصله دهد.
ناتان، بهمراه آلکساندر بارینگ و جان ایروینگ، به مذاکره با دولت انگلستان پرداخت و سرانجام انگلیسیها را راضی کرد که تنها ۵/۲ میلیون پوند از اتریش دریافت کنند.
روچیلدها بازپرداخت این بدهی را در ازای انتشار اوراق قرضه عمومی در اتریش متقبل شدند. بدینسان، از سال ۱۸۲۴ آنان با انتشار معادل۳۰ میلیون فلورین اوراق قرضه عملیات مالی پیچیدهای را آغاز کردند. ارزش این اوراق در بازارهای بورس اروپا به سرعت افزایش یافت و سود هنگفتی نصیب روچیلدها نمود. کورتی مینویسد: تخمین سود واقعی روچیلدها در این ماجرا غیرممکن است. ولی بر اساس برخی برآوردها، سود آنان تا اول آوریل ۱۸۲۵ به مبلغ ۱۸۲۴۶۰۰ پوند استرلینگ میرسد. (۹۰)
آشوبها و جنگهای خونین دهه ۱۸۲۰ در آمریکای لاتین صحنهای پررونق و شکوفا برای تکاپوهای مرموز و پیچیده مالی زرسالاران اروپا، به ویژه روچیلدها، فراهم میساخت. این عرصهای است بس آشفته که در آن عملیات ماجراجویان و دسیسهگران مالی و سیاسی و استقلالطلبان اروپاییتباری چون فرانسیسکو میراندا، سیمون بولیوار، برناردو اوهیگینز (۹۱) ایرلندی (۱۷۷۸-۱۸۴۲، بنیانگذار و دیکتاتور جمهوری شیلی) و ژنرال خوزه سن مارتین (۹۲) اسپانیایی (۱۷۷۸-۱۸۵۰، پدر استقلال آرژانتین و پرو)، که در آغاز خود را پیرو سرسخت آرمانهای دمکراسی لیبرالی میخواندند، سخت در آمیخته است.
این عجیب و نامتعارف نیست که از درون جنگها و آشوبهای استقلالطلبان آمریکای لاتین نسلی از خشنترین و قسیترین دیکتاتورهای تاریخ بشری پدید شدند. این فرایند نه به دلیل “ویژگیهای آب و هوایی” آمریکای لاتین و “خلق و خوی متلون” مردم آن، چنانکه برخی ادعا میکنند، بلکه دقیقاً به دلیل ساختار و ترکیب نیروهایی است که استقلال این سرزمینها را به ارمغان آوردند؛ نسلی از تبار ماجراجویان اروپایی و یهودیانی که طی چند سده از طریق غارت و گاه امحاء همگانی سکنه بومی این سرزمینها به الیگارشی حاکم بدل شدند و اینک با حمایت کانونهای حامی خود در اروپا کشورهای مستقل خویش را به پا میداشتند.
ماجراجوییها و دسیسههای سده نوزدهم در آمریکای لاتین چنان طنزآمیز و تراژیک است که در دهههای اخیر به دستمایه فیلمهای سینمایی فراوان بدل شده است. در تمامی این تحولات این الیگارشی زرسالار معاصر است که سود نهایی را برد و سلطه پنهان و آشکار خویش را بر دولتهای نوپدید آمریکای جنوبی و مرکزی استوار ساخت. در این بررسی به ذکر سه نمونه گویا اکتفا میکنیم:
۱. جزیره هائیتی در آمریکای مرکزی، در سال ۱۸۰۴ استقلال خود را از فرانسه اعلام داشت. (۹۳)
از آن پس این سرزمین به عرصه ستیزهای خونین بدل شد و ماجراجویان و دیکتاتورهایی بیرحم، چون هنری کریستف (۹۴) و ژان پیر بویر (۹۵) زمام امور این جزیره را به دست گرفتند. فرانسه نیز چند بار به لشکرکشیهایی نافرجام برای تصرف مجدد هائیتی دست زد. سرانجام، در سال ۱۸۲۵ ماجرای استقلال هائیتی فیصله یافت؛ دولت فرانسه پذیرفت که در ازای دریافت ۱۵۰ میلیون فرانک غرامت برای مالکین فرانسوی پلانتهای هائیتی، از دعاوی خود دست بردارد و استقلال این کشور را به رسمیت بشناسد.
ژان پیر بویر، رئیسجمهور و دیکتاتور فرانسوی حاکم بر هائیتی (۱۸۱۸-۱۸۴۳)، این شرط را پذیرفت و بدینسان هائیتی مستقل شد. بویر برای پرداخت این غرامت به زرسالاران فرانسه روی آورد و در ازای بهرههای کلان، که مبلغ فوق را به دو برابر میرسانید، درواقع تمامی سرزمین هائیتی را به صرافان پاریس فروخت. بارون جیمز روچیلد و ژاک لافیته دو عضو اصلی گروه مالی بودند که وام فوق را به هائیتی پرداختند.
بویر در دوران حکومتش متکی بر زرسالاران اروپا بود و مبالغ هنگفتی را صرف ایجاد نیروهای انبوه نظامی و احداث استحکامات و دژهای پرخرج کرد. او در سالهای پایانی عمرش در پاریس ساکن شد و در سال ۱۸۵۰ در این شهر درگذشت.
این جزیره در سال ۱۹۱۵ به تصرف ایالات متحده آمریکا درآمد و در سال ۱۹۳۴ بار دیگر مستقل شد. (۹۶)
۲. نمونه دوم، تأسیس امپراتوری مستقل برزیل به وسیله یکی از اعضای خاندان سلطنتی پرتغال است.
در نوامبر ۱۸۰۷، در پی حمله ناپلئون به پرتغال، خاندان سلطنتی این کشور دربار خود را به برزیل منتقل کرد و از صحنه جنگهای اروپا گریخت. بدینسان، به مدت چهارده سال مرکز امپراتوری پرتغال در شهر ریودوژانیرو مستقر شد و در همین شهر بود که در سال ۱۸۱۶ ژان ششم به عنوان پادشاه پرتغال تاجگذاری کرد و در سال ۱۸۲۱ به لیسبون بازگشت. پسر و ولیعهد ژان ششم، به نام پدرو، در برزیل ماند و حکومت این کشور را به دست گرفت.
از این زمان، تا سال ۱۸۲۳ که ژان سلطنت مطلقه خود را برقرار ساخت، صحنه سیاست پرتغال عرصه تعارض “پارلمان” (کورتس) و دربار بود. در کوران این تعارض، در سپتامبر ۱۸۲۲ ولیعهد پرتغال، در ستیز با پارلمان لیسبون، استقلال برزیل را اعلام کرد و خود را پدرو اول امپراتور برزیل خواند. او بدینسان مقدرات سرزمینی پهناور را به دست گرفت که در آن زمان بخش عمده خاک آمریکای جنوبی را در برمیگرفت و از دیرباز کشتزارهای عظیم نیشکر و معادن سرشار طلا و الماس آن پشتوانه مالی نیرومندی برای دربار پرتغال و الیگارشی یهودی اروپا بود.
ژان ششم پس از اعاده سلطنت مطلقهاش در لیسبون، استقلال برزیل را به رسمیت شناخت و پسرش را به عنوان امپراتور مادامالعمر آن اعلام نمود. ژان در سال ۱۸۲۶ درگذشت و سلطنت پرتغال به پدرو رسید ولی او که زندگی در ریودوژانیرو را مطبوعتر از لیسبون یافته بود، آن را به دخترش ماریا واگذارد. ماریای دوم، ملکه پرتغال، در سال ۱۸۲۸ به وسیله عمویش دن میگوئل خلع شد و جنگهای خونین داخلی پرتغال آغاز گردید.
در این پژوهش درباره پیشینه حضور الیگارشی یهودی در برزیل فراوان سخن گفتهایم؛ سرزمینی که گاسپار داگامای یهودی از “کاشفین” آن بود، در سال ۱۵۰۳ به وسیله فرناندو نورونای یهودی به نام دربار پرتغال فتح شد و از آن پس از کانونهای اصلی استقرار و تکاپوی پلانتداران یهودی – مارانو بود که بخش مهمی از سکنه “سفیدپوست” این سرزمین را تشکیل میدادند. مورخین اقدام پدرو اول در اعلام استقلال برزیل را با حمایت انگلستان و به رغم خواست قدرتهای “کهنه” اروپا، به ویژه مترنیخ، میدانند. (۹۷)
باید بیفزاییم که هم استقرار حکومت مطلقه ژان ششم در پرتغال و هم تأسیس حکومت مستقل پدرو اول در برزیل، هر دو، با سرمایه الیگارشی یهودی امکانپذیر شد. در سال ۱۸۲۴، یک سال پس از اعطای وام به فردیناند هفتم پادشاه اسپانیا، جیمز روچیلد مبلغ ۲۵ میلیون فرانک فرانسه به ژان ششم، پادشاه پرتغال، وام داد. (۹۸) و زمانیکه پدرو اول از عهده بازپرداخت بدهیهای سنگین خود به سرمایهداران انگلیسی عاجز شد، ناتان مایر روچیلد به میدان آمد. او تمامی تعهدات دولت برزیل را متقبل شد و در سال ۱۸۲۹ با اعطای یک وام ۸۰۰ هزار پوندی به پدرو “شادمانی عظیم دولتمردان لندن” را برانگیخت. (۹۹) جنگهای دن میگوئل نیز، چنانکه گفتیم، با حمایت لندن و با وام اعطایی ناتان مایر روچیلد آغاز شد و سرانجام با مداخله نظامی لندن به سود ماریا به پایان رسید. در این زمان ماریای باشکوه (۱۰۰) همسر پرنس فردیناند ساکس کوبورگ و خویشاوند خاندان سلطنتی انگلیس بود!
دسیسههای یهودیان در برزیل به پایان نرسید. در سال ۱۸۸۹ پدرو دوم پسر پدرو اول و آخرین امپراتور برزیل، با کودتای ژنرال مانوئل فونسکا، از خاندان یهودی ابواب – فونسکا، برکنار شد و از آن پس “ایالات متحده برزیل” به عنوان جمهوری اعلام گردید. (۱۰۱) مورخین خلع پدرو دوم را دسیسه مشترک “پلانتداران و لیبرالها” میدانند. (۱۰۲) ژنرال فونسکای برزیلی در میان الیگارشی آمریکای لاتین پدیدهای نادر و استثنایی نیست.
۳. سومین نمونه به نیمه دوم سده نوزدهم و به کشور مکزیک تعلق دارد:
ماکزیمیلیان (۱۰۳) (۱۸۳۲-۱۸۶۷) از اعضای خاندان سلطنتی هابسبورگ و برادر فرانتس جوزف امپراتور اتریش است. او در دوران سلطه اتریش بر شبه جزیره ایتالیا، به مدت دو سال حکومت منطقه لومباردی و ونیز را به دست داشت ولی در ماجرای تهاجم سال ۱۸۵۹ فرانسه و دربار ساردینی به مستملکات اتریش مقام خود را از دست داد. از آن پس، وی به مدت چهار سال در قلعه خود واقع در منطقه تریست (۱۰۴) زندگی آرامی داشت و در کنار همسر ۱۹ سالهاش شارلوت، دختر لئوپولد اول پادشاه بلژیک، به باغداری مشغول بود.
لویی بناپارت (ناپلئون سوم)، ماکزیمیلیان سادهلوح را آلت دستی مناسب یافت، وی را فریفت و پس از اشغال مکزیک به وسیله ارتش فرانسه (ژوئن ۱۸۶۴) او را به عنوان “امپراتور مکزیک” بر تخت سلطنت این کشور نشاند.
سلطه فرانسه بر مکزیک مقبول الیگارشی ایالات متحده آمریکا نبود که از شورشیان “لیبرال” این کشور به رهبری بنیتو خوارز (۱۰۵) حمایت میکرد.
سرانجام، فشار ایالات متحده آمریکا از یکسو و افزایش قدرت نظامی پروس در همسایگی فرانسه از سوی دیگر سبب شد که در مارس ۱۸۶۷ لویی بناپارت ارتش خود را از مکزیک فراخواند و ماکزیمیلیان و همسرش را به حال خود رها کند. شارلوت، که زنی ساده و خوشقلب بود، برای دریافت کمک از لویی بناپارت و پاپ راهی اروپا شد. کمی پس از خروج او، ماکزیمیلیان به دست “لیبرالها” افتاد و در ۱۹ ژوئن ۱۸۶۷ تیرباران شد. درخواست استمداد شارلوت در اروپا با بیتفاوتی پادشاه فرانسه و پاپ مواجه شد و فشار روحی بر او چنان سنگینی کرد که در حضور پاپ حافظهاش را از دست داد. شارلوت (کارلوتا) تا سال ۱۹۲۰ زنده بود و در این دوران طولانی ۵۳ ساله همچنان مجنون بود.
داستان زندگی این پادشاه وٍ ملکه نگونبخت یکی از کمدی – تراژیکترین پردههای تاریخ معاصر اروپا و آمریکاست؛ دربارهی آن کتابهای متعدد نوشته شده و حتی فیلمهای سینمایی کمدی پرداخت شده است. (۱۰۶)
پینوشتها:
62. The Penguin Atlas…, ibid, p. 53. / 63. Francisco de Miranda / 64. Simon Bolivar / 65. Americana, vol. 4, p. 161; vol. 19, p. 220; Palmer, Modern History, ibid, pp. 51, 199-200. / 66. Sir Stratford Canning
67. درباره رابطه سِر استراتفورد کانینگ با دربار عثمانی بنگرید به: لرد کینراس، قرون عثمانی، ترجمه پروانه ستاری، تهران: کهکشان، ۱۳۷۳، صص ۴۸۹، ۴۹۳-۴۹۵، ۴۹۷-۴۹۹، ۵۰۴-۵۱۱.
68. استانفورد شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضانزاده، مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس، ۱۳۷۰، ج ۲، ص ۱۲۱.
69. Viscount Stratford de Redcliffe / 70. Palmer, Modern History, ibid, p. 272. / 71. Cortes / 72. Americana, vol. 11, p. 105. / 73. Verona / 74. Duke of Angouleme / 75. Corti, ibid, p. 292. / 76. Franck Bright, ibid, p. 1376. / 77. Corti, ibid, pp. 277-281. / 78. Bertran de Lis / 79. ibid, pp. 286-287. / 80. Belin / 81. ibid, pp. 288-290. / 82. Judaica, vol. 5, p. 935.
درباره این خانواده اطلاع دیگری در دایرهالمعارف یهود مندرج نیست.
83. Corti, ibid, p. 291. / 84. ibid, p. 292. / 85. ibid, p. 293.
86. در تاریخ اسپانیا، ایزابل اول همان ملکه کاستیل و همسر فردیناند آراگونی است که دربارهاش بطور مشروح سخن گفتهایم.
87. Carlos Isodor
88. بنگرید به: این مقاله
89. Carlist Wars / 90. ibid, pp. 299-303. / 91. Bernardo O’Higgins / 92. Jose de San Martin
93. درباره پیشینه سلطه فرانسه بر هائیتی بنگرید به: این مقاله
94. Henri Christophe / 95. Jean Pierre Boyer / 96. Americana, vol. 4, p. 390; vol. 13, p. 703; Corti, ibid, p. 323. / 97. Corti, ibid, p. 306. / 98. ibid, p. 290. / 99. ibid, p. 306. / 100. Maria da Gloria
101. بنگرید به: این مقاله
102. The Penguin Atlas…, ibid, p. 93. / 103. Maximilian / 104. Trieste / 105. Benito Juarez / 106. Americana, vol. 5, pp. 667-668; vol. 18, pp. 534-535; Palmer, Modern History, ibid, pp. 159, 194.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج ۲، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم (پائیز ۱۳۹۰)
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم:
با عرض سلام
سایت بسیار مفیدی دارید.
فقط یک اشکال دارد آن هم اینکه درباره ی هولوکاست و دروغ بودن مسلم آن مطلب چشم گیری ندارید.
باتشکر
با سلام. مقالات مفیدی دربارهی موضوع هولوكاست تهیه كردهایم كه به مرور زمان منتشر خواهد شد. با تشكر از اظهار نظر شما