بررسی نظریه کوروش ذوالقرنین (قسمت سوم) سد ذوالقرنین
معرفی اجمالی نظریه ابوالکلام آزاد
این نظریه اول بار از سوی سِر سید احمدخان هندی طرح شده و ابوالکلام آزاد وزیر فرهنگ هند نیز آن را بسط داده، به توضیح جوانب آن پرداخت. آراء ابوالکلام آزاد در قالب کتابی با عنوان «کوروش کبیر» تدوین شده و جناب آقای باستانی پاریزی به ترجمهی آن همّت گماشتند که در ادامه شرحی اجمالی از آن ارائه میگردد.
سِر سید احمد خان هندی
از آیات ۹۸-۸۳ سوره کهف برمیآید که از حضرت رسول (ص) در رابطه با ذوالقرنین سؤال شده و ایشان آیات فوقالذکر را در پاسخ به سؤال مزبور تلاوت فرمودهاند. مراجعه به احادیثی که در ذیل این آیات وارد شده معلوم میدارد که سؤالکنندگان از قوم یهود بودهاند.
لذا به اعتقاد جناب ابوالکلام، طریقِ صحیح در یافتنِ حقیقتِ احوالِ ذوالقرنین، مراجعه به اسفار یهود است؛ زیرا پرسش و استفسار یهود از بابِ آزمایشِ میزان علم پیامبر بوده و آنها از شخصیتی سؤال نمودهاند که خود به احوالش آگاهاند و از آنجا که علوم و معارف یهود در کتب مقدسش تجلّی نموده است، بررسی اسفار یهود میتواند در یافتن مصداقی برای ذوالقرنین راهگشا باشد.
ابوالکلام آزاد در ادامه به بخشهای مختلفی از اسفار یهود استناد کرده و مدعی است که با مراجعه به اسفار یهود میتوان کوروش هخامنشی را مابازاء تاریخی ذوالقرنین دانست. او در ادامه به وجود تندیسی منتسب به کوروش اشاره نموده که در نزدیکی استخر، در مشهد مرغاب کشف شده و دارای دو شاخ و دو بال و تداعیکنندهی لقب ذوالقرنین است.
ادامهی کتاب کوروش کبیر به بیان احوال کوروش و شرحی از زندگانی و کشورگشاییهای او مشتمل بر حمله به لیدیه، نواحی شرقی، بابل و نواحی شمالی (قفقاز) اختصاص یافته است. به عقیدهی ابوالکلام، حملهی کوروش به لیدیه، نواحی شرقی و نواحی شمالی بهترتیب معادل با سیر ذوالقرنین در مغربالشمس، مطلعالشمس و بینالسّدین است.
ایشان معتقدند که کوروش طیّ سفری که به نواحی شمالی ایران (ارمنستان) داشته، با اقوامی ملاقات نموده و آنها از او خواستهاند تا سدّی را برای جلوگیری از حملات اقوام مهاجم بنا نماید. کوروش نیز خواست این قوم را اجابت نموده و سدّ آهنین داریال را بهگونهای ساخته که حملات مهاجمین را پایان بخشد. از دیدگاه ایشان سدّ مذکور، همان سدّی است که قرآن کریم، ساختن آن را به ذوالقرنین نسبت داده است.
بخش دیگری از نظریه ایشان، به بیان مذهب و ویژگیهای اخلاقی کوروش اختصاص یافته و در آنجا ذکر شده که گزارشهای تاریخی فراوانی از حُسن سلوک کوروش با ملل و پادشاهان مغلوب وجود دارد که این فضایل اخلاقی با مشخصاتی که قرآن کریم در ارتباط با ذوالقرنین ذکر نموده، مطابقت دارد.
ضمناً ایشان ادعا نمودهاند که کوروش پیرو مذهب زردشت و یکتاپرست بوده و بهرغم اذعان به عدم وجود مدرک تاریخی برای این امر، قرائنی را برای اثبات زردشتی بودن کوروش طرح نمودهاند.
پایههای نظریه ابوالکلام
با عنایت به توضیحات ارائه شده، میتوان شاخصترین ادلّهای که ابوالکلام برای اثبات نظریهی خود از آن بهره جسته و به بیان دیگر، پایههای نظریهی او را در قالب موارد ذیل بیان نمود:
الف. سد ذوالقرنین:
بنا بر آیات قرآن، ذوالقرنین سدّی از آهن و مس بنا نمود و سد آهنین داریال که بهزعم جناب ابوالکلام توسط کوروش ساخته شده، دارای همان ویژگیهایی است که قرآن برای سد ذوالقرنین ذکر نموده است.
ب. مذهب و معتقدات کوروش:
به اعتقاد ابوالکلام، کوروش کبیر یکتاپرست و پیرو دین زردشت بوده و خصایل اخلاقی او در میان پادشاهان همعصرش نظیر نداشته است. این امر نشان از مطابقت دین و منش کوروش با ذوالقرنین قرآن دارد.
ج. سفرهای سهگانه ذوالقرنین:
سفرهای سهگانهای که در قرآن برای ذوالقرنین بیان شده، با جنگهای کوروش در مشرق، مغرب و شمال قابل تطبیق است.
د. قرائن و شواهد دیگر:
در کنار مواردی که ذکر گردید، قرائن و شواهدی از اسفار یهود، احادیث اهل عامه و تندیسی که در مشهد مرغاب یافته شده نیز در جهت پیشبرد نظریه ابوالکلام آزاد مورد استفاده قرار گرفته است.
برای آنکه بتوان قضاوت صحیحی از این نظریه داشته باشیم، میبایست تمامی موارد فوقالذکر را مورد بررسی قرار داده و مطابقت آن را با آیات قرآن و اسناد تاریخی در معرض نقد قرار دهیم که این امر در ادامهی این نوشتار محقق میشود.
سد ذوالقرنین در نظریه ابوالکلام
بدون تردید سد ذوالقرنین و یافتن مصداقی برای آن در میان ابنیه تاریخی موجود، یکی از مواردی است که پیچیدگی داستان ذوالقرنین را دوچندان نموده است؛ در واقع مفسّرین سدّی را با ویژگیهایی که در قرآن به آن اشاره شده نیافته و در بررسی تطابق یک شخصیت تاریخی با ذوالقرنین، مسأله سدّ را با تسامح دنبال نمودهاند. لیکن ابوالکلام آزاد مدعی است که دقتنظر کافی را در رابطه با این موضوع مبذول داشته است.
ایشان یکی از برجستهترین مشخصات ذوالقرنین را بنا نمودن سدّی آهنین دانسته و سایر مفسّرین را به این دلیل که در یافتن مابازاء تاریخی ذوالقرنین نسبت به این امر بیتوجه بودهاند، مورد انتقاد قرار دادهاند. از دیدگاه ایشان تنگه داریال در ناحیه ولادی کیوکز کشور گرجستان، تمامی ویژگیهایی را که برای سد ذوالقرنین ذکر شده دارا است. زیرا این سدّ در ناحیه کوهستانی قفقاز و بین دو کوه (بینالسّدین) واقع گردیده و در ساخت آن نیز از آهن استفاده شده است و به ادعای ایشان، کوروش سدّ مذکور را بنا نموده است.
به اینترتیب از دیدگاه ابوالکلام، کلیه سؤالات درباره سد ذوالقرنین، که بارزترین مشخصهی ذوالقرنین و در عین حال پیچیدهترین بخش برای یافتن مابازاء تاریخی برای این شخصیت قرآنی است، کاملاً پاسخ داده میشود.
این بخش از نظریه ابوالکلام و استدلالهای ارائه شده در آن از دو جهت قابل نقد است:
اول آنکه آیا میتوان اثبات نمود که سدّ آهنین داریال، توسط کوروش کبیر ساخته شده است؟
ثانیاً و به فرضِ ثبوت مورد اول، آیا سد داریال ویژگیهایی را که قرآن برای سد ذوالقرنین بیان نموده دارا است یا خیر؟
در ادامه هریک از این موارد، مورد بررسی قرار میگیرد.
بررسی صحت انتساب سد داریال به کوروش کبیر
به زعم ابوالکلام آزاد، کوروش در سفرهایی که برای اصلاح ممالک تابعه ماد به شمال ایران انجام داد، سدّی را برای جلوگیری از تجاوزات اقوام مهاجم، بنا نمود. ایشان این موضوع را به شرح ذیل تشریح نمودهاند:
مورّخین یونان از حمله سوم کوروش که برای اصلاح اوضاع حدود ماد صورت گرفته نیز خبر میدهند، این لشکرکشی باید متوجه شمال باشد، زیرا ماد در شمال پارس قرار داشت و حدود آن به کوههای شمال که متصل به دریای خزر و دریای سیاه میشوند، میرسید. این نواحی بعدها به قفقاز و بهاصطلاحِ پارسیان به «کوه قاف» موسوم گشت. کوهستان قفقاز فعلی در این سلسلهکوهها وجود دارد. در این حمله، کوروش به نزدیک رودی رسید و در اطراف آن اردو زد. از آن زمان این رود به نام رود کوروش موسوم شد و هنوز هم به همین نام (کُر) معروف است … شک نیست که کوروش در این حمله با اقوام کوهستانی این منطقه روبهرو شده است، این اقوام از دست قومی بهنام یأجوج و مأجوج شکایت بردند، کوروش دستور داد سدّی آهنین در برابر آنان بنا کنند. چیزی که مایه تأسف است این است که مورّخین یونان به تدوین حوادث این لشکرکشی اعتنا نکردهاند. (۱)
در جای دیگری از رساله ایشان نیز توضیحاتی در رابطه با نام سدّ مزبور بیان شده است:
از کتب ارمنی بهتر میتوان شهادت گرفت زیرا به وقایع از نزدیک آشنا بودهاند. این سدّ را در کتب ارمنی از زمان قدیم «بهاک گورایی» خواندهاند و «کابان گورایی» هم گفتهاند و معنی هردو کلمه یکی است و همان معنی «دربند کوروش» یا «گذرگاه کوروش» را میدهد. زیرا «کور» قسمتی از نام کوروش است. آیا همان شهادت واقعی که الساعه هم وجود دارد نمیتواند کفایت کند که سدّ مزبور را کوروش بنا نموده است؟ (۲)
تنگه داریال
نکته حائز اهمیت در نوشتههای ابوالکلام آن است که خود ایشان نیز معترفاند که شرح لشکرکشی کوروش به ممالک تابعه ماد، به تفصیل بیان نشده و تواریخ، ساختن سدّی که حملات سکاها را متوقف نماید، به کوروش کبیر نسبت ندادهاند. لذا ایشان برای اثبات مدعای خود، پارهای از قرائن را مستمسک قرار دادهاند؛ وجود تکواژه «کور» در نام ارمنی سد داریال و نیز در نام رود کر از شعبات رود ارس که از آن نواحی میگذرد، ایشان را به یقین رسانده که کوروش سد داریال را بنا نموده است!
لیکن سؤالی که به ذهن متبادر میشود آن است که آیا این نحو از استدلال در حدّی از قوام و استحکام هست که ساختهشدن سدّی توسط کوروش را بیهیچ شک و شبههای اثبات نماید؟ آنهم در شرایطی که هیچ دلیل تاریخی برای اثبات این مدعا در دست نداریم. روشن است که استدلال جناب ابوالکلام پذیرفتنی نیست!
مروری بر تاریخ هخامنشیان مشخص میکند که صحّت بسیاری از جزئیات حیات کوروش، که حتی در تواریخ مدوّن بیان شدهاند نیز محل تردید و اشکال است. (۳) بهعنوان مثال، یکی از مواردی که مورّخین در رابطه با آن اختلاف نمودهاند، چگونگی وفات کوروش است؛ بیشتر مورّخین زمان مرگ کوروش را در حمله به شمالشرق ایران و هنگام درگیری با اقوام سکایی گزارش نمودهاند.
لیکن تناقضات گزارشهای تاریخی در این بخش بسیار جالب توجه است؛ هرودوت معتقد است که ایرانیها در این جنگ شکست خوردند، در حالی که کتزیاس و استرابون بر این باورند که ایران در آن جنگ فاتح گردید. بنا بر اعتقاد برخی از مورّخین، دو گروه از سکاها در این جنگها مطیع کوروش شدند که داریوش کبیر به نام این دو گروه در کتیبه نقش رستم اشاره کرده است. گزنفون اما مطالب کاملاً متفاوتی را بیان نموده و معتقد است که کوروش به مرگ طبیعی و در پارس درگذشته است. (۴)
در نهایت بررسی منابع گوناگون برای مورّخان اثبات ننموده که کوروش در جنگ با سکاها پیروز شده و یا مغلوب گردیده است. نیز مشخص نیست کوروش در جنگ با سکاها و در شمالشرق ایران کشته شد و سپس پیکرش به پارس انتقال یافت، و یا اینکه در پارس به مرگ طبیعی درگذشته است. مشاهده میشود که موارد بسیاری از زندگی کوروش بهدرستی برای ما معلوم نیست. این در حالیاست که به هر روی شرح واقعه مذکور (یعنی مرگ کوروش) در منابع تاریخی علیرغم تمامی تفاوتها و گاه تناقضها ثبت شده است.
حال چگونه در ارتباط با امری که در زندگی کوروش ثبت نگردیده – یعنی ساختن یک سدّ در ناحیه تفلیس – میتوان به قطعیّت سخن گفت و ساختن سدّی را تنها با استناد به نام آن سدّ و یا نام رودی که در مجاورت آن سدّ در جریان است، در رابطه با کوروش اثبات نمود؟! لذا جناب ابوالکلام نیز نتوانستهاند مسأله سدّ در داستان ذوالقرنین را چنان که باید مورد بررسی دقیق قرار دهند، زیرا ادعای ایشان با استفاده از منابع تاریخی متقن و یقینزا قابل اثبات نیست. بلکه اساساً هیچگونه منبع تاریخی برای اثبات مدّعای ایشان وجود نداشته و این امری است که خود ایشان نیز بدان اذعان کردهاند، زیرا اگر مدرکی در رابطه با این امر در اختیار داشتند، یقیناً ارائه مینمودند.
بهرغم آنکه مورّخین یونانی توجه چندانی به جنگهای کوروش در ارمنستان نشان ندادهاند، لیکن اسناد تاریخی در رابطه با لشکرکشی کوروش به نواحی شمالی ایران بهکلّی سکوت اختیار نکردهاند؛ در واقع گزنفون تنها مورّخی است که شرحی از چگونگی انقیاد ارمنستان و تسلّط کوروش بر آن نواحی را بیان نموده است. نوشتههای او تنها منبع اطلاعاتی ما در رابطه با این واقعه است که میبایست بهدقّت بررسی شود تا صحّت ادعای جناب ابوالکلام مبنی بر ساختهشدن سدّی توسط کوروش در نواحی شمالی ایران، مورد ارزیابی بیشتر قرار گیرد.
پیش از ذکر نوشتههای گزنفون، لازم است توضیحاتی فراتر از آنچه در بخشهای پیشین در رابطه با آثار گزنفون بیان گردید، ارائه شود تا بتوان درک صحیحتری از مطالبی که او درباره لشکرکشی کوروش به ارمنستان ذکر کرده، حاصل نمود.
قلمرو هخامنشیان و موقعیت ارمنستان
نکاتی در رابطه با آثار گزنفون
قبلاً اشاره شد که گزنفون سه کتاب در حوزه تاریخ ایران تدوین نموده که یکی از آنها به بررسی حیات و شخصیت کوروش کبیر اختصاص دارد. اما مصنّفات او در رابطه با ایران بدینجا محدود نشده و یکی از کتب گزنفون نیز مربوط به مشاهدات او از ایران در زمان اردشیر دوم هخامنشی است. گزنفون در جنگ کوروش کوچک با برادرش اردشیر دوم شرکت داشته و بعد از جنگ، یونانیها را به اوطانشان مراجعت داده است. بنابراین آنچه او در این باب نوشته مشاهدات خود او است. (۵)
شاخصهی دیگر آثاری که از گزنفون به دست ما رسیده، مبالغه او در ذکر پارهای از جزئیات وقایع است، بهنحوی که محقّقین، تمامی نوشتههای او را رخدادهای تاریخی تلقّی نمیکنند. لیکن خط سیر اصلی وقایعی که او نقل نموده در بسیاری از موارد با آنچه سایرین بهویژه هرودوت نقل کردهاند، تطابق قابل قبولی دارد. پیرنیا حین بررسی لشکرکشی کوروش به لیدیه و آسیای صغیر تحلیلی را در رابطه با نوشتههای گزنفون ارائه نموده که حاوی نکات جالبی است. او پس از بررسی اقوال هرودوت و سایر مورّخین، درباره گزنفون میگوید:
گزنفون در جزئیاتی داخل شده، که دیگران ننوشتهاند و اگر تمامی این کیفیات را نتوان وقایع تاریخی دانست، این هم معلوم است که تمامی نوشتههای گزنفون را هم نمیتوان نتیجه تخیّلات او درباره کوروش بهشمار آورد، زیرا اولاً نوشتههای نویسنده مزبور، راجع به وقایع مهمی مانند قشونکشی به لیدیه، تسخیر سارد، محاصره بابل و تسخیر آن، اساساً با نوشتههای هرودوت مخالفت ندارد. ثانیاً گزنفون، راجع به ترتیبات و تشکیلاتی که کوروش داده، در موارد زیاد گوید که این ترتیبات را اکنون هم شاه یا شاهان حفظ کرده، مجری میدارند، بنابراین اگر در باب اسامی بعض اشخاص و مردمان و نیز راجع به کیفیاتی، در صحّت نوشتههای او تردید داشته باشیم، جای تردید نیست که ترتیبات و تشکیلات را گزنفون، موافق آنچه که در موقع بودن خود در مستملکات ایران، در آخر قرن پنجم ق.م. مشاهده کرده، نوشته و اگر هم با ترتیبات زمان کوروش صدق نکند، لااقل به زمان اردشیر دوم هخامنشی مربوط بوده و بهطور کلّی اوضاع آن زمان را مینماید. گذشته از این ملاحظات، راجع به بعضی از وقایع، مثلاً تسخیر ارمنستان در زمان کوروش، هرودوت و کتزیاس هیچگونه اطلاعاتی نمیدهند. بنابراین، از مورّخین یونانی، که به زمان کوروش بالنسبه نزدیک بودند، یگانه منبع اطلاعات ما نسبت به اینگونه وقایع همانا نوشتههای گزنفون است. به هر حال نوشتههای او را نمیتوان کنار گذارد. (۶)
پیرنیا تحلیل دیگری را در رابطه با وحدت خط سیر نوشتههای گزنفون و سایر مورّخین نیز ذکر نموده که در ذیل بدان اشاره شده است:
از مقایسه روایت گزنفون با روایت هرودوت معلوم است، که خطوط رئیسه نوشتههای او همان نوشتههای هرودوت است: پیشدستی در حمله به ایران از طرف کرزوس میشود، دو دفعه کوروش با پادشاه لیدیه میجنگد، بعد از عقبنشینی کرزوس، کوروش به لیدیه حمله میکند و برای اینکه از پشت سر خود ایمن باشد با دولت بابل عهدی میبندد، یعنی آن را از تشویش بیرون میآورد. تسخیر سارد هم تقریباً در زمینه روایت هرودوت است، رفتار کوروش با پادشاه لیدی، ملاطفت نسبت به او، غارت نکردن سارد و غیره و غیره نیز تقریباً در همان زمینه است. مطیع شدن ولایات آسیای صغیر یا دولتهای کوچک آن هم تقریباً در زمینه نوشتههای هرودوت است، این کلیات چندان تفاوتی با روایت هرودوت ندارد، ولی در کیفیات، تفاوتهای زیاد بین دو مورّخ یونانی است، در اینجا سؤالی پیش میآید: آیا این کیفیات اصلاً نبوده یا هرودوت آن را به سکوت گذرانیده. به عقیده مؤلف این کیفیات را به دو قسمت باید تقسیم کرد: قسمتی چیزهایی است، که گزنفون از مشاهدات خود در موقع بودن در جنگ کونّاکسا و عقبنشینی دههزار نفر یونانی دیده یا شنیده و در اینجا ذکر کرده و نیز از ترتیباتی سخن رانده میگوید: «امروز هم (یعنی در زمان اردشیر دوم هخامنشی) این ترتیبات برقرار است.» اینگونه اطلاعاتی که میدهد باید صحیح باشد، زیرا، دیگران هم تقریباً در همین زمینه سخن راندهاند، اما چیزهایی هم در نوشتههای گزنفون دیده میشود، که نتیجه تخیّلات خود او است. رویهمرفته نمیتوان تمامی کیفیاتی را که گزنفون شرح داده، وقایع تاریخی دانست، ولی تردیدی نیست، که تمامی این چیزها را هم نمیتوان رمان خواند. به هر حال توصیفات و نقاشیهای گزنفون بهطور کلی احوال کوروش و منظره ایران آن روزی و دول همجوار را خوب مینماید. اگر هم مبالغه کرده باشد، باز کلیات در زمینه تاریخ است. (۷)
به این ترتیب در رابطه با نوشتههای گزنفون میبایست دو نکته اساسی را مد نظر قرار داد: اول آنکه شرح گزنفون از وقایع مهم و تأثیرگذار و به تعبیر پیرنیا خطوط رئیسه داستانهای گزنفون، مشابه مطالب دیگران است. لذا بهرغم مخدوش بودن برخی از جزئیات، کلیّاتی که نقل کرده قابل اعتماد بوده و نمیتوان آنها را کنار گذاشت. دومین نکته هم مربوط به نوشتههایی است که گزنفون آنها را مشاهدات خود از اوضاع ایران خوانده و تأکید نموده که این ترتیبات در زمان خود او نیز برقرار است.
در رابطه با این بخش از نوشتههای او میتوان گفت که چنین مطالبی تا حد زیادی مورد وثوق و اطمینان است. توجه به این نکات ما را در صحّتسنجی آثار او و تحلیل هرچه صحیحتر مطالبی که این مورّخ در ارتباط با لشکرکشی کوروش به ارمنستان نقل نموده، یاری مینماید.
لشکرکشی کوروش به ارمنستان
پیش از ذکر کیفیت حمله کوروش به ارمنستان میبایست تذکری درباره این بخش از تاریخ گزنفون ارائه گردد و آن عقیدهی او درباره نحوه انتقال قدرت از مادها به پارسیان (کوروش) است. مطابق آنچه در شرح اجمالی زندگی کوروش بیان شد، از اسناد کلاسیک و جدید، یعنی نوشتههای کتزیاس، هرودوت و الواح بابلی صریحاً استنباط میشود، که جنگی بین کوروش و پادشاه ماد روی داده و کوروش، پس از تسخیر همدان، دولت ماد را منقرض نموده است.
اما گزنفون علت قدرتیافتن کوروش و پارس را کاملاً متفاوت بیان نموده است؛ موافق گفتههای او، کوروش به خواهش کیاکسار دایی خود به کمک او آمده، برای وی جنگ میکند و زمام امور را کیاکسار، از جهت تنبلی یا بدینسبب که سردار خوبی نیست، به کوروش میسپارد و او برای پادشاه ماد جنگهایی کرده، فاتح میشود. بعد دختر کیاکسار را میگیرد و ماد با ممالک تابعه آن به کوروش میرسد. (۸)
از اینروی در شرحی که گزنفون در رابطه با جنگهای کوروش از جمله انقیاد ارمنستان ارائه نموده، نحوهی بیان داستان بهگونهای است که گویی کوروش فتوحاتی را تحت لوای حکومت ماد انجام میدهد. در ذیل، ماجرای لشکرکشی کوروش به ارمنستان به شرحی که در سیروپدی ذکر شده، با اندکی تلخیص آورده شده است:
کوروش به تیگران، شاه ارمنستان پیغام داد که از دادن خراج و سپاه به دولت ماد امتناع نکند و او از شنیدن پیام کوروش بهغایت هراسناک شد. چه دید بهانه روشنی به دست مدعیان داده و در انجام تعهد خویش قصور ورزیده است؛ نه خراج داده و نه سرباز فرستاده است. ناچار به عجله مأمور به اطراف گسیل داشت تا از هر سو افراد و سپاهی جمعآوری کنند. سپس همسر و خانواده اش را بههمراه بهترین اثاث و جواهر خود در تحت مراقبت قراولان بسیار به کوهستانها فرستاد و عموم ارامنه را تحت سلاح درآورده فرمان آمادهباش صادر کرد. لیکن او که جسارت مقابله در خود ندید فرار را برقرار ترجیح داد و گریخت. ارامنه که این بدیدند، خود نیز به عجله به هر سو گریختند تا دارایی و خانه خود را حفظ کنند. کوروش اعلام داشت که به کسانی که در سر کار خویش بمانند آسیبی نخواهد رسید، اما هرکس کار خود را رها کند و به کوهستان پناه برد با او مانند دشمن رفتار خواهد شد. نتیجه این شد که بسیاری از مردم بر سر کار خویش باقی ماندند. مگر عدهای که در ملازمت شاه ارامنه پا به فرار گذاردند. در نهایت شاه و کسان او نیز حین فرار دستگیر شدند. کوروش از تیگران پرسید که آیا هیچگاه بر ضد آستیاگ، پدربزرگ من، و سایر مادیها جنگی نمودهای یا نه؟ او گفت که بلی جنگ کردهام. سپس کوروش پرسید که آیا پس از مغلوب شدن متعهد شدی که هرساله خراج بدهی و هر کجا که مقرّر داشت سرباز آماده بفرستی و از ساختن استحکامات و قلاع احتراز جویی؟ تیگران گفت که راست است. کوروش مجدداً سؤال نمود که چرا نه خراج فرستادی و به سرباز و چرا برخلاف عهد خود به ساختن قلاع پرداختی؟ پس تیگران و پسرش از کوروش درخواست بخشش نموده و کوروش با شعف بیپایان به التماس و زاری پسر پادشاه ارمنستان گوش میداد؛ بهخصوص که میدید به سهولت در آنچه به کیاکسار وعده داده بود توفیق حاصل کرده است. به یادش آمد که به او وعده کرده بود که شاید بتوان ارمنستان را دوست و متحدی بهمراتب وفادارتر از سابق کرد. پس از لختی رو به پادشاه ارمنستان کرده گفت: اگر شما را عفو کنم چند تن سپاهی و چه مبلغ تنخواه برای ادامه جنگ با دشمن تسلیم خواهید کرد؟ شاه جواب داد: بهترین و صمیمانهترین راه آن است که ما آنچه قوای نظامی در اختیار داریم خدمتت عرضه داریم. روز بعد شاه ارامنه سپاهیان و نقدینه و پیشکش و هدایای عظیم روانه اردوگاه کوروش نموده به بقیه سپاهیان امر داد تا سه روز خود را آماده کنند و در رکاب کوروش حاضر شوند. ضمناً دوبرابر آنچه کوروش مقرّر داشته بود تنخواه تقدیم کرد. کوروش آنچه معین کرده بود برداشت و بقیه را مسترد داشت. فردای آن روز کوروش، تیگران را با زبدهسواران مادی و عدهای از ارامنه که لازم میدانست، با خود برداشت و سواره، سرزمین ارمنستان را پیمود تا محل مناسبی برای ساختمان قلعه و بارو بیابد. چون بر سر تپه درآمدند از تیگران سؤال کرد: کدام کوه است که کلدانیها (۹) از آن میگذرند و به دزدی و تجاوز به سرزمین ارمنستان میپردازند؟ تیگران سلسله کوهها را نشان داد. سپس کوروش به سپاهیانش گفت: یاران من، این کوهها که مشاهده میکنید به کلدانیها تعلق دارد و اگر ما آنها را در تصرف خود درآوریم و در قله آن برج و بارو بسازیم، سرزمین کلده و ارمنستان را بهخوبی نظارت خواهیم کرد. اگر ما بتوانیم قبل از آنکه کلدانیها خبردار شوند، بر این قلل شامخ مسلط شویم و خود را مستقر سازیم، مسلّم بدانید با دشمنانی زبون و خوار طرف خواهیم شد. ضمناً کوروش امر نمود که تا برای جلوگیری از حملات کلدانیها مقدمات ساختن قلعهای فراهم شود. دیری نگذشت که ایرانیان به قلل جبال مرتفع دست یافتند. به محض اینکه قوای کوروش مستقر شدند، سپاهیان کلدانی را دیدند که پا به فرار گذارده هردسته به طرفی میدویدند. کوروش کلدانیان را مخاطب ساخته گفت نه برای انهدام این سرزمین آمده است و نه قصد زورآزمایی دارد بلکه بدین نیّت به این محل آمده است که وسایل صلح و صفا را بین ارامنه و کلدانیها مستقر بسازد. چندی نگذشت که عموم کلدائیان به خدمت کوروش شتافته تقاضای صلح کردند. کوروش در ابتدا میخواست که سپاه کوچکی مرکب از دو مردم مزبور آن کوه را اشغال کند، تا هیچیک از طرفین به طرف دیگر زحمت نرساند، ولی چون کلدانیها از ارامنه و ارامنه از کلدانیها نگران بودند، کوروش گفت این کوه را ما اشغال میکنیم، تا مطمئن باشید، که بیطرفانه با هردو طرف رفتار خواهیم کرد. پس از آن ارامنه و کلدانیها قسم یاد کردند که به این پیمان وفادار بمانند و هریک مخلّ آزادی دیگری نشود، و سعی کنند، با عقد و ازدواج میان جوانان خود، خویشِ یکدیگر شوند، برادروار در سرزمین دیگری کشت و زرع کنند یا از مراتع همسایه خود استفاده برند و اگر یکی از طرفین مورد تهاجم و تجاوز قرار گرفت، دیگری به کمکش شتابد. سپس با سرور و شعف متحداً به ساختن قلعهای، که کوروش در نظر گرفته بود، مشغول شدند. (۱۰)
هدف ما از ذکر این بخش از نوشتههای گزنفون، بررسی آراء ابوالکلام در رابطه با سد داریال است. لیکن پیش از پرداختن به این موضوع شایسته است که نوشتههای گزنفون را از حیث دیگری نیز تحلیل نماییم. این نوشتهها علت حمله کوروش به ارمنستان را معلوم میدارند؛ به بیان جامعتر، دلیل اصلی حمله کوروش به ارمنستان استنکاف پادشاه ارمنستان از پرداخت خراج و سپاه عنوان شده و در فرازهایی از داستان نیز تأکید شده که کوروش مبالغی را از مردمان این ناحیه دریافت نموده است.
شخصیتی که در اینجا از کوروش کبیر ترسیم شده با توصیفی که قرآن از ذوالقرنین حین سفر به بینالسّدین ارائه نموده، کاملاً متفاوت است. در آیات سوره کهف میخوانیم که قومی که در بینالسّدین بودند به ذوالقرنین پیشنهاد دادند تا مبلغی را بهعنوان «خرج» برای او قرار دهند ولی ذوالقرنین گفت آنچه پروردگارش به او عطا نموده برایش بهتر است و حاضر به اخذ هزینهای از مردم آن نواحی نشد. در حالیکه رویّه کوروش کبیر کاملاً برعکس بوده و یکی از دلایل اصلی لشکرکشی او به نواحی کوهستانی شمال ایران، اخذ خراج بوده است.
لذا بررسی آثار گزنفون بهعنوان تنها مدرک تاریخی موجود برای تحلیل حمله کوروش به ارمنستان، حاکی از آن است که نمیتوان ماجرای «ذوالقرنین در بینالسّدین» و وقایع «کوروش در ارمنستان» را دو شرح از یک داستان واحد تلقی نمود.
اکنون به بحث اصلی خود با همان مسأله سدّ بازمیگردیم. مشاهده میشود که در این بخش از نوشتههای گزنفون ذکر نشده که کوروش سدّی آهنین برای جلوگیری از حملات سکاها ساخته باشد. البته گزنفون اشاره نموده که به فرمان کوروش قلعهای در آن ناحیه ساخته شد. لیکن شواهد بسیاری در این داستان وجود دارند که براساس آنها نمیتوان این قلعه را مصداقی برای سد ذوالقرنین دانسته و مردم خالد را همان قوم یأجوج و مأجوج بهشمار آورد.
اول آنکه مردم خالد از اقوام سکایی نبوده و خود از سوی سکاها مورد حمله قرار میگرفتند، (۱۱) لذا نمیتوان آنان را یأجوج و مأجوج دانست. ضمناً براساس نوشتههای گزنفون، مردم خالد و ارامنه با یکدیگر صلح کرده و به اتفاق هم شروع به ساختن قلعه نمودند. به اینترتیب در نوشتههای گزنفون شرّ اقوام مهاجم یعنی مردم خالد از طریق عقد قرارداد صلح دفع گردید؛ برخلاف داستان ذوالقرنین که شرّ یأجوج و مأجوج با ساختن سدّی عظیم مرتفع شد. نکته حائز اهمیت آن است که گزنفون صلحی که بین ارامنه و مردم خالد بسته شده را صلحی پایدار دانسته که تا زمان خود او پابرجا مانده است. (۱۲) لذا مشاهدات او و یا اظهارات مردم ایران حکایت از تداوم قرارداد صلح مذکور، تا زمان گزنفون داشته و مطابق آنچه پیشتر عنوان گردید، این دسته از نوشتههای گزنفون تا حد زیادی قابل اعتماد است، زیرا از مشاهدات عینی او نشأت گرفته است.
نتیجه آنکه، تنها منبعی که لشکرکشی کوروش به ارمنستان را نقل نموده، اشارهای به ساختن سدّی آهنین که شرّ حملات سکاها را تا سالهای متمادی دفع کند، ننموده است. لذا صِرف سکوت منابع تاریخی در این رابطه، موجب مخدوش کشتن این بخش از نظریه جناب ابوالکلام مبنی بر انتساب سد داریال به کوروش است. چرا که ابوالکلام نیز در بخشی از کتابش تصریح نموده که ادعای بدون مدرک تاریخی، فاقد اعتبار بوده و نمیتوان اهمیتی برای آن قائل شد.
ایشان در قسمتی از رساله خود ضمن بررسی گزارههای تاریخی موجود در رابطه سد دربند یا بابالأبواب، اظهار داشتهاند که نمیتوان اسکندر مقدونی را سازنده سد دربند دانست. استدلالی که در این رابطه ارائه شده، شایان توجه است:
درباره اسکندر که جزئیات تاریخ زندگی او بر ما معلوم است هیچجا اشاره به بنای چنین سدّی نشده، اسکندر از راه شام به ایران حمله برد و تا پنجاب (هند) پیش راند و موقعی که از پنجاب بازمیگشت در بابل درگذشت. هیچ دلیل و قرینهای بر اینکه اسکندر برای بنای چنین سدّی اقدام نموده باشد در دست نیست. و چگونه است که همه مورّخین زمان او بنای چنین سدی را ساکت گذاشتهاند؟ (۱۳)
ایشان در جای دیگری نیز مشابه همین استدلال را در رابطه با جانشینان اسکندر بیان نمودهاند:
این سخن – ساختن سدّ از سوی جانشینان اسکندر – مردود است و درباره جانشینان اسکندر، نمیشود گفت کدامیک خواسته است دست به چنین کاری بزند و چرا مورّخین چنین کار مهمی را ندیده گرفتهاند؟ همانطور که نسبت بنای سدّ دربند به اسکندر واهی است، به جانشینانش هم هیچ دلیل تاریخی ندارد. (۱۴)
مشاهده میشود که «سکوت مورّخین» و «عدم وجود گزارش تاریخی» در رابطه با «ساختن سد دربند توسط اسکندر و جانشینانش»، بهعنوان دلیلی متقن از سوی جناب ابوالکلام استفاده شده تا نادرستی انتساب سد دربند به اسکندر و جانشینانش را اثبات نماید. به اعتقاد ایشان، ممکن نیست تمامی مورّخین ساختن سدّی توسط اسکندر را ساکت گذاشته و شرحی از آن را بیان نکرده باشند.
حال این سؤال مطرح میشود که: ایشان چگونه به یقین رسیدهاند که کوروش سد داریال را بنا نموده است؟ در حالی که در رابطه با این امر نیز هیچگونه دلیل تاریخی وجود نداشته و تمامی مورّخین نسبت به این قضیه نیز سکوت اختیار کردهاند. این نوع بحث از سوی جناب ابوالکلام حاکی از آن است که ایشان ملاکها و معیارهای واحدی را در مباحث تاریخی مد نظر قرار ندادهاند.
تاکنون ثابت گردید که به دلیل عدم وجود سند تاریخی، نمیتوان ساخت سد داریال را به کوروش کبیر نسبت داد. در ادامه این نوشتار پا را فراتر گذاشته و ثابت میکنیم که بنا بر ظنّ قوی، اگر کوروش سدّی را در نواحی شمالی ایران ساخته بود، گزنفون شرحی از آن را در نوشتههایش روایت مینمود.
علت نپرداختن گزنفون به ماجرای سد داریال
اشاره نشدن به یک واقعه در تواریخ را نمیتوان بهعنوان دلیلی برای عدم وقوع آن تلقّی نمود. بسیاری از رویدادها در تاریخ منعکس نشده و پارهای از اسناد تاریخی نیز مورد تحریف قرار گرفته و یا به طریقی از بین رفتهاند، بهگونهای که امروزه بدان دسترسی نداریم. با این رویکرد، اشاره نکردن گزنفون به ساخته شدن سد داریال توسط کوروش، نافی ادعای جناب ابوالکلام نیست، اما برای اثبات قطعی این موضوع نیز راهی وجود نداشته و به هر روی، نظریه ایشان از این لحاظ مخدوش است. لیکن در این قسمت با اتکاء به توضیحاتی که در خصوص آثار گزنفون در بخشهای گذشته بیان گردید، علت نپرداختن گزنفون به ماجرای ساختن سد داریال توسط کوروش را بررسی میکنیم.
همانطور که اشاره شد، گزنفون ضمن شرح «لشکرکشی کوروش به ارمنستان» به صلح ارامنه و مردم خالد که تا زمان خود او نیز باقیمانده، اشاره نموده است. این امر بدان معنی است که گزنفون برای شرح وقایع این برهه از حیات کوروش، مشاهدات عینی و یا شنیدههای خود از مردم ایران را نیز بهکار گرفته و چنانکه پیشتر ذکر شد، این دسته از گزارشهای او به احتمال فراوان صحّت دارند.
اساساً رویّه گزنفون این بوده که در جایجایِ آثارش مشاهدات خود از ایران و آنچه تا زمان خود او یعنی دوره اردشیر دوم هخامنشی حفظ شده بود، را ذکر میکرد. لذا به احتمال فراوان میتوان گفت در صورتیکه گزنفون مشاهدات دیگری در رابطه با ناحیهی ارمنستان میداشت، آن را هم بیان مینمود. بهویژه در رابطه با امری خطیرتر از ماجرای صلح ارامنه، یعنی ساختن سد عظیم داریال که مانع هجوم سکاها شده است.
در صورتیکه کوروش را همان ذوالقرنین و سد داریال را سد یأجوج و مأجوج بدانیم، باید گفت که بنا نمودن چنین سدّی، واقعهای است بس عظیم؛ شرحی که قرآن از این واقعه بیان نموده، مراحل ساخت سدّ که در کتاب خدا ذکر شده و خیرات و برکاتی که ساختن این سدّ در پی داشته، همگی گویای عظمت این واقعه و سدّ مذکوراند. لذا بهطور حتم میتوان گفت که ماجرای سدّ بسیار مهمتر از اغلب جزئیاتی است که گزنفون در رابطه با چگونگی انقیاد ارمنستان نقل کرده و در صورتیکه چنین امری رخ داده بود، به احتمال فراوان در آثار گزنفون منعکس میشد.
جناب ابوالکلام ادعا نمودهاند که نام سد داریال در زمانهی ما نیز برگرفته از نام کوروش است. آیا میتوان پذیرفت که سازندهی سدّ – بهعنوان سندی که حاضر و ظاهر بوده است – در زمان گزنفون که هنوز سلسله هخامنشیان بر ایران حکم میرانده بر گزنفون معلوم نبوده باشد؟! در شرایطی که به ادعای جناب ابوالکلام نام این سدّ هنوز هم نشان از سازندهی آن یعنی کوروش دارد، آیا میتوان پذیرفت مردم ایران در زمان گزنفون سازندهی سدّ را نشناخته و گزارشی به گزنفون در این رابطه ارائه نکرده باشند؟!
ممکن است در پاسخ اینطور عنوان شود که واقعهی بنا نمودن سدّ در اذهان مردمان آن زمان بوده، لیکن گزنفون به آن اشاره ننموده است. زیرا در بسیاری از موارد مورّخین اغراض شخصی خود را در بیان وقایع تاریخی اِعمال نمودند تا حقیقت را واژگونه و موافق مطامع خود جلوه دهند. برای مثال هرودوت اذعان کرده که درباره کوروش در زمان او چهار روایت وجود داشته و آنچه را که او نوشته از قول پارسیهایی است، که نمیخواستند بیش از اندازه کارهای کوروش را جلوه دهند. لیکن چنین نقیصهای بر نوشتههای گزنفون در رابطه با کوروش مترتب نیست؛ زیرا او غرضی مبنی بر کتمان فضایل کوروش نداشته است، آن هم فضیلتی همچون ساختن سدّی عظیم که مشکلات یک مملکت را مرتفع مینماید.
بعکس، چنانکه قبلاً اشاره گردید، او در صدد تعظیم شخصیت کوروش و کارهای او بوده تا کتابی در تعلیم صفات حسنه و آداب مملکتداری بنگارد و چه فضیلتی بالاتر از ساختن سدّی که گروهی از مردم را از آزارهای اقوام مهاجم نجات دهد. در فرازهای نقل شده از سیروپدی دیدیم که چگونه گزنفون در جایجایِ نوشتههایش در صدد بیان تدابیر شایسته، دستاوردهای بزرگ و صفات نیکوی کوروش است؛ برای مثال، کوروش برخلاف دیگر پادشاهان، بیش از آنچه مقرر شده، خراج نمیستاند که این نشان از پایبندی او به اخلاق دارد. از سوی دیگر، کوروش با حُسن تدبیر خود، شرّ تجاوزات مردم خالد را با انعقاد قرارداد صلح فیصله داده و از جنگ و خونریزی اجتناب میورزد.
اکنون سؤال اینجا است که چرا گزنفون هیچ اشارهای به دستاوردی به عظمت و اهمیّت سدّ یأجوج و مأجوج، که صلح و آرامش را برای بسیاری از انسانها به ارمغان آورده، نکرده است؟ مگر نه آنکه این سنخ از وقایع تاریخی که حاکی از حُسن تدبیر و عظمت یک فرمانروا است، بهترین دستمایه برای گزنفون و کاملاً در راستای اهداف او برای نگارش سیروپدی است؟ با این حال او به ساختهشدنِ چنین سدّی اشاره ننموده و همین امر سبب میشود تا به ادعای جناب ابوالکلام مبنی بر ساخته شدن سد داریال توسط کوروش با دیدهی تردید بنگریم. لذا ظنّ قوی آن است که کوروش چنین سدّی را بنا ننموده است.
شاید دلیل آنکه دیگر مورّخین بالاخص هرودوت، اساساً توجّهی به نقل وقایع ارمنستان نشان ندادهاند نیز عدم وجود رویدادهای تأثیرگذار در این لشکرکشیها باشد. در واقع نمیتوان پذیرفت که سدّی با محسّنات منحصر بهفرد سد ذوالقرنین در نواحی شمالی ایران ساخته شده باشد و مورّخین ثلاثه یعنی هرودوت، گزنفون و کتزیاس هیچ اشارهای به آن نکرده باشند. حال آنکه هرودوت در مستعمرات ایران میزیسته و کتزیاس و گزنفون هم بهترتیب در رکاب اردشیر دوم و کوروش کوچک بوده و تا بدان حد از میراث تاریخی ایران بیاطلاع نبودهاند که ساختن چنین سدّی را مسکوت گذارند.
مقایسه سد ذوالقرنین و سد داریال
تا اینجا صحت انتساب سد داریال به کوروش کبیر مورد بررسی قرار گرفته و ذکر شد که ادعای جناب ابوالکلام مبنی بر انتساب سد داریال به کوروش قابل اثبات نیست. اما نقیصهای که به این بخش از نظریه ایشان مترتب است، محدود به این مورد نیست. اشکال دیگری به این نظریه وارد است، و آن عدم تطابق ویژگیهای سد ذوالقرنین و سد داریال است.
در واقع نکته آنجاست که سد داریال، حتی اگر توسط کوروش بنا شده باشد، فاقد مشخصاتی است که قرآن در ارتباط با سد ذوالقرنین بیان نموده است. براساس توضیحاتی که پیشتر ارائه شد، ذوالقرنین پس از آن که موفق به ساختن سدّ گردید، آن را رحمتی از جانب خدا دانسته و اشاره نمود که این سد تا زمان رسیدن وعده الهی یعنی قیامت، پابرجا میماند:
قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً (کهف : ۹۸) [ذوالقرنین] گفت این رحمتی است از جانب پروردگار من و چون وعده پروردگارم بیاید آن را هموار سازد و وعده پروردگارم حق است.
این آیه خصیصههای اصلی سد ذوالقرنین را مکشوف میسازد؛ یکی از مهمترین ویژگیهای سد ذوالقرنین آن است که در دفع شرّ یأجوج و مأجوج مؤثر واقع شده و بههمین دلیل بهعنوان رحمتی از جانب خدا توصیف گردیده است. شاخصهی دیگر این سدّ آن است که تا زمان رسیدن وعده الهی باقی خواهد ماند. پیش از آن که ببینیم سد داریال حائز این شاخصهها هست یا خیر، به بخشی از سخنان جناب ابوالکلام اشاره میشود تا دیدگاه ایشان مورد تبیین قرار گرفته و زمینه برای مقایسهی سد داریال و سد ذوالقرنین فراهم گردد:
مقصود از دو سدّ در جمله «حتى اذا بلغ بین السدین» دو دیوارهای است که به شکل کوه بلند در قفقاز قرار دارد. در مشرق قفقاز، دریای خزر راه عبور به شمال را سدّ میکند، در مغرب نیز دریای سیاه مانع از عبور به طرف شمال است، در وسط این دو دریا نیز سلسلهجبال بسیار بلند و مرتفعی است که در حکم یک دیوار طبیعی بین جنوب و شمال محسوب میشود. قبایل شمال برای هجوم به نواحی جنوب هیچ راهی نداشتند جز تنگهای که در میان این رشتهکوهها وجود دارد، وحشیها از این تنگه به نواحی جنوبی هجوم برده و به قتل و غارت میپرداختند. کوروش در این تنگه سدّی آهنین بنا کرد و بدینوسیله جلوی مهاجمین را گرفت. (۱۵)
ایشان در بخشی دیگر، مطالبی را در رابطه با تنگه داریال به این شرح بیان داشتهاند:
این سدّ طبیعی (کوههای قفقاز) صدها میل طول دارد و هیچ خللی نیز بدان وارد نمیشود، طوایف شمالی چنانکه گفتیم فقط از یک درّه تنگ میتوانستند به جنوب سرازیر شوند، کوروش با بنای سدّی آهنین، این سدّ طبیعی را استحکام بخشید و در حقیقت بدینوسیله دروازهی آسیای غربی و نواحی شمالی را قفل نمود. (۱۶)
ابوالکلام در بخش دیگری از کتاب خود مینویسد:
ناچار باید پذیرفت که قبایل سیت (سکاها) همان قوم یأجوج و مأجوج بوده است که کوروش برای جلوگیری از هجوم آنان به بنای سدّی عظیم مجبور شد و از حمله آنان به آسیایغربی جلوگیری کرد و اگر به تاریخ توجه کنیم پس از زمان کوروش دیگر صحبتی از این غارتها بهمیان نمیآید. (۱۷)
نظرات جناب ابوالکلام دربردارنده دو گزاره مهم است که میبایست به دقت مورد بررسی قرار گرفته و صحّت و سقم آن ارزیابی گردد: اول آنکه از دیدگاه ایشان قبایل شمالی برای هجوم به نواحی جنوبی هیچ راهی نداشتند جز تنگهای که در میان رشتهکوههای قفقاز وجود دارد. دومین گزاره نیز آن است که بنابر ادعای ایشان، کوروش با بنای سدّی آهنین، رشتهکوههای قفقاز را که مانند سدّی طبیعی بود استحکام بخشیده و در حقیقت بدینوسیله راه حملات اقوام مهاجم شمالی را بهکلّی مسدود نمود، بهگونهای که پس از کوروش صحبتی از غارتهای سکاها بهمیان نیامد.
بررسی این گزارهها میتواند در تطابق ویژگیهای سد داریال و سد ذوالقرنین مفید واقع شود، زیرا در صورتیکه قائل به صحّت این مطالب باشیم، ثابت خواهد شد که معبر داریال درست مانند سد ذوالقرنین، تنها راه هجوم اقوام مهاجم بهشمار میآمده و با ساختن سدّی در آن ناحیه، راه حملات مهاجمین مسدود گردیده است.
در ادامه اثبات خواهد شد هیچیک از این گزارهها صحّت نداشته و به بیان دیگر، نه اینگونه بوده که تنگه داریال تنها راه هجوم سکاها به نواحی جنوبی باشد و نه حملات سکاها به ایران در قرون پس از کوروش متوقف گردیده است!
الف) بررسی راههای احتمالی هجوم سکاها به مناطق جنوبی
بررسی حملاتی که از سوی سکاها در ادوار پیش از کوروش انجام گرفت، راههای احتمالی هجوم این قوم به ایران را تبیین میکند. یکی از این حملات در دوران استیلای مادها بر ایران و در زمان هوخشتر [هُووَخْشَتْرَه] انجام شد. هنگامیکه هوخشتر که یکی از چهرههای شاخص سلسله ماد بهشمار میرود، درصدد انقراض آشوریان بوده و نینوا را به محاصره درآورده بود، به او خبر میرسانند که مملکتش در نواحی آذربایجان مورد حمله سکاها قرار گرفته است. او نیز بهناچار محاصره را ترک نموده و برای جنگ با سکاها رهسپار آذربایجان میشود. هوخشتر در نزدیکی دریاچه ارومیه با سکاها مصاف داده، شکست میخورد و مجبور به پذیرش شرایط سنگین آنان میگردد. (۱۸) بخشهایی از نوشتههای هرودوت که به بیان حمله سکاها اختصاص دارد به شرح ذیل است:
مسافت بین دریاچه ماتید، رود فازیس و کلخید برای پیادهرو سالم سیروز راه است، فاصله بین کلخید و ماد زیاد نیست و بین این دو مملکت فقط مردم ساسپیر سکنی دارند، ولی سکاها این راه کوتاه را گذاشته از راه بالاتر و دورتری آمدند، چنانکه کوههای قفقاز را از طرف راست خود داشتند. (۱۹)
برای توضیح این بخش از نوشتههای هرودوت به تحلیلهای ارزشمند پیرنیا مراجعه میکنیم. ایشان با استناد به نوشتههای هرودوت اعتقاد دارند که حملات سکاها در ماد و آسیای صغیر از سَمتِ قفقازیه بوده است، یعنی سکاها از پشت کوههای قفقاز به طرف جنوب متوجه شده و از دربند گذشته به قفقازیه و آذربایجان کنونی حمله کردهاند. در این باب ایشان توضیحاتی را به شرح ذیل ارائه نمودهاند:
دریاچه ماتید دریای آزوو امروزی، رود فازیس ریون کنونی و کلخید لازستان قرون بعد یا گرجستان غربی است. بنابراین هرودوت میخواهد بگوید، که راه کوتاه سکاها از کنار دریای آزوو به ولایت باطوم کنونی و از آنجا به آذربایجان بود، ولی آنها راه خودشان را دور کرده از کنار دریای خزر گذشتند. تجاوز مردمان شمالی به ایران در قرون بعد هم از تنگههای قفقاز، مانند دربند واقع در کنار دریای خزر و تنگه داریال واقع در گرجستان بود. از این بیان هرودوت معلوم میشود که در آن زمان هم مردمان شمالی از همین تنگهها میگذشتهاند و راه دیگر، ولو اینکه نزدیکتر بود، اختیار نمیشد، شاید از این جهت، که به موانع طبیعی برمیخوردهاند. در اینجا بیمناسبت نیست گفته شود که بعض محققین احتمال دادهاند، که سکاها از دهستان، گرگان، طبرستان و گیلان به طرف آذربایجان گذشتهاند و کتزیاس هم چنین گوید. اگر این روایت صحیح باشد، باید گفت، که سکاها از دو طرف به ایران حمله کردهاند. (۲۰)
با بهرهگیری از توضیحات فوق مشخص میشود که بنا به نقل هرودوت، سکاها از دربند (بابالابواب) در حاشیه دریای خزر به ایران حمله نمودهاند. البته تنگه داریال نیز یکی دیگر از راههایی است که در آن زمان مورد اقبال سکاها بوده است. از سوی دیگر اشاره گردید که به اعتقاد کتزیاس سکاها از کرانههای شرقی خزر به ایران حمله نمودهاند. پیرنیا در بخش دیگری از کتابش نوشتههای کتزیاس را تشریح نموده است:
آمدن سکاها به ایران از طرف مشرق نیز مورد توجه است، زیرا در کلیات با نوشتههای هرودوت راجع به تاخت و تاز سکاها در ماد موافقت دارد. تفاوت این است که مورّخ مذکور نوشته، سکاها از دربند قفقازیه گذشته به ماد آمدند، ولی از نوشتههای کتزیاس صریحاً استنباط میشود، که از طرف گرگان و خراسان آمدهاند. گفتههای هر دو مورّخ روی هم رفته میرساند، که سکاها از دو طرف به ایران حمله کردهاند و حتی میتوان گفت، که نوشتههای کتزیاس داستانهای ما را راجع به جنگ ایرانیان با تورانیان در زمان منوچهر، نوذر و غیره به خاطر میآورد. (۲۱)
مطالب ذکر شده حاکی از آن است که راه حملات سکاها به ایران، تنها محدود به تنگه داریال نبوده که با ساختن یک سدّ، شرّ این قوم چنانکه جناب ابوالکلام گفتهاند بهکلّی مرتفع گردد. زیرا این قوم به گزارش هرودوت از تنگه دربند و به بیان کتزیاس از گرگان و خراسان به ایران حمله نمودهاند. حتی اگر تحلیل پیرنیا را نپذیریم مبنی بر اینکه سکاها از هر دو مسیر یادشده به ایران حمله کردهاند، لااقل ثابت میشود که راههای احتمالی حمله سکاها به ایران منحصر به تنگه داریال نبوده است؛ زیرا افرادی همچون هرودوت و کتزیاس که در زمانهای نزدیک به کوروش میزیستهاند، مسیرهای یادشده را بهعنوان طرق احتمالی حملات سکاها ذکر نمودهاند و این امر حاکی از آن است که حمله سکاها از طرق یادشده امکانپذیر بوده است.
ب) نمونههایی از حملات سکاها در اعصار پس از کوروش
اسناد تاریخی گویای این حقیقت است که شرّ اقوام سکایی و حملات آنها با روی کار آمدن کوروش به پایان نرسید و تجاوزات این قوم به عرصههای جنوبی پس از او نیز ادامه یافت. بررسی تفصیلی حملات سکاها در قرون پس از کوروش خارج از موضوع بحث حاضر بوده و سبب اطاله کلام است. لذا در این بخش تنها به اشارهای مختصر بسنده شده و بررسی تکمیلی را به علاقهمندان واگذار میکنیم.
یکی از مواردی که سکاها برای ایران مشکلساز شدند، به دوره داریوش کبیر بازمیگردد. چنانکه در کتیبه بیستون نگاشته شده، داریوش جهت دفع شرّ سکاها به مملکت آنان لشکرکشی نمود. (۲۲)
شدّت حملات این مهاجمین در برههای از تاریخ اشکانیان به حدّی بود که دو تن از پادشاهان ایران یعنی مهرداد اول و فرهاد دوم اشکانی در جنگ با سکاها کشته شدند و این مهرداد دوم (ملقّب به مهرداد کبیر) بود که انتقام اعقاب خود را از سکاها گرفته و این قوم مهاجم را به جای خود نشاند، بهگونهای که تا مدتها به خاک ایران تجاوز نکردند. (۲۳)
در زمان بهرام پنجم (بهرام گور) قراردادی بین دولتهای ایران و روم منعقد گردید که برحسب مادهای از آن، دولت روم متعهد شد سالیانه مبلغی به دولت ایران برای نگاهداشتن ساخلوهای [پادگان] قوی در دربند داریال قفقاز بپردازد تا بدینوسیله از تجاوزات مردمان شمالی به حدود ایران و روم جلوگیری به عمل آید. (۲۴)
در زمان سلطنت کواذ از سلسله ساسانیان نیز هجوم قبایل هون، که از معبر داریال پیش آمدند، شاهنشاه را مصمّم کرد که صلحی بهمدت هفت سال با قیصر منعقد کند. آنگاه او به دفع مهاجمین پرداخت و آنان را مغلوب کرده، بازپس راند، ولی ده سال بعد یک قوم دیگر از اقوام هون موسوم به سابیر به ارمنستان و آسیای صغیر تاختند. (۲۵)
تمامی مثالهایی که ذکر گردید حاکی از این حقیقت است که سکاها و سایر اقوام مهاجم هم چون آلانها (۲۶) حملات خود به نواحی جنوبی را در سالهای پس از کوروش نیز ادامه دادند. جالبتر آنکه بسیاری از این حملات از تنگه داریال صورت پذیرفت که این مسأله با آیهی «فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً» [یأجوج و مأجوج نه قادر بودند از آن بالا روند و نه میتوانستند نقبی در آن ایجاد کنند.] همخوانی ندارد.
لذا اگر سد آهنین داریال، چنانکه جناب ابوالکلام اظهار داشتهاند همان سد ذوالقرنین بود، میبایست سکاها و دیگر مهاجمین را در پسِ خود محبوس داشته، مانع تجاوزات آنان میگردید، در حالیکه چنین نشد. این امر نشان از عدم تطابق ویژگیهای سد داریال با مشخصاتی دارد که قرآن کریم در خصوص سد ذوالقرنین بیان نموده است.
از همهی اینها گذشته، بسیاری از گزارشهای تاریخی حاکی از آن است که شخص کوروش کبیر در جنگی کشته شد که برای تأدیب سکاهای آسیای مرکزی و رفع تهاجمات آنان به وقوع پیوست و لذا خود او نیز ظاهراً قربانی حملات و آزارهای این قوم گردید (۲۷) و این موضوع چنانکه پیدا است، تطبیق کوروش کبیر با ذوالقرنین را ناممکن میسازد.
نقاشی تخیّلی از یأجوج و مأجوج
نتیجهگیری
در ابتدای این بخش ذکر شد که سد ذوالقرنین در بیان قرآن دارای دو مشخصه اصلی است: یکی دفع شرّ اقوام مهاجم و دیگری پابرجا ماندن تا زمان رسیدن وعده الهی.
براساس توضیحاتی که در بخشهای گذشته ارائه شد میتوان گفت که سد داریال واجد هیچیک از این مشخصات نیست. زیرا سکاها که از دید ابوالکلام و بسیاری از مفسّرین همان قوم یأجوج و مأجوج بودهاند، در قرون و اعصار پس از کوروش حملات خود از تنگه داریال را پی گرفتند و چون سدّ مذکور در دفع شرّ مهاجمین سودمند نبوده، نمیتوان آن را همچون سد ذوالقرنین رحمتی از جانب خدا تلقّی نمود.
از سوی دیگر، به غیر از تنگه داریال، راههای دیگری نیز برای حمله سکاها به نواحی جنوبی متصوّر بوده و آنها میتوانستند در صورت مسدود شدن یک راه، راههای دیگر را پیموده و حملات خود را از سر بگیرند. به اینترتیب سد داریال بهواسطه آنکه تنها راه ارتباطی اقوام مهاجم با نواحی جنوبی نبوده، حتی در همان ابتدای امر نیز نمیتوانسته شرّ مهاجمین را بهطور مطلق دفع نماید. این امر نیز دلیل دیگری است تا نتوانیم سدّ مذکور را حائز ویژگیهای سد ذوالقرنین بدانیم.
مضاف بر این، سد داریال برخلاف آنچه قرآن در رابطه با سد ذوالقرنین بیان نموده، تا زمان رسیدن وعده الهی (قیامت) پابرجا نبوده و از استحکام آن کاسته شد، بهگونهای که در قرون بعد تدابیری در جهت استحکام آن اخذ گردید و جالبتر آنکه بهرغم همهی تدابیر باز هم حملات مهاجمین از این تنگه متوقف نشد. با این وجود چگونه میتوان سد داریال را همان سد ذوالقرنین دانست؟!
در اینجا میبایست به این نکته اشاره شود که حتی خود جناب ابوالکلام نیز از زمانهای هفتگانهی خروج یأجوج و مأجوج (سکاها) سخن بهمیان آورده و از مطالب ایشان برمیآید که برخی از حملاتی که از جانب این قوم به ایران صورت پذیرفت، مربوط به قرون پس از کوروش بوده است!
نتیجه آنکه سد داریال فاقد اصلیترین ویژگیهای سد ذوالقرنین، یعنی دفع شرّ اقوام مهاجم و پابرجا بودن تا رسیدن وعده الهی است. اما بهنظر میرسد جناب ابوالکلام برای یافتن سد ذوالقرنین در میان ابنیه تاریخی به این موارد توجه ننموده و شاخصههای اصلی سدّ را موارد دیگری عنوان نمودهاند. در بخشی از کتاب ایشان صفات اصلی سد ذوالقرنین به شرح ذیل بیان شده است:
اول باید متذکر شد که در قرآن برای بنای این سدّ دو صفت متمایز ذکر شد: یکی اینکه سدّ را بین دو دیوار طبیعی بلند برپای داشتهاند و دیگر آنکه جزء مصالح بنای آن بیش از حد آهن بهکار رفته است. روی این اصل اولاً باید در یک درّه کوهستانی سدّ را بیابیم، و ثابت کنیم در این دیوار بیش از سنگ و آجر، آهن مصرف شده و راه عبور و مرور درهای کوهستانی را قطع مینموده است. (۲۸)
این جملات برجستهترین ویژگیهای سد ذوالقرنین از دید جناب ابوالکلام را تبیین نموده است؛ بهزعم ایشان سد ذوالقرنین، بنایی است که در ساخت آن از آهن استفاده شده و در ناحیهای کوهستانی قرار داشته باشد. اگرچه قرآن این ویژگیها را برای سد ذوالقرنین بیان نموده، اما بدون شک سدّ مذکور ویژگیهایی مهمتر از آنچه ابوالکلام بدان اشاره نموده دارا است.
اساساً برجستهترین خصیصه سد ذوالقرنین آن است که رحمتی بوده از جانب خدا که در دفع هجوم اقوام مهاجم توفیق داشته و حملات یأجوج و ماجوج را تا زمان وعده الهی خنثی نموده است. بر کسی پوشیده نیست که سد داریال فاقد این ویژگیها است و بهرغم آنکه در ساخت آن مقادیر زیادی آهن بهکار رفته و در ناحیهای کوهستانی هم قرار دارد، هرگز نمیتوان آن را سد ذوالقرنین دانست.
مضاف بر این، جناب ابوالکلام در هیچ جای کتابشان اشاره ننمودهاند که در ساخت سد داریال از مس نیز استفاده شده باشد، در حالیکه در ساخت سد ذوالقرنین علاوه بر آهن، مس نیز به کار رفته است.
نقیصهای که در باب سد ذوالقرنین بر آراء ابوالکلام وارد بوده و در سطور پیشین تفصیلاً مورد بررسی قرار گرفت، نظریه ایشان را مخدوش نموده است. با این حال برخی از محققین که کوروش کبیر را همان ذوالقرنین میدانند، سعی در برطرف نمودن نقایص مترتّب بر نظریه ابوالکلام داشتهاند. برای مثال، در یکی از تفاسیر اظهاراتی به شرح ذیل بیان شده است:
مطلبی که در اینجا باقی میماند و تأمل بیشتری را میطلبد، این است که در آیه آخر از آیات مربوطه به ذوالقرنین از زبان او سخنی نقل شده که از آن چنین برمیآید که این سدّ تا قیامت که روز وعده الهی است پابرجا خواهد بود و در آن هنگام در هم کوبیده خواهد شد و یأجوج و مأجوج تا قیامت با این سد مهار شدهاند… حال این سؤال پیش میآید که اکنون همهجای کره زمین شناخته شده است و بهوسیله زمین و هوا همهجا با هم ارتباط دارند و ما جایی را سراغ نداریم که جمعیت انبوهی در پشت یک سدّ آهنی محصور شده باشند و نتوانند از آنجا بیرون آیند. دیگر اینکه اگر یأجوج و مأجوج همان قوم مغول است، همانگونه که بسیاری از محققان گفتهاند، این قوم پس از برپایی سد ذوالقرنین، در طول تاریخ بارها به کشورهای همسایه هجوم بردند که یک نمونه آن تهاجم آنان به ایران در قرن هفتم هجری بود و بهگفته یک مورّخ: کشورگشاییهای مغول در قرن سیزدهم میلادی (قرن هفتم هجری) جهان را زیر و زبر کرد. مغولها کره زمین را از آلمان تا کره زیر پا گذاشتند و بخش بیشتری از دنیای قدیم را به لرزه درآوردند و دگرگون ساختند و اکنون قوم مغول در سرزمین اصلی خود مغولستان به آزادی زندگی میکنند. در پاسخ این سؤال میگوییم: بهنظر میرسد که این برداشت از آیات قرآنی که گویا یأجوج و مأجوج تا قیامت در پشت آن سدّ محصور شدهاند، برداشت درستی نیست و قرآن بر آن دلالت ندارد. اینکه از قول ذوالقرنین نقل شده که این سدّ تا روز آمدن وعده الهی یعنی تا قیامت پابرجاست و در آن هنگام در هم خواهد ریخت، منظور این نیست که قوم یأجوج و مأجوج هم تا آن زمان پشت این سدّ خواهند ماند، بلکه منظور محکم بودن آن سدّ است که تا قیامت پابرجا خواهد بود و در قیامت که کوهها از هم متلاشی میشوند آن سدّ هم متلاشی خواهد شد و قوم یأجوج و مأجوج در آن عصر نمیتوانستند از آن سدّ عبور کنند و این مانع از آن نیست که در عصرهای بعدی از آنجا یا جای دیگر هجوم کنند و همانگونه که گفتیم قوم مغول پس از عصر ذوالقرنین بارها به سرزمینهای دیگر هجوم کردهاند. بنابراین، منظور ذوالقرنین فقط پابرجایی آن سدّ تا قیامت است و اکنون هم آن سدّ پابرجاست و اگر ما نمیتوانیم آن را پیدا کنیم شاید بدان جهت است که در طول زمان زیر خاکها مدفون شده است. (۲۹)
اولین نکتهای که در نقد جملات فوق میبایست به آن اشاره نمود آن است که نه سد داریال و نه سد دربند چنانکه پیشتر اشاره شد، تنها راه ارتباطی یأجوج و مأجوج با نواحی جنوبی نبوده و لذا راه حملات سکاها بهکلّی مسدود نشده بود و برخلاف مطالب فوق، اقوام سکایی حتی در همان زمان ساخت این موانع نیز عملاً پشت سدّ محبوس نشده بودند؛ این امر به آن معنا است که موانعی چون سد دربند و داریال، حتى در بدو امر نیز ویژگی اصلی سد ذوالقرنین (دفع شرّ مهاجمین) را نداشتهاند، چه برسد به قرون و اعصار بعد. ضمناً مثالهایی که در رابطه با تجاوزات سکاها و آلانها بیان شد، حاکی از این حقیقت است که حتی در اعصار نزدیک به کوروش نیز سازوکاری برای دفع علىالاطلاق شرّ اقوام مهاجم و محبوس نمودن آنان وجود نداشته است.
مطلب دوم آنکه بنا بر آیات قرآن، ذوالقرنین قومی را در بینالسّدین ملاقات نمود و قوم مذکور از ذوالقرنین خواستند که سدّی را در برابر یأجوج و مأجوج برایشان بنا کند. لذا تقاضای آن قوم، ساختن سدّی بوده که شرّ یأجوج و مأجوج را دفع بنماید نه صِرف اینکه سدّی ساخته شود که تا قیامت پابرجا باشد. بهعبارت دیگر، از ظاهر آیه که میفرماید: «هذا رحمة من ربّی» برمیآید که این سدّ تا قیامت مایهی رحمت است و رحمتی که آیه شریفه از آن سخن میگوید همانا دفع شرّ یأجوج و مأجوج است و نه صِرف پابرجا و باقی ماندن سدّ!! لذا اگر سدّی بهصورت مدفون و زیر خاک باقی بماند اما نتواند شرّ مهاجمین را خنثی کند، چگونه میتوان آن را مایهی رحمت تلقّی نمود؟!
مضاف بر این، مدفون شدن سد ذوالقرنین در زیر خاکها برخلاف نظریه جناب ابوالکلام است، زیرا ایشان سد داریال که بقایایی از آن قابل مشاهده است و یافتن سدّی آهنین را بهعنوان نقطه امتیاز نظریه خود اعلام نمودهاند. اینکه سد ذوالقرنین را یک سدّ ناشناخته و مدفون در زیر خاک تلقّی نماییم، بدان معنا است که اساساً راهی در خصوص حلّ این مسألهی پیچیده ارائه نکردهایم!
نقاشی مراحل ساخت سد ذوالقرنین
خاتمه: نگاهی به راهحل علامه طباطبایی
لازم به ذکر است که علامه طباطبایی (ره) نیز ضمن اذعان به قطع نشدن هجوم اقوام مهاجم در اعصار پس از کوروش، تفسیر جدیدی را از آیات مربوط به سدّ ذوالقرنین ارائه نمودهاند تا ناکارآمدی موانعی همچون سد داریال را در جلوگیری از تجاوزات اقوام شمالی توجیه نمایند.
بر کسی پوشیده نیست که سدّی که به تصریح آیات قرآن، در ساخت آن از آهن و مس استفاده شده، از زمان ذوالقرنین تاکنون استوار و پابرجا باقیمانده و مانع حملات مهاجمین باشد و تنها در زمان آمدن وعده الهی یا همان قیامت ویران گردد، در میان آثار باستانی موجود یافت نمیشود. بههمین دلیل علامه طباطبایی که تلویحاً نظریه ابوالکلام را پذیرفته و قائلاند که در میان شخصیتهای تاریخی، کوروش کبیر مطابقت بیشتری با ذوالقرنین دارد، تلاش نمودهاند که اشکالاتی را که در مبحث سد ذوالقرنین به نظریه ابوالکلام وارد است بهنحوی تصحیح نمایند. بخشی از سخنان علامه که به این موضوع اختصاص دارد بدین شرح است:
مفسّرین و مورّخین از قضیه سدّ بهکلّی سکوت کردهاند. در حقیقت بهخاطر اینکه مسأله سدّ یک مسأله پیچیدهای بوده لذا از زیر بار تحقیق آن شانه خالی کردهاند، زیرا ظاهر آیه «فَمَا اسْطَاعُوا أَنْ يَظْهَرُوهُ وَ مَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْباً قَالَ هَذَا رَحْمَةٌ مِنْ رَبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَ كَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقّاً وَ تَرَکنا بَعضَهُم یَومَئِذٍ یَمُوجُ فی بَعضٍ» بهطوری که خود ایشان تفسیر کردهاند این است که این امت مفسد و خونخوار پس از بنای سدّ در پشت آن محبوس شدهاند و دیگر نمیتوانند تا این سدّ پابرجاست از سرزمین خود بیرون شوند تا وعده خدای سبحان بیاید که وقتی آمد آن را منهدم و متلاشی میکند و باز اقوام نامبرده خونریزیهای خود را از سر میگیرند، و مردم آسیا را هلاک و این قسمت از آبادی را زیر و رو میکنند، و این تفسیر با ظهور مغول در قرن هفتم درست درنمیآید. لذا ناگزیر باید اوصاف سدّ مزبور را بر طبق آنچه قرآن فرموده حفظ کنند و درباره آن اقوام بحث کنند که چه قومی بودهاند، اگر همان تاتار و مغول بوده باشند که از شمال چین به طرف ایران و عراق و شام و قفقاز گرفته تا آسیای صغیر را لگدمال کرده باشند، پس این سدّ کجا بوده و چگونه توانستهاند از آن عبور نموده و به سایر بلاد بریزند و آنها را زیر و رو کنند؟ این قوم مزبور (یأجوج و مأجوج) اگر تاتار و یا غیر آن از امتهای مهاجم در طول تاریخ بشریت نبودهاند پس این سدّ در کجا بوده، و سدّی آهنی و چنان محکم که از خواصش این بوده که امتی بزرگ را هزاران سال از هجوم به اقطار زمین حبس کرده باشد بهطوری که نتوانند از آن عبور کنند کجا است؟ و چرا در این عصر که تمامی دنیا بهوسیله خطوط هوایی و دریایی و زمینی به هم مربوط شده، و به هیچ مانعی چه طبیعی از قبیل کوه و دریا، و یا مصنوعی مانند سدّ و یا دیوار و یا خندق برنمیخوریم که از ربط امتی با امت دیگر جلوگیری کند؟ و با این حال چه معنا دارد که با کشیدن سدّی دارای این صفات و یا هر صفتی که فرض شود رابطهاش با امتهای دیگر قطع شود؟ لیکن در دفع این اِشکال آنچه بهنظر من میرسد این است که کلمه «دکاء» از «دک» به معنای ذلّت باشد، همچنان که در لسان العرب گفته: «جبل دک» یعنی کوهی که ذلیل شود. و آنوقت مراد از «دَک کردن سدّ» این باشد که آن را از اهمیت و از خاصیت بیندازد بهخاطر اتساع طرق ارتباطی و تنوع وسایل حرکت و انتقال زمینی و دریایی و هوایی دیگر اعتنایی به شأن آن نشود. پس در حقیقت معنای این وعده الهی وعده به ترقّی مجتمع بشری در تمدن و نزدیک شدن امتهای مختلف است به یکدیگر، بهطوری که دیگر هیچ سدّی و مانعی و دیواری جلو انتقال آنان را از هر طرف دنیا به هر طرف دیگر نگیرد، و به هر قومی بخواهند بتوانند هجوم آورند. (۳۰)
مشاهده میشود که علامه طباطبائی از آنجا که هیچ سدّی را نیافتهاند که در طول سالیان متمادی، راه حملات اقوام مهاجم را مسدود نماید، تعبیر جالبی از آیه ۹۸ سوره کهف ارائه نموده و مراد از «دکّ» شدن سدّ و رسیدن وعده الهی را همان ظهور و بروز پیشرفتهای بشری دانستهاند! لیکن بیانات علامه از دو منظر قابل نقد است:
اول آنکه براساس آیات قرآن و آراء جمهور مفسّرین، مراد از «وعدُ ربّی»، همان قیامت کبری است و این برداشت با آیه ۹۶ سوره انبیاء و نیز با روایات باب اشراط الساعة مطابقت کامل دارد که به این مسأله قبلاً اشاره شد. این در حالیاست که برای استنباطی که مرحوم علامه از عبارت «وعدُ ربّی» ارائه نمودهاند، شاهد قرآنی و روایی وجود ندارد.
ثانیاً حتی اگر برداشت ایشان از آیه ۹۸ سوره کهف را پذیرفته و وعده خداوند متعال را وعده به ترقّی جوامع و اتساع طرق ارتباطی تفسیر نماییم، باز همان اِشکال اولیه به قوّت خود باقی است. چرا که سازههایی چون سد داریال و بابالابواب که مفسّرین آنها را بهعنوان سد ذوالقرنین بهشمار آوردهاند، حائز اصلیترین ویژگی سد ذوالقرنین نبوده و حتی در بدو امر نیز در دفع شرّ مهاجمین کارایی علیالاطلاق نداشتهاند.
اساساً طرق احتمالی برای حمله سکاها به عرصههای جنوبی چنانکه قبلاً بیان شد، سه راه بوده است: «تنگه داریال»، «دربند یا بابالابواب» و «کرانه شرقی دریای خزر» یعنی خراسان و گرگان. وجود راههای متفاوت برای حمله سکاها بدان معنا است که با احداث یک سدّ، نمیتوان حملات را بهطور مطلق دفع نمود. زیرا مهاجمین میتوانستند از راههای مختلف به سرزمینهای جنوبی حمله کنند و علىالظاهر این کار را نیز انجام دادهاند، چنانکه در نوشتههای کتزیاس و هرودوت بدان اشاره شده است.
بنابراین این سازهها نه در زمانهای گذشته و نه اکنون که با وقوع پیشرفتهای چشمگیر، امر ارتباط ملل تسهیل شده، مانعی مطلق برای حمله اقوام مهاجم محسوب نگشته و از اینروی نمیتوان آنها را همان سد ذوالقرنین محسوب نمود.
از سوی دیگر، مثالهایی که قبلاً در خصوص حملات سکاها و آلانها در اعصار پس از کوروش ارائه گردید، حاکی از آن است که ابنیهای چون سد داریال و سد دربند، در آن ادوار که پیشرفتهای کنونی در امور ارتباطی حادث نشده بود نیز «دکّ» و ناکارآمد بودهاند!!
ادامه دارد… حیات کوروش
نویسنده: احسان روحی
اندیشکده مطالعات یهود
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
پینوشتها:
(۱) کوروش کبیر (ذوالقرنین)؛ نوشته: ابوالکلام آزاد، ترجمه: محمدابراهیم باستانی پاریزی، نشر علم، تهران، ۱۳۹۲، ص۲۲۱
(۲) همان، ص۲۸۰
(۳) Frye, Richard Nelson. “Cyrus the Mede and Darius the Achaemenid?” In The World of Achaemenid Persia. History, art and Society in Iran and the Ancient Near East. Proceedings of a Conference at the British Museum, London, 2010, p. 18.
(۴) تاریخ ایران باستان؛ نوشته: حسن پیرنیا، انتشارات دنیای کتاب، تهران، ۱۳۷۵، ج۱، ص۴۷۰-۴۷۱
(۵) همان، ص۷۲
(۶) همان، ص۲۹۶
(۷) همان، ص۳۷۲
(۸) همان، ص۲۵۶
(۹) مقصود گزنفون از کلدانیها مردم خالد است، که از بومیهای ارمنستان قبل از رفتن ارامنه به آنجا بودند (تاریخ ایران باستان، ج۱، ص۳۱۳).
(۱۰) کوروشنامه؛ نوشته: گزنفون، ترجمه: رضا مشایخی، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۸۶، ص۷۱-۸۴
(۱۱) تاریخ ایران باستان، ج۱، ص۳۷۷
(۱۲) همان، ص۳۱۵
(۱۳) کوروش کبیر (ذوالقرنین)، ص۲۸۴
(۱۴) همان.
(۱۵) همان، ص۲۳۵
(۱۶) همان، ص۲۳۶
(۱۷)همان، ص۲۷۶
(۱۸) تاریخ هرودوت؛ به تصحیح هادی هدایتی، مؤسسه انتشارات و چاپ دانشگاه تهران، تهران، ۱۳۸۲، ج۱، ص۱۸۹-۱۹۰ ؛ تاریخ ایران باستان، ج۱، ص۱۸۲
(۱۹) تاریخ هرودوت، ج۱، ص۱۹۰ ؛ تاریخ ایران باستان، ج۱، ص۱۸۴
(۲۰) تاریخ ایران باستان، ج۱، ص۱۸۴
(۲۱) همان، ص۲۱۸
(۲۲) تاریخ ایران؛ نوشته: پرسی سایکس، ترجمه: سیدمحمدتقی فخر داعی گیلانی، نشر افسون، تهران، ۱۳۸۰، ص۲۱۵ ؛ تاریخ ایران باستان، ج۱، ص۵۶
(۲۳) تاریخ تطبیقی ایران با کشورهای جهان؛ نوشته: عزیزالله بیات، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۸۴، ص۳۸ ؛ تاریخ ایران باستان، ج۳، ص۲۲۶۷
(۲۴) تاریخ ایران از آغاز تا انقراض سلسله قاجاریه؛ نوشته: عباس اقبال آشتیانی، انتشارات خیام، تهران، ۱۳۸۰، ص۲۰۰
(۲۵) ایران در زمان ساسانیان؛ نوشته: آرتور کریستینسن، ترجمه: رشید یاسمی، انتشارات دنیای کتاب، تهران، ۱۳۶۸، ص۴۷۱
(۲۶) آلانها مردمی بودند که در پشت کوههای قفقاز به طرف شمال سکنی داشتند و در زمان بلاش اول از پادشاهان اشکانی حملات گستردهای را به شمال و شمالغربی ایران انجام داده، به قتل و غارت پرداختند.
(۲۷) Shahbazi, “The Achaemenid Persian Empire (550-330 BCE)”, p. 125; Bury et al. The Cambridge Ancient History: The Persian Empire and the West, p. 15.
(۲۸) کوروش کبیر (ذوالقرنین)، ص۲۷۰
(۲۹) تفسیر کوثر؛ نوشته: یعقوب جعفری، مؤسسه انتشارات هجرت، قم، ۱۳۷۶، ج۶، ص۴۶۹-۴۷۰
(۳۰) ترجمه تفسیر المیزان، ج۱۳، ص۵۴۲
منبع: کتاب «در جستجوی ذوالقرنین»؛ نوشته: «احسان روحی»، نشر «نگاه معاصر»، چاپ اول، ۱۳۹۷.
…
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
سلام وقت بخیر متشکرم از زحمات و تلاشهای خوب شما.
بنظرتون قوم یأجوج و مأجوج حتما باید انسان باشند که دنبال نمونه انسانی میگردید.
از اتفاقات و جریاناتی که در دوران حضرت سلیمان به وقوع پیوست میشود برداشت آزادی از قوم یأجوج و مأجوج نمود.
سلام دوست عزیز. ما دنبال نمونهی انسانی نمیگردیم بلکه کسانی را که نمونههای انسانی معرفی کردهاند، نقد میکنیم. موفق باشید
سلام ممکنه یاجوج و ماجوج در اعماق زمین باشند و منظور از سد بستن غار یا گودالی است که انها در دوران کهن از ان به دنیای انسانها وارد شوند این قضیه باید خیلی قبل تر از کوروش یا حتی انبیا بزرگی مثل حضرت ابراهیم باشه
آقا ول کنید کتابای دیگه رو خود قرآن رو بخونید
آیات قرآن تصریح کرده عذاب و پاداش قوم غروب برعهده شخص ذالقرنین است و او هم به نحو احسن ماموریتش را انجام میدهد
در کل تاریخ کجا داریم کسی را که عذاب و پاداش را برعهده داشته باشد؟!
حضرت نوح ۹۰۰ سال صبر کرد بر قومش و آخر هم عذاب را خدا فرستاد
در آیات مربوط به عذاب و پاداش ذالقرنین خود ایشان این را عهده دار است و سریع هم انجام میدهد
بدون اینکه ارتباطی گرفته باشه و اونها رو از عذاب و پاداش اطلاع بدهد این کار را انجام میدهد
یعنی: بر اساس خداشناسی و عدل و رحمت الهی میدانیم که او عادل و رحیم است و حتما یک عده ای از کسانی که راه خوب و بد را نشان داده باشند باید آمده باشند مگر نه از رحمت و عدل خدا به دور است که عذاب و پاداش امتی را به غیر خودش واگذار کند و به آنها هم راه را نشان ندهد
پس باید بفهمیم این آیات زمانی تجلی پیدا کرده که پیامبر آخر هم آمده باشد
وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا ﴿۸۳﴾ إِنَّا مَكَّنَّا لَهُ فِي الْأَرْضِ وَآتَيْنَاهُ مِن كُلِّ شَيْءٍ سَبَبًا ﴿۸۴﴾
و از تو از «ذِي الْقَرْنَيْن» پرسيدهاند بگو بر شما از او ذكري را تلاوت خواهم كرد ﴿۸۳﴾ يقينًا ما براي او در زمين تسلط و توانائي عطا فرموديم و به او از هر چيزي سببي را عطا فرموديم ﴿۸۴﴾
فَأَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۵﴾ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَغْرِبَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَغْرُبُ فِي عَيْنٍ حَمِئَةٍ وَوَجَدَ عِندَهَا قَوْمًا قُلْنَا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِمَّا أَن تُعَذِّبَ وَإِمَّا أَن تَتَّخِذَ فِيهِمْ حُسْنًا ﴿۸۶﴾ قَالَ أَمَّا مَن ظَلَمَ فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا ﴿۸۷﴾ وَأَمَّا مَنْ آمَنَ وَعَمِلَ صَالِحًا فَلَهُ جَزَاءً الْحُسْنَىٰ وَسَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنَا يُسْرًا ﴿۸۸﴾
پس راهي (اجراي وحي الله) را دنبال كرد ﴿۸۵﴾ تا زماني به مغرب شمس (مأموريت در غرب) رسيد خورشيد را يافت در چشمه سياه و لجن آلودي غروب مي كند و در نزد آن قومي را يافت (به وحي جبريل) فرموديم اي «ذَا الْقَرْنَيْن» يا اينكه عذاب مي دهي و يا اينكه در ايشان نيكوئي اتخاذ مي كني ﴿۸۶﴾ (در ادامه به وحي) فرمود اما هر كس ظلم كند پس او را عذاب خواهيم فرمود سپس به سوي (داوري) پروردگارش برگردانده شود پس او را به عذاب بدي عذاب مي فرمايد ﴿۸۷﴾ و اما هر كس (در « يَوْمَ تُبْلَى السَّرَائِرُ » و داوري معلوم شود) ايمان آورده بود و نيكوئي (به وحي الله) را عمل كرده بود پس براي او پاداش نيكوئي است و براي او از فرمانمان آساني را خواهيم فرمود ﴿۸۸﴾
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۸۹﴾ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ وَجَدَهَا تَطْلُعُ عَلَىٰ قَوْمٍ لَّمْ نَجْعَل لَّهُم مِّن دُونِهَا سِتْرًا ﴿۹۰﴾ كَذَٰلِكَ وَقَدْ أَحَطْنَا بِمَا لَدَيْهِ خُبْرًا ﴿۹۱﴾
سپس راهي را دنبال كرد ﴿۸۹﴾ تا زماني كه به مطلع شمس (مأموريت شرق) رسيد خورشيد را يافت بر قومي طلوع مي كند که براي ايشان به غير آن پوششي مقرر نفرموده بوديم ﴿۹۰﴾ آن چنان بود و يقينًا به آنچه نزدش بود احاطه مطلق داشتيم ﴿۹۱﴾
ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا ﴿۹۲﴾ حَتَّىٰ إِذَا بَلَغَ بَيْنَ السَّدَّيْنِ وَجَدَ مِن دُونِهِمَا قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا ﴿۹۳﴾ قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ فَهَلْ نَجْعَلُ لَكَ خَرْجًا عَلَىٰ أَن تَجْعَلَ بَيْنَنَا وَبَيْنَهُمْ سَدًّا ﴿۹۴﴾ قَالَ مَا مَكَّنِّي فِيهِ رَبِّي خَيْرٌ فَأَعِينُونِي بِقُوَّةٍ أَجْعَلْ بَيْنَكُمْ وَبَيْنَهُمْ رَدْمًا ﴿۹۵﴾ آتُونِي زُبَرَ الْحَدِيدِ حَتَّىٰ إِذَا سَاوَىٰ بَيْنَ الصَّدَفَيْنِ قَالَ انفُخُوا حَتَّىٰ إِذَا جَعَلَهُ نَارًا قَالَ آتُونِي أُفْرِغْ عَلَيْهِ قِطْرًا ﴿۹۶﴾ فَمَا اسْطَاعُوا أَن يَظْهَرُوهُ وَمَا اسْتَطَاعُوا لَهُ نَقْبًا ﴿۹۷﴾ قَالَ هَـٰذَا رَحْمَةٌ مِّن رَّبِّي فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا ﴿۹۸﴾
سپس راهي را دنبال كرد ﴿۹۲﴾ تا زماني به بين دو كوه رسيد در برابر آن قومي را يافت قول الله را نزديك نبود بفهمند ﴿۹۳﴾ گفتند اي «ذَا الْقَرْنَيْنِ» «يأجوج و مأجوج» در زمين مفسدند پس آيا براي تو هزينهاي قرار دهيم بر اينكه بين ما و بين ايشان سدي قرار دهي ﴿۹۴﴾ گفت آنچه پروردگارم براي آن مرا تسلط و توانائي عطا فرموده است نيكوترين است پس مرا به نيروئي (كارگري) ياري دهيد بين شما و بين ايشان سدي قرار دهم ﴿۹۵﴾ براي من قطعات بزرگ كلوخ سنگ آهن بياوريد تا زماني بين دو كوه را يكسان كرد گفت بدميد تا زماني آن را آتشي (ذوب) كرد گفت براي من مس (مذاب) بياوريد تا بر آن بريزم ﴿۹۶﴾ پس نتوانستند كه بالاي آن روند و توانائي نداشتند در آن سوراخي ايجاد كنند ﴿۹۷﴾ گفت اين رحمتي از پروردگارم است پس زماني كه وعده پروردگارم آيد آن را كوهي كوتاه و پست مي گرداند و وعده پروردگارم حق است ﴿۹۸﴾
فرمان بر کتابت «اسْطَاعُوا» و «اسْتَطَاعُوا» به يک معنا و در يک آيه به شهادت آيه «وَالشَّفْعِ وَالْوَتْرِ» نشانهاي از مديريت مستقيم و مطلق الله است در به كار گرفتن كلمات در هر آيهاي به وحي است که به راهنمائي جبريل بر رسول آخرين وحي الله است و عينًا به تعليم توسط رسول امي … به کاتبين وحي است مستند به آيات:
«العنكبوت : ۴۸»: «وَمَا كُنتَ تَتْلُو مِن قَبْلِهِ مِن كِتَابٍ وَلَا تَخُطُّهُ بِيَمِينِكَ إِذًا لَّارْتَابَ الْمُبْطِلُونَ» [و از قبل آن هيچ نوشتهاي را نمي خواندي و با دستانت آن را نخواهي نوشت در جواب باطل گويان شك كردهاند.]
«هود : ۴۹»: «تِلْكَ مِنْ أَنبَاءِ الْغَيْبِ نُوحِيهَا إِلَيْكَ مَا كُنتَ تَعْلَمُهَا أَنتَ وَلَا قَوْمُكَ مِن قَبْلِ هَـٰذَا فَاصْبِرْ إِنَّ الْعَاقِبَةَ لِلْمُتَّقِينَ» [آن از اخبار پنهان است كه آن را به تو وحي ميفرمائيم تو از قبل اين آن را نمي دانستي و نه قوم تو پس صبر كن يقينًا عاقبت براي متقين است.]
بر ماندگاري «ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ» و «رَحْمَةً لِّلْعَالَمِينَ» ثبت در «الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» يگانه نور به طور مطلق از الله در زمين است بدون نظر احدي مهيمن بر کلام و وحي مبارک الله و هر كتاب پيشين الله است براي زمان نزول وحي تا قيامت و تا داوري و مانند نعمات زيستي بهشتي اختصاصي براي زندگي بهشتيان است
«فَسَوْفَ نُعَذِّبُهُ» در آيه ۸۷ برنامه هميشگي الله در زمان پيامبران است بر تحقق يقيني نمايش شهادت آيات «العَصر : ۱-۳»: «وَالْعَصْرِ إِنَّ الْإِنسَانَ لَفِي خُسْرٍ إِلَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ وَتَوَاصَوْا بِالْحَقِّ وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ» [قسم (شهادت) به زمان (رسولان) يقينًا انسان در خسران است به جز كساني كه (به تأييد الله در زمان هر پيغمبري و به تأييد الله در داوري) ايمان آوردهاند و نيكوئي هاي (مقرره الله) را عمل كردهاند و به حق (وحي) توصيه نمودهاند و به صبر سفارش كردهاند.] که توصيه به صبر توصيه و عمل به وحي است تا ديدن تحقق وعده الله در دنيا در زمان پيغمبران است (نمونه آن پيروزي و رستگاري نوح و مؤمنان در عذاب طوفان و نجات هود و صالح و لوط و مؤمنان به آنان در عذاب قوم عاد و ثمود و قوم لوط و پيروزي موسی بر فرعون و لشکريانش و نهايتًا پيروزي رسول الله در فتح مکه) و نهايتًا صبر بر ديدن وعده زندگي آخرتي از زمان نزول وحي تا رسيدن رخدادهاي قيامتي زمين با نجات مؤمنان به وحي به پيغمبران ولا غير به معرفي در داوري در زندگي آخِرتي است که عينًا براي «ذو الْقَرْنَيْنِ» نيز در هر سه مأموريت اعزامي الله تحقق يافته است به راهنمائي آيه «هود : ۴۸»: «قِيلَ يَا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلَامٍ مِّنَّا وَبَرَكَاتٍ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أُمَمٍ مِّمَّن مَّعَكَ وَأُمَمٌ سَنُمَتِّعُهُمْ ثُمَّ يَمَسُّهُم مِّنَّا عَذَابٌ أَلِيمٌ» [گفته شد اي نوح با سلامي از ما فرود آي و بركاتي بر تو و بر اممي از كساني كه با تو هستند و امت هائي كه ايشان را برخوردار خواهيم فرمود سپس از سوي ما عذاب دردناكي به ايشان مي رسد.]
و اشاره «ثُمَّ يُرَدُّ إِلَىٰ رَبِّهِ فَيُعَذِّبُهُ عَذَابًا نُّكْرًا» برنامه عذاب آخرتي در زندگي جهنمي است
دستورالعمل «ثُمَّ أَتْبَعَ سَبَبًا» در هر سه مأموريت سبب و راهي و وسيلهاي به وحي جبريل است بر اجراي مطلق فرمان الله است که «مَغْرِبَ الشَّمْسِ»، «مَطْلِعَ الشَّمْسِ» و «بَيْنَ السَّدَّيْنِ» به قدرت الله است براي شناسائي محل دقيق مأموريت و جهت يابي در زمين و آسمان با نشان دادن كليه شرايط و امكانات مربوطه است و رساندن پيام يکسان در غرب و شرق و بين السدين است.
«سَأَتْلُو عَلَيْكُم مِّنْهُ ذِكْرًا»: خطاب به رسول آخرين وحي الله است و بر اساس «وَلَا مُبَدِّلَ لِكَلِمَاتِ اللهِ» ذكري از «ذِي الْقَرْنَيْنِ» به وحي به هر پيامبري بعد او يکسان و فقط در محدوده آيات «كهف : ۸۳-۹۸» مهيمن بر كلام طيبه و مبارك الله، رحمتي براي مؤمنين به وحي است مستند به آيه «البقرة : ۱۳۶»: «قُولُوا آمَنَّا بِاللهِ وَمَا أُنزِلَ إِلَيْنَا وَمَا أُنزِلَ إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَمَا أُوتِيَ مُوسَىٰ وَعِيسَىٰ وَمَا أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِن رَّبِّهِمْ لَا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ» [بگوئيد ايمان آوردهايم به الله و به آنچه به سوي ما وحي شده است و به آنچه به سوي ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسباط وحي شده بود و به آنچه به موسی و عيسی اعطاء شد و به آنچه از پروردگارشان به انبياء اعطاء شد بين (وحي) احدي از ايشان فرقي نمي گذاريم و ما فقط به (وحي الله) تسليم شوندهايم.]
هر تغير و تبديل و پيوند سخنان بشري به وحي واحد و يکسان الله به انبياء و رسولان از استراق سمع «ذِي الْقَرْنَيْنِ» است از وحي الله به برنامه «فَبَدَّلَ الَّذِينَ ظَلَمُواْ قَوْلاً غَيْرَ الَّذِي قِيلَ لَهُمْ» با دستكاري خاص شيطاني است مانند تغير و تبديل آيات مرتبط با «ذَا الْقَرْنَيْنِ» «صَاحِبِ الْقَرْنَيْنِ» است به وحي به انبياي بني إسرائيل که در كتاب مقدسِ جعلي (با ترجمهء عربي) به وسيله مقتسمين در ترجمه فارسي با غرض «صاحب دو شاخ» ترجمه شده است براي نمونه:
دانيال باب ۸ شماره ۶ : وَجَاءَ إِلَى الْكَبْشِ صَاحِبِ الْقَرْنَيْنِ الَّذِي رَأَيْتُهُ وَاقِفاً عِنْدَ النَّهْرِ وَرَكَضَ إِلَيْهِ بِشِدَّةِ قُوَّتِه …
و به سوي آن قوچ صاحب دو شاخ كه آن را نزد نهر ايستاده ديدم آمد و بشدت قوت خويش
دانيال باب ۸ شماره ۱۶ : وَسَمِعْتُ صَوْتَ إِنْسَانٍ بَيْنَ أُولاَيَ فَنَادَى وَقَالَ : [يَا جِبْرَائِيلُ فَهِّمْ هَذَا الرَّجُلَ الرُّؤْيَا]
و آواز آدمي را از ميان نهر اولاي شنيدم كه ندا كرده مي گفت «اي جبريل اين مرد را از معناي اين رؤيا مطلع ساز»
دانيال باب ۸ شماره ۲۰ : أَمَّا الْكَبْشُ الَّذِي رَأَيْتَهُ ذَا الْقَرْنَيْنِ فَهُوَ مُلُوكُ مَادِي وَفَارِسَ.
اما آن قوچ صاحب دو شاخ كه آن را ديد پادشاهان ماديان و پارسيان مي باشد.
دانيال باب ۸ شماره ۲۱ : وَالتَّيْسُ الْعَافِي مَلِكُ الْيُونَانِ وَالْقَرْنُ الْعَظِيمُ الَّذِي بَيْنَ عَيْنَيْهِ هُوَ الْمَلِكُ الأَوَّلُ.
و آن بز نر ستبر پادشاه يونان مي باشد و آن شاخ بزرگي كه در ميان دو چشمش بود پادشاه اول است.
«سبحان الله»
• تغير آيات الله مربوط به «ذو الْقَرْنَيْنِ» به باب ۸ دانيال، دامي براي علاقمندان به «رَجْمًا بِالْغَيْبِ»، «وَيَقْذِفُونَ بِالْغَيْبِ مِن مَّكَانٍ بَعِيد» و سخنوريِ بدون ترسي از الله است.
باب ۱۲ كتاب منسوب جعلي به دانيال وسوسهاي است، شيطاني براي وهم و خيال و نظردهي موهوم و باطل كشف رمز ساعت مخفي آخرتي است بر فريب و تبعيت از موهومات و خيالبافي سازندگان و بدعت کنندگان آن است و مشوق به پشت گوش افكندن آشکار آيات «طه : ۱۵و۱۶» «إِنَّ السَّاعَةَ آتِيَةٌ أَكَادُ أُخْفِيهَا لِتُجْزَىٰ كُلُّ نَفْسٍ بِمَا تَسْعَىٰ فَلَا يَصُدَّنَّكَ عَنْهَا مَن لَّا يُؤْمِنُ بِهَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ فَتَرْدَىٰ» [يقينًا ساعت (يوم القيامة) آمدني است مي خواهم آن را مخفي دارم تا هر نفسي به آنچه تلاش كند جزا داده شود پس از آن تو را باز ندارد كسي كه به آن ايمان نمي آورد و هوايش را پيروي كرده است پس تباه شوي.] که يقينًا مورد بازجوئي و بازپرسي الله در داوري است: «فَوَرَبِّكَ لَنَسْأَلَنَّهُمْ أَجْمَعِينَ عَمَّا كَانُوا يَعْمَلُونَ» [پس پروردگارت شاهد است يقينًا از همگي ايشان بازپرسي ميفرمائيم از آنچه عمل مي كردند.]
۱. به حكمت الله، براي آزمون عكس العمل دنيائي اشخاص نسبت به وحي كلام الله مجيد در پيشگاه داوري الله «أَحْكَمِ الْحَاكِمِينَ» نشانهاي بر افشاي هويت «ذو الْقَرْنَيْنِ» در قرآن نيست به توضيح آيات «النّساء : ۱۶۳-۱۶۵»: «إِنَّا أَوْحَيْنَا إِلَيْكَ كَمَا أَوْحَيْنَا إِلَىٰ نُوحٍ وَالنَّبِيِّينَ مِن بَعْدِهِ وَأَوْحَيْنَا إِلَىٰ إِبْرَاهِيمَ وَإِسْمَاعِيلَ وَإِسْحَاقَ وَيَعْقُوبَ وَالْأَسْبَاطِ وَعِيسَىٰ وَأَيُّوبَ وَيُونُسَ وَهَارُونَ وَسُلَيْمَانَ وَآتَيْنَا دَاوُودَ زَبُورًا ﴿۱۶۳﴾ وَرُسُلًا قَدْ قَصَصْنَاهُمْ عَلَيْكَ مِن قَبْلُ وَرُسُلًا لَّمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَيْكَ وَكَلَّمَ اللهُ مُوسَىٰ تَكْلِيمًا ﴿۱۶۴﴾ رُّسُلًا مُّبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ لِئَلَّا يَكُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكَانَ اللهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿۱۶۵﴾» [يقينًا ما به تو وحي فرمودهايم همانگونه كه به نوح و پيامبران از بعد او وحي فرموده بوديم و به ابراهيم و اسماعيل و اسحاق و يعقوب و اسبأط و عيسی و ايوب و يونُس و هارون و سليمان وحي فرموده بوديم و به داود زبور را عطا فرموده بوديم ﴿۱۶۳﴾ و رسولاني كه قبلا بر تو بازگوئي فرمودهايم و رسولاني كه بر تو بازگوئي نفرمودهايم و الله با موسی به تكلم خاصي تكلم فرمود ﴿۱۶۴﴾ رسولاني بشارت دهنده و انذار كننده تا براي مردم حجتي بر الله بعدِ رسولان نباشد و الله به طور مطلق غالب قدرتمندي حكيم است ﴿۱۶۵﴾]
اسم و صفت معدودي از رسولان بر نشان دادن الگو و اسوه اطاعت و بندگي از وحي الله آدم، نوح، هود، صالح، ابراهيم، اسماعيل، اسحاق، يعقوب، يوسف، لوط، شعيب، موسی، هارون، ايوب، يونس، ذا الکفل، آل ياسين، الياس، ادريس، لقمان، داوود، طالوت، سليمان، زکريا، يحيی، مريم، عيسی و محمد «رَّسُولَ اللهِ وَخَاتَمَ النَّبِيِّينَ» در «ٱلۡقُرۡءَانَ ٱلۡعَظِيمَ» ذکر شده است و آنچه به انتخاب الله بر رسول آخرين وحي الله از پيامبران پيشين بدون ذکر نام بازگوئي شده مانند عبدالله گيرندهء وحي براي همراهي موسی عدم ذکر اسامي مؤمن به موسی از آل فرعون، همسر مؤمن فرعون سه رسول اعزامي به قومي در سوره يس و يگانه مؤمن به آنان يا ملکه مؤمن به وحي به سليمان (حتي مؤمن نابيناي سوره عبس مورد شناسائي پيامبر به صفتش (اعمی) معرفي شده است يا ذکري از اسم همراه رسول الله در غار براي هجرت به ميان نيامده است و همچنين اسامي حواريون هيچ يک از انبياء و رسولان مانند حواريون عيسی در قرآن ذکر نشده است و ذکري از اسامي هيچ يک از مؤمنان سابقون اوليه اعم از مهاجرين و انصار نيست براي نشان دادن بندگي و عبوديت مطلق الله ولا غير فقط با پيروي مطلق از وحي الله است براي ابلاغ امانت وحي «ذِكْرٌ لِّلْعَالَمِينَ» تا قيامت است و نشان داده شده است که فقط الله با حضور مطلق و با دقتي مطلق حقيقت سخنان گذشتگان را با آياتي به وحي به رسول الله نقل قول و بيان مي فرمايد. آزموني بر نشان دادن هر شيطان صفتي بر خيالبافي و حدس و گمان براي فريب و وسوسه است
آيه «فَإِذَا جَاءَ وَعْدُ رَبِّي جَعَلَهُ دَكَّاءَ وَكَانَ وَعْدُ رَبِّي حَقًّا»: دليلي يقيني و آيه عظيمي از پيغمبري «ذو الْقَرْنَيْنِ» است با وحي پيشگوئي رخدادهاي قيامتي زمين مقارن يوم القيامة (که فقط و به طور مطلق اختصاصي وحي به پيامبران) است.
و در زمان رخدادهاي قيامتي زمين سد «ذو الْقَرْنَيْنِ» مشمول آيات «طه : ۱۰۵و۱۰۶» گردد. «وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الْجِبَالِ فَقُلْ يَنسِفُهَا رَبِّي نَسْفًا ﴿۱۰۵﴾ فَيَذَرُهَا قَاعًا صَفْصَفًا ﴿۱۰۶﴾» [و از تو از كوه ها پرسيدهاند پس بگو پروردگارم آن را به كوبيدني سخت درهم مي كوبد ﴿۱۰۵﴾ پس آن را زمين پست و همواري وا مي گذارد ﴿۱۰۶﴾
• انتساب دروغين اولين پادشاه چين به «ذو الْقَرْنَيْنِ» با توهم حل معما گونه از سابقه ذهني و زعمي و مشكوك تاريخ است با تطبيق خيالي و متوهمانه كارهاي او با تناقضاتي آشکار است که با رسالت آيات وحي شده به «ذو الْقَرْنَيْنِ» مطلقًا هيچگونه سنخيتي ندارد و علي الخصوص آيات مربوط به رخدادهاي قيامتي زمين و ابلاغ بشارت به بهشت و انذار به جهنم براي زندگي آخرتي و ابلاغي توسط «ذو الْقَرْنَيْنِ» که اختصاصي وحي به انبياء و رسولان است مطلقًا سنخیتي و ارتباطي به اولين پادشاه چين ندارد .
• با توهم حل معما گونه به گمان و خيالبافي به زعم با تطبيق جنگ هاي اولين پادشاه هخامنشي، از حركت خيالي كوروش به غرب و شرق و شمال به وهم به جاي يادآوري ذكري از عظمت و بزرگي هاي الله به شيطنت و بدعت كتاب مقدس مجعول يا بر هوا و هوس و به فخرفروشي مجهول به گذشته و استخوان هائي پوسيده بدون مجوزي از الله و بدون دليلي از الله کوروش با دروغي آشکار منسوب به «ذو الْقَرْنَيْنِ» گردد و حتی جاهلاني به توهم و خيالبافي کورش را پيغمبري معرفي نمايند «سبحان الله» که کورش پادشاه هخامنشي با نبي و رسول الله مورد راهنمائي قرآن مطلقًا سنخيتي ندارد و با آيات وحي شده به «ذو الْقَرْنَيْنِ» مطلقًا قابل تطبيق نيست.
• « نشريه بخارا شماره ۴۶ آذر و دي ۱۳۸۴ گفتوگويي با باستاني پاريزي به مناسبت هشتاد سالگي او انجام داده است. …»:
«… سال ۱۳۲۹ش/۱۹۵۰م مرحوم حسن فرامرزي مجله ثقافهالهند را به من داد كه مقاله كوروش «ذو الْقَرْنَيْنِ» از ابوالكلام آزاد را ترجمه كنم و كردم با مقدمه مرحوم سعيد نفيسي، براي ورود ابوالكلام آزاد بهايران ــ به دعوت مصدق ــ به چاپ رسيده و نسخهاي از آن را تقديم لغت نامه نيز كردم كه بيشتر آن در آنجا نقل شده، البته بدون نام مترجم. كتاب «ذو الْقَرْنَيْنِ» يا كوروش كبير را بعدها با مقدمه مفصل كه خود در باب «كوروش در روايات ايراني» نوشته بودم بارها و بارها به چاپ رساندم و اخيرا چاپ نهم آن منتشر شده است…»
• با توهم حل معما گونه به گمان و خيالبافي فردوسي نيز با استراق سمع «ذو الْقَرْنَيْنِ» از اسكندر ظالم را نامزد يافته است و با استراق سمع «يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» را موجوداتي خيالي توهم نموده است. «سبحان الله»
(مراجعه به بخش ۳۶ شاهنامه فردوسي)
عليرغم فرمان مقرر براي اعراب کلمات آيات قرآن غير قابل تغيير و مصوب مطلق الله و فرمان بر تبعيت مطلق رسول الله از وحي جبريل مستند به آيه «فَإِذَا قَرَأْنَاهُ فَاتَّبِعْ قُرْآنَهُ» [پس هر زمان آن را مي خوانيم پس خواندن او (جبريل) را دنبال كن.] (نه هيچ قرائت و خواندن ديگري را به شهادت «لَا رَيْبَ فِيهِ») تفسیر جلالين که براي إيجاد شک و ريب و شيطنت در آيات قرآن براي اکثر کلمات وحي، غير از اعراب مصوب و مقرر غير قابل تغير الله با عملي شيطاني اعراب هاي ديگري دروغ روايت نموده است به تبعيت از فردوسي اسکندر را ذوالقرنين توهم نموده است به توضيح آيات «الشّعراء : ۲۲۱-۲۲۶»: «هَلْ أُنَبِّئُكُمْ عَلَىٰ مَن تَنَزَّلُ الشَّيَاطِينُ ﴿۲۲۱﴾ تَنَزَّلُ عَلَىٰ كُلِّ أَفَّاكٍ أَثِيمٍ ﴿۲۲۲﴾ يُلْقُونَ السَّمْعَ وَأَكْثَرُهُمْ كَاذِبُونَ ﴿۲۲۳﴾ وَالشُّعَرَاءُ يَتَّبِعُهُمُ الْغَاوُونَ ﴿۲۲۴﴾ أَلَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فِي كُلِّ وَادٍ يَهِيمُونَ ﴿۲۲۵﴾ وَأَنَّهُمْ يَقُولُونَ مَا لَا يَفْعَلُونَ ﴿۲۲۶﴾» [آيا به شما خبر دهم شياطين بر چه كسي فرود مي آيند ﴿۲۲۱﴾ بر هر دروغگوي گناهكاري فرود مي آيند ﴿۲۲۲﴾ سمع را القاء مي نمايند و اكثرشان دروغگويند ﴿۲۲۳﴾ و شاعرانند که گمراهان ايشان را پيروي مي كنند ﴿۲۲۴﴾ آيا ننگريستهاي كه ايشان هستند که در هر وادي بي توجه و بي هدف مي روند ﴿۲۲۵﴾ و اينكه ايشان مي گويند آنچه را عمل نمي كنند ﴿۲۲۶﴾]
عدم تحقق شهادت سوره العصر در زمان معرفي شدگان نشانه دقيق بر عدم شايستگي اسم آنان منتسب به «ذو الْقَرْنَيْنِ» است و معرفي هاي مختلف از يك شخص واحد مورد مثال در كلام واحد و يقيني و درست و مطلق الله و با علم اختصاصي الله که تا زندگي آخرتي بر بشر روشن نفرمودهاند با تفسير به رأي غير مجاز و با احتمال و اگر و شايد و منطق و نظر بشري، نمايشي از عدم باور به آيات الله و نهادينه نمودن كذبي و عوجي بر خلاف فرمان «وَلَمْ يَجْعَل لَّهُ عِوَجًا» براي بوجود آوردن اختلاف در كلام محكم و قاطع الله و براي نشان دادن منيت و تكبر و بزرگ نمائي راي شخص و ترجيح هواي نفس و خودشيفتگي و خودباوري و علاقمندي به گرفتن شرك است و بر خلاف آيه «النّحل : ۷۴»: «فَلَا تَضْرِبُوا لِلَّـهِ الْأَمْثَالَ إِنَّ اللهَ يَعْلَمُ وَأَنتُمْ لَا تَعْلَمُونَ» [پس براي الله مثل هائي را مثل نزنيد يقينًا الله به طور مطلق ميداند و شما نمي دانيد.]
• «الشّوري : ۱۰»: «وَمَا اخْتَلَفْتُمْ فِيهِ مِن شَيْءٍ فَحُكْمُهُ إِلَى اللهِ ذَٰلِكُمُ اللهُ رَبِّي عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَإِلَيْهِ أُنِيبُ» [و آنچه در آن از هر چيزي اختلاف كردهايد پس قضاوتش به سوي الله است آن الله پروردگارم است بر او تكيه و اعتماد كرده ام و تسليم شده ام و به سوي او توبه مي نمايم]
آيات «الشّعراء : ۱۵۱و۱۵۲»: «وَلَا تُطِيعُوا أَمْرَ الْمُسْرِفِينَ الَّذِينَ يُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ وَلَا يُصْلِحُونَ» [و از فرمان تجاوز كنندگان اطاعت نكنيد كساني كه در زمين فساد مي كنند و اصلاح نمي كنند.] راهنما به «يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» است در آيه «قَالُوا يَا ذَا الْقَرْنَيْنِ إِنَّ يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» صفت «مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» و صفات «الْمُفْسِدُونَ»؛ «الْفَاسِقُونَ»؛ «الْمُسْرِفِينَ»؛ «وَلَا يُصْلِحُونَ» راهنما است به شرک يکسان و همگاني طاغوت هاي شيطان صفت از رهبران منكر و مشرك هر قومي در هر منطقه جغرافيائي سراسر زمين است موصوف به «شَيْطَانٍ رَّجِيمٍ» و «شَيْطَانٍ مَّرِيدٍ»، «أَكَّالُونَ لِلسُّحْتِ»، «الْمَلأُ»، «الْمَلأُ الَّذِينَ كَفَرُواْ»، «الْمَلأُ الَّذِينَ اسْتَكْبَرُواْ» به وصف آيه «البقرة : ۲۰۵» «وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَادَ» [و هرگاه عهده دار (طاغوت) شود در زمين مي كوشد تا در آن فساد كند و زرع و نسل را از بين ببرد و الله فساد را دوست ندارد.]
که «مُفْسِدُونَ فِي الْأَرْضِ» در قوم «بَيْنَ السَّدَّيْنِ» مسمی به «يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» است (مانند القاب «الْأَحْبَارِ وَالرُّهْبَانِ» و «ربي» و پاپ و کاردينال و اسقف و موبد و…) «يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» نه نام قومي به زعم و خيالبافي و نه براي نسب شناسي زعمي مرتبط به قومي خيالي و نه به توهم به عنوان حل معمائي و نه به ادعاي معرب از زبان ديگري بلکه قوم «بَيْنَ السَّدَّيْنِ» به صفت «قَوْمًا لَّا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ قَوْلًا» مانند قوم مکه با بعث رسول الله به وصف آيه «فَمَالِ هَـٰؤُلَاءِ الْقَوْمِ لَا يَكَادُونَ يَفْقَهُونَ حَدِيثًا» [پس براي اينان همان قوم چه شده است نمي خواهند سخني را بفهمند.] و به عبارت «لَهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بِهَا» همانگونه که طاغوت هاي شيطان صفت مکه و قريش قوم را از تفقه و تدبر در آيات باز ميداشتند و تفقه و فهم وحي الله را بر مردم مكه و قريش مسدود كرده بودند يا به مانند شيطان قوم ملکه به اشاره آيات «النّمل : ۲۴»: «وَجَدتُّهَا وَقَوْمَهَا يَسْجُدُونَ لِلشَّمْسِ مِن دُونِ اللهِ وَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَصَدَّهُمْ عَنِ السَّبِيلِ فَهُمْ لَا يَهْتَدُونَ» [ملكه و قومش را يافتم به جاي الله به خورشيد سجده مي كردند و شيطان (طاغوت شيطان صفت قوم) اعمالشان را برايشان تزئين و آراسته مي كرد پس ايشان را از راه باز مي داشت پس ايشان هدايت نشده بودند.]
«النّمل : ۴۳ و ۴۴»: «وَصَدَّهَا مَا كَانَت تَّعْبُدُ مِن دُونِ اللهِ إِنَّهَا كَانَتْ مِن قَوْمٍ كَافِرِينَ قِيلَ لَهَا ادْخُلِي الصَّرْحَ فَلَمَّا رَأَتْهُ حَسِبَتْهُ لُجَّةً وَكَشَفَتْ عَن سَاقَيْهَا قَالَ إِنَّهُ صَرْحٌ مُّمَرَّدٌ مِّن قَوَارِيرَ قَالَتْ رَبِّ إِنِّي ظَلَمْتُ نَفْسِي وَأَسْلَمْتُ مَعَ سُلَيْمَانَ لِلَّـهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ» [و او را مانع مي شد و باز مي داشت آنچه به جاي الله بندگي (عبادت بنده وار) مي كرد يقينًا ملکه است که از قوم كافران شده بود به او گفته شد به قصر داخل شو پس همين که آن را ديد آن را ميانه آب دريا تصور كرد و ساقهايش را آشكار ساخت گفت يقينًا آن است که كاخي صيقل داده شده از شيشه است گفت پروردگارم يقينًا من به خودم ظلم كرده بودم و من به همراه سليمان به (وحي) الله پروردگار (تعليم دهندهء وحي الله به) انسان ها تسليم گرديده ام.] قوم «بَيْنَ السَّدَّيْنِ» به «ذو الْقَرْنَيْنِ» اعلام نمودند توسط مفسداني مسمی به «يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» از تفقه درباره وحي الله باز داشته شدهاند و به کنار نهاده شدهاند و پس از تسليم به فرامين الله ابلاغي توسط «ذو الْقَرْنَيْنِ» مانند أصحاب کهف تنها راه بر عدم بازگشت به شرك را جدائي و دور ماندن از دسترسي «يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» (طاغوت هاي شيطان صفت قوم) اعلام نمودند به خواست و برنامهء الله به سبب شايستگي به تسليم به وحي الله ايجاد سدي همطراز دو كوه همچون ديواري غيرِ قابل عبور را در مقابل «بَيْنَ السَّدَّيْنِ» براي مسدود شدن دائمي راه نفوذ «يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» و دور شدن هميشگي از شرک و فساد را با «ذو الْقَرْنَيْنِ» در ميان نهادند که راهنما است طاغوت هاي شيطان صفت مسمی به «يَأْجُوجَ وَمَأْجُوجَ» متوهماني دنيا خواه و با تکبر شيطان صفتانه اشراف مأبانه به حرامخواري و چپاول از مطيعان بودند به برنامهء «وَشَارِكْهُمْ فِي الْأَمْوَالِ وَالْأَوْلَادِ وَعِدْهُمْ وَمَا يَعِدُهُمُ الشَّيْطَانُ إِلَّا غُرُورًا» و فقط براي ابلاغ فرامين شيطاني طاغوت ها (و دريافت وجوهات به اصطلاح شرعي به حرامخواري عظيم) به قوم «بَيْنَ السَّدَّيْنِ» رفت و آمد مي کردند امثال سامري و هامان و قارون و ابي لهب نمونهأي براي مشابهين تا قيامت، متکبريني به زعم تافتهاي جدا بافته بازدارنده از تفقه در وحي الله و مقابله كننده با راه الله با قدرت و ثروت بادآورده از حرامخواري به روش هميشگي مورد اشاره آيات «النّحل : ۶۳»: «تَاللهِ لَقَدْ أَرْسَلْنَا إِلَىٰ أُمَمٍ مِّن قَبْلِكَ فَزَيَّنَ لَهُمُ الشَّيْطَانُ أَعْمَالَهُمْ فَهُوَ وَلِيُّهُمُ الْيَوْمَ وَلَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ» [به شهادت الله يقينًا از قبلِ تو به سوي امت ها (پيروان بر نظر اشخاص «حِزْبُ الشَّيْطَانِ») فرستاديم پس شيطان (طاغوت شيطان صفت) براي ايشان اعمالشان را زينت مي داد پس او است امروز ولي ايشان شده است و براي ايشان عذاب دردناكي است.]
«الانعام : ۷۱»: «قُلْ أَنَدْعُو مِن دُونِ اللهِ مَا لَا يَنفَعُنَا وَلَا يَضُرُّنَا وَنُرَدُّ عَلَىٰ أَعْقَابِنَا بَعْدَ إِذْ هَدَانَا اللهُ كَالَّذِي اسْتَهْوَتْهُ الشَّيَاطِينُ فِي الْأَرْضِ حَيْرَانَ لَهُ أَصْحَابٌ يَدْعُونَهُ إِلَى الْهُدَى ائْتِنَا قُلْ إِنَّ هُدَى اللهِ هُوَ الْهُدَىٰ وَأُمِرْنَا لِنُسْلِمَ لِرَبِّ الْعَالَمِينَ» [بگو آيا به غير الله بخوانيم آنچه به ما نفعي ندهد و به ما ضرري نرساند و به اعقابمان (الْجَاهِلِيَّةِ الْأُولَىٰ) برگردانده شويم بعدِ زماني كه الله ما را هدايت فرموده است همچون كسي كه شياطين او را ربودهاند و شيفته كردهاند در زمين فرومانده است براي هر يک ياراني است هر يک را ميخوانند به سوي هدايت به سوي (تقليد از) ما بيا «عَبَدَ الطَّاغُوتَ» بگو يقينًا فقط هدايت الله است كه آن راهنمائي است و فرمان يافتهايم تا فقط به پروردگار انسان ها تسليم شويم.]
«الأحزاب : ۶۴-۶۸»: «إِنَّ اللهَ لَعَنَ الْكَافِرِينَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِيرًا ﴿۶۴﴾ خَالِدِينَ فِيهَا أَبَدًا لَّا يَجِدُونَ وَلِيًّا وَلَا نَصِيرًا ﴿۶۵﴾ يَوْمَ تُقَلَّبُ وُجُوهُهُمْ فِي النَّارِ يَقُولُونَ يَا لَيْتَنَا أَطَعْنَا اللهَ وَأَطَعْنَا الرَّسُولَا ﴿۶۶﴾ وَقَالُوا رَبَّنَا إِنَّا أَطَعْنَا سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا فَأَضَلُّونَا السَّبِيلَا ﴿۶۷﴾ رَبَّنَا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذَابِ وَالْعَنْهُمْ لَعْنًا كَبِيرًا ﴿۶۸﴾» [يقينًا الله كافران را لعنت فرموده است و براي ايشان سعير را فراهم فرموده است (بيابان بي آب و علف به شدت سوزان: سقر، سعير، جحيم، جهنم) ﴿۶۴﴾ جاودان در آن تا ابد دوستي نمي يابند و نه ياوري ﴿۶۵﴾ در روزي وجوهشان (بزرگان طاغوت شيطان صفت، از قول مقلدين سَادَتَنَا وَكُبَرَاءَنَا و مقلدين) در آتش دگرگون شود مي گويند اي كاش الله را اطاعت مي كرديم و (وحي) رسول را اطاعت مي كرديم ﴿۶۶﴾ و گويند پروردگارما يقينًا ما از پيشوايانمان و بزرگانمان اطاعت كرديم پس ما را از راه گمراه كردند ﴿۶۷﴾ پروردگارما به ايشان دو برابر از عذاب را برسان و بر ايشان لعنت كبيري را لعنت فرما ﴿۶۸﴾]
«فصّلَت : ۲۹»: «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنِ أَضَلَّانَا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الْأَسْفَلِينَ» [و کساني که کفران كرده بودند گويند پروردگارما به ما بنمايان كساني که از جن و انس ما را گمراه مي كردند ايشان را زير پايمان قرار دهيم تا از پست ترين شوند.]
۲. قاموس كتاب مقدس در لغت مأجوج نوشته: «مراد از جوج و مأجوج دشمنان دين مسيحي معرفي شده است»
كه اشاره به مفسدان شيطان صفت دشمن «عبدِ الله عيسی» مشرکاني از زمان پولس مسمی به «يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ» تا قيامت و دشمنان هر پيامبري است طبق آيه «انعام : ۱۱۲»: «وَكَذَٰلِكَ جَعَلْنَا لِكُلِّ نَبِيٍّ عَدُوًّا شَيَاطِينَ الْإِنسِ وَالْجِنِّ يُوحِي بَعْضُهُمْ إِلَىٰ بَعْضٍ زُخْرُفَ الْقَوْلِ غُرُورًا وَلَوْ شَاءَ رَبُّكَ مَا فَعَلُوهُ فَذَرْهُمْ وَمَا يَفْتَرُونَ» [و آن چنان براي هر پيامبري شيطان هاي انس و جن را دشمناني مقرر فرمودهايم بعضشان به سوي بعضي سخنان پوچ و باطلي را براي فريب مي رسانند و اگر پروردگارت مي خواست آن را انجام نميدادند پس ايشان را واگذار و آنچه افتراء مي زنند.]
همچون بدعت گزاران شرک در همهء آئين ها و مذاهب بر نظر اشخاص و دروغگوياني به وصف «يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ» بدعت گزاران شرك در مسيحيت با بت نمودن عيسی و بت نمودن سنبل صليب به دروغ ادعا مي کنند که عيسی کشته شده و به صليب کشيده شده است تا «نعوذ بالله» او را از انبياي کذبه قلمداد کنند (زبان حال انتشار دهندگان روايت و حديث در باطن و منافقانه) و الله آن را صريحاً و به طور مطلق تکذيب فرموده است.
«النّساء : ۱۵۷و۱۵۸»: «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِيحَ عِيسَى ابْنَ مَرْيَمَ رَسُولَ اللهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـٰكِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِينَ اخْتَلَفُوا فِيهِ لَفِي شَكٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلَّا اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ يَقِينًا ﴿۱۵۷﴾ بَل رَّفَعَهُ اللهُ إِلَيْهِ وَكَانَ اللهُ عَزِيزًا حَكِيمًا ﴿۱۵۸﴾»: [و قولشان ”ما مسيح عيسی بن مريم رسول الله را كشتيم “ و عيسی را نكشتند و او را به صليب نكشيدند و بلکه بر ايشان مشتبه شد و يقينًا كساني كه در بارهء او اختلاف كردهاند از آن در شكيند براي ايشان از دانشي (وحي) به آن جز پيروي از گمان نيست و يقينًا او را به قتل نرسانيدند ﴿۱۵۷﴾ بلكه الله او را به پيشگاه مبارکش (بهشت) رفيع فرمود و الله به طور مطلق غالب قدرتمندي حكيم است ﴿۱۵۸﴾] كه ضمير «هِمْ» در «وَقَوْلِهِمْ» اشاره است به تمام افترازنندگان قبل و بعد آيه با افتراي قتل و به صليب كشيدن دروغين عيسی رسول الله در هر زمان و مکاني تا رسيدن قيامت مسمی به «يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ» که همواره الله جملگي رسولانش را از شر شيطان هاي دشمنان آنان رهانيده است مستند به آيه «المجادلة : ۲۱»: «کَتَبَ اللهُ لَأَغْلِبَنَّ أَنَا وَرُسُلِي إِنَّ اللهَ قَوِيٌّ عَزِيزٌ» [الله مقرر فرموده است كه يقينًا من غلبه فرمايم و رسولانم يقينًا الله به طور مطلق قوي غالبي قدرتمند است.]
«غافر : ۵۱»: «إِنَّا لَنَنصُرُ رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيَوْمَ يَقُومُ الْأَشْهَادُ» [يقينًا ما رسولانمان و كساني را كه ايمان آوردهاند در زندگي دنيا ياري ميفرمائيم و در روزي كه شاهدان بر مي خيزند.]
«الصّافات : ۱۷۱-۱۷۳»: «وَلَقَدْ سَبَقَتْ كَلِمَتُنَا لِعِبَادِنَا الْمُرْسَلِينَ إِنَّهُمْ لَهُمُ الْمَنصُورُونَ وَإِنَّ جُندَنَا لَهُمُ الْغَالِبُونَ» [و يقينًا فرمان ما به بندگانمان رسولان گذشت به اينكه يقينًا ايشان به نفعشان مورد ياريند و يقينًا لشكريان ما به نفعشان پيروزند.]
«يونُس : ۱۰۳»: «ثُمَّ نُنَجِّي رُسُلَنَا وَالَّذِينَ آمَنُوا كَذَٰلِكَ حَقًّا عَلَيْنَا نُنجِ الْمُؤْمِنِينَ » [سپس پيغمبرانمان و كساني را كه ايمان آوردند نجات ميفرمائيم آن چنان حقي بر عهده ما است مؤمنين را نجات فرمائيم.]
«الرّوم : ۴۷»: «وَكَانَ حَقًّا عَلَيْنَا نَصْرُ الْمُؤْمِنِينَ» [و حقي شايسته بر عهده ما، ياري به مؤمنين است.]
«آل عمران : ۵۵»: «إِذْ قَالَ اللهُ يَا عِيسَىٰ إِنِّي مُتَوَفِّيكَ وَرَافِعُكَ إِلَيَّ وَمُطَهِّرُكَ مِنَ الَّذِينَ كَفَرُوا وَجَاعِلُ الَّذِينَ اتَّبَعُوكَ فَوْقَ الَّذِينَ كَفَرُوا إِلَىٰ يَوْمِ الْقِيَامَةِ ثُمَّ إِلَيَّ مَرْجِعُكُمْ فَأَحْكُمُ بَيْنَكُمْ فِيمَا كُنتُمْ فِيهِ تَخْتَلِفُونَ» [زماني الله فرمود اي عيسی يقينًا من تو را مي ميرانم و تو را به سويم رفيع مي فرمايم و از كساني كه (به وحي) كفران نمودهاند تو را پاك مي فرمايم و كساني كه از تو پيروي كردهاند در روز قيامت فوق كساني كه كفران نمودهاند مقرر فرموده ام و ارجاع شما به من است پس بين شما حكم مي فرمايم در آنچه در آن اختلاف مي كرديد]
رخدادهاي قيامتي زمين همزمان است با انتهاي شيطنت «يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ» يا هر طاغوت شيطان صفت در سراسر زمين است با کوتاه شدن دست آنان از حرامخواري است:
«الانبياء : ۹۵و۹۶»: «وَحَرَامٌ عَلَىٰ قَرْيَةٍ أَهْلَكْنَاهَا أَنَّهُمْ لَا يَرْجِعُونَ ﴿۹۵﴾ حَتَّىٰ إِذَا فُتِحَتْ يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ وَهُم مِّن كُلِّ حَدَبٍ يَنسِلُونَ ﴿۹۶﴾» [و حرام است بر قريهاي كه ايشان را هلاك فرمودهايم که ايشان باز نگردند ﴿۹۵﴾ تا زماني كه به وسيله يَأْجُوجُ وَمَأْجُوجُ مورد استيلا واقع شود و فتح و گشوده شود و ايشان از هر پشتهاي به تندي روند ﴿۶۵﴾]
«يس : ۳۱و۳۲»: «أَلَمْ يَرَوْا كَمْ أَهْلَكْنَا قَبْلَهُم مِّنَ الْقُرُونِ أَنَّهُمْ إِلَيْهِمْ لَا يَرْجِعُونَ ﴿۳۱﴾ وَإِن كُلٌّ لَّمَّا جَمِيعٌ لَّدَيْنَا مُحْضَرُونَ ﴿۳۲﴾ » [آيا ننگريسته اند از مردمان قبلشان چه بسيار هلاك فرموديم اينكه هلاک شدگان به سوي نجات يافتگان بر نمي گشتند و نيستند جملگي جز جميعًا به پيشگاه مبارک (داوري) ما حاضر شدهاند.]
ممنون رحمن عزیز
قران معجزه ای از محمد صلی الله و چراغی روشن برای روشنی مسیر زندگی هر مومنی هست.
بسیار کامل و زیبا مسئله مهمی را حل نمودی.