کارویژه «شبکه نفوذ» برای ایجاد تصویری «دروغگو» از «ایران» و «ایرانی» (قسمت سوم) ژانر وسترن
«ژانر وسترن» (Western) یک «فُرم هنری» ظهور یافته در پس تأسیس و شکلگیری ایالات متحده آمریکا است که توانست در «پیشبرد اهداف رسانهای» این کشور نقشی بیبدیل ایفا نماید. نقشی که با استفادهی حداکثری از ابعاد صنعتی و پتانسیلهای گستردهی هنری ظهور یافته در «هنر هفتم» از گستردگی عمل ویژهای برخوردار شد و موفق شد تا الگوی «شهروندی» و «قانونمداری» نوینی را مبتنی بر «تفکر لیبرالیسم» ایجاد نماید و تودههای اجتماعی را به آن الگو رهنمون شود.
البته «تفکر لیبرالیسم» در تنظیم الگوی جدید «شهروندی» با چالش مهمی مواجه بود. زیرا پذیرش «قوانین» و تن دادن به هرگونه «مقرراتی» در حکم پذیرش «محدودیت» تلقّی میشد و این همان چیزی بود که «تفکر لیبرال» (Liberty) در تعارض با آن اعلام موجودیت کرد. تفکری که اساس و بنمایه آن را آزادیهای فردی و رهایی انسان از هرگونه قیود و محدودیتی شامل میشد و بر این بستر بود که این تفکر اقدام به تعریف شاخصهای با عنوان «سبک زندگی اباحهگرایانه» و در قالب «سکولاریسم» (Secularism) مبادرت میورزید. سبک زندگی ویژهای که «بیدینی» و یا «بادینی» را اگرچه مشمول آزادیهای فردی میدانست؛ اما ظهور و بروز آن در «روابط اجتماعی» را مغایر با «آزادی» معرفی نموده و در تعارض با اِعمال محدودیتهای ایجاد شده توسط «قوانین دینی» و «مقررات شرعی» برآمد و داعیهدار آن گردید که به فرد فرد انسانها آزادی داده شود تا خواستها و هدفهای خود را مبتنی بر عقل و تجربه و بر بستر انگارههای «خِرَدگرایانه» خود دنبال سازد و مبتنی آن این «انسان لیبرال» است که تصمیم میگیرد تا با ایمان به خدا و یا عدم ایمان به وجود خالق، رنگ و معنی جدیدی به زندگی فردی و شخصی خود ببخشد!
به عبارت دیگر، «نظام لیبرالیسم» در مسیر تحقق «حکومت» و بسط یک «حاکمیت اجتماعی» ناگزیر و ناچار در وضع یک سری «قوانین» و تالیف «مقررات» میبود. اتفاقی که از یکسو عدم تحقق آن موجب میشد تا ساختار و نظام شکل گرفته بر پایه «لیبرالیسم» در وضعیت «آنارشیسم» (Anarchism) قرار گیرد. و از سوی دیگر تحقق آن نیز «تناقض» (Contradiction) و «پارادوکس» (Paradox) در منطق «لیبرالیسم» را آشکار مینمود. زیرا «نظام لیبرالیسم» مبتنی بر شعار «خِرَدگرایی افراطی» (Rationalism) و با محور قرار دادن بَشر و با تمرکز بر «فردگرایی» (Individualism) و «اصالت بخشیدن به انسان» (Humanism) به عنوان تصمیمگیرنده مطلق در معنی بخشیدن به شیوهای متفاوت از زندگی تأکید میورزید. شیوهای که مبتنی بر آن تنها این انسانها هستند که از توانایی ساختن جهان خود برخوردار میباشند و در نتیجه پیگیری «قوانین دینی» و «مقرّرات شرعی» در امور حاکمیتی و تنظیم روابط اجتماعی امری مردود است؛ زیرا موجب ایجاد معذوریّت برای انسان و محدودیّت در ساخت جهان مدنظرشان خواهد شد! تفکری که با چنین منطقی بر آزادی مطلق انسانها تأکید میورزید و بر بستر این شعار توانسته بود جوامع را به غلبه خود درآورد و حالا همین تفکر برای تحقق «حکومت» و شکل دادن به یک ساختار «حاکمیتی» ناگزیر به وضع یک سری «قوانین» و «مقررات» است که موجب ایجاد محدودیت در روابط اجتماعی انسانها میشود!
در این شرایط بود که «نظام لیبرالیسم» با استفادهی هوشمندانه از ظرفیت «رسانه» و مشخصاً با خلق و بهرهگیری هوشمندانه از قابلیت «ژانر» و گونهی «وسترن» توانست این «تناقض» و «پارادوکس» را بدون پاسخ منطقی رها کرده و الگوی «شهروندی» و «قانونمداری» نوینی را تعریف نماید که وضع قوانین و مقررات اجتماعی در آن بهصورت یک مطالبهی عمومی درآمده باشد و به هیچ عنوان عملی شیطانی برای حذف قوانین و مقرّرات الهی از زندگی اجتماعی انسانها خوانده نشود و در نتیجه شعار و ژست «آزادی» نظام لیبرالیسم را با چالش مواجه نسازد.
خلق «فُرم هنری وسترن» و تمرکز بر استفادهی قدرتمند از آن در تولیدات هنری و بالأخص «صنعت سینمای آمریکا» سبب شد تا از یکسو شرایط روانی جامعه به مرور زمان برای اعمال و پذیرش یک «دیسیپلین» سفت و سخت فراهم شود و بهشدت از تنظیم حاکمیت و قرار گرفتن فضای جامعه در سمت «آنارشیسم» ممانعت به عمل آید و تئوریهایی همچون «آنارکو-کاپیتالیسم» (Anarcho-capitalism) و «آنارکولیبرتارینیسم» (Anarcho-libertarian) و… را با عدم پذیرش و اقبال عمومی مواجه سازد و از سوی دیگر «تناقض» و «پارادوکس» منطقی در «تفکر لیبرال» را مخفی ساخته و ضمن حذف «قوانین دینی» و «مقررات شرعی» در امور حاکمیتی، مشروعیت لازم را برای «حاکمیت لیبرال» و در مسیر برخورد شدید با «حکومتمحوریستیزان» (Anti-statism) پدید آورد.
پُرواضح است که همین توجه ویژه «نظام لیبرالیسم» به کارکرد رسانهای «فُرم هنری وسترن» بود که سبب شد تا «صنعت سینمای آمریکا» در سال ۱۹۰۳ میلادی اقدام به تولید نخستین فیلم سینمایی در «ژانر وسترن» نماید. فیلمی ۱۲ دقیقهای که با حمایت مستقیم «توماس ادیسون» (Thomas Alva Edison) ساخته شده بود. شخصیتی یهودیالاصل و بهشدت ذینفوذ در آمریکا که از او میتوان بهعنوان یکی از ارکان اصلی پیدایش «هالیوود» (Hollywood) نامبرد. شخصیتی که در قالب «کمپانی یونایتد ادیسون» (United Edison Manufacturing Company) توانست به بهترین شکل ممکن در آن زمان، از تولید و پخش این فیلم به کارگردانی و نویسندگی «ادوین استنتون پورتر» (Edwin Stanton Porter) حمایت مادی و معنوی نماید. فیلمی که با عنوان «سرقت بزرگ قطار» (The Great Train Robbery) توانست مخاطبان بسیاری را با خود همراه سازد و شروعی بر تولیدات گسترده سینمایی در این «فُرم هنری» شود.
تولیدات سینمایی در «ژانر وسترن» تولیداتی بودند که عموماً از ضوابط و قواعد و الزامات آنچنان مشترکی پیروی میکردند که بهوضوح در «لوکیشن» و یا حتی طرز بیان و «دیالوگ» شخصیتهای اینگونه آثار را در بر میگرفت و تقریباً تمامی سکانسها در فیلمهای «وسترن» را دارای شناسنامهای مشترک مینمود و در مجموع آثار جذاب و مخاطبپسندی را پدید میآورد که در محتوای مشترک خود بر ضرورت ایجاد یک «نظم اجتماعی فراگیر» تأکید میورزیدند و به این روش «پارادوکس» موجود در ذات «نظام لیبرالیسم» را پوشش میدادند. آثاری که در آنها بهشدت سعی میشد تا از عدم حضور جدّی «قانون» و توانمندی «مجریان قانون» بهعنوان عامل اصلی در ایجاد «ناامنی اجتماعی» تعبیر شود و از این طریق درخواست حضور قدرتمند طیفی را تحت عنوان «کلانتر» (Sheriff) موجه ساخته و به یک مطالبهی عمومی مبدل نمود. «کلانترهایی» که به مرور زمان و با حضور کلیدی در «سینمای وسترن» توانستند زمینهساز پذیرش و حضور گسترده و حاکمیت مقتدر «پلیس» (police) را در شئون مختلف زندگی انسان غربی شوند و نقشی کلیدی در بالابردن توان مجریان برای «اجرای قانون» (Law enforcement) و اعمال «محدودیّت» را در «جامعه لبیرال ایالات متحده آمریکا» ایفا نماید.
پس اگرچه تصویرسازی و قاب گرفتن از «بیابانهای خالی از سکنه» و وسیع آمریکا در کنار «اسب» و «ششلول» و «ششلولبند» و… را میتوان بهعنوان عناصر مشترک و هویّتبخش «ژانر وسترن» تلقّی نمود؛ اما واقعیت آن است که الگوی روایی این ژانر با تصویرسازی از جدال «خیر» (Good) در کالبد تصویرسازی شده و قالب «قهرمان اصلی» یعنی «پروتاگونیست» (Protagonist) و «شر» (Evil) در صورت ظاهری و قالب «ضد قهرمان» یعنی «آنتاگونیست» (Antagonist) معنی و مفهوم مییابد. از این جهت است که حضور تعیینکنندهی «کلانتر» بهعنوان یکی از عناصر قطعی و ضروری «ژانر وسترن» موجب گردید تا «افکار عمومی» بهنحوی ویژه مهندسی شوند و پروژهی باورمند ساختن جامعه به پذیرش «دیسیپلین» و تن دادن به قوانین سفت و سخت بشری و در عین حال نفی «قوانین الهی» و «مقررات شرعی» آن هم با ادعای نقض «آزادی» آنچنان به فرجام موفقیتآمیز خود برسد که عملاً هیچ خدشهای در وجاهت ادعایی «تفکر لیبرالیسم» وارد نشود و حتی تا به امروز نیز بر «آزادی مطلق» بهعنوان یکی از نمادهای «آرمانشهر غرب» در جهان تاکید شود.
البته ظهور پدیدهی «سینمای ناطق» (Sound film) در دهه ۱۹۲۰ میلادی و شیوع فرایند تجاریسازی و غلبهی فیلمهای صدادار در میانههای این دهه سبب رکود «ژانر وسترن» شد؛ پدیدهای که با سرمایهگذاری ویژهی یهودیان و در ابتدا با تولید آثاری با محتوای کاملاً تبلیغاتی برای جامعهی یهودیان آمریکا و در قالب فیلم سینمایی «خواننده جاز» (The Jazz Singer) در سال ۱۹۲۷ میلادی در «صنعت سینمای آمریکا» ظهور یافت و در ادامه بهخوبی توانستند با جذب طیف گستردهای از مخاطبان، اقدام به تصویرسازی از «رویای آمریکایی» (American Dream) نماید و مفاهیم «سبک زندگی آمریکایی» (American Way of Life) را به عمق جان مخاطبان خود حقنه سازد.
با این همه نیاز مبرم «نظام لیبرالیسم» برای استفادهی هوشمندانه از ظرفیتهای «رسانه» و خلوص ویژهی «گونهی سینمایی وسترن» و اتکای استثنایی آن به «فرهنگ عامه» (Popular Culture) موجب شد تا به سرعت این «فُرم سینمایی» در «سینمای ناطق» مورد جایابی واقع شود و با حضور اسطورههایی همچون «جان مارتین فینی» (John Martin Feeney) معروف به «جان فورد» (John Ford) جایگاه خود را تا به امروز در «صنعت سینمای آمریکا» تثبیت نماید.
ادامه دارد…
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
نویسنده: محمدرضا مهدویپور
…
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
با سلام و عرض خسته نباشید. مثل همیشه عالی بود. امیدوارم که قسمت های بعدی این مقاله و مقالاتی از این دست رو بیشتر در سایت خوب شما در آینده ببینم.
به نظر میرسه در حال حاضر فیلم های ابرقهرمانی تا حدودی جای فیلم های وسترن رو در القای این مفاهیم و لاپوشانی تناقضات لیبرالیسم گرفته باشه