ریپورترها، اینتلیجنس سرویس و ایران – قسمت سوم مکتب اردشیرجی
خاطرات اردشیر ریپورتر طرح یک «مانیفست» اعتقادی را منعکس میسازد که براساس آن ایدئولوژی «ناسیونالیسم شاهنشاهی» پی ریخته شد و طی قریب به ۶ دهه به شدت ترویج شد. ژرفکاوی در تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که این ایدئولوژی در واقع در سه کانون ریشه داشت: استعمار بریتانیا که در جستوجوی مناسبترین کارافزار سیاسی و ایدئولوژیک سلطه بر ایران بود، طرحهای بلندپروازانه مالی و آرمانی محافل قدرتمند یهودی اروپا و در رأس آنها خانواده روچیلد، و کینهها و رویاهای فروخفته ۱۳۰۰ ساله اشرافیت و موبدان ساسانی که در عملکرد برخی محافل الیگارشی پارسی هند تبلور مییافت که به تبع نقش درجه اول خود در اقتصاد هند، نفوذ جدی در حکومت انگلیسی هندوستان داشتند. (۱) اردشیر ریپورتر بهعنوان یک پدیدهی تاریخی ثمرهی اشتراک منافع و درآمیزی این سه کانون قدرت بود.
این رساله، که محکمترین و قابل دفاعترین استدلالات ممکن را در تبین و توجیه «ضرورت تاریخی» سلطنت پهلوی در خود متبلور ساخته، در دهههای بعد در شالودهی مکتبی تمامعیار در تاریخنگاری معاصر ایران قرار گرفت و باید افزود که تاکنون هیچ نکته جدیدی بر تحلیل اردشیرجی افزوده نشده است. تشابه، و گاه انطباق کامل آثاری که در دهههای بعد، تا امروز، با نیّت توجیه جایگاه ضروری و اجتنابناپذیر دیکتاتوری رضاخان در تاریخ ایران نگاشته شده، با خاطرات اردشیرجی حیرتانگیز است و لذا ما محقّیم که این نحلهی تاریخی را «مکتب اردشیرجی» نامگذاری کنیم. چارچوب نظری این مکتب تاریخی را میتوان چنین بیان داشت:
الف: در آستانه صعود رضاخان، ضعف و فساد دولت مرکزی و بیلیاقتی زمامداران قجر ایران را در پرتگاه سقوطی قریبالوقوع قرار داده بود.
ب: مداخلات قدرتهای بزرگ و همسایه، ایران را در آستانه تجزیه کامل قرار داده بود.
ج: توسعهی «اعتشاشات» محلی و منطقهای و خودسریهای «ملوکالطوایف» و جاهطلبیها و خودمداریهای روحانیون و «ملّایان» در پیوند با نقش قدرتهای بیگانه، زمینههای داخلی فروپاشی تمامیّت ارضی ایران را بهطرزی مهلک فراهم ساخته بود.
د: در چنین فضایی، میهندوستان ایرانی چشم بهراه یک «منجی» بودند تا به نجات ایران همت بندد و با ایجاد یک مرکزیت توانا و قدرتمند استقلال و موجودیت ایران را دوام بخشد. این «منجی» در قالب رضاخان میرپنج ظهور کرد.
هـ: بدین ترتیب، هرچه دوران بیستسالهی اقتدار رضاخان، در زمینههای گوناگون، انتقادپذیر باشد، نقش تاریخی وی بهعنوان ناجی ملت ایران و تأمینکنندهی استقلال و تمامیّت ارضی ایران انکارناپذیر است. و هرچه دیکتاتوری او از زاویهی ناستوده بودن قدرت مطلقهی فردی محکوم باشد، کارکرد مثبت آن در از میان بردن «ملوکالطوایف» و ایجاد مرکزیت نیرومند سراسری غیرقابل تردید است.
ممکن است به این چارچوب پیرایههای دیگری چون «نقش مترقّی رضاخان در تزریق تمدن جدید به درون جامعه منجمد سنتی ایران» افزوده شود، ولی آن اصول اساسی که در پایهی تئوری اجتنابناپذیریِ صعود رضاخان و نقش مثبت تاریخی وی قرار دارد، در پنج محور پیشگفته خلاصه میشود؛ محورهایی که در کاملترین و رساترین شکل ممکن در «مانیفست اردشیرجی» بیان شده است.
رضاخان و محمدرضا پهلوی در تخت جمشید
پیروان «مکتب اردشیرجی» بهمنظور اثبات چارچوب نظری فوق، اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران در آستانه صعود رضاخان را به شیوهای خاص تحلیل میکنند و با برجسته کردن برخی عوامل و ناچیز شمردن و یا نادیده گرفتن عوامل دیگر و گاه تحریف صریح واقعیتها نتایج دلبخواه خود را از متن تاریخ استخراج مینمایند. این شیوهی خاص بازبینی تاریخ ایران در دو دهه نخستین قرن بیستم میلادی به شرح زیر است:
۱ ـ در زمینه نقش قدرتهای بیگانه در حوادث ایران در سالهای جنگ جهانی اول و پس از آن، به شدت نقش روسیه و آلمان قیصری و عثمانی برجسته میشود، تا بدینوسیله در قبال نقش بریتانیا توازن ایجاد شود. آنان این واقعیت را نادیده میگیرند که روسیه تزاری در دوران جنگ اوّل جهانی متحد انگلستان بود و پس از انقلاب بلشویکی نیز هنوز فاقد آن توان بود که حتی بتواند به اشغال ایران بیاندیشد. در سالهای پس از جنگ، رژیم جدید شوروی به شدت درگیر مداخله قدرتهای امپریالیستی ـ و در رأس آن استعمار بریتانیا ـ بود و مسئله حیاتی آن حفظ بقای خود بود و طبعاً نمیتوانست چنین جاهطلبی بلندپروازانهای داشته باشد. امروزه، بسیاری از مورّخین انگلیسی وحشت آن روز دولتمردان بریتانیا، و در رأس آنها لُرد کرزن، را در زمینه خطر توسعهطلبی نظامی بلشویکی به سوی هندوستان، نوعی «توهم» و «اغراق» ارزیابی میکنند.
۲ ـ پیروان نحلهی تاریخی فوق، منکر نقش استعمار بریتانیا در ایران نیستد، ولی با شگردی ظریف به تحلیل آن مینشینند. در این تحلیل جایگاه قرارداد ۱۹۱۹ به شدت بزرگ میشود و طرح وزارت خارجه انگلیس برای ایجاد سیستم مستشاری بهعنوان آخرین راهحل بریتانیا بهمنظور تحکیم سیطره بر ایران وانمود میگردد. این تحلیل نهتنها بر امکان وجود طرحهای موازی، که به اینتلیجنس سرویس تعلق دارد، چشم میپوشد، بلکه حتی موجودیت این نهاد مرموز و مؤثر در سیاست امپریالیستی بریتانیا را نادیده میگیرد. در این چارچوب است که در توضیح سیاست بریتانیا در قبال ایران، نام و نقش لُرد کرزن، وزیرخارجه وقت، بیش از حد مطرح میگردد و تمامی طعن و لعنها به «کرزن امپریالیست» نثار میگردد و فراموش میشود که در زمان کودتای ۱۲۹۹، چهرهای تعیینکنندهتر و برجستهتر از کرزن نیز در کابینه بریتانیا وجود داشت و او وینستون چرچیل، وزیر جنگ وقت و «امپریالیست»ترین و مقتدرترین چهرهی تاریخ معاصر انگلیس، بود که در همان زمان با حدّت و شدّتی حیرتانگیز با کمک لورنس عربستان به کار تأسیس دولتهای جدید در خاورمیانه اشتغال داشت.
در زمینهی کارایی قرارداد ۱۹۱۹ باید گفت که این قرارداد مولودی نارس و محکوم به فنا بود. دلایلی در دست است که نشان میدهد، این طرح لوید جرج، نخستوزیر کابینه ائتلافی انگلیس، و لُرد کرزن از آغاز مورد قبول اینتلیجنس سرویس نبود و سرانجام نیز سیر رویدادها به این نتیجهی محتوم رسید که دولت انگلیس، به توصیهی اردشیرجی الزاماً میبایست قرارداد ۱۹۱۹ را «هرچه زودتر بهعنوان پیروزی برای ایران، باطل و لغو» کند. در اینجا بود که طرح اردشیرجی به تصویب «وایت هال» رسید و کودتای ۳ حوت ۱۲۹۹ اجرا شد و دولت سیدضیاء ـ رضاخان بهعنوان دستاورد خود قرارداد را ملغی کرد و بهتدریج رضاخان در نقش جدید خود صحنهآرائی نمود.
۳ ـ این دست مورخین، بیعنایتی و گاه بغض و کینهی خاصی نسبت به نهضتهای آزادیخواهانهای که در شرایط پس از جنگ اوّل جهانی در چهارگوشهی ایران پدید شد، نشان میدهند. طبق این دیدگاه، گویا تنها حرکتی که استقلال ایران را به ارمغان میآورد باید در «مرکز» رقم میخورد و لذا هر حرکت انقلابی در سایر نواحی کشور چیزی بهجز «آشوب منطقهای»، «ملوکالطوایف» و «تجزیهطلبی» نبود. آنان با بزرگنمایی نقش قدرتهای رقیب بریتانیا، حتی این نهضتهای مردمی ـ انقلابی را به وابستگی به بلشویسم و یا آلمان قیصری متهم میکنند. از دیدگاه آنان نهضت شمال در جنگل، نهضت شیخ محمد خیابانی در آذربایجان، نهضت مجتهد لاری در جنوب، آشوبهای تجزیهطلبانهی وابسته به بلشویسم و یا آلمان بود و نهضت کلنل محمدتقیخان پسیان در خراسان «تجاسر» و یاغیگری!
امروزه در زمینهی استقلالطلبی، اصالت و پایگاه عمیق مردمی نهضتهای منطقهای که در سالهای جنگ اول جهانی و پس از آن سراسر خطّهی ایران را فراگرفت، و معرفی سیمای درخشان رهبران این قیامها، که عصارهی فضایل مردم ایران بودند، نوشتار تحقیقی کافی در دسترس است. این رستاخیز سراسری در شرایطی رخ میداد که در «مرکز» نیز سیاستمداران اصیل و زبدهای چون مدرّس وجود داشتند و بروز جوانههای یک نوزایی سیاسی ـ فرهنگی و استقلالگرایی اصیل حتی در میان برخی دولتمردان سنّتی احساس میشد و در نیروهای نظامی چون ژاندارمری نیز بازتاب مییافت. مجموع این حوادث حرکت جامعه ایران را به سمت یک انقلاب اجتماعی عمیق و واقعی نشان میداد که میتوانست با پیوند نهضتهای منطقهای و رهبری چهرههایی چون مدرس و میرزاکوچکخان و خیابانی و پسیان و مجتهد لاری و حمایت مرکزیت تشیّع به پیدایش یک جمهوری مقتدر ملّی و مردمی فراروید و بدینسان ملت ایران را پیشگام رهایی ملل اسیر آسیا کند. این فرایند شکوهمند، که در صورت طیّ مسیر طبیعی خود تاریخ ایران را دگرگون میساخت، با توطئههای رنگارنگ و پیچیدهی استعمار بریتانیا و عمّال داخلی آن به خون کشیده شد و رضاخان در نقش سرکوبگر این انقلاب اجتماعیِ در حال نُضج به قدرت رسید و بهگفتهی دولتآبادی «شعله آتش ریاست جمهور میرزاکوچکخان هنوز درست برافروخته نشده» خاموش شد. (۲) در این رابطه، تحلیل دولتآبادی از نگرش رضاخان به قیام پسیان جالب توجه است:
بدیهی است سردارسپه راضی نیست قوّهی منظمی در خراسان نزدیک روس بلشویک، بیرون از ادارهی او و آن هم به دست یک صاحبمنصب ژاندارمری با وجاهت ملی که دارد، موجود بوده باشد. ولی چون هنوز کارهای قشونی خودش کامل نیست و کار اتحاد قزاق و ژاندارم یعنی قشون متحدالشکل هنوز درست نُضج نگرفته است، احتیاط میکند با کلنل ستیزگی نماید و هم رسماً نمیخواهد در این وقت که از طرف روس بلشویک کمال نگرانی را دارد رسماً به جنگ داخلی بپردازد. بهعلاوه که تصور میکند اگر کلنل و میرزاکوچکخان از رشت و خراسان دست به هم داده رو به تهران بیایند با اینکه رویدل ملیون همه با آنهاست نهتنها جلوگیری مشکل خواهد بود و ممکن است کار خودش بر هم بخورد بلکه سلطنت احمدشاه نیز خاتمه بیابد. (۳)
برای مقابله با این خطر جدی که مواضع استعمار بریتانیا را به شدت تهدید میکرد تمامی دستگاه پر نیرنگ و دسیسهی اردشیرجی به کاری گسترده و عمیق دست زد و راه صعود «پهلوان» دروغین خود را به قدرت بلامنازع هموار ساخت.
۴ ـ همانگونه که در «مانیفست اردشیرجی» به رساترین شکل بیان شده، مکتب فوق برای اثبات مشروعیت تاریخی سلطنت رضاخان، سهم قابل توجهی را به تشویه چهرهی روحانیت و اسلام اختصاص میدهد و این سنّتی است که پس از اردشیرجی توسط شاگردان و پیروان او تمام و کمال پی گرفته شد.
در «مانیفست اردشیرجی» عمق کینهورزی او و استعمار بریتانیا به اسلام و روحانیت آشکار است و این عجیب نیست که او چهرهی روحانیون معاصر خود را چنان کریه ترسیم کند و عملکرد جمعی روحانینمایِ معلومالحال را بهعنوان نماد روحانیت شیعه به رخ کشد. اردشیر فاش میسازد که چگونه قریب به دو سال و نیم رضاخان قزاق را با جنون ضداسلامی و ضدروحانیت آموزش میداد و تا پاسی از شب، در حالیکه رضاخان برایش چای دم میکرد، قصههایی از «فساد طبقه علماء» به گوش او میخواند. گفتیم که اردشیرجی در پی قیام تنباکو وارد ایران شد و هدف اصلی استعمار بریتانیا در آن زمان فراهم ساختن شرایطی بود که دیگر هیچگاه مردم ایران در پی فتوای یک روحانی آزاده و وارسته چون میرزای شیرازی به چنین خیزشهایی دست نزنند. نابودی فرهنگ اسلامی و قطع پیوند مردم با روحانیت یکی از محورهای اساسی فعالیت اردشیرجی را در ایران تشکیل میداد و القائات او در این راستا قابل تفسیر است.
چه کسی است که بتواند استقلال رأی و صلابت اندیشه و عزم راسخ ضداستعماری و وارستگی و تقوای بسیاری از روحانیون شامخ آن دوران را انکار کند و چه کسی است که بتواند منکر فساد و تباهی برخی روحانینمایان در طول تاریخ تشیع باشد؟! تاریخ معاصر ایران نشان میدهد که قصههای ریپورتر دربارهی «فساد طبقه علماء و آخوندها و ملّاها» دربارهی وعاظالسلاطینی مصداق دارد که برخی از آنان در واقع وابستگان استعمار انگلیس بوده و بعدها ایادی سلطنت پهلوی شدند. از دیدگاه اردشیر ریپورتر این عناصر «افراد شرافتمند و ایراندوست… هستند» که وی «افتخار دوستی و مصاحبتشان» را داشته است! روحانیتی که آماج عناد ریپورتر و دیکتاتور دستپرودهی اوست، اسوههای زهد و تقوا و جهاد چون میرزای شیرازی، مجتهد لاری، میرزا کوچک جنگلی، شیخ محمد خیابانی، سیدحسن مدرس و غیره است و نه عمامه بهسرانی چون سیدضیاء طباطبائی، سیدیعقوب انوار، سیدحسن تقیزاده، سیدحسن امامی و غیره.
برای شناخت بیشتر علل این کینه بیان گوشهای از نقش روحانیت معاصرِ اردشیرجی علیه مطامع استعماری بریتانیا در جهان اسلام و قرارداد ۱۹۱۹ کفایت میکند. سِر پرسی کاکس در تلگرام به وزیرخارجه انگلیس پیرامون بازگشت احمدشاه به ایران از راه عتبات چنین میگوید:
…هیچ صلاح نیست اعلیحضرت از راه بصره ـ بغداد به ایران باز گردند، زیرا پس از آنکه پادشاه یک کشور شیعه وارد بغداد شد دیگر برایش امکان ندارد عتبات عالیات را زیارت نکرده به کشورش بازگردد. اما زیارت کربلا و نجف (در این موقع حساس) این خطر بزرگ را در بر دارد که شاه در آنجا مسلماً با علمای منتفذ شیعه (که هم با نفوذ ما در عراق و هم با قرارداد ایران و انگلیس مخالفند) تماس پیدا خواهد کرد و تحت تأثیر افکار و الهامات آنها قرار خواهد گرفت… (۴)
دکتر جواد شیخالاسلامی پس از نقل این سند، میافزاید که نقشه فوق اجرا نشد و احمدشاه از راه بغداد به عتبات عالیات رفت:
بزرگترین مرجع تقلید شیعیان در این تاریخ میرزا محمدتقی شیرازی (از مشهورترین شاگردان مرحوم میرزاحسن شیرازی) [صادرکنندهی فتوای تحریم تنباکو] بود که در کربلا زندگی میکرد و به علت مخالفت صریح و بیپردهاش با سیاست استعمار بریتانیا در ایران و عراق، در سرلوحهی لیست سیاه انگلیسیها قرار داشت. (۵)
۵ ـ در «مانیفست اردشیرجی» بهمنظور توجیه تاریخی سلطنت پهلوی، بخش ویژهای به ایلات و عشایر اختصاص یافته تا نقش رضاخان بهعنوان سرکوبگر قسیّ این بخش از جامعه ایرانی تبرئه شود. این دیدگاهی است که بر «مکتب اردشیرجی» در تاریخنگاری معاصر ایران نیز به شدت حاکم است و سیطرهی همین دیدگاه سبب شده که تا به امروز عنایت چندانی به صحنههای بینظیری که توسط دیکتاتوری پهلوی در کشتار و امحاء قبائل کوچنشین ایران ترسیم شده، مبذول ندارند و برای این عملکرد مدهش و ضدانسانی یک دولت مرکزی علیه بخشی از مردم خود، که حامل اصیلترین سنتهای فرهنگی جامعه ما بودهاند، نوعی مشروعیت ایجاد کنند. میتوان با این نظر موافقت کرد که اگر دولت آمریکا به کشتار قبائل سرخپوست دست زد، پس از پایان این تراژدی بهتدریج اجازه داد تا داستان مظلومیت این مردم در عرصهی ادبیات و هنر و فرهنگ تجلّی یابد، ولی در ایران، رژیم دستنشاندهی غرب این «لطف»! را نیز دریغ داشت و در فرهنگ خود نوعی محکومیت ابدی را برای جامعه عشایری رقم زد.
در رابطه با مسئله ایلات و عشایر توضیح زیر ضروری بهنظر میرسد:
سیاست عشایری استعمار بریتانیا در ایران دو مرحلهی متمایز را طی کرده است: نخستین مرحله دورانی را در بر میگیرد که نفوذ انگلیس در دولت مرکزی قاجار با رقابت شدید روسیه تزاری مواجه بود و لذا عمّال بریتانیا و ازجمله اردشیرجی، که «یازده سال تمام را در میان عشایر و قبائل مختلفی که در محدودهی جغرافیایی ایران سکونت دارند» بهسر برد، کوشیدند تا راه نفوذ خود را از طریق قدرتهای عشایری هموار کنند. در نتیجهی این سیاست، دستگاه اطلاعاتی انگلیس کوشید تا بهویژه در نواحی شمال شرقی، مرکزی و جنوبی ایران نوعی تمرکز در قدرتهای عشایری ایجاد کند. به تبع این سیاست بود که در ایلات بختیاری، عشایر عرب خوزستان (به رهبری شیخ خزعل) و ایلات خمسهی فارس (به رهبری خاندان قوام شیرازی) نوعی شِبهدولتهای خودمختار شکل گرفت و در شمال شرقی و شرق ایران توسط خاندان علم یک قدرت مبتنی بر ایلات و قبائل بهمنظور انسداد راه توسعهطلبی روسیه به سمت هندوستان پدید شد. این قدرتها در زمان خود در واقع الگوهای کوچکتری از دیکتاتوری بعدی رضاخان بودند و همان کارکرد را، در مقیاسی کوچک، ایفاء مینمودند. تصویر کریهی که از «نظام خانخانی» در فرهنگ ما به جای مانده حاصل این دوران است.
هرچند تلاش جدی استعمار بریتانیا برای رسوخ در ایلات و عشایر چنین دستاوردهایی داشت و تعدادی از رؤسای ایلات و طوایف بزرگ به عمّال شبکه اردشیرجی بدل شدند، معهذا بسیاری از ایلات و طوایف، بهدلیل فرهنگ عمیق مذهبی این جماعات، هماره یکی از موانع اصلی توسعهطلبی استعمار انگلیس در قرن نوزدهم و اوائل قرن بیستم میلادی و یکی از پایگاههای اصلی روحانیت بودهاند. تجاوز نظامی انگلیس به جنوب ایران در سالهای ۱۲۵۴ق./۱۸۳۸م. و ۱۲۷۳ق./۱۸۵۶م. با مقابله جدی عشایر مواجه شد و در دوران فعالیت اردشیر ریپورتر در ایران، اشغال جنوب توسط نیروهای انگلیسی «پلیس جنوب» (S.P.R) منجر به صدور فتوای جهاد آیتالله حاج سیدعبدالحسین لاری (مجتهد لاری) گردید و در پی آن قیام سراسری ایلات و طوایف جنوب در سال ۱۳۳۶ ق./۱۹۱۷ م. یکی از بزرگترین جنگهای ضداستعماری تاریخ ایران را رقم زد. در این قیام عشایر قشقایی و سایر طوایف جنوب (از جمله تنگستانیها) نقش داشتند. (۶) اردشیر ریپورتر در خاطرات خود کینه شدید استعمار بریتانیا را از عوامل این قیام (روحانیت و عشایر) آشکار میسازد و از جمله مینویسد: «تجربه من نشان داد که تمایل و استعداد ذاتی خیانت به ایران در قبائل قشقائی بسیار زیاد است و به هیچوجه پایبند اصولی نیستند.» این قضاوت، مفهومِ «خدمت» و «خیانت» را در قاموس اردشیرجی روشن میسازد.
بدینترتیب، زمانی که امکان تأسیس یک دولت مرکزی توانمند و مدافع مطلق منافع امپراتوری بریتانیا در ایران پدید شد، دومین مرحله از سیاست عشایری انگلیس در قالب سیاست عشایری رژیم پهلوی آغاز گردید که در جهت برچیدن شِبْهدولتهای ایلیاتی فوق بهطور اخص و امحاء جامعه کوچنشین ایران بهطور اعم بود.
رضاخان و محمدرضا پهلوی در تخت جمشید
۶ ـ پیروان «مکتب اردشیرجی» در توجیه «استقلال» رضاخان تا بدانجا پیش میروند که با چشمپوشی بر اسناد متعدد تاریخی مدعی میشوند که در زمان کودتای ۱۲۹۹ نهتنها هیچکس رضاخان را «عامل انگلیس» نمیدانست، بلکه «شمار زیادی از شاعران و مقالهنویسانی که به گرایش انقلابی در ناسیونالیسم ایرانی تعلّق داشتند، با شور و شعف و حتی سرمستانه به استقبال آن شتافتند.» (۷) نویسندهی فوق ادامه میدهد که گویا باور دیرپا و عمیق مردم ایران دال بر وابستگی رضاخان به استعمار بریتانیا صرفاً بازتاب یک روانشناسی ایرانی است و «کسی که حوصله بررسی ادبیات غنی سیاسی، روزنامهای و هنری (عمدتاً شعر) این دوران را داشته باشد، بهزودی درمییابد که این [باور] چیزی جز غلبه احساسات بعدی بر رویدادها نیست.» (۸) این نویسنده، که ظاهراً «حوصله بررسی ادبیات غنی این دوران» را داشته، به برخی اشعار شعرای معاصر کودتا، از جمله عارف قزوینی استناد میکند.
حتی مروری گذرا و نه «با حوصله» بر نوشتار سیاسی این دوران بیپایگی ادعای فوق را نشان میدهد و بهعکس ثابت میکند که رضاخان در زمان کودتا نیز چهرهی وجیه و مقبولی نبوده است. این شناخت تا بدان حد مستند بوده که حتی استاروسلسکی، فرمانده قوای قزاق، از ملاقاتهای پنهان رضاخان با عوامل انگلیسی اطلاع داشته است. ملکالشعراء بهار مینویسد:
…من تردید ندارم که سردارسپه قبل از کودتای سیدضیاء با خارجیان ارتباط داشته است و ما شمّهای از آن را نگاشتیم و بنا به روایت تلگرافچی اردوی قزاق منجیل سردار استاروسلسکی روسی به مشارالیه ضمن شِکوه از دسایس انگلیسها بر ضد خودش گفته است که: هرشب این صاحبمنصب بعد از صرف شام که اردو استراحت میکند سوار شده به اردوی انگلیسها میرود و تا سحر یا تا پاسی از شب آنجا میماند… (۹)
اطلاع فوق با خاطرات اردشیرجی دال بر ملاقاتهای مکرر او با رضاخان که «تا دیرگاهان» به طول میکشید، انطباق دارد.
در زمینه ادبیات آن دوران، اشعار ملکالشعراء بهار که در زمان کودتا و پس از آن سروده شده نمیتواند «غلبه احساسات بعدی بر رویدادها» تلقی شود؛ هرچند باید اذعان کرد که کودتا و توطئههای بعدی آن طبعاً بدون تدارک فرهنگی نبوده است. یحیی دولتآبادی گوشهای از این «تدارک فرهنگی» را چنین بیان میدارد:
پولی به شاعر معروف تجددخواه موسیقیدان عارف قزوینی داده شده مجلس ساز و آوازی به افتخار جمهوری که انتظارش را دارند برپا کند. با اینکه ارباب ذوق و تجددخواهان به ساز و آواز و اشعار عارف علاقمند هستند حسن توجهی به این مجلس نمیکنند چون که میدانند آلودگی به یک مقصد سیاسی دارد. (۱۰)
در «مانیفست اردشیرجی»، نکته شایان توجه دیگر فلسفه سیاسی است که در پایهی جایگاه تاریخی سلطنت رضاخان بهعنوان یک دیکتاتور قرار دارد. این فلسفه سیاسی شِبْههگلی، که در دوران رضاخان و پسرش بخش وسیعی از تحصیلکردگان ایران در خدمت توجیه آن به کار گرفته شدند، براین شالوده مبتنی است که اتوکراسی (استبداد) رضاخان یک جبر اجتنابناپذیر تاریخی بود که رسالت ایجاد قدرت متمرکز در ایران و پایانبخشیدن به «ملوکالطوایف»، که معادل هرج و مرج و تجزیه کشور معنی میشد، و احیاء «ناسیونالیسم ایرانی» را بهعهده داشت.
دربارهی این «فلسفه سیاسی» توضیح زیر را ضروری میدانیم:
جامعهی ایران طی هزاران سال بر شالوده بنیادهای طبیعی و سنتی و فرهنگی خود ساختارهای سیاسی خود را، بهمثابه اشکال بومی مدیریت، ایجاد کرده بود. صرفنظر از بحث ارزشی پیرامون موارد فساد در این ساختهای سیاسی، (۱۱) که منشاء آن را بیشتر باید در فساد دولت مرکزی و نقش استعمار بیگانه جستوجو کرد، در سازمان سنتی جامعه ایران (اعم از شهری، روستایی و عشایری) بر پایهی واحدهای اقتصادی خودکفا نوعی ساختهای سیاسی خودکفا و خودگردان پدید شده بود و هر واحد اقتصادی ـ اجتماعی مسائل درونی خود را به شکلی «دمکراتیک» (تعبیر آن لمبتون) و بر بنیاد مناسبات طبیعی و سنتی حل و فصل میکرد و دولت مرکزی تنها وظیفه اداره و حل مسائل عام و همگانی را برعهده داشت. این ساختار پیچیده و نهادهایی چون «رئیس» عهد سلجوقی و «کلانتر» عهد صفوی ـ که به گفته لمبتون نه مستخدم دولت بلکه نمایندهی طبقات پایین در برابر دولت و منتخب و مدافع حقوق آنان بودند ـ طی قرون متمادی از متن مقتضیات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه پدید شده و به بهترین شکل کارکردهای سنگینی چون احداث و صیانت شبکه آبیاری سنتی (قنات) و مسائل عمومی جامعه روستایی، مدیریت کوچ در اقتصاد شبانی و حل و فصل مسائل صنوف در اقتصاد شهری را سامان میداد. (۱۲) در اروپای کهن نیز این ساختارهای سنتی مدیریت وجود داشت و سیر طبیعی تکامل آنها به ایجاد سیستمهای کنفدراتیو و خودگردان معاصر رسید و امروزه جهان غرب توجهی بیش از پیش به حوزههای خُرد مدیریت مبذول میدارد. معهذا، در ایران این اشکال طبیعی سازمان سیاسی به دلایل متعدد و ازجمله رسوخ استعمار در دوران قاجار و انحطاط دولت مرکزی به فساد مزمن کشید و در دوران پهلوی منقطع شد و براساس طرح استعمار بریتانیا به تأسیس یک دیوانسالاری غیرطبیعی و وارداتی انجامید. روشن است که ایجاد یک دیکتاتوری متمرکز به بهترین شکل میتوانست سیطرهی استعمار بریتانیا بر جامعه ایرن و دفاع از ایران در مقابل دستاندازیهای قدرتهای رقیب (بهویژه روسیه) را تأمین کند، ولی این دیوانسالاری ارتباطی با حل و فصل مسائل درونی جامعه نداشت و لذا در دوران پهلوی بیگانگی شدید میان بقایای نهادهای سنتی ـ مردمی مدیریت و عُرف با دیوانسالاری رسمی و قانون پدید شد.
برای آشنایی بیشتر با «مکتب اردشیرجی» درتاریخنگاری معاصر ایران به ذکر یک نمونه معرّف میپردازیم. این نمونه، سلسله مقالاتی است که سرلشکر سابق محمدحسن اخوی، که بهگفتهی فردوست مغز متفکر باند سرلشکر ارفع و طراح عملیات کودتای ۲۵ مرداد ۱۳۳۲ بود، در مجله فارسیزبان رهآورد، چاپ لوسآنجلس (آمریکا)، دربارهی کودتای ۳ حوت ۱۲۹ نگاشته است. (۱۳)
حسن اخوی وضع اجتماعی و سیاسی ایران را در سال ۱۲۹۹ چنین توصیف میکند:
ـ ارتشهای روس و انگلیس و عثمانی در سالهای جنگ اوّل جهانی خوانین و رؤسای ایلات را مسلّح کرد و لذا پس از جنگ عملاً دولت مرکزی وجود نداشت. دولت نمیتوانست مالیات وصول کند و حتی برای پرداخت حقوق دستگاه سلطنت و جیرهی روزانه افراد مسلح خود (ژاندارم و قزاق) به انگلستان متوسل بود.
ـ راهها و شوارع فاقد امنیت بود.
ـ امنیت ولایات و جان و مال و ناموس دهقانان تابع حُسننیت یا سوءنیت خانها و رؤسای عشایر بود.
ـ انگلستان که سابقاً از جنوب و شرق همسایه ایران بود، با قیمومیت بر بینالنهرین از غرب هم همسایه ایران شده و دو نیروی مسلح («پلیس جنوب» و نیروهای انگلیسی ـ هندی در شمال) در ایران داشت. لرد کرزن با افکار «کاملاً استعماری» قرارداد ۱۹۱۹ را منعقد نمود.
ـ بلشویکها در شمال، استقلال ایران را تهدید میکردند و امیرمؤید سوادکوهی در مازندران و میرزا کوچکخان جنگلی در گیلان با این نیرو همکاری مینمودند. «مهاجرین قفقازی و عدهای از اهالی فریبخوردهی محل تحتحمایت آن ارتش بیگانه جمهوری کمونیستی ایران را در گیلان ایجاد کردند و قصد خود را به توسعه قلمرو خود در تمام ایران اعلام نمودند.»
ـ ایران نیروی مسلحی به جز قوای ژاندارم و قزاق نداشت.
ـ «هیچکس امیدی به قوی شدن دولت و نجات کشور از این وضع نداشت. مطلعین میدیدند اگر نیروی انگلیسی شمال ایران از کشور خارج گردد، راه تهران به روی بلشویکها و متحدین آن باز میشود و آنچه از آن وحشت دارند، تحقق خواهد یافت. وضع ایران آنقدر مأیوسکننده بود که مرحوم دکتر مصدق، با تحصیلات عالی و خانواده بسیار محترم و سرشناس که از گرد راه نرسیده به خواهش اهالی شیراز والی فارس میشود و به تهران نرسیده به وزارت مالیه منصوب میگردد تابعیت دولت سوئیس را تقاضا مینماید که در آن کشور زندگی کند [خاطرت و تألمات مصدق، ص۸۰و۱۱۸].»
ـ در چنین شرایطی همه در انتظار یک منجی بودند و به قول مستوره سلماسی:
ایرانیان که فرّ کیان آرزو کنند … باید نخست کاوهی خود جستجو کنند
مردی بزرگ باید و عزمی بزرگتر … تا حل مشکلات به دستور او کنند
ـ در چنین وضعی، ژنرال آیرونساید، بدون دستور دولت انگلیس و به ابتکار شخصی خود، راه کودتای رضاخان را هموار کرد:
آیرونساید به استقبال قبول مسئولیت رفت و به ابتکار خود راهحلی بهتر از طرح کرزن در نظر گرفت. بهنظر او تحمیل قیمومیت بر ایران و تحقیر این ملت سرفراز، روسهای کمونیست را به پشت دروازههای هند و آبهای خلیجفارس میرساند. بالعکس اتکاء به غرور ملی این ملت و میدان دادن به آنها که خودشان با حفظ استقلال خود، سد پیشروی روسها بشوند. منافع واقعی انگلستان را در خاورمیانه بهتر حفظ مینماید.
ـ اخوی با توجه به مقدمات بالا چنین نتیجهگیری میکند:
دولت انگلستان از کودتا مطلع نبود. رضاخان (مانند عدهای دیگر) در فکر آن بود. ژنرال آیرونساید هم آن را مفید بری رفع مشکلات میدید. ابتکار ژنرال آیرونساید (برداشتن سدّی که خودش به پای قزاقان گذاشته بود)، کودتا را میسر ساخت و رضاخان با تصمیم خودش آن را انجام داد.
به اعتقاد اخوی تنها دلیلی که کودتای ۳ حوت ۱۲۹۹ بهعنوان یک کودتای انگلیسی شهرت یافت، عبارت بود از حسادت اشراف و اعیان که چرا یک مازندرانی ساده بیاجازه وارد باشگاه آنان شده و از «حُسن تصادف (حُسنظن یک انگلیسی)» استفاده کرده و با «مهارت و جسارت داخل باشگاه انحصاری دولتمردان گردیده است»!
در پایان این بحث بجاست دربارهی دعاوی دور و دراز اردشیرجی پیرامون علاقه و عشق وی به ایران ـ که از همان سنخ ایراندوستی شاهان پهلوی و کارگزاران آنهاست ـ توضیح داده شود.
یحیی دولتآبادی در خاطرات خود شرح میدهد که در اواخر سلطنت ناصرالدینشاه «پارسیان متمول هند» مذاکراتی را با دولت ایران بهمنظور خرید خوزستان آغاز کردند و میرزا آقاخان کرمانی در دفاع از این عمل رساله خرید خوزستان را نوشت.
…موضوع این کتاب این است که مؤلفه آن به فارسیان متموّل ایرانی که در هندوستان اقامت دارند پیشنهاد مینماید اراضی اهواز را در خوزستان از دولت ایران خریداری نموده آنجا اقامت نمایند. از یک طرف پول گزافی یکمرتبه به دولت ایران برای آباد نمودن سایر قطعات مملکت میرسد، از طرف دیگر سرمایه بزرگی از اشخاص وطندوست با اطلاع بهضمیمه دولت هنگفت به مملکت خوزستان وارد شده سد اهواز را بسته و به فاصله کمی در کنار شط کارون مملکتی مانند کراچی و بمبئی دارای تموّل سرشار و روح ایرانیّت ایجاد میگردد. (۱۴)
این طرح عجیب که چیزی بهجز جدایی کامل خوزستان از ایران نبود، طبعاً توسط اردشیرجی، نماینده پارسیان هند در ایران، در جریان قرار گرفت و مورد قبول ناصرالدینشاه قاجار واقع نشد. معهذا، در دهه ۱۳۴۰ توسط محمدرضا پهلوی بخشی از این طرح تحقق یافت و با وساطت شاپورجی ـ پسر اردشیر ـ منطقهای به وسعت ۷۹۶۰ کیلومترمربع در خوزستان در پوشش شرکت IMINO CO به انحصار الیگارشی پارسی هند درآمد.
ادامه دارد…
قسمت قبلی این مقاله ؛ قسمت بعدی این مقاله
منبع: عبدالله شهبازی؛ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی. مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، جلد دوم، چاپ سیودوم، ۱۳۹۳.
پینوشتها:
(۱) برای درک میزان تعلّق رضاخان به این کانون تعمّق در پردهای از زندگی او مفید است: رضاخان پس از فرار از ایران قصد داشت به بمبئی پناه برد و به استقرار در این مأوا شوق شدید نشان میداد، ولی حکومت انگلیسی هندوستان با اعزام سِر کلارمونت اسکرین مانع ورود وی به بمبئی شد و کشتی او را به سوی جزیره موریس روانه ساخت.
(۲) دولتآبادی، یحیی؛ حیات یحیی، تهران: فردوسی – عطار، ۱۳۶۱، ج ۴، ص ۱۵۲.
(۳) دولتآبادی، همان، ج ۴، ص ۲۷۲.
(۴) شیخالاسلامی، جواد؛ سیمای احمدشاه قاجار، تهران: گفتار، ۱۳۶۸، ج ۱، ص ۳۵۲.
(۵) شیخالاسلامی، همان، ص ۳۸۳.
(۶) برای آشنایی با جهاد ضداستعماری سال ۱۳۳۶ق. و اهمیت آن به مآخذ زیر مراجعه شود:
محمدحسین رکنزاده آدمیت، فارس و جنگ بینالملل اول، انتشارات اقبال، چاپ سوم، ۱۳۴۹
سیدمحمدتقی آیتاللهی، ولایت فقیه زیربنای فکری مشروطه مشروعه (سیری در افکار و مبارزات سیدعبدالحسین لاری)، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۳
فلوریدا سفیری، پلیس جنوب ایران (اس. پی. آر)، ترجمه منصوره اتحادیه (نظام مافی) و منصوره جعفری فشارکی (رفیعی)، نشر تاریخ ایران، ۱۳۶۴
(۷) کاتوزیان، محمدعلی (همایون)؛ اقتصاد سیاسی ایران، ترجمه محمدرضا نفیسی و کامبیز عزیزی، تهران: پاپیروس، ۱۳۶۶، ج ۱، ص ۱۱۴.
(۸) همان مأخذ، صص ۱۱۵ ـ ۱۱۶.
(۹) بهار، ملکالشعراء؛ تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران: انقراض قاجاریه، تهران: امیرکبیر، ۱۳۵۷، ج ۱، ص ۱۸۹.
(۱۰) دولتآبادی، همان، ج ۴، ص ۳۵۱.
(۱۱) دررابطه با تصویر سیاهی که اردشیرجی از فساد اجتماعی و سیاسی دوران قاجار ارائه میدهد، شایسته است که این پدیده با فساد جامعه انگلیس آن زمان، که در ادبیات بریتانیا و بهویژه آثار چارلز دیکنز بازتابِ گویا و زنده یافته، مقایسه شود.
(۱۲) برای آشنایی با ساختهای سنتی دیوانسالاری ایران مراجعه شود به: آن لمبتون، سیری در تاریخ ایران بعد از اسلام، ترجمه یعقوب آژند، انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۳.
باید افزود، تصویری که از حکومت در دوران پیش از اسلام در ذهن ماست، تصویری است که طی دوران پهلوی توسط متفکرین فراماسون چون فروغی و مشیرالدوله ترسیم شده و در واقع تصویر آرمانیشدهی دیکتاتوری رضاخان است که بر تاریخ ایران پیش از اسلام تطبیق داده شده است. این تصویر نشان میداد که گویا در «تاریخ درخشان» پیش از اسلام حکومتهایی مقتدر و متمرکز وجود داشت که با هجوم اعراب فروپاشید و پس از آن، یک دوران طولانی انحطاط و ضعف دولت مرکزی و هرج و مرج ایران را فرا گرفت و بالاخره، بهعنوان نتیجهی محتوم این الگو، رضاخان بهعنوان «ناجی» مجد و عظمت ایران پیش از اسلام ظهور کرد و به «ملوکالطوایف» پایان بخشید. با توجه به وضعیت طبیعی سرزمین ایران، چنین تمرکز قدرتی در تاریخ کهن ایران غیرقابل تصور است و در واقع علاوه بر خودمختاری «ساتراپ»ها، در درون این واحدهای خودکفا و خودگردان نیز نهادهای طبیعی سیاسی کارکرد مدیریت جماعات خُردتر را بهعهده داشتهاند.
بعدها، در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی توسط برخی روشنفکران وابسته به دربار، تئوری «استبداد آسیابی» مارکس و «جامعه آبی» ویتفوگل بهمنظور توجیه دیکتاتوری پهلوی رواج داده شد. نظریه مارکس بر سفرنامه فرانسوا برنیه (۱۶۲۵ ـ ۱۶۸۸م.)، پزشک فرانسوی که ۹ سال در دربار اورنگ زیب شاه تیموری هند خدمت کرد، استوار بود. برنیه در سفرنامه خود مدعی شد که در شرق (عثمانی، ایران، هندوستان) مالکیت خصوصی بر زمین وجود ندارد و همه اراضی به دولت (شاه) تعلق دارد! این تصویر کاملاً غلط از اقتصاد آسیا سبب شد که مارکس جوامع مشرق زمین را در مقوله مستقلی بنام «شیوه تولید آسیایی» طبقهبندی کند که شاخص آن «استبداد شرقی» است! بعدها، در سال ۱۹۵۷، کارل ویتفوگل تئوری «جامعه آبیاری» را ارائه داد و مدعی شد که گویا در کشورهای آسیایی به دلیل کمبود آب، همواره وجود یک دیکتاتوری متمرکز و مقتدر ضرورت داشته تا سیستم آبیاری را تأسیس و حفاظت کند! این تئوری مورد توجه رژیم پهلوی قرار گرفت و محققین به مطالعه در سیستم آبیاری سنتی ایران (قنات) هدایت شدند. برخلاف نظریه ویتفوگل، مطالعه در سیستم آبیاری سنتی ایران بهوضوح نشان میدهد که قنوات توسط نهادهای خودکفا و خودگردان محلی و خودِ اهالی احداث و حفاظت میشده و اصولاً و با توجه به جغرافیای طبیعی ایران هیچگاه دولت مرکزی نمیتوانسته از عهده چنین کارکرد عظیم و شگرفی برآید.
تعمّق در این بحث ما را به این نتیجه جالب میرساند که استعمار غرب و بهویژه انگلیس در حالیکه به شدت از سنن خود پاسداری میکرد و ساختهای سنتی خودگردانی محلی خود را توسعه میبخشید ـ بهنحوی که امروزه شالوده دولتها در ایالات متحده آمریکا، انگلیس، سویس و غیره بر چنین بنیادی استوار است که به دولت مرکزی فراغ بال و امکان پرداختن به کارکردهای همگانی و سراسری را میدهد ـ در کشورهایی چون ایران ایجاد و توسعه دیوانسالاریهای غولآسا و فلجکننده و بیخاصیت را توصیه میکرد که در نمونه ایران هیچ کارکرد مفیدی بهجز بلعیدن دلارهای نفتی نداشت!
(۱۳) رهآورد، شمارههای ۱۸ـ۱۹، ۲۰ـ۲۱، ۲۲، ۲۳، ۲۴ (بهار ۱۳۶۷ ـ زمستان ۱۳۶۸)
(۱۴) دولتآبادی، همان، ج ۱، ص ۱۶۰.
مکتب اردشیرجی ، مکتب اردشیرجی
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
مکتب اردشیرجی ، مکتب اردشیرجی ، مکتب اردشیرجی ، مکتب اردشیرجی ، مکتب اردشیرجی ، مکتب اردشیرجی ، مکتب اردشیرجی ، مکتب اردشیرجی ، مکتب اردشیرجی ، مکتب اردشیرجی