نیمه دوم سال ۱۳۵۴، سال اوجگیری استبداد مطلقه محمدرضا پهلوی بود. در این سال، بقایای گروههای چریکی چپ و چپ التقاطی یعنی سازمان چریکهای فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق با ضربههای کمیته مشترک ضدخرابکاری از نفس افتادند و اعدام ۱۱ نفر از سران این دو سازمان در تپههای اوین توسط ساواک، نوعی ابراز قدرت نمادین دستگاه امنیتی شاه علیه مخالفان بود. همزمان، بیشتر چهرههای مذهبی مخالف رژیم هم در زندان بودند. شجاعالدین شفا
ساواک و به بیان بهتر، اداره سوم آن (امنیت) که تحت ریاست یک فرد بهایی به نام پرویز ثابتی قرار داشت، دست آهنین شاه برای سرکوب هر صدای مخالف بود و حتی دامنهی سرکوب به خوانندگان و آوازهخوانانی که زمانی منسوب به دربار بودند، از جمله «داریوش اقبالی» هم کشید و او به همراه «ایرج جنتی عطایی» و «شهیار قنبری» در اواخر سال ۵۳ دستگیر و راهی اوین شدند و تحت فشار ساواک ترانههای «طلایهدار» و «رسول رستاخیز» را در وصف «شاهنشاه آریامهر» ساختند و اجرا کردند.
شجاعالدین شفا در کنار پدرش
در چنین شرایطی، شاه دلخوش به قویترین ارتش غرب آسیا، و بهترین دستگاه امنیتی منطقه بعد از موساد و همچنین حمایت همهجانبه آمریکا، احساس کرد که هر کاری که میلش بکشد، شدنی و قابل اجراست. ایجاد حزب واحد و سراسری «رستاخیز» (به تقلید از حزب بعث در کشورهای سوسیالیستی عربی) محصول همین دوران است.
اما یکی از گستاخانهترین اقدامات شاه در این مقطع، که ضدیت او را با فرهنگ اسلامی جامعه ایران آشکارتر از همیشه کرد، تبدیل تقویم هجری به تقویم شاهنشاهی در اسفند ۵۴ بود. این تاریخ که مبداء آن، تاریخ تاجگذاری کوروش هخامنشی بود، جایگزین تاریخ «هجری شمسی» (از مبداء هجرت حضرت رسول اکرم (ص) از مکه به مدینه) میشد.
در توجیه این عمل در کتاب تاریخ سال چهارم آموزش متوسطه نوشتند:
در تاریخ ۲۵ اسفند ۱۳۵۴ خورشیدی، با تصویب مجلسین شورای ملی و سنا، مقرر شد تاجگذاری کورش کبیر در سال ۵۹۹ پیش از میلاد مسیح، مبدا سال خوشیدی و سر آغاز تاریخ سیاسی و اجتماعی ایران قرار گیرد. به همین مناسبت اول سال ۱۳۵۵ هجری خورشیدی آغاز سال ۲۵۳۵ شاهنشاهی، سال رسمی کشور شاهنشاهی ایران اعلام شد. (۱)
حضرت امام خمینی (ره) در پیام عید فطر ۱۳۵۵ بهکارگیری تاریخ شاهنشاهی را حرام اعلام نمودند و فرمودند:
… برای تضعیف اسلام و محو اسم آن، نغمهی شوم تغییر مبدأ تاریخ را ساز کردند؛ این تغییر از جنایات بزرگی است که در این عصر بهدست این دودمان کثیف واقع شد. بر عموم ملت است که با استعمال این تاریخ جنایتکارانه مخالفت کنند و چون این تغییر، هتک اسلام و مقدمهی محو اسلام است، خدای نخواسته، استعمال آن بر عموم، حرام و پشتیبانی از ستمکار و ظالم، مخالف با اسلام عدالتخواه است. (۲)
این سرشاخ شدن آشکار با اعتقادات مذهبی جامعه به بهانهی احیای فرهنگ باستانی و شاهنشاهی، آن اندازه از غرور و تفرعن شاه برخاسته بود و دور از درایت سیاسی بود، که خود او خیلی زود به اشتباه بودن آن پی برد و در ۱۲ شهریور ۵۷، با بالا گرفتن آتش انقلاب اسلامی مردم ایران، جزو اولین اقداماتی که از سوی شاه به منظور «آشتی شاه و ملت» انجام گرفت، لغو تقویم شاهنشاهی و بازگرداندن آن به تاریخ هجری شمسی بود، البته زمانی این کار انجام گرفت که دیگر برای شاه دیر شده بود.
اما پشت پردهی این حرکت جنونآمیز سیاسی، یک نام بیشتر از همه خودنمایی میکرد: شجاعالدین شفا
شجاعالدین شفا را در سالهای پس از انقلاب، با کتب ضالّه و متهتّکی که بیشرمانه علیه ادیان ابراهیمی و اعتقادات مذهبی در خارج از کشور نوشت و منتشر کرد، میشناسند. اما او پیش از انقلاب دبیرکل شورای فرهنگی سلطنتی و در واقع مشاور فرهنگی محمدرضا پهلوی بود.
شجاعالدین شفا متولد ۱۲۹۷ در شهر مقدس قم، در خانوادهای که نسل اندر نسل طبیب بودند، بهدنیا آمد. نکتهی بسیار مهمی که دربارهی پیشینه خانوادگی شفا وجود دارد، یهودی بودنِ اَعقاب اوست.
در کتاب «فرزندان استر»، که سیری در تاریخ خاندانهای یهودی ایران است، از خاندانی موسوم به «شفا» بهعنوان یکی از خاندانهای بازمانده از یک طبیب مشهور یهودی در شهر کاشان به نام حکیم هارون یاد شده است:
حکیم هارون، رئیس خانوادهی بزرگی بود که بسیاری از فرزندان، نوهها و نتیجههایش راه وی را پیش گرفتند و پزشک شدند. خانوادههای نهورای، شفا، بقراطی، ارجمند، میثاقیه، منتخب، ثابت خاوری، خوش لسان و برجیس خود را اعقاب حکیم هارون میدانند. (۳)
از طرف دیگر، پدر شجاع الدین شفا، هم کاشانی و هم پزشک بوده است. پدر شفا در زمانی طبابت میکرده است که طبابت و پزشکی نه از دانشگاه که بیشتر از طریق پدر و بهصورت موروثی آموخته میشد. بر این اساس شاید بتوان شجاعالدین را از نسل حکیم هارون یهودی دانست.
علاوه بر این، شفا عضو لژ ماسونی «برادری جهانی» بود و همسرش هم یک یهودی بود. (۴)
خود شفا در شرح زادگاه و خود و شغل پدرش چنین گفته است:
شوخی روزگار خواسته بود که من بهعنوان فردی از افراد این نسل که امروز نه تنها از جانب کلیدداران درونمرزی «اسلام ناب محمدی» بلکه از جانب همزبانان لسانجلسی آنان نیز دینستیز و مفسد فیالارض قلمداد میشود، در شهری متولد شده باشم که از دیرباز «دارالمؤمنین» عالم تشیع شناخته شده است. پدرم که از یک خانوادهی کهنسال کاشان بود، در سفری به قصد اقامت دائم در پایتخت، در نیمهراه سفر، بهمناسبت تخصّص پزشکی، ناچار به توقف چندروزه در شهر قم شده بود، ولی این توقف کوتاه عملاً جای خود را به اقامت چندساله او در مقام پزشک سرشناس شهر داد، که من در یکی از آن سالها دیده به زندگی گشودم. (۵)
به هر حال، شجاعالدین شفا تحصیلات خود را تا پایان دبیرستان در قم به انجام رساند، برای تحصیلات دانشگاهی به تهران رفت و پس از فارغالتحصیلی در رشتهی ادبیات فارسی، تحصیلاتش را در بیروت و فرانسه ادامه داد. ظاهراً او در پاریس دکترای «ادبیات تطبیقی» گرفت. (۶)
پس از آغاز جنگ جهانی دوم و اشغال فرانسه توسط آلمان و سپس اشغال ایران توسط قوای متفقین، به کشور بازگشت و بهعنوان مترجم در رادیو استخدام شد، همزمان فعالیت سیاسی را نیز آغاز کرد و از بنیانگذاران حزبی شد به نام میهن پرستان، با روزنامهای به همین نام که سرمقالههایش را شجاعالدین شفا مینوشت. (۷)
شجاعالدین شفا (راست) سفیر بینالمللی ایران در امور فرهنگی در کنار دکتر سیدحسین فاطمی (وسط) وزیر امورخارجۀ دولت مصدق در سازمان ملل متحد (فریدون آدمیت دبیر اول نمایندگی ایران در سازمان ملل متحد نیز در سمت چپ حضور دارد)
حزب میهنپرستان، حزبی بهشدت ناسیونالیست و دست راستی بود که با شعار بیزاری از بیگانگان، به حزب توده میتاخت و در واقع نوعی ابزار سیاسی انگلستان برای مقابله با نفوذ اتحاد شوروی هم محسوب میشد. بساط این نوع احزاب ناسیونالیست و بعضاً شوونیستی در آن برهه در ایران بسیار داغ بود. کریم سنجابی که بعدها رهبر جبهه ملی و نخستین وزیر امورخارجه ایران پس از انقلاب شد نیز از بنیانگذاران حزب میهنپرستان بود.
حزب میهنپرستان تنها یک سال و نیم دوام داشت و سپس همراه با احزاب دیگر هممشی خود، بخشی از تشکّل سیاسی تازهای به نام «حزب میهن» شد.
ظاهراً سابقه سیاسی شفا در همینجا تمام میشود و او عمدتاً به کار نوشتن مقاله و ترجمه میپردازد. جالب اینکه، آن چه نامی برای او در عرصهی ادب دست و پا کرد، ترجمه مجموعه سهگانه «کمدی الهی» اثر دانته آلیگیری، نویسنده کلاسیک ایتالیایی با عناوین دوزخ، برزخ و بهشت بود که کتبی بهشدت ضداسلامی هستند و در آن توصیفات زشت و هتاکانهای دربارهی پیامبر اکرم (ص) آمده است. (۸)
زندگی سیاسی شفا با سمت رئیس اداره تبلیغات (اداره رادیو وقت) در دولت محمد مصدق شروع شد، که در این دوره، در سفر نخستوزیر به سازمان ملل برای مواجهه با دولت انگلستان، در تیم همراه دکتر مصدق بود. اندکی پس از آن، این همکاری با کنارهگیری شفا به پایان رسید.
وی به واسطهی پیوند با حسین علاء، وزیر دربار، خود را به دربار پهلوی نزدیک کرد و کمکم بهعنوان یکی از نویسندگان نطقهای شاه به سلک درباریان درآمد و خیلی زود، به واسطهی آنکه به «عظمتگرایی» شخصی شاه و خودبزرگبینی او کاملاً آشنا بود، با تحریک محمدرضا به ترویج فرهنگ «باستانگرایی» بهجای اسلام، خود به طراح و همهکارهی روند استحالهی فرهنگ مذهبی به فرهنگ شاهنشاهی تبدیل شد.
از راست: شجاعالدین شفا، کریمپاشا بهادری، علیرضا هروی راد، سیدحسین نصر، عبدالعلی بختیار، رضا قطبی و داریوش همایون
شفا کسی بود که اندیشهی برگزاری یک جشن مفصل را در بزرگداشت سالگرد ۲۵۰۰ سال پادشاهی به ذهن شاه انداخت و خود طراح اصلی این جشن شد که به «جشنهای ۲۵۰۰ ساله» شهرت پیدا کرد. (۹) این جشن که به مدت ۵ روز (۲۰ تا ۲۴ مهر ۱۳۵۰) با شرکت شاهان و رؤسای کشورها از ۶۹ کشور در تخت جمشید برگزار شد، به نماد تجملگرایی و اسراف و تبذیر خاندان پهلوی از کیسه ملت ایران بدل گشت. در این جشن که تک تک اجزاء برگزاری آن به گرانترین قیمت از خارج از کشور تهیه شد، ۴۰۰ میلیون دلار (اذعان خود شفا در مصاحبه با حسین دهباشی) هزینه شد تا در گرمای سوزان مرودشت، رؤسای کشورها شاهد رژه گروههایی با آرایش و لباس و گریم و ساز و برگ بعضاً خندهدار در یادبود سلسلههای پادشاهی باستانی ایران باشند. (۱۰)
و نکته تلخ و دردناک اینکه مردم ایران (حتی مردم بومی که در منطقه برگزاری جشن زندگی میکردند) هیچ سهمی در آن نداشتند و حتی حق نداشتند به چند کیلومتری محوطهی برگزاری جشن نزدیک شوند. به تحریک شفا، شاه این جشن را برگزار کرد تا مثلاً وجههی «شاهنشاهی» خود را در چشم جهانیان فرو کند، لیکن نتیجهی عکس گرفت و بسیاری از مطبوعات آن روز دنیا، این بریز و بپاش عجیب و حیرتآور را (در زمانی که بالای ۸۰ درصد کشور در شرایط ماقبل مدرنیته زندگی میکردند) نشان جنون عظمتطلبیِ یک دیکتاتور جهان سومی دانستند. (۱۱)
مهمترین بخش این رویداد که بیش از همه در یادها مانده، خطابهی معروف محمدرضا خطاب به کوروش بود:
کورش! کبیر شاه بزرگ، شاه شاهان، شاه هخامنشی، شاه ایران زمین، از جانب من، شاهنشاه ایران، و از جانب ملت من، بر تو درود باد. ما امروز در برابر آرامگاه ابدی تو گرد آمدهایم تا بهتو بگوییم: آسوده بخواب، زیرا که ما بیداریم……..”
نویسندهی این خطابه، کسی جز شجاعالدین شفا نبود. تحلیلگرانی بعدها نوشتند که رژیم اسرائیل از حامیان این جشن بود، چرا که آنها «کوروش» را بهعنوان منجی بزرگ قوم یهود از دست پادشاه آشوری (نبوکد نصر یا همان بختالنصر) میدانند و از طریق همکیش خود، شجاعالدین شفا، این فکر را در ذهن شاه ایران انداختند که با برجستهکردنِ کوروش و شاهان باستانی، برای کمرنگ کردن اعتقادات اسلامی در ذهن ملت ایران تلاش کند. (۱۲) (۱۳)
علاوه بر این، شاه فرمان ساخت کتابخانه شاهنشاهی را در سال ۱۳۵۲ (۱۹۷۳) صادر کرد و شجاعالدین شفا را که در آن زمان معاون فرهنگی وزارت دربار بود مأمور کرد کتابخانه را بسازد و ریاست آن را در دست بگیرد.
قرار شد «کتابخانه ملی پهلوی» در قلب تهران ساخته شود و ظرف ده سال به بهرهبرداری برسد و در همان آغاز، ششصدهزار عنوان کتاب و بیش از ۲۵ هزار عنوان نشریه را در خود جای دهد. این پروژه با انقلاب اسلامی ناتمام ماند.
محور کار شفا از همان زمان که مسئولیت فرهنگی دربار را به عهده داشت، برجستهکردن هر چه بیشترِ «ایران باستان»، حملهی غیرمستقیم به اعتقادات اسلامی بهعنوان «خرافات ضدملی» از طریق برجستهکردن حملهی اعراب به ایران و سرنگونی پادشاهی ساسانی و ایجاد کینه نسبت به اعراب و اسلام بود.
سربازان مضحک هخامنشی در جشنهای ۲۵۰۰ ساله شاهنشاهی
بعد از برگزاری جشنهای ۲۵۰۰ ساله، جنون باستانگرایی شاه بالا گرفت و او نیز دنبالهرو پدرش شد که قصد داشت به سبک «آتاتورک» (پدر جمهوری لائیک ترکیه) مظاهر دینی را هر چه بیشتر از ساحت عمومی جامعه ایران بزداید. کما اینکه این گرایش را حتی در نامگذاری اماکن عمومی از جمله خیابانهای پایتخت و نامهایی چون اکباتان، آپادانا، تخت جمشید، بزرگراه داریوش و فروشگاههای کوروش و شیر و خورشید و امثال آن و از همه مهمتر استفادهی عام از پسوند «شاهنشاهی» برای پارک، خیابان، میدان و مؤسسات و نهادهای دولتی شاهد بودیم.
البته بسیاری از نویسندگان و چهرههای ادبی در همان دوران پهلوی، ارتقاء مقام شفا را به حمایت کانونهای مرموز و مشکوک و چاپلوسصفتیِ شخصی او مربوط میکردند. از جمله علی دشتی، نویسنده و سناتوری که خود وابستگی به دربار داشت و مانند خودِ شفا دارای افکار ضد دینی هم بود، شفا را صرفاً یک «مترجم میانمایه» میدانست. او در نامهای به محمدرضا شاه در اعتراض به جشن بزرگداشت ۲۵ سال نویسندگی شجاعالدین شفا مینویسد:
ایشان هرگز اثری نیافریده و از خود چیزی بیرون نداده، مخصوصاً در شناساندن فرهنگ ایران به دنیای خارج، کاری نکردهاند، تا شورای فرهنگی سلطنتی بخواهد از وی تجلیل کند.
شجاعالدین شفا در کنار امیرعباس هویدا
دشتی در این نامه مقام شفا را در حد یک مترجم میخواند:
آیا با این مقدمه سزاوار است که نخستین اقدام شورای فرهنگی سلطنتی، تجلیل از یک مترجم متوسط باشد؟!
دشتی در یادداشتهایی که پس از انقلاب منتشر کرد، درباره خصلت عام چهرههای فرهنگی دربار نوشت:
شاه از هر کسی که شبههی استقلال رأی و فکر در او میرفت، بدش میآمد… او تیپ جمشید اعلم و شجاعالدین شفا را میپسندید. (۱۴)
«ابراهیم گلستان»، نویسنده و مستندسازی که خودِ او هم با سفارت انگلستان از قدیم رابطهای تنگاتنگ داشت و هم از طریق شمس پهلوی و شوهرش، مهرداد پهلبد (وزیر فرهنگ و هنر طولانیمدت دوره پهلوی دوم) به دربار وصل بود، حتی پا را از دشتی فراتر گذاشت و صحت انتساب همان ترجمههای میانمایه به شفا را هم زیر سوال برد:
قصهی اولی را که از همینگوی به زبان فارسی خواندم، آقای خیلی محترمی که پدر مملکت را هم درآورد، ترجمه کرده بود. اما اصلاً همینگوی نبود. قصه را بهصورت یک قصهای که هست تعریف میکنند و نه بهعنوان بنایی جلوی خواننده. این رفت آنجا و اینطور گفت و چه کار کرد و… بعد هم یا مرد یا عروسی کرد یا در رفت… اما در قصه این مطرح نیست. آنچه مطرح است، این است که همین چرتوپرت را چگونه میگویند که درست دربیاید. اما این آقا قصهٔ همینگوی، آن هم چه قصهای: «برفهای کلیمانجارو» را طوری ترجمه کرده بود که اگر همینگوی آن را خوانده بود، خیلی زودتر خودش را میکشت. (۱۵)
او در مصاحبهای که در سال ۱۳۹۴ با بیبیسی انجام داده است دربارهی شفا چنین میگوید:
گفتار «مارلیک» (مستندی از خود گلستان) در ترجمه ایتالیائیاش را آقای کاروزو که آن روزها مشاور فرهنگی سفارت ایتالیا در تهران بود و خود و خانمش “کمدی الهی دانته” را برای شجاعالدین شفا ترجمه میکردند و دیکته میکردند و آقای شفا آن را به اسم خودش که ادعا کرد از ایتالیایی شخصاً ترجمه کرده، درآورد. شما ترجمههای شفا چه “نغمههای شاعرانه لامارتین” و چه “برفهای کلیمانجارو”ی همینگوی را بخوانید و از عمق بیاطلاعی و جرأت این مشاور مطبوعاتی شاه سابق شاخ دربیاورید. اینجور آدمها کم نبودند که کاش در برابرشان آدمهایی بودند که شعور و رسم شرافت ادبی را در ایران اینجور خراب نمیکردند. (۱۶)
به هر حال شفا با بالا گرفتن کار انقلاب اسلامی ایران، بهمانند بخش عمده کارگزاران رژیم پهلوی از کشور گریخت و به پاریس رفت و ماندگار شد. او در دورهی جدید کاریِ خود، پرده از ماهیت اسلامستیز و از آن بالاتر، خداستیز خود برداشت و تمام تمرکز کاریِ خود را به حمله به ادیان ابراهیمی و مفهوم خدا اختصاص داد.
مشهورترین کتاب او در این دوره کتابی با عنوان «تولدی دیگر: ایران کهن در هزارهی نو» است که سرتاسر به دروغ و جعل آیات قرآن و منابع تاریخی و مطالعات اسلامی با هدف حمله به اسلام و سایر ادیان ابراهیمی اختصاص یافته است.
او در کتاب دیگری با عنوان «توضیح المسائل» که با عنوان «از کلینی تا خمینی» شهرت یافت، قلم هتاک و موهن خود را سراسر به تحریف و استهزاء تاریخ پرافتخار شیعه چرخاند تا ماهیت توحیدستیز خود و مأموریت تاریخیاش را (که به احتمال قوی با پیشینهی اجدادی او مرتبط است) که همان مسخ اعتقادات ریشهدار مردم این مرز و بوم است، بهطور کامل عیان کند.
در نقد این دورهی کاری شفا، کتابهای زیادی نوشته شده که از مهمترین عناوین میتوان به «دینستیزی نافرجام» (سیدمصطفی طباطبایی)، «نقدی بر تولدی دیگر، پاسخ به تحریفات قرآنی» (صدر حسینی)، «هزار تقلب دیگر از شجاعالدین شفا در تولدی دیگر» (مهدی چهلتنی، محمد لامعی) و «دروغ و خیانت در علم و دیانت» (شجاعالدین شهنواز) اشاره کرد.
نکتهی بسیار تأسفبار اینکه، کتابی از شفا، با آن سابقهی ضدّیت عمیق با جمهوری اسلامی ایران و اصولاً ادیان ابراهیمی، با عنوان «افسانه خدایان» در سال ۸۳ از وزارت ارشاد مجوز انتشار گرفت و هماکنون هم در فروشگاههای اینترنتی کتاب نسخههای آن قابل خریداری و یا حتی دریافت رایگان است. (۱۷)
محتوای این کتاب، کاملاً همجهت با دوران کاریِ پس از انقلاب او در جهت حمله به مفهوم «خدا» و ماهیت «دین» و اسطوره و افسانه خواندن این پایهی اعتقادی هر فرد دیندار است.
شجاعالدین شفا در ۲۷ فروردین ۱۳۸۹ در پاریس از دنیا رفت تا پروندهی یکی از دینستیزترین چهرههای فرهنگی عصر پهلوی در بهشت اومانیستها و دینستیزان جهان (پاریس) بسته شود.
نویسنده: سهیل صفاری
پینوشتها:
۱- http://old.irdc.ir/fa/calendar/108/default.aspx
2- http://www.tarikhirani.ir/fa/events/3/EventsDetail/124/
۳- فرزندان استر، به کوشش هومن سرشار (یهودی)، ترجمه مهرناز نصریه، انتشارات کارنگ، صفحه ۱۳۹
۴- http://bootimar2.blogfa.com/post/9
5- https://docs.wixstatic.com/ugd/c599a0_eceaae8dd25b46f88aa78f662ccb9762.pdf
6- https://www.radiofarda.com/a/f35_Shojaedin_Shafa/2018473.html
7- http://www.iichs.org/index.asp?id=240&doc_cat=1
8- https://hawzah.net/fa/Magazine/View/5211/6552/76193
9- https://mashruteh.org/wiki/index.php?title=%D8%B4%D8%AC%D8%A7%D8%B9%E2%80%8C%D8%A7%D9%84%D8%AF%DB%8C%D9%86_%D8%B4%D9%81%D8%A7
10- http://www.dehbashi.com/?action=oral-history-single&oid=16&lang=fa
11- http://www.haadi.ir/s/561
۱۲- مرکز بررسی اسناد تاریخی وزارت اطلاعات، بزم اهریمن، (جشنهای دوهزاروپانصد ساله شاهنشاهی به روایت اسناد ساواک)، ۴ ج، تهران، ۱۳۷۸ ، ص ۲۱.
13- جهان زیر سلطه صهیونیزم، تهران، انتشارات سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ۱۳۶۱، ص ۵۲.
14- «زندگی و زمانه علی دشتی»/ عبدالله شهبازی / صص ۷۸، ۸۱
۱۵- https://p.dw.com/p/Q5Sh
16- https://sherenab.com/blog/5666
17- https://shahreketabonline.com/products/87/4827/%D8%A7%D9%81%D8%B3%D8%A7%D9%86%D9%87_%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86
شجاعالدین شفا
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
این یهودیها از زمان پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله به دنبال ضربه زدن به اسلام بودند
و یزید یهودیزاده رو هم اونها سر کار آوردند تا حسین بن علی علیه السلام رو… .