رازهای تمدن جدید غرب (قسمت سوم)
انقلاب اقتصادی نیمه اول سده نوزدهم در اروپا، انقلاب در ساختار اجتماعی و فرهنگی را بههمراه داشت. این تحول نیز، چون “انقلاب صنعتی“، پدیدهای متأخر است و متأثر از دو سده سیلان ثروت به غرب اروپا بر بنیاد “اقتصاد پلانتوکراتیک” و “تجارت ماوراء بحار“؛ دنیایی به خون و ویرانی کشیده شد تا در گوشهای از آن درخششی پدید شود.
نخستین پیامد سیلان ثروت پلانتها و مستعمرات ماوراء بحار به قاره اروپا، افزایش شدید جمعیت آن در سده نوزدهم بود. جمعیت اروپا از ۱۸۰ میلیون نفر در آستانه سده نوزدهم به ۲۰۰ میلیون نفر در سال ۱۸۱۵، ۲۶۶میلیون نفر در سال ۱۸۵۰، ۲۹۵ میلیون نفر در سال ۱۸۷۰ و ۴۹۰ میلیون نفر در سال ۱۹۱۴ رسید. این در حالی است که در سه دهه پایانی سده نوزدهم بیش از ۲۵ میلیون نفر به آمریکا و استرالیا مهاجرت کردند. (۱)
در سدههای هفدهم و هیجدهم جمعیت انگلستان، بههمراه ولز، رشدی کند داشت و از ۴/۷ میلیون نفر در اواخر سده شانزدهم (عصر الیزابت) به کمتر از ۵/۵ میلیون نفر در سال ۱۷۰۰ رسید. جمعیت انگلستان و ولز در سال ۱۷۵۰ حدود ۶/۵ میلیون نفر و در سال ۱۷۹۰ حدود ۸/۷ میلیون نفر تخمین زده میشود (۲). در سده نوزدهم جمعیت انگلستان رشدی شتابان یافت. جمعیت “پادشاهی متحده” (۳) بریتانیا در سال ۱۸۱۱ حدود ۱۸/۵ میلیون نفر گزارش شده است. (۴) در این میان، ۹/۵ میلیون نفر در انگلستان، ۱/۵ میلیون نفر در اسکاتلند، حدود ۶۰۰ هزار نفر در ولز و بقیه در ایرلند میزیستند. این رقم در اواخر سده نوزدهم ۳۸ میلیون نفر بود که ۲۹ میلیون نفر آن در انگلستان و ولز میزیستند. در این دوران به علت فقر و بروز قحطیهای مدهش و مهاجرت گسترده، جمعیت ایرلند کاهش شدید داشت و از قریب به ۸/۲ میلیون نفر در سال ۱۸۴۱ به ۵/۱۷ میلیون نفر در سال ۱۸۸۱ و ۴/۷ میلیون نفر در سال ۱۸۹۱نفر رسید. (۵)
در سال ۱۸۷۱، در آلمان ۴۱ میلیون نفر، در فرانسه ۳۶ میلیون نفر، در اتریش – هنگری ۳۶ میلیون نفر، در انگلستان (پادشاهی متحده) ۳۱/۵ میلیون نفر و در ایتالیا ۲۶ میلیون نفر زندگی میکردند. تنها روسیه با ۸۷ میلیون نفر جمعیت بر آلمان برتری داشت (۶). در دهههای پایانی سده نوزدهم روندی معکوس آغاز شد: رشد جمعیت در غرب اروپا (بخش “توسعه یافته”) رو به کاهش نهاد و در مرکز و شرق اروپا، یعنی بخشهای “کمتر توسعه یافته” و “توسعه نیافته” آن، رو به افزایش. در سالهای ۱۸۷۰ -۱۹۱۴ کمتر از پنجاه درصد بر جمعیت انگلستان و بیش از پنجاه درصد بر جمعیت آلمان افزوده شد؛ در حالیکه جمعیت روسیه قریب به سه چهارم افزایش یافت. در این دوران، رشد جمعیت در فرانسه بسیار کمتر بود و از ۳۷میلیون به ۴۰ میلیون نفر رسید (۷).
قاره اروپا در سده نوزدهم به تدریج سیمای روستایی خود را از دست داد و به جامعه ای “شهرنشین” بدل شد. دکتر دیوید تامسون سرآغاز شهری شدن زندگی اجتماعی اروپا را تنها از دهه ۱۸۳۰ میداند؛ زمانی که نیروی بخار از عرصه تولید به عرصه حمل و نقل وارد شد و نخستین خطوط راه آهن احداث شد. او میافزاید:
این بسیار مهم است که درباره قدمت و سرعت این تحولات بزرگ اغراق نشود. حتی در بریتانیای سال ۱۸۱۵ تنها بخش نسبتاً اندکی از کارگران صنعتی در کارخانههای بزرگ شاغل بودند و بیشتر انگلیسیها در شهرهای کوچک و روستاها میزیستند. در فرانسه حتی تا آغاز سده بیستم واحدهای صنعتی به طور عمده کوچک بود، و تنها در این سده بود که بخشهای مهمی از شرق اروپا صنعتی شدند. اروپا شهرهای بزرگ را تنها پس از سال ۱۸۷۰ شناخت. این فرآیندی بود طولانی، بغرنج و متغیر. این فرایند در اثر استفاده از کشتیهای بخار در نیمه دوم سده نوزدهم و استفاده از موتورهای محترقه و برق در پایان سده نوزدهم شتاب گرفت. صنعتی شدن در مقیاسی جدی از سال ۱۸۱۵ در انگلستان آغاز شد… “پیشتازان صنعت” در انگلستان، هلند و فرانسه در سال ۱۸۱۵ هنوز اقلیتی کوچک بودند. (۸)
برخلاف تصور رایج، انقلاب ۱۷۸۹ فرانسه تحولی جدی در سیمای اقتصادی این کشور ایجاد نکرد و تا نیمه سده نوزدهم کشاورزی فرانسه همچنان به شکل سنتی خود اداره میشد. به نوشته کلافام، روستای فرانسه قریب به هشت سده ساکن مانده بود. انقلاب ۱۷۸۹ تنها روابط مالکیت را دگرگون ساخت و خرده مالکی را رواج داد، که به تعبیر او برای کشاورزی فرانسه “مخرّب بود“، ولی در زمینه فنی هیچ تحولی ایجاد نکرد. تا نیمه سده نوزدهم جامعه روستایی فرانسه عموماً بیسواد بود؛ همانگونه که تا نیمه سده نوزدهم اروپا هنوز یک قاره دهقانی بود. (۹)
در سال ۱۸۵۱ نیمی از جمعیت انگلستان، بهجز ایرلند، شهرنشین شده بود و از آن پس نیز جمعیت روستایی کاهش یافت. معهذا، هنوز شاغلین بخش کشاورزی بیش از شاغلین در سایر بخشهای اقتصاد بود. (۱۰) در دهه ۱۸۶۰ تنها ۲۸/۸ درصد مردم انگلستان در شهرهای بالای یکصد هزار نفر سکنه زندگی میکردند. (۱۱) در آلمان مهاجرت به شهرها تنها از سال ۱۸۷۱ و آغاز جدی فرایند صنعتی شدن در این کشور آغاز شد. در سال ۱۸۷۱ تنها یک سوم فرانسویها و یک سوم آلمانیها شهرنشین بودند؛ در سال ۱۹۱۴ سه چهارم آلمانیها و نیمی از فرانسویها در شهرها میزیستند. تخمین زده میشود که در سالهای ۱۸۱۵-۱۸۷۱ از هر هفت نفر که به جمعیت اروپا افزوده میشد، یک نفر به خارج از اروپا و چهار یا پنج نفر به شهر میرفتند. (۱۲) زمانی که جنگ اول جهانی درگرفت، انگلستان شهریترین کشور اروپایی بود در حالی که فرانسه هنوز سیمای روستایی داشت (۱۳).
انقلاب ساختاری سده نوزدهم در اروپا با پیدایش شهرهای بزرگ همراه بود و این در دورانی است که شهرنشینی در شرق، به عنوان یک پدیده سامان یافته و طبیعی که با شهرهای انبوه و متراکم و بیساختار دنیای “توسعه نیافته” در پایان سده بیستم تفاوت کیفی دارد، به دلیل مداخله استعمار اروپایی نابود میشد.
جمعیت لندن در سال ۱۵۶۳، پنج سال پس از آغاز سلطنت الیزابت، تنها ۹۳ هزار نفر بود؛ در سال ۱۵۸۰ به ۱۲۳ هزار نفر و در سال ۱۵۹۵ به ۱۵۲ هزار نفر رسید. در سال ۱۶۳۲، ۳۱۷ هزار نفر و در سال ۱۶۶۱، ۴۶۰ هزار نفر بود؛ در آستانه سده هیجدهم به ۶۷۴ هزار نفر و در سال ۱۷۳۸ به ۷۲۶ هزار نفر رسید. در سال ۱۸۰۱ جمعیت لندن ۹۵۸۷۸۸ نفر گزارش شده که ده درصد کل جمعیت انگلیس را دربرمیگرفت. این رقم در سال ۱۸۴۱ به ۱۹۴۸۲۹۳ نفر و در سال ۱۸۷۱ به ۳۲۵۳۷۸۵ نفر رسید. در سال ۱۸۹۱ لندن با ۴۲۱۱۷۴۳ نفر جمعیت (۱۴/۵۲ درصد کل جمعیت انگلیس) به سده بیستم گام نهاد. (۱۴)
در سال ۱۵۵۳ جمعیت پاریس 260 هزار نفر گزارش شده است؛ شهری پرجمعیتتر از لندن آن زمان. در اوایل سده هیجدهم (۱۷۱۸)، این رقم به ۵۰۹ هزار نفر و یک سده بعد به ۷۱۴ هزار نفر رسید. در آغاز حکومت لویی فیلیپ (۱۸۳۱) جمعیت پاریس ۷۸۶ هزار نفر بود که در اواخر سلطنت او (۱۸۴۱) به ۹۳۵ هزار نفر رسید. در دوران لویی بناپارت، جمعیت پاریس تقریباً دو برابر شد: در سال ۱۸۵۱، ۱۰۵۳۰۰۰ نفر بود که در سال ۱۸۶۱ به ۱۶۹۷۰۰۰ نفر و در سال ۱۸۷۲ به ۱۸۵۲۰۰۰ نفر رسید. در سال ۱۸۹۱ جمعیت پاریس ۲۴۴۸۰۰۰ نفر گزارش شده است؛ تقریباً نصف لندن آن زمان (۱۵).
جمعیت بندر نیویورک در سال ۱۷۹۰ تنها ۳۳۱۰۰ نفر بود؛ درست در زمانی که بندر سورت در غرب هند ۸۰۰ هزار نفر جمعیت داشت. جمعیت نیویورک در سال ۱۸۳۰ به ۱۹۷۰۰۰نفر، در سال ۱۸۶۰ به ۸۰۶۰۰۰ نفر، در سال ۱۸۸۰ به ۱۲۰۶۰۰۰ نفر و در سال ۱۸۹۵ به ۱۸۵۰۰۰۰ نفر رسید. در این زمان جمعیت سورت تنها حدود یکصدهزار نفر بود. (۱۶) نیویورک امروز عظیمترین کانون شهری و تجاری جهان است و سورت شهری است بیاهمیت با ۴۰۰ هزار نفر سکنه فقیر. این تحولی است که تنها در طول یک سده رخ داد. سرنوشت سورت سرنوشت تمامی مراکز مهم شهری و فرهنگی دنیای اسلام است:
شهر احمدآباد گجرات در سال ۱۴۱۱م. به دست احمدشاه گجراتی بنا شد. این شهر در سده شانزدهم ۹۰۰ هزار نفر جمعیت داشت و جهانگردان آن را زیباترین شهر جهان در عصر خود توصیف کردهاند. احمدآباد به دلیل منسوجات فاخر و ابریشمی، کاغذهای ساخت آن و صنایعش شهرت جهانی داشت و مرکز مهم تجارت و صنعت شرق به شمار میرفت. مسجد جامع و سایر ابنیه باشکوه این شهر، چون مسجد شجاعت خان، از زیباترین شاهکارهای معماری اسلامی است. آرامگاه احمدشاه گجراتی و همسرش در این شهر است. احمدآباد در سده هیجدهم به دست مهاراتهها تخریب شد و در سال ۱۸۱۸ به تصرف کمپانی هند شرقی درآمد. در سال ۱۸۷۲ جمعیت این شهر تنها ۱۰۵ هزار نفر گزارش شده است. (۱۷)
تصویری از اصفهان در دوران پایتختی
اصفهان در نیمه اول سده هفدهم میلادی حدود ۶۰۰ هزار نفر جمعیت داشت. (۱۸) در سال ۱۷۵۰، بیست و هشت سال پس از تهاجم محمود افغان و در آستانه حکومت کریمخان زند، پایتخت باشکوه صفوی که اولئاریوس آن را “جهانی کوچک” میدید (۱۹)، ویرانهای بود که تنها ۲۰ هزار نفر جمعیت داشت (۲۰). در سال ۱۸۹۹، جمعیت اصفهان ۷۰ الی ۸۰ هزار نفر گزارش شده است. (۲۱)
به گزارش شاردن، در سال ۱۶۷۱ تبریز 550 هزار نفر سکنه داشت. این رقم در حوالی سال ۱۸۱۰ به ۳۰ الی ۵۰ هزار نفر رسید و در سال ۱۸۹۹ به ۱۷۰ الی ۲۰۰ هزار نفر (۲۲).
در سال ۱۶۳۷ میلادی آدام اولئاریوس آلمانی کاشان را چنین دیده است:
کاشان یکی از پرجمعیتترین و مهمترین شهرهای ایران از نظر بازرگانی است و به همین جهت علاوه بر تعداد زیادی خانه زیبا دارای کاروانسراهای باشکوه هم هست. بازار و میدان شهر، که بسیار بااهمیت و زیباست، دارای راهروها و حجرههایی با طاق ضربی است که بینهایت عالی ساخته شده است؛ بهطوری که نظیر آن را هرگز ندیدم. در کنار اهالی بومی شهر اقوام و ملل دیگری نیز زندگی میکنند که از همه مهمتر هندیها هستند که در محلهای جداگانه به تجارت مشغولاند. استادان صنایع دستی به ویژه ابریشمبافها و بافندگان پارچههای زربفت را در حجرههای باز که میتوان آنها را هنگام بافندگی دید، مشغول کارند. (۲۳)
در سال ۱۸۸۵ جمعیت شهر کاشان ۳۰ هزار (هوتوم شیندلر) الی ۷۰ هزار نفر (یوان اسمیت) گزارش شده است. (۲۴)
شیراز که در عهد کریم خان زند (۱۷۵۱-۱۷۷۹) جمعیتی انبوه معادل دوران رونق اصفهان را در خود جای داده بود (۲۵)، در سال ۱۸۹۹ تنها ۳۰ الی ۴۰ هزار نفر جمعیت داشت (۲۶).
انقلاب ساختاری در اروپا تنها به معنای پیدایش جوامع انبوه و متراکم در شهرها نیست؛ بلکه این تحولی بود که بهتدریج پیامدهای زندگی سامانمند شهری را برای اروپاییان به ارمغان آورد. بیهوده نیست که در زبان انگلیسی نیز واژههای “تمدن” (۲۷)، “جامعه مدنی” (۲۸)، “حقوق” (۲۹) و “فرهیختگی” (۳۰) با واژههای “شهرنشینی”، “شهروندی”، “جامعه شهری” و “حقوق شهروندی” مترادف است. برای اروپاییان “مدنیت” و “فرهیختگی” تنها از درون انقلاب شهرنشینی سده نوزدهم پدید شد.
تراکم متداوم و طولانی ثروت در هر جامعه، لاجرم شکوفایی فرهنگ و دانش و هنر را در پی دارد. شکوفایی و رشد علم و فلسفه در یونان باستان نتیجه طبیعی انتقال ثروتهای عظیم به این سرزمین کوچک و تمرکز آن در دست اقلیتی بهرهمند بود که در طول نسلها به شکوفایی دانش انجامید. دلیل این امر روشن است: با تراکم ثروت در یک جامعه بخشهای وسیعتری از مردم از “کار یدی” رهایی مییابند و در این میان گروهی پدید میشود که اوقات خود را در تکاپوی فکری و نظری صرف کند. در جامعه فقیر چنین امکانی فراهم نیست و “درخشانترین” استعدادها در مرداب کار شاق روزانه برای تأمین معاش طی نسلهای متمادی به تباهی کشیده میشود و در نتیجه زمینهای برای پیدایش و پرورش “نخبگان فکری” پدید نمیآید. در جامعه فقیر تنها با درخششهای “استثنایی” و ظهور “نوابغ” انگشتشمار و مثالزدنی سروکار داریم؛ یکی از میلیونها استعدادی که از کوران حوادث جان سالم به در برده و “درخشیده” است. این درخششها نمیتواند گروهی از “نخبگان فکری” را پدید سازد و بدون پیدایش و حضور “نخبگان فکری” ترقی یک جامعه امکانپذیر نیست. در اروپای معاصر چنین تحولی رخ داد. سه سده انتقال ثروت از طریق غارت ماوراء بحار و پلانتهای قاره آمریکا شالوده مادی را برای پرورش و رشد “نخبگان فکری” و در نتیجه توسعه دانش و فن و وقوع “انقلاب صنعتی” در نیمه اول سده نوزدهم فراهم ساخت.
معهذا، این فرایند بطئی و کند بود و در سده نوزدهم و اوایل سده بیستم دامنه “ثروت” و “فرهیختگی” تنها بخش محدودی از جامعه را دربرمیگرفت که به طور عمده الیگارشی مستعمراتی و کارگزاران پیرامون آن بودند. صرفنظر از مناطق فقیر شرق اروپا، در بخشهای غربی این قاره نیز همگان از پیامدهای تاراج ماوراء بحار بهرهمند نبودند؛ در قحطی مدهش سال ۱۸۴۷ فرانسه مردم گرسنه و شورشی تیرباران میشدند. حتی در “بریتانیای مرفه” نیز تا نیمه اول سده بیستم دو سرزمین انگلیس و ایرلند به دو دنیای متفاوت غنا و فقر تعلق داشتند؛ قحطی سال ۱۸۴۶ ایرلند بیش از یک میلیون قربانی گرفت. و سرانجام در خود انگلیس نیز دو دنیای متفاوت جریان داشت.
در سالهای ۱۸۶۶-۱۸۶۷ بیماری وبا در انگلستان در اوج خود بود و تنها در شهر لیورپول بیش از ۲۰۰۰ نفر را کشت. مدتی بعد بیماری سیاه سرفه قریب به ۳۲ هزار نفر را در این شهر به هلاکت رسانید. (۳۱) به نوشته دکتر تامسون، تنها از سال ۱۹۱۴ بود که “تمدن اروپایی” کشف کرد چگونه از خود در برابر بیماریهای نابودکننده انسانها، چون وبا، طاعون، مالاریا، تیفویید، آبله و غیره، محافظت کند. (۳۲) در آغاز سده نوزدهم “امید زندگی” (۳۳) در انگلستان تنها ۳۰ بود که در سال ۱۹۰۰ به ۵۰ رسید. در آستانه دهه ۱۸۷۰ بخش مهمی از مردم انگلیس هماره گرسنه بودند. (۳۴)
رمانهای چارلز دیکنز تصویر گویای انگلستان سیاه سده نوزدهم است و تنها این نیست. در سال ۱۸۸۹ جنرال بوث کتاب جنجالی تیرهترین انگلستان (۳۵) را نوشت که گویای واقعیتهای مدهش تمدن اروپایی آن عصر بود. بیست و پنج سال بعد، در آستانه جنگ اول جهانی، لیدی کنستانس لیتون، دختر لرد لیتون نایب السلطنه هند، کتابی نوشت به نام زندانها و زندانیان (۳۶) که در آن وضع رقّت بار زنان در جامعه انگلیس مورد بررسی و نقد قرار گرفته بود. فقر و فحشاء و تیرهروزی واقعیات تلخ روزمره زندگی خیل عظیم زنان این کشور بود.
در برابر این دریای تیرهروزی و نگونبختی، دنیای سرشار از رفاه اقلیت حاکم بر جامعه انگلیس قرار داشت: ترکیبی از اشرافیت سنتی زمیندار و الیگارشی مستعمراتی نوخاسته. در سال های ۱۶۸۸ -۱۸۵۰ حاکمیت اقتصادی و سیاسی انگلیس در دست اشراف زمین دار بود. در سال ۱۷۹۰ سه چهارم اراضی کشاورزی این سرزمین به چهار الی پنج هزار آریستوکرات انگلیسی تعلق داشت. (۳۷) بهتدریج، در پیرامون کانونهای مُعظم تجاری چون “کمپانی هند شرقی” و “کمپانی خلیج هودسن” و کمپانیهای عظیم مالی چون “لویدز”، بورژوازی جدید سربرکشید و بر حیات سیاسی انگلستان چنگ انداخت. در انگلستان بورژوازی جدید شریک اشرافیت سنتی بود نه خصم آن. بدینسان، در سده نوزدهم “بازار لندن” (۳۸) به نیروی سیاسی اصلی و تعیینکننده در جامعه انگلیس بدل شد.
دموکراسی جدید و پدیدههایی چون “حقوق شهروندی” و “مشارکت سیاسی” نیز معلول “جامعه مدنی / شهری” سده نوزدهم است. در مقالههای پیشین ( + ، + ) از “مجلس عوام” انگلیس نام بردهایم و این میتواند مفهوم سیاسی امروزین نهادهای پارلمانی را به ذهن متبادر کند. لذا، باید متذکر شویم که در اروپا “پارلمان” نه نماینده آحاد مردم بلکه نماینده کانونهای متنوع الیگارشی حاکم بود. حق مشارکت سیاسی آحاد مردم در دنیای غرب دقیقاً یک پدیده جدید و متعلق به سده بیستم است:
طبق قوانین انتخاباتی سالهای ۱۸۴۸، ۱۸۷۱ و ۱۸۷۵ فرانسه ده میلیون نفر از مردم این کشور، یعنی کمتر از یک سوم آنان، حق رأی داشتند؛ و لذا فرانسه به یُمن انقلابهای متعدد و خونین آن، “دمکراتترین” کشور اروپا محسوب میشد. (۳۹)
در دهه ۱۸۲۰، در انگلستان تنها حدود ۵۳۰ هزار نفر از جمعیت ۱۳ میلیونی این کشور حق مشارکت در انتخابات مجلس عوام را داشتند. اصلاحاتی که در سال ۱۸۳۰ در قوانین انتخابات صورت گرفت شمار رأی دهندگان را به ۸۰۰ هزار نفر رسانید. جمعیت انگلیس در این زمان ۱۶ میلیون نفر بود. این به جز سایر اتباع “پادشاهی متحده” بریتانیاست. (۴۰) پس از اصلاحاتی که در سال ۱۸۶۷ در قوانین انتخاباتی انگلستان انجام گرفت، بین ۲/۵ تا سه میلیون نفر از جمعیت ۳۱/۵ میلیون نفری این کشور حق شرکت در انتخابات را یافتند. گلادستون در اصلاحات سال ۱۸۸۴ خود شرط مالکیت برای داشتن حق رأی را حذف کرد و بدینسان تعداد افرادی را که قادر به شرکت در انتخابات مجلس عوام بودند به پنج میلیون نفر، یعنی حدود یک ششم جمعیت کشور، رسانید. (۴۱) در انگلستان تنها در سال ۱۸۷۶ بود که اتحادیهها به رسمیت شناخته شدند و اجازه فعالیت یافتند. (۴۲)
پیش از سال ۱۹۱۴، در فرانسه و انگلستان زنان حق رأی نداشتند و در انگلستان، پیش از سال ۱۹۱۸ قریب به یک چهارم جمعیت بالغ مذکر از شرکت در انتخابات محروم بودند. (۴۳)
در انگلستان، حق رأی زنان در زمان دولت هربرت اسکوئیت (۱۹۰۸-۱۹۱۶) مطرح شد در حالی که خود نخست وزیر به شدت مخالف آن بود. اسکوئیت میگفت: “اگر زنان حق رأی به دست آورند تصور نمیکنم قوه مقننه ما محترمتر شود یا زندگی اجتماعی ما غنیتر شود“. و لرد کرزن میگفت: “این کار بریتانیا را مضحکه سایر ملتها خواهد کرد.” (۴۴)
در بلژیک که یکی از پیشرفتهترین کشورهای صنعتی اروپا محسوب میشد تا سال ۱۸۹۳ (۱۲سال پیشاز انقلاب مشروطیت در ایران) طبقات بسیار متمکن، یعنی تنها پنج درصد جمعیت کشور، حق انتخاب نمایندگان پارلمان را داشتند.
در هلند اصلاحات سالهای ۱۸۸۷ و ۱۸۹۶ تعداد رأیدهندگان را از دو درصد به ۱۴ درصد جمعیت رسانید و تنها در سال ۱۹۱۷ بود که عموم مردم حق رأی یافتند.
در اسپانیا تا سال ۱۸۹۰ و در نروژ تا سال ۱۸۹۸ تنها طبقات متمکن و اشراف حق شرکت در انتخابات را داشتند. تنها در سال ۱۹۰۷ بود که در نروژ و فنلاند به زنان حق رأی داده شد.
در پرتغال و سوئد تا سال ۱۹۰۰ حق رأی محدود به طبقات فرازین جامعه بود.
در آلمان موانع مشارکت مردم در انتخابات تنها در سالهای پس از ۱۹۰۴ مرتفع شد.
در سال ۱۸۸۲ در قوانین انتخاباتی ایتالیا اصلاحاتی صورت گرفت و از آن پس دو میلیون نفر، یعنی هفت درصد جمعیت کشور، حق رأی یافتند. تنها در سال ۱۹۱۲ بود که بیشتر مردان ایتالیایی حق مشارکت در انتخابات را یافتند.
در اتریش حق رأی دادن به چهار طبقه محدود بود. در سال ۱۸۹۶ اصلاحاتی صورت گرفت و طبقه پنجمی نیز به شمار رأی دهندگان افزوده شد، ولی تنها در سال ۱۹۰۷ بود که تمامی مردان حق رأی دادن را به دست آوردند. در مجارستان که جزء امپراتوری اتریش بود، تا سال ۱۹۱۸ تنها پنج درصد جمعیت حق مشارکت در انتخابات را داشتند. (۴۵)
بنابراین، در اروپا تا پایان سده نوزدهم “پارلمان” چیزی نبود جز مجالس “بزرگان” و اعیان؛ و نمایندگان پارلمان نه نماینده عامه مردم بلکه نماینده اشرافیت و طبقات مرفه حاکم بودند. لذا، تشکیل مجلس شورای ملی در ایران در سال ۱۹۰۶م. دیرهنگام نبود و فقدان این نهاد را نمیتوان عامل “عقبماندگی ایران از قافله تمدن” شمرد چنانکه تجددگرایان آن عصر گمان میبردند.
تحولات اروپا بر تاریخنگاری نیز اثر گذارد و از سال ۱۸۵۰ تدوین مجموعههای عظیمی از منابع و اسناد تاریخی آغاز شد و روشهای پژوهش تاریخی رشد کرد. به نوشته تامسون، از این زمان “آزمون سختگیرانه مدارک، سنجش دادهها، و نقد تعمیمهای پذیرفته شده به ابزار تاریخنگاران حرفهای بدل شد.” (۴۶) تکنگاری (پژوهش در موضوع معین) از طریق ارجاع به منابع به روشن متعارف بدل گردید.
لئوپولد رانکه (۴۷) در آلمان، فوستل دوکولانژ (۴۸) در فرانسه، و ویلیام استابز (۴۹) در انگلستان پایههای تاریخنگاری جدید را، که تاریخنگاری علمی نام گرفت، بنیان نهادند.
این تاریخنگاری عصیانی بود علیه تاریخنگاری رومانتیک یعنی پذیرش غیرانتقادی موهومات گذشته. شالوده کار مورخ نیز، چون عالِم طبیعی، عبارت شد از سنجش دادهها، بیختن و گزینش مدارک، بررسی فرضیهها، و رسیدن به ترکیبی که شناخت ممکن را از موضوع تحقیق به دست دهد. این “تاریخنگاری علمی”، همچون نظریات اگوست کنت و چارلز داروین و هربرت اسپنسر و کارل مارکس، هم صبغه تکاملی داشت و هم “اروپا محوری” بود. (۵۰) معهذا، “پرستش تاریخنگاری علمی“، به تعبیر تامسون، که با رانکه آغاز شد، در پایان سده نوزدهم به پیدایش انبوهی از پژوهشهای خُرد و تکنگاریهای تخصصی انجامید که راهگشای رشد این شاخه از دانش بشری شد.
پینوشتها:
1.Thomson,ibid,pp.112,251
2.Chisholm,ibid,vol.1,p.490
3.نام “بریتانیای کبیر” (Great Britian) از سال ۱۶۰۳ و در پی استقرار سلطنت واحد بر انگلستان و اسکاتلند کاربرد یافت و منظور از آن این دو سرزمین است. نام “پادشاهی متحده بریتانیای کبیر و ایرلند”،(United Kingdom of Great Britain and Iraland) از سال ۱۸۰۱ و با انضمام ایرلند به “بریتانیای کبیر” پدید شد.
4.Thomson,ibid,p.114
5.Chisholm,ibid,vol.2,p.1628
6.Thomson,ibid,pp.326-327
7.ibid,p.354
8.ibid,pp.116-117
9.G.H.Clapham, The Economic Development of France and Germany, 1921,Cambridge: Cambridge University Press,1968,pp.1,6
10.Thomson,ibid,p.252
11.Malcolm Pearce and Geoffrey Stewart, British Political History,1867-1990, London:Routledge,1992,p.3
12.Thomson,ibid
13.ibid,p.354.
14.فرنان برودل، سرمایه داری و حیات مادی؛ ۱۴۰۰-۱۸۰۰، ترجمه بهزادباشی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۲، ص۵۷۲؛ Chisholm,ibid,vol.2,p.911
15.Chisholm,ibid,vol.2,p.1171
16.Chisholm,vol.2,pp.1096,1516
17.Chisholm,ibid,vol.1,p.16; Smith,ibid,p.276; Balfour,ibid,vol.1,pp.50-51; Emerson, ibid,vol.1,p.50
18.پیترو دلاواله، سفرنامه پیترو دلاواله، ترجمه شعاع الدین شفا، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۸، زیرنویس ص ۳۵.
19.آدام اولئاریوس، سفرنامه اولئاریوس، ترجمه احمد بهپور، تهران: ابتکار، ۱۳۶۲، ص۲۳۷.
20.جان پری، کریمخان زند، تاریخ ایران بین سال های ۱۷۴۷-۱۷۷۹، ترجمه علی محمد ساکی، تهران: فراز، ۱۳۶۵، ص ۳۳۷.
21.Chisholm,ibid,vol.1,p.756
22.ibid,vol.2,p.1532
23.اولئاریوس، همان مأخذ، ص ۱۶۶.
24.ibid,vol.1,p.778
25.پری، همان مأخذ، ص ۳۳۷.
26.ibid,vol.2,p.1435
27.Civilization
28.Civil Society
29.Civics,Civil Law
30.Civility
31.Pearce and Stewart,ibid,p.2
32.Thmson,ibid,p.354.
33.Life Expectancy
34.Pearce and Stewart,ibid,p.3
35.General Booth,Darkest England,London:1889
36.Lady Constance Lytton,Prisons and Prisoners,London:1914
37.P.J.Cain and A.G.Hopkins, British Imperialism; 1688-1914, London: Longman,1993,p.58
38.City
39.Thomson,ibid,p.351.
40.Americana,vol.13,pp.324-325
41.Thomson,ibid
42.ibid,p.369
43.ibid,p.351
44.Virginia Cowles,The Rothschilds;A Family of Fortune,London:Weidenfeld and Nicolson,1973,p.197
45.Thomson,ibid,pp.351-352
46.ibid,p.285
47.Lepold von Ranke
48.Numa Denis Fustel de Coulanges
49.William Stubbs
50.Euro-Centrism
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج ۱، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم ۱۳۹۰
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: