رازهای تمدن جدید غرب (قسمت چهارم) رنسانس
تصویری که تاریخنگاری رسمی غرب از علل پیدایش تمدن جدید اروپایی به دست میدهد، و آنرا ثمره یک فرایند بغرنج و طولانی مدنیّت و فرهنگ معرفی میکند، مخدوش و اغراقآمیز است. این تنها جعل یک هویّت واحد، متداوم و همبستهی فرهنگی – تاریخی است برای قاره اروپا؛ هویّت و تاریخ پیوستهای که اروپا فاقد آن بود!
پردازندگان این الگوی تاریخی با اغراق و بزرگنمایی در برخی تحولات و پدیدههای تاریخی و ایجاد پیوند ذهنی میان آنها، که گاه در واقعیت تاریخی هیچ پیوندی میانشان وجود نداشت، و نادیدهگرفتن یا کماثر جلوه دادنِ برخی تحولات و پدیدهها، که گاه جایگاهی بزرگ داشتند، این هویّت واحد و فرایند منطقی رشد آنرا در عرصه ذهن و اندیشه تاریخی شکل دادند.
یک نمونه از این بازسازی غیرواقعگرایانهی گذشته را در تاریخ فلسفه غرب میتوان دید. فردریک کاپلستون در اعتراض به حذف دوران طولانی قرون وسطی از تاریخ اندیشه غرب مینویسد:
دانشجویان فلسفه اروپایی باید از ارسطو، متوفی ۳۲۲ پیش از میلاد، به فرانسیس بیکن و دکارت، که به ترتیب در سالهای ۱۵۶۱ و ۱۵۹۶ درگذشتند، بپرند. (۱)
تبدیل رنسانس به مبداء تحول جدید قاره اروپا از اینگونه دستکاریهای غیرواقعی است. ترجمهی متون یونان و روم باستان، که به نوزایی (رنسانس) فرهنگ فوق شهرت یافته، در زمان خود فاقد آن جایگاه تاریخی بود که بدان نسبت داده میشود. این جعلی است که “تاریخنگاری علمی” سده نوزدهم اروپا بدان دست زد؛ و با آثاری چون تمدن رنسانس در ایتالیا (۲) اثر یاکوب بورکهارت (۱۸۶۰) “پرستش رنسانس” را باب کرد.
لورنتسو مدیچی؛ حکمران ثروتمند فلورانس
رنسانس به موجی اطلاق میشود که از اواخر سده پانزدهم میلادی دربارهای کوچک اشرافیت تجاری جنوب ایتالیا را فراگرفت و زادگاه آن دربار لورنتسو مدیچی (۳) (۱۴۴۹-۱۴۹۲)، حکمران ثروتمند فلورانس بود.
ستیز خاندان مدیچی و الیگارشی زرسالار فلورانس با پاپ جلوهای از ستیز عام حکمرانان سکولار (غیرروحانی) با حاکمیت کلیسا بود که شاخص تاریخ سیاسی اروپا در تمامی سده پانزدهم است. در تاریخنگاری جدید غرب، این پدیده سکولاریزاسیون (۴) نام گرفته است، به معنای فرایند حذف اقتدار و نظارت کلیسا بر حکمرانان اروپا و انتقال تمامی قدرت به ایشان.
این فرایندی است که از برخی جهات به تحولات سیاسی دنیای اسلام در دوران کاهش و حذف اقتدار و نظارت مرکزی خلافت عباسی بغداد شباهت دارد. از درون فرایند سکولاریزاسیون دوران جدیدی از حاکمیت مطلقه فرمانروایان خودکامه اروپا سر درآورد که سالهای ۱۶۶۰-۱۸۱۵ را در برمیگیرد. این دوران، در تاریخنگاری جدید غرب با نام زیبای عصر استبداد روشنگرانه (۵) متمایز میشود!
نمونههای برجسته این حکمرانان “سکولار“، و در واقع “بیقانون“، دودمانهای سلطنتی تودور و استوارت در انگلستان، فردریک کبیر پادشاه پروس و لویی چهاردهم پادشاه فرانسه است که کلام قصار او چنین در تاریخ به ثبت رسیده است: من دولتم! (۶) فرایند تبدیل حکومت مطلقه به “حکومت مشروطه” از اواخر سده هیجدهم آغاز شد و تنها در سده نوزدهم به شکل واقعی تحقق یافت؛ و بدینسان بورژوازی نوخاسته مستعمراتی غرب نیز در قدرت سیاسی سهیم شد. با شناخت الیزابت اول، این “مستبدین منورالفکر” را کم و بیش شناختهایم و در مقالهی “یهودیان درباری” نیز با آنان بیشتر آشنا خواهیم شد.
ستیز الیگارشی زرسالار و “سکولار” جنوب ایتالیا با پاپ و حاکمیت کلیسا ابعاد سیاسی و نظامی داشت و در بُعد فرهنگی به شکل رویکرد به ادبیات آنتیک یونان و روم باستان و برافراشتن آن در برابر فرهنگ مسیحی تجلّی یافت. واژه ایتالیایی لاریناشیتا (نوزایی)، که نخستین بار در سال ۱۵۵۰ به کار رفت، دقیقاً به معنای تجدید حیات متون کهن یونانی – رومی است که تا این زمان در اروپا مهجور و ناشناخته بود. این واژه سپس بار وسیعتری به خود گرفت و به معنای تجدید حیات هنر و فرهنگ باستان یونان و روم به کار گرفته شد؛ و تنها دو سده بعد، در نیمه دوم سده هیجدهم، به مفهوم عام نوزایی فرهنگ اروپایی وارد انسیکلوپدی فرانسه (۱۷۵۱-۱۷۷۲) شد. کاربرد واژه رنسانس در زبان انگلیسی تنها از سال ۱۸۴۰ است. (۷)
لورنتسو مدیچی گروهی از نویسندگان را در پیرامون خود گرد آورد و به خرید نسخ خطی کهن یونانی – رومی، که در صومعههای مسیحی وجود داشت، پرداخت و کتابخانهای تدارک دید شامل ۱۰۹۳ جلد کتاب که ۴۶۰ جلد آن به زبان یونانی بود. این کتابخانه پشتوانه فکری رنسانس به شمار میرود. (۸)
بدینسان، نویسندگان دربار مدیچی حرکت خود را برای تدوین یک فرهنگ نوین ضدکلیسایی براساس “ترجمه” متون کهن یونانی – رومی آغاز کردند. این حرکت هرچند به ظاهر ترجمه متون “آنتیک” بود، ولی بار فرهنگی بس متمایزی داشت و در واقع برداشت “آزاد” و “روز” منطبق با خواستها و ایدهآلهای “مترجمین” بود. “مترجمین” رنسانس آنقدر یونانی نمیدانستند که راویان صالحی برای معرفی واقعی فرهنگ باستان یونان باشند. برجستهترین آنان بوکاتچو بود که با یونانی مغلوط خود غیرواقعیترین و آرمانیترین تصویر را از یونان باستان اشاعه داد. (۹)
نوزایی یونان و روم باستان، صرفنظر از انگیزههای سیاسی آن که حاکمیت کلیسا را هدف گرفته بود، از نظر فرهنگی نوعی رویکرد نوستالژیک بود. این نوستالژی یونانی معطوف به فلسفه عقلی ارسطو نبود؛ اروپا پیشتر از طریق متکلمین مسیحی ارسطو را شناخته بود و در آن دوران ارسطو نماد فلسفه خشک مدرسی به شمار میرفت.
این یک رویکرد اخلاقی – ارزشی به شرک باستان و علیه مبادی فرهنگ کلیسایی بود که پایهی سلطهی پاپ انگاشته میشد؛ و لذا معطوف به حماسهسرایان و مورّخین یونانی بود که تصویری افسانهای از گذشته به دست میدادند و آن گروه از اندیشمندان یونانی که حامل بار “اخلاق جدید” انگاشته میشدند چون سقراط و افلاطون. این نه متافیزیک ارسطو که کرپوس افلاطون بود که با ترجمه آن توسط مارسیلیو فیچینو به “کتاب مقدس” اومانیستهای ایتالیا بدل شد و افلاطون را به مقام “قدیس” و “نیمه خدا” رسانید. (۱۰)
فلورانس کانون “آزاداندیشی” و “دموکراسی” نیز نبود. در این حاکمنشین کوچک ایتالیایی اشرافیتی حکومت داشت که از قِبَل تجارت بینالمللی ثروت انبوهی انباشته و شهر خود را، پیش از دستیابی پرتغالیها به راه دریایی شرق، به “پایتخت مالی اروپا” بدل ساخته بود.
تصویری از فلورانس ، زادگاه رنسانس
فلورانس توسط این اشرافیت زرسالار اداره میشد و برای انتخاب شورای این شهر یکصدهزار نفری تنها ۳۲۰۰ مرد حق رأی داشتند. برای تودهی مردم بیسواد و فقیر فلورانسی آزادی جز “آزادی فرمانبردن از اربابان” نبود؛ و برای پلوتوکراسی فلورانس آزادی جز “آزادی سلطه خود آنان بر شهر و متصرفات آن بدون دخالت امپراتوران یا پاپها یا فئودالها” مفهومی نداشت!
بهگفته ویل دورانت، این “سخاوتمندی” مورّخین سده نوزدهم بود که به فلورانس چنان درجهای از دمکراسی اعطا کرد که این “بهشت توانگرسالار بویی از آن نبرده بود” (۱۱). این مفهوم جاهطلبانه از “آزادی” در عهد لورنتسو مدیچی به اوج رسید؛ حکمرانی “باشکوه” و بس ثروتمند که “با معشوقهها کلنجار میرفت“، “پاپ میآفرید” و “بهعنوان بزرگترین و اصیلترین ایتالیایی عصر خود در سراسر اروپا مورد احترام بود” (۱۲).
ایتالیای عهد رنسانس کانون خرافات، به موهومترین اشکال آن بود. اومانیستها غالباً به “همزاد” یا “نگهبانان غیبی” اعتقاد داشتند و “نوشتههای به سبک سیسرون خود را با روح جنونآسای محیط خویش میآمیختند“. پودجو براتچولنی از چهرههای برجسته “رنسانس“، از عفریتهایی سخن میگفت که مانند سواران بیسر هجرت میکنند، یا از هیولاهای ریشویی که از دریاها برمیخاستند تا زنان زیبارو را بربایند. ماکیاولی به “امکان پر بودن هوا از ارواح” اشاره میکرد و اعتقاد خود را به این امر که وقایع بزرگ با نشانههایی از صور عجیب، پیشگویی، الهام و علایم آسمانی اعلام میشوند ابراز میداشت. مارسیلیو فیچینو، مترجم افلاطون، شرحی در دفاع از غیبگویی و طالعبینی و اعتقاد به اجنه نوشت. و بوکاتچو که “هیچگاه متفکر عمیقی نبود“، “به موهومات زمان خود از قبیل طالعبینی و پیشگویی به مدد خواب پایبند بود و به وجود اجنه و شیاطین اعتقاد داشت” (۱۳).
رویکرد یونانی – رومی سده شانزدهم جنوب ایتالیا نه تنها مرحلهی جدیدی در اندیشهی عقلی نگشود، که به عکس دور جدیدی از شکوفایی علوم خفیه بود. (۱۴)
همانگونه که ملاحظه میشود، برخلاف آنچه به شکلی عجیب و عامیانه در میان همگان رواج یافته، رنسانس به معنای “نوزایی دانش و فن” در قاره اروپا نیست که یک پدیده سده نوزدهمی است. رنسانس تنها به معنای “نوزایی ادبیات و هنر یونان و روم باستان” است در کانونی بسیار کوچک و مرفّه از اشرافیت عیّاش اروپا در سده شانزدهم.
دامنهی تأثیر این “فرهنگ” تا سده نوزدهم محدود بود و تنها در این زمان بود که “دست سخاوتمند” تاریخنگاری جدید اروپا چنین جایگاهی رفیع و غیرواقعی به رنسانس اعطا کرد. مهاجمان ماوراء بحار اسپانیایی و پرتغالی و انگلیسی و هلندی و فرانسوی متأثر از این فرهنگ نبودند و به عکس، به شدت و به شکلی ریاکارانه، آرمانهای صلیبی را به پرچم توسعهطلبی خویش بدل ساخته بودند.
با افزایش رفاه و ثروت دربارها و کانونهای اشرافی اروپا در سدههای هفدهم و هیجدهم “فرهنگ رنسانس” بهتدریج به این مراکز تسرّی یافت ولی تنها تأثیر آن در ایجاد ارزشها و اخلاقیات جدیدی بود که از تشبه و همسانگری روانی با “خدایان” آزمند و متجاوز یونان و روم باستان منشاء میگرفت. شاید این فرهنگ و نظام ارزشی در دامنزدن به تهاجم جنونآمیز الیگارشی مستعمراتی غرب در سدههای پسین مؤثر بود؛ ولی توجه کنیم که بیقیدی اخلاقی و پایمالکردن ارزشهای عام انسانی در ذات بشر ریشه دارد و این گرایش بهرروی بازتاب فرهنگی خود را مییافت. این “معجزه”ی فرهنگ “آنتیک” یونان و روم باستان نبود.
بهرروی، مسکوتگذاردن پدیدههایی چون تجارت عظیم و حیرتانگیز برده در سدههای هفدهم و هیجدهم و کتمان نقش آن بهعنوان یکی از پایههای پیدایش تمدن جدید غرب، و انتساب این تحوّل به عوامل فکری و فرهنگی را باید تنها و تنها زیباسازی و آرایش داستان طلوع غرب نوین دانست. این ربطی به واقعیات تاریخی ندارد. “راز” پیدایش تمدن جدید غرب را از درون این آذینها و آرایهها نمیتوان جست.
به رغم تأثیر “فرهنگ رنسانس” در سُست کردن نظام ارزشی – اخلاقی مسیحی، بر توسعهطلبی ماوراء بحار اروپا، از آغاز تا پایان، روح صلیبی غلبه داشت. آن آرمانی که در پایهی تأسیس امپراتوری جهانی غرب در سدههای شانزدهم تا نوزدهم قرار داشت، آرمان گسترش جهانی مسیحیت بود که با اندیشه برتری نژادی و رسالت جهانی اقوام اروپایی آمیخته بود. استانفورد شاو مینویسد:
هرچند تهدیدات پرتغال بیشتر جنبهی اقتصادی داشت، ولی هدف مذهبی مشخصی را نیز دنبال میکرد. پاپ این رسالت را به آنان واگذارده بود که جهان اسلام را از پشت محاصره کنند و مسیحیت را به خاورمیانه و هند بازگردانند. اسپانیاییها نیز در “دنیای نو” [قاره آمریکا] همین مقصود را دنبال میکردند. (۱۵)
در انگلستان نیز توسعه طلبی ماوراء بحار با آرمانهای صلیبی سخت آمیخته بود:
نگاره شیشهای از ریچارد هاکلوت در کلیسای جامع بریستول
ریچارد هاکلوت (۱۶) کشیش (۱۵۵۲-۱۶۱۶) از نخستین اندیشهپردازان مستعمراتی انگلستان بود و همو بود که با انتشار نقشهها و رسالههای خود توجه الیزابت را به آمریکای شمالی معطوف کرد. پسرعموی بزرگتر هاکلوت، که او نیز ریچارد هاکلوت نام داشت، از تجار بزرگ و سهامداران “کمپانی مسکوی” بود. هاکلوت جوان تحصیلات خود را در کریست کالج آکسفورد به پایان برد و سپس با حمایت محافل مالی و تجاری لندن و بریستول کانونی برای اشاعه اندیشههای توسعهطلبی ماوراء بحار در این دانشگاه به پا کرد.
هاکلوت رسالههای متعددی در تشویق این تکاپو منتشر نمود و به درخواست سِر والتر رالیگ، برای ترغیب الیزابت به حمایت مالی از مستعمره رالیگ در ویرجینیا، رسالهی بحثی درباره پلانتکاری غرب (۱۷) را نوشت. هاکلوت سهم مهمی در برنامهریزی برای تأسیس کمپانی هند شرقی بریتانیا داشت و یکی از هشت نفری بود که درخواست تأسیس “کمپانی ویرجینیا” را در سال ۱۶۰۶ به دربار انگلیس تقدیم کرد. (۱۸) الیگارشی مستعمراتی انگلیس با تأسیس انجمن هاکلوت (۱۹) یاد و نام او را گرامی داشته است. “انجمن هاکلوت” ناشر بسیاری از سفرنامههای انگلیسیها به شرق است. و در هیئت مدیره آن اعضای این الیگارشی عضویت دارند.
از سده هفدهم تا پایان سده نوزدهم میلادی، کارکرد اشاعه فرهنگ استعماری انگلیس را انجمنهای میسیونری پروتستان به دست داشتند؛ بهویژه “انجمن تبشیر انجیلی” (۲۰) و “انجمن ترویج مسیحیت” (۲۱) این دو انجمن در سده هیجدهم سهم مهمی در توسعه استعماری بریتانیا در قاره آمریکا ایفا نمودند. از دهه ۱۷۹۰ “جنبش میسیونری” انگلیس اوج گرفت و در فاصله سالهای ۱۷۹۲-۱۸۶۲ دوازده سازمان مهم جدید میسیونری تأسیس شد. (۲۲) از اینروست که در نیمه اول سده نوزدهم هند به کانون تکاپوی بیسابقه میسیونرها بدل شد. تأثیر روح صلیبی بر توسعه طلبی اروپا تا بدان حد بود که در ۱۸۵۱، پرنس آلبرت، همسر ملکه ویکتوریا، در بازدید از نمایشگاه مستعمرات انگلیس آن را “فستیوال تمدن مسیحی” خواند. (۲۳)
بهنوشته نرمن دانیل، انگلیسیها “به پیوند همبسته دین خود با منافعی که برای جهانیان به ارمغان آوردهاند معتقد بودند.” (۲۴) دانیل سیاست اشاعه فرهنگ غربی در هند و بنیادهای این فرهنگ در اوایل سده نوزدهم را چنین توصیف میکند:
اندیشههای قدیمی [استعمارگران اروپایی تا اوایل سده نوزدهم – چون] هستینگز، مونرو (۲۵)، ملکم (۲۶)، تیگنموس (۲۷) [-همه] این بود که جامعهی هند جامعهای ایستا و رفتارهای آن تغییرناپذیر است. اکنون این نظر پدید شد که کاستی واقعی امپراتوری [بریتانیا] کاشت بذرهای تمدن اروپایی و اصول مسیحیت است. (۲۸)
تلقی نظریهپردازان استعماری بریتانیا عموماً چنین بود. در دهه ۱۸۴۰ ماکائولی نوشت: “تاریخ ۱۶۰ سال گذشتهی کشور ما، تاریخ پیشرفت مادی، اخلاقی و معنوی است.” پالمرستون در سال ۱۸۴۸ گفت: “به اعتقاد من، وظیفهی ما به اسارت گرفتن [سایر ملتها] نیست، آزاد کردن آنهاست… وظیفهی ما هدایت سایر ملتهاست.” رونالد حیام میافزاید در میان روشنفکران انگلیسی سده نوزدهم این یک باور عمومی بود که “بریتانیا به قلّهی نردبان ترقّی رسیده و اینک وظیفهی اوست که سرنوشت دیگران را نیز بهبود بخشد“. تصادفی نیست که آقای پادزناپ (۲۹)، یکی از قهرمانان رمانهای چارلز دیکنز، پیدایش ملتهای دیگر را “یک اشتباه” میخواند. (۳۰)
تنها در نیمه دوم سده نوزدهم، زمانی که سلطه استعماری غرب بهطور کامل شکل گرفت، اندیشههای لیبرالی با امپریالیسم گره خورد بهویژه تحت تأثیر کسانی چون گلادستون؛ که او نیز، چنانکه خواهیم دید، یک مسیحی معتقد بود. معهذا، حتی با حذف نفوذ کلیسا در دولتهای غربی در اواخر سده نوزدهم تبلیغات مسیحی کارکرد خود را بهعنوان یک سلاح استعماری در شرق از دست نداد. در این دوران ترویج لائیسیته در شرق تنها به معنای حذف نفوذ نهادها و کانونهای سنّتی دینی – سیاسی در حکومتهای شرقی بود و بدینسان هموار ساختن راه برای نفوذ کارگزاران غربگرای بومی. از دیدگاه استعمارگران بریتانیا، حکومتهای شرقی، چون مصر و چین، مانعی عمده در راه پیشرفت تمدن بشری بودند و لازمهی “آزادی معنوی و فردیت انسانی، درهم شکستن این حکومتها” بود. (۳۱)
جان استوارت میل ؛ تئوریسین استبداد روشنگرانه
در این دوران، اندیشهپردازان سیاسی غرب استبداد روشنگرانه را برای دنیای استعمارزده توصیه میکردند؛ حکومت مطلقه و بیقانونی که زمام آن به دست کارگزاران غربی یا بومی غرب باشد. یک نمونه از این نظریات به جان استوارت میل (۳۲) (۱۸۰۶-۱۸۷۳) تعلّق دارد.
جان استوارت میل اندیشهپرداز نامدار لیبرالیسم انگلیسی پسر جیمز میل (۳۳) (۱۷۷۳-۱۸۳۶) از کارگزاران و اندیشهپردازان برجسته مستعمراتی بریتانیا در امور هند (۳۴) است. جان استوارت میل نیز، چون پدر، از سال ۱۸۲۳ به استخدام کمپانی هند شرقی در لندن درآمد و با انحلال کمپانی در سال ۱۸۵۸، پس از ۳۵ سال خدمت، با حقوق ۱۵۰۰ پوند استرلینگ در سال بازنشسته شد. (۳۵) او در اواخر دوران خدمت، دبیر دپارتمان امور سیاسی و مخفی [اطلاعاتی] هند (۳۶) بود. (۳۷)
جان استوارت میل مستعمرات بریتانیا را به دو گروه “مستعمرات اروپایینژاد“، چون استرالیا و کانادا، و “مستعمرات غیر اروپایینژاد” تقسیم میکرد. او درباره آن مستعمرات “که ساکنانشان به آن درجه پیشرفت رسیدهاند که شایستگی حکومت انتخابی داشته باشند” (۳۸)، یعنی مستعمرات اروپایینشین، اصولی زیبا در باب حق خودگردانی داخلی و روابط برادرانه در یک فدراسیون سیاسی مطرح مینمود. (روشن است که سخن تنها بر سر اروپاییان مستقر در این مستملکات بود نه بومیان). ولی آنگاه که به مستملکات گروه دوم میپرداخت، میل یکسره شارح حکومت استبدادی و شاه – فیلسوفی افلاطون بود:
مردمی را که در دوران توحّش به سر میبرند باید فرمانبَری آموخت… آن نوع حکومت که برای حرکت هر مردم در مرحلهای از پیشرفت ثمربخشترین حکومت باشد، اگر چنان عمل کند که مرحلهی بعدی پیشرفت آنان را با مانع یا دشواری روبهرو سازد، نامناسبترین نوع حکومت برای آنها خواهد بود. (۳۹)
میل “نخستین درس تمدن” را، که این “وحشیان” باید بیاموزند، “درس اطاعت“، “اطاعت از مافوق” میدانست. (۴۰)
مردمی که در یک وضع آزاد تمدننایافته به سر میبرند… در واقع تا زمانی که اطاعت کردن را نیاموزند، قادر به هیچ پیشرفتی در تمدن نخواهند بود. بنابراین، فضیلت واجب یک حکومت که خود را بر چنین مردمی حاکم گرداند این است که بتواند رعایای خود را به اطاعت کردن وادارد… برای اینکه حکومتی توانای این کار باشد، تشکیلات سیاسی آن باید، کم و بیش، سر به سر استبدادگرانه باشد. یک تشکیلات سیاسی که تا هر میزان مبتنی به رأی مردم باشد، که در آن افراد جامعه به دلخواه از آزادی عمل فردی خود در برابر حکومت چشم پوشند، نخواهد توانست آن نخستین درسی را که شاگردان در این مرحله از پیشرفت خویش نیاز دارند به آنان بقبولاند. (۴۱)
میل تا بدانجا میتاخت که برای این بخش از جهان حتی بردگی را نیز مجاز و عامل ترقّی میشمرد:
اقوام بیتمدن و بهویژه دلاورترین و پرنیروترین آنها، از کار پیوسته و عاری از هیجان بیزارند. ولی همهی تمدنهای راستین جز از این راه به دست نمیآیند. بدون چنین کاری نه روح و فکر میتواند با پذیرش عاداتی، انضباط بایستهی جامعه متمدن را به دست آورد و نه شرایط مادی پذیرش آن فراهم میشود. از این رو، حتی بردهداری ممکن است از راه ایجاد محرک نخستین زندگی صنعتی و تحمیل آن همچون تنها اشتغال پرشمارترین بخش اجتماع… گذر به آزادی برتر را شتاب بخشد. (۴۲)
در اینجاست که اندیشه “استبدادگری خوب” بهعنوان مناسبترین شکل حکومت بر این مردمان توصیه میشود:
در کشوری که هیچگونه محرّکی برای بهبود خودانگیختهی مردم وجود نداشته باشد، تنها امید آنها به هر حرکتی در جهت پیشرفت، به فرصتهایی موکول است که استبدادگری خوب میتواند پدید آورد. (۴۳)
این “استبدادگر خوب” کمتر میتواند یک حکمران بومی باشد و لذا چه بهتر که ملل “متمدن” مستقیماً متکفل امور “استبدادگری خوب” شوند:
در یک استبداد بومی، وجود استبدادگری خوب پدیدهای نادر و گذراست، ولی هنگامی که آنان زیر حاکمیت کشوری متمدنتر قرار داشته باشند، کشور حاکم باید بتواند چنین حکمران مستبدی را به نحوی پایدار برای آنان تأمین کند. کشور حاکم باید بتواند همهی آنچه را که بهوسیلهی سلسلهای از پادشاهان مستبد فراهم میشود برای اتباعش انجام دهد که تضمینکنندهی قدرت مقاومتناپذیر در برابر تزلزل تصدی و حاکمیت استبدادهای توحشآمیز، و شرط صلاحیتش بصیرت و دانایی حاصل از تجربه ملتی پیشرفتهتر باشد. چنین است حاکمیت کمال مطلوب ملتی آزاد بر ملتی وحشی یا نیمه وحشی. (۴۴)
پینوشتها:
۱. F.C.Copleston,Aquinas,London:Penguin,1982,p.18
۲. Jacob Buckhardt,The Civilization of Renaissance in Italy,London:Phaidon,1955.
۳. Lorenzo de Medici
۴. Secularization
۵. Enligshtened Absolutism
۶. L`etat c`est moi
۷. The Shorter Oxford English Dictionary on Historical Principles,London:Oxford University Press,1984,vol.2,p.1794.
۸.ویل دورانت، تاریخ تمدن، ترجمه صفدر تقی زاده و ابوطالب صارمی، تهران، انتشارات و آموزش انقلاب اسلامی، ۱۳۶۷، ج۵، ص۱۳۷.
۹.بنگرید به: همان مأخذ، صص ۴۸-۴۹.
۱۰.همان مأخذ، صص ۱۳۷-۱۳۸.
۱۱.همان مأخذ، ص ۸۳.
۱۲.همان مأخذ، ص ۱۳۶.
۱۳.همان مأخذ، صص ۴۷، ۵۵۸.
۱۴.همان مأخذ، ص ۲۰۸.
۱۵.استانفورد شاو، تاریخ امپراتوری عثمانی و ترکیه جدید، ترجمه محمود رمضان زاده، مشهد: معاونت فرهنگی آستان قدس، ۱۳۷۰، ج۱، ص ۱۸۲.
۱۶. Richard Hakluyt
۱۷. The Discourse of Western Planting
۱۸. Americana,vol.13,p.706
۱۹. The Hakluyt Society
۲۰. Society for the Propagation of the Gospel
۲۱. Society for Promoting Christian Knowledge
۲۲. Ronald Hyam,Britain`s Imperial Century,1815-1914;A Study of Empire and Expansion,USA:Barnes & Noble Book,1993,p.91
۲۳. ibid,p.88
۲۴. Norman Daniel,Islam,Europe and Empire,Edinburgh:University Press,1966,p.259
۲۵.سرلشکر سِر توماس مونرو ۶ عضو سازمان اطلاعاتی کمپانی هند شرقی در هند Intelligence Department در سال های ۱۷۸۸-۱۷۹۲. حکمران مدرس از ژوئن ۱۸۲۰ تا زمان مرگ در ۶ ژوئیه ۱۸۲۷.
۲۶. Sir John Malcolm
۲۷.سِر جان شور تیگنموس (John Shore Teignmouth) فرمانفرمای هند از ۲۸ اکتبر ۱۷۹۳ تا ۱۲ مارس ۱۷۹۸.
۲۸. ibid,p.258
۲۹. Podsnap
۳۰. Hyam,ibid,p.89
۳۱. ibid,p.109
۳۲. John Stuart Mill
۳۳. James Mill
۳۴. Buckland,ibid,pp.288-289
۳۵. ibid,p.289
۳۶. Political and Secret Department
۳۷. ibid,p.230
۳۸.جان استوارت میل، تأملاتی درباره حکومت انتخابی، ترجمه علی رامین، تهران: نشر نی، چاپ اول، ۱۳۶۹، ص ۲۸۱.
۳۹.همان مأخذ.
۴۰.همان مأخذ، ص ۸۴.
۴۱.همان مأخذ، ص ۵۴-۵۵.
۴۲.همان مأخذ، ص ۵۵.
۴۳.همان مأخذ، ص ۲۸۲.
۴۴.همان مأخذ.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج ۱، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، چاپ دوم ۱۳۹۰.
««« پایان »»»
آشنایی با رنگهای بهکار رفته در مقالهی فوق:
رنگ آبی برای تأکید بر کلمات کلیدی است.
رنگ قهوهای برای نقلقول استفاده میشود.
رنگ قرمز برای لینکدادن استفاده میشود.
…..
واریز كمک نقدی برای حمایت از اندیشكده |
…..
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها: