متن کامل کتاب «کابالا و پایان تاریخش» ؛ قسمت دهم
برخی از مورخین برای نوح و طوفانش رقم تاریخی تخمینی تعیین کردهاند؛ از آن جمله جواهر لعل نهرو، نویسنده «نگاهی به تاریخ جهان» در «نامههای پدری به دخترش» حوالی۵۵۰۰ سال پیش را آورده است. لیکن او هم در رقم تاریخی و هم دربارهی سرزمینی که طوفان آن را فرا گرفته اشتباه کرده است؛ او گمان کرده که طوفان در بینالنهرین و در اثر طغیان رودخانههای دجله و فرات و نیز بارندگیهای شدید، رخ داده است.
در متون تاریخی معتبر که در قرن بیستم تدوین شدهاند [۱]، سخن از نوح بابلی به میان آمده و او از مردم آکد (عاد) قلمداد شده است. البته حدیثهایی نیز در میان احادیث ما هست از آن جمله حدیث مفضل بن عمر از امام صادق (ع) که نوح از اهالی بینالنهرین و در جایی که بعدها شهر کوفه در آنجا بنا شد، میزیسته است.
اما نظر بر احادیث دیگر باید گفت: نوح و قومش در زمانی که جایگاه دریای مدیترانه جلگهها و درههای سبز و خرم بود، در آن سرزمین زندگی میکردند. طوفان نوح عبارت است از حادثهی بزرگی که دریای مدیترانه را بهوجود آورد: گسلها به حرکت درآمد، آب از زمین جوشید، تنگهی جبل الطارق شکافته شد آب از اقیانوس به درههای مدیترانه ریخت، از آسمان نیز میبارید.
طبرسی در مجمعالبیان ذیل آیهی «وَ یا سَماءُ أَقْلِعی» (۴۴هود) از ائمه طاهرین آورده است: در (پایان طوفان) آبهائی که از زمین جوشیده بودند به زمین فرو رفتند ولی از آبهای آسمان دریاها و رودها به وجود آمدند.
از نظر زمینشناسی، طبیعی است وقتی که گسلها حرکت کرده فرو میروند آن بخش از زمین گود میشود و آبهای سفرههای زیرزمینی به طرف آن میریزند اما وقتی که آن گودی با آب اقیانوس و باران پر شد، از نو سفرههای زیر زمینی را پر میکند.
حدیث دیگر از امام عسکری (ع) داریم (که متاسفانه این روزها هرچه گشتم آدرس آنرا پیدا نکردم) میفرماید: سرزمینی که طوفان نوح آن را فرا گرفت هنوز هم دریا است.
پس از دقت در مجموع احادیث و اِعمال قاعدهی «تعادل و تراجیح» مسلّم میشود که حضرت نوح پس از طوفان به بینالنهرین آمده است.
کابالیستها داستان طوفان نوح را در تورات تحریف کردند، سپس در دورهی خلفا که تفسیر قرآن انحصاراً در اختیار کابالیستهایی مانند تمیم داری بود، این تحریف به متون تفسیری اسلامی نیز نفوذ کرد و به زبانها انداختند که طوفان نوح کل دنیا را گرفته بود و حضرت نوح از هر نوع حیوان یک جفت در کشتی جمع کرد.
جزائری در «قصص» از امام صادق (ع) آورده است که نوح فقط هشت جفت از حیوانات را در کشتی سوار کرده است. گویا دامهائی بودهاند که برای استفاده از شیرشان، یا به خاطر این که منحصر به درّههای مدیترانه بودهاند، در کشتی قرار گرفتهاند.
بت پرستی
ما نمیدانیم که پدیده بت پرستی پیش از قوم نوح بوده، و اگر بوده چهقدر رواج داشته، اینقدر مسلّم است که اولین فراز و اوج و رواج آن در میان قوم نوح، تکوّن یافته است، بهحدی که نام و آوازهی بتهای آنان به دیگر اقوام نیز رسیده بود و مورد تقلید آنان میگشت. در قرآن و نیز در متون تاریخی مذکور در بالا، نام بتهای آنان بدین شرح آمده است:
۱- بعل: که نام شهر بعلبک لبنان از آثار باقیهی آن است که در قرون بعد از طوفان، پایتخت دولت عمالقه بوده است. ۲– ودّ: که او را در قرون بعدی در میان قبایل عرب میبینیم که حتی بر قریش نیز نفوذ کرده بود و نام پدر عمرو که در جنگ خندق به دست علی (ع) کشته شد «عبدودّ» بوده است. ۳- سوآع. ۴- یغوث. ۵- یعوق. ۶- نسر: به معنی عقاب. معنائی که با خودش از میان همان قوم به عربستان آورده بود.
نام پنج بت اخیر، در سوره نوح آمده است «وَ قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یغُوثَ وَ یعُوقَ وَ نَسْراً». [۲] که پس از هلاکت قوم نوح آنها را از سواحل مدیترانه تا سواحل خلیج فارس و دریای عمان، مورد پرستش مردمان مختلف میبینیم. چون نام بعل در این آیه نیامده میتوان گفت آن از پدیدههای قرون بعدی است. لیکن نظر به ترکیب «بعلبک» از دو لفظ بعل و بک، بوی قدمت و کهن بودن آن به مشام میرسد. و خواهیم دید که بعل قدیمیترین بت است.
از مسلّمات تاریخی است که زبان مردم منطقهای که سرزمین سامی نامیده میشود (شامل: سوریه، لبنان، فلسطین، عربستان، یمن و عراق) حتی در دوران اقتدار آکدیان (عادها) یک زبان واحد بوده که گونههای لهجهای داشتهاند. بک نمیتواند با بکّه نام آن زمانی مکه (اولین آبادی پدید شده در روی زمین) بیارتباط باشد. انسان مهاجر همیشه اصولی از خاطرات بومی را حفظ میکند. حتی در اواخر که اروپائیان به قارهی آمریکا رفتند نام شهرهای اروپاییشان را در آمریکا گاهی با پیشوند «نیو» و گاهی بدون آن مانند «فیلادلفیا» بر شهرهای نوساختهی خود گذاشتند.
در قرآن نام بعل در سوره صافات آمده که الیاس پیامبر معروف با آن مبارزه کرده است: گفت: «أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقین [۳] آیا بعل را پرستش میکنید و خداوند را که احسن الخالقین است وا میگذارید!» بعل در نواحی مدیترانه در شهری بنام «بک» نمیتواند بیارتباط با تمدن قوم نوح باشد.
بعل را به صورت سنگ مخروطی شکل مجسم میساختند و در تصور ایشان اصل «نرینگی» در تولید مثل به شمار میرفت و عنوان «شوهر زمین» و بارورکننده آن را داشت. [۴]
بعل در قرون بعدی به میان عبرانیان در سرزمین فلسطین که در امتداد لبنان در ساحل مدیترانه است نیز نفوذ کرد و پرستش هم میشد. نام و لفظ بعل به میان مردمان ساکن در شبه جزیره عربستان از اردن تا یمن، نفوذ کرده است اما به عنوان بت دارای مجسمه کامل انسان، پرستش شده است. کلمه بعل در زبان عرب رواج و شیوع گسترده داشته و دارد که به معنی «شوهر» به کار میرود و چون اشتقاق اصیل و مشتقات اصیل ندارد (زیرا خارج از ثلاثی مجرد، کمتر به ابواب رفته است) معلوم است که یک واژه مهاجر و غیر بومی است. و اگر آن را یک واژهی مهاجر ندانیم از نشانههای اشتراک زبان قوم نوح، فینیقیان و عرب خواهد بود و بعید نیست که چنین باشد.
رابطهی «بک» با «بکه» که اولین دهکده در تاریخ بشر و محل زندگی خانواده آدم بوده، و نیز رابطه بعل با قوم نوح و بتهای قوم نوح، با ادلّه و شواهد متعددی تأیید میشود. شواهدی که در زمینهی نزدیکی و همسایگی لبنان با منطقه مدیترانه که محل زندگی قوم نوح بوده و با توجه به اینکه اولین رواج و فراز شدن بت پرستی به وسیله قوم نوح بوده، هر نوع تردید را از بین میبرند. و ما به این بحث بر خواهیم گشت.
نقش بت پرستی در جامعه
بت پرستی به هر معنی، نتیجهاش «تکثرگرایی دربارهی خداوند» است. و لازمه حتمی و قهری خدایان کثیر، «عدم عدالت» به معنی عدم امکان عدالت است که حتی نباید کسی آرزوی آنرا هم بکند، تا چه رسد که خواستار تحقق عملی عدالت باشد.
نمونه روشن آن که کاملاً در دست تاریخ است، خدایان یونان باستان است؛ الههها حتی با همدیگر جنگ هم میکنند و همدیگر را میکشند. در بهترین حالت سازگاریشان نیز به شدت در رقابت هستند. وقتی که خدایان چنین باشند چرا باید بشر چنین نباشد. این فرهنگ در رنسانس پس از شکست کلیسا، از نو احیاء گشت و فرهنگ اروپائیان گردید و نتیجهاش علاوه بر قتلعام بومیان آمریکا، آنهمه جنگهای بزرگ از جمله دو جنگ جهانی و استفاده از بمب اتمی گردید. گرچه جریان ماهوی تاریخ کابالیستی همیشه در خونریزی بوده و این ارثیهی قابیل (کابیل) شان است.
در مرحله دوم که انسان میرفت تا بت پرستی را از صحنهی جامعه براندازد، ابلیس برنامهی جدیدی را به سران کابالا داد و آن «حذف اعتقاد به خدا» از ذهنهای مردم بود که در سه قرن اخیر، در لباس اندیشه علمی، واقعگرایی، عبور از خرافات و از این قبیل لفافههای گولزننده رواج یافت. و شگفت اینکه: کسانی که بیشتر به این طبل میکوبیدند گمان میکردند که دانشمند، محقق، علمگرا، و عقلگرا، هستند و دیگران را سفیه و بیمغز میدانستند. بدون آگاهی و کاملاً بهصورت ابزار فاقد عقل و به طور صد در صد احمقانه، فریب جریان ابلیسی کابالا را خوردند.
حماقتی که در طول زندگی بشر، احمقانهتر از آن یافت نمیشود. و امروز معلوم شده است چه کسانی سفیه بودهاند. آنچه در مقابل این سیل حماقت در پوشش علم و دانش، مقاومت میکرد فقط و فقط «روح فطرت» مردم بود که در آخر نیز پیروز گشت. زیرا که تاریخ کابالی به پایان رسیده است. و این وعدهی خداوند بود که باید روشن میشد کدام یک از دو جریان، سفیه است:
«وَ مَنْ یرْغَبُ عَنْ مِلَّةِ إِبْراهیمَ إِلاَّ مَنْ سَفِهَ نَفْسَه [۵] کیست که از راه و آئین ابراهیم خارج شود مگر کسی که جانش را دچار سفاهت کرده باشد.»
کابالیستها همیشه خود را عاقل، عالم و دانشمند میدانستند و پیروان نبوتها را سفیه مینامیدند: «قالَ الْمَلَأُ الَّذینَ کفَرُوا مِنْ قَوْمِهِ إِنَّا لَنَراک فی سَفاهَةٍ وَ إِنَّا لَنَظُنُّک مِنَ الْکاذِبینَ * قالَ یا قَوْمِ لَیسَ بی سَفاهَةٌ وَ لکنِّی رَسُولٌ مِنْ رَبِّ الْعالَمینَ [۶] سردمداران قوم هود (آکدیان) به هود گفتند ما تو را نمیبینیم مگر در سفاهت، گفت ای مردم من، هیچ سفاهتی در من نیست بل که من فرستاده پرورندهی عالمیان هستم.»
در زمان پیامبر اسلام (ص) نیز میگفتند: «قالُوا أَ نُؤْمِنُ کما آمَنَ السُّفَهاءُ أَلا إِنَّهُمْ هُمُ السُّفَهاءُ وَ لکنْ لا یعْلَمُونَ [۷] مشرکان میگویند: آیا ایمان بیاوریم همانطور که سفیهان ایمان آوردهاند، بگو آنانند سفیهان لیکن نمیدانند.»
توصیفگری را به عنوان «تحقیق علمی» به خورد مغزهای به ظاهر اهل دانش اما فریبخورده، دادند. چنان با سرعت پیش میرفتند که توصیفگریهای ویل دورانت را به نام «تاریخ تمدن» محور اصلی محافل علمی قرار دادند که به هیچوجه نه ارزش علمی دارد و نه ارزش تاریخ بودن، حتی برای تاریخ کابالیستی. تصمیم داشتند آن را جایگزین کتب آسمانی از جمله انجیل، تورات و قرآن قرار دهند، ژنو را نیز به جای واتیکان، بگذارند. متأسفانه هنوز هم در برخی جوامع از آنجمله جامعهی ما، عدهای به کتاب ویل دورانت به عنوان یک اثر علمی مینگرند.
کاروان رفته منزل به منزل … ساربان خفته یا مانده در گل
ما که باید ساربان کاروان علم باشیم بهویژه در شرایط امروزی که تاریخ متحول بل جابهجا میشود، هنوز بخش عمدهای از مراکز عملیمان با لالایی کابالیسم مشرف به سقوط خوابیدهاند. و کابالیتر از غربیان دوره پیش هستند.
بت و جامعهی طبقاتی
دومین نتیجهی قهری و جبری بتپرستی و لازمهی لاینفک آن، جامعهی طبقاتی است. طبقاتی که هر طبقهی پائین ملک طِلق طبقهی بالاتر از خود است و حق «من» گفتن ندارد. اگر کشته شود کشته شدنش عین حق است. همانطور که با وجود برچیدهشدن نظام بتپرستی از جهان، در دوران فئودالیتهی اروپا و همهجای جهان، ارباب مالک جان، مال و ناموس مردم بود. زیرا که ابلیس در هر تحول مثبت که در تاریخ پیش آمده، آنرا در بستر کابالیستی قرار داده است.
دولت در میان قوم نوح
میدانیم که ابراهیم، موسی و پیامبران دیگری در بعثتشان، با دولت جامعه روبهرو بودند. آیا قوم نوح نیز دارای دولت بوده یا مانند قبایل عرب عدنانی در عصر پیامبر اسلام (ص)، فاقد دولت مرکزی بوده است؟
از اینکه در قرآن و احادیث نامی از حاکم یا دولت در ماجرای نوح به میان نیامده، میتوان گفت: آن مردم فاقد دولت بودهاند. البته اصل مسلّم تاریخی که میگوید اولین دولت در طول زیست بشری، توسط ثمود (سومریان) در بینالنهرین تشکیل یافته، میتواند دلیل بر عدم دولت در میان قوم نوح باشد. گرچه دست تاریخ به آن حدود نمیرسد.
و اینکه عنوان نوح بابلی در میان مردم بینالنهرین به زبان تاریخ آمده، خیلی روشن نیست که در عصر وجود دولت بوده یا پیش از آن. زیرا میتواند شهر یا آبادی «بابل» خیلی کهنتر از تاسیس دولت سومر و آکد باشد.
همانطور که در ماجرای هود در میان آکدیان نیز سخن از دولت و حاکمیت به میان نیامده. اما دربارهی ابراهیم که شخصیت چهار هزار سال پیش است و در همان بابل پایتخت آکدیان قیام کرده، مناظرهی او با نمرود در قرآن آمده و همینطور یوسف با ملک عمالقه که آن روز مصر شرقی را تسخیر کرده بودند، و همچنین مناظرهی موسی با فرعون.
راه باطل به هر نتیجهای برسد، مطلوب شیطان است
ابلیس فقط یک خواسته دارد، همانطور که اعلام کرده است: «لَأُغْوِینَّهُمْ أَجْمَعین» [۸] او میکوشد افراد بشر به بیراهه روند. و اصل هدف او آخرت است که یک جهان جاویدان است. میخواهد آن زندگی جاویدان انسانها را تخریب کند خواه بهوسیلهی برخورداری منفی در دنیا باشد، و خواه مصداق خسر الدنیا و الاخرة باشند.
قوم نوح با پیروی از ابلیس، به ندای نوح و پیام انسانی او، پشت کردند. شیطان برای اینکه از نفوذ جانافزای تبلیغات نوح جلوگیری کند برنامه ریخته بود که مردم هنگامی که نوح در مقام تبلیغ میآید، انگشتانشان را در گوشهایشان کنند و لباسهایشان را به سرشان بکشند تا پیامهای او را نشنوند. «إِنِّی کلَّما دَعَوْتُهُمْ لِتَغْفِرَ لَهُمْ جَعَلُوا أَصابِعَهُمْ فی آذانِهِمْ وَ اسْتَغْشَوْا ثِیابَهُمْ وَ أَصَرُّوا وَ اسْتَکبَرُوا اسْتِکباراً [۹] نوح گفت: خدایا هر وقت آنان را به سوی بخشایش تو دعوت کردم انگشتانشان را به گوشهایشان گذاشتند و با لباسهایشان سرشان را پوشانیدند، بر راه و روششان اصرار ورزیدند چه تکبر ورزیدنی!»
دیگر نه پیام فایده داشت و نه پیامبری، نبوت و نبی به انزوای عجیب رانده شده بود، و آن مردم که همهی راهها را بسته بودند مستحق آن بلا شدند و طوفان آمد همهشان را از بین برد. که امروز آثار زندگیشان در زیر آبهای مدیترانه باقی است.
پس از پایان طوفان، ابلیس به طور حضوری و مشهود پیش نوح آمد و گفت: ای نوح تو حق بزرگی بر گردن من داری؛ باید به طور مداوم تلاش میکردم تا در قلب تک تک آن مردم وسوسه کنم و نگذارم به راه راست تمایل کنند. و نیز باید میکوشیدم شخصیت جامعهیشان را در راه باطل نگه دارم تا همهی افراد و جامعهشان به دوزخ بروند. تو نفرین کردی، از خدا بلا خواستی همهشان یکجا به دوزخ رفتند و کار منرا آسان کردی. [۱۰]
برداشت صوفیان از این حدیثها این است که نوح به شدت پشیمان شد و عمری را با گریه به سر برد که چرا چنین دعائی را کرده که مطابق میل ابلیس بوده است. اینان که خود با عنوان «عارف» همیشه جنود ابلیس را تشکیل میدهند، توجه ندارند که نوح هیچ اشتباهی نکرده است. او پیامبر اولیالعزم است. و اینگونه حدیثها در مقام بیان یک اصل مهم هستند که: نتیجهی راه باطل هرچه باشد مطلوب ابلیس است.
آیه۶ سورهی فاطر: «إِنَّ الشَّیطانَ لَکمْ عَدُوٌّ فَاتَّخِذُوهُ عَدُوًّا إِنَّما یدْعُوا حِزْبَهُ لِیکونُوا مِنْ أَصْحابِ السَّعیرِ : ای مردم، شیطان دشمن شما است، شما هم او را دشمن بدارید، او حزب خود را دعوت میکند (به راهی) تا از ملازمان دوزخ شوند.»
آیه۲۱ سورهی لقمان: «أَ وَ لَوْ کانَ الشَّیطانُ یدْعُوهُمْ إِلى عَذابِ السَّعیرِ : آیا با وجود اینکه شیطان آنان را به دوزخ دعوت میکند باز پیروی خواهند کرد؟»
ارقام تاریخی
مورخین اجماعاً معتقد هستند که یک طوفان بزرگ در دوران پیش از تاریخ در آن زمان که انسان، در دهکدههای اولیه میزیست در سرزمینهای سامی، رخ داده است. جواهر لعل نهرو نویسنده «نگاهی به تاریخ جهان» در نامههایی که از زندان به دخترش ایندیرا گاندی نوشته است میگوید: در حوالی۵۵۰۰ سال پیش (۳۵۰۰ سال پیش از میلاد) طوفان بزرگی در بینالنهرین در اثر طغیان رودخانههای دجله و فرات رخ داده است. ویل دورانت در فصل «سومر» از طوفانی نام برده که در زبان مردم سومر بوده و سپس به زبان مردم آکد افتاده است. او نیز آن طوفان را با تمسک به آثار رسوبی فرات حادثهای بینالنهرینی میداند.
اما حضور داستان طوفان در خاطرات و داستانهای سومری و آکدی و نیز آثاری از طغیان دجله و فرات، دلیل نمیشود که مراد از طوفان نوح نیز یک حادثهی بینالنهرینی باشد. همانطور که گفته شد از ائمه طاهرین و از امام عسکری (ع) حدیث داریم که طوفان نوح سرزمین قوم نوح را به دریا تبدیل کرده است و هنوز هم دریا است. و این غیر از جایگاه دریای مدیترانه، نمیتواند باشد.
درست است: میتوان گفت که تسونامی (سونامی) طوفان به بینالنهرین رسیده است همانطور که بعضی محل قرار گرفتن کشتی نوح را که در قرآن «جودی» نامیده شده، به «جزیره ابن عمر» در میان دجله و فرات تفسیر کردهاند.
تعیین رقم تاریخی برای هر موضوع تاریخی، خوب لازم و گاهی ضروری و تعیینکننده و اساس بحث و تحقیق است. اما در بحث ما تنها اصول مسلّم ماجرا کافی است از قبیل:
۱- وقوع طوفان بزرگ در سرزمین سامیان.
۲- این طوفان پیش از تمدن سومر، آکد، آشور، مصر و فینیقیه، بوده است.
۳- بقیه مردم سامی پس از طوفان داستانها از آن داشتهاند و سرایشهای غمانگیز از آن سرودهاند.
هر مورخی به هر رقم تاریخی (پیش از تاریخ) در اینباره برسد فرقی در اصل موضوع نمیکند، آنچه مسلّم است ابلیس از زمان قابیل قابیلیسم را بنیان گذاشته و در اولین دهکدهها آنرا به دقت و با کوشش تمام دنبال کرده و اولین سمبل و سمبلهای آنرا نیز ساخته است.
مورخین اعم از تاریخ نویسان و باستان شناسان، در موارد مهم دیگر که قرنها پس از طوفان رخ دادهاند، اختلافات فاحش دارند. مثلاً دربارهی هجوم هکسوسها (عرب عمالقه) به مصر و تسخیر مصر شرقی و حاکمیتشان بر آن سرزمین، که در زمان فراعنهی مصر رخ داده، سه چهار قرن با همدیگر اختلاف دارند. فرید وجدی آن را در حوالی۲۲۰۰ سال پیش از میلاد میداند و دیگرانی آن را در حوالی۱۸۰۰ سال قبل از میلاد و…
میتوان گفت: یکی از علل خودداری قرآن از آوردن رقمهای تاریخی، به همین جهت است که انسانها علاوه بر اختلافات تاریخی دچار تغییر نظرهای تاریخی نیز میشوند؛ زمانی دربارهی یک ماجرا به یک رقم تاریخی کاملاً یقین پیدا میکنند، زمان دیگر با ادلّه یقینی (به نظر خودشان) آنرا چندین قرن تغییر میدهند. اگر قرآن رقم تاریخی میآورد، وقتی که به نظر خودشان به یک رقم یقینی مخالف رقم قرآن میرسیدند، حکم به بطلان قرآن میدادند. آنگاه که پس از زمانی به همان رقم قرآن میرسیدند، دیگر خیلی دیر بود و لطمهای که به قرآن خورده بود قابل جبران نمیشد. قرآن با خودداری از آوردن ارقام، خود را از جهالت گستاخیآمیز بشر، حفظ کرده است و این یکی از عوامل محفوظ ماندن قرآن از تحریف است.
و مهمتر اینکه قرآن با این روش از تهاجمات عمدی کابالیستها خود را محفوظ داشته است. ویل دورانت با همهچیز بشر بازی کرده اگر یک رقم تاریخی در قرآن مییافت بیتردید باصطلاح با «آسمان را به ریسمان بافتن» به ابطال رقم قرآنی اقدام میکرد. دو عنصر در کار دورانت همیشه هست: گلآلود کردن جریانهای تاریخی و آسمان ریسمان کردن درباره آنها. او همیشه جریان تاریخ را به بستری میاندازد که دقیقاً خواستهی کابالیسم است. البته در این کار، بس قدرتمند، شیوا نویس، القاءگر، و ماهر است و از کل امکانات کابالیسم استفاده کرده است.
بعل اولین سمبل و معبود کابالیسم
دیرینگی بعل تا حدی کهن و قدیمیاست که تاریخ پیدایش آن معلوم نیست. آنچه مسلّم است پیدایش آن در حوالی مدیترانه و لبنان بوده است و همزمان با حضور انسان در آن نواحی، حضور داشته است.
اولین مردم شناخته شده در لبنان «فینیقیان» بودهاند که سرزمین لبنان در زمان آنان را «فینیقیه» نامیدهاند. منابع تاریخی دربارهی فینیقیان نوشتهاند: فینیقیان از نژاد سامی (که اقتدارشان در۲۸۰۰ سال پیش از میلاد بوده) در زمرهی قبایل ما قبل تاریخ قرار دارند. [۱۱] تاریخ بعل نیز همراه آنان به دوران ما قبل تاریخ میرسد.
نام شهر بعلبک که برگرفته از بعل است و نشان میدهد که خود بعل دیرینتر از آن شهر بوده، نیز از شهرهای کهن است. در اینباره نیز میخوانیم: بعلبک از شهرهای فینیقی است؛ در دورهی سلطه سلوقیان (سلوکیان) نام آن به «هلیوپولیس» تغییر یافت، سپس نام اصلی خود را باز یافت. [۱۲]
بنابر آنچه در مبحث پیش با تکیه بر حدیثها گذشت، طوفان نوح، همان پیدایش دریای مدیترانه است که قوم نوح را غرق کرد. بعل بت بزرگ و الههی تولید نسل، در باور آنان بوده است که فینیقیانِ پیش از تاریخ، آنرا از قوم نوح ارث بردهاند.
در افسانهی «ایسیس و اوسیرس» (ایزیس و اوزیرس) که یکی از افسانههای کهن مصر است، میگوید: اوزیرس را کشتند و پیکرش را سیزده تکه کردند و هر تکه را به جائی دور انداختند، ایسیس آنها را جمع کرد به غیر از تکه سیزدهم که عضو تناسلی او بود، پس از زمانی آنرا از دریای مدیترانه یافتند و مجسمهاش (بعل) را ساختند.
درست است این یک افسانه است، لیکن فرق است میان اینکه یک افسانه مخالف یک نظریه علمی باشد و اینکه موافق آن باشد. حتی این افسانه نیز منشأ بعل را به مدیترانه ربط میدهد.
در قرآن نام بعل فقط یک بار آمده که به نفوذ بعل در میان بنیاسرائیل ناظر است و به حوالی۲۶۰۰ سال پیش مربوط میشود. یعنی در آن زمان دستکم۳۳۰۰ سال از حضور بعل در سواحل مدیترانه میگذشت؛ آیههای۱۲۳ تا ۱۲۶ سورهی صافات: «وَ إِنَّ إِلْیاسَ لَمِنَ الْمُرْسَلینَ * إِذْ قالَ لِقَوْمِهِ أَ لا تَتَّقُونَ * أَ تَدْعُونَ بَعْلاً وَ تَذَرُونَ أَحْسَنَ الْخالِقینَ * اللَّهَ رَبَّکمْ وَ رَبَّ آبائِکمُ الْأَوَّلینَ : الیاس از جملهی پیامبران است * زمانی به قوم خود گفت: آیا از خدا نمیترسید؟ * آیا بعل را فرا میخوانید و احسن الخالقین را وا میگذارید؟ * الله است پروردگار شما و پروردگار نیاکانتان.»
در تورات (کتاب دوم ملوک باب اول) نیز آمده است: شاه یهودی از طبقه بالای ساختمان افتاده و بیمار شده بود، کسانی را مأمور کرد که به «عقرون» رفته و از کاهنان معبد بعل بپرسند آیا او از این بیماری نجات خواهد یافت یا نه. به «ایلیا» وحی شد که بر سر راه آنان برود و به آنان بگوید کجا میروید؟ مگر در کشور اسرائیل خدا نیست که برای پرسش از بعل میروید. در ادبیات و محاورات اسلام به ایلیا، الیاس گفته میشود.
اما در آیه۲۳ سورهی نوح رمزی هست که اگر گشوده شود، احتمالاً نشانی از بعل پیدا شود؛ قوم نوح در برابر تبلیغات نوح به همدیگر سفارش میکردند: «قالُوا لا تَذَرُنَّ آلِهَتَکمْ وَ لا تَذَرُنَّ وَدًّا وَ لا سُواعاً وَ لا یغُوثَ وَ یعُوقَ وَ نَسْرا : گفتند: خدایانتان را رها نکنید، و رها نکنید ودّ را، و نه سواع را و نه یغوث و نه یعوق و نه نسر را.»
به نظام و سازمان این آیه دقت کنید. ابتدا میگوید: «خدایانتان را رها نکنید». سپس با حرف «و» که جملهی بعدی را به جمله قبلی عطف میکند، میگوید: «و رها نکنید ودّ، سواع، یغوث، یعوق، نسر را». باصطلاح ادبی، در نگاه دقیق به نظر میرسد که جملهی دوم «عطف تفسیر» نیست. هر جمله یک پیام مستقل دارد و جمله به جای جمله عطف شده و «عطف اِعراض» است که گاهی به صورت عطف عام بر خاص میباشد و گاهی به صورت عطف خاص بر عام. در این آیه عطف خاص به عام است؛ ابتدا میگویند از «خدایانتان» که عام است، سپس از میان همان خدایان نام پنج بت را میآورند. یعنی خدایانی و دستکم یک خدای دیگر وجود داشته است که نامش را به زبان نیاوردهاند.
بافتِ سخن، نظام و سازمان کلام در این آیه، خیلی شگفت و استثنائی است. به نظر میرسد عمداً نمیخواستند نام بعل را بیاورند. چرا؟
مطابق مَثَل «تیرش را میاندازد کمانش را پنهان میکند» هدفشان دفاع از بعل است اما ابتدا با کلمهی «خدایان» شروع کرده و فوراً کلام را لغزانیده نام بتهای دیگر را ردیف میکنند و کاملاً واضح است که بتها منحصر به آن پنج بت نبودهاند. این چرخانیدن و لغزانیدن سخن به خاطر آن است که بعل در بحرانهای اجتماعی به میزان بتهای دیگر قابل دفاع نبود، زیرا اساساً بت و بت سازی پاسخی بود به معنویتخواهی و خداجویی روح فطرت انسانی، نسر (عقاب) به عنوان سمبل شجاعت میتوانست اشاره به یک معنویت داشته باشد. ودّ نیز سمبل (مثلاً) مهربانی بود. اما بعل کاملاً برعکس بود و معنویتخواهی انسان را کور میکرد و خواهیم دید که از نظر «انسان شناسی» مکتب قرآن و اهل بیت (ع)، عضو تناسلی هر کس برای خودش نیز مصداق «سوئه» است. هنگامیکه افراد عاقل و یا پیامبری بتپرستی را محکوم میکرد، بعل غیر قابل دفاع میگشت. و این غیر قابل دفاع بودن، هنوز هم هست که میبینیم کابالیسم و ابلیس با همهی کوشش برای رواج بعل که امروز در اکثریت قریب به اتفاق کشورهای جهان حضور دارد (بحثش خواهد آمد) نتوانسته بودند معنی و مفهوم این برج را به طور صریح به مردمان کشورها بگویند تا در این اواخر افشا شد.
راز پنهان کابالیسم دربارهی بعل
انسان شناسی
قوم نوح نیز در مواقع اضطراب نام آنرا نمیآوردند. سران قوم (ملاء مترف) اول مردم را به دفاع از همهی بتها با بیان کلی، فرا میخواندند و بلافاصله نام بتهائی را که سمبل مثلاً معنویت بودند به زبان میآوردند. زیرا یک مجسّمهی آلت نرینگی، به زودی زیر سوال میرفت. بتهای دیگر حفاظ و پوششی بودند که بعل از برابر عقل و استدلال، غایب باشد و محفوظ بماند.
در انسان شناسی مکتب قرآن و اهل بیت (ع)، انسان موجودی است که به حکم روح فطرت (که حیوان فاقد آن است) از مشهود بودن دو عضو (مخرج بول و مدفوع) یک پرهیز جدی دارد هم در ناخودآگاه و هم در خودآگاه. قرآن این دو عضو را «سوئه» نامیده است؛ سوئه یعنی آنچه که دیدن و نیز نشان دادنش، محبوب فطرت انسان سالم نیست. و چیز سوم که قرآن آن را سوئه نامیده جنازه و میتهی انسان است؛ آنجا که میگوید: قابیل پس از قتل هابیل احساس میکرد که باید کاری دربارهی آن جنازه انجام دهد و آن «سوئهی برادر» را بپوشاند و نمیتوانست همانطور رهایش کند: «کیفَ یواری سَوْأَةَ أَخیه [۱۳] چگونه بپوشاند سوئهی برادرش را.»
قرآن دربارهی انسان سه نوع لباس و پوشش را بیان میکند و منشأ لباس و پوششجویی انسان را در دو انگیزهی فطری محض و در یک انگیزهی فطری عقلانی، نشان میدهد:
۱- پوشش سواتی
میگوید وقتی که آدم و حوّا از آن درخت خوردند، خود را لخت و سوئهشان را عریان دیدند، شروع کردند از برگهای پهن جنگل به عقب و جلو خود میبستند تا آن دو عضو را بپوشانند: «فَلَمَّا ذاقَا الشَّجَرَةَ بَدَتْ لَهُما سَوْآتُهُما وَ طَفِقا یخْصِفانِ عَلَیهِما مِنْ وَرَقِ الْجَنَّةِ» [۱۴] متاسفانه ما معمولاً آیههای قرآن را میخوانیم و بدون توجه عبور میکنیم و نمیپرسیم: در آن محیط غیر از آدم و حوا کسی وجود نداشت که آندو بهخاطر حضور نامحرم با سرآسیمگی در صدد پوشانیدن دو عضوشان باشند؟ تا توجه کنیم که این آیه اساساً ربطی به مسئلهی محرم و نامحرم ندارد، بلکه در صدد بیان این اصل بزرگ از اصول انسان شناسی است که: انسان سالم از عریان بودن این دو عضو، خوشش نمیآید خواه در معرض دید کسی دیگر باشد و خواه نباشد. منشأ این لباس و پوشش سوات، روح فطرت انسان است.
۲- پوشش دیگر بخشهای بدن
انسان خود را در لباس، زیباتر احساس میکند. حتی دربارهی برهنهترین عضو یعنی «پا» نیز با جوراب بودن و بیجوراب بودن برایش فرق دارد. و منشأ این بخش از پوششخواهی، حس زیباییخواهی انسان است.
۳- پوشش حجابی
که منشاء فطری آگاهانه و عقلانی دارد برای حفاظت از نهاد «خانواده» که خانواده خود منشأش روح فطرت است.
بهتر است به دلیل اهمیت مسئلهی «لباسخواهی انسان» و ریشهی این مسئله در «انسان شناسی» و بررسی پدیدهای بنام لباس و منشأ آن، آنرا در یک جلسه ویژه بحث کنیم و مبحث بعدی را به آن اختصاص دهیم.
نوح با کابالیسم مبارزه کرد، قوم غرق شدند. اما بذر بعلپرستی در میان مردمان همسایه آن قوم نفوذ کرده بود و پس از طوفان از نو رواج یافت. زمانی الیاس با آن مبارزه کرده. اما بعل هنوز هم هست و مورد پرستش کابالیستها و فراماسونرهای جهان است.
بعلبک
گفته شد بعلبک از شهرهای مردم فینیقیه است که در زمرهی اقوام پیش از تاریخ قرار دارند: نام این شهر از دو واژه بعل و بک ترکیب شده، مراد از بعل معلوم است. اما مراد از «بک» چیست؟ کسی در اینباره به جایی نرسیده است. لیکن ما میبینیم این واژهی ناشناخته برای مورخین و زبان شناسان و باستان شناسان، در قرآن یک واژه شناخته شده است که برگرفته از اولین زبان بشری است و تقلیدی است از نام اولین دهکده در تاریخ: بکه: «إِنَّ أَوَّلَ بَیتٍ وُضِعَ لِلنَّاسِ لَلَّذی بِبَکةَ مُبارَکاً». و خود نام آن شهر فینیقی نشان میدهد که مردمان سواحل مدیترانه به یاد و خاطرهی بکه آنرا انتخاب کردهاند. و چنین تقلیدی نشان از قدمت بس دیرین آن مردم دارد. همانطور که پیشتر به شرح رفت.
طبرسی در مجمع البیان ذیل همان آیهی۱۲۳ سورهی صافات میگوید: بعل نام بتی است که مردم شهر بک در شامات آن را میپرستیدند.
حضور بعل در مصر
در مباحث آینده خواهد آمد که بعل به میان مردم مصر نیز نفوذ کرد و دو نماد مجسم بزرگ از آن در پیش کاخ رامسس دوم ساخته شد. و در زمان خروج بنیاسرائیل از مصر به رهبری حضرت موسی (۱۳۵۰ ق، م) فرعون به آنان رسید و در برابر «بعل صفون» آنان را محاصره کرد. [۱۵]
کابالا خیلی دیرینتر از یهود است
آیا کابالیسم تصوف یهودی است؟ در این مباحث حضور همیشگی کابالا یعنی بعل و منشأ آن، روشن شد (و در آینده نیز بیشتر روشن خواهد شد). به خوبی میبینیم که کابالا «تصوف یهودی» نیست بل بُعد و جنبهی تصوفّی کابالا خیلی دیرینتر از پیدایش قوم یهود است. یهودیان چند هزار سال پس از تصوف کابالیسم، به دنیا آمدهاند. پس از پیدایش جامعهای به نام یهود، کابالیسم به میان آنان نفوذ کرده است همانطور که دیدیم الیاس پیامبر یهودیان با بعل مبارزه کرده است. اگر درگیری بعلپرستی با یهوهپرستی یهودیان را در تورات پیگیری کنید میبینید که جزر و مدّ نفوذ بعل به میان یهود بخش عمدهای از سرگذشت جامعه یهود را به خود مشغول کرده است. پیامبران یهود با آن مقابله میکردهاند، لیکن بعلپرستی با توجیهات صوفیانه به آئین یهود وارد شد اما هرگز نتوانست بهطور آشکار به فعالیت بپردازد، تنها در محافل خصوصی نسل به نسل تعلیمات کابالیستی در میانشان ادامه داشت. سپس به مسیحیت نیز نفوذ کرد و بالاخره اتحاد مسیحی و یهودی را برقرار کرد و در این اواخر پاپ پل ششم یهودیان را از قتل عیسی تبرئه کرد، زیرا کابالیسم میخواست و میخواهد با ایجاد اتحاد میان مسیحیان و یهودیان جامعهی مسلمانان را براندازد. اما کابالیسم به پایان تاریخ خود رسیده است.
هُبل؛ حضور بعل در میان عربها
پیشتر گفته شد که بعل به عنوان یک برج سنگی مجسم به میان عربها نفوذ نکرده اما لفظ آن به عنوان یک کلمه به معنی «شوهر» رواج و شیوع داشته و دارد.
اما بعل به شکل دیگری در قالب و عنوان بت مجسم بهصورت یک انسان (نه صورت عضو نرینگی) پرستش شده است. اگر دقت شود بت معروف هبل همان بعل، است. هبل بت مخصوص قریش بود که یک بت مذکر تصور میشد بر خلاف عزّی که یک بت مؤنّث بود. هبل بر خلاف بتهای کهن و دیرین عرب، یک بت جدید و جوان بود پیدایش آن همزمان است با پیدایش بتپرستی در میان نسل اسماعیل (ع) یعنی قریش که در حدود ۲۰۰ سال پیش از ظهور اسلام بوده است.
هبل تنها حدود۲۰۰ سال عمر کرده است در حالی که ودّ، یعوق، یغوث، سواع و نسر، ارثیه قوم نوح بودهاند که به عرب نیز رسیدهاند. و نیز گروه دوم بتهای عرب از قبیل: لات، عزّی، منات، نائله، هزاران سال در میان عرب بودهاند.
در دورهای قبیلهی خزاعه بر اولاد اسماعیل چیره شده، بکه و کعبه را از دست آنان میگیرند. عمرو بن لحی رئیس بنیخزاعه اولین کسی است که بتها را در درون کعبه گذاشت. [۱۶] تاریخ این حادثه را در کتاب «جامعه شناسی کعبه» حدود ۴۰۰ سال پیش از اسلام برآورد کردهام. [۱۷]
وقتی که قریش (اولاد اسماعیل) به رهبری قصی کعبه را از دست قبایل دیگر پس گرفتند، بتها را همچنان در درون کعبه نگه داشتند و بت هبل را به عنوان بت ویژهی قریش به آنها افزودند که بهمنزله رئیس آن مجمع الاصنام بود. و هر بت نمایندگی قبیلهای را بهعهده داشت، قریش این کار را برای جلب قلوب قبایل عرب کرده بود.
در منابع حدیثی، تعداد بتهائی که در روز فتح مکه توسط پیامبر اسلام (ص) در مسجد الحرام (اعم از درون کعبه، حجر اسماعیل، صفا و مروه) بودهاند ۳۶۰ بت بوده است. [۱۸] متاسفانه ما نمیدانیم تعداد آنچه در درون کعبه بوده چند بت بوده است، بدیهی است بتهای محترم و باصطلاح والامقام را در درون کعبه گذاشته بودند. آیا به تعداد ۳۳۳ یعنی رقم مقدس کابالیسم بوده است؟ به هر روی، هبل با این لفظ و صیغه، یک کلمهی مستقل است یعنی از ماده «هبل یهبل» مشتق نشده و رابطهای با آن ندارد به طوری که المنجد یک ردیف مستقل به شماره ۶ باز کرده و نوشته است: بتی که در کعبه قرار داشت. بنابراین ریشه عربی ندارد و از جای دیگر آمده است و چون نام بت شده، آن هم محترمترین بت قریش که در مجلس سنای بتها ریاست داشت، بیتردید یک کلمهی بیمعنی نبوده است. بت پرستان جدید (قریش) یک نام تاریخی برای بتشان برگزیدهاند که بار معنی بزرگی نیز داشته است، آنان از جانبی از بعلپرستی که رایج و شناخته شده بود، تقلید کردهاند و در عین حال بعل به معنای عضو نرینگی را نپسندیدهاند و کل یک پیکر را ساختهاند و گفتهاند «هو البعل» یا «هو بعل»: آن است بعل. که در محاورات تخفیف یافته و تلخیص شده به صورت هبل آمده است. البته بعل در میان فینیقیان نیز گاهی به صورت پیکر کامل انسان، مجسم شده است.
ادامه دارد…
نویسنده: مرتضی رضوی
پینوشتها:
[۱] این قبیل متون تاریخی به «متون تاریخ علمی» موسوم هستند، در مقابل متون تاریخی قدیمی که متهم به متنهای افسانهای هستند.
[۲] آیه۲۳ سوره نوح : و (به همدیگر) گفتند: خدایانتان را وا نگذارید، رها نکنید ودّ را و سوآع و یغوث و یعوق و نسر را.
[۳] آیه۱۲۵ سوره صافات
[۴] ویل دورانت، ج۱ ص۳۶۲
[۵] آیه۱۳۰ سورهی بقره
[۶] آیه۶۶ و ۶۷ سورهی اعراف
[۷] آیه۱۳ سورهی بقره
[۸] آیه۳۹ سورهی حجر و آیه۸۲ سورهی ص
[۹] آیه۷ سورهی نوح
[۱۰] بحار، ج۱۱ ص۲۳۹ ح۷ و ص۳۱۷ ح۱۴
[۱۱] المنجد، جلد اعلام، فینیقیون
[۱۲] از جمله، همان، بعلبک
[۱۳] آیه۳۱ سورهی مائده
[۱۴] آیه۲۲ سورهی اعراف
[۱۵] تورات، سفر خروج، باب چهاردهم
[۱۶] دایرةالمعارف فرید وجدی، ذیل واژهی کعبه
[۱۷] جامعه شناسی کعبه، ص۱۹۳
[۱۸] مجمع البیان ذیل آیه۸۱ سورهی اسراء؛ نورالثقلین، همان؛ بحار، ج۲۱ ص۱۱۰ ح۱ و ص۱۱۶ ح۱۱ و ص۱۱۷ ح۱۵ و ص۱۲۴ ح۲۱؛ درّالمنثور (سیوطی) ذیل آیه۸۱ سورهی اسراء
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: