اشغال الجزایر

بوربن ها و اشغال الجزایر (۱)

ظهور آریستوکراسی مالی (قسمت اول) اشغال الجزایر

به نوشته اوگن کورتی، در دوران پس از سقوط ناپلئون، وضع جیمز روچیلد در پاریس بهتر از سایر برادران بود زیرا لویی هیجدهم و رئیس دولت او کنت دو ویلله (۱) مورد نفرت اکثر مردم، از جمله بانکداران بزرگ این کشور، بودند و این امر راه اقتدار روچیلدها را در حکومت فرانسه هموار می‌ساخت. (۲) کنت دو ویلله که بخش مهمی از دوران اعاده‌ی سلطنت بوربن‌ها با نام او گره خورده است، به الیگارشی پلانتوکرات فرانسه تعلق داشت. او در ژوئیه ۱۷۸۹ به جزایر هند غربی و شرقی رفت، با دختر یک پلانت‌دار ثروتمند ازدواج کرد، از طریق تجارت نیل و سایر کالاهای مستعمراتی به ثروتی انبوه رسید و در سال ۱۸۰۷ به فرانسه بازگشت. او از سال ۱۸۱۳ عضو یک سازمان مخفی سلطنت طلب موسوم به شهسواران ایمان (۳) بود که به دسیسه برای سرنگونی ناپلئون اشتغال داشت. در سال ۱۸۲۱ وزیر مالیه شد و به دلیل رابطه نزدیک با لویی هیجدهم عملاً ریاست وزرا را به دست گرفت. سال بعد به مقام کنتی رسید و رسماً در سمت نخست‌وزیر فرانسه منصوب شد. (۴)

پادشاهی بوربن

جامعه فرانسه در دوران ۲۵ ساله انقلاب و حکومت ناپلئون دستخوش دگرگونی‌های ژرف ساختاری شد. خاندان بوربن که می‌خواست به شیوه‌ی گذشته حکومت کند و راه اعمال اقتدار خود را در سلب امتیازاتی می‌دید که انقلاب به ارمغان آورده بود، طبعاً به سرعت ناخشنودی مردم را برانگیخت. بتدریج، بورژوازی بزرگ مالی و تجاری فرانسه نیز به صف ناراضیان پیوست و به ویژه پس از مرگ لویی هیجدهم (اوت ۱۸۲۴) در زمره‌ی مهم‌‌ترین و متنفذترین مخالفان دربار بوربن جای گرفت. این به دلیل سیاست‌های این حکومت به سود اعاده‌ی اقتدار اشرافیتی است که با انقلاب فرانسه در واقع به پایان راه خود رسیده بود. نمونه‌ای از این سیاست‌ها را در اعطای ۶۵۰ هزار فرانک غرامت به مهاجرین، یعنی کسانی که در زمان انقلاب فرانسه و حکومت ناپلئون از این کشور گریخته بودند، می‌توان دید. (۵)
در دوران سلطنت مجدد بوربن‌ها (۱۸۱۴-۱۸۳۰) جمعیت فرانسه سه میلیون نفر افزایش یافت. (۶) دکتر دیوید تامسون می‌نویسد: در این سال‌ها نظام سیاسی انگلستان و فرانسه بر بنیادهای مشابهی مستقر بود. در هر دو کشور حق رأی دادن به گروهی کوچک و ثروتمند از مردم محدود بود و در هر دو کشور محافظه‌کاران دولت را به دست داشتند. (۷) تامسون شعار هواداران سلطنت بوربن را در این زمان چنین بیان داشته است: “پادشاهی کردن ملت، ملی کردن سلطنت.” (۸) با صعود شارل دهم برادر ۶۷ ساله و به غایت مرتجع لویی هیجدهم، به سلطنت (سپتامبر ۱۸۲۴) این شعار برای همیشه دفن شد. شارل دهم برخلاف برادرش، که پادشاه تمامی جناح‌های سیاسی به شمار می‌رفت، به سرعت به رهبر یک جناح (سلطنت‌طلبان افراطی) بدل شد. (۹)

کنت دو ویلله

بدین‌سان، گروهی از بانک‌داران بزرگ فرانسه، و در رأس آنها ژاک لافیته (۱۰) و کاسیمر پریه (۱۱) نیز در صف جناح موسوم به لیبرال‌ها سنگر گرفتند و در نتیجه دربار و دولت فرانسه را به شکلی بلامنازع در اختیار جیمز روچیلد قرار دادند. سایر بانک‌داران بزرگ فرانسه، چون برادران دله سر (۱۲) و ماله (۱۳) و هاتینگر (۱۴)، نیز رقیبی برای جیمز روچیلد به شمار نمی‌رفتند زیرا “چنان عصبی بودند که توان مبادرت به عملیات مالی مخاطره‌آمیز را نداشتند.” (۱۵) این میدانی بی‌هماورد برای تاخت و تاز روچیلدها بود. پیوندهای انگلیسی و اتریشی جیمز روچیلد را نیز نباید از یاد برد؛ عاملی که سبب می‌شد او به عنوان بانکدار اتحاد مقدس نقشی مقتدرانه در بازار مالی فرانسه به دست گیرد. (۱۶) علاوه بر حمایت‌های ناتان و الیگارشی لندن، اعطای مقام سرکنسولی اتریش در پاریس (۱۱ اوت ۱۸۲۱) (۱۷) و عنوان بارونی دربار هابسبورگ (۱۸۲۲) در افزایش وزن سیاسی و اعتبار اجتماعی او تأثیر فراوان داشت. روی دیگر سکه، نفرتی است که پیوند با دربار بوربن برای جیمز روچیلد به ارمغان آورد و او را در میان مردم به منفورترین چهره‌ی مالی پاریس بدل ساخت. (۱۸)
در دوران استقرار مجدد سلطنت بوربن‌ها، بارون جیمز روچیلد کاخ پیشین فوشه (۱۹) رئیس پلیس ناپلئون را خریداری کرد و در آن سکنی گرفت و با طیف وسیعی از رجال سیاسی و مالی پاریس، از جمله با کنت دو ویلله رابطه نزدیک دوستانه داشت. (۲۰)

شارل دهم

خواست بورژوازی بزرگ فرانسه برخورداری از امتیازاتی مشابه با الیگارشی مالی و مستعمراتی بریتانیا و اتخاذ سیاست فعال ماوراء بحار از سوی دربار و دولت فرانسه بود. شارل دهم اقتدار این بورژوازی را، که اینک به قدرتی مستقل از دربار و دولت بدل شده و مسیری مشابه با بورژوازی بریتانیا را می‌پیمود، برنمی‌تافت. کنت دو ویلله به سرکوب مطبوعات دست زد که در این زمان “تریبون بورژوازی” فرانسه به شمار می‌رفت و نسبت به سیاست‌های دولت موضعی انتقادی داشت. در این زمان، در فرانسه سه جناح (حزب) سیاسی به صف آرایی در مقابل هم پرداختند: سلطنت طلبان معتدل (که کنت دو ویلله اسماً به آنان تعلق داشت)، سلطنت طلبان افراطی و لیبرال‌ها، کنت دو ویلله در ژانویه ۱۸۲۷ بازنشسته شد و وزرای بعدی کفایت لازم را برای اداره کشور نداشتند. در نتیجه، دولت در مقابل جبهه متحد سلطنت طلبان افراطی و لیبرال‌ها قرار گرفت. بی‌کفایتی شارل بتدریج به کناره‌گیری مدیران لایق از دستگاه دولتی انجامید و اپوزیسیون را بیش از پیش تقویت نمود. در اوایل سال ۱۸۲۹ توانمندترین و مدبرترین وزرای کابینه، مانند دو پیرونه (۲۱) از دولت کناره گرفتند. (۲۲)
شارل پس از کنت دو ویلله، ویسکونت مارتیناک (۲۳) یکی دیگر از اعضای پیشین سازمان شهسواران ایمان را در رأس دولت گمارد. مارتیناک سیاستی معتدل را آغاز کرد و سانسور مطبوعات را، که از دوران ویلله آغاز شده بود، حذف کرد. (۲۴) این سیاست‌ها مقبول شارل دهم نبود و در نتیجه وی زمان دولت را به دست پرنس پولیناک داد. مورخین اقدامات ارتجاعی پولیناک را از عوامل اصلی بروز انقلاب ۱۸۳۰ و سقوط نهایی سلطنت بوربن‌ها در فرانسه می‌دانند.

پولیناک و مارتیناک

پرنس پولیناک (۲۵) به یک خاندان نامدار اشرافی فرانسه تعلق دارد که منشأ آن به سده یازدهم میلادی می‌رسد. اعضای این خاندان از سده هیجدهم نقشی مهم در تاریخ فرانسه و اروپا ایفا نموده‌اند و اعقاب ایشان نیز امروزه سلطنت موناکو را به دست دارند و در زمره ثروتمندترین و متنفذترین اعضای الیگارشی جهانی به شمار می‌روند. (۲۶) پولیناک، پسر دوک و دوشس پولیناک است که نزدیک‌‌ترین دوستان و محارم ملکه ماری آنتوانت بودند. او پس از انقلاب به انگلستان پناه برد، در سال ۱۸۰۴ به همراه برادر بزرگش برای انجام یک مأموریت مخفی علیه حکومت ناپلئون به فرانسه بازگشت. کمی بعد دستگیر شدند و تا سال ۱۸۱۳ در زندان بودند. با اعاده سلطنت بوربن‌ها پولیناک سفیر فرانسه در انگلستان شد و در سال ۱۸۲۰ عنوان پرنس به وی اعطا گردید. او به مدت ۱۴ سال در این سمت بود تا سرانجام در اوت ۱۸۲۹ شارل دهم او را در سمت وزیر خارجه گمارد و کمی بعد (۱۷ نوامبر) نخست وزیر کرد.
نکته مهم در ماجرای پولیناک پیوند عمیق و دیرین او با الیگارشی لندن و به ویژه با دوک ولینگتون است که در این زمان زمام دولت انگلستان را به دست داشت. (ولینگتون نیز، چون پولیناک، از کسانی بود که به برکت جنگ‌های ناپلئونی به عنوان “پرنس” دست یافتند.) می‌دانیم که دوران ریاست ولینگتون بر دولت بریتانیا دوران رونق و اوج‌گیری دسیسه‌های سیاسی و مالی در پهنه جهانی است. از جمله گفتیم که با دسیسه‌های او، و با وام اعطایی ناتان روچیلد بود که موج آشوب شبه جزیره ایبری را فرا گرفت. (بنگرید به: این مقاله) فرانک برایت می‌نویسد:

ورود پرنس پولیناک از لندن، که به عنوان دوست ولینگتون و سلطنت طلب افراطی شناخته می‌شد، این تصور را برانگیخت که نخست وزیر انگلستان خواستار بهره گیری از نفوذ خود در دفاع از اصول مستحکم سلطنت و اداره فرانسه با اصولی استوارتر است.

آرتور ولزلی اولین دوک ولینگتون

پیوند میان دو کابینه انگلیس و فرانسه چنان آشکار بود که مردم فرانسه به دولت پولیناک “کابینه ولینگتون” نام داده بودند. (۲۷)
در واقع، هدف دارودسته ولینگتون در لندن و پاریس، که روچیلدها در قلب آن جای داشتند، از صعود پولیناک نه تحکیم سلطنت روبه زوال و نالایق شارل دهم در فرانسه بلکه اجرای طرحی ماجراجویانه و بس سودآور بود که طی سده‌های پسین منطقه شمال آفریقا را به عرصه تهاجم و رقابت غارتگرانه‌ی قدرت‌های اروپایی بدل کرد و به پدیده “استعمار غرب” تحرکی شگرف بخشید. پولیناک پس از صعود به قدرت بلافاصله مقدمات تهاجم نظامی به شمال آفریقا را فراهم آورد و کمی بعد یکی از سرداران دربار بوربن به نام کنت بورمون (۲۸) را در رأس نیرویی چهل هزار نفره از زبده‌‌ترین نظامیان فرانسه راهی شمال آفریقا کرد. اینان در ۴ ژوئن ۱۸۳۰ بندر کهن و تاریخی الجزیره را به تصرف درآوردند. مع‌هذا، اشغال تمامی سرزمین الجزایر به سادگی ممکن نشد، قریب به پنجاه سال طول کشید تا در کوران جنگ‌های خونین و سرکوبگرانه سلطه کامل فرانسه بر این سرزمین تأمین شود. این سرآغاز امپراتوری استعماری فرانسه در شمال آفریقاست که تا سال ۱۹۶۲ تداوم یافت و میراثی شوم بر جای گذارد که تا به امروز پابرجاست.
پیشینه‌ی تهاجم الیگارشی اروپا به الجزایر به اوایل سده شانزدهم میلادی و دوران حکومت فردیناند کاتولیک، شاه سیسیل و آراگون و کاستیل و ناپل، (۲۹) و مانوئل ثروتمند شاه پرتغال، می‌رسد. (در این زمان ایزابل ملکه کاستیل و همسر فردیناند، زنده نبود.) این تداوم همان سیاست تهاجم ماوراء بحار است که بلافاصله پس از سقوط غرناطه با مأموریت کریستف کلمب (۱۴۹۲) و واسکو داگاما (۱۴۹۸) آغاز شد و درباره‌ی آن قبلاً به تفصیل سخن گفته‌ایم.

اروج و خیرالدین بارباروسا

در سال‌های ۱۵۰۵-۱۵۱۰ برخی بنادر شمال آفریقا، از جمله طرابلس (تریپولی)، به اشغال اسپانیایی‌ها و پرتغالی‌ها درآمد. در این زمان دو برادر به نام‌های اروج و خضر (خیرالدین) رهبری جهاد علیه اشغالگران را در منطقه شمال آفریقا به دست گرفتند و از محبوبیت فراوان در میان انبوه کثیر مسلمانان اخراج شده از شبه جزیره ایبری و مردم بومی منطقه برخوردار شدند. در تاریخ نگاری اروپا این دو به بارباروسا (۳۰) شهرت دارند. این دو برادر مسلمان از پدری یونانی و زاده‌ی یونان بودند، (۳۱) ولی معلوم نیست به چه دلیل در منابع غربی از ایشان به عنوان ترک یا بربر یاد می‌شود. در میان منابع در دسترس نگارنده، نویسنده‌ی دائرةالمعارف بریتانیکا (۱۹۹۸) عنودانه‌‌ترین برخورد را به این دو دارد و ایشان را “دزدان دریایی بربر” می‌خواند. (۳۲) این شیوه‌ی نگارش بیان‌گر تداوم کینه‌ای عمیق است که الیگارشی غارتگر اروپا از این دو برادر به دل داشت.
اروج یا بارباروسای اول ابتدا در خدمت دولت ممالیک مصر بود. او سپس به عنوان یک اقدام شخصی، نه دولتی، به همراه برادرش خیرالدین برای جهاد راهی تونس شد و در رأس گروه کثیری از مسلمانان اخراج شده از اسپانیا مبارزه علیه اشغالگران را در زمین و دریا آغاز کرد. در سال ۱۵۱۶م./۹۲۲ق. مردم الجزایر از اروج یاری جستند. (۳۳) و بدین‌سان او حمله به اشغالگران اسپانیایی را در این سرزمین نیز آغاز کرد. در سال ۱۵۱۸م./۹۲۴ ق. اروج در جنگ با اسپانیایی‌ها کشته شد. خیرالدین یا بارباروسای دوم جانشین برادر شد. او توانست حمایت دولت عثمانی را از مجاهدین جلب کند و در سال ۱۵۱۸ در سمت بیگلربیگی سلطان عثمانی در شمال آفریقا منصوب شد. خیرالدین در سال ۱۵۲۹ اسپانیایی‌ها را از بندر الجزیره بیرون راند و این شهر را به پایگاه استوار مسلمانان در شمال آفریقا، و به تعبیر نویسنده بریتانیکا به “دژ بزرگ دزدی دریایی در منطقه مدیترانه“، بدل ساخت. (۳۴) در سال ۱۵۳۳ سلیمان قانونی خیرالدین را در سمت فرمانده کل نیروی دریایی عثمانی در منطقه مدیترانه منصوب کرد. خیرالدین در سال ۱۵۳۴ تونس را نیز آزاد کرد.
این تعارض در سال ۱۵۳۵ به اوج خود رسید و این زمانی است که کارل پنجم (۳۵) پادشاه اسپانیا (۱۵۱۶-۱۵۵۶) و امپراتور روم مقدس (۱۵۱۹-۱۵۵۶)، با حمایت پاپ پل سومجهاد صلیبی” را علیه مسلمانان شمال آفریقا اعلام نمود و و تهاجمی سنگین را به منطقه آغاز کرد. جنگ صلیبی در شمال آفریقا بدون زمینه‌سازی‌های تبلیغی و روانی به منظور برانگیختن توده‌های عوام اروپا نبود. این تکاپو از سال ۱۵۲۳ با ظهور دیوید روبنی، سفیر دولت مجعول بنی‌اسرائیل در خیبر، آغاز شد، از سال ۱۵۳۲ با تکاپوی سولومون مولخو اوج گرفت (بنگرید به اینجا و اینجا) و در سال ۱۵۳۴ به تأسیس فرقه ژزوئیت (یسوعی) انجامید. بهرروی، در سال ۱۵۳۸ خیرالدین طی یک جنگ بزرگ دریایی ناوگان‌های اروپایی را شکستی سخت داد. در سال‌های ۱۵۴۱-۱۵۴۴ بخش بزرگی از منطقه مدیترانه از نیروهای اشغالگر پاکسازی شده و در زیر فرمان خیرالدین بود که اینک الیگارشی اروپا او را به عنوان یکی از مهیب‌‌ترین دشمنان خود می‌شناخت. خیرالدین در سال‌های پایانی عمر در قسطنطنیه (استانبول) اقامت داشت و در سال ۱۵۴۶ در این شهر درگذشت. از آن پس اداره الجزایر به دست نایب‌الحکومه‌های سلطان عثمانی بود که به مدت سه سال منصوب می‌شدند. آنان ابتدا “پاشا“، سپس “آقا” و سرانجام “دی” (۳۶) خوانده می‌شدند. این حکمرانان در رأس یک شورای دولتی به نام “دیوان” قرار داشتند. کشور الجزایر به هفت “وطن” (استان) تقسیم می‌شد و در رأس هر “وطن” استانداری به نام “قائد” جای داشت. (۳۷) این وضع تا تهاجم فرانسه در سال ۱۸۳۰ تداوم داشت.

ادامه دارد…

قسمت بعدی این مقاله

پی‌نوشت‌ها:
1. Jean Baptiste Guillaume, Comte de Villele (1773-1854)
2. Count Egon Caesar Corti, The Rise of the House of Rothschild. New York: Cosmoplitan Book Corporation, 1928, p. 256.
3. Les Chevaliers de la Foi.
4. David Thomson, Europe since Napoleon, London: Penguin Books, 1984,© p. 148; Britannica CD, Version 98, Encyclopaedia Britannica, Inc.
5. Thomson, ibid, p. 150.
6. ibid.
7. ibid, p. 147.
8. ibid, p. 149.
9.ibid, p. 150.
10. Jacques Laffitte (1767-1844).
11. Casimir Perier (1777-1832).
12. Delssert.
13. Mallet.
14. Hottinguer.
15. Corti,ibid, p. 285.
16. ibid, p. 256.
17. ibid, p. 259.
18. ibid, p. 257.
19. Joseph Fouche (1763-1820(.
20. ibid, p. 285. بنگرید به: این مقاله
21. De Peyronnet
22. J. Franck Bright, History of England, London: Longmans, Green and Co., period III, 1896, p. 1413.
23. Jean Baptiste Sylvere Gay. Vicomte de Martignac (1778-1832(.
24. Thomson, ibid, p. 150.
25. Auguste Jules Armand Marie de Polignac (1780-1847).
26. پرنس راینر سوم، حکمران کنونی موناکو، از جانب پدر به خاندان پولیناک و از جانب مادر به خاندان گریمالدی تعلق دارد.
27. Franck Bright, ibid, pp. 1413-1414.
28. Louis Auguste Victor, Count de Bourmont (1773-1846(.
29. فردیناند کاتولیک یا فردیناند دوم، شاه آراگون (۱۴۷۹-۱۵۱۶)، در سال‌های ۱۴۶۸-۱۵۱۶ با عنوان فردیناند دوم شاه سیسیل، در سال‌های ۱۴۷۴-۱۵۰۴ با عنوان فردیناند پنجم شاه کاستیل (به همراه همسرش ایزابل) و در سال‌های ۱۵۰۴-۱۵۱۶ با عنوان فردیناند سوم شاه ناپل نیز بود.
30. Barbarossa
بریتانیکا (۱۹۹۸) آن را به معنی ریش قرمز می‌داند و به نوشته دائرة المعارف اسلام (لیدن) برخی آن را شکل تحریف شده بابا اروج می‌دانند. از واژه یونانی babaros گرفته شده به معنی وحشی، بیگانه، غیر مسیحی. اروپاییان سکنه شمال آفریقا را بربر می‌نامیدند. فردریک اول، امپراتور روم مقدس و از رهبران جنگ‌های صلیبی، به دلیل قرمزش به فردریک بارباروسا شهرت داشت.
31. Americana, 1985, vol.3 , p. 220.
32. بسیاری از مسلمانان اسپانیایی و پرتغالی اخراج شده از سرزمین خود در شمال آفریقا مأوا گرفتند و برخی از ایشان تا اوایل سده نوزدهم، یعنی بیش از سه سده، به شکل گروه‌های مسلح دریانورد کشتی‌های اسپانیا و پرتغال و سپس سایر قدرت‌های اروپایی را در دریای مدیترانه مورد حمله قرار می‌دادند. در اوایل سده نوزدهم ناوگان‌های ایالات متحده آمریکا به بهانه سرکوبت این “دزدان دریایی” در منطقه مداخله کرد و سرانجام فرانسوی‌ها پس از اشغال الجزایر در سال ۱۸۳۰ بقایای ایشان را از میان بردند. در تاریخ نگاری غرب به این پدیده “دزدی دریایی بربرها” (Barbary Pirate) نام داده اند که نادرست و مغرضانه است. اول “بربر” یعنی سکنه بومی شمال آفریقا نبودند و “مور” یعنی اسپانیایی‌های مسلمان بودند. دوم، چرا باید عملکرد ایشان با نام زشت “دزدی دریایی” ثبت شود و عملکرد غارتگران اروپایی با عناوینی زیبا چون “اکتشاف دریایی” و “تجارت ماوراء بحار”؟!
33. The Encyclopaedia of Islam, New Edition, Leiden: E. J. Brill, vol. I, 1960, p, 368.
34. “Barbarossa”, Britannica CD 1998.
35. Charles V (1500-1558).
کارل با عنوان کارل اول پادشاه اسپانیا و با عنوان کارل پنجم امپراتور روم مقدس بود.
36. Dey.
37. The Encyclopaedia of Islam. ibid.

منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج ۳، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ پنجم.

تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم:

تلگرام اندیشکده مطالعات یهود

همچنین ببینید

زرسالاران یهودی و انقلاب راه‌آهن

زرسالاران یهودی و انقلاب راه‌آهن

ورود نیروی بخار و سوخت زغال سنگ به عرصه حمل‌ونقل و ساخت نخستین لکوموتیوها بود که انقلاب راه‌آهن را میسر ساخت. این تحول با نام جرج استفنسن در پیوند است.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

16 + نه =