نادرستی فرضیههای نژادی آریا، سامی و ترک (قسمت اول)
سلطه و نفوذ فرهنگی همراه و در رابطه با سلطهی اقتصادی و سیاسی استعمار سرمایهداری بر مستعمرات، از جمله موانع رشد و شکوفایی جامعه و بدین سبب مانع انتقال حاکمیت اقتصادی و سیاسی از اقلیت (طبقه حاکم) به اکثریت مردم در این جوامع میباشد. فرهنگ استعماری پایگاه فرهنگی و حافظ اجتماعی شیوهی تولید مستعمراتی است. فرهنگ استعماری ابعاد و اشکال فراوان و متنوعی دارد، اما میتوان گفت که فرضیههای نژادی پایگاه و محتوای اصلی آن را تشکیل میدهند.
فرضیههای نژادی (Rassism) که مدعی برتری فکری و فرهنگی گروه خاصی از انسانها بر سایر گروههای انسانی، به علت داشتن مشخصات جسمانی و ظاهری و اقامت در منطقه جغرافیایی معین است و بر این اساس، جامعهی انسانی را به نژادهای برتر و پست تقسیم میکند، پرنفوذترین و در عین سست و مهمل بودن، مهلکترین نظریاتی است که به نام علم (۱)، مانع شکوفایی جامعهی مدنی در مستعمرات شده و میشود.
تبلیغ و ترویج چنین فرضیههایی در درازمدت، و بطور وسیع و مداوم، موجب پیدایش و تثبیت «عقدهی حقارت اجتماعی» در جوامع مستعمراتی و رشد عقدهی «خودبزرگ دانستن» در جوامع کشورهای سرمایهداری اروپا و آمریکا و افزون بر آن، به علت تعمیم یافتن به بررسیهای اجتماعی و سیاسی و تاریخی و فرهنگی موجب بروز برخوردهای خشن و رفتاری ظالمانه میان گروههای انسانی در درون یک جامعهی مستعمراتی، و میان جوامع مستعمراتی شده است.
تحریف تاریخ به سود طبقات استعمارگر، تجلیل از «کشورگشایان»، تحقیر اقوام و گروههای انسانی در طول تاریخ و القاء نوعی هویت ملّی جعلی به عامهی مردم و همچنین توجیه و مشروعیت دادن به اعمال و جنایات استعمار سرمایهداری و کلنیالیسم در مستعمرات، از زمینههای اجتماعی و سیاسی کاربرد فرضیههای نژادی محسوب میشود. طبقات حاکم در کشورهای سرمایهداری با استفاده از فرضیههای نژادی بعنوان فکر راهنما، غارتگری اقتصادی و کاربرد زور در مورد مردم مستعمرات را منطقی و مشروع و حتی لازم و ضروری دانسته و میدانند و برای خود حق تشخیص و قضاوت و اجرا قائلند.
طبقات حاکم وابسته به استعمار در مستعمرات نیز از فرضیههای نژادی برای حفظ سلطهی خود بهرهبرداری میکنند، و در این جهت با کمک این فرضیهها نه فقط میکوشند وجود روابط استثماری را میان طبقات و در درون جامعهای که بدان وابستهاند انکار کنند و دشمن واقعی را از دید مردم محروم و زحمتکش پنهان نگهدارند، بلکه تلاش میکنند با ترویج و تبلیغ این فرضیهها چه در رابطه با ساختار اجتماعی درون جامعهی مستعمراتی و چه در رابطه میان جوامع مستعمراتی، خصومت و نفاق و تفرقه میان طبقات و اقشار محروم و استثمار شده را ایجاد و تشدید نمایند و مانع شکوفایی فرهنگی و سیاسی جامعه و رهایی اقتصادی و سیاسی گردند.
در تروج و تبلیغ فرضیههای نژادی که شکل و محتوای مشخص آن در هر منطقه و کشور بر حسب احتیاجات طبقهی حاکم محلی «داخلی» و استعمارگران «خارجی» تعیین میشود، استثمارگران داخلی و استعمارگران خارجی دارای منافع مشترک میباشند و در این زمینه صمیمانه با یکدیگر همکاری مینمایند. وابستگان فرهنگی طبقات حاکم در مستعمرات، آنچه را نظریهپردازان استعماری برای تخدیر و گمراهی روشنفکران و فریب و تحریک تودههای مردم مستعمرات ارائه میکنند، به نام «علم» به بازار فرهنگی عرضه نموده و با اشاعهی فرهنگ استعماری، به تثبیت و تحکیم زنجیر اسارت مردم مستعمرات میپردازند. در جوامع مستعمراتی، فرضیههای نژادپرستی در همهی زمینهها و با استفاده از همهی امکانات از اسباببازی و قصهی کودکان گرفته تا کتب به اصطلاح فلسفی و پژوهشهای تاریخی، و دایرةالمعارفها ترویج و تبلیغ شده و میشود.
فرضیههای نژادپرستی با استفاده از همهی امکانات، از اسباببازی و قصهی کودکان و فیلم گرفته تا کتب به اصطلاح فلسفی و پژوهشهای تاریخی، ترویج میشوند.
هدف از همهی این تلاشها جلوگیری از انتقال قدرت و حاکمیت اقتصادی، سیاسی و اجتماعی از طبقهی حاکم وابسته به استعمار و کشورهای سرمایهداری استعماری به مردم محروم مستعمرات است که صاحبان اصلی خانه و کاشانهی خود میباشند.
هدف آن است که جامعهی مدنی در یک جامعهی مستعمراتی موفق به انجام نفش تاریخیاش نگردد، و برخوردهای سیاسی، اجتماعی، قومی بر اثر فرضیههای نژادپرستی، چنان تودههای محروم را چه در درون یک جامعهی مستعمراتی و چه در رابطه میان جامع مستعمراتی مشغول کند و به جان هم بیندازد که فرصتی برای شناسایی دشمنان واقعی محرومان و ارائهی بدیل برای شیوهی تولید مستعمراتی و نظام اجتماعی استثماری حاکم به دست نیاید و نیروهای مترقی و مردمی نتوانند در راه آگاهی زحمتکشان تهیدست و وحدت آنان در برابر دشمن مشترک قدمی بردارند.
فرضیههای نژادی و استعمار
با توجه به این حقیقت که افکار و نظریات اجتماعی و سیاسی بطور عمده بازتاب شرایط اقتصادی و فرهنگی هر جامعهی معین در دوره معین است، میتوان نشان داد که پیدایش و توسعهی فرضیههای نژادی در جوامع اروپایی و آمریکایی رابطهای دقیق با پیدایش و توسعهی کلنیالیسم، شیوهی تولید سرمایهداری و استعمار سرمایهداری داشته و اجزای فکری سازندهاش را از فرهنگ مسلط همان جوامع گرفته است.
جان کلام اینکه هدف همهی فرضیههای نژادپرستی که از نیمهی دوم قرن ۱۸ میلادی تاکنون به اشکال مختلف و متنوع بیان شده و میشود، اثبات برتری و اولویت فکری و فرهنگی «نژاد» سفید (اروپایی) و شاخهی «آریایی» آن بر همهی اقوام و گروههای انسانی در جامعهی جهانی است. گفته میشود که این نژاد تمدن جهان را پایه گذاشته و حراست میکند و دیگر اقوام و «نژادها» چنین قابلیت و شعوری نداشتهاند و ندارند؛ گرچه در یک بررسی اجمالی میتوان نشان داد که چگونه برای اثبات اولویت «نژاد سفید» تقسیمبندیها و استدلالها و معیارهای اندازهگیری متنوعی عرضه کردهاند، و هر بار که بیپایگی و سستی اثبات شده (۲)، تقسیمبندیها، استدلالها و معیارهای جدیدی ارائه گردیده است.
هدف همهی فرضیههای نژادی، اثبات برتری فکری و فرهنگی نژاد سفید (اروپایی) و شاخهی آریایی آن بر همهی اقوام و گروههای انسانی در جامعهی جهانی است.
تا نیمهی دوم قرن هجدهم میلادی، در هیچیک از دایرةالمعارفهای منتشر شده در اروپا، مفهوم و واژهی نژاد (Rasse) در رابطه با علوم اجتماعی و سیاسی و بررسیهای تاریخی بهکار نرفته است (۳) و فقط از این زمان به بعد است که مفهوم و کلمهی نژاد به تدریج از دایرهی علوم طبیعی و نظریات عامه وارد بررسیهای اجتماعی، سیاسی و تاریخی شده است.
ریشه عقایدی که در اروپای قرن ۱۵ و پس از آن در میان مردم سرزمینهای اروپایی دربارهی گروههای انسانی خارج از این قاره رواج یافت به دورهی جنگهای صلیبی (قرون ۱۱ـ۱۳ میلادی) میرسد. گرچه جنگهای صلیبی به نام جنگهای مذهبی میان مسیحیان و مسلمانان بر سر تصرف بیتالمقدس شهرت یافته، اما در حقیقت جنگهای تجاوزکارانهای بوده که از جانب پادشاهان و فئودالها و کلیسای کاتولیک به مردم سرزمینهای اسلامی تحمیل میشده است.
متجاوزان اروپایی خود را مجری اوامر الهی و مروّج مسیحیت و طلایهدار تمدن و معرفت و ایمان، و مقاومت مسلمانان در برابر تجاوزات را دلیلی بر خونخواری، وحشیگری و خشوت مسلمانان معرفی میکردند. بر اثر تبلیغ کلیسای کاتولیک، اسلام بعنوان دین زور و قهر و غلبه و مسلمانان مردمی فاسد و وحشی به مردم اروپا معرفی شدند تا تفاوت میان عربهای مسلمان و اروپاییان مسیحی روشن و حقّانیت و مشروعیت تجاوزات و متجاوزان اثبات شود. تحریف اسلام و تبلیغ مغرضانه و غلط دربارهی آن، و حتی توهین و جسارت به مقام پیغمبر اکرم حضرت محمد (ص) بخش اصلی برنامهی فرهنگی کلیسای کاتولیک و حکام فئودال اروپا را تشکیل میداد.
گرچه در قرون بعدی کتب و مقالات فراوان و باارزشی در باب حقایق اسلام، تمدن اسلامی و مسلمانان از طرف مجامع فرهنگی و علمی مترقی در اروپا انتشار یافت، اما امروزه با وجود سپری شدن صدها سال میتوان اثر عمیق و سوء چنین تبلیغ منفی و تحریف آگاهانه را در بسیاری از گفتهها و نوشتههای مجامع فرهنگی و مطبوعاتی و در افکار عامهی مردم اروپا نشان داد.
باید یادآور شد که هنوز هم تبلیغ انحرافی و غلط دربارهی اسلام و زندگی مسلمانان از جانب محافل سیاسی و فرهنگی وابسته به استعمار سرمایهداری در کشورهای اروپایی و آمریکا ادامه دارد و سخنان ریاکارانهی پارهای از سیاستمداران و دلالان شرکتهای فروشندهی کالا و سرمایهگذاران که فقط تحصیل سود را در نظر دارند چیزی جز تعارفهای سست برای بازاریابی و جلب مشتری نیست.
جنگهای صلیبی، جنگهای تجاوزکارانهای بود که به نام مذهب از جانب پادشاهان و فئودالها و کلیسای کاتولیک به مردم سرزمینهای اسلامی تحمیل شد.
از قرن ۱۵ میلادی، با تثبیت و تحکیم قدرت دولتهای مرکزی در کشورهای اروپای غربی، طبقهی حاکم فئودال در این سرزمینها برای جلوگیری از بحرانهای داخلی متوجه سرزمینهای خارج از اروپا شد و دورهی اکتشافات جغرافیایی، مسافرتهای اکتشافی به منظور دستیابی به منابع طبیعی و بازار در قارههای دیگر آغاز گردید. در دورهای که بدان کلنیالیسم گفته میشود، طبقات فئودال در همهی اقدامات خود در سرزمینهای خارج از اروپا از حمایت و همکاری کلیسای کاتولیک بهرهمند میشدند.
در اوایل این دوره سیّاحان اروپایی در سفرنامههای خود به معرفی چگونگی شکل ظاهری و جسمانی و طرز زندگی گروههای انسانی خارج از اروپا به بومیان اروپایی پرداختند. (۴)
برای نویسندگان این سفرنامهها مردم خارج از قارهی اروپا، انسانهایی بودند چه از نظر شکل و قیافه و چه از نظر طرز زندگی غیرعادی و به این جهت موضوع اصلی سفرنامهها توصیف و تشریح انسانها و پدیدههایی بود که در همان برخورد اولیه و سطحی، غیرعادی، تازه و عجیب و مخالف و مغایر با آنچه در اروپا جریان داشت به نظر میرسید. در این سفرنامهها، مقایسهی شکل ظاهری و چگونگی طرز زندگی بومیان این سرزمینها، با بومیان اروپایی به صورتی انجام میگرفت که بومیان اروپایی از نظر زیبایی جسمی، سطح تمدن و فرهنگ و اخلاق و دین در ردهی بالا و گروههای انسانی دیگر، در همهی زمینهها در ردههای پست قرار میگرفتند.
نتیجهی اجتماعی این سفرنامهها توسعهی تصور منفی در باب گروههای انسانی خارج از اروپا و تقویت خودبینی، خودپرستی اجتماعی سیاسی و دینی و بزرگ پنداشتن خود، در میان بومیان اروپایی بود. روند تبلیغ و تحریفی که از دوران جنگهای صلیبی در باب اسلام و سرزمینهای اسلامی آغاز شده بود با همکاری حکام فئودال و کلیسای کاتولیک دربارهی سایر ادیان و سرزمینهای خارج از اروپا در شکل جدیدی ادامه یافت.
سفرنامههایی که در قرون ۱۵ و ۱۶ و ۱۷ میلادی در اروپا انتشار یافت همگون و یکسان نبود. بر حسب اوضاع جغرافیایی، و شرایط سیاسی و اجتماعی در سرزمینهای جدید، هریک تکیه کلام متفاوتی داشت. (۵)
سفرنامههایی که در باب کشورهای شرقی، روسیه و آسیای مرکزی انتشار یافت، توضیح مفصلی در باب وضع جسمانی و شکل و قیافه مردم این منطقه ارائه نمینمود و حداقل اینکه بر مشخصات جسمی ساکنان این سرزمینها تکیه نمیکرد بلکه موضوع اصلی آنها، تشریح اوضاع اجتماعی و سیاسی در این سرزمینها بود و در این رابطه ساکنان این مناطق، بطور عمده وحشی و ظالم و کافر و بیدین معرفی میشدند.
اما در سفرنامههایی که دربارهی آفریقا و آمریکای مرکزی و جنوبی انتشار مییافت، بر رنگ پوست و سایر اختصاصات جسمانی بعنوان یک پدیده و مسئلهی اصلی تکیه میشد و در اغلب سفرنامهها مردم این نواحی بعنوان وحشی و آدمخوار قلمداد میشدند. از مردم آفریقا تحت عنوان «حیوانی به شکل انسان» یا «موجودی میان انسان و میمون» یاد میشد و گفته میشد که میان سیاهان و میمونها روابط جنسی برقرار است. گرچه میتوان سفرنامههایی را نیز برشمرد که در آنها ساکنان سرزمینهای آفریقا، مردمی آرام با سلوکی دوستانه یا صفات مثبت اخلاقی معرفی میشدند و از «وحشی نجیب» سخن به میان میآمد، اما باید توجه داشت که بخش عمدهای از سفرنامهها، جنبهی تبلیغ منفی داشته است.
در سفرنامهها از مردم آفریقا باعنوان «موجودی میان انسان و میمون» یاد میشد و گفته میشد که میان سیاهان و میمونها روابط جنسی برقرار است.
همین تبلیغ وسیع و درازمدت موجب شد که افکار عمومی بومیان اروپایی برای صدها سال مسموم گردد و اثرات این مسمومیت فکری را امروزه میتوان در حرکتهای ضد «خارجیان» در کشورهای اروپایی به وضوح دید.
کریستف کلمب (۱۵۰۶ـ۱۴۵۱) در سفرنامهی خود مدعی شد که بخشی از ساکنان قارهی آمریکا که وی آنان را کاریبن (Kariben) مینامید، بطور عادی گوشت انسان میخورند. لفظی که کریستف کلمب به کار برده بود، در زبانهای اروپایی به تدریج به کانیبال (Kanibal) تغییر یافت و سپس در بسیاری از سفرنامههای سیّاحان اسپانیایی دربارهی ساکنان آمریکای مرکزی و جنوبی و از جانب سیّاحان دیگر کشورهای اروپای غربی، دربارهی ساکنین آفریقا مورد استفاده قرار گرفت. (۶)
باید یادآور شد که در تمام آثاری که در این دوره از جانب سیّاحان اروپایی منتشر گردیده، حتی یک مورد شاهد عینی برای آدمخواری بومیان آفریقا و آمریکا ذکر نشده است. تحقیقاتی که در این مورد انجام گرفته ثابت میکند که چنین ادعا و اتهامی کاملاً و از پایه بیمورد و بیاساس بوده است. (۷) اما این ادعای نژادپرستانهی سخیف که آگاهانه و با بهکار بردن تصاویر ساختگی ترویج و تبلیغ میگردید، نه فقط در سفرنامهها تکرار شد، بلکه موضوع اصلی و جذاب بسیاری از داستانهایی قرار گرفت که برای کودکان و بزرگسالان تهیه میگردید. توجه به این امر وسعت و دامنهی ترویج و تبلیغ نژادپرستی را نشان میدهد.
هر قدر مقاومت مردم مستعمرات در برابر تجاوزات استعمارگران بیشتر میشد؛ فرضیههای نژادی محافل استعماری نیز کثرت و تنوع مییافت.
پس از کشف قارهی آمریکا، مهاجرت بومیان اروپایی به این قاره آغاز شد. استعمارگران برای تصرف عدوانی این سرزمینها در مراحل نخست دست به کشتار مردم این سرزمینها زدند و پس از استقرار، برای به دست آوردن هر چه بیشتر مواد خام تحت وحشیانهترین شرایط مردم این سرزمینها را به کار ارزان واداشتند؛ توسعهی مالکیت خصوصی بر وسائل تولید در مستعمرات از نتایج سلطهی کلنیالیسم بر این سرزمینهاست.
برای مشروعیت دادن و توجیه خشونتها و غارتگری کلنیالیستی و سرمایهداری استعماری، فرضیههای نژادی که بر حسب آنها «نژاد سفید» متمدن و برترین انسانهاست و لذا حق و حتی وظیفه دارد برای توسعهی مسیحیت و تمدن میان وحشیان و گروههای پست انسانی در آمریکا و آفریقا و آسیا یا هر جای دیگر، هر چه که لازم بداند انجام دهد، در جوامع اروپایی توسعه و بازار یافت.
بدون تکیه بر فرضیههای نژادی – که در آخرین تحلیل به نژادپرستی سفیدها میرسد – شکار مردم آفریقا و توسعهی بازار بردهفروشی و بردهداری و استفاده از کار بردگان و بومیان قابل توجیه نبود و نمیتوانست بهانهی دینی و اخلاقی داشته باشد.
بدون تکیه بر فرضیههای نژادی، شکار مردم آفریقا و توسعهی بردهداری و استفاده از کار بردگان و بومیان قابل توجیه نبود و بهانهی دینی و اخلاقی نداشت!
بر اثر تشدید سیل مهاجرت بومیان سفیدپوست اروپایی به قارههای دیگر، احتیاج به نیروی کار ارزان، توسعهی متصرفات و افزایش شدت بهرهکشی از مردم مستعمرات، احتیاج به عرضهی فرضیههای نژادی در جوامع اروپایی در قرون ۱۸ و ۱۹ میلادی افزایش یافت.
«از سال ۱۸۱۵ تا ۱۹۱۴ بخشی از کرهی زمین که مستقیم زیر سلطهی استعمارگران قرار داشت از ۳۵% به ۸۵% افزایش یافت.» (۸) و «فاصلهی سالهای ۱۸۲۰ تا ۱۹۳۰ پنجاه میلیون اروپایی به سرزمینهای جدید اروپاییشده در ماوراء دریاها مهاجرت کردند. این رقم نزدیک به یک پنجم ساکنان اروپا بود. و در این دوره ۳۰ میلیون کیلومتر مربع از زمینها را سفیدها تصرف کردند که هنوز هم تحت کنترل دارند.» (۹) توجه به این آمار و ارقام آشکار میسازد که برای خدمت به چه هدفی در دورهای که از اواخر قرن ۱۸ آغاز شده (و اکنون هم ادامه دارد) فرضیههای نژادپرستی رنگارنگ از جانب مزدوران فکری کلنیالیسم و استعمار سرمایهداری ارائه شده است. (۱۰)
تحت سلطهی کلیسای کاتولیک چنین استدلال میشد که خداوند عالم تمام موجوداتی را که خلق کرده، طبقهبندی هم کرده است و انسان در بالای هرم قرار دارد. در چنین طرز تفکری همهی انسانها در همهی عالم همردیف محسوب میشدند، اما انتقال فکر طبقهبندی به گروههای انسانی، این امکان را به وجود میآورد که گویا گروههای انسانی در مراتب مختلفی قرار دارند: انسان اروپایی در ردهی بالا و انسان آفریقایی در ردهی پست.
ادعا میشد که آفریقاییان چون به لعنت خدا گرفتار شدهاند، رنگ سیاه یافتهاند و این امر پس از خلقت اتفاق افتاده است. و عدهای با توجه به متن کتاب عهد قدیم دربارهی نوح و فرزندانش، مدعی بودند که حام یکی از پسران حضرت نوح که مورد خشم پدر قرار گرفته بود جدّ اولیهی آفریقاییان است. در دورهی روشنگری استدلالهایی که برای اثبات فرضیههای نژادی عرضه شد شکل و محتوای جدیدی یافت
پینوشتها:
۱- Geiss, Imanuel, Geschichte des Rassismus, Frankfurt, 1988
– Memi, Albert Rassismus, Frankfurt, 1992.
2- Hertz, Friedrich, Rassen und Kultur. Eine Kritische Untersuchung der Rassentheorien (1905), Leipzig, 1915.
– Forster, Georg, Noch etwas über Menschenrassen (1789) , in: Werke, Bd.8, Berlin (Ost), 1974, S.130-156.
– Jay Gould, Stephan, Der falsch vermessene Mensch, Stuttgart, 1983.
3- Conze, Werner, Entstehung und Entfaltung des Rassebegriffs, in: Ges-chichtliche Grundbegriffe – Historisches Lexikon zur politisch- sozi-alen Sprache in Deutschland, Bd.5, (Hrsg.) Otto Brummer / Werner Conze, u.a., Stuttgart, 1984, S.141.
4- Theye, Thomas (Hrsg.), Wir und die Wilden, Hamburg, 1985.
– Melber, Henning Der Weissheit Letzter Schluss Frankfurt 1992.
5- Miles, Robert, Rassismus, Hamburg, 1992, S.29-42.
6- Miles, a.a.o., S. 35.
7- Arens, The man eating myth, New York, 1979.
۸- سعید، ادوارد، شرق شناسی، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران۱۳۷۱، ص۷۹.
۹- Crosh, Alfred, Die Früchte des Weissen Mannes. ?kologischer Im-perialismus 900- 1900, Frankfurt, 1991, S.12 u.244.
10- Banton, Michael, Racial theories, NewYork, 1987.
منبع: شاپور رواسانی ، نادرستی فرضیههای نژادی آریا، سامی و ترک، تهران: نشر اطلاعات.
فرضیههای نژادی ، فرضیههای نژادی ، فرضیههای نژادی
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
ادامش کی منتشر میشه؟
سلام. منتشر شده. برای دیدن قسمت بعد از لینك انتهای مقاله استفاده كنید.
درود