ریشههای فراماسونری (قسمت هفتم) خاندان هانوور
سنن و میراث صلیبی در تکوین و ظهور اروپای جدید از جایگاه و اهمیت فوقالعاده برخوردار است و این عاملی است که در تاریخنگاری رسمی غرب مسکوت میماند. این تأثیر را در بررسی تاریخ خاندان هانوور نیز بهروشنی میتوان دید؛ خاندانی که در یکهزار سال موجودیت خود با نامهای «ولف»، «برونسویک» و سپس «هانوور» شناخته میشود.
پیشینهی خاندان وِلف (۱) به سران قبایل توتونی ساکسون (ساخِسن) (۲) میرسد. ساکسونها، در آغاز در شمال آلمان، جنوب دانمارک و حاشیه دریای بالتیک (منطقه شلسویگ- هلشتاین (۳) بعدی) میزیستند و در دوران انحطاط و سقوط امپراتوری روم بهعنوان “دزدان دریایی قدرتمند دریای شمال” (۴) شناخته میشدند. در اوایل سده پنجم میلادی، به سرعت در سراسر شمال آلمان و سواحل گل و بریتانیا پراکنده شدند و سرزمینهای مردم بومی این مناطق را به تصرف درآوردند. مورخین سکنه کنونی ساکسون شرقی، غربی و جنوبی در انگلستان (اسکس، وسکس و ساسکس) را از تبار ساکسونها میدانند. (بنگرید: اینجا) آن گروه از ساکسونها که در آلمان ماندند به “ساکسونهای قدیمی” (۵) معروفاند و نیاکان بخش مهمی از مردم شمالغربی آلمان بهشمار میروند. آنان به چهار قبیله اصلی تقسیم میشدند: وستفالیها (۶)، انگرنها (۷)، ایستفالیها (۸) و نوردالبنگها (۹) (در هلشتاین). توسعهطلبی و تجاوزگری ساکسونها به تعارض ایشان با قبایل فرانک (۱۰) انجامید. سرانجام، در سال ۷۷۲ شارلمانی، شاه فرانکها، جنگی بزرگ را برای تنبیه آنان و انضمامشان به دولت خود در زیر پوشش جهاد صلیبی برای مسیحی کردن «کفار» آغاز کرد. این جنگ حدود ۳۲ سال (تا سال ۸۰۴) به درازا کشید و با شکست ساکسونها و سلطه فرانکها بر ایشان پایان یافت. بدین ترتیب، در سده نهم میلادی قبایل ساکسون به اجبار به مسیحیت گرویدند. با فروپاشی امپراتوری شارلمانی، ساکسونها بهسان سایر قبایل توتونی، در رأس منطقه خود قرار گرفتند و در سال ۸۸۰ میلادی «دوکنشین قبیلهای» (۱۱) ساکسون را تشکیل دادند که قلمرو آن سرزمینهای میان دو رود راین و الب را در بر میگرفت. اولین دوک ساکسون فردی به نام اوتو، پسر یکی از سران قبایل ساکسون است.
شجرهی خاندان ولف / برای مشاهده سایز اصلی اینجا کلیک کنید
این نوکیشان مسیحی، که اندکی پیش به زور شمشیر شارلمانی مسیحی شده بودند، اینک «جهاد صلیبی» برای مسیحی کردن اجباری سایر مردم اروپا را رسالت خود میپنداشتند. بدینسان، سران قبایل ساکسون به یکی از ارکان اصلی موجه توسعهطلبی توتونی به شرق اروپا و سرزمین اسلاوها بدل شدند که از سده دهم میلادی آغاز شد و در سدههای دوازدهم و سیزدهم به اوج رسید.
اولین نیای شناختهشدهی خاندان ولف فردی به نام کنت ولف است که در نیمه اول سده نهم میلادی از ملاکین و متنفذین ساکسون در منطقه باواریا (بایرن) (۱۲) بود. دو دختر او با لویی پرهیزکار (۱۳) پنجمین پسر شارلمانی و امپراتور فرانکها (۸۱۴ -۸۴۰) و لویی آلمانی (۱۴) پسر لویی پرهیزکار و شاه فرانکهای شرقی [آلمان] (۸۴۳-۸۷۶)، ازدواج کردند. این دو وصلت نشانگر اقتدار و مقام شامخ کنت ولف در میان قبایل توتونی و در دستگاه امپراتوری شارلمانی است. یکی از اعقاب او، به نام ولف اول، در سال ۸۸۸ شاه بورگوندی شد. حکومت این خاندان بر منطقه فوق تا سال ۱۰۳۲ تداوم یافت. ولف سوم، که در نیمه اول سده یازدهم میلادی میزیست، دوک کارنتیا (۱۵) و حاکم ورونا بود از سران جبهه هوادار پاپ و کلیسای رم. خواهر او با آلبرتو آزوی دوم، (۱۶) لرد شهر استا (در منطقه ونیز) و بنیانگذار خاندان استا (۱۷) ازدواج کرد و بدینسان این خاندان حکومتگر ایتالیایی را به خاندان ولف پیوند زد. حاصل این وصلت پسری است که چون ولف سوم بلاعقب بود، ولف چهارم (۱۸) لقب گرفت و در سال ۱۰۷۰ با عنوان «ولف اول» دوک باواریا شد. او نیای خاندان برونسویک- هانوور (خاندان سلطنتی انگلیس) است.
ولف اول باواریا (ولف چهارم) در جریان اختلافات هنری چهارم (۱۹) امپراتور روم مقدس (۱۰۵۶-۱۱۰۶)، با پاپ از هواداران اصلی پاپ بود. در طول سدههای دوازدهم و سیزدهم میلادی، سرزمینهای آلمان و ایتالیا عرصه ستیز دو جناح هوادار و مخالف اقتدار پاپ بر شاهان و حکمرانان محلی شناخته میشود که به «گوئلفها و گیبلینها» (۲۰) شهرت دارند. «گوئلف» شکل تحریفشده نام «ولف» در زبان ایتالیایی است و منظور همان خاندان ولف است. واژه «گیبلین» از نام قلعه وایبلینگن (۲۱) اخذ شده که محل حکومت خاندان هوهنشتاوفن (دوکهای سوابیا) بود. بدینسان، منظور از «گوئلفها و گیبلینها» در اصل رقابت و ستیز دو خاندان ولف و هوهنشتاوفن بود و سپس بهعنوان عامی بدل گردید که به تمامی موافقان و مخالفان اقتدار پاپ اطلاق میشد.
در آغاز اوضاع به سود خاندان ولف بود. در سال ۱۱۲۵ هنری پنجم (۲۲) آخرین امپراتور خاندان سالی (۲۳) بلاعقب درگذشت و لوثر ساپلینبورگی، دوک قدرتمند و شورشی ساکسون، با نام لوثر دوم (۲۴) در مقام شاه آلمانیها (۱۱۲۵-۱۱۳۷) و امپراتور روم مقدس (۱۱۳۳-۱۱۳۷) جای گرفت. با مرگ لوثر، برای مدتی زمانه علیه ولفها به چرخش درآمد زیرا کنراد سوم (۲۵) از خاندان هوهنشتاوفن، شاه آلمانیها شد (مارس ۱۱۳۸) و خاندان سلطنتی را بنیان نهاد که به مدتن ۱۱۶ سال بر سرزمینهای آلمانینشین و امپراتوری روم مقدس حکومت کرد.
در زمان سلطنت لوثر دوم و بخشی از دوران کنراد سوم، هنری مغرور (۲۶) از تبار ولف اول باواریا (ولف چهارم)، رئیس خاندان ولف است. هنری ابتدا مارکیز (مارگریو) توسکانی بود. در سال ۱۱۲۶ پدرش مرد و با نام «هنری دهم» دوک باواریا شد. او داماد و از فرماندهان قشون لوثر دوم، ازجمله در جنگهای متعدد با هوهنشتاوفنها بود. با مرگ لوثر، دوکنشین ساکسونی نیز بهعنوان میراث همسرش به تصرف هنری درآمد. معهذا، پس از صعود خاندان هوهنشتاوفن به سلطنت، به انتقام گذشته، هنری از حکومت دو دوکنشین ساکسونی و باواریا خلع شد. او به جنگ با کنراد سوم برخاست و موفق شد ساکسونی را اشغال کند ولی در زمان لشکرکشی به باواریا درگذشت.
هنری شیر برونسویکی
هنری شیر برونسویکی (۲۷) دخترزادهی لوثر سوم و تنها پسر هنری مغرور، را قدرتمندترین حکمران آلمانی زمان خود، پس از امپراتور، میدانند. او پس از مرگ پدر، تلاشی وسیع را برای بازپسگیری میراث خود بهکار گرفت و سرانجام در سال ۱۱۴۲ کنراد سوم دوکنشین ساکسونی را به او مسترد داشت. با مرگ کنراد سوم، برادرزادهاش، فردریک اول بارباروسا (۲۸) (ریش قرمز)، به سلطنت (۱۱۵۲-۱۱۹۰) رسید. این تحول بهمعنی آشتی دو خاندان هوهنشتاوفن و ولف بود زیرا امپراتور جدید از طریق مادر به خاندان ولف تعلق داشت. (مادر او دختر هنری نهم ولف و خواهر هنری مغرور و عمه هنری شیر بود). در سال ۱۱۵۴ فردریک به هنری اجازه داد در سرزمینهای ماوراء رود الب به تأسیس اسقفنشینهای جدید بپردازد و در سال ۱۱۵۶ حکومت باواریا را به او مسترد داشت. در مقابل، هنری به مدت بیست سال سردار و حامی وفادار فردریک بارباروسا بود و در جنگهای متعدد او را همراهی کرد. هنری شیر پس از بازپسگیری باواریا، شهر مونیخ را بنیان نهاد (۱۱۵۷) و تحرک خود را برای گسترش مستملکات خویش شدت بخشید. این اقدامات در پوشش «جهاد صلیبی» و مسیحی کردن کفار اسلاو انجام میشد. بریتانیکا هدف واقعی او را تأسیس یک دولت مقتدر در شمال آلمان، از رود راین تا دریای بالتیک، عنوان میکند. (۲۹) هنری در کنار شهر کوچک برونسویک قلعهای استوار برپا کرد و آن را مرکز حکومت خود قرار داد؛ و در برابر این قلعه مجسمه شیری را بهعنوان نماد خاندان خود برافراشت. از اینروست که وی به «هنری شیر» شهرت دارد.
هنری شیر زمانی که در اوج قدرت بود (۱۱۶۸) با دختر هنری دوم، بنیانگذار سلطنت خاندان پلانتاژنت (آنژو)، و خواهر ریچارد شیردل و جان بیسرزمین، پادشاهان بعدی انگلیس، ازدواج کرد. او در سال ۱۱۷۲ در رأس اردوی مفصلی برای زیارت راهی فلسطین شد و در قسطنطنیه مورد استقبال باشکوه مانوئل اول کومننوس (۳۰) امپراتور بیزانس قرار گرفت. این سفر بر غرور هنری افزود و وی سرکشی در برابر بارباروسا را آغاز کرد. در سال ۱۱۷۶ روابط ایندو بهکلّی تیره شد و سرانجام در سال ۱۱۸۰ امپراتور دو دوکنشین ساکسونی و باواریا و کلیه تیولهای هنری را پس گرفت. دوکنشین باواریا به خاندان ویتلزباخ (۳۱) و بخش مهمی از دوکنشین ساکسون به پسر آلبرت خرس براندنبورگی (۳۲) دشمن اصلی هنری شیر و بنیانگذار خاندان آسکانی (۳۳) اعطا شد. برای هنری تنها مستملکات موروثی برونسویک (۳۴) و لونبورگ (۳۵) باقی ماند. این دو منطقه قلب سرزمین قدیمی قبایل ساکسون است و بخشی از ساکسون سفلی (۳۶) را تشکیل میدهد. هنری شیر مدتی به دربار هنری دوم انگلیس تبعید شد. او در سال ۱۱۸۵ به برونسویک بازگشت ولی به دلیل دسیسه برای بازپسگیری دوکنشین ساکسونی بار دیگر به دربار پدر زنش تبعید شد. او پس از مرگ فردریک بارباروسا به برونسویک بازگشت. بدینسان، حکومت دو دوکنشین باواریا و ساکسونی برای همیشه از چنگ خاندان ولف خارج شد. (۳۷)
حاصل وصلت هنری شیر و دختر هنری دوم انگلیس پسری است بهنام اوتوی برونسویکی (۳۸). او در دربار انگلیس پرورش یافت و با حمایت دو داییاش، ریچارد شیردل و جان بیسرزمین، تلاش برای بازپسگیری مستملکات پدری را آغاز کرد. با مرگ هنری ششم هوهنشتاوفن (۱۱۹۷) گروهی از حکام آلمانی، به رهبری اسقف اعظم کلن، او را با نام اوتوی چهارم بهعنوان شاه آلمانیها برگزیدند. این اقدام ستیزهای خونینی را در سرزمینهای آلمانینشین در پی داشت و سرانجام (۱۲۱۵) به خلع اوتو انجامید.
آشتی نهایی میان دو خاندان ولف و هوهنشتاوفن در زمان فردریک دوم هوهنشتاوفن رخ داد. در سال ۱۲۳۵ امپراتور منطقه برونسویک- لونبورگ را بهعنوان یک دوکنشین جدید بهرسمیت شناخت و حکومت موروثی آنرا به اوتوی کودک (۳۹) نوه اوتوی چهارم، واگذارد. این سرآغاز تاریخ دوکنشین برونسویک است.
جرج یکم خاندان هانوور
در سدههای بعد خاندان ولف، به دلیل حکومت بر این منطقه، به خاندان برونسویک شهرت یافت و مستملکات ایشان در میان وراث مختلف تقسیم و چند پاره شد. در سال ۱۶۳۸ بخشی از این منطقه در زیر حکومت شاخهی برونسویک- کالنبرگ- گوتینگن (۴۰) قرار گرفت. این شاخه به ثروت فراوان رسید و به مهمترین بخش خاندان ولف بدل شد. مهمترین شهر منطقه ایشان هانوور بود و لذا، بهدلیل اهمیت و گسترش روزافزون این شهر، شاخه فوق به خاندان هانوور شهرت یافت. در اواخر سال ۱۶۷۹ یا ژانویه ۱۶۸۰ ارنست اگوستوس (۴۱) دوک هانوور شد. او کمکهای فراوان و پرهزینهای به خاندان هابسبورگ کرد و از طریق ریخت و پاش مالی، با واسطه لفمن بهرندز یهودی (بنگرید: اینجا)، موفق شد مقام نهمین «برگزیننده» (۴۲) امپراتوری روم مقدس را از امپراتور لئوپولد اول دریافت دارد. ارنست اگوستوس در سال ۱۶۵۸ با شاهزاده خانم سوفیا (۴۳) دختر فردریک پنجم پالاتینیت و نوهی جیمز اول بریتانیا، ازدواج کرد. حاصل این وصلت جرج لویی هانوور است که در سال ۱۷۱۴ با نام «جرج اول» بنیانگذار خاندان سلطنتی هانوور بریتانیا شد. جرج لویی هانوور داماد دوک برونسویک- لونبورگ بود و لذا در سال ۱۷۰۵ دوکنشین فوق را نیز به ارث برد. پس از شکست ناپلئون، به دلیل اعمال نفوذ بریتانیا، حکومت هانوور به «پادشاهی هانوور» بدل شد (۱۸۱۴) و مرزهای آن گسترش یافت. در این زمان هانوور، پس از اتریش و پروس و باواریا، چهارمین دولت بزرگ آلمانی شناخته میشد. در سال ۱۸۳۷ دوک کمبرلند، پنجمین پسر جرج سوم انگلیس، با نام ارنست اگوستوس اول بهعنوان شاه هانوور تاجگذاری کرد. با مرگ ارنست اگوستوس اول (۱۸۵۱) تنها پسرش با نام جرج پنجم شاه هانوور شد. در ژوئن ۱۸۶۶ هانوور به اشغال ارتش پروس درآمد، در ۲۰ سپتامبر انضمام آن به امپراتوری پروس اعلام شد و شاه مخلوع به تبعید رفت. پس از مرگ جرج پنجم تنها پسر او، ارنست اگوستوس (دوک کمبرلند) مدعی تاج و تخت هانوور و دوکنشین برونسویک بود. سرانجام، در سال ۱۹۱۳ ارنست اگوستوس، پسر ارنست اگوستوس فوقالذکر، از ادعای سلطنت هانوور صرفنظر کرد، با تنها دختر ویلهلم دوم، امپراتور آلمان، ازدواج نمود و بهعنوان دوک برونسویک منصوب شد. حکومت خاندان ولف بر برونسویک تا انقلاب ۱۹۱۸ آلمان تداوم داشت. ارنست اگوستوس ۶۶ ساله در سال ۱۹۵۳ درگذشت.
شجرهی خاندان هانوور / برای مشاهده سایز اصلی اینجا کلیک کنید
باید افزود که یکی از اعضای خاندان ولف نیز در خردسالی مدت کوتاهی در مقام تزار روسیه جای گرفت. او ایوان ششم (۴۴) نام دارد و حاصل وصلت آنا لئوپولدوونا، خواهرزاده ملکه آنای روسیه، با پرنس آنتون اولریخ برونسویکی (۴۵) است. ملکه آنا او را بهعنوان جانشین خود تعیین کرد. این کودک سه ماهه در اکتبر ۱۷۴۰ بهعنوان «تزار» منصوب شد و کمی بعد مادرش در مقام نایبالسلطنه جای گرفت. در دسامبر ۱۷۴۱ الیزابت، دختر پطر اول، مادر و پسر را خلع کرد و به حکومت ایندو و مشاورین آلمانیشان پایان داد. ایوان بهمدت ۲۳ سال محبوس بود و سرانجام در اوایل سلطنت کاترین دوم (کبیر) در زندان به قتل رسید.
یکی از مختصات قابل تأمل خاندان برونسویک/ هانوور، که در پیدایش ثروت انبوه این خاندان در سده هفدهم و صعود آن به سلطنت بریتانیا (۱۷۱۴) نقش مؤثر داشت، رابطهی عمیق آن با زرسالاری یهودی است و لذا پیوند استوار یهودیانی چون روچیلدها با دربار بریتانیا در طول سه سده بعد را نباید تصادفی یا مولود فضای خاص سیاسی و فرهنگی جامعه انگلیس پنداشت.
پیشینه و ابعاد تاریخی این رابطه چندان آشکار نیست و مثلاً نمیدانیم که یهودیان در جریان تجاوزگریهای «صلیبی» هنری شیر برونسویکی به سرزمینهای «کفار» اسلاو چه نقشی داشتند. معهذا، روشن است که از سده سیزدهم میلادی و تأسیس دوکنشین برونسویک، این شهر بهعنوان یکی از بهترین نقاط آلمان برای مهاجرت و استقرار رباخواران یهودی شناخته میشد و این امر به دلیل رابطهی حسنهی خاندان ولف با یهودیان بود. در شهر هانوور نیز حداقل از سال ۱۲۹۲ یهودیان سکونت داشتند و به صرافی و رباخواری مشغول بودند. در نیمهی سده چهاردهم یهودیان ساکن شهر برونسویک را حدود ۱۵۰ نفر ذکر کردهاند که در خیابان اصلی شهر، در نزدیکی کاخ دوک برونسویک و بازار شهر، میزیستند. معهذا در اواخر سده چهاردهم و نیمه اول سده شانزدهم در این دوکنشین نیز برخی شورشهای ضدیهودی رخ داد. دائرةالمعارف یهود شورش دوم را در اثر رسالههای مارتین لوتر علیه یهودیان میداند. (۴۶)
در سده هفدهم میلادی به ویژه پس از جنگ سیساله، شاهد حضور فعال صرافان و پیمانکاران یهودی در دربارهای برونسویک/ هانوور هستیم. در پایان جنگ سی ساله (۱۶۴۸) دیوید بوئنو مسکوئیتا، تاجر بزرگ آمستردام، را در مقام رئیس کل امور مالیاتی دوک برونسویک مییابیم. در نسل بعد، در اواخر سده هفدهم و اوایل سده هیجدهم، تاریخ هانوور با نام لفمن بهرندز، صراف و پیمانکار نظامی نامدار دربار ارنست اگوستوس، در پیوند است. بهرندز، از طریق ساموئل اوپنهایمر و سامسون ورتیمر، در دربار هابسبورگ نفوذ فراوان داشت و با بهرهگیری از این نفوذ بود که در سال ۱۶۹۲ موفق به دریافت مقام “برگزینندگی” برای ارنست اگوستوس شد.
لفمن بهرندز
بهرند لهمن، زرسالار نامدار دیگر اواخر سده هفدهم و خویشاوند لفمن بهرندز، نیز رابطه نزدیک با دربارهای برونسویک/ هانوور داشت. نفوذ بهرندز و سایر یهودیان درباری در دوران حکومت جرج لویی بر هانوور تداوم یافت. بدینسان، جرج لویی هانوور پیش از صعود به سلطنت بریتانیا از پیشینهی مفصل ارتباطات یهودی برخوردار بود. بنابراین، عجیب نیست اگر میخوانیم که سامسون گیدئون (ابودینته) صراف بزرگ دربار بریتانیا در دوران سلطنت جرج اول و جرج دوم هانوور بود و با سرمایهگذاری ۷ /۱ میلیون پوندی خود سرکوب شورشهای جاکوبیتی را برای هانوورها ممکن ساخت. نفوذ زرسالاران یهودی در دربار برونسویک/ هانوور در دوران بعد نیز مشهود است. در نیمه دوم سده هیجدهم هرتس سامسون (۴۷) یهودی درباری دوک برونسویک بود و با مرگ او (۱۷۹۵) دامادش اسرائیل جاکوبسون (۴۸) در این سمت جای گرفت. (۴۹) در این دوران مارکوس شلزینگر و آلکساندر دیوید نیز بهعنوان صرافان و پیمانکاران دربار برونسویک/هانوور شناخته میشوند.
نمیتوان به پدیدهی صعود خاندان هانوور به سلطنت بریتانیا (۱۷۱۴) پرداخت و از نقش لایبنیتس (۵۰) اندیشمند بزرگ آلمانی در این ماجرا سخن نگفت. لایبنیتس بهعنوان فیلسوف و ریاضیدان از شهرت فراوان برخوردار است ولی چهرهی دیگر او بهعنوان مشاور سیاسی و مورّخ رسمی خاندان هانوور و یکی از عوامل مؤثر در صعود این خاندان به سلطنت بریتانیا کمتر شناخته شده است. در بررسی ما، نام لایبنیتس نیز به همان کانونِ آشنایی پیوند میخورد که دربارهی آن به تفصیل سخن گفتهایم و الیگارشی ماوراء بحار و زرسالاری یهودی را بهعنوان استخوانبندی اصلی آن عنوان نمودهایم.
لایبنیتس
زندگی سیاسی لایبنیتس از دوران تحصیل وی در شهر نورنبرگ (۵۱) یعنی از حوالی ۲۰سالگی آغاز میشود. وی در این زمان به گروهی از روزنکروتسیها پیوست. (۵۲) ویل دورانت مینویسد: لایبنیتس «چندی در نورنبرگ به سر برد و مشرب رازورانهی روزنکروتسیان (برادران صلیب گلگون) را… آزمود. به منشیگری آن گروه درآمد و همچون نیوتون… به کیمیاگری پرداخت». (۵۳) و در این دوران بود که به استخدام بارون بوئنبورگ (۵۴) مشاور و وزیر اسقف اعظم و حاکم برگزیننده ماینز، درآمد و در دستگاه وی به کار پرداخت. در این زمان لویی چهاردهم، پادشاهی که فرانسویان او را «لویی کبیر» و «پادشاه خورشید» (۵۵) میخواندند، تهدیدی جدی برای موجودیت امپراتوری روم مقدس و سرزمینهای آلمانینشین شناخته میشد. لذا، شونبورن (۵۶) اسقف اعظم ماینز و بوئنبورگ به لایبنیتس مأموریت دادند «برای مرتفع ساختن این تهدید و انحراف توجه لویی» طرحی تهیه کند و توسعهطلبی نظامی پادشاه فرانسه را به سوی شرق اسلامی و سرزمین مصر سوق دهد. (۵۷)
بدینسان «طرح مصر» تهیه و در سال ۱۶۷۲ لایبنیتس ۲۶ساله برای تقدیم آن راهی پاریس شد ولی زمانی به این شهر رسید که لویی با عثمانی مصالحه کرده و تدارک جنگ با هلند را میدید. وزیر خارجه فرانسه به لایبنیتس اطلاع داد که «جنگهای صلیبی دیگر کهنه شدهاند و مانع از آن شد که شاه را ملاقات کند». ویل دورانت اسفمندانه مینویسد: «اگر این پیشنهاد به مرحلهی عمل درمیآمد، فرانسه به جای انگلستان، هند را تسخیر میکرد و بر دریاها مسلط میشد» او میافزاید:
اگر لویی (۱۲۸ سال قبل از ناپلئون) ارتشی را برای تصرف مصر گسیل میداشت، میتوانست بر راههای بازرگانی، از جمله بازرگانی هلند، که از اروپا به شرق میرفت و از مصر میگذشت، تسلط یابد… به خطر امپراتوری عثمانی برای عالم مسیحیت پایان دهد، به جای لقب «تازیانه اروپا» که آن موقع داشت به لقب «ناجی اروپا» مفتخر شود. (۵۸)
مأموریت لایبنیتس به «طرح مصر» محدود نبود. تهدید لویی چهاردهم، پادشاهی که بریتانیکا او را «خصم تمامی دنیای پروتستان» (۵۹) میخواند، در زیر لوای مذهب کاتولیک صورت میگرفت. مأموریت دیگر لایبنیتس تنظیم فلسفهای بود که مبانی نظری استواری را برای جلب توجه پادشاه فرانسه به «وحدت کلیسا» و دنیای مسیحیت جلب کند و به تعبیر دورانت، او را از «تازیانه» به «ناجی اروپا» بدل سازد. بریتانیکا این تلاش لایبنیتس را گامی در جهت تدوین نظریهی معروف فلسفی «موناد»های او میداند. (۶۰) توجه کنیم که این همه تلاش سیاسی و نظری برای تحریک لویی چهاردهم علیه عثمانی و ایجاد «وحدت» در اروپا، مقارن با دوران صدارت خاندان کوپرولو در عثمانی است و در زمانی است که اقتدار عثمانی در شرق اروپا و شورش مجارستان موجودیت امپراتوری هابسبورگ را آماج تهدیدی سخت قرار میداد. در این زمان است که اینوسن یازدهم (۶۱) پاپ مخالف لویی چهاردهم و هوادار خاندان هابسبورگ، «خواستار تدارک یک جنگ صلیبی جدید با کفار [عثمانی] شد و بدین منظور حتی به شاه ایران [شاه سلیمان صفوی] نیز متوسل شد». و درست در همین زمان است که بهمنظور برانگیختن احساسات «صلیبی» ماجرای مشکوک شابتای زوی پدید آمد.
لویی چهاردهم
لایبنیتس از دوستان نزدیک برخی اعضای انجمن سلطنتی و شخص اسحاق نیوتون بود و سفرهای متعدد به لندن داشت. اولین سفر او به لندن اندکی پس از مرگ حامیانش، بوئنبورگ (دسامبر ۱۶۷۲) و شونبورن (فوریه ۱۶۷۳)، است. انگیزهی او را از این سفر «جلب حمایت مالی» انجمن سلطنتی لندن عنوان کردهاند. (۶۲) این مقارن با دوران اقتدار لرد شافتسبوری در دربار چارلز دوم است. سرانجام، لایبنیتس راهی مناسب برای تأمین مالی خود یافت و در اکتبر ۱۶۷۶ به خدمت خاندان برونسویک (هانوور) درآمد. جان فردریک، دوک برونسویک- لونبورگ، لایبنیتس را در سمت رئیس کتابخانه خود منصوب کرد. در ۷ ژانویه ۱۶۸۰ جان فردریک درگذشت و برادر او، ارنست اگوستوس، دوک هانوور شد. لایبنیتس به خدمت خود ادامه داد و در سال ۱۶۸۵ در سمت مشاور دربار (۶۳) و مورخ رسمی خاندان برونسویک منصوب شد. این درست مقارن با اقتدار لفمن بهرندز در دربار هانوور است.
اولین مأموریت مهم لایبنیتس مورخ در دربار هانوور این بود که از طریق مدارک و مستندات تبارشناختی ثابت کند که منشأ خاندان برونسویک به آلبرتو آزوی دوم و خاندان ایتالیایی استا میرسد. این امر برای دوک ارنست اگوستوس جاهطلب از اهمیت فراوان برخوردار بود زیرا بر بنیاد آن میتوانست به مقام نهمین حاکم برگزیننده امپراتوری روم مقدس ارتقا یابد. لایبنیتس برای تحقیق و یافتن اسناد در این زمینه تا ژوئیه ۱۶۹۰ به سفر در اروپا مشغول بود. بهرروی، این مأموریت بیثمر ماند زیرا با تلاش لفمن بهرندز و یهودیان دربار هابسبورگ، و از طریق ریخت و پاش مالی نه مدارک و مستندات تاریخی، در اکتبر ۱۶۹۲ مقام «برگزیننده» به ارنست اگوستوس اعطا شد. معهذا، لایبنیتس تا پایان عمر به کار خود بهعنوان مورخ خاندان برونسویک ادامه داد. حاصل این تلاش دستنوشتههای مفصلی است که از خلقت جهان آغاز میشود و با تاریخ خاندان برونسویک پایان مییابد. لایبنیتس کتاب فوق را به پایان نبرد و دستنوشتههای او در سالهای ۱۸۴۳-۱۸۴۶ منتشر شد. (۶۴)
در ۲۳ ژانویه ۱۶۹۸ ارنست اگوستوس درگذشت و پسرش، جرج لویی به حکومت هانوور رسید. جرج را حکمرانی «خشن» و «بیسواد» توصیف کردهاند. معهذا، در این دوران لایبنیتس از دوستی نزدیک و علاقهی شاهزاده خانم سوفیا، مادر جرج لویی، و سوفیا شارلوت، خواهر جرج لویی و ملکه بعدی پروس، برخوردار بود. در سال ۱۷۰۰ دوک گلوسستر (۶۵) تنها پسر باقیماندهی ملکه آن درگذشت و مسئله وراثت تاج و تخت بریتانیا مسئله مبرم روز شد. (۶۶) ویلیام سوم (اورانژ) زنده ولی بیمار و بلاعقب بود. جیمز دوم مخلوع و تبعیدی نیز هنوز زنده و مدعی تاج و تخت بریتانیا بود و هواداران مقتدر جاکوبیت او تهدیدی جدی بهشمار میرفتند. در این اوضاع، سوفیا، مادر جرج لویی، نزدیکترین خویشاوند پروتستان خاندان سلطنتی انگلیس شناخته میشد. اینبار مأموریتی بسیار مهم و سرنوشتساز بهعهده لایبنیتس گذارده شد: استدلال تاریخی- حقوقی و زمینهسازی فرهنگی برای اثبات حق خاندان برونسویک (هانوور) در صعود به سلطنت بریتانیا.
بدینسان، لایبنیتس تحرک سیاسی و فرهنگی گستردهای را آغاز کرد و به کمک گروهی از دوستان متنفذ انگلیسیاش این مأموریت را سامان داد. (۶۷) در اثر این تلاش پیگیر و مؤثر بود که در ۱۲ ژوئن ۱۷۰۱ (در زمان حیات ویلیام اورانژ) در پارلمان بریتانیا قانونی به تصویب رسید که طبق آن تاج و تخت بریتانیا، پس از ملکه آن به شاهزاده خانم سوفیا و «وراث پروتستان او» انتقال مییافت. در دوران سلطنت ملکه آن، سوفیا مشتاقانه چشم به راه خبر مرگ او بود و این امر نفرت ملکه را برمیانگیخت. سرانجام، سوفیا زودتر (ژوئن ۱۷۱۴) درگذشت (۶۸) و دو ماه بعد پسرش، جرج لویی، پادشاه بریتانیا و ایرلند شد. پیشتر گفتیم که در زمان بیماری و مرگ ملکه آن بخش مهمی از رجال سیاسی و اکثر مردم بریتانیا به سلطنت جیمز سوم استوارت تمایل داشتند و اگر حکومت به وی انتقال نیافت بهدلیل دسیسههای بغرنجی است که الیگارشی ویگ طراحی و اجرا نمود.
در پرتو چنین پیوندهایی است که لایبنیتس در سیاست اروپای اوایل سده هیجدهم از نفوذ فراوان برخوردار شد. او پس از دیداری با پطر کبیر روسیه (اکتبر ۱۷۱۱)، در وین اقامت گزید؛ در مقام «مشاور» (۶۹) کارل ششم، امپراتور روم مقدس (۱۷۴۰-۱۷۱۱) و مدعی تاج و تخت اسپانیا، جای گرفت و عنوان «بارون» را دریافت کرد. بارون فن لایبنیتس کمی پس از رسیدن خبر مرگ ملکه آن و صعود جرج هانوور به سلطنت بریتانیا (اوت ۱۷۱۴)، به هانوور بازگشت و کار بر روی تاریخ خاندان برونسویک را از سر گرفت. او در ۱۴ نوامبر ۱۷۱۶، دو سال پس از استقرار سلطنت هانوور در بریتانیا، در هانوور در گذشت. بریتانیکا لایبنیتس را «میهن پرست و جهانوطن، دانشمندی بزرگ و یکی از نیرومندترین ارواح تمدن غرب» میخواند. (۷۰)
پینوشتها:
۱. Welf
2. Sachsen
3. Schleswig-Holstein
4. Britannica CD 1998
5. Old Saxons
6. Westphalians
7. Engerns (Angrarians)
8. Eastphalians
9. Nordalbingians
10. Frank
تاریخ فرانسه از سال ۱۲۵ پیش از میلاد آغاز میشود که این سرزمین به امپراتوری روم منضم شد. در آن دوران فرانسه کنونی مأوای قبایل گل بود. با فروپاشی امپراتوری روم در نیمه اول سده پنجم میلادی، سرزمین گل به عرصه تاخت و تاز قبایل توتونی (آلمانی) شرق رود راین بدل شد. ابتدا واندالها و بورگوندیها و ویسیگویتها به این سرزمین حمله بردند. کمی بعد قبیله آلمانی زبان فرانک ظاهر شد. در سال ۴۸۱ نوجوانی ۱۵ ساله به نام کلاویس (Clovis) به ریاست قبایل فرانک رسید. برخی مورخین، کلاویس را “بربری بیرحم و شرور” توصیف کردهاند.
Americana, 1985, vol. 11, p.745
او زنی مسیحی از خاندان سران قبایل بورگوندی را به همسری گرفت. دوران اولیه ریاستش به جنگ با قبایل آلامانی گذشت و پس از شکست آنها حرکت به سوی مناطق جنوبی راین را آغاز کرد. او عهد کرده بود که اگر در جنگ با آلامانیها پیروز شود به مسیحیت میگرود. چنین شد و کلاویس در سال ۴۹۶ یا ۵۰۶ تعمید یافت. انگیزه کلاویس سیاسی بود زیرا در این زمان بیشتر مردم مسیحی گل در زیر سلطه قبایل ویسیگوت و بورگوندی بودند و در آرزوی ظهور یک ناجی. گروش کلاویس به مسیحیت برای او شهرت و محبوبیت به ارمغان آورد و حمایت مردم و روحانیون گل را به سود وی برانگیخت. پس از پیروزی بر آلامانیها، کلاویس طی سالهای ۵۰۰-۵۰۷ تمامی مستملکات ویسیگوتها را در سرزمین گل تصرف نمود و قلمرو خود را تا کوههای پیرنه گسترش داد. او در سال ۵۱۱ درگذشت و مستملکاتش میان چهار پسرش تقسیم شد. شاهان مروونژی تا سال ۷۱۴ میلادی بر فرانسه حکومت کردند. در سال ۷۵۴ پادشاهی فرانکها به خاندان کارولنژی انتقال یافت. پین اول (Pepin، متوفی ۶۳۹) بنیانگذار ثروت و قدرت خاندان کارولنژی، رئیس کاخ و پیشکار شاهان مروونژی بود و اعقاب او نیز در این سمت بودند. شارلمانی، بنیانگذار امپراتوری روم مقدس سلطنت خاندان کارولنژی را به سراسر اروپا گسترش داد. کارولنژیها تا سال ۹۸۷ بر فرانسه، تا سال ۹۱۱ بر آلمان و در سالهای ۷۷۴-۹۰۲ بر ایتالیا حکومت کردند. به نوشته سیسیل روت، در این دوران بازرگانی اروپای غربی بیشتر در دست یهودیان بود و تجارت برده نیز از این امر مستثنی نبود. در اسناد کارولنژی «جهود» و «بازرگان» به صورت دو کلمه مترادف به جای هم بهکار میرود. (آرتور کستلر، خزران، ترجمه محمدعلی موحد، تهران: خوارزمی، ۱۳۶۱، ص ۲۰۲) پس از فروپاشی حکومت خاندان کارولنژی در فرانسه، یکی از سران فرانک به نام هوگ کاپه (Hugh Capet) قدرت را به دست گرفت و سلطنت خاندان کاپه (Capetians) را بنیان نهاد. هوگ یا «هوگ کبیر» در سال ۹۵۶ دوک فرانکها شد و با مرگ لویی پنجم (۹۸۷)، آخرین شاه کارولنژی فرانسه، سلطنت را به دست گرفت. شاهان کاپه حکومت فرانسه را بر بنیانهای اکید موروثی استوار کردند و بدینسان طی ۱۳ نسل سلطنت از پدر به پسر انتقال یافت. تنها در سال ۱۳۱۶ بود که به دلیل مرگ پسر خردسال لویی دهم، برادر او به پادشاهی رسید. در سال ۱۳۲۸ سلطنت فرانسه به خاندان والوا انتقال یافت که شاخه کوچک خاندان کاپه بودند.
۱۱. stemduchies
12. Bavaria, Bayern
سکنه اولیه منطقه باواریا قبایل سلتی بودند. این منطقه از حوالی سال ۱۵ قبل از میلاد تا سده پنجم میلادی در قلمرو امپراتوری روم بود. در حوالی سالهای ۴۸۸ تا ۵۲۰ به اشغال قبایل توتونی “بایواری” (Baiuwarii) درآمد. نام “باواریا” مشتق از ایشان است. از حوالی نیمه سده ششم تا نیمه دوم سده هشتم، بایواریها در زیر سلطهی یکی از خاندانهای دوک قبایل فرانک قرار گرفتند. در سال ۷۸۸ منطقه فوق به امپراتوری شارلمانی منضم شد، در سال ۸۱۷ در سهم لویی پرهیزکار قرار گرفت و در سال ۸۴۳ بهعنوان ارث به لویی آلمانی رسید. مردم باواریا در نیمه دوم سده نهم میلادی و در دوران حکومت لویی آلمانی به مسیحیت گرویدند.
۱۳. Louis, I, The Pious (778-840)
14. Louis, II, The German (804-876)
15. Carinthia
16. Alberto Azoo II (966?-1097)
17. House of Este
خاندان ایتالیایی استا از تبار زن ایتالیایی آلبرتوی آزوی فوق الذکر است. این خاندان از سده یازدهم میلادی تا به امروز تداوم دارد و اعضای مشروع و نامشروع آن بر میلان، مادنا، رادجو و فرارا حکومت کردند. حکومت ایشان بر برخی از این مناطق تا نیمه دوم سده نوزدهم تداوم داشت. آخرین وارث این خاندان آرشیدوک رابرت است که در سال ۱۹۵۳ با پرنسس مارگریتای ساوی- آئوستا ازدواج نمود.
۱۸. Welf IV, Welf I of Bavaria (d. 1107)
19. Henry IV (1050-1106)
20. Guelphs and Ghibellines
21. Waiblingen
22. Henry V (1086-1125)
23. Salian
سالی یکی از سه شاخهی اصلی قبایل فرانک است. یکی از سران این تیره، به نام کنراد سوابیایی، در سال ۱۰۲۴ شاه سرزمینهای آلمانی نشین و در سال ۱۰۲۷ امپراتور روم مقدس شد. او بنیانگذار خاندان سلطنتی سالی است که با مرگ هنری پنجم منقرض شد. هوهنشتاوفنها مدعی وراثت سلطنت این خاندان بودند زیرا کنت فردریک (متوفی ۱۱۰۶) نیای خاندان هوهنشتاوفن و بانی قلعه اشتاوفن در جبال سوابیا، با دختر امپراتور هنری چهارم ازدواج کرد. کنراد سوم حاصل این وصلت است.
۲۴. Lothair II [Lothair of Supplinburg] (1075-1137)
گاه “لوثر سوم” خوانده میشود
25. Conrad III (1093-1152)
26. Henry the Proud [Heinrich der Stolze] (c. 1108-1139)
27. Henry the Lion of Brunswick [Heinrich der Löwe] (1129/30-1195)
28. Frederick I, Barbarossa (1123?-90)
29. Britannica, 1977, vol. 8, p. 776.
30. Manuel I Comnenus (c. 1122-1180)
31. Wittelsbach
از خاندانهای حکومتگر آلمانی. نام آنها از قلعه ویتلزباخ در باواریای علیا گرفته شده است. سرآغاز تاریخ خاندان ویتلزباخ به نیمه دوم سده نهم میلادی میرسد. در سال ۱۱۸۰ امپراتور روم مقدس یکی از اعضای خاندان فوق را با عنوان “اوتوی اول” در سمت دوک باواریا منصوب کرد. او اولین دوک باواریاست. در سال ۱۲۵۵ باواریا میان دو شاخه از خاندان ویتلزباخ تقسیم شد: دوکنشین باواریا و کنت نشین پالاتینیت کنارهی راین (پالاتینیت سفلی). دوک باواریا در مونیخ و کنت پالاتینیت در هایدلبرگ مستقر بودند. از آن پس منطقه فوق به عرصه خصومت و رقابت عموزادگان بدل شد. دو تن از ویتلزباخها بهعنوان امپراتور روم مقدس برگزیده شدند: لویی چهارم در سالهای ۱۳۱۴-۱۳۴۷ و کارل هفتم در سالهای ۱۷۴۲-۱۷۴۵. در نیمه دوم سده هفدهم سه تن از اعضای این خاندان به پادشاهی سوئد رسیدند. اعضای خاندان ویتلزباخ تا انقلاب ۱۹۱۸ آلمان و اعلام جمهوری در باواریا حکمرانان موروثی منطقه بودند.
۳۲. Albert the Bear of Brandenburg (1100?-1170)
اولین حاکم مرزبان (مارگریو) براندنبورگ و از رهبران توسعهطلبی آلمانی سده دوازدهم در شرق اروپا. او سرزمینهای پهناوری را از تصرف قبایل “کافر” اسلاو خارج کرد و رعایای توتونی خود را به این مناطق انتقال داد.
۳۳. Ascanian
خاندان حکومتگر آلمانی که اقتدار آنان تا سده بیستم تداوم داشت. نام آنان از قلعه آسکرسلبن (Aschersleben) اخذ شده. در آغاز کنت بودند و در زمان آلبرت خرس براندنبورگی به مارگریوی (مارکیزی) ارتقا یافتند. شاخهای از این خاندان تا سال ۱۹۱۸ بر دوکنشین آنهالت حکومت کرد.
۳۴. Brunswick, Braunschweig
35. Lüneburg
36. Lower Saxony, Niedersachsen
۳۷- از حوالی نیمه سده سیزدهم دوک ساکسونی به یکی از هفت “برگزیننده” امپراتور روم مقدس بدل شد. در سال ۱۴۲۲ حکومت این منطقه به خاندان وتین انتقال یافت. ترکیب خاندانهای هانوور (ولف) و وتین (ساکسونی) خاندان سلطنتی کنونی انگلیس را میسازد. (بنگرید به: اینجا)
۳۸. Welf Otto IV, Otto of Brunswick (1175?-1218)
39. Otto the Child (d. 1252)
40. Brunswick-Calenberg-Göttingen
41. Ernest Augustus I (1629-1698)
42. Kurfürst (Elector)
در کوران رقابت و ستیز خاندانهای حکومتگر آلمانی بر سر تصاحب مقام امپراتوری روم مقدس، از حوالی سال ۱۲۷۳ چهار تن از متنفذترین ایشان به همراه سه تن از اسقفهای آلمان شورایی تشکیل دادند و تعیین امپراتور بعدی را به دست گرفتند. اعضای این شورا “برگزیننده” (کورفورست) نامیده میشدند. این شورا با “فرمان طلایی” سال ۱۳۵۶ کارل چهارم، شاه بوهم (۱۳۴۶-۱۳۷۸) و امپراتور روم مقدس (۱۳۵۵-۱۳۷۸)، تسجیل شد. اعضای سکولار (غیرروحانی) آن عبارت بودند از دوک ساکسونی، کنت پالاتینیت کنارهی راین (سفلی)، مارگریو (مارکیز= حاکم مرزبان) براندنبورگ و شاه بوهم. اعضای روحانی عبارت بودند از اسقفهای تریر و ماینز و کلن. این اقدام مورد حمایت پاپ بود و گامی در جهت محدود کردن خودکامگی حکام سکولار آلمان و تلاش ایشان برای کاهش نظرات کلیسا انگاشته میشد. کارل چهارم نیز هوادار جدی کلیسای رم بود تا بدان حد که ویلیام اوکامی، متأله نامدار مسیحی او را “شاه کشیشان” خوانده است. بعدها، حکمرانان باواریا (۱۶۲۳-۱۷۷۸)، هانوور (از ۱۶۲۹) و ورتمبرگ و هسه کاسل (از ۱۸۰۳) به ترکیب این جمع افزوده شدند. با انحلال امپراتوری روم مقدس (۱۸۰۶) این مقام از بین رفت ولی حاکم هسه کاسل تا اواخر سده نوزدهم عنوان “برگزیننده” را همچنان به کار میبرد.
۴۳. Sophia of the Palatinate (1630-1714)
44. Ivan VI (1740-1764)
45. Anton Ulrich of Braunschweig-Bevern-Lüneburg
46. Judaica, vol. 4, p. 1421; vol. 7, pp. 1277-1278.
47. Hertz Samson
48. Israel Jacobson (1768-1828)
49. ibid, vol. 9, p. 1240.
50. Gottfried Wilhelm Leibniz (1646-1716)
51. Nürnberg
52. Gould, ibid, vol. III, p. 94.
۵۳- دورانت، همان مأخذ، ج ۸، ص ۷۵۲.
۵۴. Baron von (Johann Christian) Boyneburg (1622-1672)
55. Louis le grand monarque, le roi soleil
56. Johann Philipp von Schönborn
57. Britannica, 1977, vol. 10, p. 786.
۵۸- دورانت، همان مأخذ، ج ۸، ص ۷۵۳.
۵۹. ibid, vol. 11, p.123.
60. ibid, vol. 10, p. 786.
واژه “موناد” (monad) از “موناس” (monas) یونانی به معنی “واحد” اخذ شده. این مفهوم را فیثاغورثیان به کار میبردند به معنای عدد “یک” که تمامی اعداد بعدی از آن مشتق شده. قبل از لایبنیتس، جیوردانو برونو در رسالهی دربارهی واحد، عدد و شکل (۱۵۹۱) اندیشه مونادی را مطرح ساخت. لایبنیتس این مفهوم را بسط داد و “موناد” را در بنیان هستیشناسی فلسفی خود قرار داد. “موناد” جوهری واحد، بنیادی، غیرمادی و پویاست و نظم جهان هستی تجلی مشتقات مادی اوست. از آنجا که لایبنیتس معتقد بود هر پدیدهای را میتوان به صورت نظمی از اعداد، شکلها و رنگها خلاصه کرد، او را آغازگر دانش جدید کامپیوتر میدانند.
۶۱. Innocent XI Blessed [Benedetto Odescalchi] (1611-1689)
به رغم مخالفت لویی چهاردهم فرانسه در ۲۱ سپتامبر ۱۶۷۶ پاپ شد و تا زمان مرگ در این سمت بود. از لئوپولد اول، امپراتور هابسبورگ، و جان سوم پادشاه لهستان در جنگ علیه عثمانی حمایت میکرد.
۶۲. ibid.
63. Hofrat
64. Annales Imperii: Occidentis Brunsvicenses.
65. William, Duke of Gloucester
۶۶- ملکه آن نوزده فرزند زایید که همه در زمان زایمان یا پس از آن مردند.
۶۷. Britannica, 1977, vol. 10, pp. 787-788.
۶۸- به نوشته بریتانیکا، احتمالاً نامه غضبآلودی از ملکه آن سبب تسریع مرگ سوفیا شد.
۶۹. Reichhofrat
70. Britannica, 1977, vol. 10, p. 788.
منبع: عبدالله شهبازی ؛ زرسالاران یهودی و پارسی استعمار بریتانیا و ایران، ج۴، تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی.
خاندان هانوور ، خاندان هانوور
اندیشکده مطالعات یهود در پیامرسانها:
خاندان هانوور ، خاندان هانوور ، خاندان هانوور