دروغهای بزرگ تاریخ / از ذبح اسماعیل تا عروج عیسی (ع) / نویسنده: امیر اهوارکی
همهی پیامبران به آمدن آخرین پیامبر خدا که مقام والایی دارد بشارت دادهاند. شأن این رسول خدا آنقدر عظیم است که همهی اقوام جهان آرزو میکردند که آن نبی از میان آنها مبعوث شود. قوم یهود نیز این آرزو را داشتند و متأسفانه برای تحقق آن دست به جعل و تحریف تورات زدند. به طوری که نام ذبیح را از اسماعیل به اسحاق تغییر دادند تا این شرافت را به قوم خود مخصوص کنند. (اینجا کلیک کنید) زیرا خداوند بعد از آنکه ابراهیم از ماجرای قربانی سربلند بیرون آمد به آن حضرت مژده داد که پیامبر خاتم را از نسل فرزند ذبیحِ او خواهد فرستاد (سفر پیدایش ۲۲/ ۱۸) و چون یهودیان از نسل اسحاق و فرزندش یعقوب هستند لذا نام ذبیح را نیز به اسحاق تغییر دادند. اما باید گفت که یهودیان با این تحریف، خود و نسلشان را گمراه کردهاند، و همچنین اقوام دیگری که در آینده به تورات استناد میکنند. زیرا حضرت ابراهیم (ع) جایگاه رفیعی در تاریخ بشریت دارد و پیروان سه دین یهود و مسیحیت و اسلام یکی از مهمّات دین خود را تقرّب به حضرت ابراهیم (ع) میدانند (نگا. آلعمران/ ۶۵ تا ۶۸ ـ اشعیاء ۵۱/ ۲ـ انجیل لوقا ۳/ ۸ـ یوحنّا ۸/ ۳۹).
زندگانی ابراهیم و دو پسرش
حضرت ابراهیم (ع) در قوم کلدانی در حوالی شهر بابل (شهر حلّه امروزی در ۹۰ کیلومتری جنوب بغداد) به دنیا آمده است. طبق نقل قرآن، پدرش [۱] آزر بت ساز بود (انعام/ ۷۴) و ابراهیم بدون اینکه معلمی دیده باشد به عقل خود دانست که بتها نمیتوانند خدا باشند. لذا در نوجوانی با بتپرستان قومش محاجّه کرد [۲] و طبق نقل قرآن در سن جوانی بتهای قومش را شکست (انبیاء/ ۶۰). نمرود خواست بدین سبب او را بسوزاند. اما خداوند وی را نجات داد و نهتنها او را پیامبر کرد بلکه به نقل قرآن و تورات، وی را از خانه پدرش به سمت زمین پربرکت فلسطین کوچ داد (قرآن: انبیاء/ ۷۱ ـ عنکبوت/ ۲۶ ــ تورات: سفر پیدایش ۱۲/ ۱) و به او بشارت فرمود که خاتم النبیین یعنی پیامبر موعود را از نسل وی خواهد فرستاد (قرآن: بقره/ ۱۲۴ تا ۱۳۳ ـ ابراهیم/ ۳۵ تا ۳۷ ـ حج/ ۷۸ ــ تورات: پیدایش ۱۲/ ۳ ـ ۱۳/ ۱۶ ـ ۲۲/ ۱۸). حضرت لوط برادرزاده ابراهیم نیز با او کوچ کرد (قرآن: انبیاء/ ۷۱ ـ عنکبوت/ ۲۶ ـ تورات: پیدایش ۱۲/ ۵ ـ ۱۳/ ۱) و خداوند لوط را نیز به نبوت منصوب فرمود و وی را در قوم سَدوم مسکن داد.
طبق نقل تورات مدتی بعد معلوم شد که ساره همسر ابراهیم، نازا است (تورات: پیدایش ۱۱/ ۳۰ ـ ۱۶/ ۱) و لذا ایشان فرزندی نیافتند. سالها گذشت و حضرت ابراهیم (ع) در سن ۸۶ سالگی با خداوند مناجات کرد که من فرزند ندارم. خدای تعالی با او سخن کرد و طبق نقل تورات به آن حضرت فرمود که از خانه بیرون بیا و به ستارگان آسمان بنگر که نسل تو مثل آنها بیشمار خواهند شد (پیدایش ۱۵/ ۴ و ۵). این سخن در تورات کنونی به درستی ضبط نشده است، لکن در تلمود ماجرا این است که حضرت ابراهیم که علم تنجیم (پیشگویی از روی ستارگان) میدانسته با مشاهده ستارگان به خداوند عرض میکند که در طالع من فرزندی نیست (شبات، ۱۵۴ الف. به نقل از یزدانپرست لاریجانی، داستان پیامبران، انتشارات اطلاعات، ۱۳۸۰، ص ۱۹۹). و واضح است که مقصود ابراهیم، فرزندی از همسرش ساره بوده است. در تلمود نیز نقل نشده که خداوند دقیقاً به او چه فرمود اما طبق نقل تورات، ساره بعد از این مکالمه کنیزی را که با خود از مصر آورده بود و «هاجر» نام داشت به ابراهیم بخشید (پیدایش ۱۶/ ۲) و آن حضرت با وی ازدواج کرد و بعد از مدتی، اسماعیل به دنیا آمد. و اینچنین ابراهیم (ع) چشمش به نخستزاده خود روشن شد.
چرا خداوند به ذبح اسماعیل فرمان داد؟
حضرت اسماعیل (ع) هنوز دو سه ساله بود که حضرت ابراهیم مأمور شد تا هاجر و کودکش را در حجاز بگذارد و خودش به فلسطین بازگردد. این فرمان خداوند برای آن بود که از اسماعیل (ع) باید قوم عرب در آن سرزمین به وجود میآمد. لذا کنیهی حضرت اسماعیل ابو العرب شد. پس حضرت ابراهیم (ع)، هاجر و اسماعیل را در آن بیابان گذاشت و به فلسطین بازگشت. در تورات کنونی دعای ابراهیم (ع) خصوصاً برای فرزندش مذکور است که از خداوند میخواهد تا اسماعیل را در آن بیابان زنده نگه دارد (سفر پیدایش ۱۷/ ۱۸). [۳] ماجرای هاجر و تشنگی اسماعیل در تورات با اندکی تفاوت از روایات اسلامی نقل شده است (پیدایش، باب ۲۱).
ابراهیم (ع) مکرراً برای دیدار اسماعیل و هاجر به حجاز میرفت، و از اینجا بود که خداوند به او دستور داد که فرزندش را ذبح کند تا از این محبت که باعث این مشقّات شده و به این سبب نزدیک است تا او به خداوند مشرک شود، پاک گردد. و ابراهیم (ع) نیز چنین کرد ولی چاقو به امر خداوند، گلوی نازک اسماعیل را نبرید. خداوند، قربانی را از ابراهیم قبول کرد. بدین معنی که چون آن میل ناپسند که در درون ابراهیم (ع) بود با این عمل از میان رفت لذا دیگر به ذبح فرزند نیاز نیست. تورات کنونی نیز علت ذبح فرزند را به اشارهای بیان کرده است: (خداوند) گفت اکنون پسر خود را که یگانهی توست و او را دوست میداری… [۴]
حضرت ابراهیم (ع)، فرزندش اسماعیل (ع) را از آن رو دوست داشت که میدانست منجی جهان یعنی خاتم پیامبران از نسل او خواهد آمد. لذا به او محبت وافری داشت. اما خداوند به او دستور داد که پسرش را ذبح کند تا بداند او نیست که اسماعیل را حفظ و نگهداری میکند بلکه خداوند است که محافظ اوست. چنانکه برای اسماعیل چشمهای چون زمزم جوشاند که چهار هزار سال است خشک نمیشود.
تولد اسحاق
خداوند در پاداش کار بزرگ ابراهیم (ع) کاری عجیب کرد. طبق نقل قرآن و تورات، روزی سه مرد مؤمن، میهمان حضرت ابراهیم شدند و او برای آنها گوسالهای ذبح کرد. اما ابراهیم اندکی بعد فهمید که آنها سه فرشته مقرب خدا هستند (جبرائیل و میکائیل و اسرافیل) و به غذا احتیاج ندارند. آنها به ابراهیم مژده دادند که ساره اصلاح شده فرزندی خواهد آورد (قرآن: هود/ ۷۱ ـ حجر/ ۵۳ ـ عنکبوت/ ۳۱ ـ الذاریات/ ۲۸ ـ تورات: سفر پیدایش ۱۸/ ۱۰). ساره که طبق نقل تورات در آن وقت نزدیک به نود سال داشت، بر آن وعده خندید و سخن فرشتگان خدا را «مضحکه» کرد (سفر پیدایش ۱۸/ ۲۰). پس فرشتگان، ساره را ملامت کردند (قرآن: هود/ ۷۳ ـ الذاریات/ ۳۰ ـ تورات: سفر پیدایش ۱۸/ ۱۳ تا ۱۵) و به این ترتیب آن پسر «اسحاق» نام گرفت، که معادل است با «إضحاک» و «مضحکه» در زبان عربی. این کلمه در تورات عبری به صورت «یصحاق» (יִצְחָֽק) ضبط شده است.
مطابق تورات کنونی، اسماعیل در ۸۶ سالگیِ ابراهیم تولد شد و اسحاق در سن صد سالگی او. در قرآن آمده که آن فرشتگان بشارت تولد اسحاق و فرزندش یعقوب را نیز به ابراهیم (ع) داده بودند (انبیاء/ ۷۲). یعنی آنحضرت آنقدر عمر خواهد کرد تا نوه خود را نیز ببیند.
اهمیت ذبیح در چیست؟
شناخت ذبیح بسیار اهمیت دارد به طوریکه ریشهی اختلاف اسلام و یهود به همین موضوع برمیگردد. یهودیان معتقدند که اسحاق ذبیح است لکن مسلمانان حضرت اسماعیل را ذبیح میدانند. جالب توجه این است که این دو برادر یعنی اسماعیل و اسحاق با هم اختلاف نداشتند ولی نسلشان با هم عداوت میورزند. آنچه واضح است هر دو نمیتوانند ذبیح باشند و لذا پیروانِ یکی از این دو دین، خطا میکنند. واضح است که این خطا، عمدی است وگرنه تا به حال به توسط انبیاء یا مجمع عقلا بر طرف شده بود. آیا ذبیح اسماعیل است یا اسحاق؟
اگر قول یهودیان و تورات امروزی را بپذیریم و ذبیح اسحاق باشد، پیامبر خاتم باید از نسل اسحاق و پسرش یعقوب بیاید، یعنی از میان قوم بنیاسرائیل و چون چنین پیامبری تاکنون در میان یهودیان نیامده، لذا آنها معتقدند که آخرین پیامبر که آنها او را ماشیح (Messiah) مینامند، در آینده ای نامعلوم خواهد آمد، و شاید که هنوز زاده نشده باشد. لذا یهودیان در دعاهای روزمره خود برای ظهور ماشیح دعا میکنند. در میان اسباط دوازدهگانه یعقوب، یهودیان بیشتر به نسل حضرت داوود (که از سبط یهودا بود) امید دارند تا خداوند آن نبی را در میان این نسل برانگیزد. چه اینکه اکنون فقط سه سبط از اسباط یهود بر روی زمین زندگی میکنند یعنی سبط لاوی، یهودا و بنیامین. نُه سبط دیگر به سان قوم لوط و عاد و ثمود منقرض شدهاند. البته حضرت اسحاق پسر دیگری نیز به نام عیصو داشت که قوم اَدوم از نسل وی پدید آمدند، اما این قوم در قرون بعد به سبب شرارتشان منقرض شدند (عهد عتیق: صحیفه عوبدیا ۱۸ ـ ملاکی ۱/ ۳). لذا امیدی نیست که پیامبر موعود از قوم ادوم باشد.
اما اگر قول دین اسلام را صادق بدانیم و آن ذبیح اسماعیل باشد، آنگاه حضرت رسولالله (ص) همان پیامبری است که انبیاء وعده آمدنش دادهاند. چنانکه از خود آن حضرت نیز منقول است که فرمود: أنَا ٱبنُ ٱلذَّبیحَیْن. و آنچنان که از حضرت امام صادق (ع) منقول است مراد از این دو ذبیح، حضرات اسماعیل و عبدالله (پدر رسول خدا) هستند که هر دو در معرض ذبح بوده، به فضل خدا نجات یافتهاند. [۵] بنا بر این نظر، یهودیان و مسیحیان بایست به حضرت رسول الله (ص) ایمان میآوردند. و به تبع میتوان گفت که تمام ظلمها و جنگهایی که در زمین رخ داده و میدهد ریشه در همین عدم پذیرش دارد. به عبارت دیگر وقتی یهودیان نشانههای چهلگانه رسول الله را که در عهد عتیق موجود است را بر حضرت رسول الله (ص) منطبق یافتند بایست به جای دشمنی کردن با آن حضرت، به او ایمان میآوردند. به این ترتیب، هم خودشان در دنیا و آخرت رستگار میشدند و هم صلح و رحمت در جهان گسترش مییافت و مسیر تاریخ به سمتی دیگر می رفت.
یهودیان در صدر اول، به مشرکان مکه آموختند که چطور خلافت را از مسیر اصلیاش منحرف کنند و منصب پیامبر را غصب نمایند. اگر اینچنین نمیشد و مردم بلافاصله پس از رحلت پیامبر با حضرت علی (ع) بیعت میکردند دین اسلام، عالمگیر میشد و تمام اختلافات و گمراهیها از میان میرفت، درست به همانطور که انبیاء وعده کرده بودند. اگر خلافت در جای خود قرار میگرفت، بعد از حضرت علی (ع) فرزندان او یک به یک هر کدام پنجاه، صد یا دویست سال حکومت میکردند تا انتهای جهان. در این صورت، دیگر امام حسن (ع) با منافق صلح نمی کرد و امام حسین (ع) به مقتل نمی رفت و غیبت امام زمان (عج) رخ نمیداد و مردم به همان نعمت و رحمتهای زمان ظهور، در زمان خود حضرت علی (ع) نائل میشدند. حتی اگر کوفیان بیعت خود را با امام حسین (ع) نمیشکستند باز هم حکومت عدل با کمی تأخیر برپا میشد و خلافت به جای خود باز میآمد و این فیض مستدام میگشت.
در اینجا باید متذکر شویم که غیبت امام دوازدهم یک مسئله ثانویه در دین اسلام است. یعنی چون خلافت جانشینان حقیقی پیامبر (ص) به منصه ظهور نرسید لذا بداء صورت گرفت و آن وعده انبیاء بر یکی از فرزندان حضرت رسول الله (ص) یعنی بر امام دوازدهم منطبق شد و ماجرا به این صورت کنونی درآمد. اکنون نیز هرگاه که مردمان در هیئت جمعی خود به این نتیجه برسند که مشکلات بشر فقط از طریق خداوند و منجی او حل و فصل خواهد شد آنگاه حضرت مهدی (عج) خواهد آمد. برای توضیح بیشتر به مقاله مستقل راقم رجوع کنید: اگر امام علی (ع) خلیفه بلافصل بود…
پیامبر موعود کیست؟
دلایل بسیاری وجود دارد که آن نبی موعود همان حضرت رسول الله (ص) است. در کتاب تلمود که نوشته علمای یهود است، زمان آمدن آن نبی به سالشمار و تقویم عبری پیشگویی شده است که پس از تبدیل به تواریخ رایج، بر اوائل قرن ششم میلادی منطبق میشود. [۶] حتی در آنجا مکتوب است که ماشیح از سرزمین عرب خواهد برخاست (نگا. دکتر ا. کهن، گنجینهای از تلمود، تهران، ۱۳۵۰، فصل دوازدهم). لهذا از حدود دویست سال قبل از بعثت پیامبر، قبایلی از یهود با خودپسندی وافری که در این قوم بوده و هست، طبق نشانهها به یثرب و اطراف آن کوچ کردند تا آن نبی موعود از میان فرزندان ایشان متولد شود!
در حدود چهل خصوصیت از پیامبر خاتم در تورات و صحف انبیاء مذکور گشته است و به همین سبب است که قرآن میفرماید «ایشان محمد را همچون فرزندان خود میشناسند» (انعام/۲۰ ـ بقره/۱۴۶). تنها چیزی که یهودیان انتظار نمیبردند این بود که حضرتش از قوم عرب باشد و نه از یهود. هرچند که وفق تورات کنونی حضرت موسی (ع) وقتی که بنیاسرائیل را از مصر بیرون آورد، به ایشان بشارت داد که خداوند آن نبی را از میان «برادران شما» بر خواهد انگیخت (و نه نسل شما!) و در ادامه فرمود که آن نبی سخن خدا را با گوش میشنود و با دهان تکلم میکند و از نزد خود چیزی نمیگوید و هر کس وی را نشنود خداوند از او مؤاخذه خواهد کرد. [۷]
مسیحیان در این میانه اعتقاد دارند که حضرت عیسی (ع) همان ماشیح موعود و آن نبی اعظم و رسول خاتم است. یهودیان نهتنها این عقیده را نمیپذیرند بلکه به گزاف، حتی نبوت عیسی (ع) را قبول ندارند و نعوذ بالله او را یک نبی کذبه و انسانی دروغگو تلقی میکنند. البته مواردی در همین اناجیل کنونی وجود دارد که بر خلاف این اعتقاد مسیحیان شهادت میدهد. مثلاً وفق انتهای باب ۲۲ انجیل متی، حضرت عیسی (ع) با کاهنان و کاتبان یهود محاجّه کرده است که چرا شما بر خلاف قول خداوند به مردم اینچنین تعلیم میدهید که آن نبی بایست از نسل داوود بیاید؟ آنگاه آن حضرت با استناد به عبارتی از مزامیر داوود برای کاهنان یهود استدلال فرمود که ماشیح از نسل داوود (ع) نخواهد آمد و آنها نتوانستند پاسخی به او بدهند. لهذا حضرت عیسی (ع) که از نسل داوود است، به طریق اولی ماشیح نیست. چه اینکه آن حضرت خصوصیات متعدد ماشیح را که در عهد عتیق خصوصاً صحیفه اشعیاء آمده دارا نبوده است. مثلاً ماشیح یک نبیِ امّی و درسناخوانده از ذریه ابراهیم (ع) و از نسل ذبیح او است، صاحب شریعت (فقه) است، حکومت تشکیل میدهد و برای استقرار دین خدا جنگ میکند، همسر دارد و فرزندانی که پس از وی جانشینش میشوند و غیره.
پولس کسی بود که کمی پس از حضرت عیسی، وی را همان ماشیح موعود قلمداد کرد و این موضوع در سفرهای تبلیغی او که در کتاب اعمال رسولان (از مجموعه عهد جدید مسیحیان) آمده، به وضوح پیداست. او اول بار در دمشق این ادعا را مطرح کرد (اعمال رسولان ۹/۲۰) و همچنین در یونان و روم بر این امر صحه گذاشت و مکرراً اینچنین بشارت داد. پولس همچنین بر خلاف تعالیم حواریونِ صدیقِ حضرت عیسی، وی را به دار آویخته و مصلوب قلمداد میکرد. در حالیکه این دو قول با هم معارض هستند. یعنی اگر عیسی ماشیح است، لزوماً بایست پیروز و مظفر باشد (و نه مصلوب و مقتول)، و اگر مصلوب و به دار آویخته باشد، وفق تورات چنین شخصی ملعون است (سفر تثنیه ۲۷/ ۲۶) و او نمیتواند ماشیح باشد. البته پولس در نامه خود به غلاطیان، به همین عبارت از تورات استناد کرده و عیسی را ملعون خوانده است (غلاطیان ۳/ ۱۳). لکن استدلال او اینچنین است که «عیسی بر دار رفت و ملعون شد (!!) و لعنت ما را به خود گرفت، تا ما که از این پس میخواهیم به شریعت موسی عمل نکنیم ملعون نشویم، چونکه موسی یهودیانی که به اعمال شریعت عمل نمیکنند را لعنت کرده است» (با استناد به سفر تثنیه ۲۷/ ۲۶). لهذا یکی از سخنان کلیدی ما در خصوص مسیحیت این است که حساب عیسی (ع) را بایست از پولس که بنیانگذار مسحیت کنونی بوده است جدا کنیم و به تعالیم خود حضرت عیسی (ع) بپردازیم. برای شناخت بیشتر موضوع به مقاله دیگر راقم مراجعه کنید: چرا پولس فرستادهی حضرت عیسی (ع) نیست؟
بزرگترین دروغها در این جهان
بنا بر آنچه مذکور گشت، سه دروغ بزرگ در عالم سر منشأ تمام مفسدهها گشته و جنگهای مذهبی و ظلمهای بسیاری را دامن زده است. این سه دروغ عبارتند از: اولاً تغییر و تبدیل نام ذبیح از اسماعیل به اسحاق، و ثانیاً ماشیح (نبی خاتم) دانستن عیسی، و ثالثاً مصلوب دانستن آن حضرت. در خصوص دو مورد نخست به همین مقدار کفایت میکنیم. اما درباره مصلوب نشدن حضرت عیسی (ع) به مقاله پیشین راقم مراجعه کنید: نقدی بر مصائب خرافی مسیح (ع)
تورات کنونی، در این خصوص که چرا ابراهیم (ع) در نزد خداوند ارج و قرب دارد و چرا زمین فلسطین به او داده شده سخنی نمیگوید. لکن در سفر پنجم تورات از حضرت موسی (ع) نقل است که قومش را تحذیر میداد که در دل خود گمان مبرید که خداوند به سبب عدالت و نیکویی تو این زمین (فلسطین) را به شما بخشیده است بلکه این امر به دلیل نیکویی پدران تو یعنی ابراهیم و اسحاق و یعقوب علیهم السلام بوده است (سفر تثنیه ۹/ ۴ تا ۶ ـ ۱۰/ ۱۵)
ارج و قرب ابراهیم در نزد خداوند متعال، به سبب بتشکنی او بوده است. در تورات کنونی بتشکنی آن حضرت و جدلهای او با نمرود و قصد آن حاکم ملعون برای سوزانیدن ابراهیم (ع)، مغفول است. هرچند که استنکاف ابراهیم (ع) از پرستش بتان و محاجّهاش با نمرود، در تلمود آمده است (برشیت ربا ۳۸/ ۱۸. به نقل از دکتر ا. کهن، گنجینهای از تلمود، ص۲۸). این مسئله، نشان میدهد که علما و کاتبان ایشان، گرچه بت شکنی حضرت ابراهیم (ع) را از تورات انداختهاند اما نمیتوانستهاند این حقیقت را بالکل دور انداخته و فراموش کنند. لهذا اقوال قرآن مجید در این خصوص صادق آمده و باید قدر دانسته شود.
وفق قرآن و تورات، خداوند ابراهیم (ع) را بعد از نبوت و آزمونهای بسیار به دوستی خود برگزید و او به مقام خلیلالله بار یافت. در قرآن علاوه بر اینها، مذکور است که خداوند وی را امام و الگوی تمام مردم جهان (بقره/ ۱۲۴) و اسوه حسنه ایشان (ممتحنه/ ۴) قرار داده، و بدین وسیله آن حضرت را در جهان شهرت بخشید. نام مبارک حضرت ابراهیم (ع) ۶۹ مرتبه در قرآن کریم مذکور آمده است و حتی حضرت رسول الله (ص) موظف شده است تا پیرو شریعتی باشد که خداوند به حضرت ابراهیم (ع) عطا کرده است (نحل/ ۱۲۳ ـ آلعمران/ ۹۵ ـ نساء/ ۱۲۵. همچنین نگا. بقره/ ۱۳۰ و ۱۳۵ و ۱۳۶ ـ آلعمران/ ۶۵ و ۶۷ و ۶۸ و ۸۴ ـ شوری/ ۱۳).
پاورقیها:
[۱]. اکثر مفسران شیعه بین «والد» و «أب» فرق گذاشته و متفق القول هستند که «آزر» که در این آیه به عنوان «أب» ابراهیم معرفی شده در واقع عموی آن حضرت بوده است و نه پدر او. چون وفق احادیث صحیح، والدِ (پدر صُلبی) هیچ یک از انبیاء، مشرک نبوده است. استدلال آنها برای اینکه به «عمو» هم میشود «أب» اطلاق کرد آیه ۱۳۳ سورة بقره است که فرزندان یعقوب، نام حضرت اسماعیل (ع) را در شمار آباء خود آوردهاند: «أمْ کُنْتُمْ شُهَداءَ إذْ حَضَرَ یَعْقُوبَ الْمَوْتُ إذْ قالَ لِبَنِیهِ ما تَعْبُدُونَ مِنْ بَعْدِی قالُوا نَعْبُدُ إلهَکَ وَ إلهَ آبائِکَ إبْراهِیمَ وَ إسْماعِیلَ وَ إسْحاقَ إلهاً واحِداً وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُون»
[۲]. در کتاب شریف التوحید در ضمن حدیثی از امام باقر (ع) به توحید حضرت ابراهیم (ع) در کودکی اشاره شده است: «قال إبراهیم ع و هو صغیر لقومه إنِّی بَرِیءٌ مِمَّا تُشْرِکُون». یعنی ابراهیم (ع) در حالیکه کودک بود به قوم خود فرمود: به درستى که من بیزارم از آنچه شما شریک خدا مىسازید. شیخ صدوق، التوحید، باب ۱۵، حدیث ۴
[۳]. مشابه این عبارت، در قرآن نیز آمده است، نگا. بقره/ ۱۲۵ تا ۱۲۸ ـ ابراهیم/ ۳۷
[۴]. متن دو بند نخست از باب ۲۲ سفر پیدایش اینچنین است:
۱ و واقع شد بعد از این وقایع، که خدا ابراهیم را امتحان کرده، بدو گفت: ای ابراهیم! عرض کرد: لبیک. ۲گفت: اکنون پسر خود را، که یگانهی توست و او را دوست میداری، یعنی اسحاق را بردار و به زمین موریا برو، و او را در آنجا، بر یکی از کوههایی که به تو نشان میدهم، برای قربانی سوختنی بگذران.
در این متن، تضاد وجود دارد. چون آن پسر، یگانه است و تورات تصریح دارد که اسحاق پسر دوم ابراهیم بود پس این حکم در وقتی نازل شده که ابراهیم فقط یک فرزند داشته است، یعنی اسماعیل (ع). لذا در متن فوق، عبارت «یعنی اسحاق را» از جعلیات کاهنان است که افزوده شده و متن را ناسازگار کرده است. دلایل دیگر نیز در تورات کنونی وجود دارد که ذبیح در واقع اسماعیل (ع) بوده است. علاقمندان را به مطالعه مقاله دو سال قبل دعوت میکنم: چرا خداوند به ذبح اسماعیل (ع) فرمان داد؟
[۵]. ابن بابویه قمی (شیخ صدوق)، الخصال، باب اوصاف دوگانه، حدیث ۷۸
[۶]. در یک پیشگویی که در صفحه ۳۵۶ کتاب گنجینهای از تلمود درج است اینچنین آمده که ربی حانان برتحلیفا این محاسبه خود را برای ربی یوسف فرستاده است که وفق سالشمار عبرانی در سال ۴۲۹۱ از آفرینش (سال ۵۳۱ میلادی) جهان به جنگ و نزاعاتی مبتلا میشود «و آن وقت ایام ماشیح پیش خواهد آمد» (سنهدرین، ۹۷ ب). یعنی از سال ۵۳۱ میلادی دوران ظهور ماشیح آغاز میشود و بسیار جالب توجه است اگر یادآور شویم که پیامبر اسلام در سال ۵۷۰ میلادی به دنیا آمده و در سال ۶۳۱ م. از دنیا رفته است. در یک پیشگویی دیگر در همان صفحه آمده است که حضرت ایلیای نبی (الیاس) به یکی از دانشمندان گفت: «دنیا دست کم هشتاد و پنج یوبیل (معادل ۴۲۵۰ سال، هر یوبیل پنجاه سال است) دوام خواهد داشت، و در یوبیل آخرین ماشیح خواهد آمد» (سنهدرین، ۹۷ ب). در این پیشگویی آخرین زمان برای ماشیح، سال ۵۴۰ میلادی است. پیامبر اسلام (ص) سی سال پس از این تاریخ به دنیا آمده است.
[۷]. نگا. سفر تثنیه ۱۸/ ۱۸. این فراز از تورات همچنین در انجیل یوحنّا از قول حضرت عیسی (ع) منقول است: «چون او یعنی روح راستی آید، شما را به جمیع راستی هدایت خواهد کرد زیرا که از خود تکلم نمیکند بلکه به آنچه شنیده است سخن خواهد گفت» (انجیل یوحنّا ۱۶/ ۱۳). در کتاب اعمال رسولان (از ملحقات اناجیل) نیز درج است که پطرس بعد از عروج عیسی (ع) مردم اورشلیم را به ظهور آن نبی خاتم بشارت میدهد (اعمال ۳/ ۱۹ و ۲۰). این دو عبارت را با آیات ابتدایی سوره نجم مقایسه فرمایید: «ما یَنْطِقُ عَنِ الْهَوى * إنْ هُوَ إلاّ وَحْیٌ یُوحى * عَلَّمَهُ شَدِیدُ الْقُوى» ـ برای برخی بشارات مهم انبیاء دیگر به حضرت رسول الله (ص) نگا. سفر پیدایش ۱/ ۳ – ۳/ ۱۵ – ۴۹/ ۱۰ – اعداد ۶/ ۲۵ و ۲۶ – تثنیه ۱۸/ ۱۸ – ۳۳/ ۲ – مزمور ۷۲ و ۸۴ – امثال سلیمان باب ۸ – اِشَعیاء بابهای ۴۰ تا ۴۲ – حبقوق ۳/ ۳ تا ۶ – ملاکی ۳/ ۱ و ۲
تنها با یک کلیک به کانال تلگرام اندیشکده مطالعات یهود بپیوندیم: